بادْغِيْس، استانى در شمال غربى افغانستان. اين استان از شمال به جمهوري
تركمنستان و از جنوب و باختر به استان هرات و از خاور به استانهاي فارياب و
غور محدود است. مساحت بادغيس حدود 23 هزار كم2، و مركز آن شهر قلعهنو است
(دولتآبادي، 13- 15).
بادغيس نامى است كهن و در يشتها از آن با عنوان «وائيتى گئس»، نام
دوازدهمين كوهى كه در زمين پديدار گشته، ياد شده است (2/324- 325). اين
واژةاوستايى در بندهش بهصورت «وادگِس» يا «وادغِس» آمدهاست (نك: بهار،
173). بادغيس كوهىاست در مرزهايبادغيسان و آنجا ناحيهاي است پر دار و درخت
( بندهش،72؛ يشتها، 2/325؛ پورداود، 2/325). ياقوت بادغيس را محل وزش بادهاي
بسيار معنا كرده است و اصل آن را بادخيز مىداند (1/462)؛ ولى اين وجه
اشتقاق اساسى ندارد و معنى آن معلوم نيست، اما جزء آخر آن كه «گئس» باشد،
در اوستا به معنى «گيس» است (پورداود، 2/325-326).
بادغيس در زمان ساسانيان در قلمرو آن دولت بوده است و پس از آنكه به
روزگار خسرو اول انوشيروان (سل 531 -579م) سرتاسر ايران به 4 بخش تقسيم شد
(كولسنيكف، 231-232)، بادغيس نيز جزو مناطق چهاردهگانة خراسان درآمد (نك:
يعقوبى، 1/176) و حكمران آن يكى از 4 مرزبان خراسان (گرديزي، 22)، و ملقب
به برازان بود (نفيسى، 6). همچنين بادغيس يكى از نواحى اسقفنشين ايران در
زمان ساسانيان به شمار مىرفت (ماركوارت، 113). اين ناحيه به سبب واقع
شدن در مرزهاي شمال شرقى امپراتوري ساسانيان، در معرض تهاجم تركان و
هپتاليان قرار داشت (كولسنيكف، 233، 237-239). ياقوت دربارة بادغيس مىنويسد
كه آنجا «دارالملك» هياطله بوده است (همانجا). اين امر بيانگر نفوذ هپتاليان
در اين منطقه است. بادغيس در 30ق/651م به روزگار عثمان، توسط سپاهى كه
عبدالله بن عامر بن كُريز به فرماندهى اوس بن ثعلبه و يا به قولى خليد
بن عبدالله حنفى به هرات فرستاده بود، به صلح گشوده شد (بلاذري، 567
-570)، اما در 32ق بزرگى از خاندان كارن (قارن) برضد تازهواردان شوريد و
لشكري بيش از 40 هزار تن از مردمان بادغيس، هرات و قهستان گردآورد، ولى در
نبردي كه در گرفت، كشته شد و سپاه او نيز به هزيمت رفت (طبري، 4/314-
315).
نواحى شرقى خراسان و از جمله بادغيس از زمان فتح، در ناآرامى به سر مىبرد
و اين ناآراميها در سالهاي آخر خلافت عثمان و تمام ايام خلافت على(ع) كه
اعراب خود گرفتار جنگهاي خانگى بودند، بيش از پيش چهره مىنمود (زرينكوب،
.(26 در سالهاي نخست خلافت معاويه، مردم بادغيس و ديگر نواحى خراسان به
سركشى باقى بودند، ولى با اقدامات نظامى واليان خراسان، مردم بادغيس
تسليم شدند و موقتاً آرام گرفتند (نك: بلاذري، 575 -576)، اما در 51ق بار ديگر
برضد اعراب شوريدند و از مسلمانى به در شدند. شدّاد بن خالد اسدي بر ايشان
تاخت و بسياري از مردم بادغيس را كشت و عدهاي ديگر را به بردگى برد و
قيام بادغيسيان را سركوب نمود (گرديزي، 106).
در اواخر دورة امويان و اوايل خلافت بنى عباس، بهآفريد در
خراسان دعوي پيامبري نمود (ابن نديم، 344). تعليمات او موجب ناخرسندي
موبدان زردشتى و مسلمانان منطقه گرديد و سرانجام در حالى كه با پيروان خود
در كوههاي بادغيس پناه جسته بود، توسط عبدالله بن سعيد از امراي سپاهيان
ابومسلم دستگير، و به نيشابور برده شد و در آنجا به قتل رسيد (صديقى،
162-163). در 150ق/767م استادسيس با همراهى مردم هرات، بادغيس، سيستان و
ديگر نواحى خراسان قيام كرد و بسياري از مردم خراسان به او پيوستند. اين
قيام برضد عباسيان در بادغيس آغاز شد و به زودي در نواحى هرات و گنجروستاق
و قسمتهايىديگر از خراسان و بخشى از سيستان گسترش يافت (طبري، 8/29؛ صديقى،
194- 195) و سرانجام توسط خازم بن خزيمه در 151ق سركوب شد و استادسيس
دستگير، و به بغداد فرستاده شد (طبري، 8/29-32).
بادغيس به هنگام كَرّ و فَرّ حمزة آذرك خارجى در سيستان و خراسان، از فتنة
او در امان نماند و در 185ق/801م اين ناحيه به تصرف خوارج درآمد، اما على
بن عيسى بن ماهان حاكم خراسان بر خوارج تاخت و آنها را از بادغيس بيرون
راند (همو، 8/273؛ گرديزي، 131). نارضايى مردم بادغيس از عمال حكومت، اين
منطقه را در سدههاي نخستين هجري مبدل به پناهگاه مناسبى براي هواداران
جنبشهاي ضد دستگاه خلافت نموده بود و بادغيس از جمله پايگاههاي خوارج در
بيرون از سيستان بود كه شمار قابل ملاحظهاي از آنان در آنجا به سر مىبردند
(بازورث، 85). در 257ق/871م يعقوب ليث صفاري برضد خوارج بادغيس، به اين
ناحيه لشكر كشيد (يغمايى، 98). عبدالرحمان خارجى، رهبر خوارج در برابر او تاب
نياورد و تسليم وي گشت (نك: گرديزي، 140).
در سدههاي نخستين اسلامى بادغيس از نواحى آباد خراسان و داراي 300 روستا (
حدودالعالم،388) و 8 شهر به نامهاي جبل فضه، كوفا، كوغناباد، بُست، جاذوي،
كابرون، كالوون و دهستان بوده است (اصطخري، 268). بادغيس از نظر وسعت، از
مهمترين كورههاي نهگانةخراسان بهشمار مىرفت (مقدسى، 265). بزرگترين و
آبادترين شهر بادغيس در سدة 4ق، دهستان بوده، ولى مسكن و مقر والى بادغيس
شهر كوغناباد بوده است (اصطخري، همانجا).
اقتصاد بادغيس در سدة 4ق برپاية كشاورزي و دامداري استوار بوده، و به سبب
كمبود آبهاي جاري، كشاورزي بيشتر به طريق ديم يا با استفاده از آب كاريز و
چاه صورت مىگرفته است. در جبل فضه، معدن نقرهاي وجود داشت كه در آن
روزگار از آن بهرهبرداري نمىشد (مقدسى، 308؛ اشكالالعالم، 167- 168).
ادريسى تصويري از بادغيس در سدة 6ق ارائه مىدهد كه چندان تفاوتى با
تعاريف جغرافىنويسان سدة 4ق ندارد (نك: 1/474- 475)؛ اما ياقوت از دو شهر بون
و باميين با عنوان حاكمنشين و مركز بادغيس ياد مىكند. همچنين ياقوت
اشارهاي به انبوه درختان پستة اين منطقه دارد كه به ديگر نواحى صادر
مىشد (نك: 1/461).
بادغيس در يورش مغولان به ايران در نهايت آبادي و عمران بوده، و برخى از
شهرهاي آن حدود 20 تا 30 هزار تن جمعيت داشته است. هنگامى كه لشكريان
چنگيز به خراسان رسيدند، در بادغيس كشتاري عظيم كردند (نك: حافظ ابرو، 33).
خرابيهاي ناشى از حملة مغولان در اين ناحيه آنچنان گسترده بود كه حافظ ابرو
(د 833ق) از شهرهاي مهم بادغيس كه پيش از آن در آثار جغرافىنويسان منعكس
است، نامى نمىبرد (نك: ص 32-33). مراتع سرسبز بادغيس كه براي زندگى
چادرنشينى بسيار مناسب بود (نك: بارتولد، 49 )، توجه مغولان را براي استقرار
در آنجا جلب كرد (نك: سيفى، 106)، چنانكه بافت جمعيتى اين منطقه را دگرگون
ساخت. در سدة 10ق شمار قابل توجهى مغول در اين منطقه زندگى مىكردند (نك:
جهانگشاي خاقان، 447).
به نوشتة اسفزاري، بادغيس در سدة 9ق بار ديگر روي به آبادانى گذاشت، به
گونهاي كه همسايگى بادغيس براي هرات موهبتى به شمار مىآمد؛ زيرا از اين
منطقه چوب براي خانهسازي و سوخت و سوز، و همچنين پسته و محصولات كشاورزي،
اسب، گوسفند و چهارپايان ديگر به هرات صادر مىشد (ص 133- 135). از زمان
تيموريان مركزيت بادغيس به شهر قلعهنو انتقال يافت (رازي، 2/128). در
روزگار صفويان بادغيس ناحيهاي از هرات به شمار مىآمد (نك: خواندمير، 129،
158؛ فرهنگ...، 193).
تا پيش از شروع جنگهاي داخلى افغانستان، بادغيس اهميت و ثروت خود را از
دست نداده بود و از آنجا محصولات كشاورزي، پشم، پوست قره گل، پسته، كرك و
زيرة سبز، سياه و سفيد به ديگر جاها صادر مىشد. قلعهنو، مركز استان بادغيس،
داراي روستاهاي بسياري است و اطراف اين شهر را كوههاي بلند احاطه نموده
است و در شرق آن سلسله كوهى، مشهور به كُتل بندخره واقع شده كه از كوه
بابا جدا گرديده است. اين كوه خاكى، و داراي درختان پسته است و به نام
«پستهليق» معروف است ( دائرةالمعارف...،4/39).
مآخذ: ابن نديم، الفهرست؛ ادريسى، محمد، نزهةالمشتاق، بيروت، 1989م؛
اسفزاري، محمد، روضات الجنات، به كوشش محمدكاظم امام، تهران، 1338ش؛
اشكال العالم، منسوب به ابوالقاسم جيهانى، ترجمة على بن عبدالسلام كاتب،
به كوشش فيروز منصوري، مشهد، 1368ش؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك الممالك،
ليدن، 1927م؛ بازورث، ادموند كليفورد، تاريخ سيستان (از آمدن تازيان تا
برآمدن دولت صفاريان)، ترجمة حسن انوشه، تهران، 1370ش؛ بلاذري، احمد، فتوح
البلدان، به كوشش عبدالله انيس طباع و ديگران، بيروت، 1407ق/1987م؛
بندهش، ترجمة مهرداد بهار، تهران، 1369ش؛ بهار، مهرداد، حاشيه بر بندهش (هم)؛
پورداود، ابراهيم، حاشيه بر يشتها (هم)؛ جهانگشاي خاقان، به كوشش الله دتا
مضطر، اسلامآباد، 1364ش/1986م؛ حافظ ابرو، عبدالله، جغرافيا (قسمت ربع
خراسان، هرات)، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1349ش؛ حدود العالم، به
كوشش مينورسكى ، ترجمة ميرحسين شاه، كابل، 1342ش؛ خواندمير، اميرمحمود،
ايران در روزگار شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوي، به كوشش غلامرضا
طباطبايى، تهران، 1370ش؛ دائرةالمعارف آريانا، كابل، 1341ش/1962م؛
دولتآبادي، بصيراحمد، شناسنامة افغانستان، قم، 1371ش؛ رازي، امين احمد، هفت
اقليم، تهران، 1340ش؛ سيفى هروي، سيف، تاريخ نامة هرات، به كوشش محمد
زبير صديقى، كلكته، 1362ق/ 1943م؛ صديقى، غلامحسين، جنبشهاي دينى ايرانى،
تهران، 1372ش؛ طبري، تاريخ؛ فرهنگ رشيدي، عبدالرشيد تتوي، به كوشش محمد
عباسى، تهران، 1337ش؛ كولسنيكف، آ. ا.، ايران در آستانة يورش تازيان، ترجمة
محمدرفيق يحيايى، تهران، 1355ش؛ گرديزي، عبدالحى، زينالاخبار، به كوشش
عبدالحى حبيبى، تهران، 1347ش؛ ماركوارت، يوزف، ايرانشهر، ترجمة مريم
ميراحمدي، تهران، 1373ش؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، ليدن، 1906م؛ نفيسى،
سعيد، «علل انقراض تمدن ساسانى»، پيام نوين، تهران، 1337ش، س 1، شم 2؛
ياقوت، بلدان؛ يشتها، ترجمة ابراهيم پورداود، به كوشش بهرام فرهوشى،
تهران، 1356ش؛ يعقوبى، احمد، تاريخ، بيروت، دارصادر؛ يغمايى، حسن، تاريخ
دولت صفاريان، تهران، 1370ش؛ نيز:
, W. W., An Historical Geography of Iran, tr. S. Soucek, New Jersey, 1984; Zarr
/ nk = b, q Abd al - V usain, X The Arab Conquest of Iran and its Aftermath n ,
The Cambridge History of Iran, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975, vol. IV.
على كرمهمدانى