responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4304
باخرزي‌، ابوالحسن‌
جلد: 11
     
شماره مقاله:4304


باخَرْزي‌، ابوالحسن‌ (يا ابوالقاسم‌) على‌ بن‌ حسن‌ باخرزي‌ (مق 467ق‌/ 1075م‌)، نويسنده‌ و شاعر «ذواللسانين‌» ايرانى‌. برخى‌، نسبت‌ سنجى‌ - منسوب‌ به‌ سنج‌ در غرجستان‌ - نيز به‌ او داده‌اند (قس‌: ياقوت‌، 13/33: سنخى‌). در اينكه‌ او دو كنيه‌ داشته‌، ترديد نيست‌: ابوالحسن‌ همه‌ جا تكرار شده‌؛ ابوالقاسم‌ در دو جا تأييد مى‌شود: در شعري‌ كه‌ در مدح‌ نقيب‌ طالبيان‌ ابوالقاسم‌ على‌... سروده‌ ( ديوان‌، 214)، و به‌ سبب‌ هم‌ اسمى‌ و هم‌ كنيه‌اي‌ از او بخشش‌ طلبيده‌ است‌ (نك: همان‌، 216)؛ ابوسعد نامى‌ (شايد سمعانى‌) نيز وي‌ را ابوالقاسم‌ خوانده‌ است‌ (ياقوت‌، 13/48، نيز نك: 13/45). بعدها، در منابع‌ متأخرتر، لقب‌ «الرئيس‌ الشهيد» به‌ نامش‌ افزوده‌ شد (عوفى‌، 1/34، 68).
منابعى‌ كه‌ در شرح‌ احوال‌ او مى‌شناسيم‌، چندان‌ متعدد نيست‌. كهن‌ترين‌ آنها البته‌ كتاب‌ خود او دمية القصر است‌ كه‌ در جاي‌ جاي‌ كتاب‌ (مثلاً نك: چ‌ تونجى‌، 2/791 بب : در شرح‌ حال‌ كندري‌) و به‌ خصوص‌ در مقدمة پرتصنع‌ آن‌ به‌ مراحل‌ زندگى‌ خود اشاره‌ كرده‌، هرچند كه‌ شيفتگى‌ به‌ آرايه‌پردازي‌، گاه‌ اين‌ اطلاعات‌ را گنگ‌ ساخته‌ است‌. پس‌ از آن‌، كهن‌تر از همه‌ سمعانى‌ (د 562ق‌) است‌ كه‌ در چندين‌ اثر به‌ او اشاره‌ دارد. اما آنچه‌ از آثار موجود به‌ دست‌ مى‌آيد، كامل‌ نيست‌، زيرا اطلاعاتى‌ كه‌ ياقوت‌ از قول‌ سمعانى‌ داده‌ است‌، در اين‌ آثار يافت‌ نمى‌شود و شايد از ذيل‌ انساب‌ نقل‌ شده‌ باشد (طاهر، 152). بدين‌سان‌، ياقوت‌ مهم‌ترين‌ منبع‌ مى‌گردد، به‌ خصوص‌ كه‌ او اطلاعات‌ جامعى‌ از خريدة القصر عمادالدين‌ كاتب‌ (د 597ق‌) و از كتاب‌ مشارب‌ التجارب‌ ابوالحسن‌ بيهقى‌ نقل‌ كرده‌ است‌. اما مشارب‌ بيهقى‌ ديگر موجود نيست‌ و در خريده‌ نيز - چه‌ در بخش‌ شعراي‌ عراق‌ و چه‌ در بخش‌ شعراي‌ ايران‌ - اثري‌ از باخرزي‌ يافت‌ نشد. ابن‌ دمياطى‌ نيز در المستفاد (ص‌ 329 بب) چند نكته‌ بر اطلاعات‌ قبلى‌ افزوده‌ است‌. منابع‌ نسبتاً مفصل‌ متأخرتر، ديگر چيزي‌ بر داده‌هاي‌ آثار فوق‌ نمى‌افزايند. ابن‌ خلكان‌ (3/387- 389) شرح‌ حال‌ او را از منابع‌ كهن‌تر، شايد عمادالدين‌ كاتب‌ و ابن‌ دمياطى‌ (نك: طاهر، 153) تلخيص‌ كرده‌، و چيزي‌ بر آنها نيفزوده‌ است‌. كتابهاي‌ ديگر، به‌رغم‌ تعدد، همه‌ تكرار مكرراتند.
به‌ فارسى‌، تنها منبع‌ عمده‌، همانا لباب‌ الالباب‌ عوفى‌ (د بعد از 628ق‌) است‌ كه‌ چند اطلاع‌ مفيد و شماري‌ شعر فارسى‌ از باخرزي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ (1/34، 68 -71). مجمل‌ فصيحى‌ اطلاع‌ مفيدي‌ به‌ دست‌ نمى‌دهد (نك: فصيح‌، 2/188-189) و سرانجام‌ مجمع‌ الفصحا در سدة 13ق‌ چند شعر ديگر فارسى‌ از آثار او را براي‌ ما حفظ كرده‌ است‌ (هدايت‌، 2/876 -877).
از تحقيقات‌ نويسندگان‌ معاصر، مجموعة پسنديده‌اي‌ فراهم‌ مى‌آيد. براون‌ براساس‌ لباب‌ الالباب‌ و مجمع‌ الفصحا مختصر اطلاعاتى‌ تدارك‌ ديده‌، و مارگليوث‌ مقالة نسبتاً جامعى‌ عرضه‌ كرده‌ است‌ ( 2 .(EIدر ميان‌ نويسندگان‌ عرب‌، جواد طاهر (ص‌ 152-172)، جامع‌ترين‌ مقاله‌ را در اين‌ باب‌ نگاشته‌ است‌. اما سامى‌ مكى‌ عانى‌ در مقدمة چاپ‌ دمية القصر كه‌ در واقع‌ رسالة دكتراي‌ او بوده‌، مقالة بسيار مفصلى‌ فراهم‌ آورده‌ كه‌ سودمند است‌. سرانجام‌ تونجى‌ كه‌ به‌ چاپ‌ ديوان‌ باخرزي‌ اقدام‌ كرده‌ بود (1973م‌)، مؤخره‌اي‌ دربارة زندگى‌ شاعر در جلد سوم‌ دميه‌ نهاد و همان‌ را در مقدمة ديوان‌ باخرزي‌ چاپ‌ كرد. اما مقالة همو در دانشنامة جهان‌ اسلام‌ بسيار مستندتر از اطلاعات‌ گسترده‌ و گاه‌ بى‌حاصلى‌ است‌ كه‌ در آن‌ مقدمه‌ آورده‌ است‌.
در تاريخ‌ و فرهنگ‌ ايران‌، باخرزي‌ از آن‌ جهت‌ اعتبار مى‌يابد كه‌ وضعيت‌ زبان‌ و ادب‌ عربى‌ را در جامعة ايران‌ سدة 5ق‌ باز مى‌نمايد؛ به‌خصوص‌ كه‌ او، در سلسلة يتيمه‌ - دميه‌ - خريده‌ حلقة ميانى‌ است‌. هرگاه‌ اين‌ آثار، از ديدگاه‌ ادبى‌ - جامعه‌شناختى‌ - تاريخى‌ موردبررسى‌ قرار گيرند و با آثار فارسى‌، به‌ ويژه‌ لباب‌ الالباب‌ قياس‌ شوند، آنگاه‌ مى‌توان‌ دربارة تاريخ‌ ادب‌ در سرزمين‌ گستردة ايران‌، طى‌ 6 سده‌، هوشمندانه‌تر اظهارنظر كرد.
باخرزي‌ در خانواده‌اي‌ مرفه‌ زاده‌ شد. ثعالبى‌ (2/37-40) پدر او حسن‌ بن‌ ابى‌ طيب‌ را مردي‌ خوش‌ سيما، صاحب‌ دولت‌ و نعمت‌، اديب‌ و نثر پرداز و شعرسرا معرفى‌ كرده‌، و چندين‌ قطعه‌ از اشعار، و يك‌ قطعه‌ از نثرش‌ را آورده‌ است‌. باخرزي‌ خود نيز در دميه‌ (چ‌ تونجى‌، 2/1245 بب)، شرح‌ حال‌ و ابياتى‌ از شعر پدرش‌ را آورده‌ است‌. خانة او در نيشابور، در همسايگى‌ خانة ثعالبى‌ قرار داشت‌ و باخرزي‌ بر دوستى‌ آن‌ دو مى‌باليد، به‌ ويژه‌ كه‌ او در روزگار كودكى‌ و نوجوانى‌، نامه‌هايى‌ را كه‌ دو اديب‌ در باب‌ اخوانيات‌ براي‌ يكديگر مى‌نوشتند، به‌ اين‌ و يا آن‌ ديگر مى‌رسانيد (همان‌، 2/967). پدر چون‌ آثار استعداد را در پسر مشاهده‌ كرد، به‌ تربيتش‌ همت‌ گماشت‌ و به‌ قول‌ باخرزي‌، بهترين‌ معلمان‌ شهر را براي‌ آموزش‌ او فراخواند (همان‌، 1/16). البته‌ نخستين‌ كتابى‌ كه‌ آموخت‌، همانا قرآن‌ كريم‌ بود (همان‌، 1/15) و سپس‌ صرف‌ و نحو و فقه‌ و حديث‌ و ادب‌ را نزد استادانى‌ چون‌ امام‌ موفق‌ نيشابوري‌، ابومحمد عبدالله‌ جوينى‌ (د 438ق‌) مدرس‌ بزرگ‌ و شيخ‌ شافعيه‌ در نيشابور از 407ق‌ به‌ بعد (نك: طاهر، 157)، ابوعثمان‌ صابونى‌ (د 449ق‌)، ملقب‌ به‌ شيخ‌ اسلام‌، پيشنماز جامع‌ نيشابور، ابوالفضل‌ ميكالى‌ (د 436) اديب‌ مشهور نيشابور، و عميد ابوبكر قهستانى‌ فراگرفت‌ (ابن‌ دمياطى‌، 330؛ سمعانى‌، 2/17؛ ابن‌ خلكان‌، 3/387؛ باخرزي‌، همان‌، 2/778).
باخرزي‌ كه‌ گويى‌ به‌ ادب‌ مايل‌تر بود، تا فقه‌، بنا به‌ تأييد ابوالحسن‌ بيهقى‌ به‌ فن‌ كتابت‌ و سپس‌ به‌ ديوان‌ رسالت‌ و امور مربوط به‌ آن‌ روي‌ آورد (نك: ياقوت‌، 13/34؛ نيز ابن‌ خلكان‌، همانجا). كارهايى‌ كه‌ باخرزي‌ در آغاز به‌ عهده‌ گرفته‌، اندكى‌ مبهم‌ است‌ و اشارات‌ منابع‌ را گاه‌ نمى‌توان‌ با اطلاعات‌ تاريخى‌ موجود منطبق‌ ساخت‌. در هر حال‌، وي‌ ديرزمانى‌ در كار تحصيل‌ بود، تا بى‌شكيب‌ شد و در 434ق‌، تصميم‌ گرفت‌ كه‌ به‌رغم‌ كمى‌ سن‌، در طلب‌ دانش‌ يا شغل‌ بار سفر بربندد (باخرزي‌، همان‌، 1/17- 18). وي‌ در مقدمة دميه‌ (همان‌، 1/21- 28)، به‌ بزرگانى‌ كه‌ در شهرهاي‌ گوناگون‌ ديده‌، اشاره‌ كرده‌ است‌. مهم‌ترين‌ شهرهايى‌ كه‌ وي‌ در نورديده‌، عبارتند از نيشابور، هرات‌، جرجان‌، مرورود، بلخ‌، ري‌، اصفهان‌، همدان‌، بغداد، بصره‌، واسط و جز آنها (نك: تونجى‌، مقدمه‌ بر ديوان‌، 24- 28).
درست‌ پيدا نيست‌ كه‌ باخرزي‌ كار ديوانى‌ خود را كجا آغاز كرد، اگرچه‌ خدمت‌ او در ديوان‌ رسائل‌ عميدالملك‌ كندري‌ اندكى‌ روشن‌تر است‌. كندري‌ در نيشابور به‌ خدمت‌ طغرل‌ - كه‌ در كشاكش‌ جنگ‌ با غزنويان‌ بود - درآمد و در 447ق‌ همراه‌ او به‌ بغداد رفت‌. در روايات‌ دقيقاً روشن‌ نيست‌ كه‌ باخرزي‌ كجا به‌ او پيوسته‌ است‌، اما اگر دو روايت‌ عمده‌اي‌ را كه‌ در اين‌ باب‌ نقل‌ كرده‌اند، با يكديگر بسنجيم‌، چند نكته‌ آشكار مى‌شود: نخست‌ آنكه‌ باخرزي‌ و كندري‌ در جوانى‌ (434ق‌)، نزد امام‌ موفق‌ نيشابوري‌ درس‌ مى‌خوانده‌اند (ياقوت‌، 13/40؛ حسينى‌، 67). باخرزي‌ِ جوان‌ كه‌ شعر سرايى‌ آموخته‌ بود، 3 بيت‌ هجاي‌ شوخى‌آميز براي‌ كندري‌ سرود كه‌ بيشتر منابع‌ نقل‌ كرده‌اند (باخرزي‌، همان‌، 2/800؛ ياقوت‌، همانجا). همدرسى‌ اين‌ دو جوان‌، بر همسالى‌ تقريبى‌ آن‌ دو نيز دلالت‌ دارد. حال‌ اگر كندري‌ در 415ق‌ زاده‌ شده‌ باشد، مى‌توان‌ تاريخ‌ تولد باخرزي‌ را نيز همين‌ سال‌، يا يكى‌ دو سال‌ پيش‌تر يا پس‌تر قرار داد. روايت‌ دوم‌ كه‌ او خود نقل‌ كرده‌، و در ادبا ي‌ياقوت‌ (13/40-41) تكرار شده‌ است‌، حكايت‌ از آن‌ دارد كه‌ كندري‌ - پس‌ از ماجراهايى‌ كه‌ ميان‌ او و طغرل‌ گذشت‌ و حتى‌ به‌ خصى‌ شدنش‌ انجاميد (ابن‌ اثير، 10/32) - دوباره‌ نزد شاه‌ سلجوقى‌ اعتبار يافت‌ و همراه‌ او، در مقام‌ وزارت‌، به‌ بغداد رفت‌. مى‌دانيم‌ كه‌ اين‌ امر بنا به‌ قول‌ ابن‌ اثير (9/610)، در رمضان‌ 447 رخ‌ داده‌ است‌. باخرزي‌ خود مى‌نويسد (همان‌، 2/802) كه‌ وي‌ تازه‌ در ديوان‌ رسائل‌ به‌ كار مشغول‌ شده‌ بود كه‌ روزي‌ وزير فرا رسيد و پرسيد كه‌ آيا او همان‌ گويندة «أَقْبَل‌َ» (نخستين‌ كلمه‌ از 3 بيتى‌ِ باخرزي‌ كه‌ حدود 13 سال‌ پيش‌ در هجاي‌ او سروده‌ بود) است‌؟ اين‌ سؤال‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ در فاصلة اين‌ 13 سال‌ - برخلاف‌ ادعاي‌ برخى‌ - هيچ‌گاه‌ نزد كندري‌ نرفته‌ بوده‌ است‌. در هر حال‌، وزير به‌ نيكى‌ از او استقبال‌ مى‌كند و «أَقبل‌» را به‌ فال‌ نيك‌ مى‌گيرد.
بنا به‌ روايت‌ ياقوت‌ (همانجا؛ نيز قس‌: حسينى‌، 68)، فرداي‌ آن‌ روز بود كه‌ باخرزي‌ دالية بزرگ‌ خود را در مدح‌ وزير برخواند. اين‌ قصيده‌ كه‌ مجموعاً 40 بيت‌ آن‌ باقى‌ است‌ ( ديوان‌، 90-94)، باعث‌ شد كه‌ وزير، نزد اميران‌ عرب‌، به‌ اين‌ شاعر عجم‌ بنازد و او را صله‌اي‌ هزار ديناري‌ بخشد (نك: طاهر، 159-160).
با اينهمه‌، و به‌ رغم‌ آنكه‌ وي‌ انتظار داشت‌ به‌ لطف‌ وزير، مراتب‌ عالى‌ يابد (نك: باخرزي‌، همان‌، 94، بيت‌ آخر)، هيچ‌گاه‌ از دبيري‌ ديوان‌ پا فراتر ننهاد. سفر او به‌ بصره‌ و كار ديوانى‌ در آنجا نيز گويى‌ - بنا به‌ گزارش‌ ياقوت‌ (13/34) - پس‌ از ديدار وزير در بغداد رخ‌ داده‌ است‌. اگر اين‌ گزارش‌ درست‌ باشد، ناچار بايد پذيرفت‌ كه‌ كندري‌ چندان‌ عنايتى‌ به‌ او نداشته‌، و نمى‌توان‌ باور كرد كه‌ وي‌ پيوسته‌ به‌ اميد عنايت‌ كندري‌ بوده‌ است‌ (قس‌: طاهر، 162)، زيرا در ديوان‌ باخرزي‌ به‌ غير از دالية معروف‌، فقط يك‌ قصيده‌ در ستايش‌ او وجود دارد (نك: ص‌ 180). دو قطعة ديگر، يكى‌ در دلداري‌ اوست‌ پس‌ از ستمى‌ كه‌ طغرل‌ بر او روا داشت‌ (همان‌، 172) و ديگر، رثاگونه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ پراكندگى‌ جسد او در سرزمينهاي‌ گوناگون‌ اشاره‌ دارد (همان‌، 192). پس‌ از قتل‌ وزير نيز باخرزي‌ خطاب‌ به‌ الب‌ ارسلان‌ شعري‌ مى‌سرايد (ابن‌ اثير، 10/32) كه‌ ياقوت‌ آن‌ را سخت‌ زيبا مى‌پندارد (13/43-44).
باخرزي‌ كه‌ در اواخر كار كندري‌، يعنى‌ در 455ق‌ در بغداد بود، كوشيد به‌ درگاه‌ خليفه‌ نفوذ كند و سرانجام‌ توانست‌ بائيه‌اي‌ را كه‌ 29 بيتش‌ در ديوان‌ (ص‌ 72- 75) گرد آمده‌ است‌، به‌ او تقديم‌ دارد (باخرزي‌، دمية، چ‌ تونجى‌، 1/41؛ نيز: ياقوت‌، 13/38-39، به‌ نقل‌ از سمعانى‌). باخرزي‌ شيفتة قصيدة خويش‌ بود و حتى‌ آن‌ را در صدر ديوان‌ (خطى‌) قرار داد (ياقوت‌، طاهر، همانجاها). قصيده‌ البته‌ استوار و از نظر فنى‌ بى‌عيب‌ است‌، اما پرتكلف‌ و تهى‌ از ذوق‌ شاعرانه‌ نيز هست‌. با اينهمه‌، روايت‌ ياقوت‌ (13/39) را دربارة آن‌ نبايد باور داشت‌؛ بنا به‌ اين‌ روايت‌، مردم‌ بغداد شعر او را سست‌ خواندند، زيرا در آن‌ «برودت‌ عجمى‌» احساس‌ مى‌كردند. باخرزي‌ نيز ناچار چندي‌ در كرخ‌ بغداد زيست‌ تا زبان‌ و ذوقش‌ قوام‌ يافت‌ و موردقبول‌ بغداديان‌ قرار گرفت‌.
ظاهراً مدح‌ خليفه‌ در به‌ روي‌ او نگشود، زيرا اندكى‌ بعد، او را در نيشابور مى‌يابيم‌. خود گويد (همان‌، 2/806) كه‌ در آنجا به‌ ديدار كندري‌ كه‌ در خانة حاكم‌ زندانى‌ بود، رفت‌ و با او به‌ گفت‌ و گو نشست‌.
از آن‌ پس‌ تا زمان‌ گوشه‌گيري‌، از زندگى‌ او اطلاع‌ روشنى‌ نداريم‌. بعيد نيست‌ كه‌ در دستگاه‌ طغرل‌ و نظام‌الملك‌ به‌ كار دبيري‌ مشغول‌ شده‌ باشد، زيرا مى‌بينيم‌ كه‌ طغرل‌ را در يك‌ قصيدة بزرگ‌ ( ديوان‌، 143- 147) و يك‌ قطعة كوچك‌ (همان‌، 175)، و نظام‌الملك‌ را در 3 قصيده‌ (همان‌، 66، 149، 162)، مدح‌ گفته‌ است‌، و نيز در دميه‌ بارها در بزرگداشت‌ اين‌ وزير سخن‌ گفته‌، و اساساً دميه‌ را به‌ او تقديم‌ داشته‌ است‌.
باخرزي‌ را در بسياري‌ شهرهاي‌ ديگر همراه‌ با بزرگان‌ ادب‌ مى‌يابيم‌؛ نيز مى‌دانيم‌ كه‌ وي‌ با اديب‌ يعقوب‌ بن‌ احمد نيشابوري‌ صاحب‌ نخستين‌ فرهنگ‌ عربى‌ - فارسى‌ همنشينى‌ داشته‌ است‌ (نك: دمية، چ‌ تونجى‌، 1/29)؛ اما به‌ آسانى‌ نمى‌توان‌ براي‌ اين‌ سفرها ترتيب‌ زمانى‌ روشنى‌ يافت‌.
در 464ق‌ باخرزي‌ به‌ دليلى‌ كه‌ بر ما پوشيده‌ مانده‌، از هركار كنار جست‌ و از آن‌ پس‌ در شهر خود باخرز كاري‌ جز تأليف‌ و نيز خوشگذرانى‌ نداشت‌. گويا همين‌ خوشگذرانى‌ در مجالس‌ باده‌نوشى‌ و غلامبارگى‌ به‌ قتلش‌ انجاميد (سمعانى‌، 2/17؛ ابن‌ دمياطى‌، 331؛ ياقوت‌، 13/34؛ ابن‌ خلكان‌، 3/388). سمعانى‌ قتل‌ او را به‌ يكى‌ از تركان‌ (همانجا)، و ابن‌ دمياطى‌ به‌ يكى‌ از مزدوران‌ «دولت‌ نظاميه‌» نسبت‌ مى‌دهد (همانجا). اگر روايت‌ ابن‌ دمياطى‌ درست‌ باشد، ناچار بايد پنداشت‌ كه‌ كشاكشهاي‌ سياسى‌ انگيزة قتل‌ بوده‌ است‌. از سوي‌ ديگر قزوينى‌ (ص‌ 338-339) مرگ‌ او را زاييدة توجه‌ همسر امير باخرز به‌ او پنداشته‌ است‌. در روايت‌ فارسى‌ اين‌ داستان‌، جوانى‌ پيوند نام‌ و موسيقى‌شناس‌ پديدار مى‌شود كه‌ باخرزي‌ به‌ دام‌ عشقش‌ مى‌افتد و سرانجام‌ به‌ دست‌ همو كشته‌ مى‌شود (عوفى‌، 1/69). در آن‌ هنگام‌ باخرزي‌ پنجاه‌ و يكى‌ دو سال‌ بيش‌ نداشت‌.
عوفى‌ برخى‌ از اشعار فارسى‌ او را نقل‌ كرده‌، و از آن‌ جمله‌ رباعيى‌ به‌ او نسبت‌ داده‌ كه‌ در دم‌ مرگ‌ سروده‌ است‌ (1/69 -71).
آثار باخرزي‌ پيوسته‌ موردستايش‌ نويسندگان‌ قرار گرفته‌، و مثلاً ياقوت‌ او را يگانة زمان‌ و جادوگر روزگار خود، و صاحب‌ شعر بديع‌ دانسته‌ است‌ (همانجا)، اما عشق‌ به‌ آرايه‌هاي‌ لفظى‌ چون‌ جناس‌، ايهامات‌ ملال‌انگيز، مضامينى‌ كليشه‌اي‌ و تقليدهاي‌ پايان‌ ناپذير، از او عالمى‌ نظم‌پرداز ساخته‌ است‌. مضامينى‌ چون‌ وصف‌ سرما و آبى‌ كه‌ چون‌ به‌ هوا افكنى‌، همچون‌ خوشه‌اي‌ عقيق‌ منجمد شده‌، به‌ زمين‌ مى‌افتد ( ديوان‌، 101؛ ياقوت‌، 13/37)، با همة تازگى‌ از بار عاطفى‌ شاعرانه‌ تهى‌ است‌. شعر فارسى‌ او كه‌ متأسفانه‌ اندكى‌ از آن‌ باقى‌ مانده‌، به‌ راستى‌ پاك‌تر و خواندنى‌تر است‌.
آنچه‌ در آثار باخرزي‌، به‌ خصوص‌ كتاب‌ دميه‌ نظر را جلب‌ مى‌كند، همانا مقايسة ميان‌ فضاهاي‌ فرهنگى‌ و ادبى‌ به‌ دو زبان‌ عربى‌ و فارسى‌ است‌. در اين‌ زمان‌، زبان‌ فارسى‌ سخت‌ در تكاپوي‌ هويت‌ جويى‌ و استقلال‌ است‌ و پيوسته‌ در كشاكشى‌ جانكاه‌، با زبان‌ قدرتمند عربى‌ مواجه‌ مى‌گردد. آرزوي‌ پژوهشگر آن‌ است‌ كه‌ از خلال‌ آثاري‌ چون‌ يتيمة الدهر ثعالبى‌ و مكمل‌ آن‌ دمية القصر، به‌ فرايند اين‌ كشاكش‌ و اسرار پيروزي‌ فارسى‌ در واپس‌ راندن‌ عربى‌ طى‌ سده‌هاي‌ بعد پى‌ ببرد، اما متأسفانه‌ اين‌ نويسندگان‌ كمتر اطلاعات‌ لازم‌ را به‌ دست‌ مى‌دهند. باخرزي‌ نيز چون‌ ثعالبى‌ با اصرار فراوان‌ از فارسى‌ گريزان‌ است‌. با آنكه‌ خود به‌ فارسى‌ شعر مى‌سروده‌، و حتى‌ عوفى‌ (1/70) به‌ طرب‌نامة (رباعيات‌ فارسى‌ِ) وي‌ اشاره‌ داشته‌ (نك: دنبالة مقاله‌)، حتى‌ يك‌ بيت‌ شعر فارسى‌ هم‌ نقل‌ نكرده‌ است‌؛ حال‌ آنكه‌ در كتاب‌ او، تقريباً همة شاعران‌، ايرانى‌ نژادند و بيشترشان‌ «ذواللسانين‌» بوده‌اند.
چند نكتة جالب‌ توجه‌ از دميه‌ مى‌توان‌ استخراج‌ كرد: بخش‌ اعظم‌ اين‌ كتاب‌ به‌ مدايحى‌ كه‌ براي‌ نظام‌الملك‌ سروده‌ شده‌، اختصاص‌ دارد، همان‌گونه‌ كه‌ يتيمة الدهر به‌ صاحب‌ بن‌ عباد اختصاص‌ يافته‌ است‌. تقريباً همة راويان‌ باخرزي‌، نسبت‌ از يكى‌ از شهرهاي‌ ايران‌ گرفته‌اند: جرجانى‌، توزي‌، زوزنى‌، قهستانى‌، شيرازي‌ و ...؛ نام‌ گروهى‌ از شاعران‌، نامهاي‌ خالص‌ ايرانى‌ است‌، چون‌ مهيار بن‌ مرزويه‌ (چ‌ تونجى‌، 1/303)، ديسم‌ بن‌ شادكويه‌ (همان‌، 1/441)، مهر خواستى‌ ديلمى‌ (همان‌، 1/444)، الكيا الاصفهدوست‌ (همان‌، 1/445)، و نيز ابوعلى‌ ابزون‌ مجوسى‌ كه‌ اصلاً اهل‌ عمان‌ بوده‌، و ديوان‌ شعرش‌ در دارالكتب‌ نيشابور موجود بوده‌ است‌ (همان‌، 1/120).
برخلاف‌ نظر تونجى‌ (تعليقات‌ بر دمية، 3/1626)، كلمات‌ فارسى‌ در دميه‌ فراوان‌ نيست‌ و اين‌ امر بى‌گمان‌ عمدي‌ بوده‌ است‌. مجموعة كلمات‌ فارسى‌ آن‌ 82 كلمه‌ است‌ كه‌ تقريباً هيچ‌كدام‌، در عربى‌ نو نيستند؛ دو سه‌ عبارت‌ فارسى‌ هم‌ در قالب‌ شعر در دميه‌ آمده‌ كه‌ عبارتند از: مردي‌ عرب‌ ابوالفرج‌ نام‌ دربارة غلام‌ خود كه‌ اسمش‌ كرندي‌ است‌، مى‌گويد: «ان‌ّ الكرندي‌ روشنا خرّه‌» (چ‌ تونجى‌، 1/542)؛ شاعري‌ ديگر به‌ نام‌ مشطّب‌ كه‌ از ابن‌ حجاج‌ تقليد مى‌كند، به‌ عشق‌ورزي‌ با دختر دربانى‌ پير مى‌رود، دختر از ترس‌ فرياد مى‌زند «أبابا زود تا ما برهانى‌» (همان‌، 1/552، بيت‌ 3). پدر از ديدن‌ آن‌ منظره‌ بانك‌ مى‌زند و جمله‌اي‌ فارسى‌ در شعرش‌ (همانجا، بيت‌ 5) به‌ كار مى‌برد كه‌ بى‌ترديد در متن‌ تحريف‌ شده‌ است‌ و معناي‌ ناپسند دارد.
آثار:
1. ديوان‌ . اين‌ اثر باخرزي‌ شهرت‌ گسترده‌اي‌ داشته‌، و غالب‌ نويسندگان‌ (سمعانى‌، همانجا؛ ابن‌ دمياطى‌، 330؛ ابن‌ خلكان‌، همانجا؛ قزوينى‌، 338، كه‌ بيشتر آن‌ را در مدح‌ نظام‌الملك‌ مى‌داند) آن‌ را به‌ شهرت‌ و نيكويى‌ وصف‌ كرده‌اند. احتمالاً كهن‌ترين‌ نسخة آن‌، نسخة موزة بغداد است‌ كه‌ در 472ق‌/1079م‌، يعنى‌ تنها 5 سال‌ پس‌ از قتل‌ او فراهم‌ آمده‌ است‌ (طاهر، 166-167) و با مدح‌ خليفه‌ قائم‌ آغاز مى‌شود. باخرزي‌ خود اين‌ ديوان‌ را گرد آورده‌ بود و شاعري‌ ابوالعلاء ابن‌ غانم‌ هروي‌ نام‌ در نيشابور، آن‌ را نگاشته‌ بوده‌ است‌ (نك: عانى‌، 1/47). اين‌ ديوان‌ گزيده‌هايى‌ نيز داشته‌ است‌: يكى‌ الملتقطات‌ (گزيده‌ها) نام‌ دارد كه‌ به‌ يكى‌ از نسخه‌هاي‌ دميه‌ منضم‌، و همراه‌ با آن‌ توسط طباخ‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛ ديگر الاحسن‌ فى‌ شعر على‌ بن‌ الحسن‌ برگزيدة ابوالوفاء اخسيكتى‌ است‌ كه‌ در موزة بريتانيا نگهداري‌ مى‌شود (طاهر، 167). اما بروكلمان‌ I/292) و آقابزرگ‌ (1/364)، نام‌ اين‌ كتاب‌ را اختيار البكر من‌ الثيَّب‌... نيز آورده‌اند. قزوينى‌ (همانجا) اشاره‌ مى‌كند كه‌ الاحسن‌ هزار بيت‌ است‌ و باخرزي‌ خود آن‌ را برگزيده‌ است‌. عوفى‌ نيز چگونگى‌ جا به‌ جا شدن‌ آن‌ را در خزاين‌ وزيران‌ نقل‌ كرده‌ است‌ (1/69).
محمدقاسم‌ مصطفى‌ در «رسالة الطرد» پيوسته‌ به‌ ديوان‌ دو جلدي‌ چاپ‌ خود كه‌ در قاهره‌ (1970م‌) آماده‌ كرده‌ است‌، ارجاع‌ مى‌دهد. اين‌ ديوان‌ ظاهراً شامل‌ اشعار فارسى‌، ترجمه‌هايى‌ از اشعار فارسى‌ و ملمعات‌ نيز هست‌ (مصطفى‌، 259). آنچه‌ تونجى‌ در بنغازي‌ منتشر كرده‌ (1975م‌)، مختصري‌ است‌ 160 صفحه‌اي‌ كه‌ در اتريش‌ يافته‌، و ادعا مى‌كند كه‌ نسخة احمديه‌ را هم‌ ديده‌ است‌ (نك: مقدمه‌ بر ديوان‌، 7)، اما هيچ‌ اثري‌ از آن‌ نسخه‌ در ديوان‌ پيدا نيست‌. آنچه‌ را هم‌ كه‌ از منابع‌ گرد آورده‌، ناقص‌ است‌؛ از جمله‌ اشعار فارسى‌ باخرزي‌ كه‌ به‌ روايات‌ عوفى‌ منحصر مى‌گردد و آثاري‌ چون‌ مجمل‌ فصيحى‌ (فصيح‌، 2/188-189)، مجمع‌ الفصحا ي‌رضاقلى‌ هدايت‌ (2/876 -877)، هفت‌ اقليم‌ امين‌ احمد رازي‌ (2/167- 168) و رياض‌ الجنة زنوزي‌ (2/107) را هم‌ نديده‌ است‌.
2. در كتابخانة توپكاپى‌سراي‌ IV/294) ؛ TS, نيز مركزي‌، 1/435)، مجموعة منحصر به‌ فردي‌ موجود است‌ كه‌ ظاهراً ديوان‌ كامل‌ باخرزي‌ را در بر دارد. در آن‌، دو الروزنامجة نقل‌ شده‌ كه‌ بيشتر ذكر مجالسى‌ است‌ كه‌ در زمان‌ عبدالحميد بن‌ يحيى‌ (441-443ق‌) در زوزن‌ تشكيل‌ مى‌شده‌ است‌ (مصطفى‌، 261).
3. همچنين‌ در مجموعة موجود در توپكاپى‌سراي‌ رساله‌اي‌ منثور در نخجيرگانى‌ به‌ نام‌ «رسالة الطرد» نقل‌ شده‌ كه‌ در 1975م‌ به‌ كوشش‌ محمدقاسم‌ مصطفى‌ در مجلة معهد المخطوطات‌ العربية (ص‌ 266- 282) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌.
4. دمية القصر . اين‌ كتاب‌ بارها به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌، از آن‌ جمله‌ در حلب‌ (1930م‌)، به‌ كوشش‌ محمد طباخ‌ كه‌ بسيار ناقص‌، و بيش‌ از نيمى‌ از آن‌ ساقط گشته‌ است‌؛ چاپ‌ عبدالفتاح‌ در قاهره‌ (1968-1971م‌، در 2مجلد)؛ چاپ‌سامى‌ مكى‌ عانى‌ در بغداد(1971-1973م‌،در 2مجلد)؛ چاپ‌ تونجى‌ (در 3 مجلد).
اهميت‌ دميه‌، به‌ خصوص‌ براي‌ ادبيات‌ عرب‌ در ايران‌، در آن‌ است‌ كه‌ مجموعة پربهاي‌ ثعالبى‌ را به‌ مجموعه‌هاي‌ پس‌ از خود و به‌ ويژه‌ خريدة القصر عمادالدين‌ كاتب‌ پيوند مى‌دهد. ديديم‌ كه‌ باخرزي‌ رابطه‌اي‌ سخت‌ استوار با ثعالبى‌ داشت‌، چندان‌ كه‌ او را پدر دوم‌ خود خوانده‌ است‌؛ بى‌گمان‌ تأثير يتيمة ثعالبى‌ بود كه‌ وي‌ را به‌ تدوين‌ دميه‌ برانگيخت‌. او خود شرح‌ داده‌ ( دمية، چ‌ تونجى‌، 1/32) كه‌ نسبت‌ به‌ يتيمه‌ و شرح‌ حال‌ رجال‌ آن‌ چه‌ موضعى‌ اتخاذ كرده‌ است‌. عمادالدين‌ نيز خود گفته‌ است‌ كه‌ دميه‌ را در كتابخانة تاج‌الملك‌ در اصفهان‌ ديده‌، و مطالعه‌ كرده‌، و به‌ نوشتن‌ دنبالة آن‌ تشويق‌ شده‌ است‌ (نك: ياقوت‌، 13/33-34؛ نيز نك: عمادالدين‌، 1(1)/5).
دميه‌ با آنكه‌ به‌ اندازة يتيمه‌ يا خريده‌ موردتمجيد نويسندگان‌ بعد از باخرزي‌ قرار نگرفته‌، سخت‌ موردعلاقة باخرزي‌ بوده‌ است‌ و گروهى‌ ديگر نيز به‌ شعر يا به‌ نثر آن‌ را ستوده‌اند (نك: چ‌ تونجى‌، 3/1521؛ نيز نك: عانى‌، 1/71-74).
چند كتاب‌ به‌ عنوان‌ ذيل‌ بر دميه‌ نگاشته‌ شده‌ است‌: نخست‌ وشاح‌الدمية است‌ كه‌ ابوالحسن‌ على‌ بيهقى‌ (مق 565ق‌) فراهم‌ آورد (ابن‌ خلكان‌، 3/387؛ ابن‌ عماد، 3/328؛ حاجى‌خليفه‌، 2/2011) و سپس‌ تكمله‌اي‌ به‌ نام‌ درة الوشاح‌ بر آن‌ افزود (ياقوت‌، 13/226). بخشى‌ از اين‌ كتاب‌ به‌ صورت‌ خطى‌ موجود است‌ (اثري‌، 1(1)/86). ديگر كتاب‌ زينة الدهر تأليف‌ خطيري‌ (د 568ق‌) است‌ (ابن‌ خلكان‌، 2/366- 368، كه‌ بارها از اين‌ كتاب‌ استفاده‌ كرده‌).
آثار يافت‌ نشده‌: 1. شعراء باخرز، مى‌تواند نام‌ كتابى‌ باشد كه‌ او در نوجوانى‌ تدوين‌ كرده‌ است‌ ( دمية، چ‌ تونجى‌، 2/1204- 1205)؛ 2. غالية السكاري‌، كتابى‌ بوده‌ در احوال‌ نيشابور كه‌ باز او خود در دميه‌، در آغاز بخش‌ شعراي‌ نيشابور به‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ (نك: چ‌ عانى‌، 2/270)؛ 3. باخرزي‌ خود در دميه‌ (همان‌، 1/368)، به‌ رساله‌اي‌ در تفضيل‌ البرد اشاره‌ مى‌كند كه‌ در معارضه‌ با وزير ابوالعلا محمد بن‌ على‌ ابن‌ حسول‌ نگاشته‌ است‌؛ 4. اربعون‌ فى‌ الحديث‌ (بغدادي‌، 1/692)؛ 5. طرب‌نامه‌، كه‌ مجموعة رباعيات‌ او بوده‌ است‌. عوفى‌ اين‌ كتاب‌ را در كتابخانة سرنديبى‌ ديده‌، و چند رباعى‌ از آن‌ را كه‌ به‌ يادش‌ مانده‌ بود، آورده‌ است‌ (1/70).
نيز خوب‌ است‌ اشاره‌ كنيم‌ كه‌ يك‌ نسخه‌ از الامثال‌ السائرة صاحب‌ ابن‌ عباد به‌ خط باخرزي‌ موجود است‌ (نك: محفوظ، 37).
مآخذ: آقابزرگ‌، الذريعة؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ دمياطى‌، احمد، المستفاد من‌ ذيل‌ تاريخ‌ بغداد، به‌ كوشش‌ محمدمولود خلف‌، بيروت‌، 1406ق‌/ 1986م‌؛ ابن‌ عماد، عبدالحى‌، شذرات‌ الذهب‌، قاهره‌، 1350ق‌؛ اثري‌، محمد بهجت‌، مقدمه‌ بر خريدة القصر (نك: هم ، عمادالدين‌ كاتب‌)؛ باخرزي‌، على‌، دمية القصر، به‌ كوشش‌ محمد تونجى‌، دمشق‌، 1391ق‌/1971م‌؛ همان‌، به‌ كوشش‌ سامى‌ مكى‌ عانى‌، كويت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ همو، ديوان‌، به‌ كوشش‌ محمد تونجى‌، بيروت‌، 1973م‌؛ بغدادي‌، هديه‌؛ تونجى‌، محمد، تعليقات‌ بر دمية القصر (نك: هم ، باخرزي‌)؛ همو، مقدمه‌ بر ديوان‌ (نك: هم ، باخرزي‌)، ثعالبى‌، عبدالملك‌، تتمة اليتيمة، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌ آشتيانى‌، تهران‌، 1353ق‌؛ حاجى‌ خليفه‌، كشف‌؛ حسينى‌، على‌، زبدة التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمد نورالدين‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ رازي‌، امين‌ احمد، هفت‌ اقليم‌، به‌ كوشش‌ جواد فاضل‌، تهران‌، 1340ش‌؛ زنوزي‌، محمدحسن‌، رياض‌ الجنة، به‌ كوشش‌ على‌رفيعى‌، تهران‌،1378ش‌؛ سمعانى‌،عبدالكريم‌، الانساب‌، حيدرآباد دكن‌،1383ق‌/ 1963م‌؛ طاهر، على‌جواد، الشعر العربى‌ فى‌ العراق‌ و بلاد العجم‌، بغداد، 1958م‌؛ عانى‌، سامى‌ مكى‌، مقدمه‌ بر دمية القصر (نك: هم ، باخرزي‌)؛ عمادالدين‌ كاتب‌، محمد، خريدة القصر، قسم‌ شعراي‌ عراق‌، به‌ كوشش‌ محمد بهجت‌ اثري‌ و جميل‌ سعيد، بغداد، 1375ق‌/1955م‌؛ عوفى‌، محمد، لباب‌ الالباب‌، به‌ كوشش‌ محمد عباسى‌، تهران‌، 1361ش‌؛ فصيح‌ خوافى‌، احمد، مجمل‌ فصيحى‌، به‌ كوشش‌ محمود فرخ‌، مشهد، 1339ش‌؛ قزوينى‌، زكريا، آثار البلاد، بيروت‌، 1404ق‌/1984م‌؛ محفوظ، حسن‌، «نفائس‌ المخطوطات‌ العربية فى‌ ايران‌»، مجلة معهد المخطوطات‌ العربية، قاهره‌، 1376ق‌/1957م‌، ج‌ 3، شم 1؛ مركزي‌، ميكروفيلمها؛ مصطفى‌، محمدقاسم‌، «رسالة الطرد»، مجلة معهد المخطوطات‌ العربية، 1395ق‌/1975م‌، ج‌ 21، شم 2؛ هدايت‌، رضا قلى‌، مجمع‌ الفصحا، به‌ كوشش‌ مظاهر مصفا، تهران‌، 1340ش‌؛ ياقوت‌، ادبا؛ نيز:
Browne, E.G., A Literary History of Persia, Cambridge, 1951; EI 2 ; GAL; TS.
آذرتاش‌ آذرنوش‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4304
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست