باسْك، يا بَشْكُنِش، ايالتى در شمال اسپانيا. اين منطقه كه امروزه واسكونگاداس1 ناميده مىشود، از شمال به خليج بيسكى، از شرق به فرانسه، و از جنوب و غرب به مرزهاي كاستيل كهن منتهى مىشود ( آمريكانا،؛ III/313 كلير، .(III/691 باسك با 261 ،7كم2 وسعت، جمعيتى بيش از دو ميليون نفر را در خود جاي داده است. در اين ميان 3 شهر بزرگ آن به نامهاي آلوه2، ويثكايا3 و گيپوثكوا4 از تراكم بيشتري برخوردارند. بيشتر ساكنان آن را باسكها تشكيل مىدهند كه به زبان باسكى سخن مىگويند. بيلبائو مركز ايالت، و بزرگترين بندر آن است. باسك منطقهاي كوهستانى است كه رشتهكوههاي پيرنه را به شمال سلسله جبال كانتابريان متصل مىسازد و قلههاي آن تا 475 ،1متر ارتفاع دارد ( آمريكانا،همانجا؛ كلير، ؛ III/691-692 لاروس...، ؛ III/937 III/159 ؛ GSE, بستانى، 5/420). اين سرزمين با برخورداري از آب و هوايى دريايى، سراسر پوشيده از جنگلهاي انبوه است و به سبب سرسبزي مراتع از استعداد خاصى براي پرورش دام برخوردار است، چنانكه عمدهترين صادر كنندة پشم به اروپا به شمار مىرود ( آمريكانا،، GSE همانجاها؛ كلير، .(III/692 باسك از مهمترين مناطق صنعتى اسپانياست كه تقريباً يك ششم كل ارزش صادرات اين كشور را به خود اختصاص مىدهد. ميزان توليد سنگ آهن آن ساليانه به 6 ميليون تن مىرسد ( آمريكانا،؛ III/314 ، GSE همانجا). همچنين صنعت فولادسازي آن رشد چشمگيري دارد، چنانكه يكسوم از حجم توليد فولاد اسپانيا را در بر مىگيرد. وجود معادن زغالسنگ، مس و روي و توليد چدن و قلع در اين منطقه موجبات شكوفايى صنايع فلزكاري، ماشينسازي، كشتىسازي، كاغذسازي، نساجى و شيميايى را فراهم آورده است. توليد تجهيزات راهآهن، تجهيزات الكتريكى، تسليحات و فرآوردههاي غذايى از ديگر صنايع آنجاست. افزون بر آن ماهىگيري در سواحل درياي سانسباستيان رونق دارد. همچنين كشاورزي به ويژه كاشت غلات و انواع درختان ميوه از منابع مهم درآمد اهالى، محسوب مىشود (همان، ؛ III/59-60 كلير، ؛ III/691-692 لاروس، .(I/937-938 پيشينة تاريخى: واژة باسك از نام قومى كهن كه در زبان اسپانيايى واسكوس1 ناميده مىشود، مشتق شده است ( بريتانيكا،ميكرو، .(I/860 در زبان عربى به اين منطقه بَشْكُنس اطلاق گرديده است (نك: ابن حيان، چ حجى، 241؛ ابن ابار، 2/355؛ ابن خطيب، الاحاطة...، 3/434). اين نام كه بىگمان از واژة لاتينى واسكونس2 گرفته شده، در منابع موجود، گاه به شكلهاي بُشكُنس ( اخبار...،104) و بَشكُنش (ابن عذاري، 3/160؛ ابن خطيب، اعمال...، 12) نيز آمده است. ساكنان اين منطقه هر چند اقوامى كوچك (اصطخري، 46) و از تمدن بىبهره بودند (نك: الامامة...، 2/64)، اما به شجاعت و دلاوري شهرت داشتند. آنان پيوسته استقلال خود را حفظ كردند و بامتجاوزان رومى و ويزيگوتى درآويختند (بستانى، 5/420-421؛ نيز نك: «دائرةالمعارف...3»، .(III/236 از اين رو، در طول تاريخ در برابر هيچ قدرت بيگانه، نه فرنگان، نه مملكت لئون (جليقيه) و نه حكام اسلامى قرطبه سر تسليم فروننهادند (عنان، 1(1)/171). در زمان فتح اسلامى اين ناحيه چون ديگر نواحى به دست موسى بن نُصير گشوده شد ( الامامة،همانجا). بقاياي لشگر گوتها از برابر سپاه اسلامبهمناطقباسكگريختند و بعدهاشورشهايىرادر آنجابرانگيختند. در آغاز برپايى دولت اسلامى در اندلس، مردم باسك به انعقاد پيمان صلح با مسلمانان تن دادند، اما اين منطقة كوهستانى، همواره كانون فتنه و عصيان بود (نك: عنان، 1(1)/110-111). واليان مسلمان اندلس همواره آشوبهاي محلى را فرو مىكوفتند. اقدامات حر بنعبدالرحمان ثقفى در 98ق/717م و عبدالملك بن قَطَن فهري در 115ق/733م از آن جمله بود. سرانجام عقبة بن حجاج اموي گروهى از مسلمانان را در پامپلونا4 - مركز ناحية باسك - مستقر ساخت (ابن عذاري، 2/29؛ مقري، 3/18-19؛ عنان، 1(1)/207- 208؛ ابن حيان، چ چالمتا، 5/196). در 138ق مردم باسك پيمان صلح را شكستند و با پادشاه لئون متحد شدند. آنان لشكري را كه يوسف فهري بدانجا گسيل داشت، منهزم ساختند ( اخبار...،73، 104؛ ابن ابار، همانجا؛ دوزي، 1/198- 199، 206). در ايام زمامداري عبدالرحمان اول كشمكشهايى در شمال اندلس رخ داد. گروهى از عصيانگران مسلمان برضد حكومت مركزي قرطبه شوريدند و براي تقويت پايههاي قدرت خود از پادشاه فرنگ ياري خواستند. او در مسير خود به بلاد باسك تاخت و پامپلونا را به تصرف خويش درآورد. در اين ميان مردم باسك در ذيقعدة 161 / اوت 778 به ياري مسلمانان در گذرگاه رُنسوو5 (به عربى بابالشيزورا يا باب الشزري) واقع در 20 كيلومتري پامپلونا بر فرنگان هجوم بردند و آنان را سخت فرو كوفتند (عنان، 1(1)/170، 173- 178؛ دوزي، 1/230). عبدالرحمان اول در 165ق/782م براي فرونشاندن آتش فتنه به باسك لشكر كشيد و اهالى آنجا را به اطاعت خويش درآورد (مقري، 1/333؛ عنان، 1(1)/184). با اينهمه، بعدها اهالى باسك از تسليم در برابر حكومت مركزي قرطبه سرباز زدند و در زمان هشام بن عبدالرحمان علم عصيان برافراشتند. هشام سپاهى به آنجا گسيل داشت كه باسكها به ياريمسيحيان مجاور، حملاتمسلمانان را دفعكردند (مقري،1/337- 338). اما سپاهيان اسلام بار ديگر در 179ق به آنجا تاختند و به پيروزي دست يافتند (ابن خطيب، اعمال، 12). در حدود سال 182ق/798م باسكهاي پامپلونا اتحاد خود را با مسلمانان گسستند و خراجگزار آلفونسوي دوم پادشاه لئون شدند. اين اقدام با مخالفت غرسيةبن ونقو6، يكىاز رؤسايباسك - كه بهواسطة ازدواج نوهاش با عبدالله اموي جدعبدالرحمانسوم محسوبمىشد - مواجه گشت (نك: ابن حزم، 502؛ I/1079 , 2 .(EIهر چند باسكها درپى تقويت پيوند خويشاوندي با مسلمانان بودند (نك: عنان، 1(1)/362)، اما از هيچ خصومتى با امويان خودداري نمىكردند (نك: مقري، 1/350). آنگاه كه در 208ق/823م پادشاه فرنگ به باسك حمله كرد، آنان از متحدان ديرين خود ياري طلبيدند. از اين رو، حاكم تطيله با موافقت دولت مركزي به ياري باسكها شتافت. در نتيجه آنان بر سپاه فرنگيان ظفر يافتند (عنان، 1(1)/253). اما باسكها به اينهمه تلاش و حسن نيت مسلمانان اعتنايى نداشتند و همواره به نواحى مرزي آنان مىتاختند. اين جنگ و گريزها كه گاه به پيروزي و گاه به شكست سپاه مسلمانان مىانجاميد، سالها ادامه يافت (نك: ابن حيان، چ چالمتا، 5/124؛ مقري، 1/383)، تا آنكه عبدالرحمان دوم در 228ق/843م به باسك تاخت، پامپلونا را ويران ساخت و فرمانروايان آن در برابر حملات سهمگين مسلمانان ناچار به صلح تن دادند. هدف زمامداران اموي از اين حملات آن بود تا رعب در دل باسكها افكنند و ضمن تحليل قوايشان از شدت حملات آنان به سرحدات كشور اسلامى بكاهند (ابن حيان، همان چ، 5/186-187؛ عنان، 1(1)/256- 258، 263). در 292ق/905م گروهى از باسكها به رهبري سانچو گارثس1 اول، دولت ناوارا (در منابع عربى نبره) را بنياد نهادند ( 2 ، EIهمانجا). در اين زمان ناوارا به صورت مملكتى مستقل درآمد و اين دولت نوپا بر آن شد تا پيوند دوستى خود را با سرزمينهاي اسلامى همجوارش، تثبيت كند. اين وضعيت ديري نپاييد و اين اتحاد به دست بنى قيس گسسته شد. پس از آن جنگهاي خونينى در 294- 298ق/907-911م ميان آنان درگرفت (عنان، 1(1)/362-363). سرانجام عبدالرحمان سوم كه از تهاجمات پادشاه باسك به تطيله به خشم آمده بود، در محرم 312 به پامپلونا تاخت و دژهاي آنجا را گشود. استمداد باسكها از همسايگان مسيحى خود سودي نبخشيد و پيش از رسيدن قواي كمكى، مسلمانان شكست سختى به آنان وارد ساختند (ابن عذاري، 2/185-187). هرچند پس از آن خطوط مرزي اسلام تا حدودي از آسيب باسكها در امان ماند، اما بعدها بر اثر ضعف دولت مركزي مورد تاخت و تاز مجدد قرار گرفت (نك: ابن خطيب، همان، 63، الاحاطة، 3/434). سرانجام پادشاهى باسك در سدة 7ق/13م به قلمرو كاستيل ملحق شد، اما مردم آنجا آزادي پيشين خود را حفظ كردند (بستانى، 5/421). مآخذ: ابن ابار، محمد، الحلة السيراء، به كوشش حسين مونس، قاهره، 1963م؛ ابن حزم، على، جمهرة انساب العرب، بيروت، 1983م؛ ابن حيان، حيان، المقتبس، به كوشش عبدالرحمان على حجى، بيروت، 1965م؛ همو، همان، ج 5، به كوشش چالمتا و ديگران، مادريد، 1979م؛ ابن خطيب، محمد، الاحاطة فى اخبار غرناطة، به كوشش محمد عبدالله عنان، قاهره، 1395ق/1975م؛ همو، اعمال الاعلام، به كوشش لوي پرووانسال، بيروت، 1956م؛ ابن عذاري، احمد، البيان المغرب، به كوشش كولن و لوي پرووانسال، ليدن، 1951م؛ اخبار مجموعة، به كوشش ابراهيم ابياري، قاهره، 1410ق/1989م؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك و ممالك، ترجمة كهن فارسى، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1340ش؛ الامامة و السياسة، منسوب به ابن قتيبه، به كوشش طه محمد زينى، بيروت، دارالمعرفه؛ بستانى، بطرس، دائرةالمعارف، بيروت، دارالمعرفه؛ دوزي، ر.، تاريخ مسلمى اسبانيا، ترجمة حسن حبشى، به كوشش جمال محرز و مختار عبادي، قاهره، 1962م؛ عنان، محمد عبدالله، دولة الاسلام فى الاندلس، قاهره، مؤسسة خانجى؛ مقري، احمد، نفح الطيب، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1968م؛ نيز: Americana; Britannica, 1978; Colier's Encyclopedia, New York, 1986; EI 2 ; Funk and Wagnalls New Encyclopedia, New York, 1972; Grand Larousse; GSE. عزت ملاابراهيمى