بايْجو، از سرداران و فرماندهان مغول در مناطق شمال غربى ايران كه مغولان
را بر آناتولى و آسياي صغير مسلط ساخت. نام بايجو در منابع اسلامى به
صورتهايى چون تايچو، پاچو، بايچو و پَچو نيز آمده است (نك: قزوينى، 3/282؛
هاورث، ؛ III/78 آلتونيان، .(38 در ميان مغولان دستكم دو تن ديگر، هر دو از
تبار چنگيز به نام بايجو شهرت داشتهاند (نك: بويل، «جانشينان...1»، 224 144,
138, .(135, نام اين بايجو كه از قوم بيسوت و خويشاوند جَبه، سردار چنگيز
بود، چونان سرداري فعال و پرتحرك (رانسيمان، در ايران و آسياي صغير، همراه
با هولاكو در برانداختن خلافت عباسى و ديدار با سفيران پاپ و ارتباط با
مسيحيان، در تاريخ ياد شده است.
بايجو در ايران: نخستين بار رشيدالدين فضلالله از او در وقايع ايامى ياد
مىكند كه اوگتاي قاآن، چورماغون را به ايران گسيل كرد و بايجو يكى از
اميران همراه او بود. اين لشكريان از ميان مغولان انتخاب مىشدند تا در
سرزمينهايجديد برايهميشه اقامتكنند (1/73، 210). همين سپاه يكسره كردن كار
جلالالدين خوارزمشاه را برعهده داشت (نك: نسوي، 167). سخن رشيدالدين
فضلالله در جايى ديگر مىتواند اين طور نيز تعبير شود كه منگو قاآن، بايجو را
پس از بيماري چورماغون براي برقراري نظم به ايران فرستاد (2/973؛ قس:
خواندمير، 3/94؛ اشپولر، 40)؛ اما رفتار ستمگرانة بايجو در اين مأموريت چنان بود
كه امير ارغون پس از آنكه به تبريز رسيد، به كوتاه كردن دست او پرداخت
(جوينى، 2/244؛ مرتضوي، 184). پس از چورماغون، از 640ق/ 1242م به بعد، بايجو
در امور شمال ايران، مغان و اران تنها ماند (گروسه، 328 -327 ؛ راكه ويلتس،
107؛ قس: ابنابىالحديد، 8/238) و به همين سبب، سرداري به نام ايلجى گيدي
براي همراهى و شايد جانشينى او به منطقه گسيل گرديد (اشپولر،41؛ بويل،
«تاريخ...2»، كه گويا مأموريت او اصلاً محدود ساختن بايجو بود (نك: ساندرز، 99؛
نيز گروسه، .(364 بعدها كه در هنگام تغيير قدرت در قراقروم، ايلجى گيدي
فداي تصفيههاي سياسى گرديد (همو، بايجو در مقر فرماندهى و اردوي دائمى
خويش، يعنى آذربايجان به يگانه قدرت مغول در آسياي غربى مبدل شد (ساندرز،
107؛ راكه ويلتس، همانجا).
بايجو در آسياي صغير و شام: به گزارش جوينى، چورماغون و بايجو وقتى به
ايران فرستاده شدند، فرمان تسخير آسياي صغير از دست سلجوقيان را نيز داشتند
(3/467). چنانكه از گزارش ابن بىبى پيداست، چورماغون پس از نخستين حمله،
مذاكره براي صلح را پذيرفت و سفيران ميان سلاجقه و مغولان به رفت و آمد
پرداختند. در اين ميان، بهسبب مرگ سلطان علاءالدين كيقباد سلجوقى و
جانشينى پسرش غياثالدين كيخسرو در 636ق/1239م و ابتلاي چورماغون به
بيماري فلج، بايجو فرصت خودنمايى يافت و به ارزروم تاخت. غياثالدين براي
مقابله كوششهاي بسيار به خرج داد. با اينهمه، سرانجام در محرم 641/ ژوئية
1243 در محل كوسه داغ به سختى شكست خورد و فراري شد و بايجو دست به غارت
و كشتاري شديد زد (ص 205، 239-244؛ كائن، 138 -137 ؛ قس: رشيدالدين، 2/933،
كه حملة دوم بايجو به روم را مربوط به جنگ كوسه داغ دانسته است). از آن
پس حكومت نيمه مستقل سلجوقيان روم تحتالشعاع قدرت بايجو قرار گرفت. نقش
بايجو كه در واقع نوعى شركت در قدرت دولت دستنشاندة سلجوقى بود، عملاً
كنترل كامل اين حوزه را مختل ساخت و همين وضع موجب تشكيل هستة نيروهاي
جديدي در منطقه، از جمله جنبش تركمنها شد كه بعدها دولت عثمانى از آن
سربرآورد (ايتسكُويتس، 275 ؛ سومر، .(II/158 بر اثر اين مداخلات، سلجوقيان به
دربار قراقروم متوسل شدند و قراقروم نيز يرغوچيان (حسابرسان) را با اختيارات
زياد براي رسيدگى به كارهاي اميران بدانجا فرستاد و آنان دست بايجو را از سر
سلجوقيان كوتاه كردند. از آن پس كارگزاران سلطان عزالدين كيكاووس به
فرستادگان بايجو چندان روي خوش نشاننمىدادند و اين امر خشمبايجو را سخت
برمىانگيخت (ابنبىبى، 283-284) و او را به فكر انتقام مىانداخت.
در 650ق/1252م بايجو براي بار دوم به ميافارقين حمله كرد، اما با پادرميانى
باتو سردار مغول در روسيه، آنجا را ترك گفت (ابن شداد، 3(2)/476-477) و چون
در همين سال، هولاكو از سوي برادرش قوبلاي قاآن مأمور حكومت ايران، روم و
شام شد (نك: ابن خلدون، 5(5)/1125؛ قزوينى، 3/468)، بايجو به همدان نزد او
رفت. گزارشها نشان مىدهند كه هولاكو با آنكه از بايجو خشمگين بود، به او
فرمان داد كه تمام سرزمين روم تا كنار دريا و ولايت فرنگان - صليبيها - را
بهتصرف درآورد. بايجو فرصت انتقام از سلجوقيان را مغتنم شمرد و اين بار
بسيار سختتر به آسياي صغير حمله برد (همانجا؛ هاورث، ؛ III/109 عينى، 1/153).
دربارة انگيزة اين حمله گفته شده است كه هولاكو پس از استقرار كامل در
ايران، براي همراهان خود نياز به زمين داشت و از اين رو، مغان را از بايجو
طلب كرد. بايجو نيز راهى نداشت، جز آنكه اردو و احشام خود را به خاك روم
انتقام دهد. سلطان عزالدين كيكاووس سلجوقى با اين امر مخالفت كرد و كار به
جنگ كشيد، اما عزالدين شكست خورد و گريخت و برادرش ركنالدين قليچ ارسلان
كه پيش از آن اطاعت مغول را پذيرفته، و در زندان برادر بود، آزاد شد و خود
را سلطان خواند (ابن عبري، 462؛ كائن، 276 -275 ؛ قس: آلتونيان، .(41 خشم
هولاكو بر بايجو، ظاهراً فرصت انتقام از سلطان عزالدين را در اختيار بايجو
گذاشت، زيرا عزالدين با وجود مخالفتهايش با بايجو، در آغاز خيال صلح داشت
(آقسرايى، 41-42).
بايجو و مسيحيت: كشورگشاييهاي مغول در آسياي صغير و كرانههاي مديترانه در
سرزمينهاي اسلامى موازنة قوا را در آسياي غربى ميان مراكز قدرت مسلمانان و
مسيحيان بر هم زد. شايعة مسيحى شدن گيوك خان كه مادري مسيحى داشت - چه
در محافل مسيحى همجوار با سرزمينهاي مسلمانان، مانند ارمنستان و روم شرقى، و
چه در دربارهاي اروپايى - به عنوان نشانهاي مثبت براي اتحاد با اين
نيروي جديد بر ضد مسلمانان و به ويژه براي انهدام خلافت بغداد، تلقى شد
(نك: ساندرز، 81، 99). هايتون پادشاه ارمنستان با تسليم به مغولها، انديشة
اتحاد مسيحيان شرقى با مغولان برضد مسلمانان را در پيش چشم بايجو قرار داد و
او را كه از 639ق/1241م در آسياي صغير به تنهايى فعاليت مىكرد و در خيال
نابودي كامل سلجوقيان روم بود، به جنگ تحريك كرد (همو، 80؛ گروسه، 348 ,328
؛ برنت، 133 )، چنانكه در جنگ كوسه داغ نيز به دنبال همين سياست از كمك
به غياثالدين كيخسرو در برابر بايجو خودداري ورزيد. با اينهمه، براي دنياي
مسيحيت دريافت اين نكته كه توجه مغولها به مراكز اسماعيلية ايران و خلافت
بغداد تنها انگيزههاي سياسى داشته است، نه مذهبى، به ويژه پس از پيشرفت
مغول در روسيه و آسياي صغير تا سر حد يونان، چندان دشوار نبود (نك: ساندرز،
81، 108؛ گروسه، .(328 از همين رو، پاپ اينوكنتيوس چهارم كه به برقراري
ارتباط مجدد با كليساهاي شرق و هم به ايجاد رابطه با مغولها متمايل بود (نك:
مُرگان، 216)، دست به كوششهايى از طريق فرستادن سفيرانى به سوي مغولها زد.
بيشتر منابع از مسافرت دو هيأت مسيحى ياد كردهاند (نك: مرتضوي، 108، 112،
حاشيه؛ اقبال، 1/159؛ سايكس، 2/139؛ برنت، 91 )؛ اما به گفتة مرگان شوراي
مذهبى شهر ليون تصميم به فرستادن 3 هيأت گرفت (نك: ص 215-216). يكى از
اين 3 هيأت ظاهراً به رياست شخصى به نام روبروكى در مغان به حضور بايجو
رسيد و مورد پذيرايى قرار گرفت (هاورث، ؛ III/82 گروسه، .(348 هيأت دوم به
رياست جُوانى پيان دل كارپينه در قوريلتاي انتخاب گيوك خان شركت كرد
(راكه ويلتس، 106؛ اقبال، مرتضوي، همانجاها). آخرين هيأت به رياست كشيشى
دومينيكن به نام آنسلم دولمباردي يا آسلين، در ذيقعدة 640/مة 1243 در محل
شوشى، به حضور بايجو رسيد. آسلين، بنابر گزارشهاي موجود، فاقد ويژگيهاي
ديپلماتيك بود و درك درستى از موقعيت واقعى اين نيروي جديد نداشت، زيرا
رفتار خشك و انعطافناپذير و حتى متكبرانهاش چنان خشم بايجو را برانگيخت كه
بايجو بر آن شد تا او و همراهانش را بهقتل رساند (راكه ويلتس، 109 بب؛ برنت،
همانجا؛ قس: رانسيمان، ، III/259 كه محل ملاقات را تبريز آورده است)؛ اما
به توصية بعضى از اطرافيان و از جمله همسر خود از كشتن آنان خودداري كرد
(ساندرز، 97). وقتى ايلجى گيدي از سوي گيوك خان براي فيصله دادن به
موضوع سفيران رسيد، بايجو از نامة گيوك خان به پاپ كه در پاسخ سفارت
جوانى نوشته شده بود، رونوشتى برداشته، به آسلين داد و همراه دو سفير از
جانب خود به نزد پاپ فرستاد (گروسه، .(421 در اين نامه سخنان سخت به پاپ
گفته شده، و از او خواسته شده بود كه شخصاً به بندگى خان بزرگ برسد و در
حضور او بايستد (نك: آذري، 286-287). به هر حال، نتيجهاي كه پاپ و شاهان
اروپا از اتحاد با فرماندهان مغول مانند بايجو در نظر داشتند، به دست نيامد
(نك: اشپولر، 232)، هر چند كه بايجو بسيار مايل بود با اتحاد با مسيحيان باعث
آن شود كه سپاهيان صليبى مسلمانان شام را مشغول نگه دارند تا او بىدغدغه
به كار بغداد بپردازد (رانسيمان، همانجا).
فتح بغداد: جانشينان چنگيزخان، درپى گسترش امپراتوري مغول، پس از ايران،
همواره به شام و عراق به عنوان بزرگترين اهداف خود نظر داشتند (نك:
مرگان، 175). كوششهاي بايجو در حمله به بينالنهرين و نزديك شدن به مركز
خلافت بر اثر شورشهاي قفقاز و بسيج عمومى خليفه مستنصر نافرجام ماند (اشپولر،
211؛ نيز نك: حمدالله، 367- 368) و به همين سبب نيز وي مورد شماتت سخت
هولاكو قرارگرفت (نك: رشيدالدين، 2/993؛ .(III/109ٹک¤ّ‘û بررسى گزارشهاي
تاريخى نشان مىدهد كه خانهاي بزرگ مغول از دشواري حمله به مركز خلافت
اسلامى آگاه بودهاند. در بيشتر گزارشها، گفته شده است كه بايجو در نخستين
مأموريت خود فقط براي ضبط ولايات ايران فرستاده شده بود (نك: مثلاً ميرخواند،
889؛ خواندمير، 3/94). برپاية يك گزارش منحصر به فرد، منگو قاآن مخالف حمله
به بغداد بود و بايجو را از آن باز داشته بود؛ از سوي ديگر، هنگام فرستادن
هولاكو به ايران به او توصيه كرده بود كه با بايجو مخالفت نورزد (نويري،
27/381). اما هولاكو با جعل پيام منگو، آن را به اين معنى كه بايجو نبايد با
اوامر هولاكو مخالفت كند، تغيير داد (همانجا) و پس از پايان يافتن كار
اسماعيليان الموت، قصد بغداد كرد و از بايجو خواست تا از آسياي صغير به كمك
او بيايد. با آنكه بايجو نخست عذر آورد، اما سپس به رغم ميل خود به راه
افتاد (همو، 27/380-381) و ميان قزوين و همدان به او پيوست و دستور يافت تا
به سمت اربيل رفته، از رود دجله بگذرد و از جانب غرب، بغداد را محاصره كند
( تاريخ...،101-102؛ بويل، «تاريخ»، .(346-347
مدتى بعد در 655ق/1257م هولاكو سرداران و از جمله بايجو را در نزديكى
كرمانشاه به مشورت جنگى خواند (همان، 347 ؛ هاورث، .(III/119 پس از آن
بايجو از آنجا با 80 هزار سوار به تكريت رفت و با كمك بدرالدين لؤلؤ صاحب
موصل، پلى از قايق بر رود بست. جنگاوران تكريت در حملهاي سخت پل را خراب
كرده، بسياري از مغولان را كشتند؛ اما روز بعد افراد بايجو پل را تعمير كردند و
روي به جانب غربى بغداد نهادند (منهاج، 2/194؛ براون، ؛ II/461 هاورث، و از
آن سوي هولاكو و ديگر سردارانش نيز شهر را به محاصره گرفتند. حمله به بغداد
كه از اواخر سال 655ق آغاز شده بود، در محرم 656 به انجام رسيد (نك: ابن
طقطقى، 336؛ وصاف، 17؛ ابن فوطى، 323- 325). در رويارويى سپاهيان بايجو با
قواي خليفه، پيروزي نخست از آن امير دواتدار صغير بود كه فرماندهى نيروهاي
بغداد را برعهده داشت. اما مغولان بند فرات را شكستند و سيل در سپاه دواتدار
افتاد و پيروزي از آن بايجو شد (ميرخواند، 893؛ قس: رانسيمان، ، III/302 كه
عقبنشينى مغول را تاكتيك جنگى بايجو دانسته است).
برخى از مورخان علت اين شكست بغداد را بىكفايتى و سستى و خوشگذرانى
مستعصم دانسته (نك: وصاف، همانجا)، و گفتهاند كه او دست درباريان را در آزار
مردم باز گذاشته بود و در برابر فتنههاي مذهبى و فرقهاي واكنشى نشان
نمىداد، چنانكه ظاهراً به تحريك امير دواتدار و ابوبكر فرزند خليفه در فتنة
محلة كرخ در غرب بغداد، شمار بسياري از شيعيان كشته شدند و اين امر ابن
علقمى وزير شيعى خليفه را متأثر ساخت (يونينى، 1/86؛ ميرخواند، 892). به
عقيدة اين مورخان، ابن علقمى از تأثر اين حادثه و شايد به تصور اينكه
خليفهاي علوي روي كار خواهد آمد، در نهان با هولاكو ارتباط برقرار كرد و به
مغول پيوست (ابن عماد، 5/270؛ قس: گروسه، 429 ؛ بويل، همان، .(348 به هر
حال، بعداً ابن علقمى به وزارت بغداد برگزيده شد، اما چند ماهى بيشتر زنده
نماند و ظاهراً از شدت تألمات ناشى از كشتارهاي مغولان درگذشت (ابن تغري
بردي، 7/50؛ بناكتى، 419).
آخرين گزارش موجود دربارة بايجو او را در سمت فرماندهى جانب راست سپاه
هولاكو، هنگامى كه پس از پايان كار بغداد، ظاهراً به تحريك هايتون ارمنى در
657ق/1259م قصد شام را داشت، نشان مىدهد (همو، 420؛ رشيدالدين، 2/1025-1026؛
بويل، همان، 350 ؛ رانسيمان، .(III/305 به گزارش برخى از مورخان او را به
اتهام مكاتبه با خليفه در هنگام محاصرة بغداد به امر هولاكو گردن زدند (ابن
تغري بردي، همانجا؛ ابن عماد، 5/271؛ يونينى، 1/89)؛ اما با توجه به اينكه
بايجو تقريباً مؤثرترين سردار هولاكو در فتح بغداد بود و خود پايگاه و سابقهاي
نسبتاً مهم در آسياي صغير داشت، اين گزارش درست به نظر نمىآيد، بلكه به
نظر مىرسد هولاكو كه سالها پس از بايجو به سوي مشرق آمد و از سوي منگو قاآن
دستور داشت كه در امر خلافت عباسيان با او مخالفت نورزد (نك: نويري، 27/381)،
در او به چشم رقيبى مزاحم و خطري بالقوه مىنگريست و بايجو نيز چندان با او
همدلى نداشت. وقتى هولاكو دريافت كه بايجو تمايلى به پيوستن به هولاكو
براي فتح بغداد نداشته، و بهانه مىآورده است، در فرصتى مناسب، پس از
آنكه از فتح بغداد فارغ شد، او را مسموم ساخت. نيز گفتهاند كه بايجو در آخر
كار مسلمان شد و چند تن از فرزندانش به مصر مهاجرت كردند (همو، 27/384؛ قس:
رشيدالدين، 1/210).
مآخذ: آذري، علاءالدين، «روابط مغولها با دربار واتيكان»، بررسيهاي تاريخى،
تهران، 1348ش، س 4، شم 4؛ آقسرايى، محمود، مسامرة الاخبار و مسايرة الاخيار،
به كوشش عثمان توران، آنكارا، 1943م؛ ابن ابى الحديد، عبدالحميد، شرح نهج
البلاغة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1960م؛ ابن بىبى، حسين،
اخبار سلاجقة روم، به كوشش محمدجواد مشكور، تهران، 1350ش؛ ابن تغري بردي،
يوسف، النجوم؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن شداد، محمد، الاعلاق الخطيرة، به كوشش
يحيى عباره، دمشق، ج 1 (2)، 1991م، ج 3 (3)، 1978م؛ ابن طقطقى، محمد،
الفخري، بيروت، دارصادر؛ ابن عبري، غريغوريوس، تاريخ مختصر الدول، به كوشش
آنطون صالحانى، بيروت، 1403ق/1983م؛ ابن عماد، عبدالحى، شذرات الذهب،
بيروت، 1399ق/ 1979م؛ ابن فوطى، عبدالرزاق، الحوادث الجامعة، به كوشش
مصطفى جواد، بغداد، 1351ق؛ اشپولر، برتولد، تاريخ مغول در ايران، ترجمة محمود
ميرآفتاب، تهران، 1351ش؛ اقبال آشتيانى، عباس، تاريخ مفصل ايران، تهران،
1341ش؛ بناكتى، داوود، تاريخ، به كوشش جعفر شعار، تهران، 1348ش؛ تاريخ
شاهى قراختائيان، به كوشش محمد ابراهيم باستانى پاريزي، تهران، 1355ش؛
جوينى، عطاملك، تاريخ جهانگشاي، به كوشش محمد قزوينى، ليدن، 1334ق/1916م؛
حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1362ش؛
خواندمير، غياثالدين، حبيبالسير، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1362ش؛
راكه ويلتس، ايگور، سفيران پاپ به دربار خاندان مغول، ترجمة مسعود رجبنيا،
تهران، 1353ش؛ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، به كوشش محمد روشن و
مصطفى موسوي، تهران، 1373ش؛ ساندرز، ج. ج.، تاريخ فتوحات مغول، ترجمة
ابوالقاسم حالت، تهران، 1363ش؛ سايكس، پرسى، تاريخ ايران، ترجمة محمدتقى
فخر داعى گيلانى، تهران، علمى؛ عينى، محمود، عقدالجمان، به كوشش محمد محمد
امين، قاهره، 1407ق/1987م؛ قزوينى، محمد، حواشى بر تاريخ جهانگشاي (نك: هم،
جوينى)؛ مرتضوي، منوچهر، مسائل عصر ايلخانان، تبريز، 1358ش؛ مرگان، ديويد،
مغولها، ترجمة عباس مخبر، تهران، 1371ش؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصري،
به كوشش عبدالحى حبيبى، كابل، 1343ش؛ ميرخواند، محمد، روضةالصفا، تلخيص
عباس زرياب، تهران، 1373ش؛ نسوي، محمد، سيرت جلالالدين مينكبرنى، به
كوشش مجتبى مينوي، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى؛ نويري، احمد، نهاية
الارب، به كوشش سعيد عاشور و ديگران، قاهره، 1405ق/1985م؛ وصاف، تاريخ،
تحرير عبدالمحمد آيتى، تهران، 1346ش؛ يونينى، موسى، ذيل مرآةالزمان،
حيدرآباد دكن، 1374ق/1954م؛ نيز:
Altunian, G., Historische Studien, Berlin, 1965, vol. XCI; Boyle, J. A., X
Dynastic and Political History of the ) l- Kh ? ns n , The Cambridge History of
Iran, vol. V, ed. J. A. Boyle, Cambridge, 1968; id, The Successors of Genghis
Khan, New York / London, 1971; Brent, P., The Mongol Empire, London, 1976;
Browne, E. G., A Literary History of Persia, Cambridge, 1951; Cahen, C.,
Pre-Ottoman Turkey, tr. J. Jones - Williams, London, 1968; Grousset, R.,
L'Empire des steppes, Paris, 1948; Howorth, H. H., History of the Mongols,
London, 1888; Itzkowitz, N., X The Ottoman Empire n , The World of Islam,
London, 1976; Runciman, S., A History of the Crusades, London, 1965; S O mer,
F., Oguzlar, Ankara, 1935.
منوچهر پزشك