responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4274
بابك‌خرم‌دين‌
جلد: 11
     
شماره مقاله:4274


بابَك‌ِ خُرَّم‌دين‌ (مق صفر223/ ژانوية 838)، رهبر جنبش‌خرميان‌ در نيمة نخست‌ سدة 3ق‌/9م‌. با وجود همة شهرت‌ وي‌، آنچه‌ به‌ خانواده‌ و تبار و عقايد و اهداف‌ او مربوط مى‌شود، در مآخذ كهن‌ بسيار اندك‌ است‌ و در مجموع‌ نمى‌توان‌ به‌ نتيجة قانع‌ كننده‌اي‌ دست‌ يافت‌؛ گواينكه‌ هر يك‌ از روايات‌ به‌ نحوي‌ باور عمومى‌ را از موضوع‌ باز مى‌تابانند.
دربارة اصل‌ و نسب‌ بابك‌ مفصل‌ترين‌ روايت‌ از آن‌ واقدبن‌ عمرو تميمى‌ (احتمالاً از رجال‌ قرن‌ 4ق‌) است‌ كه‌ اخبار مربوط به‌ بابك‌ را گردآورده‌ بوده‌ است‌ و ابن‌نديم‌ و احتمالاً مقدسى‌ هر يك‌ به‌ نحوي‌ از اثر او نقل‌ مى‌كنند (نك: دنبالة مقاله‌). بنابراين‌ روايت‌، پدر بابك‌ روغن‌ فروشى‌ دوره‌گرد و اهل‌ مداين‌ بود (قس‌، مقدسى‌، 6/114- 115، كه‌ مى‌گويد از نبطيان‌ سواد، يعنى‌ عراق‌ بوده‌ است‌). وي‌ در روستاي‌ بلال‌آباد از ميمد در آذربايجان‌، دلباختة زنى‌ يك‌ چشم‌ شد و فسق‌ آن‌ دو بر اهالى‌ آشكار گرديد، اما بعدها ازدواج‌ كردند و بابك‌ به‌ دنيا آمد (ابن‌نديم‌، 406). در روايت‌ ديگري‌ - كه‌ در يكى‌ دو مورد جزئى‌ با روايت‌ ياد شده‌ اشتراك‌ دارد - بابك‌ فرزند ازدواجى‌ غيرشرعى‌ شمرده‌ شده‌، و يكى‌ از «صعاليك‌» (= راهزنان‌) ادعاي‌ پدري‌ او كرده‌ است‌ (طبري‌، 9/54)؛ روشن‌ است‌ كه‌ در اين‌ روايت‌ قصد تحقير و طعن‌ بابك‌ در ميان‌ بوده‌ است‌ (نيزنك: ذهبى‌، 10/296؛ صفدي‌، 10/62، كه‌ رواياتى‌ مبنى‌ برحرام‌ زادگى‌ او نقل‌ كرده‌اند). در روايتى‌ ديگر كه‌ مى‌تواند نشان‌دهندة اعتقادبخشى‌ از هواداران‌ بابك‌ باشد، وي‌ را فرزند مطهربن‌ فاطمه‌ خوانده‌، و اين‌ فاطمه‌ را دختر ابومسلم‌ خراسانى‌ (ه م‌) دانسته‌اند (دينوري‌، 402؛ نيزنك: مسعودي‌، مروج‌...، 4/144؛ مقدسى‌، 4/31).
طبق‌ روايت‌ واقد، بابك‌ در آذربايجان‌ به‌ دنيا آمد و در آنجا فعاليت‌ خويش‌ را آغاز كرد؛ حتى‌ گفته‌اند زمانى‌ كه‌ وي‌ هنوز جوان‌ بود، «اعجمى‌» را به‌ خوبى‌ تكلم‌ نمى‌كرده‌ است‌ (ابن‌نديم‌، 407). اگر اين‌ نكته‌ درست‌ باشد، مى‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ زبان‌ مادري‌ بابك‌ يكى‌ از گويشهاي‌ ايرانى‌، يعنى‌ آذري‌، زبان‌ باستان‌ آذربايجان‌ بوده‌ است‌ (نك: ه د، آذري‌)؛ با اينهمه‌، روشن‌ نيست‌ كه‌ چرا محمد بن‌ عبدالملك‌ زيات‌ در بيت‌ شعري‌ او را «شيطان‌ خراسان‌» (يا «سلطان‌ خراسان‌»: ابن‌اعثم‌، 8/353) خوانده‌ است‌ (طبري‌، 9/53؛ نيز نك: صديقى‌، 311 و حاشيه‌). در منابع‌ موجود، روايتى‌ كه‌ بتوان‌ با توجه‌ بدان‌ سالزاد بابك‌ را تعيين‌ يا تحديد كرد، وجود ندارد.
به‌ نظر مى‌رسد خانوادة بابك‌ ظاهراً در زمرة مسلمانان‌ محسوب‌ مى‌شده‌اند، زيرا به‌ نوشتة مسعودي‌ بابك‌ حسن‌ نام‌ داشت‌ (همان‌، 4/355) و از برادر او به‌ نام‌ عبدالله‌ هم‌ در مآخذ، بسيار ياد شده‌ است‌ (نك: دنبالة مقاله‌). البته‌ وي‌ شايد مقارن‌ آغاز جنبش‌، نام‌ ايرانى‌ بابك‌ (=پاپك‌) به‌ معناي‌ پدر را برگزيد كه‌ در ايران‌ پيش‌ از اسلام‌ هم‌ سابقه‌ داشت‌ و از جمله‌، نام‌ نياي‌ ساسانيان‌ بود (نك: يوستى‌، .(241-242
بنا بر روايت‌ واقد، بابك‌ پس‌ از مرگ‌ پدرش‌ تا 18سالگى‌ در شهرهاي‌ سراب‌ (در مآخذ: سراة) و تبريز به‌ كار تيمارداري‌ چارپايان‌ براي‌ يكى‌ دوتن‌ از عربهاي‌ ازدي‌ - كه‌ در آن‌ نواحى‌ صاحب‌ اموالى‌ بودند (نك: ابن‌فقيه‌، 582 -583، به‌ نقل‌ از واقد) و نامشان‌ ذكر شده‌ است‌ - مى‌پرداخت‌ و ضمناً هنگامى‌ كه‌ نزد يكى‌ از ايشان‌ به‌ كار اشتغال‌ داشت‌، نواختن‌ تنبور را نيز فراگرفت‌ (ابن‌ نديم‌، 406).
اين‌ روايت‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ منطقة بذّ (ه م‌) و قلعة آن‌ - اكنون‌ مشهور به‌ «جمهور» واقع‌ در آذربايجان‌ شرقى‌ در شمال‌ شهرستان‌ اهر و جنوب‌غربى‌ كليبر (نك: كام‌ بخش‌، 4 بب) - از ديرباز مركز تجمع‌ خرم‌دينان‌ كه‌ يك‌ فرقة مزدكى‌ محسوب‌ مى‌شدند، بوده‌ است‌ (ابن‌نديم‌، همانجا). از برخى‌ تحركات‌ ايشان‌ در دورة هارون‌الرشيد و امين‌ نيز در مآخذ ياد شده‌ است‌ (نك: دينوري‌، 391؛ طبري‌، 8/339). در زمان‌ كودكى‌ و نوجوانى‌ بابك‌، رياست‌ برخرميان‌ در همين‌ ناحيه‌، موضوع‌ رقابت‌ ميان‌ دو تن‌ از بزرگان‌ ايشان‌ به‌ نامهاي‌ جاويدان‌ بن‌ سهرك‌ (شهرك‌ يا سهل‌: مسعودي‌، همان‌، 4/324؛ طبري‌، 8/556؛ ابن‌اثير، 6/328) و ابوعمران‌ بوده‌ است‌. جاويدان‌ كه‌ مالدار نيز بود، يك‌ بار بر سر راه‌ خود در زمستانى‌ سخت‌، ناچار در قرية بلال‌آباد ميمد در منزل‌ مادر بابك‌ - كه‌ بسيار فقير بود - فرود آمد. بابك‌ به‌ خدمتكاري‌ جاويدان‌ پرداخت‌ و او كاردانى‌ و فراست‌ بابك‌ را پسنديد و از مادرش‌ خواست‌ تا درقبال‌ دريافت‌ دستمزد، او را براي‌ سرپرستى‌ اموال‌ و زمينهايش‌ استخدام‌ كند و مادر بابك‌ پذيرفت‌. مدتها بعد ميان‌ ابوعمران‌ و جاويدان‌ جنگى‌ در گرفت‌ كه‌ ابوعمران‌ در طى‌ آن‌ كشته‌شد، و جاويدان‌ نيز زخمى‌ برداشت‌ كه‌ بر اثر آن‌ درگذشت‌ (ابن‌نديم‌، 406-407؛ نيزنك: مقدسى‌، 6/115). بنا بر همان‌ روايت‌، همسر جاويدان‌ كه‌ با بابك‌ روابط عاشقانه‌ داشت‌، با اين‌ ادعا كه‌ روح‌ جاويدان‌ در بابك‌ حلول‌ كرده‌ است‌، ياران‌ جاويدان‌ را گردآورد و طى‌ مراسمى‌ او را به‌ عنوان‌ رهبر خرم‌دينان‌ جانشين‌ جاويدان‌ كرد و از قول‌ وي‌ گفت‌: او هموست‌ كه‌ خرميان‌ را به‌ پيروزي‌ مى‌رساند. اما برخى‌ از خرميان‌ گويا اين‌ موضوع‌ را با نظر شك‌ و ترديد تلقى‌ كردند (ابن‌نديم‌، 407؛ نيزنك: مقدسى‌، ابن‌اثير، همانجاها؛ براي‌ تحليلى‌ از اين‌ مراسم‌، نك: يارشاطر، .(1010-1011
مورخان‌ سال‌ آغاز جنبش‌ بابك‌ را 200 يا 201ق‌ نوشته‌اند (طبري‌، 8/556، 9/11؛ مسعودي‌، التنبيه‌...، 353، قس‌: مروج‌، 4/325، كه‌ سال‌ آغاز جنبش‌ را 204ق‌ آورده‌ است‌). به‌ روايت‌ مقدسى‌، بابك‌ كار خود را با خون‌ريزي‌ و ايجاد رعب‌ و وحشت‌ دراهالى‌ آن‌ ناحيه‌ آغاز كرد (6/116). توجه‌ به‌ اوضاع‌ دستگاه‌ خلافت‌ عباسى‌ در اين‌ زمان‌، براي‌ درك‌ علل‌ پيشرفت‌ كار بابك‌ مهم‌ و اساسى‌ است‌: از حدود سال‌ 195ق‌ كه‌ امين‌ و مأمون‌ براي‌ دست‌ يافتن‌ به‌ خلافت‌ با يكديگر نزاعها و جنگهاي‌ خونين‌ داشتند، تا 198ق‌ كه‌ سرانجام‌ امين‌ به‌ قتل‌ رسيد (نك: ه د ، امين‌)، دستگاه‌ خلافت‌ چنان‌ آشفته‌ و درگير مسائل‌ و دشواريهاي‌ بزرگ‌تر بود كه‌ فرصتى‌ براي‌ توجه‌ كافى‌ به‌ بابك‌ باقى‌ نمى‌ماند؛ ظاهراً اقدامات‌ شخص‌ داعيه‌داري‌ چون‌ حاتم‌بن‌ هرثمةبن‌ اعين‌ نيز در مناسب‌ جلوه‌دادن‌ اوضاع‌ براي‌ بابك‌ بى‌تأثير نبوده‌ است‌ (نك: يعقوبى‌، 3/189). از سوي‌ ديگر اقدامات‌ مأمون‌، حتى‌ در بغداد نيز براي‌ او دردسرهاي‌ بزرگى‌ فراهم‌ آورد، چندان‌ كه‌ در 201ق‌ او را از خلافت‌ عزل‌، و با ابراهيم‌بن‌ مهدي‌ (ه م‌) بيعت‌ كردند (نك: ه د، احمدبن‌ نصر خزاعى‌). بنابراين‌، پيشرفتهاي‌ اولية بابك‌ در گسترش‌ جنبش‌ و پايداري‌ آن‌، در درجة نخست‌ مرهون‌ وجود بحران‌ در دستگاه‌ رهبري‌ خرميان‌ بود و سپس‌ آشفتگى‌ و درگيريهاي‌ داخلى‌ در اركان‌ خلافت‌ عباسى‌ . همچنين‌ جايگاه‌ اصلى‌ وي‌ درقلعة بذ كه‌ بر سركوهى‌ با راههاي‌ كوهستانى‌وصعب‌العبورواقع‌بودو زمستانهاي‌ سخت‌ داشت‌، دسترسى‌ لشكريان‌ خلافت‌ را به‌ او دشوار و ناممكن‌ مى‌نمود، چنانكه‌ خليفه‌ معتصم‌ نيز بعدها بر نكتة اخير تأكيد كرد (قلقشندي‌، 6/403).
احتمالاً نخستين‌ اقدام‌ جدي‌ براي‌ سركوب‌ جنبش‌ بابك‌ در دورة خلافت‌ مأمون‌ در حدود سال‌ 204ق‌/819م‌ صورت‌ گرفت‌ كه‌ يحيى‌بن‌ معاذ به‌ آن‌ ناحيه‌ لشكر كشيد، گرچه‌ كار چندانى‌ از پيش‌ نبرد (يعقوبى‌، همانجا؛ طبري‌، 8/576). پس‌ از او در 205ق‌/820م‌ عيسى‌ بن‌ محمدبن‌ابى‌ خالد و در 207ق‌ طاهربن‌ ابراهيم‌ و در 209ق‌ على‌بن‌ صدقه‌ هريك‌ به‌ عنوان‌ والى‌ آذربايجان‌ و جبال‌ مأمور سركوب‌ اين‌ جنبش‌ شدند (ابن‌ ابى‌طاهر، 145؛ يعقوبى‌، همانجا؛ طبري‌، 8/580؛ ابن‌اثير، 6/379، 390).
در حدود سال‌ 212ق‌/827م‌ مأمون‌، محمدبن‌ حُميد طوسى‌ را مأمور سركوب‌ جنبش‌ بابك‌ كرد، اما وي‌ در جنگى‌ كه‌ در ناحية هشتاد سر در جنوب‌ قلعة بذ ميان‌ او و سپاهيان‌ بابك‌ در 214ق‌ صورت‌ گرفت‌، شكست‌ خورد و كشته‌ شد (طبري‌، 8/619، 622؛ ازدي‌، 386 بب ؛ نيزنك: ابن‌قتيبه‌، 391؛ يعقوبى‌، 3/190). سپس‌ مأمون‌ عبدالله‌بن‌ طاهر را در همان‌ سال‌ به‌ جنگ‌ با بابك‌ گسيل‌ داشت‌ و عبدالله‌ در طى‌ حدود 9 ماه‌ كه‌ غالباً در دينور اقامت‌ داشت‌، لشكريانى‌ پى‌درپى‌ براي‌ سركوب‌ بابك‌ مى‌فرستاد و كسانى‌ از بزرگان‌ سپاه‌ او را به‌ هلاكت‌ مى‌رسانيد (دينوري‌، 402؛ ابن‌قتيبه‌، نيزنك: يعقوبى‌، همانجاها؛ شابشتى‌، 137- 138؛ حمزه‌، 174؛ ابن‌اثير، 6/414)، اما سرانجام‌ ولايت‌ بر خراسان‌ را ترجيح‌ داد (طبري‌، 8/622؛ نيز نك: ابن‌ابى‌ طاهر، 74؛ ابن‌قتيبه‌، همانجا؛ ازدي‌، 395). گويا به‌ پيشنهاد همو(شابشتى‌، 138)، مأمون‌، على‌بن‌ هشام‌ را مأمور جنگ‌ با بابك‌ كرد (طبري‌، نيز ابن‌ ابى‌طاهر، يعقوبى‌، ابن‌قتيبه‌، همانجاها)؛ اما على‌بن‌ هشام‌ به‌ ستمكاري‌ و غارت‌ اموال‌ مردم‌ روي‌ آورد و چون‌ مأمون‌ بر او سخت‌ گرفت‌، قصد آن‌ كرد تا مأمور خليفه‌ را ناگهان‌ بكشد و خود به‌ بابك‌ بپيوندد، ولى‌ موفق‌ نشد و اقدامات‌ او برپريشانى‌ اوضاع‌ افزود (طبري‌، 8/627 - 628).
به‌ هر حال‌، مأمون‌ كه‌ در اواخر دورة خلافت‌ خود سرگرم‌ پيكار با روميان‌ بود (ابن‌اثير، 6/417 بب)، نتوانست‌ از عهدة كار بابك‌ برآيد، و در وصيت‌ خود به‌ معتصم‌ بر سركوب‌ خرميان‌ تأكيد كرد (همو، 6/430). در اين‌ زمان‌ كار بابك‌ و هواداران‌ او چنان‌ بالاگرفته‌ بود كه‌ در حدود سال‌ 218ق‌/833م‌ در ناحية جبال‌ از همدان‌ و اصفهان‌ و ديگر مناطق‌، كسان‌ بسياري‌ حتى‌ از واليان‌ و مشاهير دست‌ كم‌ در ظاهر با او همراه‌ شده‌ بودند (يعقوبى‌، 3/199؛ طبري‌، 8/667؛ نيز نك: مقدسى‌، 6/114؛ گرديزي‌، 175؛ صديقى‌، 297- 298)؛ احتمالاً وي‌ در خراسان‌ نيز هوادارانى‌ يافته‌ بود (نك: دنبالة مقاله‌) و مقاومت‌ طولانى‌ او بر شمار هوادارانش‌ مى‌افزود. معتصم‌ از آغاز خلافت‌، همت‌ بر از ميان‌ برداشتن‌ بابك‌ گماشت‌ (نك: قلقشندي‌، 6/402) و از بذل‌ اموال‌ هنگفت‌ و فرستادن‌ سپاهيان‌ متعدد براي‌ سركوب‌ او دريغ‌ نورزيد؛ اما اين‌ لشكركشيها اگر چه‌ موجب‌ نابودي‌ و شكست‌ بسياري‌ از هواداران‌ بابك‌ مى‌شد، از حيث‌ سركوب‌ كامل‌ جنبش‌ او كاري‌ از پيش‌ نمى‌برد (نك: طبري‌، 8/668، 9/8، 11-12). سرانجام‌، خليفه‌ بر آن‌ شد تا يك‌ سردار ايرانى‌ به‌ نام‌ افشين‌ (ه م‌) را كه‌ قبلاً رشادتهايى‌ نشان‌ داده‌ بود، براي‌ سركوب‌ بابك‌ گسيل‌ كند. افشين‌ در جمادي‌ الا¸خر 220/ژوئن‌ 835 با سمت‌ واليگري‌ آذربايجان‌ و ارمنستان‌، با لشكري‌ گران‌ و مجهز كه‌ گروهى‌ داوطلب‌ جهاد با كفار نيز با آن‌ همراه‌ شده‌ بودند، به‌ قصد سركوب‌ جنبش‌ به‌ سوي‌ بابك‌ به‌ راه‌ افتاد (همو، 9/11؛ نيز نك: يعقوبى‌، همانجا؛ دينوري‌، 403). افشين‌ كه‌ مى‌دانست‌ با جنگى‌ فرسايشى‌ و دشوار روبه‌روست‌ و موقعيت‌ بابك‌ موجب‌ برتري‌ او بوده‌ است‌، در برزند (ه م‌) اردو زد و نخست‌ دست‌ به‌ كار استحكام‌ موقعيت‌ خويش‌ از طريق‌ حفرچندين‌ خندق‌ و نصب‌ منجنيق‌ در اطراف‌ منطقة استقرار بابك‌ شد و سپس‌ به‌ پاك‌سازي‌ آن‌ نواحى‌ ازهواداران‌ و جاسوسان‌ بابك‌ و حفظ يا تصرف‌ يا استحكام‌ قلعه‌ها و بناهاي‌ نظامى‌ منطقه‌ پرداخت‌ (طبري‌، 9/11-12؛ نيز نك: دينوري‌، همانجا)؛ آنگاه‌ به‌ حيله‌ چنين‌ شايع‌ كرد كه‌ يكى‌ از سرداران‌ خليفه‌ با اموالى‌ هنگفت‌ از جانب‌ اردبيل‌ به‌ سوي‌ اردوگاه‌ افشين‌ در حركت‌ است‌ (طبري‌، 9/14- 15؛ نيز نك: بلعمى‌، 2/1259). اين‌ حيله‌ مؤثر افتاد و بابك‌ به‌ قصد تصرف‌ اين‌ اموال‌ بيرون‌ آمد و درجنگى‌ كه‌ در ناحية ارشق‌ (ه م‌) در گرفت‌، به‌ سختى‌ شكست‌ خورد و به‌ شهر موقان‌ گريخت‌ و سپس‌ در بذ موضع‌ گرفت‌ (طبري‌، 9/13-14، 16).
پس‌ از آن‌ تا حدود 2 سال‌ بعد، افشين‌ با نبردهاي‌ پراكنده‌ در وضعى‌ سخت‌ و فرساينده‌ با زمستانهاي‌ سرد و راهها و ارتفاعات‌ ناآشنا - كه‌ گاه‌ ناخرسندي‌ لشكريان‌ را در پى‌داشت‌ و گاه‌ خود به‌ وقت‌ گذرانى‌ و حتى‌ همدستى‌ با بابك‌ متهم‌ مى‌شد (همو، 9/39) - كوشيد قدم‌ به‌ قدم‌ به‌ قلعة بذ دست‌ يابد و ياران‌ بابك‌ را از اطراف‌ او پراكنده‌ كند (ابن‌ اثير، 6/449-451، 456-459، 461-462). از سوي‌ ديگر، بابك‌ نيز در طول‌ اين‌ مدت‌ با روميان‌ مكاتبه‌ داشت‌ و مى‌كوشيد با تحريك‌ آنان‌ به‌ جنگ‌ با مسلمانان‌ در ديگر سرزمينهاي‌ اسلامى‌، از فشار برخود بكاهد (همو، 6/479).
گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ در گيرودار نبردي‌ كه‌ به‌ تصرف‌ بذ انجاميد، بابك‌ با افشين‌ ديدار، و از خليفه‌ تقاضاي‌ امان‌ كرد (طبري‌، 9/43-44؛ دينوري‌، 404)، اما با توجه‌ به‌ روحيه‌اي‌ كه‌ بابك‌ بعدها از خود نشان‌ داد، مى‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ از جانب‌ او حيله‌اي‌ در كار بوده‌ است‌. به‌ هر حال‌، احتمالاً در رمضان‌ 222/اوت‌ 837 مردان‌ افشين‌ موفق‌ شدند، قلعة بذ را با تلاش‌ بسيار به‌ تصرف‌ خويش‌ درآورند و زنان‌ و فرزندان‌ متعدد بابك‌ را دستگير كنند (همانجاها؛ نيز نك: صديقى‌، 321)؛ اما بابك‌ با شمار اندكى‌ از اصحاب‌ و ياران‌ خود - ظاهراً بدين‌ قصد كه‌ به‌ روم‌ پناهنده‌ شود - به‌ سوي‌ بيشه‌اي‌ ميان‌ آذربايجان‌ و ارمنستان‌ گريخت‌ كه‌ به‌ سبب‌ انبوه‌ درختان‌ امكان‌ تعقيب‌ و گريز در آن‌ ميسر نبود. افشين‌ كه‌ سراسر ناحيه‌ را در محاصره‌ گرفته‌ بود و از طريق‌ جاسوسان‌ خود بر جايگاه‌ بابك‌ آگاهى‌ داشت‌، كوشيد با ارائة امان‌ نامه‌اي‌ همراه‌ با نامه‌اي‌ از پسر بابك‌ براي‌ پدرش‌، وي‌ را دستگير كند، اما بابك‌ يكى‌ از فرستادگان‌ را گردن‌ زد و پسرش‌ را سخت‌ ناسزا گفت‌ (طبري‌، 9/45- 46). از آن‌ سوي‌، افشين‌ با بطريقان‌ و سركردگان‌ ارمنستان‌ كه‌ ظاهراً از بابك‌ چندان‌ دلخوشى‌ هم‌ نداشتند (نك: دنبالة مقاله‌)، نامه‌نگاري‌ كرد تا اجازه‌ ندهند بابك‌ از طريق‌ سرزمينهاي‌ آنان‌ بگريزد (همو، 9/45).
سرانجام‌،بابك‌ كه‌ پس‌از دستگيري‌ چندتن‌ از اعضاي‌خانواده‌اش‌، بى‌ياور مانده‌ بود، به‌ دعوت‌ يكى‌ از بطريقان‌ ارمنستان‌ به‌ نام‌ سهل‌ بن‌ سنباط مخفيانه‌ در منزل‌ او فرود آمد و برادرش‌ عبدالله‌ را به‌ نزد يكى‌ ديگر از بطريقان‌ آن‌ ناحيه‌ گسيل‌ كرد (همو، 9/45- 48). اما سهل‌بن‌ سنباط كه‌ بعدها ارتقاي‌ مقام‌ و پاداش‌ بسيار يافت‌ (نك: همو، 9/54؛ نيز نك: نفيسى‌، 135 بب؛ مينورسكى‌، 170 بب)، خبربابك‌ را به‌ اطلاع‌ افشين‌ رسانيد و سرانجام‌ با همكاري‌ صميمانة سهل‌بن‌ سنباط بابك‌ دستگير شد (طبري‌، 9/45-50؛ نيز نك: خليفه‌، 2/786؛ يعقوبى‌، 3/199-200). بابك‌ را در 10 شوال‌ 222 به‌ اردوگاه‌ افشين‌ در برزند آوردند و چون‌ برادرش‌ نيز اندكى‌ بعد دستگير شد، هر دو را در يك‌ خانه‌ به‌ زندان‌ افكندند (طبري‌، 9/50 -51؛ براي‌ روايتهاي‌ ديگر، نك: دينوري‌، 404- 405؛ ابن‌اعثم‌، 8/346؛ مسعودي‌، مروج‌، 4/353-354). افشين‌، بابك‌ و برادرش‌ را در 3صفر 223ق‌/4 ژانوية 838م‌ به‌ سامرا آورد و بابك‌ را در قصر خود جاي‌ داد. خليفه‌ خود به‌ ديدن‌ بابك‌ آمد (طبري‌، 9/53). گفته‌اند كه‌ بابك‌ سرانجام‌ به‌ امر خليفه‌ به‌ دست‌ شمشيردار خود با شكنجة بسيار از پاي‌ در آمد. سر بابك‌ را به‌ خراسان‌ فرستادند - كه‌ خود نشانه‌اي‌ است‌ بر وجود هوادارانى‌ از او در آن‌ منطقه‌ - و پيكرش‌ را در سامرا به‌ دار كشيدند و با برادرش‌ نيز در بغداد چنين‌ كردند (همانجا؛ نيزنك: خليفه‌، 2/788؛ يعقوبى‌، همانجا؛ ابن‌اعثم‌، 8/353؛ مسعودي‌، همان‌، 4/354- 355؛ مقدسى‌، 6/117- 118).
ابوتمام‌ در شعري‌ كه‌ سرود، افشين‌ را به‌ «فريدون‌» و بابك‌ را به‌ «ضحاك‌» تشبيه‌ كرد (مسعودي‌، التنبيه‌، 88؛ ابن‌فقيه‌، 555). شگفت‌ آنكه‌ سمعانى‌ نيز نام‌ پدر بابك‌ را «مردس‌» (= مرداس‌) نوشته‌ (ص‌109؛ قس‌: صديقى‌، 287) كه‌ بنا بر برخى‌ روايات‌ نام‌ پدر ضحاك‌ افسانه‌اي‌ بوده‌ است‌ (نك: فردوسى‌، 1/43؛ نيز نك: زرين‌كوب‌، دو قرن‌ ...، 237، كه‌ «مرداس‌» را به‌ معناي‌ «مردم‌ خوار» آورده‌ است‌). اين‌ نكته‌ نمى‌تواند با موضوع‌ خون‌ريزي‌ و كشتار منسوب‌ به‌ بابك‌ كه‌ ارقام‌ شگفت‌انگيز و باور نكردنى‌ از آن‌ ارائه‌ شده‌ است‌ (مثلاً نك: مقدسى‌، 6/116-117؛ ذهبى‌، 10/297)، بى‌ارتباط باشد. البته‌ شايستة يادآوري‌ است‌ كه‌ به‌ موجب‌ روايتى‌ از طبري‌، رفتار بابك‌ با اسيران‌ دورة جنبش‌ - كه‌ به‌ ويژه‌ از عربهاي‌ منطقه‌ بودند - چندان‌ ناپسنديده‌ نبوده‌ است‌ (9/50). رواياتى‌ مبنى‌ بر رفتار شجاعانة بابك‌ به‌ هنگام‌ مرگ‌ نقل‌ شده‌ است‌ (مثلاً نك: مقدسى‌، 6/118؛ عوفى‌، 299؛ نيز نك: صديقى‌، 320؛ قس‌: مسعودي‌، مروج‌، 4/355).
معلوم‌ نيست‌ بابك‌ تا چه‌ اندازه‌ به‌ عقايد خرميان‌ (نك: مقدسى‌، 4/30-31) پايبند بوده‌ است‌، زيرا گفته‌اند كه‌ خرميان‌ اهل‌ خون‌ريزي‌ و قتال‌ نبوده‌اند و بابك‌ جنگ‌ و خون‌ريزي‌ را پيشه‌ گرفته‌ بود (ابن‌نديم‌، 406). به‌هر حال‌، مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ اگر هم‌ عقايد خرمى‌ موجب‌ اعتلاي‌ بابك‌ در ميان‌ پيروان‌ اين‌ فرقه‌ شد، ادامه‌ و توفيق‌ نسبى‌ جنبش‌ 20 سالة او، نه‌ در جاذبه‌هاي‌ اعتقادي‌، بلكه‌ در وجود زمينه‌هاي‌ اجتماعى‌ و سياسى‌ آن‌ عهد بوده‌ است‌. در مآخذ موجود، نشانه‌اي‌ از چگونگى‌ پيشرفت‌ كار بابك‌ و از شيوه‌هاي‌ او براي‌ جلب‌ هوادار ديده‌ نمى‌شود. از ملاحظة مجموع‌ روايتهاي‌ مربوط به‌ آن‌ عهد مى‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ در ميان‌ ايرانيان‌ نوعى‌ احساس‌ استقلال‌طلبى‌ از عنصر عرب‌ و حتى‌ برپايى‌ گونه‌اي‌ پادشاهى‌ همچون‌ ساسانيان‌ وجود داشت‌ كه‌ در وجوه‌ گوناگون‌ سياسى‌ و مذهبى‌ مجال‌ ظهور مى‌يافت‌. چنانكه‌ محققان‌ به‌ درستى‌ گفته‌اند، خرميان‌ و در رأس‌ ايشان‌ بابك‌ در اين‌ عهد - دست‌ كم‌ نزد بخشى‌ از مردم‌ - نمايندة چنين‌ احساسى‌ شمرده‌ مى‌شدند (نك: مادلونگ‌، 19). شايد درك‌ همين‌ نكته‌ بوده‌ است‌ كه‌ در همان‌ روزگار نيز بابك‌ و افشين‌ و مازيار را يكسو دانسته‌، ميان‌ ايشان‌ به‌ نحوي‌ باب‌ ارتباط را باز بينگارند (براي‌ تفصيل‌، نك: ه د، افشين‌). البته‌ اصل‌ و نسب‌ و خاستگاه‌ بابك‌ سخت‌ در پردة ابهام‌ است‌ (نك: صديقى‌، 287، كه‌ احتمال‌ دهقان‌ زاده‌ بودن‌ او را مطرح‌ كرده‌ است‌)، اما از لابه‌لاي‌ روايات‌ مى‌توان‌ حس‌ برتري‌ جويى‌ و جاه‌طلبى‌ او را دريافت‌. حتى‌ از پيغامى‌ كه‌ او در مخفى‌ گاه‌ خود پس‌ از فتح‌ قلعة بذ به‌ دست‌ افشين‌، براي‌ پسرش‌ فرستاد، چنين‌ بر مى‌آيد كه‌ در سوداي‌ پادشاهى‌ بوده‌، زيرا از خود به‌ عنوان‌ «پادشاه‌» ياد كرده‌ («كنت‌ ملكاً»)، و گفته‌ است‌ كه‌ اگر پسر به‌ او مى‌پيوست‌، سروري‌ بدو مى‌رسيد (طبري‌، 9/ 46). همچنين‌ گفته‌اند كه‌ بابك‌ به‌ هنگام‌ قدرت‌، دختران‌ و خواهران‌ زيباروي‌ بطريقان‌ ارمنستان‌ را به‌ زور به‌ زنى‌ مى‌خواست‌، چنانكه‌ ابن‌ سنباط نيز به‌ او گفت‌: بطريقان‌ اين‌ سرزمين‌ همگى‌ با تو خويشى‌ دارند و تو از طريق‌ ايشان‌ فرزند يافته‌اي‌ (همو، 9/48) و همين‌ امر احتمالاً درناخشنودي‌ اهالى‌ آن‌ سرزمين‌ از بابك‌ سخت‌ مؤثرافتاد (نك: نفيسى‌، 137؛ در خصوص‌ روابط بابك‌ با ارمنستان‌ و روم‌، نك: زرين‌كوب‌، تاريخ‌...، 2/69 -70).
با كشته‌ شدن‌ بابك‌، كارخرميان‌ به‌ پايان‌ نيامد و سالها و حتى‌ قرنها بعد در همان‌ ناحيه‌ و نواحى‌ ديگرايران‌، نشانى‌ از تحركات‌ ايشان‌ وجود داشته‌ است‌ (نك: صديقى‌، 323- 325؛ نفيسى‌، 156- 158).
مآخذ: ابن‌ابى‌ طاهر طيفور، احمد، كتاب‌ بغداد، به‌ كوشش‌ محمد زاهد كوثري‌، قاهره‌، 1368ق‌/1949م‌؛ ابن‌اثير، الكامل‌؛ ابن‌اعثم‌ كوفى‌، احمد، الفتوح‌، حيدرآباددكن‌، 1395ق‌؛ ابن‌فقيه‌، احمد، البلدان‌، به‌كوشش‌ يوسف‌ هادي‌، بيروت‌، 1416ق‌/1996م‌؛ ابن‌قتيبه‌، عبدالله‌، المعارف‌، به‌كوشش‌ ثروت‌عكاشه‌،قاهره‌،1960م‌؛ابن‌نديم‌، الفهرست‌؛ ازدي‌، يزيد، تاريخ‌ الموصل‌، به‌ كوشش‌ على‌ حبيبه‌، قاهره‌، 1387ق‌/1967م‌؛ بلعمى‌، محمد، تاريخ‌ نامة طبري‌، به‌ كوشش‌ محمد روشن‌، تهران‌، 1366ش‌؛ حمزة اصفهانى‌، تاريخ‌ سنى‌ ملوك‌ الارض‌، بيروت‌، دارمكتبة الحياة؛ خليفةبن‌ خياط، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ سهيل‌ زكار، دمشق‌، 1968م‌؛ دينوري‌، احمد، الاخبارالطوال‌، به‌ كوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر و جمال‌الدين‌ شيال‌، قاهره‌، 1960م‌؛ ذهبى‌، احمد، سيراعلام‌ النبلاء، به‌كوشش‌ شعيب‌ارنؤوط و ديگران‌،بيروت‌،1406ق‌/1986م‌؛زرين‌كوب‌،عبدالحسين‌، تاريخ‌ مردم‌ ايران‌ از پايان‌ ساسانيان‌ تا پايان‌ آل‌بويه‌، تهران‌، 1367ش‌؛ همو، دو قرن‌ سكوت‌، تهران‌، 1344ش‌؛ سمعانى‌، عبدالكريم‌، الانساب‌، چ‌ تصويري‌، ليدن‌، 1912م‌؛ شابشتى‌، على‌، الديارات‌، به‌ كوشش‌ كوركيس‌ عواد، بغداد، 1966م‌؛ صديقى‌، غلامحسين‌، جنبشهاي‌ دينى‌ ايرانى‌، تهران‌، 1372ش‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ ژاكلين‌ سوبله‌ و على‌ عماره‌، بيروت‌، 1402ق‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ عوفى‌، محمد، جوامع‌ الحكايات‌، به‌ كوشش‌ جعفر شعار، تهران‌، 1374ش‌؛ فردوسى‌، شاهنامه‌، مسكو، 1966م‌؛ قلقشندي‌، احمد، صبح‌ الاعشى‌، قاهره‌، دارالكتب‌ المصريه‌؛ كام‌ بخش‌ فرد، «قلعة جمهور يا دژ بذ جايگاه‌ بابك‌ خرم‌دينى‌»، بررسيهاي‌ تاريخى‌، 1345ش‌، س‌ 1، شم 4؛ گرديزي‌، عبدالحى‌، زين‌الاخبار، به‌كوشش‌ عبدالحى‌ حبيبى‌، تهران‌،1363ش‌؛ مادلونگ‌، ويلفرد، فرقه‌هاي‌ اسلامى‌، ترجمة ابوالقاسم‌ سري‌، تهران‌، 1377ش‌؛ مسعودي‌، على‌، التنبيه‌ و الاشراف‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1893م‌؛ همو، مروج‌ الذهب‌، به‌ كوشش‌ شارل‌ پلا، بيروت‌، 1973م‌؛ مقدسى‌، مطهر، البدء و التاريخ‌، به‌ كوشش‌ كلمان‌ هوار، پاريس‌، 1907م‌؛ مينورسكى‌، و.، «قفقازيات‌4»، بابك‌ خرم‌ دين‌ (نك: هم، نفيسى‌)؛ نفيسى‌، سعيد، بابك‌ خرم‌دين‌، تهران‌، 1343ش‌؛ يعقوبى‌، احمد، تاريخ‌، نجف‌، 1358ق‌؛ نيز:
Justi , F. , Iranisches Namenbuch, Hildesheim , 1963 ; Yarshater , E. , X Mazdakism n , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1983, vol. III (2).
على‌ بهراميان‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4274
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست