responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4325
باران‌خواهى‌
جلد: 11
     
شماره مقاله:4325


باران‌ْ خواهى‌، به‌ دعا و افسون‌ باران‌ خواستن‌ به‌ هنگام‌ تأخير در بارش‌ باران‌. براي‌ مردمى‌ كه‌ در مناطق‌ خشك‌ و كم‌ آب‌ زندگى‌ مى‌كنند، نزول‌باران‌ امري‌ حياتى‌است‌.«بعل‌» خداي‌بزرگ‌ كوچ‌نشينان‌سوري‌ فلسطينى‌ «سواركار ابرها» خوانده‌ مى‌شد و او را همچون‌ تقسيم‌ كنندة نعمتها پرستش‌ مى‌كردند. عبرانيان‌ كهن‌ باران‌ را به‌ صورت‌ مخزنى‌ تصور مى‌كردند كه‌ در آسمان‌ قرار دارد، و معتقد بودند كسانى‌ كه‌ خدا را دوست‌ بدارند و از قوانين‌ الهى‌ اطاعت‌ كنند، خداوند به‌ آنها نعمت‌ و بركت‌ مى‌بخشد و برايشان‌ باران‌ نازل‌ مى‌كند و كسانى‌ كه‌ گناه‌ كنند، خداوند نعمت‌ باران‌ را از آنها دريغ‌ مى‌دارد XII/201) .(ER,
پرستش‌ خداي‌ باران‌ به‌ مثابة مظاهر فراوانى‌ در ميان‌ مردم‌ شرق‌ و شاخه‌هاي‌ اصلى‌ آرياييهاي‌ اروپايى‌ كهن‌ و بخشى‌ از افريقا، اقيانوسيه‌ و بوميان‌ آمريكا رواج‌ داشته‌ است‌. خدايان‌ مصري‌ به‌ نوعى‌ با آب‌ در ارتباط بودند. اهورامزدا در ونديداد وعده‌ مى‌دهد كه‌ «به‌ زمين‌ باران‌ بباراند تا براي‌ مؤمنان‌ غذا و براي‌ گاوان‌ سودمند علف‌ بياورد» (همان‌، .(XII/202
در سرزمين‌ گرم‌ و خشك‌ و كم‌ آب‌ ايران‌، باران‌ و آب‌ همواره‌ از بزرگ‌ترين‌ نعمتهاي‌ خدا به‌ شمار مى‌رفته‌ است‌. ايرانيان‌ به‌ ايزدان‌ آب‌ و باران‌ اعتقاد داشتند و آنها را نيايش‌ مى‌كردند. مثلاً از آناهيتا (ناهيد) كه‌ هم‌ نام‌ رودي‌ است‌ مينوي‌ و هم‌ اسم‌ فرشتة موكّل‌ آب‌، تمناي‌ باران‌ مى‌كردند.پرستندگان‌ناهيد در زمان‌كم‌آبى‌به‌نيايش‌اومى‌پرداختندوبراي‌ او قربانى‌ مى‌كردند و او كه‌ انگاشته‌ مى‌شد بر گردونه‌اي‌ سوار است‌، به‌ فرمان‌ اهورامزدا از فراز آسمان‌ باران‌ و تگرگ‌ و برف‌ و ژاله‌ براي‌ مردم‌ فرو مى‌باريد (پورداود، 166-167). در اوستا از جدال‌ فرشتة باران‌ و ديو خشكى‌ سخن‌ رفته‌ است‌. هميشه‌ در فصل‌ باران‌، اپوش‌، ديو قحطى‌ و خشك‌سالى‌، در مقابل‌ تشتر يا تير، فرشتة باران‌، به‌ مقابله‌ بر مى‌خاسته‌ است‌. فرشتة باران‌ با شكست‌ ديو خشكى‌، خاك‌ را خرمى‌ و مردم‌ را روزي‌ مى‌بخشيده‌ است‌ (همو، 332). در «تيريشت‌» به‌ تفصيل‌ از جدال‌ فرشتة باران‌ و ديو خشكى‌ ياد شده‌ است‌ (همو، 351 بب).
در آثار الباقيه‌ آمده‌ است‌ كه‌ در زمان‌ فيروز، جد انوشيروان‌، چند سال‌ باران‌ نباريد و مردم‌ به‌ خشك‌سالى‌ افتادند. سرانجام‌ فيروز به‌ آتشكده‌ رفت‌ و در آنجا نماز خواند و سجده‌ كرد و از خدا خواست‌ كه‌ بلاي‌ خشك‌سالى‌ را برطرف‌ كند. پس‌ از بيرون‌ شدن‌ فيروز از آتشكده‌ و رسيدن‌ به‌ صحرايى‌ كه‌ امروز روستاي‌ كامفيروز در آنجاست‌، ابري‌ از آسمان‌ برخاست‌ و چندان‌ باريد كه‌ مانند آن‌ تا آن‌ روز ديده‌ نشده‌ بود و آب‌ همه‌ جا را فرا گرفت‌ و به‌اين‌ترتيب‌، دعاي‌ فيروز برآورده‌ شد (بيرونى‌، 354- 355).
اعراب‌ جاهلى‌ نيز براي‌ نزول‌ باران‌ به‌ شيوه‌هاي‌ گوناگون‌ متوسل‌ مى‌شدند. اهالى‌ بَلقاء بُتانى‌ را مى‌پرستيدند و مى‌گفتند: به‌ شفاعت‌ آنها باران‌ طلب‌ مى‌كنيم‌ (كلبى‌، 7). پيش‌ از ظهور اسلام‌، در ميان‌ اقوام‌ سامى‌ مانند بابليان‌، عبرانيان‌، نبطيان‌ و قبايل‌ ساكن‌ عربستان‌ مركزي‌، الله‌، خالق‌ آسمانها و نازل‌ كنندة باران‌، شناخته‌ و نيايش‌ مى‌شد (فضايى‌، 22). در سرزمين‌ شام‌ و حجاز هرگاه‌ باران‌ نمى‌باريد، مردم‌ به‌ مكه‌ مى‌آمدند و در آنجا قربانى‌، و از خدا طلب‌ باران‌ مى‌كردند و خداوند حاجتشان‌ را، هر چند كه‌ كافر بودند، روا مى‌كرد (بلعمى‌، 156).
گذشته‌ از ستايش‌ بتها و باران‌ خواهى‌ از آنها، رسم‌ آتش‌افروزي‌ يا «نارُ الاستمطار» نيز از رسمهاي‌ باران‌ خواهى‌ در ميان‌ عربهاي‌ جاهلى‌ بوده‌ است‌. وقتى‌ كه‌ باران‌ نمى‌آمد و قحطى‌ مردمان‌ را تهديد مى‌كرد، پيران‌ قوم‌ و كاهنان‌ مراسم‌ نار الاستمطار برپا مى‌كردند، بدين‌ترتيب‌ كه‌ به‌ دُم‌ و پاهاي‌ گاوهاي‌ ماده‌ دسته‌هايى‌ هيزم‌ از شاخه‌هاي‌ درخت‌ «سَلَع‌» و ساقه‌هاي‌ «عُشَر» مى‌بستند و آنها را به‌ كوه‌ مى‌بردند. در بالاي‌ كوه‌ هيزمها را آتش‌ مى‌زدند. گاوها وحشت‌ زده‌ و مضطرب‌ به‌ اين‌ سو و آن‌ سو مى‌دويدند. گاه‌ براي‌ جولان‌ بيشتر، به‌ شاخ‌ گاوها نيز از شاخه‌هاي‌ عشر و پوسته‌هاي‌ سلع‌ مى‌بستند و آتش‌ مى‌زدند (جاحظ، 4/466؛ نويري‌، 1/109-110؛ نيز نك: نوري‌، 501 - 505). اينان‌ چنين‌ مى‌پنداشتند كه‌ الهگان‌ يا موكلان‌ باران‌ به‌ سبب‌ قداست‌ گاوان‌ و اضطراب‌ و ناراحتى‌ آنها به‌ زودي‌ باران‌ فرو خواهند فرستاد. علاوه‌ براين‌، در بالاي‌ كوه‌ آتشى‌ عظيم‌ مى‌افروختند و به‌ تقليد از رعد و برق‌، سر و صدا و هياهو به‌ راه‌ مى‌انداختند (همو، 504 - 505). با ظهور اسلام‌ اين‌ رسمها كنار گذاشته‌ شد، زيرا در قرآن‌ آمده‌ است‌ كه‌ باران‌ به‌ امر خدا مى‌بارد (روم‌ / 30/48؛ نيز نك: ه د، استسقا).
آيينها: در بسياري‌ از كشورهاي‌ مسلمان‌، مردم‌ همراه‌ با خواندن‌ نماز طلب‌ باران‌ (= نماز استسقا) آدابى‌ به‌ جا مى‌آورند كه‌ از رسمها و رفتارهاي‌ سنتى‌ آنهاست‌. از جملة اين‌ رسمها پشت‌ و رو پوشيدن‌ لباس‌، جدا كردن‌ مادران‌ از كودكان‌ و نوزادان‌، جدا كردن‌ ميشها از بره‌ها و بزها از بزغاله‌ها، و قربانى‌ كردن‌ گاو يا گوسفند به‌ هنگام‌ خواندن‌ نماز درخواست‌ باران‌ است‌. در تركيه‌ شركت‌ كنندگان‌ در مراسم‌ نماز استسقا پس‌ از خواندن‌ نماز 700 يا 000 ،7ريگ‌ به‌ رودخانه‌ مى‌اندازند (باشگوز، 19/139).
در مشكين‌ شهر آذربايجان‌، به‌ هنگام‌ رفتن‌ مردم‌ به‌ مصلى‌ براي‌ خواندن‌ نماز تمناي‌ باران‌، ملا يا شيخ‌ ده‌ با عَلَم‌ سياه‌ در پيشاپيش‌ آنها حركت‌ مى‌كند و همه‌ با هم‌ سينه‌ و زنجير مى‌زنند. به‌ هنگام‌ گزاردن‌ نماز پابرهنه‌ مى‌شوند و كلاه‌ از سر بر مى‌گيرند. بعد از نماز، گاو نري‌ قربانى‌ مى‌كنند و گوشت‌ آن‌ را همراه‌ با نان‌ مخصوصى‌ كه‌ با آرد و تخم‌مرغ‌ و كره‌ و شكر پخته‌اند، ميان‌ فقرا قسمت‌ مى‌كنند (همو، 18/118). در تبريز روستاييان‌ به‌ كنار چشمه‌اي‌ كه‌ نزديك‌ روستاست‌ مى‌روند و پس‌ از خواندن‌ نماز براي‌ آمدن‌ باران‌ دعا مى‌كنند و گوسفندي‌ را قربانى‌، و ميان‌ فقرا تقسيم‌ مى‌كنند (همانجا).
آيينها و مراسم‌ ديگري‌ نيز براي‌ باران‌ خواهى‌ در ميان‌ مسلمانان‌ جهان‌ و ايرانيان‌ رايج‌ است‌ كه‌ به‌ اختصار به‌ آنها اشاره‌ مى‌شود: در الجزاير، براي‌ طلب‌ باران‌ ضيافتى‌ برپا مى‌دارند و قربانى‌ مى‌كنند. در اين‌ ضيافت‌ گروهى‌ به‌ رقص‌ مى‌پردازند و در حالى‌ كه‌ پياپى‌ دهان‌ خود را با آب‌ پر مى‌كنند و آب‌ را به‌ سوي‌ آسمان‌ مى‌پاشند، فرياد مى‌زنند: باران‌ و فراوانى‌! گاهى‌ به‌ هنگام‌ اجراي‌ اين‌ مراسم‌، بر روي‌ كودكان‌ آب‌ مى‌پاشند و تمناي‌ باران‌ مى‌كنند (فريزر، .(71 در ميان‌ مسلمانان‌ شمال‌ هند رسم‌ است‌ كه‌ پسران‌ و دختران‌ 6 تا 18 ساله‌ در دسته‌هاي‌ جداگانه‌ در كوچه‌ها مى‌گردند. دختران‌ از ظرفهاي‌ پر از گِل‌ و لايى‌ كه‌ در دست‌ دارند، به‌ ناودانهاي‌ خانه‌ها گل‌ مى‌مالند و دسته‌جمعى‌ اين‌ ترانه‌ را مى‌خوانند: «اي‌ خدا اين‌ گل‌ را به‌ آب‌ باران‌ بشوي‌!». پسران‌ كه‌ صورت‌ خود را سياه‌ كرده‌اند، در حالى‌ كه‌ در يك‌ دست‌ سينى‌ يا بشقابى‌ فلزي‌ و در دست‌ ديگر چوبى‌ كوتاه‌ دارند، به‌ در خانه‌ها مى‌روند و ترانه‌هايى‌ در تمناي‌ باران‌ مى‌خوانند. برخى‌ از صاحب‌خانه‌ها آب‌ روي‌ زمين‌ مى‌پاشند و پسر بچه‌ها روي‌ زمين‌ خيس‌ شده‌ غلت‌ مى‌زنند و با آواز بلند مى‌خوانند: يا حق‌ تعالى‌ آب‌ بده‌! آنگاه‌ «باران‌ باران‌ گويان‌» به‌ خواندن‌ و پاي‌ كوبى‌ مى‌پردازند. صاحب‌ هر خانه‌ هديه‌اي‌ مانند روغن‌، آرد، گندم‌ و يا پول‌ نقد به‌ آنها مى‌دهد. با آرد و گندم‌ و روغن‌ جمع‌ شده‌ از خانه‌ها، «دليا» (هليم‌) مى‌پزند. اگر سيدي‌ حضور داشته‌ باشد، دعايى‌ مى‌خواند و پس‌ از آن‌ هليم‌ را بين‌ خانواده‌هاي‌ محل‌ تقسيم‌ مى‌كنند و باور دارند كه‌ به‌زودي‌ باران‌ خواهد باريد (جعفري‌، 91-92).
عربهاي‌ ساكن‌ كشورهاي‌ شمال‌ افريقا براي‌ طلب‌ باران‌ مردي‌ پارسا و مقدس‌ را غفلتاً در چشمة آب‌ مى‌اندازند. آنها عقيده‌ دارند كه‌ با اين‌ كار باران‌ مى‌بارد (فريزر، .(76 در سوماترا سنگى‌ را كه‌ كم‌ و بيش‌ شبيه‌ گربة سياه‌ است‌ و براي‌ آن‌ مانند گربة سياه‌ خواص‌ و قدرت‌ باران‌ زايى‌ قائلند، در آيين‌ تمناي‌ باران‌ به‌ كار مى‌برند (الياده‌، 223). مردم‌ برخى‌ از قبايل‌ عرب‌ مترسكى‌ را رداي‌ بلند مى‌پوشانند و آن‌ را با زيورهاي‌ زنانه‌ مى‌آرايند. اين‌ مترسك‌ را كه‌ «مادر باران‌» مى‌نامند، زنى‌ به‌ دوش‌ مى‌گيرد و به‌ در خانه‌ها و خيمه‌ها مى‌برد و پياپى‌ ترانه‌اي‌ را در تمناي‌ باران‌ مى‌خواند. در اين‌ ترانه‌ از مادر باران‌ كه‌ رفته‌ است‌ تا بادها را به‌ حركت‌ درآورد و رعد و برق‌ و باران‌ بياورد، مى‌خواهند كه‌ بارانى‌ سيل‌ آسا بباراند تا دانه‌هايى‌ كه‌ شيخ‌ در زير خاك‌ كرده‌ است‌، آبياري‌ شوند و كشتهايشان‌ به‌ قد يك‌ شتر سر برافرازند و گياهانشان‌ به‌ اندازة يك‌ نيزه‌ بلند شوند (فريزر، .(75
در آيينهاي‌ باران‌ خواهى‌ عروسكى‌ را به‌ كار مى‌برند كه‌ در ميان‌ مردم‌ هر سرزمين‌ به‌ نامى‌ خاص‌ خوانده‌ مى‌شود؛ مثلاً اين‌ عروسك‌ را تركمنهاي‌ كركوك‌ عراق‌ «چمچه‌ گَلين‌» (عروس‌ كفگيرك‌)، مردم‌ سوريه‌ «اُم‌ّ القوس‌» (مادر كمان‌ - يا ماه‌ قوس‌)، مردم‌ شمال‌ افريقا «اَلْگُنْجه‌» و مراسم‌ طلب‌ باران‌ را «مادر بانگو» مى‌خوانند. مردم‌ ازبكستان‌ و تاجيكها و مردم‌ بخشى‌ از شهر گنبد «سوس‌ خاتون‌» (احتمالاً به‌ معنى‌ زن‌ آبى‌) و گروهى‌ از ترك‌ زبانان‌ ايران‌ و تركيه‌ «چُمچه‌ چيك‌» يا «كُپچه‌ چيك‌»، يعنى‌ ملاقة كوچك‌ مى‌خوانند. عروسك‌ ازبكها شبيه‌ چمچه‌ گلين‌ تركهاي‌ منطقة آذربايجان‌ ايران‌ و تركهاي‌ تركيه‌ است‌ (باشگوز، 19/141). كردهاي‌ كردستان‌ ايران‌ نيز به‌ اين‌ عروسك‌ «بوكه‌ بارانه‌» مى‌گويند (توكلى‌، 68 -69). در بعضى‌ از مناطق‌ تركيه‌ مراسم‌ طلب‌ باران‌ را به‌ نام‌ عروسك‌، يعنى‌ چمچه‌ گلين‌ يا كپچه‌ گلين‌ (عروسك‌ قورباغه‌) و يا گلين‌ گوك‌ (عروس‌ غوك‌) مى‌نامند (باشگوز، همانجا).
در ايران‌ در برخى‌ از نقاط مراسمى‌ به‌ نام‌ چمچه‌ گلين‌ يا عروس‌ چمچه‌ اجرا مى‌شود كه‌ آداب‌ آن‌ شباهت‌ زيادي‌ با مراسم‌ «مادر باران‌» ميان‌ قبايل‌ عرب‌ دارد. در اين‌ مراسم‌ بچه‌ها لباس‌ عروسكى‌ را به‌ تن‌ چمچه‌ (ملاقه‌) مى‌كنند و در حالى‌ كه‌ ترانه‌هايى‌ در طلب‌ باران‌ مى‌خوانند، آن‌ را در محله‌ها مى‌گردانند و اهل‌ هر خانه‌ ظرفى‌ آب‌ بر روي‌ عروس‌ چمچه‌ مى‌ريزند و مقداري‌ آرد و حبوبات‌ و خوراكيهاي‌ ديگر يا پول‌ به‌ بچه‌ها مى‌دهند. در پايان‌ بچه‌ها با آنچه‌ گرد آورده‌اند، آش‌ مى‌پزند و آن‌ را به‌ نيت‌ آمدن‌ باران‌ ميان‌ نيازمندان‌ تقسيم‌ مى‌كنند (همو، 18/119). مردم‌ كرمانشاه‌ پس‌ از تقسيم‌ آش‌، ديگ‌ را مى‌شويند و آب‌ ديگ‌ را در يكى‌ از ناودانهاي‌ خانه‌ها مى‌ريزند و دعاي‌ طلب‌ باران‌ مى‌خوانند (همانجا). مردم‌ بيرجند، گناباد، فردوس‌، كاشمر، قاينات‌، طبس‌ و روستاهاي‌ اطراف‌ خراسان‌، و مردم‌ كرمانشاه‌ بر تن‌ دو تكه‌ چوبى‌ كه‌ به‌ شكل‌ صليب‌ ساخته‌اند، لباس‌ مى‌پوشانند و در كوچه‌ و بازار مى‌گردانند و ترانه‌هايى‌ در طلب‌ باران‌ به‌ زبانهاي‌ محلى‌ خود مى‌خوانند (ميرنيا، 196-197؛ شكورزاده‌، 347- 348؛ باشگوز، همانجا). ساختن‌ عروسك‌ به‌ صورت‌ نمادين‌، پوشاندن‌ لباس‌ زنانه‌ به‌ تن‌ پسر بچه‌ها، پوشاندن‌ تن‌ بچه‌ها و مردها با برگهاي‌ سبز، و سياه‌ كردن‌ صورت‌ آنها (نك: همو، 18/120-121؛ فقيري‌، 36-37)، پوشاندن‌ لباس‌ نمادين‌ بر تن‌ مردان‌ و گذاشتن‌ ريش‌ و سبيل‌ و شاخ‌ بر صورت‌ و سر آنها و آويختن‌ زنگ‌ و زنگوله‌ از لباسشان‌ و گرداندن‌ آنها در محله‌ها در حالى‌ كه‌ بر تركة چوبى‌ سوارند (همو، 38)، راه‌ افتادن‌ دسته‌هايى‌ از كودكان‌ در كوي‌ و برزن‌ و رفتن‌ آنها به‌ در خانه‌ها در حال‌ خواندن‌ ترانه‌هاي‌ باران‌، آب‌ پاشيدن‌ ساكنان‌ خانه‌ها به‌ روي‌ عروسكها و افراد دسته‌هاي‌ باران‌ خواه‌، هديه‌ دادن‌ آرد و حبوبات‌ و پول‌ به‌ دسته‌هاي‌ باران‌ خواه‌ و پختن‌ آش‌ و تقسيم‌ آن‌ ميان‌ مردم‌ و جز آن‌، از جمله‌ رفتارها و آيينهايى‌ است‌ كه‌ در فرهنگهاي‌ بعضى‌ از جامعه‌هاي‌ سنتى‌ در سرزمينهاي‌ اسلامى‌، به‌ خصوص‌ ايران‌، معمول‌ است‌.
در بعضى‌ از نقاط ايران‌، مراسم‌ و آيينهاي‌ ويژه‌اي‌ براي‌ آمدن‌ باران‌ هست‌ كه‌ بيشتر آنها جنبة جادويى‌ دارد و بازمانده‌ از فرهنگهاي‌ جامعه‌هاي‌ ابتدايى‌ است‌. مثلاً در سروستان‌، بچه‌هاي‌ دستة باران‌ خواه‌ تكه‌اي‌ خمير از آرد گرفته‌ شده‌ از خانه‌ها را بر سر تكه‌چوبى‌ مى‌گذارند و آن‌ را پيشاپيش‌ دسته‌ در محله‌ها مى‌گردانند و ترانة باران‌ مى‌خوانند (همايونى‌،412). كودكان‌ مناطق‌دشتى‌، دشتستان‌، كرمان‌وكرمانشاهان‌ مهره‌اي‌ را در آشى‌ كه‌ پخته‌اند، مى‌اندازند، و بچه‌هاي‌ ممسنى‌ ريگى‌ را در ميان‌ يك‌ دانة خرما مى‌گذارند و كودكان‌ چاه‌ انجير سروستان‌ يك‌ ريگ‌ در دانه‌اي‌ انجير از انجيرهاي‌ گدايى‌ شده‌، و روستاييان‌ پيرامون‌ بيستون‌ كرمانشاه‌ سنگ‌ يا تكه‌ سفالى‌ در خمير پنهان‌ مى‌كنند. آنگاه‌ آش‌ يا خرما و انجير را ميان‌ خود تقسيم‌ مى‌كنند؛ مهره‌ يا ريگ‌ و تكه‌ سفال‌ نصيب‌ هر كودكى‌ شود، بر سرش‌ مى‌ريزند و او را كتك‌ مى‌زنند و اين‌ كار هنگامى‌ متوقف‌ مى‌شود كه‌ كسى‌ بيايد و آمدن‌ باران‌ را ضمانت‌ كند (فقيري‌، همانجا؛ همت‌، 477- 478؛ درويشيان‌، 2/189). در قشم‌، زنان‌ و مردان‌ بومى‌ در حالى‌ كه‌ هر يك‌ زنبيلى‌ در دست‌ دارند و كمرشان‌ را با لُنگ‌ بسته‌اند، در گوشه‌اي‌ از شهر جمع‌ مى‌شوند و پشت‌سر هم‌ مى‌ايستند و با دست‌ لنگ‌ يكديگر را از پشت‌ كمر مى‌گيرند. بعد ترانه‌خوانان‌ به‌ در خانه‌ها مى‌روند و از صاحب‌ خانه‌ها مقداري‌ گندم‌ و جو و برنج‌ و شكر يا پول‌ مى‌گيرند. آنگاه‌ به‌ خارج‌ شهر مى‌روند و با آنچه‌ گردآورده‌اند، آش‌ بى‌نمكى‌ مى‌پزند. سپس‌ آش‌ را روي‌ زمين‌ مى‌ريزند و به‌ خانه‌هايشان‌ باز مى‌گردند. بوميان‌ قشمى‌ معتقدند كه‌ ارواح‌ و موجودات‌ خبيثى‌ كه‌ باران‌ را اسير كرده‌اند، مى‌آيند و آش‌ را مى‌خورند و باران‌ را رها مى‌كنند تا ببارد (باشگوز، 18/121-122). در بعضى‌ از روستاهاي‌ خراسان‌، بچه‌ها خري‌ را بزك‌ مى‌كنند و به‌ حمام‌ مى‌برند. اگر خر در حمام‌ عرعر بكند، آن‌ را نشانة آمدن‌ باران‌ مى‌گيرند (شكورزاده‌، 311؛ باشگوز، 18/123-124). در پاوه‌ مرد مقدسى‌ را در آب‌ مى‌اندازند (توكلى‌، 69). در روستاي‌ گيرش‌ فارس‌، گروهى‌ زن‌ و مرد به‌ غسالخانه‌ مى‌روند و بچه‌اي‌ را در تابوت‌ مى‌خوابانند و پارچه‌اي‌ سفيد روي‌ آن‌ مى‌كشند. بعد تابوت‌ را در روستا مى‌گردانند (باشگوز، 18/122). در شوش‌ تابوت‌ منسوب‌ به‌ دانيال‌ نبى‌ را براي‌ آمدن‌ باران‌ در شهر مى‌گردانده‌اند (طوسى‌، 109).
مردم‌ بسياري‌ از مناطق‌ جهان‌ بعضى‌ از سنگهاي‌ فرو افتاده‌ از آسمان‌را باران‌زا مى‌دانند و درمواقع‌خشك‌سالى‌به‌آنهاقربانى‌پيشكش‌ مى‌نمايند و از آنها طلب‌ باران‌ مى‌كنند. ظاهراً مبناي‌ اعتقاد به‌ باروري‌ اينگونه‌ سنگها مربوط به‌ منشأ آسمانى‌ داشتن‌ آنهاست‌ (الياده‌، 223). در عرايس‌ الجواهر به‌ سنگهاي‌ باران‌ اشاره‌ رفته‌ است‌ (ابوالقاسم‌، 171). حمدالله‌ مستوفى‌ از سنگ‌ باران‌زا در اردبيل‌ ياد مى‌كند (ص‌ 285) و نجم‌الدوله‌ در سفرنامة خوزستان‌ به‌ وجود سنگ‌ باران‌ در اهواز اشاره‌ دارد (ص‌ 49).
برخى‌ عقيده‌ داشتند كه‌ در ميان‌ مشايخ‌ صوفيه‌ كسانى‌ بودند كه‌ به‌ نظر و خواست‌ آنان‌ باران‌ از آسمان‌ مى‌باريد و نبات‌ از زمين‌ مى‌روييد و ايشان‌ بلا و رنج‌ از مردمان‌ دور مى‌كردند (روزبهان‌، 52).
مآخذ: ابوالقاسم‌ كاشانى‌، عبدالله‌، عرايس‌ الجواهر، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1345ش‌؛ الياده‌، ميرچا، رساله‌ در تاريخ‌ اديان‌، ترجمة جلال‌ ستاري‌، تهران‌، 1372ش‌؛ باشگوز، ايهان‌، «مراسم‌ تمناي‌ باران‌ و باران‌سازي‌ در ايران‌»، ترجمة باجلان‌ فرخى‌، كتاب‌ جمعه‌، تهران‌، 1358ش‌؛ بلعمى‌، محمد، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ محمدتقى‌ بهار و محمد پروين‌ گنابادي‌، تهران‌، 1353ش‌؛ بيرونى‌، ابوريحان‌، آثارالباقيه‌، ترجمة اكبر داناسرشت‌، تهران‌، 1363ش‌؛ پورداود، ابراهيم‌، ادبيات‌ مزديسنا، تهران‌، 1347ش‌؛ توكلى‌، محمد رئوف‌، جغرافيا و تاريخ‌ بانة كردستان‌، تهران‌، 1354ش‌؛ جاحظ، عمرو، الحيوان‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، بيروت‌، 1338ق‌؛ جعفري‌، يونس‌، «دعاي‌ باران‌ در نور»، هنر و مردم‌، 1350ش‌، شم 112 و 113؛ حمدالله‌ مستوفى‌، نزهةالقلوب‌، به‌ كوشش‌ گ‌. لسترنج‌، ليدن‌، 1331ق‌/1913م‌؛ درويشيان‌، على‌اشرف‌، افسانه‌ها، نمايشنامه‌ها و بازيهاي‌ كردي‌، تهران‌، 1367ش‌؛ روزبهان‌ بقلى‌، شرح‌ شطحيات‌، به‌ كوشش‌ هانري‌ كربن‌، تهران‌، 1360ش‌؛ شكورزاده‌، ابراهيم‌، عقايد و رسوم‌ مردم‌ خراسان‌، تهران‌، 1363ش‌؛ طوسى‌، محمد، عجايب‌ المخلوقات‌، به‌ كوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، 1345ش‌؛ فضايى‌، يوسف‌، دين‌ در عصر جاهليت‌، تهران‌، 1357ش‌؛ فقيري‌، ابوالقاسم‌، «مراسم‌ دعاي‌ باران‌ در گوشه‌ و كنار فارس‌»، هنر و مردم‌، 1348ش‌، شم 82؛ قرآن‌ كريم‌؛ كلبى‌، هشام‌، الاصنام‌، ترجمة محمدرضا جلالى‌ نائينى‌، تهران‌، 1348ش‌؛ ميرنيا، على‌، ايلها و طايفه‌هاي‌ عشايري‌ خراسان‌، تهران‌، 1368ش‌؛ نجم‌الدوله‌، عبدالغفار، سفرنامة خوزستان‌، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌، 1341ش‌؛ نوري‌، يحيى‌، اسلام‌ و عقايد و آراء بشري‌، تهران‌، 1346ش‌؛ نويري‌، احمد، نهايةالارب‌، قاهره‌، 1342-1362ق‌؛ همايونى‌، صادق‌، فرهنگ‌ مردم‌ سروستان‌، تهران‌، 1371ش‌؛ همت‌ كرمانى‌، محمود، تاريخ‌ مفصل‌ كرمان‌، كرمان‌، 1364ش‌؛ نيز:
; Frazer, J., The New Golden Bough, London, 1946.
منصور كيايى‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4325
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست