بابيّه، فرقهاي دينى كه در نيمة دوم سدة 13ق/19م به دست سيدعلى محمد
شيرازي (محرم 1235 - شعبان 1266/نوامبر 1819- ژوئية 1850) در ايران پديد آمد.
علىمحمد شيرازي كه در آغاز خود را «بابِ» امام غايب مىدانست - و مريدانش
به همين سبب بابيه ناميد شدهاند - پس از چندي، خود را حجت و مهدي موعود
خواند و آنگاه شريعتى نونهاد و سخنانى گفت و نوشت كه بىشباهت به دعوي
الوهيت نيست. منشأ برخى عقايد و دعويهاي او را بايد در بعضى عقايد اسماعيليه
و صوفيه و نقطويه و به ويژه آراء شيخ احمد احسايى (ه م)، و شاگرد و جانشين
او سيدكاظم رشتى جست و جو كرد (كسروي، 12-14؛ صبحى، 47).
گرچه جانشينان سيدكاظم و شيخية پس از او، به ويژه شاخة كريمخانى به كلى
از عقايد بابيه بيزاري مىجويند و از سرسختترين مخالفان اين گروه و فرقِ
منشعب از آن به شمار مىروند (مثلاً نك: كرمانى، محمدكريم، 2-4؛ كاشانى، 11)،
ولى عقايد ايشان راه على - محمد را در طرح چنان ادعاهايى هموار ساخت. مثلاً
آنان معتقد بودند كه امامان اثنا عشر مظاهر الهى، و داراي صفات و نعوت
باريند و علل اربعة موجودات و مشيت خدا و دست خدا در اجراي جميع امور وجوديه
و كونيه و شرعيه به شمار مىروند؛ و در عصر غيبت به مقتضاي حكمت و رحمت
كاملة خدا همواره كسى حضور دارد كه بلاواسطه با امام غايب مرتبط بوده، و
واسطة فيض ميان امام و امت باشد؛ يا به طور مثال عقايد ديگري كه سپس توسط
ميرزا محمدكريمخان كرمانى به صورت 4 ركن يا اصل، تبويب و تبيين شد، يعنى
معرفت خدا (توحيد)، معرفت نبى (نبوت)، معرفت امام (امامت)، و معرفت شيعة
كامل يا ركن رابع كه همان باب يا واسطة فيض است، دستماية خوبى براي
دعويهاي وي گرديد (همو، 13-16؛ براون، «يح - يط» ؛ صبحى، همانجا؛ ميرزاجانى،
86)، خاصه كه شاگردان احسايى و سيدكاظم و سپس بابيه، اين دو را همان شيعة
كامل و «باب» و ركن رابع مىدانستند كه ظهور امام غايب را نزديك دانسته،
مردم را به قرب ظهورش بشارت مىدادند(كسروي، 20؛ميرزاجانى، 98-103؛صبح
ازل، «مجمل...»، 4- 5؛ زرندي، 3، 6، 7، 12).
به هر حال، دربارة احوال على محمد پيش از دعوي بابيت اطلاع وسيع و دقيقى
در دست نيست، جز آنكه معلوم است مدتى در آغاز جوانى در صفحات جنوب ايران
به تجارت مشغول بوده، و سپس به نجف رفته، و نزد سيدكاظم شاگردي كرده، و
با عقايد او خوگر شده است. البته بابيان، منكر شاگردي او نزد سيدكاظمند تا او
را «امّى» قلمداد كنند (نك: ميرزاجانى، 110؛ حقايقى...، 54؛ كاشانى، 10-11).
پس از مرگ سيدكاظم (1259ق/1843م) كه برخلاف شيخ احمد احسايى، جانشينى
براي خود تعيين نكرد، علىمحمد بىدرنگ مدعى بابيت شد (ميرزا جانى كاشانى از
بابيانِ نخستين، مرتبة او را «بابيت مخصوصة آثاري» - نه منصوصه - خوانده
است) و گروهى از شيخيه نيز به او گرويدند (ميرزاجانى، 106؛ كسروي، 22؛ صبحى،
47- 48؛ نيز نك: سمندر، 18، جم)؛ اما اندكى بعد در 1260ق علىمحمد دعوي
گرانتري كرد و خود را قائم منتظر خواند. ظاهراً نخستين گروندگان به او را
شيخيان متعصبى تشكيل مىدادند كه بنابر آموزههاي شيخ احمد و سيدكاظم منتظر
ظهور امام بودند، كسانى مانند ملاحسين بشرويهاي كه در مسجد كوفه در انتظار
ظهور اعتكاف گزيده بود و چون خبر به او رسيد، نزد على محمد رفت و با او گفت
و گو كرد و دعويش را پذيرفت. على محمد نيز او را «باب» خواند و براي دعوت به
خراسان فرستاد تا مردم را گرد آورد و با درفشهاي سياه خروج كنند. على محمد
خود نيز براي اينكه به مقتضاي حديثى كه مىگويد: امام زمان از مكه ظهور
خواهد كرد و راياتش از خراسان بيرون مىآيد، روي به حجاز نهاد، ولى در آنجا
دليريِ طرح دعوي نيافت و به بوشهر بازگشت. بابيان معتقدند كه وي در مكه
«اظهار امر» كرد و به شريف مكه و شاه ايران و امپراتور عثمانىنامه نوشت و
آنها را به اطاعت خواند (روحانى، 37؛ حقايقى، 57؛ گلپايگانى، رسائل...، 94؛
نيز نك: كسروي، 22-23).
در ايامى كه على محمد در مكه بود، بر اثر فعاليت ملاحسين و ديگر گروندگان،
كار او شهرتى گرفت و از اينرو، چون به ايران بازگشت، بىدرنگ دستگير شد و
علما در شيراز مجلسى آراستند و او را در معرض امتحان آوردند. اعتضادالسلطنه
آورده است كه وي در اين مجلس صريحاً نوشتههاي خود را وحى الهى، و افصح
از قرآن (مثلاً نك: على محمد، بيان فارسى، 54؛ تفتى، 275-277)، و دين خود را
ناسخ اسلام دانست (اعتضادالسلطنه، 16)؛ و چون نتوانست دعوي خود را اثبات
كند و بلكه اطوار نابخردانه داشت، چوبش زدند و وي نيز بر سر منبر از آن دعوي
توبه كرد و آنگاه همانجا بازداشت شد. مدتى بعد به سفارش و كوشش منوچهرخان
معتمدالدولة گرجى، والى اصفهان، على محمد وارد اين شهر شد و چند ماهى به
آسودگى سپري كرد تا والى مرد. آنگاه علماي اصفهان به دربارنامه نوشتند و
خواهان تنبيه علىمحمد شدند. حاج ميرزا آقاسى كه خود مشرب صوفيانه داشت و
نمىخواست نسبت به اين دعاوي سختگيري كند، دستور داد او را به ماكو تبعيد
كنند (نامة حاجى ميرزا آقاسى به علما در كتابخانة شمارة 1 مجلس شوراي اسلامى
موجود است)، اما به درخواست وزير مختار روس، كينياز دالگوركى - كه از بروز
آشوب در قفقاز بيم داشت - علىمحمد را به قلعة چهريق در حدود اورميه بردند
(ايوانف، 212- .(213 بر اثر كوششهاي بابيانى چون ملاحسين بشرويهاي و
ملامحمدعلى بارفروشى و سپس قرةالعين، كار باب بالا گرفت. آنگاه علاوه بر
كسانى چون ملاعبدالخالق يزدي و ملاعلى اصغر مجتهد نيشابوري و ملامحمدتقى
هراتى و ملامحمدعلى زنجانى، جمع قابل توجهى گرد آمده، آمادة شورش گشتند.
پس به دستور دولت على محمد را به تبريز بردند و مجلسى تشكيل دادند و علما و
از جمله چند تن از علماي شيخى با او به گفت و گو پرداختند. از گزارشى كه
ناصرالدين ميرزاي وليعهد در اين باره به محمدشاه نوشته، پيداست كه على
محمد به رغم تكرار دعوي از پاسخ فروماند و در آخر هم خود را مسلمان و موحد و
اهل ولايت ائمه خواند و توبه كرد و بخشايش خواست (هدايت، 10/310-312؛
اعتضادالسلطنه، 15-17، 20، 23؛ كسروي، 22-31؛ نيرممقانى، 24 بب؛ نيز نك:
ميرزاجانى، 112- 138؛ مازندرانى، 15؛ براون، «مواد...1»، 256 ، اصل توبه نامه
كه براون آن را چاپ كرده، در كتابخانة شمارة 1 مجلس شورا موجود است؛ نيز نك:
نوايى، 131-132؛ آيتى و ديگران، 2-3).
اما قيام و آشوب مسلحانهاي كه در خراسان، مازندران، فارس، زنجان و ديگر
نقاط توسط بابيان پديد آمد (مثلاً نك: همدانى، 138 -128 )، دولت مركزي را به
مقابله واداشت و آنان پس از چند جنگ خونين سركوب گشتند و چند تن از سران
بابيه كشته شدند و برخى به حبس افتادند. اين آشوبها و بيم دولت از گسترش
آن سبب شد تا به دستور دولت، على محمد را باز از چهريق به تبريز بردند و
همراه يكى از يارانش به نام محمدعلى زنوزي در 28 شعبان 1266 اعدام كردند
(هدايت، 10/428-433،456-457؛اعتضادالسلطنه،33-73؛ضيايى،162-164؛ ميرزا جانى،
155-174، 241-243؛ مالميري، 4- 18؛ كاشانى، 56 - 58؛ قس: كسروي، 31-32). در
برخى از منابع آمده است كه باب را پيش از قتل در مجلسى حاضر كردند و چون
دعوي خود را تكرار كرد، حكم به قتلش دادند (سپهر، 3/99-100؛ زعيمالدوله،
154-162؛ ميرزاجانى، 245-249). نويسندهاي بابى بر آن است كه حكم قتل
علىمحمد را اميركبير،بدوناجازه و خواست شاه صادر كرد( مقاله...، 34- 35؛ متن
فتواي علما در اعدام باب نيز در كتابخانة شمارة 1 مجلس شورا موجود است).
گوبينو معتقد است كه اميركبير مىخواست بدون توسل به خشونت، بىپايگى
ادعاهاي علىمحمد را روشن گرداند، ولى جريان امور و فتنهاي كه بابيان به
راه انداختند، كار را به اعدام او كشانيد (ص .(231-232
قطع نظر از انگيزههاي على محمد در دعوي بابيت و مهدويت، از گزارشهاي مختلف
نويسندگان معاصر يا قريب به او برمىآيد كه گروهى، خاصه در شهرهاي دور از
مركز حكومت به اين حركت ايمان آوردند و به آن گرويدند و بسياري از آنان در
عقايد خود استواري نشان دادند و به رغم جنگها و سركوب شديدي كه در همان
وقت و پس از آن نسبت به بابيه اعمال مىشد، مقاومت كردند. بزرگترين
انگيزة اين گروش و پايداري را بايد در وضع اجتماعى مردم ايران كه ساليان
دراز در معرض تجاوز و چپاول حاكمان مستبد و فاسد، و در فقر و نادانى روزگار
مىگذراندند، و نيز اميد داشتن به يك منجى براي اصلاح امور، ديد. پس شگفت
نيست اگر براي رهايى از آن ستم و ريا به دامن هر كس كه با هر انگيزهاي
به مخالفت با قدرتهاي رسمى برخيزد، چنگ زنند و نيازي هم به تفحص در چنان
دعويهايى نبينند. آنگاه تنبيه و زجر و حبس علىمحمد و ممانعت خلق از مواجهه
با او و شنيدن دعويهايش، خاصه آن مجالس مناظرة كم مايه با پرسشها و پاسخهاي
غيرقابل دفاع كه در شيراز و تبريز درچيدند، هم به نوبة خود موجب شد تا آوازة
اين دعوي همه جا در پيچد و فردگرايى ديرينة عوام زنده گردد (نك:
زعيمالدوله، 130-131؛ هدايت، 10/312، 421؛ آيتى، 14؛ كرمانى، زينالعابدين،
3-4). ادامة برخى شورشها پس از قتل باب، به ويژه كوشش بابيان براي قتل
ناصرالدين شاه هم مؤيد اين معنى است كه اين حركت كمكم به نهضتى
ضدحكومت بدل مىشد؛ اما طرح ناموفق قتل شاه موجب شد تا سركوب شديدتري
نسبت به بابيه اعمال گردد و بسياري از سران آنان به قتل رسند و برخى
زندانى شوند و گروهى به بغداد گريزند (اعتضادالسلطنه، 79-106؛ براون، «لح»؛
كسروي، 32-33).
از اين گريزندگان دو تن از همه مشهورتر شدند. يكى ميرزا يحيى نوري كه باب
به او لقب صبح ازل داده بود و در اواخر سال 1268 يا اوايل 1269ق به بغداد
رفت؛ ديگري برادر او ميرزا حسينعلى نوري كه چون در زندان بود، چند ماه
ديرتر به بغداد رسيد و معاون و كارگزار صبح ازل شد. ميرزا يحيى كه به گفتة
برخى بابيانِ نخستين، از سوي على محمد به وصايت منصوب، و مأمور شده بود تا
ابواب جديدي به كتاب بيان على محمد بيفزايد، در بغداد دستگاهى پديد آورد و
10 سال در آنجا به رياست و دعوت پرداخت، اما غالب امور را برادرش حسينعلى
اداره مىكرد. در اين مدت شماري از بابيان دعوي كردند كه «من
يظهرهالله»اند كه باب بشارت ظهور او را داده بود. از آن سوي، نزاعهاي
ميان مسلمانان و بابيان در بغداد موجب شد تا دولت عثمانى صبح ازل و بابيه
را به استانبول، و سپس به ادرنه روانه كند و اينان 5سال (رجب 1280 تا
ربيعالا¸خر 1285/دسامبر 1863 تا اوت 1868) در آنجا ماندند. در اين دوره ميرزا
حسينعلى خود را «من يظهره الله» خواند و از برادر بريد و دستگاهى ديگر پديد
آورد و بسياري از بابيان به او گرويدند. دولت عثمانى هم از بيم جنگ ميان
دو فرقه كه سخت به دشمنى مىپرداختند، ميرزا يحيى و اتباعش را به قبرس، و
ميرزا حسينعلى و يارانش را به عكا تبعيد كرد. ميرزا يحيى از آن پس فعاليت
چندانى نشان نداد و فشار و تبليغات بهائيان اندك اندك او و يارانش را به
فراموشى افكند. وي مطابق وصيت على محمد، متمم بيان را در 47 باب به فارسى
نوشت. اين متمم از باب 11 از واحد 9، يعنى از آنجا كه على محمد بيان را
خاتمه داد، آغاز مىگردد. اما حسينعلى كه خود را بهاءالله مىخواند، به
فعاليت شديدي دست زد و فرقة بهائيت را پديد آورد (ميرزاجانى، 244؛ براون،
«لج - مب»؛ صبحى، 44).
عقايد و آثار: عمدة عقايد و دعويهاي على محمد كه غالباً مبهم و پيچيده هم
هست، در دو كتاب بيان و دلائل سبعة او آمده است. وي كه به پيروي از
بنيانگذاران شيخيه، فيضِ الهى را در هدايت خلق تعطيلبردار نمىدانست، خود
را مؤسس دورة جديد نبوت مىخواند (نك: شاهرودي، مرآت...، 121، براي آگاهى از
نظر ميرزا ابوالفضل گلپايگانى دربارة نبوت باب، نك: 121- 125، «تنبيه...»، 203
بب) و خاتميت پيامبر اسلام(ص) را خاتميت دورة نبوت سابقه مىناميد، در كتاب
بيان كه آن را ناسخ قرآن مىپنداشت (براي آگاهى از برخى پاسخها به اين
دعاوي، نك: همو، حق...، 106-110)، آورده كه مراد از معرفت پروردگار، معرفت
مظهر اوست و آنچه در مظاهر ظاهر مىگردد، «مشيت» اوست كه خالق هر چيزي است،
اين مشيت نقطة ظهور است و در هر دوري و كوري بر حسب آن دوره ظاهر مىگردد.
محمد(ص) نقطة «فرقان» است و على محمد نقطة «بيان»، و هر دو يكيند. نقطة بيان
عيناً همان آدم بديع فطرت است. ظهورات را نه ابتدايى است، نه انتهايى؛
قبل از آدم (ع) هم عوالمى بوده است و پس از «من يظهرهالله» هم ظهورات
ديگر به طور بىنهايت خواهد بود. هر ظهوري اشرف از ظهور پيش و مشتمل بر آن
است؛ و مشيت اوليه در هر ظهوري، اقوي و اكمل از ظهور قبل است (علىمحمد،
بيان عربى، 3-10، بيان فارسى، 50، 81 -82، دلائل...، 2-3؛ براون، «كا - كد»).
مراد باب از اين سخن آن است كه وي موجودي «ازلى» است كه در دورانهاي
مختلف به مظاهر و اطوار گوناگون ظاهر مىشود و او همان آدم و نوح و ابراهيم
و موسى (ع) و ساير پيامبران است. ظاهراً اين عقيده، تأويلى است از يك
حديث منسوب به امام صادق(ع) كه وي در دلائل سبعه (ص 3-4) آورده است،
به اين مضمون كه «هر كه خواهد در آدم و نوح و ابراهيم(ع) و... بنگرد، در
من بنگرد.» بنابراين، على محمد معتقد بود كه نبايد او را خاتم ظهورات مشيت
اوليه و آخرين سلسلة نبوتها دانست، بلكه وي ظهور كسى را كه از او به «من
يظهره الله» تعبير مىكرد، بشارت داده، و او را اشرف و اعظم از خود شمرده، و
تصريح كرده است كه كمالدين «بيان»در ظهور اوست؛چه، «از يوم بعثت
رسولالله(ص) تا يوم عروج او قيامت عيسى(ع) بود كه شجرة حقيقت در هيكل
محمديه ظاهر شد... و از حين ظهور شجرة «بيان» الى ما يغرب، قيامت
رسولالله(ص) است... و قيامت «بيان» در ظهور من يظهرهالله است، زيرا امروز
بيان در مقام نقطه است و اول ظهور من يظهرهالله، آخر كمال «بيان»
است...» (همو، بيان عربى، 11 بب، بيان فارسى 30 بب).
از اين گفتهها معلوم مىشود كه على محمد خود را در رديف پيامبران پيشين و
بلكه اشرف از آنان دانسته است و از برخى سخنانش بيش از اين هم برمىآيد
(مثلاً نك: لوح...، 5؛ ميرزاجانى، 244). وي در دلائل سبعه به صراحت دعوي
مهدويت كرده است و مراتب و شئونى را براي امام زمان - كه به عقيدة او
بايد در پايان هر دور و كوري ظاهر گردد، و اين ظهور الى ما لانهايه ادامه
دارد - ثابت مىداند. پيچيدگى و ابهام غريبى كه در سخنان على محمد وجود
دارد، دامنة گستردهاي براي تأويل آن، پديد مىآورد؛ ولى دعوي بابيت و
مهدويت او در منابع بابيه به صراحت تكرار، و بر آن تأكيد شده است. ميرزا
جانى كاشانى آورده است كه نشانههاي «حجت و امام منتظر» كه سيدكاظم رشتى
بيان كرده، همه بر على محمد راست مىآيد و وي در آغاز مرتبة بابيت مخصوصة
آثاري داشت و در 1260ق خود را قائم و حجت خواند و بابيت را به ملاحسين
بشرويهاي تفويض كرد (ص 102-106؛ نيز نك: براون، «ك - كا»).
مازندرانى تصريح كرده است كه چون خلق به انواع حُجُب در احتجاب بودند،
حكمت الهيه اقتضا داشت كه به تدريج مردم را به درجات عرفانى ترقى دهد.
پس در ابتداي امر به نام «باب» و عبد بقيةالله خود را معرفى كرد، در حالى
كه «لطيفة غيبيه در خلف هيكل منير خودش پنهان بود». كاشانى همچنين به
استناد برخى روايات، ايام غيبت كبري را هزار سال دانسته است تا دعوي على
محمد كه هزار سال پس از غيبت كبري خود را مهدي خواند، راست بيايد (ص
98-99). برخى از بابيان و بهائيان يك شعر شلمغانى، معروف به ابن عزاقر، از
متكلمان اماميه و معتمد حسين بن روح را كه دعوي نبوت و الوهيت كرد و به
قتل رسيد (322ق/934م)، پيشبينى ظهور باب، يا ميرزا حسينعلى دانستهاند
(گلپايگانى، رسائل، 41-44).
آثار متعددي در تفسير و عقايد به على محمد منسوب است. ظاهراً نخستين اثر او
رسالة العدلية فى الفرائض الاسلاميه نام دارد كه در كربلا تأليف شده است.
على محمد سپس كتاب الروح را در شيراز نوشت و در اصفهان هم رسالهها و تفاسير
برخى سور قرآن مانند شرح سورة و العصر، فروع عدليه و نبوت خاصه را پديد
آورد. ظاهراً نخستين بار در تفسير سورة يوسف دعوي خود را آشكارا نوشت.
رسالهاي هم به سبك صحيفة سجاديه دارد (نك: زعيمالدوله، 167). كتاب بيان
كه مهمترين اثر اوست، به دو زبان عربى و فارسى پديد آمد و نسخةفارسى تا
حدي شرح تحرير عربى است. اين كتاب ناتمام ماند و على محمد تكميل آن را
به «من يظهرهالله»، و در آخر به ميرزا يحيى صبح ازل حوالت داد و ازليان
هم از اينجا، او را همان «من يظهرهالله» مىدانستند (نوايى، 160-164؛
آئين...، 10-12).
آثاري كه در زمان على محمد، يا قريب به عهد او دربارة بابيه يا رد بر آنها
نوشته شده، نيز بسيار است و شماري از آنها را بابيان و بهائيان نيز معرفى
كردهاند (مثلاً علايى، 8 -10؛ گلپايگانى، كشف...، 3- 5، 15- 16). كهنترين
كتابى كه در شرح زندگى على محمد و تبيين عقايد او از سوي بابيه نوشته
شده، كتاب نقطة الكاف اثر ميرزا جانى كاشانى است كه يك نسخه از آنرا
ادوارد براون در مجموعة كُنت دوگوبينو يافتو منتشر كرد (براون،
مقدمة«تاريخ...1»، 37 ,32 ؛ قس: گلپايگانى، همان، 46، 50 -55، 165-166)؛ اما
بهائيان اين كتاب را مجعول دانستهاند. از ديگر آثاري كه در علل و عوامل
دعوي باب در دست است و موجب گفت و گوها شد، كتابى است موسوم به
يادداشتهاي كينياز دالگوركى، از اعضاي عالىرتبه، و سپس وزير مختار روس در
ايران كه نويسنده در آنجا مدعى شده است در نجف در زي علما درآمده، و على
محمد را فريفته، و به طرح آن دعويها واداشته است (ص 35 بب). افزون بر
نشانههاي جعل كه در خود كتاب پيداست (مثلاً نك: ص 6 - 8، 15، 17، جم )،
محققان نيز اين اثر را به كلى ساختگى دانستهاند (آدميت، 456؛ قس: آيتى و
ديگران، 53 - 60).
به هر حال، از نخستين كسانى كه به قضية باب و فتنة بابيان پرداختند، يكى
ملامحمد مامقانى، مشهور به حجت الاسلام است كه خود از علماي حاضر در مجلس
مناظرة تبريز بود و شرح ماجرا را تقرير نمود و پسرش محمدتقى نير ممقانى آن را
تحت عنوان ناموس ناصري تدوين كرد؛ ديگر اعتضادالسلطنه است كه در همان
ايام مىزيسته، و در كتاب المتنبئين، فصلى را به باب و بابيه اختصاص داده
كه حاوي نكات مهمى است (نك: «اعتضادالسلطنه...»، 54 بب). سپهر نيز در مجلد
قاجارية ناسخ التواريخ (3/56 - 75، 89 -103)، دو سال پس از قتل باب، شرحى
دربارة او و بابيه آورده است؛ هدايت هم در روضة الصفاي ناصري بخشهايى را
به دعوي باب و شورش بابيان اختصاص داده است. علاوه بر اينها كتابى موسوم
به مفتاح باب الابواب به زبان عربى در تاريخ باب و بها از محمدمهدي خان
تبريزي در دست است كه مندرجات آن را از قول جدش محمدتقى كه در برخى
مجالس مناظره و محاكمة باب شركت داشته، ترتيب داده است.
محمد مهدي زعيمالدولة تبريزي مدتى در عكا و قبرس با حسينعلى و ميرزا يحيى
مراوده و مكاتبه داشته، و سخنانشان را شنيده، و هر دو را آزموده بوده است
(زعيمالدوله، 8 -9، 121، 302-303؛ نوايى، 124). وي كتاب ديگري هم به فارسى
دربارة بابيه داشته است. از ديگر آثار قديم دربارة بابيه بايد به كتاب
«مذاهب و فلسفه در آسياي ميانه» اثر كنت دوگوبينو (نك: مآخذ) سفير فرانسه در
تهران اشاره كرد كه بخش مهمى از اطلاعات براون دربارة باب و بابيه مستند
به اوست.
رديههايى كه بر باب و بابيه نوشته شده، بسيار زياد است. برخى از اقدم آن
آثار اينهاست: كتاب ازهاق الباطل اثر حاجى محمدكريمخان كرمانى از سران
بزرگ شيخيه و معاصر با محمدعلى. وي گويا كتاب ديگري هم در همين موضوع
داشته است. پسر او حاجى محمدخان كرمانى هم 3 رساله، از جمله الشمس
المضيئه و تقويم العوج، در رد بر بابيه و اثبات عقايد شيخيه نگاشت
(گلپايگانى، كشف، 53 -54؛ كرمانى، محمد، 2-3). حاج ميرزا ابوالقاسم زنجانى
كه در شورش بابيان زنجان حضور داشته، 4 رساله در رد بر آنها نوشته بوده
است. ملاعبدالرسول مدنى كاشانى هم كتابى در رد بر بابيه به نام الرد على
البابيه و البهائيه نگاشت كه حاوي عقايد و نظرات علماي شيعه دربارة امام
غايب(ع) و علامتهاي ظهور در پاسخ به باب است (مثلاً نك: مدنى كاشانى، 27-
38). كتاب السيف التتار فى دفع شبهات الكفار از عبدالله مامقانى، از رؤساي
شيخيه (مثلاً نك: مدنى كاشانى، 22- 38: دربارة نبوت و امامت و صفات الهى در
پاسخ به عقايد بابيه) از جمله آثار قابل توجه در اين زمينه است. همچنين
بايد از كتاب منهاج الطالبين از حاج حسين قلى جديدالاسلام نام برد كه به
بررسى آراء بابيه و صوفيه و معانى حروف - بحث موردتوجه بابيه - پرداخته
است (مثلاً نك: ص 16-17، 203-210)؛ همچنين رساله در ردّ بابيه از ميرزا يحيى
ارومى كه منتخبى است از اسرار العقايد (چ همراه اثر پيشين) از ديگر
كهنترين آثار در اين زمينه است.
مآخذ: آدميت، فريدون، اميركبير و ايران، تهران، 1356ش؛ آيتى، عبدالحسين
(آواره)، كشف الحيل، تهران، 1304ش؛ همو و ديگران، بيان الحقايق (تكميل
كشف الحيل )، تهران، حافظ؛ آئين باب، نگارش ع. ف.، اصفهان، 1323ش؛
اعتضادالسلطنه، فتنة باب، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1351ش؛
«اعتضادالسلطنه و ظهور بابيه»، يادگار، تهران، س 2، شم 1؛ براون، ادوارد،
مقدمه بر نقطة الكاف (نك: هم ، ميرزاجانى)؛ تفتى يزدي، محمدحسين، قاطع
الوتين، بمبئى، 1344ق؛ جديدالاسلام، حسين قلى، منهاج الطالبين، بمبئى،
1321ق؛ حقايقى چند دربارة امر بهايى، مطبوعات امري؛ روحانى، غلامرضا، برهان
واضح، مطبوعات امري؛ زرندي، نبيل، مطالع الانوار، تلخيص و ترجمة عبدالحميد
اشراق خاوري، مطبوعات امري؛ زعيمالدولة تبريزي، محمدمهدي، مفتاح باب
الابواب، ترجمة حسن فريد گلپايگانى، تبريز، 1335ش؛ سپهر، محمدتقى، ناسخ
التواريخ، به كوشش جهانگير قائممقامى، تهران، 1337ش؛ سمندر، كاظم، تاريخ،
به كوشش عبدالعلى علايى؛ شاهرودي، احمد، «تنبيه الغافلين»، همراه حق
المبين (هم)؛ همو، حق المبين، تهران، 1333ق؛ همو، مرآت العارفين فى دفع
شبهات المبطلين، تهران، 1341ق؛ صبح ازل، يحيى، متمم بيان؛ همو، «مجمل
بديع» (نك: مل ، همدانى)؛ صبحى مهتدي، فضلالله، خاطرات زندگى و تاريخ
بابيگري و بهاييگري، تهران، 1312ش؛ ضيايى، محمدصادق، «سندي راجع به شورش
بابيان زنجان»، يغما، تهران، 1346ش، س 20، شم 1؛ علايى، عبدالعلى، مقدمه بر
تاريخ (نك: هم، سمندر)؛ على محمد شيرازي، بيان عربى؛ همو، بيان فارسى؛ همو،
دلائل سبعه؛ همو، لوح هيكلالدين، همراه بيان عربى؛ كاشانى، حبيبالله،
رجوم الشياطين، 1322ق؛ كرمانى، زينالعابدين، صواعق البرهان، 1331ق؛
كرمانى، محمد، الشمس المضيئة، تهران، 1322ق؛ كرمانى، محمدكريم، ازهاق
الباطل، تهران، 1277ق؛ كسروي، احمد، بهاييگري، تهران، 1322ش؛ گلپايگانى،
ابوالفضل، رسائل و رقائم، به كوشش روحالله مهرانجانى؛ همو، كشف الغطاء؛
مازندرانى، اسدالله، اسرار الا¸ثار خصوصى، مطبوعات امري؛ مالميري، محمدطاهر،
تاريخ شهداء يزد، قاهره، 1342ق؛ مامقانى، عبدالله، السيف التتار فى دفع
شبهات الكفار، نجف، 1345ق؛ مدنى كاشانى، عبدالرسول، الرد على البابية و
البهائية، تهران، 1374ق؛ مقالة شخصى سياح، مطبوعات امري؛ ميرزا جانى
كاشانى، نقطة الكاف، به كوشش ادوارد براون، ليدن، 1328ق/1910م؛ نوايى،
عبدالحسين، «سه مقاله»، فتنة باب (نك: هم ، اعتضادالسلطنه)؛ نير ممقانى،
محمدتقى، «ناموس ناصري»، گفت و شنود سيدعلى محمدباب با روحانيون تبريز، به
كوشش حسن مرسلوند، تهران، 1374ش؛ هدايت، رضا قلى، روضة الصفاي ناصري، قم،
1339ش؛ يادداشتهاي كينياز دالگوركى، تهران، سعدي؛ نيز:
Browne, E.G., introd. The New History... (vide: Hamadani); id, Materials for the
Study of the B D b U Religion, Cambridge, 1961; Gobineau, J.A.de, Religions et
philosophies dans l'Asie Centrale, Paris, 1899; Hamadani, M.H., The New History
of Mirza q Ali Muhammed, the Bab, ed. and tr. E.G. Browne, London, 1975; Ivanov,
M.S., Antifeodal'nye vosstaniya v Irane v seredine XIX v., Moscow, 1982.
صادق سجادي