باذان (عربى شدة باذام، براي معنى و اشتقاق، نك: يوستى، 56 )، فرمانرواي
ايرانى يمن از سوي خسرو پرويز مقارن ظهور اسلام. نام او در اغلب منابع عصر
اسلامى باذان بن ساسان (در برخى منابع عربى صورت باذام نيز آمده، مثلاً
ابن حبيب، 8)، و در برخى باذان بن ساسان الجرون ( مجمل...، 173: سامان،
كه تصحيف است) ياد شده است (مسعودي، مروج...، 2/210؛ حمزه، 109؛ رازي،
37).
مىتوان گمان كرد كه مقصود نويسندگان از ذكر ساسان در نسب او، انتسابش به
خاندان ساسانى، همچون سلف او وهرز (نك: نولدكه، 394) بوده است. اما در كتاب
حمزة اصفهانى نام پدر او مهران آمده (ص 118)، و هم از اينجا اين احتمال
مطرح شده كه باذام از خاندان مهران، يكى از خاندانهاي هفتگانة بزرگ و
دولتمردان ايران بوده است (نولدكه، 241-242، 398). البته اين معنى كه
برخى از منابع كنية باذام را ابومهران آوردهاند (ابن حبيب، همانجا)، نيز
مىتواند مؤيد اين انتساب باشد. مطابق روايتى، باذان اصلاً از مردم ديه
طخرود از رستاقهاي قم بود و در آنجا املاك و خانهها داشت (قمى، 83 -84). به
هر حال، از روزگار خسرو انوشيروان، ايرانيانى كه براي كمك به سيف بن ذي
يزن برضد حبشيان وارد يمن شدند، پس از پيروزي در همانجا مقام گرفتند. اينان
و فرزندانشان كه به «ابناء» موسوم گشتند، بربخشهاي مهمى از يمن چيره شدند و
سر كردة ايشان به عنوان نايب شاه ايران، و به انتخاب يا تأييد او بر يمن
فرمان مىراند. شمار و نام برخى از اين فرمانروايان محل اختلاف مورخان است
(براي تفصيل، نك: ه د، ابناء). باذان به روايت طبري (2/148) و ابن اثير
(1/451) پنجمين حاكم يمن از ابناء و جانشين خُرّه خسرو پسر مروزان (مرزبان)
يا بينجان بود (براي ضبطهاي ديگر، نك: ابن هشام، 1/71؛ يوستى، 68 ؛ نولدكه،
363؛ نيزنك: طبري، 2/171؛ حمزه، مسعودي، همانجاها) كه به دستور خسرو پرويز
فرمانروايى را در دست گرفت (ابن هشام، همانجا؛ طبري، 2/215) و از مركز حكومت
خود، صنعا كه تختگاه تاريخى تبابعة يمن بود، برابناء و آن ديار فرمان مىراند
(قلقشندي، 5/46).
در عصر حكومت باذان، در ايران و شبه جزيرة عربى تحولات بزرگ سياسى پديد آمد
كه آيندة ابناء را دگرگون ساخت. از يك سوي دولت ساسانى در پى جنگهاي دراز
با روميان، و انقراض دولت دست نشاندة آل منذر كه تهاجم اعراب بدوي به
مرزهاي ايران را به دنبال داشت، به سراشيب سقوط افتاد و قتل خسرو پرويز،
اين انقراض را سرعت بخشيد؛ و از سوي ديگر ظهور و گسترش اسلام در حجاز، روابط
قبيلهاي و قدرتهاي غالب بر مناطق مختلف شبه جزيرة عربى را سخت تحت تأثير
قرار داد. يكى از نتايج اين تحولات، تهديد امنيت راههاي بازرگانى غرب و
جنوب ايران توسط اعراب بدوي و ائتلاف آنان بر ضد ايرانيان و از جمله ابناء
و شخص باذان در جنوب عربستان بود؛ چنانكه يك بار بنى تميم بر كاروانى
ايرانى كه از يمنِ زير حكومت باذان مُشك و بلكه خراج به دربار خسرو مىبرد
(به روايتى از ايران به يمن مىرفت)، تاختند و آن را غارت كردند (طبري،
2/169؛ ياقوت، 3/401؛ حمزه، 114؛ نيز نك: نولدكه، 411). سيطرة بنى تميم بر
راه تجاري شرقيمامه، و نيز دليري بنى شيبان در تهاجم به مرزهاي غربى
ايران، اعراب جنوبى را نيز به ائتلافى از تيرههاي بنى مذحج و تشكيل
سپاهى بزرگ براي جنگ بر ضد باذان و ابناء كشاند و اگر انعقاد پيمانى ميان
باذان و همْدانيان، از نيرومندترين و پرآوازهترين قبايل جنوب، پيش نمىآمد،
بقاي ابناء سخت به مخاطره مىافتاد. اين پيماننامه در دو نسخه به زبان
عربى و فارسى (مقصود پهلوي است) نوشته شد و متن عربى آن اكنون موجود است
(رازي، 37-39).
يكى از وظايف فرمانروايان ايرانى يمن، ارسال گزارشهايى دربارة اوضاع
عربستان به دربار ساسانى بود. به همين سبب، باذان نيز طى نامهاي به خسرو
پرويز، از ظهور پيامبر (ص) «در جبال تهامه» و پيروان اندك او و مخالفت عرب
با دعوت جديد سخن راند (حمزه، 107). حمزه تاريخ اين نامه را سال 19 از
سلطنت خسرو، برابر با سال اول، يا اوايل سال دوم بعثت آورده است؛ ولى
اين گزارش مىبايست ديرتر تهيه شده باشد؛ چه، دعوت اسلامى تا سال سوم
پنهانى بود و مخالفتهاي علنى مشركان با پيامبر(ص) آغاز نشده بود. به هر
حال، از واكنش خسرو خبري در دست نيست و ممكن است آن را بىاهميت تلقى
كرده باشد؛ ولى آنگاه كه پيامبر (ص)، پس از صلح حديبيه، خودنامهاي به
خسرو نوشت و به اسلام دعوتش كرد، خشم شاه برانگيخته شد و به باذان نامه
كرد (قس: بيهقى، احمد، 4/391) كه دو تن از مردان چابك خود را براي دستگيري،
يا قتل پيامبر (ص) به حجاز فرستد. باذان كه با اوضاع منطقه، و اخبار مربوط
به دعوت اسلامى آشناتر بود، دو يا چند تن از مردانش را با نامة خسرو، يا
نامهاي كه خود نوشته بود، نزد پيامبر(ص) فرستاد و يكى را از آن ميان دستور
داد تا درست بنگرد و با پيامبر(ص) سخن گويد و اخبارش را به او برساند. مشركان
از اينكه خسرو ايران به كار پيامبر(ص) پرداخته بود، سخت خشنود شدند؛ اما
پيامبر(ص) فرستادگان را مدتى در مدينه، و به روايتى در خانة سلمان پارسى
نگاه داشت و سرانجام به آنها خبرداد كه خسرو به دست پسرش شيرويه كشته
شده است؛ آنگاه توسط آنان به باذان توصيه كرد كه به اسلام بگرود تا
پيامبر(ص) او را بر فرمانروايى يمن و رياست ابناء ابقا كند؛ سپس هديهاي
گرانبها به يكى از آن فرستادگان داد و آنها را بازگردانيد. بنا بر روايتها،
باذان كه تمايل بسيار به اطلاع از احوال و اخبار پيامبر(ص) نشان مىداد،
نسبت به دعوت اسلامى واكنشى انكار آميز بروز نداد و حتى اعلام كرد كه اگر
سخن پيامبر(ص) راست درآيد، هيچ يك از فرمانروايان در گروش به اسلام بر او
پيشى نخواهد گرفت. آنگاه به انتظار نشست تا نامة شيرويه رسيد كه از قتل
خسرو سخن مىگفت و دستور مىداد كه پيامبر را نيازارند. باذان و بسياري از
ابناء مانند وهببن منبّه و خره خسرو و فيروز ديلمى بىدرنگ اسلام آوردند
(طبري، 2/655 -657؛ ابنهشام، 1/71-72؛ ابن سعد، 1/260؛ مسعودي، التنبيه...،
259؛ مجمل، 251-252؛ مقريزي، 1/535؛ اهدلى، 61).
دربارة تاريخ اين واقعه و گروش باذان و ابناء به اسلام كه بسياري از
مورخان آن را در سال 6ق/627م دانستهاند، بايد گفت كه به نظر مىرسد روايت
ابن سعد (1/258) كه آن را در محرم سال 7 دانسته، درست تر است (نيز نك:
شجاع، 123-124). از اينرو، ابنحجر باذان رانخستين فرمانرواي مسلمانِ
غيرعرب، و نخستين امير مسلمانِ يمن خوانده است (1/170). با اينهمه، برخى از
همان مورخان و ديگران در مواضع ديگر، تصريح كردهاند كه باذان در سال 10ق
اسلام آورد (طبري، 3/158؛ ابن اثير، 2/304؛ سهيلى، 1/315؛ نيز نك: على،
3/528)، در حالى كه ظاهراً باذان پيش از اين تاريخ درگذشته بود (نك: دنبالة
مقاله).
به هرحال باذان پس از دريافت خبر قتل خسرو، باز نامهاي همراه با
نمايندگان به مدينه فرستاد و پيامبر(ص) را از گروش خود و ابناء به اسلام خبر
داد (ابن هشام، همانجا؛ گزارش موجز اين مأموريت، از طريق عبدالله پسر فيروز
ديلمى كه پدرش در زمره، يا رئيس نمايندگان باذان بود، روايت شده است، نك:
احمدبن حنبل، 4/232). پيامبر (ص) هم حكومت او را تأييد كرد و بر تمام مخاليف
يمن ولايتش داد (قلقشندي، 5/26؛ قس: على، همانجا، كه مىگويد: ظهور اسلام
حكومت ايرانيان را منقرض كرد) و وَ بْربن يُحَنّس خزاعى را براي تعليم
اسلام به يمن فرستاد (رازي، 80). نخستين مسجد يمن توسط وبر و به دستور
پيامبر (ص) در املاك باذان ساخته شد و در عصر عمر نيز در بخشى از املاك خالصة
باذان در صنعا جامع صنعا را ساختند (همو، 81، 89). از آن سوي ويرانى قصر
غمدان در صنعا كه از شگفتيهاي روزگار (ياقوت، 3/811 -812)، و محل بتها بود،
گويا در همين دوران توسط باذان و به خواست پيامبر (ص) رخ داده است (رازي،
26؛ ابن حبيب، 317؛ قس: طبري، 2/125- 126؛ سهيلى، 1/227).
علىبن زيد بيهقى عنوان نامهاي از پيامبر(ص) به باذان را در كتاب خود
آورده كه حضرت در آن، او را شاه يمن خوانده است (ص141). اين نامه را
معاذبن جبل نزد باذان برد. با آنكه از متن نامه خبري در دست نيست، ولى
برخى از محققان صحت انتساب آن را تأييد كردهاند (حميدالله، 212؛ قس:
حديثى، 91-92، كه اصل آن را نادرست دانسته است). اينكه برخى از مورخان،
اسلام آوردنِ باذان را در سال 10ق دانستهاند، بايد از آنجا برخاسته باشد كه
وبر بن يحنس چون وارد يمن شد، بقية ابناء را به اسلام خواند و آنها در اين
زمان مسلمان شدند (طبري، 3/158)، و مورخان در ذكر حوادث اين دوره، باذان را
نيز در زمرة اين ابناء قرار دادهاند.
دربارة تاريخ و چگونگى مرگ باذان روايتهاي مختلف در دست است. از برخى از
گزارشهاي طبري بر مىآيد كه وي پيش از سال 10ق و پيش از خروج اسود عنسى
درگذشته بود (3/228، 236) و حتى گفتهاند كه وقتى وبربن يحنس به صنعا رسيد،
باذان نمانده بود (رازي، 80 -81؛ قس: قلقشندي، همانجا). اما بعضى گزارشها كه
مؤيدي ندارد، حاكى از آن است كه باذان خود براي ديدار پيامبر (ص) رهسپار
مدينه شد، ولى در راه اسودعنسى او را گرفت و كشت (ابن حجر، همانجا)، و يا در
جنگى كه ميان اين دو در گرفت، باذان به قتل رسيد و زنش را اسود به همسري
خود درآورد (طبري، 3/229، 236؛ مسعودي، همان، 277؛ قس: قلقشندي، 5/46)؛
بلاذري هم از گزارشى ياد كرده است كه مطابق آن وقتى قيس بن هبيرة مكشوح
از سوي پيامبر(ص) به مقابلة اسود آمد، باذان زنده بود و قيس نزد او رفت (ص
105- 106)؛ ولى خود اين روايت را درست ندانسته، و تأكيد كرده است كه باذان
در آن وقت درگذشته، و داذويه جاي او را گرفته بود. اين داذويه كه
خواهرزادة باذان بود، با فيروز ديلمى و قيس و مرزبانه همسر باذان، همداستان
شدند و اسود عنسى را به قتل رساندند (همو، نيز مسعودي، همانجاها؛ حمزه، 110؛
بسوي، 3/262-263).
پس از باذان، پيامبر(ص) حكومت يمن را ميان چند تن تقسيم كرد و از جمله
صنعا را به شهر بن باذان داد كه او خود در سال 11ق در جنگ با اسود به قتل
رسيد (طبري، 3/228-229). برخى از نويسندگان، باذان را از موالى پيامبر(ص)، و
ابن حجر او را از اصحاب دانسته است (1/136)، ولى مىدانيم كه او به ديدار
پيامبر(ص) نائل نشد و حداكثر از قول شعبى نقل كردهاند كه وي قصد ديدار
پيامبر(ص) كرد، اما در راه كشته شد (همو، 1/170). عمرو بندينار از راويان
احاديث عمر، از موالى باذان بوده است (ابن سعد، 5/479). جالب آنكه در سدة
6ق/12م نيز، ابومحمد فضلبن محمد شعرانى بيهقى اديب و فقيه، نسب خود را به
باذان مىرسانده، و به آن فخر مىكرده است (بيهقى، على، 140-141).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن حبيب، محمد، المحبر، به كوشش ايلزه ليشتن
اشتتر، بيروت، دارالا¸فاق الجديده؛ ابن حجر عسقلانى، احمد، الاصابة، قاهره،
1328ق؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، بيروت، 1376ق/1957م؛ ابن هشام،
محمد، السيرة النبوية، به كوشش مصطفى سقا و ديگران، بيروت، دارالقلم؛ احمد
بن حنبل، مسند، قاهره، 1313ق؛ اهدلى، محمد، نثرالدرالمكنون، قاهره، مطبعة
زهران؛ بسوي، يعقوب، المعرفة و التاريخ، به كوشش اكرم ضياء عمري، بغداد،
1396ق/1976م؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، به كوشش دخويه، ليدن، 1866م؛
بيهقى، احمد، دلائل النبوة، به كوشش عبدالمعطى قلعجى، بيروت، 1405ق/1985م؛
بيهقى، على، تاريخ بيهق، به كوشش احمد بهمنيار، تهران، فروغى؛ حديثى، نزار
عبداللطيف، اهل اليمن فى صدر الاسلام، بيروت، المؤسسة العربية للدراسات و
النشر؛ حمزة اصفهانى، تاريخ سنى ملوك الارض و الانبياء، بيروت، دارمكتبة
الحياة؛ حميدالله، محمد، مجموعة الوثائق السياسية للعهد النبوي و الخلافة
الراشدة، بيروت، دارالنفائس؛ رازي، احمد، تاريخ مدينة صنعاء، به
كوششحسينبنعلىعبداللهعمري، صنعاء، 1401ق/1981م؛سهيلى،عبدالرحمان، الروض
الانف، به كوشش عبدالرحمان وكيل، بيروت، 1387ق/1967م؛ شجاع، عبدالرحمان
عبدالواحد، اليمن فى صدر الاسلام، دمشق، دارالفكر؛ طبري، تاريخ؛ على، جواد،
المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، دارالعلم للملايين؛ قلقشندي،
احمد، صبح الاعشى، قاهره، 1383ق/1963م؛ قمى، حسنبن محمد، تاريخ قم، ترجمة
حسن ابن على قمى، به كوشش جلال الدين طهرانى، تهران، 1361ش؛ مجمل
التواريخ و القصص، به كوشش محمدتقى بهار، تهران، 1317ش؛ مسعودي، على،
التنبيه و الاشراف، به كوشش دخويه، ليدن، 1893م؛ همو، مروج الذهب، به
كوشش شارل پلا، بيروت، 1966م؛ مقريزي، احمد، امتاع الاسماع، به كوشش محمود
محمد شاكر، قاهره، 1941م؛ نولدكه، تئودور، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان
ساسانيان، ترجمةعباس زرياب، تهران، 1358ش؛ ياقوت، بلدان؛ نيز:
Justi, F., Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963.
صادق سجادي