responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4268
بابر، ظهيرالدين‌
جلد: 11
     
شماره مقاله:4268


بابُر، ظهيرالدين‌محمد(888 -937ق‌/1483-1531م‌)، بنيان‌گذار سلسلة گوركانيان‌ هند. وي‌ فرزند عمر شيخ‌ و نوادة امير تيمور گوركانى‌ بود و از سوي‌ مادر نيز به‌ چنگيزخان‌ نسب‌ مى‌برد (بابر، 5 -7؛ دوغلات‌، گ‌110 ب‌؛ هاليستر، 142-143). بابر در 12 سالگى‌ (5 رمضان‌ 899) بر جاي‌ پدر در انديجان‌ (تختگاه‌ فرغانه‌) به‌ حكومت‌ نشست‌ (بابر، 2،5؛ دوغلات‌، گ‌ 122ب‌؛ ابوالفضل‌، 1/87). زندگى‌ سياسى‌ او را مى‌توان‌ بر 3 مرحلة اصلى‌ تقسيم‌ كرد: 1. از حكومت‌ انديجان‌ تا سفر به‌ كابل‌ (899 -910ق‌)؛ 2. از سفر به‌ كابل‌ تا فتح‌ دهلى‌ (910-932ق‌)؛ 3. از تأسيس‌ سلسلة گوركانيان‌ در هند تا درگذشت‌ وي‌ (932-937ق‌).
پس‌ از مرگ‌ تيمور، تقسيم‌ قلمرو او ميان‌ فرزندان‌ و نوادگانش‌ كشمكشهايى‌ را به‌ ويژه‌ در آسياي‌ مركزي‌ پديد آورد. پس‌ از درگذشت‌ عمر شيخ‌، و آغاز حكومت‌ بابر، سلطان‌ احمد ميرزا، عموي‌ بابر و حاكم‌ سمرقند، و سپس‌ سلطان‌ محمودخان‌، دايى‌ بابر و حاكم‌ تاشكند، هر كدام‌ طمع‌ در قلمرو او بستند، ولى‌ با مقاومت‌ بابر و امراي‌ طرفدار او راه‌ به‌ جايى‌ نبردند (همو، 1/88؛ فرشته‌، 1/192). مهم‌ترين‌ مخالف‌ بابر، شيبانى‌خان‌ ازبك‌ بود كه‌ امير جوان‌ تيموري‌ با وجود او راه‌ دشواري‌ در پيش‌ داشت‌. با اينهمه‌، بابر عزم‌ كرده‌ بود كه‌ سرزمين‌ تحت‌ فرمان‌ خود را توسعه‌ دهد و به‌ ويژه‌ بر سمرقند، پايتخت‌ تيمور تسلط يابد. پس‌ به‌ تلاشى‌ بى‌وقفه‌ كه‌ 19 سال‌ به‌ طول‌ انجاميد، دست‌ زد. نخستين‌ بار در 903ق‌ /1497م‌، با فرار بايسنقر فرزند ابوسعيد، بابر وارد سمرقند شد (دوغلات‌، گ‌ 123 الف‌؛ ابوالفضل‌، 1/89؛ فرشته‌، 1/193)؛ اما برخى‌ از يارانش‌ از او جدا شده‌، در انديجان‌، برادرش‌ جهانگير ميرزا را به‌ حكومت‌ برداشتند. در اين‌ ميان‌ بابر سمرقند را نيز از دست‌ داد و لشكريانش‌ پراكنده‌ شدند وخود به‌ ناچار به‌ خجند رفت‌؛ اما سال‌ بعد انديجان‌ را گرفت‌ و در 905ق‌ فرغانه‌ را نيز به‌ چنگ‌ آورد و آن‌ را ميان‌ خود و جهانگير تقسيم‌ كرد (همو، 1/193- 195؛ I/847 , 2 . وي‌ سپس‌ به‌فكر تسخير سمرقند افتاد وبا آنكه‌ شهر در دست‌ شيبانى‌خان‌ بود، ولى‌ با حمايت‌ مردم‌ در 906ق‌ آنجا را گرفت‌ (بابر، 54؛ دوغلات‌، ابوالفضل‌، همانجاها؛ روملو، 71)، و در حالى‌ كه‌ 19 سال‌ بيش‌ نداشت‌، كوشيد تا اتحاديه‌اي‌ از امراي‌ اطراف‌ براي‌ سركوب‌ قطعى‌ شيبانى‌خان‌ ايجاد كند، ولى‌ توفيقى‌ نيافت‌. وي‌ سپس‌ در 906ق‌ در جنگ‌ سرپل‌ از ازبكان‌ شكست‌ خورد و به‌ سمرقند بازگشت‌ (فرشته‌، 1/196؛ جهانگشاي‌...، 325- 326؛ 2 ، EIهمانجا)و شيبانى‌خان‌ شهر را به‌ محاصره‌ گرفت‌. كار بر بابر دشوار شد و به‌ ناچار دراوايل‌ سال‌ 907ق‌ شبانه‌ از شهر بيرون‌ رفت‌ (روملو، 73؛ فرشته‌، 1/197) و به‌ كمك‌ سلطان‌ محمودخان‌ زمستان‌ را در اراتپه‌ گذراند.
اتحاد خانهاي‌ تاشكند و مغولستان‌ به‌ حمايت‌ از بابر در 908ق‌ راه‌ به‌ جايى‌ نبرد و او از ازبكان‌ شكست‌ خورد و يك‌ سال‌ در ميان‌ قبايل‌ صحرانشين‌ به‌ سر برد (همو، 1/ 197- 198؛ جهانگشاي‌، نيز 2 EI، همانجاها)، پس‌ از آن‌، نزد محمد باقر، حاكم‌ ترمذ رفت‌ و به‌ پيشنهاد او قصد كابل‌ كرد (فرشته‌، همانجا؛ نيز نك: غفاري‌، 239-240؛ خواندمير، غياث‌الدين‌، 4/307).
دومين‌ مرحلة زندگى‌ سياسى‌ بابر از اينجا آغاز مى‌گردد: وي‌ در 910ق‌ با نيروي‌ اندكى‌ به‌ بدخشان‌ رفت‌ و مورد استقبال‌ خسروشاه‌، حاكم‌ آنجا و مردم‌ قرار گرفت‌ و با كمك‌ نظامى‌ او روي‌ به‌ كابل‌ نهاد و در 910ق‌ با تسليم‌ محمد مقيم‌ ارغون‌، امير شهر، آنجا را گرفت‌ (دوغلات‌، گ‌ 124ب‌ 125 الف‌؛ گلبدن‌ بيگم‌، 4- 5؛ بكري‌، 99؛ خواندمير، غياث‌الدين‌، 4/308). سپس‌ سلطان‌حسين‌ميرزافرمانرواي‌هرات‌ازبيم‌ شيبانى‌خان‌، بابر را به‌ كمك‌ خواست‌ و او رهسپار هرات‌ شد و با آنكه‌ در راه‌ خبر مرگ‌ سلطان‌ حسين‌ رسيد، بابر به‌ حركت‌ خود ادامه‌ داد و در هرات‌ با بديع‌الزمان‌ و مظفر حسين‌، پسران‌ سلطان‌ حسين‌ ميرزا ملاقات‌ كرد، ولى‌ كوششهايش‌ براي‌ ايجاد اتحاد بر ضد ازبكان‌ به‌ جايى‌ نرسيد (گلبدن‌بيگم‌، 6 -7؛ ابوالفضل‌، 1/89 -90؛ فرشته‌، 1/198؛ رياض‌الاسلام‌، 20-21؛ دوغلات‌، گ‌ 159ب‌؛ روملو، 122-123). با اينهمه‌، وي‌ در 913ق‌ قندهار و زمين‌ داور را تصرف‌ كرد (همو، 134؛ بكري‌، 103)، و اندكى‌ بعد، به‌ گزارش‌ دخترش‌، گلبدن‌ بيگم‌ (ص‌ 9) خود را بابر پادشاه‌ خواند (نيز نك: راس‌، .(6
شكست‌ و قتل‌ شيبانى‌خان‌ توسط شاه‌ اسماعيل‌ صفوي‌ در 916ق‌/1510م‌ فرصت‌ مناسبى‌ به‌ دست‌ بابر داد و او در زمستان‌ 917ق‌ با شتاب‌ به‌ سوي‌ سمرقند حركت‌ كرد و از شاه‌ اسماعيل‌ نيز كمك‌ خواست‌ (فرشته‌، 1/200؛ راس‌، 7 ؛ رياض‌ الاسلام‌، 26) و وعده‌ داد كه‌ در صورت‌ پيروزي‌ كامل‌ بر سمرقند و بخارا، خطبه‌ و سكه‌ به‌ نام‌ شاه‌ اسماعيل‌ كند. شاه‌ صفوي‌ پذيرفت‌ و لشكري‌ به‌ ياري‌ او فرستاد ( جهانگشاي‌،413-414). به‌اين‌ترتيب‌، بابر با كمك‌ قزلباشها سومين‌ بار، سمرقند را فتح‌ كرد و قلمرو او سراسر تاشكند، كابل‌، قندوز، حصار، سمرقند، بخارا و فرغانه‌ را دربرگرفت‌ (راس‌، همانجا).
خواندن‌ خطبه‌ به‌ نام‌ شاه‌ اسماعيل‌ در سمرقند، و احتمالاً زدن‌ سكه‌ به‌ نام‌ او (شواهد سكه‌شناسى‌ در اين‌باره‌ صراحت‌ ندارد، نك: I/848 , 2 ، و تظاهر بابر به‌ تشيع‌، مردم‌ سمرقند را از او ناراضى‌ ساخت‌ (نك: دوغلات‌، گ‌ 189ب‌؛ اسميث‌، .(320 وي‌ سرانجام‌ در پى‌جنگ‌ با عبيدالله‌خان‌ ازبك‌ در 918ق‌ سمرقند را بار ديگر از دست‌ داد (ابوالفضل‌، 1/91؛ واصفى‌، 1/36؛ راس‌، همانجا). از سوي‌ ديگر شاه‌ اسماعيل‌ صفوي‌، امير نجم‌ ثانى‌ (نجم‌ بيك‌) را براي‌ كمك‌ به‌ بابر و احتمالاً براي‌ نظارت‌ بر كار او، به‌ ماوراءالنهر فرستاد ( جهانگشاي‌، 415؛ خواندمير، امير محمود، 144). به‌ گزارش‌ امير محمود خواندمير، اميرنجم‌ ثانى‌ مى‌خواست‌ پس‌ از سركوب‌ ازبكها بابر را نيز از ميان‌ بردارد (نك: ص‌ 145)، اما مورخان‌ ديگر اين‌ معنى‌ را تأييد نكرده‌اند. به‌هرحال‌، پراكندگى‌ نيروهاي‌ قزلباش‌ و اختلاف‌امرا با امير نجم‌ثانى‌ از يك‌ سو، و پيمان‌ شكنيها و قتل‌ عامهاي‌ وي‌ (نك: فرشته‌، 1/201) سبب‌ شد تا ميان‌ او و بابر دشمنى‌ ايجاد شود (روملو، 173-174؛ خواندمير، اميرمحمود، 148-150). از اين‌ رو، امير نجم‌ در نبرد با ازبكان‌ در 918ق‌ در غُجدوان‌ تنها ماند و شكست‌ خورد و كشته‌ شد (فضل‌الله‌، 14-17؛ رياض‌ الاسلام‌، 33-34). بابر به‌ كابل‌ بازگشت‌ و از اين‌ تاريخ‌ از بازپس‌ گرفتن‌ سمرقند، شهر دلخواه‌ خود، چشم‌ پوشيد (گلبدن‌ بيگم‌، ابوالفضل‌، فرشته‌، همانجاها).
بابر در 928ق‌/1522م‌ پس‌ از سالها تلاش‌، سرانجام‌ قندهار را از ارغونيان‌ گرفت‌ (همو، 1/202)، ولى‌ به‌ سبب‌ بلند پروازي‌ و شجاعت‌، بدان‌ اكتفا نكرد و چون‌ در آسياي‌ مركزي‌ وجود ازبكان‌، و در غرب‌ حضور صفويان‌ كه‌ به‌ سرعت‌ نيرومند مى‌شدند، توسعة قلمروش‌ را دشوار مى‌ساخت‌، متوجه‌ هندوستان‌ شد؛ اگرچه‌ از 910ق‌ ظاهراً چنين‌ انديشه‌اي‌ را در سر مى‌پروراند (بابر، 177). سرزمين‌ بزرگ‌ هند در اين‌ زمان‌ فاقد قدرت‌ مركزي‌ بود و حكومت‌ دهلى‌ كه‌ در دست‌ ابراهيم‌ لودي‌ قرار داشت‌، مهم‌ترين‌ قدرت‌ اين‌ ناحيه‌ محسوب‌ مى‌شد. با اينهمه‌، او نيز رقيبان‌ خطرناكى‌ داشت‌ و با شورشهاي‌ داخلى‌ قلمرو خود نيز مواجه‌ بود (نك: راس‌ .(10-11 بابر نيز باتوجه‌ به‌ اين‌ ملاحظات‌ و گاه‌ به‌ دعوت‌ مخالفان‌ ابراهيم‌ لودي‌ راهى‌ تسخير هند شد و در پنجمين‌ لشكركشى‌ در 932ق‌ درجنگ‌ پانى‌ پت‌، لوديان‌ را شكست‌ داد و دهلى‌ را تصرف‌ كرد (بابر، همانجا؛ نظام‌ الدين‌، 2/1؛ فرشته‌، 1/202-203؛ راس‌، 12 -11 ؛ روملو، 254- 255). به‌ دليل‌ افتادگيهاي‌ متن‌ بابرنامه‌، تعيين‌ تاريخ‌ دقيق‌ لشكركشيهاي‌ اول‌ تا چهارم‌ بابر، دشوار است‌ و به‌ همين‌ سبب‌ ميان‌ مورخان‌ بعدي‌ نيز در اين‌باره‌ اختلاف‌ نظر وجود دارد (نك: راس‌، 10 )، چه‌، مثلاً ابوالفضل‌ علامى‌ تاخت‌ و تازهاي‌ پراكندة بابر به‌ نواحى‌ شرقى‌ افغانستان‌ را نيز در زمرة لشكركشيهاي‌ او به‌ هند شمرده‌ است‌ (نك: حبيبى‌، 20-21). اما معلوم‌ است‌ كه‌ لشكركشيهاي‌ او به‌ هند بايد ميان‌ سالهاي‌ 925 و 930ق‌ رخ‌ داده‌ باشد (نك: فرشته‌، 1/201-202؛راس‌، همانجا؛ ايرانيكا، .(III/322 به‌ هرحال‌، بابر در روز سه‌شنبه‌ 12 رجب‌ وارد دهلى‌ شد و روز جمعه‌ در مسجد دهلى‌ به‌ نام‌ او خطبه‌ خواندند (راس‌، .(13-14 پس‌ از آن‌ قلعة آگره‌ را نيز تسخير كرد (گلبدن‌ بيگم‌، 11؛ نظام‌ الدين‌، 2/13-17؛ فرشته‌، 1/205).
وجود مخالفان‌ بسيار در ميان‌ هنديها و افغانها (نك: نظام‌الدين‌، 2/18؛ فرشته‌، 1/206)، و شرايط نامساعد آب‌ و هوايى‌ كه‌ بابر در كتاب‌ خود بدان‌ اشاره‌ دارد، سبب‌ شد تا اطرافيان‌ او خواهان‌ بازگشت‌ به‌ كابل‌ باشند (بابر، 204، 206-207). يكى‌ از شورشهاي‌ بزرگ‌ بر ضد بابر شورش‌ راچپوتها به‌ رهبري‌ راناسَنگا از چيتور بود (گلبدن‌ بيگم‌، 15). راناسنگا كه‌ با بسياري‌ از مخالفان‌ بابر، چون‌ حسن‌خان‌ ميواتى‌ و سلطان‌ محمود لودي‌ متحد شده‌ بود، روي‌ به‌ جنگ‌ با فرمانرواي‌ تيموري‌ نهاد. بابر كه‌ نخستين‌ بار خود را درگير يك‌ نوع‌ جهاد با كفار مى‌ديد (راس‌، 17 -16 )، به‌ تدارك‌ مقدمات‌ كار برخاست‌ و به‌ تمام‌ حكام‌ دستور داد تا از گرفتن‌ باجهاي‌ نامشروع‌ خودداري‌ كنند (بابر، 207؛ گلبدن‌ بيگم‌، 16-17). جنگ‌ در 933ق‌ در خانوه‌ روي‌ داد و نيروهاي‌ راناسنگا به‌ سختى‌ شكست‌ خوردند. پس‌ از اين‌ فتح‌ بزرگ‌ بابر را «غازي‌» خواندند (نظام‌الدين‌، 2/20- 26، 96؛ فرشته‌، 1/209؛ هروي‌، 1/284؛ راس‌، همانجا). وي‌ پس‌از آن‌، فتوحات‌خود را در هند ادامه‌ داد و تا بنگال‌ پيش‌ رفت‌ و دولتى‌ نيرومند بنياد نهاد (همو، 18 -17 ؛ I/898 , 2 ، ولى‌ فرصتى‌ براي‌ سامان‌ دادن‌ به‌ تضادهاي‌ نژادي‌، اجتماعى‌ و مذهبى‌ هند نيافت‌ و بر اثر بيماري‌ شديدي‌ در آگره‌ درگذشت‌. جسد او را طبق‌ وصيتش‌ به‌ كابل‌ بردند و در مكانى‌ موسوم‌ به‌ قدمگاه‌ به‌ خاك‌ سپردند (گلبدن‌ بيگم‌، 21،24؛ نظام‌ الدين‌، 2/26-27؛ فرشته‌، 1/211؛ 2 EI، همانجا).
بابر نه‌ تنها سياستمداري‌ زبده‌، و جنگجويى‌ دلير بود، بلكه‌ مردي‌ آزادانديش‌ و دانشمند نيز به‌ شمار مى‌آمد. در وصيت‌نامه‌اش‌ كه‌ گفته‌ مى‌شود نسخه‌اي‌ از آن‌ در كتابخانة بهوپال‌ نگهداري‌ مى‌شود، به‌ همايون‌، فرزندش‌، سفارش‌ كرده‌ است‌ تا براي‌ وحدت‌ اسلام‌ اختلاف‌ ميان‌ شيعه‌ و سنى‌ را ناديده‌ بگيرد (هاليستر، 144). اين‌ سفارش‌ نمايانگر تسامح‌ مذهبى‌ و وسعت‌ ديد سياسى‌ بابر است‌ و از اين‌ طريق‌ توانست‌ با دولت‌ شيعى‌ صفويه‌ ارتباطى‌ دوستانه‌ برقرار (براي‌ روابط او با ايران‌ِ دورة شاه‌ طهماسب‌، نك: رياض‌ الاسلام‌، 44- 48)، و نقشى‌ مهم‌ در انتقال‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ ايرانى‌ به‌ هند ايفا كند X/214) .((EWA,
بابر به‌ علم‌ و هنر و به‌ ويژه‌ شعر علاقه‌ داشت‌. در دورة وي‌ نقاشى‌ و معماري‌ پيشرفت‌ چشمگيري‌ يافت‌. از آثار معماري‌ اين‌ دوره‌ بايد به‌ مسجد بابري‌ (نك: دنبالة مقاله‌) و رام‌ باغ‌ (آرام‌ باغ‌) اشاره‌ كرد. وي‌ براي‌ ساختن‌ آگره‌، سنان‌، معمار برجستة عثمانى‌ را به‌ هند دعوت‌ كرد و او يكى‌ از بهترين‌ شاگردان‌ خود به‌ نام‌ يوسف‌ را نزد بابر فرستاد (نهرو، 1/2 65). يكى‌ از هنرهاي‌ مورد علاقة تيموريان‌ خوش‌ نويسى‌ بود كه‌ بابر خود در آن‌ دستى‌ قوي‌ داشت‌ و چندان‌ در اين‌ هنر پيش‌ رفت‌ كه‌ مبدع‌ خط و شيوه‌اي‌ شد كه‌ به‌ خط بابري‌ شهرت‌ يافت‌. بابر نسخه‌اي‌ از قرآن‌ را كه‌ با اين‌ خط نوشته‌ شده‌ بود، به‌ مكه‌ فرستاد (نظام‌ الدين‌، 2/27؛ شيمل‌، 102).
بابر آثاري‌ نيز در تاريخ‌، ادب‌ و فقه‌ پديد آورد كه‌ از آن‌ جمله‌اند:
1. بابرنامه‌، كه‌ آن‌ را واقعات‌ بابري‌ و توزك‌ بابري‌ نيز خوانده‌اند. اين‌ كتاب‌ در حقيقت‌ خاطرات‌ و نظرات‌ بابر است‌ كه‌ به‌ زبان‌ تركى‌ جغتايى‌ و با نثري‌ ساده‌ نگاشته‌ شده‌ است‌ و حوادث‌ سالهاي‌ 899 تا 936ق‌ را در بر مى‌گيرد. شخصيت‌ برجستة بابر در اين‌ اثر كه‌ بدون‌ تعصب‌، عقايد و آراء خود را در موضوعات‌ مختلف‌ بيان‌ كرده‌، به‌ خوبى‌ منعكس‌ است‌. ارزش‌ بابرنامه‌ از جنبه‌هاي‌ مختلف‌ تاريخى‌، جغرافيايى‌، مردم‌ شناسى‌ و ادبى‌ حائز اهميت‌ است‌ و به‌ گفتة كوپريلى‌ در زمرة يكى‌ از بهترين‌ آثار نثر جغتايى‌ محسوب‌ مى‌شود (نك: I/848 849 - , 2 .(EIاز اين‌ اثر نسخه‌هاي‌ متعددي‌ بر جاي‌ مانده‌ است‌ (منزوي‌، 2/1141-1142؛ استوري‌، )، I اما همه‌ ناقصند (راس‌، .(20 بخشى‌ از بابرنامه‌ در زمان‌ بابر، توسط زين‌الدين‌ وفايى‌ خوافى‌ (د 940ق‌) به‌ فارسى‌ ترجمة آزاد شد كه‌ احتمالاً به‌ همين‌ دليل‌ كوپريلى‌ آن‌ را ترجمة حقيقى‌ بابرنامه‌ نمى‌داند (نك: 849 ,I/ 2 EI؛ استوري‌، .(I(1)/532-533 پس‌ از آن‌ ميرزا پاينده‌ حسن‌ غزنوي‌ و محمدقلى‌ مغول‌ حصاري‌ نيز اين‌ اثر را به‌ فارسى‌ ترجمه‌ كردند (همو، .(I(1)/533 بابرنامة تركى‌ نخستين‌ بار در 1857م‌ توسط ايلمينسكى‌ در غازان‌ چاپ‌ تصويري‌ شد (استوري‌، ؛ I(1)/532 براون‌،ادوارد، .(III/391-392 پس‌از آن‌ در 1905م‌ بوريج‌ چاپ‌ديگري‌ از روي‌ نسخة حيدرآباد منتشر كرد. ترجمة فارسى‌ ديگري‌ كه‌ توسط عبدالرحيم‌خان‌ خانان‌ به‌ دستور اكبر شاه‌ گوركانى‌ در 998ق‌ صورت‌ گرفته‌ بود، در 1308ق‌ در بمبئى‌ به‌ خط نستعليق‌ با اغلاط فراوان‌ چاپى‌ با عنوان‌ تجارب‌ الملوك‌ منتشر شد (گلچين‌، 2/459؛ مشار، 1/1183). بابرنامه‌ به‌ زبانهاي‌ انگليسى‌، فرانسه‌، روسى‌، آلمانى‌ و اردو نيز ترجمه‌ و تلخيص‌ شده‌ است‌ (حبيبى‌، 55 - 56؛ اخترراهى‌، 174؛ آربري‌، 59 ؛ استوري‌، .(I(1)/534-536
2. رسالة عروض‌. بابر اين‌ رساله‌ را حدود سالهاي‌ 932 تا 934ق‌ تأليف‌ كرد. موضوع‌ اين‌ رساله‌ قالبهاي‌ عروضى‌ در شعر شاعران‌ ترك‌ زبان‌ است‌. وي‌ برحسب‌ ضرورت‌ هر جا كه‌ لازم‌ ديده‌، مثالهايى‌ از وزنهاي‌ رايج‌ زبان‌ تركى‌ و گاه‌ فارسى‌ ذكر كرده‌، و اشعاري‌ از خود به‌ عنوان‌ شاهد نيز آورده‌ است‌ (دوغلات‌، گ‌ 122ب‌؛ نظام‌ الدين‌، نيز 2 EI، همانجاها). نسخة خطى‌ اين‌ رساله‌ در 1923م‌ توسط كوپريلى‌ در كتابخانة ملى‌ پاريس‌ (شم شناخته‌ شد (همانجا).
3. مبيّن‌، رساله‌اي‌ منظوم‌ در فقه‌ حنفى‌ است‌. تصنيف‌ اين‌ مثنوي‌ تعليمى‌ در 928ق‌ خاتمه‌ يافته‌ است‌ (نظام‌الدين‌، راس‌، همانجاها). اين‌ اثر را فقه‌ بابري‌ نيز خوانده‌اند. مبين‌ در اصل‌ نام‌ تفسيري‌ بر اين‌ مثنوي‌ بوده‌ كه‌ به‌ قلم‌ شيخ‌ زين‌الدين‌، منشى‌ بابر، نگاشته‌ شده‌ است‌. نسخة خطى‌ اين‌ مثنوي‌ كه‌ در 937ق‌ كتابت‌ شده‌، جزو مجموعة خصوصى‌ كوپريلى‌ بوده‌ است‌ ( 2 ، EIهمانجا).
4. ترجمة رسالة والدية عارف‌ بزرگ‌خواجه‌عبيدالله‌ احرار، كه‌ بابر آن‌ را در 935ق‌ به‌ تركى‌ جغتايى‌ ترجمه‌ كرد (دوغلات‌، همانجا؛ فرشته‌، 1/210؛ راس‌، .(20 اين‌ رساله‌ به‌ ضميمة ديوان‌ شعر بابر توسط كوپريلى‌ منتشر شده‌ است‌. ترجمة اين‌ رساله‌ مى‌تواند نشانه‌اي‌ بر گرايش‌ بابر به‌ تصوف‌ باشد ( 2 ، EIهمانجا).
5. ديوان‌. بابر شاعري‌ توانا بود و به‌ زبان‌ تركى‌ و فارسى‌ شعر مى‌سرود، اما بيشترين‌ اشعار او به‌ تركى‌ است‌. وي‌ در قالبهاي‌ غزل‌، مثنوي‌، رباعى‌، قطعه‌، تيوغ‌ (از قالبهاي‌ خاص‌ شعري‌ در زبان‌ تركى‌) و جز آنها شعر سروده‌ است‌. به‌ گفتة دوغلات‌ (همانجا)، هيچ‌ شاعري‌ پس‌ از عليشير نوايى‌، به‌ اندازة بابر شعر تركى‌ نسروده‌ است‌. ديوان‌ بابر به‌ كوشش‌ راس‌ از روي‌ نسخة خطى‌ كتابخانة نواب‌ رامپور، به‌ صورت‌ تصويري‌ به‌ ضميمة «مجلة انجمن‌ آسيايى‌ بنگال‌1» در 1910م‌ چاپ‌ شد ( 2 ، EIهمانجا). پس‌ از آن‌ نسخة كامل‌ تري‌ در كتابخانة ملى‌ پاريس‌ كشف‌ شد و سامويلوويچ‌2 آن‌ را با عنوان‌ مجموعة اشعار بابر پادشاه‌ در پترزبورگ‌ (1917م‌) منتشر كرد. كوپريلى‌ نيز برخى‌ از اشعار ديگر بابر را در 1331ق‌/1913م‌ در«مجلة تتبعات‌ ملى‌3» منتشر كرد (نك: 2 ، EIهمانجا).
حبيبى‌ تأليفات‌ ديگري‌ در فن‌ جنگ‌ و موسيقى‌ به‌ بابر نسبت‌ داده‌ است‌ (ص‌ 74) كه‌ هيچ‌ نشانى‌ از آنها در دست‌ نيست‌.
مسجد بابري‌: از بناهاي‌ِ عصر بابر بايد به‌ چند مسجد در شبه‌ قارة هند منسوب‌ به‌ خود او اشاره‌ كرد كه‌ مشهورتر از همه‌ مسجد بابري‌ در آيودهيا1 واقع‌ در ناحية فيض‌آباد در شرق‌ اوتارپرادش‌ مركزي‌ در شمال‌ هند است‌ («فرهنگ‌...2»، V/175 ؛ II/870 , 2 .(EIآيودهيا از شهرهاي‌ تاريخى‌ و مذهبى‌ هند به‌ شمار مى‌رود كه‌ نام‌ خود را به‌ ناحية اوده‌ نيز داده‌ است‌ (همانجا؛ بريتانيكا، ميكرو، و احتمالاً به‌ سبب‌ موقعيت‌ مذهبى‌ آنجا، بابر در 935ق‌/1529م‌ دستور داد تا ميرباقى‌ حكمران‌ اوده‌، مسجدي‌ در آنجا بنا نهد («فرهنگ‌»، همانجا؛ دهلوي‌، 60؛ نات‌، .(I/106 اين‌ مسجد تا مدتها به‌ مسجد ميرباقى‌ نيز شهرت‌ داشت‌ (اشر، .(I(4)/31 روايت‌ ديگري‌ دربارة اين‌ مسجد، بناي‌ آن‌ را به‌ دورة حكمرانى‌ اسكندر لودي‌ (ه م‌) نسبت‌ مى‌دهد، اما اين‌ گزارش‌ را معتبر ندانسته‌اند (دهلوي‌، 19، 60).
مسجد بابري‌ به‌ سبب‌ موقعيت‌ ويژة مذهبى‌ آن‌ همواره‌ موضوع‌ اختلاف‌ ميان‌ مسلمانان‌ و هندوها بوده‌ است‌. مسبب‌ اين‌ كشمكشها، گزارش‌ نويل‌3، افسر انگليسى‌ است‌ كه‌ در 1271ق‌/1855م‌ بدون‌ آنكه‌ سندي‌ معتبر ارائه‌ دهد، ادعا كرد كه‌ اين‌ مسجد در محل‌ معبد ويران‌ شدة هندوها بناشده‌، و اصلاً محل‌ تولد رام‌ چندر بوده‌ است‌ (همو، 21، 56، 61 -62). هندوها نيز برآنند كه‌ اين‌ مسجد بر خرابه‌هاي‌ معبد راما ساخته‌ شده‌، و راماچندر بر سكوي‌ (چبوترة) كوچكى‌ كه‌ درقسمت‌ بيرونى‌ شبستان‌ مسجد قرار داشته‌، زاده‌ شده‌ است‌ («فرهنگ‌»، ؛ VI/176 بريتانيكا، ميكرو، .(I/694 اختلاف‌ نظر و كشمكش‌ ميان‌ مسلمانان‌ و هندوان‌ بر سر محل‌ اين‌ مسجد سالهاي‌ متمادي‌ ادامه‌ داشت‌ و ساختمان‌ آن‌ بارها تخريب‌ و دوباره‌ ساخته‌ شده‌ است‌ (نات‌، )، I/107 تا سرانجام‌ در آذرماه‌ 1371 اين‌ مسجد به‌ دست‌ هندوها به‌ كلى‌ ويران‌ گرديد.
مسجد بابري‌ داراي‌ 3 كتيبة فارسى‌ بود كه‌ تاريخ‌ ساخت‌ بنا را نيز نشان‌ مى‌داد. در هر 3 كتيبه‌ پس‌ ازستايش‌ خدا و اشاره‌ به‌ فرمان‌ بناي‌ مسجد توسط بابر از ميرباقى‌ به‌ عنوان‌ بانى‌ اين‌ مسجد ياد شده‌ است‌ (همو، ؛ I/106-107 براي‌ اشعار كتيبه‌، نك: دهلوي‌، 60). بابر براي‌ نگهداري‌ مسجد، مقرري‌ ساليانه‌اي‌ نيز تعيين‌ كرده‌ بود كه‌ تا سالها پس‌ از او پرداخت‌ مى‌شد (همو، 21، 61)
علاوه‌ بر مسجد ياد شده‌، دو مسجد ديگر به‌ فرمان‌ بابر در هند بنا گرديد كه‌ هر دو، به‌ مسجد بابري‌ مشهورند: يكى‌ بابري‌ مسجد در كابلى‌ باغ‌، در پانى‌ پت‌، و ديگري‌ در آگره‌ در قسمت‌ چپ‌ رودخانة جمنا در نزديكى‌ باغ‌ زرافشان‌ (نات‌، 106 ؛ I/104, براون‌، پرسى‌، .(524
مآخذ: ابوالفضل‌ علامى‌، اكبرنامه‌، به‌ كوشش‌ مولوي‌ احمدعلى‌ و مولوي‌ عبدالرحيم‌، كلكته‌، 1877م‌؛ اختر راهى‌، ترجمه‌هاي‌ متون‌ فارسى‌ به‌ زبانهاي‌ پاكستانى‌، اسلام‌آباد، 1365ش‌؛ بابر، ظهيرالدين‌ محمد، بابرنامه‌، ترجمة عبدالرحيم‌خان‌خانان‌، بمبئى‌، 1308ق‌؛ بكري‌، محمد، تاريخ‌ سند، به‌ كوشش‌ عمربن‌ محمد داوود پوته‌، بمبئى‌، 1938م‌؛ جهانگشاي‌ خاقان‌، به‌ كوشش‌ الله‌ دتامضطر، اسلام‌آباد، 1364ش‌؛ حبيبى‌، عبدالحى‌، ظهيرالدين‌ محمد بابر، كابل‌، 1351ش‌؛ خواندمير، امير محمود، ايران‌ در روزگار شاه‌ اسماعيل‌ و شاه‌ طهماسب‌ صفوي‌، به‌ كوشش‌ غلامرضا طباطبايى‌، تهران‌، 1370ش‌؛ خواندمير، غياث‌ الدين‌، حبيب‌ السير، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌، 1353ش‌؛ دوغلات‌، محمد حيدر، تاريخ‌ رشيدي‌، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز؛ دهلوي‌، عبدالعظيم‌، بابري‌ مسجد، دهلى‌؛ روملو، حسن‌، احسن‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌، تهران‌، 1357ش‌؛ رياض‌ الاسلام‌، تاريخ‌ روابط ايران‌ و هند، ترجمة محمد باقرآرام‌ وعباسقلى‌ غفاري‌فرد، تهران‌،1373ش‌؛ شيمل‌،آن‌ماري‌، خوش‌ نويسى‌ و فرهنگ‌ اسلامى‌، ترجمة اسدالله‌ آزاد، مشهد، 1368ش‌؛ غفاري‌ قزوينى‌، احمد، تاريخ‌ جهان‌آرا، تهران‌، 1343ش‌؛ فرشته‌، محمد قاسم‌، تاريخ‌، كانپور، 1290ق‌/1874م‌؛ فضل‌الله‌بن‌ روزبهان‌، سلوك‌ الملوك‌، به‌ كوشش‌ محمد نظام‌الدين‌ و محمد غوث‌، حيدرآباددكن‌، 1386ق‌/1966م‌؛ گلبدن‌ بيگم‌، همايون‌ نامه‌، به‌ كوشش‌ آنت‌ بوريج‌، لاهور، 1974م‌؛ گلچين‌ معانى‌، احمد، تاريخ‌ تذكره‌هاي‌ فارسى‌، تهران‌ 1363ش‌؛ مشار، خانبابا، فهرست‌ كتابهاي‌ چاپى‌ فارسى‌، تهران‌، 1350- 1355ش‌؛ منزوي‌، احمد، فهرستوارة كتابهاي‌ فارسى‌، تهران‌، 1375ش‌؛ نظام‌ الدين‌ احمد، طبقات‌ اكبري‌، كلكته‌، 1931م‌؛ نهرو، جواهر لعل‌، نگاهى‌ به‌ تاريخ‌ جهان‌، ترجمة محمود تفضلى‌، تهران‌، 1361ش‌؛ واصفى‌، محمود، بدايع‌ الوقايع‌، به‌ كوشش‌ الكساندر بلدرُف‌، تهران‌، 1349ش‌؛ هاليستر، ج‌.ن‌.، تشيع‌ در هند، ترجمة آزرميدخت‌ مشايخ‌ فريدنى‌، تهران‌، 1373ش‌؛ هروي‌، نعمت‌ الله‌، تاريخ‌ خان‌ جهانى‌ و مخزن‌ افغانى‌، به‌ كوشش‌ محمد امام‌الدين‌، كلكته‌، 1931م‌؛ نيز:
Arberry, A.J., Catalogue of the India Office, London, 1937; Asher, C., The New Cambridge History of India, Cambridge, 1992; Britannica, 1978; Brown, P., X Monuments of Mughal Period n , The Cambridge History of India, New Delhi, 1987, vol. IV; Browne, E. G., A Literary History of Persia, Cambridge, 1951; EI 2 ; EWA; The Imperial Gazetteer of India, New Delhi, 1972; Iranica; Nath, R., History of Mughal Architecture, New Delhi, 1982, Ross, E. D., X Babur n , The Cambridge History of India, New Delhi, 1987, vol. IV; Smith, A., X The Mughul Empire n , The Oxford History of India, Oxford, 1961, vol. VI; Storey, C.A. Persian Literature, London, 1970, vol. I (1).
هدي‌ سيد حسين‌ زاده‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4268
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست