responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4305
باخرزي‌، ابوالمعالى‌
جلد: 11
     
شماره مقاله:4305


باخَرْزي‌، ابوالمعالى‌ سيف‌الدين‌سعيدبن‌ مطهربن‌ سعيد(586 - 659ق‌/1190-1261م‌)، مشهور به‌ شيخ‌ عالَم‌، محدث‌، عارف‌ و از مشايخ‌ بزرگ‌ طريقة كبرويه‌.
ابوالمعالى‌ چنانكه‌ از نسبتش‌ پيداست‌، در باخرز يا يكى‌ از توابع‌ آن‌ زاده‌ شد و همانجا رشد كرد (عبدالقادر، 2/225؛ نيز نك: فصيح‌، 2/236، 316، كه‌ در سالزاد او اشتباه‌ كرده‌ است‌) و مقدمات‌ علوم‌ را فراگرفت‌؛ سپس‌ روي‌ به‌ سفر نهاد و فقه‌ و حديث‌ را در هرات‌ و نيشابور و بغداد نزد محدثان‌ و فقهاي‌ بزرگى‌ چون‌ شيخ‌ شهاب‌ الدين‌ سهروردي‌، ابوالفتح‌ حُصري‌، على‌ بن‌ محمد موصلى‌، ابراهيم‌ بن‌ سالارخوارزمى‌، مؤيد طوسى‌، فضل‌الله‌ بن‌ محمد بن‌ احمد نوقانى‌ و جلال‌الدين‌ مرغينانى‌ فراگرفت‌ (ذهبى‌، سير...، 23/363-364، العبر، 3/295؛ صفدي‌،15/ 262؛ عبدالقادر، همانجا؛ احمدبن‌محمود، 40-41). اما اينكه‌ گفته‌اند در 11 سالگى‌ وارد بغداد شد و از ابن‌جوزي‌ (د 597ق‌) حديث‌ شنيد (ذهبى‌، سير، 23/363) محتاج‌ دلايل‌ و شواهد بيشتري‌ است‌. به‌ هر حال‌، ابوالمعالى‌ پس‌ از آن‌ به‌ تصوف‌ گرايش‌ يافت‌ و به‌ خوارزم‌ نزد شيخ‌ نجم‌الدين‌ كبري‌ رفت‌ (جامى‌، 430)؛ در حالى‌ كه‌ به‌ گزارش‌ فصيح‌ خوافى‌ (همانجا)، وي‌ پيش‌ از آن‌ در هرات‌ از شيخ‌ تاج‌ الدين‌ محمودبن‌ حداد اشنهى‌ خرقة تبرك‌ گرفته‌ بود. اما داستانى‌ كه‌ دربارة علت‌گرايش‌ و پيوستن‌ او به‌ شيخ‌ نجم‌الدين‌ آورده‌اند (دهلوي‌، 433-434؛ محسنى‌، 88 - 89؛ رضوي‌، )، I/226-227 ساختگى‌ مى‌نمايد.
باخرزي‌ نزد شيخ‌نجم‌الدين‌، مراحل‌ سيرو سلوك‌ را طى‌ كرد و پس‌ از مدت‌ كوتاهى‌ خرقة خلافت‌ گرفت‌ (جامى‌، 430-431؛ هدايت‌، 85) و شيخ‌ نجم‌ الدين‌ كبري‌ او را با القابى‌ چون‌ امام‌ العارف‌، شرف‌ الاسلام‌، مقدم‌ الطائفه‌ و حجةالسالكين‌ ستود (نك: ص‌ 33). آنگاه‌ به‌ اشارت‌ مراد خود رهسپار بخارا شد و در اين‌ شهر، در محلة فتح‌ آباد خانقاهى‌ بنا نهاد و در آنجا و نيز در مسجد صرافان‌، مجالس‌ وعظ و اندرز بر پا مى‌كرد و مشتاقان‌ و مريدانش‌ از اطراف‌ و اكناف‌ به‌ گرد او جمع‌ مى‌شدند (باخرزي‌، يحيى‌، اوراد...، 2/213). باخرزي‌ در اين‌ شهر چنان‌ شهرت‌ و احترامى‌ كسب‌ كرد كه‌ او را شيخ‌ بزرگ‌ خواندند و خاندانش‌ به‌ شاهان‌ بخارا شهرت‌ يافتند (ناصرالدين‌، 43؛ ذهبى‌، سير، 23/366). گفته‌اند: وقتى‌ بركه‌خان‌ مغول‌ در 652ق‌ به‌ بخارا آمد، به‌ زيارت‌ شيخ‌ سيف‌الدين‌ شتافت‌ و به‌ دست‌ او اسلام‌ آورد (عينى‌، 1/262؛ منهاج‌، 2/195؛ صفدي‌، همانجا؛ قلقشندي‌، 4/390، 474؛ نيز قس‌: ابن‌خلدون‌، 5(5)/1123، 1133). سيور قوتى‌، مادر مسيحى‌ منكوقاآن‌ هم‌ وقتى‌ در بخارا مدرسه‌اي‌ بناكرد، باخرزي‌ را سرپرست‌ و متولى‌ آن‌ گردانيد (جوينى‌، 3/9؛ رشيدالدين‌، 1/581؛ ميرخواند، 5/176). خود منكوقاآن‌ و وزير او، برهان‌ الدين‌ مسعود يلواج‌ نيز شيخ‌ را بزرگ‌ مى‌شمردند (ذهبى‌، همان‌، 23/367، به‌ نقل‌ از ابن‌ فوطى‌).
شيخ‌ سيف‌الدين‌ با آنكه‌ در بخارا، در شمار مشايخ‌ بزرگ‌ تصوف‌ بود، باز از جمال‌الدين‌ على‌بن‌ابراهيم‌كردري‌ و ابورشيد اصفهانى‌ و احمد محبوبى‌ حديث‌ مى‌شنيد و روايت‌ مى‌كرد (ذهبى‌، همان‌، 23/364، به‌ نقل‌ از ابن‌فوطى‌).
باخرزي‌ به‌ رغم‌ مقام‌ و جايگاهش‌ مدتى‌ دستخوش‌ سعايت‌ و حسادت‌ برخى‌ معاندان‌ شد و در سمرقند به‌ زندان‌ افتاد و چون‌ آزاد گرديد، باز به‌ بخارا بازگشت‌ (همان‌، 23/365- 366) و همانجا بود تا درگذشت‌. در تاريخ‌ وفات‌ او اختلاف‌ كرده‌اند، اما ذيقعدة 659 درست‌تر به‌ نظر مى‌رسد. پيكر او را در خانقاهش‌ در روستاي‌ فتح‌آباد به‌ خاك‌ سپردند و به‌همين‌ سبب‌، او را خواجة فتح‌آبادي‌ هم‌ ناميده‌اند (علاءمنجم‌، 400-401؛ سمرقندي‌، 98-99؛ ذهبى‌، همان‌، 23/368؛ صفدي‌، 15/262؛ نيزقس‌: حمدالله‌، 791؛ جعفري‌، 118؛ جامى‌، 432؛ فصيح‌، همانجا).
ابن‌ بطوطه‌ مزار و خانقاه‌ شيخ‌ را در 733ق‌ ديده‌ است‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ نوادة او، ابوالمفاخر يحيى‌ باخرزي‌ (د 736ق‌) متولى‌ و عهده‌دار آن‌ خانقاه‌ بوده‌ ، و ظاهراً موقوفاتى‌ نيز داشته‌ است‌ (1/374- 375؛ نيز نك: باخرزي‌، يحيى‌، «وقف‌نامه‌»، 36-39). اين‌ خانقاه‌ را امير تيمور در 788ق‌ تعمير و بازسازي‌ كرد (معصوم‌ عليشاه‌، 2/342). در كنار تربت‌ شيخ‌ سيف‌الدين‌ بسياري‌ از بزرگان‌، از جمله‌ دو فرزند او جلال‌الدين‌ محمد و مظفرالدين‌ احمد، و همچنين‌ نوادة او، ابوالمفاخر يحيى‌ باخرزي‌، مدفونند (نك: احمد بن‌ محمود، 43؛ ميرخواند، 6/8؛ معصوم‌ عليشاه‌، همانجا؛ دربارة فرزندان‌ و احفاد باخرزي‌، نك: ناصرالدين‌، 43-44؛ فصيح‌، 2/316- 328-329، 377؛ افلاكى‌، 1/143-144؛ محرابى‌، 78-89؛ ذهبى‌، همانجا).
از جملة بزرگان‌ و مشايخى‌ كه‌ مصاحب‌ باخرزي‌ بودند، مى‌توان‌ به‌ سعدالدين‌ ابن‌حمويه‌، كمال‌ الدين‌ خوارزمى‌، و نيز به‌ شيخ‌ حسن‌ بلغاري‌ و خواجة غريب‌ (دو تن‌ از بزرگان‌ مشايخ‌ طريقة نقشبنديه‌)، اشاره‌ كرد (نك: همان‌، 23/364، 367؛ احمد بن‌ محمود، 65؛ سمرقندي‌، 98؛ فصيح‌، 2/316؛ كاشفى‌، 1/54 - 55). وي‌ با آنكه‌ مولانا جلال‌الدين‌ رومى‌ را نديده‌ بود، ولى‌ او را سخت‌ گرامى‌ مى‌داشت‌ و ياران‌ و فرزندان‌ را به‌ ديدار او تشويق‌ مى‌كرد و چون‌ از اشعار مولانا مى‌خواند، حالت‌ جذبه‌ به‌ او دست‌ مى‌داد (افلاكى‌، 1/143-144، 267- 268).
باخرزي‌ مريدان‌ و شاگردان‌ بسياري‌ تربيت‌ كرد كه‌ نام‌ آنها در كتابها ياد شده‌ است‌ (ابن‌فوطى‌، 4(2)/1113؛ باخرزي‌، يحيى‌، اوراد، 2/86، 140، 200، 295؛ خواندمير، 3/64). يكى‌ از شاگردان‌ او، خواجه‌ بدرالدين‌ سمرقندي‌، در دهلى‌ ساكن‌ شد و به‌ نشر افكار و انديشه‌هاي‌ باخرزي‌ پرداخت‌ و گفته‌اند: سلسله‌اي‌ به‌ نام‌ «فردوسيه‌» منسوب‌ به‌اوست‌ (رضوي‌، ؛ I/226 تريمينگام‌، .(56 عليشاه‌بن‌ محمد خوارزمى‌ بخاري‌، مشهور به‌ علاءمنجم‌ بخاري‌، از مريدان‌ شيخ‌، در كتاب‌ اشجار و اثمارِ خود او را بسيار ستوده‌، و گفته‌ است‌ كه‌ باخرزي‌ سماع‌ و شعر را در آن‌ ديار رواج‌ داد (ص‌ 399). سعدالدين‌ ابن‌ حمويه‌ و نيز خواجوي‌ كرمانى‌ اشعاري‌ در ستايش‌ او سروده‌اند (ذهبى‌، همانجا؛ خواجوي‌ كرمانى‌، 588 -591). ظاهراً منهاج‌الدين‌ نسفى‌، شيخ‌ و استاد ابن‌ فوطى‌ نيز، كتابى‌ در سيرت‌ باخرزي‌ داشته‌ كه‌ اكنون‌ در دست‌ نيست‌ (ابن‌فوطى‌، همانجا؛ جواد، 4(2)/1113؛ نيز نك: ذهبى‌، همان‌، 23/364).
باخرزي‌ حصول‌ معرفت‌ براي‌ سالك‌ را مشروط به‌ 4 اصل‌ طيب‌البذر، طيب‌ المنبت‌، طيب‌ الغذاء و سعادةالوقت‌ مى‌دانست‌ («وصايا»، 320) ومانند نجم‌الدين‌ كبري‌، بر آن‌ بود كه‌ مريدِ مبتدي‌ در خلوت‌، بايد بعد از اداي‌ فرايض‌ به‌ غير از كلمة «لااله‌ الاالله‌» به‌ هيچ‌ نوع‌ عبادت‌ و ذكر ديگري‌ مشغول‌ نگردد، تا زمانى‌ كه‌ ديده‌ و دل‌ اوگشوده‌ شود (همان‌، 321؛ باخرزي‌، يحيى‌، همان‌، 2/300). وي‌ در توصيه‌ به‌ مريدان‌، آنها را به‌ ذكر خفى‌ سفارش‌ مى‌كرد (همان‌، 2/207، 315) و در تربيت‌ آنان‌ همچون‌ ابوحفص‌ حداد بر آن‌ بود كه‌ مريد تنها بايد بر يك‌ شيخ‌ و پير اقتدا كند (همان‌، 2/74، 207، 315).
در انديشه‌ و آداب‌ شيخ‌، بيش‌ از همه‌ سماع‌ و عشق‌ مورد توجه‌ و اهتمام‌ او بوده‌ است‌. در سماع‌ آداب‌ خاصى‌ داشته‌، و اشعار مشايخ‌ طريقت‌ و سالكان‌ راه‌ حق‌ را بر مى‌گزيده‌، و قوّالى‌ را از غير درويش‌ نمى‌پسنديده‌ است‌ (همان‌، 191-192).
باخرزي‌ به‌ عشق‌ مجازي‌ نيز اهميت‌ مى‌داده‌، و شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ بيشتر موضوع‌ «رسالة در عشق‌» او اختصاص‌ به‌ عشق‌ مجازي‌ دارد، زيرا رسالة خود را با حديث‌ مشهور «من‌ عشق‌ و عف‌ و كتم‌ و مات‌ مات‌ شهيداً» منسوب‌ به‌ پيامبر اكرم‌(ص‌) آغاز كرده‌، و در آخر نيز با داستانى‌ از يك‌ عشق‌ مجازي‌، آن‌ را به‌ پايان‌ آورده‌ است‌.
آثار چاپى‌:
1. «رباعيات‌». باخرزي‌ديوان‌ مستقلى‌ندارد وتنها رباعياتى‌پراكنده‌ از او در تذكره‌ها موجود است‌. در «رساله‌ در عشق‌» او (ص‌ 93- 95،97-101، 103، 105) و در اوراد الاحباب‌ ابوالمفاخر يحيى‌ باخرزي‌ (2/240، 241، 249، 250، جم ) و ساير تذكره‌ها (نك: حمدالله‌، 791؛ محمود بن‌ عثمان‌، 117؛ جامى‌، 431-432؛ عليشير نوايى‌، 320-321؛ رازي‌، 2/166؛ اوحدي‌، 471؛ صفا، 2/856 -857) رباعياتى‌ از او نقل‌ شده‌ است‌. در 1905م‌ نخستين‌ بار، 51 رباعى‌ از او در مجلة «انجمن‌ شرق‌شناسى‌ آلمان‌1» توسط سهراب‌ خدابخش‌ منتشر شد؛ سپس‌ 61 رباعى‌ وي‌ همراه‌ با ترجمة انگليسى‌ آنها و مقابله‌ با رباعيات‌ خيام‌ و ابوسعيد توسط هدايت‌ حسين‌ در مجلة «فرهنگ‌ اسلامى‌2» (1927م‌) در حيدرآباد دكن‌ به‌ چاپ‌ رسيد. بعدها سعيد نفيسى‌ هم‌ 90 رباعى‌ از او را در مجلة دانشكدة ادبيات‌ تهران‌ (1344ش‌، س‌2، شم 4) منتشر كرد.
2. «رساله‌ در عشق‌». اين‌ رساله‌ نخست‌ توسط ايرج‌ افشار در مجلة دانشكدة ادبيات‌ تهران‌ (1340ش‌، شم 4)، و بار ديگر همراه‌ با رسالة ديگري‌ در عشق‌ از احمد غزالى‌ به‌ كوشش‌ همو، در تهران‌ (1359ش‌) به‌ چاپ‌ رسيد.
3. «وصايا». باخرزي‌ اين‌ اثر را در شعبان‌ 629 خطاب‌ به‌ يكى‌ از مريدان‌ خود به‌ نام‌ شمس‌ الدين‌ محمدبن‌ حسن‌ بن‌ على‌ حسينى‌ نگاشته‌، و شروط سيرو سلوك‌ را به‌ ايجاز در آن‌ مطرح‌ ساخته‌، و شمس‌الدين‌ را به‌ حفظ چهارچوب‌ شريعت‌ سفارش‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 316-323). اين‌ رساله‌ به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار در مجلة فرهنگ‌ ايران‌ زمين‌، در تهران‌ (1353ش‌) چاپ‌ شده‌ است‌.
آثار خطى‌: 1. شرح‌ اسماء الحسنى‌ ( شرح‌ اسماء الله‌ الحسنى‌ )، كه‌ نسخة منحصر به‌ فرد آن‌ در مجموعة شيرانى‌ در دانشگاه‌ لاهور (شم 8/1623/4673) موجود است‌ (بشير حسين‌، 2/231). 2. «نامه‌ به‌ سعدالدين‌ حمويه‌»، كه‌ نسخة منحصر به‌ فرد آن‌ در كتابخانة ولى‌ وهبى‌ بغداد ضمن‌ مجموعة شم 2033 موجود است‌ (مركزي‌، 1/517). 3. وقايع‌ الخلوة، رساله‌اي‌ كه‌ به‌ عربى‌ است‌ و نسخه‌اي‌ از آن‌ در كتابخانة فرهنگستان‌ ليدن‌ (شم موجود است‌ (نك: دخويه‌، ؛ V/18 ورهووه‌، .(397
رساله‌اي‌ نيز به‌ نام‌ رسالة وصيةالسفر به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌ شده‌، و ابوالمفاخر يحيى‌ باخرزي‌ در تأليف‌ اوراد الاحباب‌ از آن‌ استفاده‌ كرده‌ است‌ (نك: 2/357). ابوالمفاخر همچنين‌ اثري‌ به‌ نام‌ روزنامه‌ نيز به‌ او نسبت‌ داده‌ كه‌ حاوي‌ شرح‌ احوال‌ و خاطرات‌ سيف‌الدين‌ بوده‌ است‌ (نك: افشار، 8).
مآخذ: ابن‌ بطوطه‌، رحلة، به‌ كوشش‌ محمد عبدالمنعم‌ عريان‌، بيروت‌، 1987م‌؛ ابن‌ خلدون‌، العبر؛ ابن‌ فوطى‌، عبدالرزاق‌، تلخيص‌ مجمع‌ الا¸داب‌، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ جواد، دمشق‌، 1382ق‌؛ احمد بن‌ محمود، تاريخ‌ ملازاده‌، به‌ كوشش‌ احمد گلچين‌ معانى‌، تهران‌، 1339ش‌؛ افشار، ايرج‌، مقدمه‌ بر ج‌2 اورادالاحباب‌ (نك: هم ، باخرزي‌، يحيى‌)؛ افلاكى‌، احمد، مناقب‌ العارفين‌، به‌ كوشش‌ تحسين‌ يازيجى‌، آنكارا، 1976م‌؛ اوحدي‌ بليانى‌، محمد، عرفات‌ العاشقين‌، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز؛ باخرزي‌، سعيد، «رساله‌ در عشق‌»، دو رسالة عرفانى‌ درعشق‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1359ش‌؛ همو، «وصايا»، فرهنگ‌ ايران‌ زمين‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1353ش‌، ج‌20؛ باخرزي‌، يحيى‌، اورادالاحباب‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1345ش‌؛ همو، «وقف‌نامه‌»، همان‌؛ بشير حسين‌، محمد، فهرست‌ مخطوطات‌، لاهور، 1969م‌؛ جامى‌، عبدالرحمان‌، نفحات‌ الانس‌، به‌ كوشش‌ مهدي‌ توحيدي‌ پور، تهران‌، 1366ش‌؛ جعفري‌، جعفر، «چند فصل‌ از تاريخ‌ كبير»، فرهنگ‌ ايران‌ زمين‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1337ش‌، ج‌6؛ جواد، مصطفى‌، حاشيه‌ بر تلخيص‌ مجمع‌ الا¸داب‌ (نك: هم ، ابن‌ فوطى‌)؛ جوينى‌، عطاملك‌، تاريخ‌ جهانگشاي‌، به‌ كوشش‌ محمد قزوينى‌، ليدن‌، 1355ق‌/1937م‌؛ حمدالله‌ مستوفى‌، تاريخ‌ گزيده‌، به‌ كوشش‌ ادوارد براون‌، لندن‌، 1328ق‌/1910م‌؛ خواجوي‌ كرمانى‌، محمود، ديوان‌، تهران‌، 1336ش‌؛ خواندمير، غياث‌الدين‌، حبيب‌ السير، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌ 1362ش‌؛ دهلوي‌، حسن‌، فوائد الفؤاد، ملفوظات‌ نظام‌الدين‌ اوليا بدايونى‌، به‌ كوشش‌ محمد لطيف‌ ملك‌، لاهور، 1386ق‌/1966م‌؛ ذهبى‌، محمد، سيراعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ بشار عواد معروف‌ و محيى‌ هلال‌ سرحان‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ همو، العبر، به‌ كوشش‌ محمد سعيدبن‌ بسيونى‌ زغلول‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ رازي‌، امين‌ احمد، هفت‌اقليم‌، به‌ كوشش‌ جواد فاضل‌، تهران‌، 1340ش‌؛ رشيدالدين‌ فضل‌الله‌، جامع‌التواريخ‌، به‌ كوشش‌ بهمن‌ كريمى‌، تهران‌، 1338ش‌؛ سمرقندي‌، محمد، «قنديه‌»، قنديه‌ و سمريه‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1367ش‌؛ صفا، ذبيح‌الله‌، تاريخ‌ ادبيات‌ در ايران‌، تهران‌، 1339ش‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ بيرند راتكه‌، بيروت‌، 1399ق‌/1979م‌؛ عبدالقادر قرشى‌، الجواهر المضيئة، به‌ كوشش‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، قاهره‌، 1413ق‌/1993م‌؛ علاءمنجم‌ بخاري‌، عليشاه‌، اشجار و اثمار، نسخة خطى‌ كتابخانة مركزي‌ دانشگاه‌ تهران‌، شم 1525؛ عليشير نوايى‌، مجالس‌ النفائس‌، به‌ كوشش‌ على‌اصغر حكمت‌، تهران‌، 1363ش‌؛ عينى‌، محمود، عقد الجمان‌، به‌ كوشش‌ محمدمحمد امين‌، قاهره‌، 1407ق‌/1987م‌؛ فصيح‌ خوافى‌، احمد، مجمل‌ فصيحى‌، به‌ كوشش‌ محمود فرخ‌، مشهد، 1339ش‌؛ قلقشندي‌، احمد، صبح‌ الاعشى‌، قاهره‌، 1383ق‌/1963م‌؛ كاشفى‌، على‌، رشحات‌ عين‌الحيات‌، به‌ كوشش‌ على‌ اصغر معينيان‌، تهران‌، 1356ش‌؛ محرابى‌ كرمانى‌، سعيد، تذكرةالاولياء يا مزارات‌ كرمان‌، به‌ كوشش‌ حسين‌كوهى‌ كرمانى‌، 1330ش‌؛ محسنى‌، منوچهر، تحقيق‌ در احوال‌ و آثار نجم‌الدين‌ كبري‌، تهران‌، 1346ش‌؛ محمودبن‌ عثمان‌، مفتاح‌ الهداية و مصباح‌ العناية، به‌ كوشش‌ عماد الدين‌ شيخ‌ الحكمايى‌، تهران‌، 1376ش‌؛ مركزي‌، ميكروفيلمها؛ معصوم‌ عليشاه‌، محمد معصوم‌، طرائق‌ الحقائق‌، به‌ كوشش‌ محمد جعفر محجوب‌، تهران‌، 1318ش‌؛ منهاج‌ سراج‌، عثمان‌، طبقات‌ ناصري‌، به‌ كوشش‌ عبدالحى‌ حبيبى‌، كابل‌، 1343ش‌؛ ميرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران‌، 1339ش‌؛ ناصرالدين‌ منشى‌ كرمانى‌، سمط العلى‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌ آشتيانى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ نجم‌الدين‌ كبري‌، احمد، «فرمان‌ به‌مولاناسيف‌الدين‌ باخرزي‌»، همراه‌ فوائح‌ الجمال‌ و فواتح‌ الجلال‌، ترجمة محمدباقر ساعدي‌ خراسانى‌، به‌ كوشش‌ حسين‌ حيدرخانى‌ مشتاق‌ على‌، تهران‌، 1368ش‌؛ هدايت‌، رضاقلى‌، رياض‌ العارفين‌، تهران‌، چ‌ سنگى‌؛ نيز:
DeGoeje , M. J., Catalogus codicum orientalium , Leiden , 1873 ; Rizvi, A.A., A History of Sufism in India, New Delhi, 1936; Trimingham, J.S., The Sufi Orders in Islam, Oxford, 1971; Voorhoeve.
محمد جواد شمس‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4305
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست