اَنْبار، از شهرهاي مشهور ايران در دورة ساسانى، در كنارة شرقى فرات و
در شمال غربى تيسفون. ويرانههاي اين شهر در 43 و 43 طول شرقى و 33 و 5/22
عرض شمالى قرار دارد ( 2 EI).
پيشينة تاريخى: دربارة آغاز بناي آن آگاهى درستى در دست نيست. برخى مورخان
آن را در روزگار بخت نصر دوم (604 -562 قم) دانستهاند (طبري، 2/43؛ حمزه،
تاريخ...، 77؛ حمدالله، 37). جهانگرد معروف ايسيدُروس خاراكسى كه مقارن
ميلاد مسيح(ع) از ميان رودان ديدن كرده، در گزارش خود از محلى به نام
بسيچنه1 نام برده است كه برخى محققان موقعيت آن را با شهر انبار منطبق
دانستهاند (نك: بيوار، .(70 برخى نيز انبار را همان پومبديثا2 از شهرهاي مشهور
دورة پارتيان مىدانند (نك: همانجا؛ قس: جودائيكا، ؛ XIII/1385 پاولى،
.(XX(2)/1725
انبار در دورة ساسانى پس از تيسفون بزرگترين شهر غرب ايران به شمار مىرفت
و چون مركز ذخيرة آزوقه و ساز و برگ سپاهيان بود، به اين نام (در پهلوي
هنبار) خوانده مىشد (طبري، 1/611؛ بلاذري، 344؛ على، 3/174- 175؛ پاولى،
همانجا). اين شهر علاوه بر داشتن اهميت بازرگانى و نقش عمده در آبياري
منطقه، چون در دروازة روم قرار داشت، توجه شاپور اول (سل 241-272م) را به
خود جلب كرد، چنانكه در بازسازي آن كوشيد و بر آن دو خط دفاعى نهاد و به
صورت يكى از مراكز مهم سپاه و قلعهاي جنگى براي دفاع در برابر حملات
روميان از جانب فرات درآورد و به گفتة منابع كهن آن را پيروز شاپور (در
منابع يونانى: برسابورا3، نك: پاولى، ؛ XX(2)/1724 تلمود، a 11 : برشاپير4؛ قس:
پاولى، ، XX(2)/1725 نقل از تلمود: بشابور5) ناميد (مقدسى، 4/99- 100؛ ثعالبى،
529؛ 2 EI).
در سطر دهم متن يونانى كتيبة شاپور از محلى به نام ميسيخه6 ياد شده، و
آمده است كه شاپور اول به پاس پيروزي بر گرديانوس آنجا را پيروز شاپور
ناميد (نك: انسلين، 92 ؛ پيگولوسكايا، 230)؛ از همينرو، برخى محققان، ميسيخه
را همان انبار دانستهاند (فراي، .(125 اما گفتنى است كه طبري (3/380-381) در
شرح حوادث سال 12ق چندين بار از محلى به نام مُصَيَّخ - ميان حوران و
قَلت - يعنى در غرب انبار (نك: اطلس...، 114) ياد كرده كه بىترديد همان
ميسيخه است كه در زبان عربى به اين شكل تصحيف شده است. بنابراين، يكى
دانستن ميسيخه و انبار خطاست.
انبار در زمان شاپور دوم (سل 310-379م) نيز به ويژه در جنگهاي ايران و روم
نقش بسزايى داشت. يك بار در حملة يوليانوس به ايران در 363م پس از
محاصرهاي طولانى به دست روميان افتاد و به كلى ويران شد كه شاپور دوم
پس از پيروزي بر روميان آن را از نو بنا كرد و به گفتة برخى از مورخان همو
بود كه آنجا را پيروز شاپور ناميد (دينوري، 49؛ حمدالله، همانجا؛ على، 3/173؛
نيز نك: طبري، 2/57؛ قس: نولدكه، 111).
مورخ رومى آميانوس ماركلينوس كه خود در حملة يوليانوس به ايران شركت
داشته است، جزئيات اين حمله را گزارش كرده، و از انبار به عنوان شهري
دفاعى، بزرگ و پرجمعيت نام برده، و حصار و قلعههاي استوار آن را وصف كرده
است .(II/415)
انبار در روزگار فرمانروايى قباد (د 531م) يكى از طسوجهاي چهارگانة استان
شاذقباد يا سورستان (در عربى استان العال) بود (ابن فقيه، 199؛ نيز نك:
ايرانيكا، و ظاهراً از همين زمان به بعد نام انبار بر اين شهر غلبه يافت ( 2
EI؛ پاولى، همانجا). سورستان در واقع پايتخت سياسى و مركز فرهنگ و تمدن
ايران بود و از اينرو، آن را دل ايرانشهر مىخواندند (ابن خردادبه، 18؛ نيز
نك: محمدي، 1/244- 245). اهميت اقتصادي و نظامى انبار در اين بود كه گذشته
از عمران و آبادانى بر سر دو راه اصلى از راههاي دنياي قديم قرار داشت:
يكى راه زمينى كه اين منطقه را از شرق به تيسفون و جادة خراسان، و از
غرب به شهرهاي روم مرتبط مىساخت و ديگري راه آبى معروف به نهر عيسى كه
در فراسوي انبار از فرات منشعب مىشد و به آبراه دجله و از آنجا به خليج
فارس مىپيوست. اين نهر كه ظاهراً به فرمان شاپور دوم حفر شده بود، باعث
گرديد تا انبار اهميت بازرگانى فراوان پيدا كند و به مركزي براي مبادلة كالا
و ذخيرة اموال مبدل گردد (سهراب، 123؛ لسترنج، 72؛ على، 3/174؛ محمدي،
1/251-252).
انوشيروان (سل 531 - 579م) براي تقويت بنية دفاعى ايران در مرزهاي غربى
مجاور با روم و صحراي عربستان به بازسازي پادگانهاي انبار و حيره پرداخت و
استحكامات دفاعى آن نواحى را تقويت كرد. به گفتة ابن رسته وي دستور داد از
هيت در امتداد حاشية صحرا تا كاظمه نزديك بصره خندقى بكنند كه به دريا
بپيوندد و در كنارههاي آن ديدبانها و پادگانهايى استوار ساخت تا مانع نفوذ
باديهنشينان به سرزمين سواد شود (ص 107- 108). احتمالاً اين همان خندقى
است كه به گفتة بلاذري (ص 419) شاپور دوم حفر كرده بود تا از تاخت و تاز
اعراب جلوگيري كند (نيز نك: ايلرس، و ظاهراً انوشيروان آن را بازسازي كرده
است (محمدي، 1/259).
در دورة ساسانى بيشتر اهالى انبار را قبايل عرب به ويژه تنوخ، ازد و قضاعه
تشكيل مىدادند. به گفتة مورخان اسلامى اين قبايل پس از انهدام سد مأرب از
يمن به عراق كوچيده، و در انبار و حيره ساكن شده بودند و نخستين امير
ايشان مالك بن فهم ازدي بود كه در 210م به حكومت رسيد و پس از وي
فرزندش جذيمه معروف به ابرش از سوي اردشير حكمران اين نواحى شد (يعقوبى،
1/208؛ مقدسى، 3/196؛ عزاوي، 1/102) و سرانجام حكومت به خاندان نصر بن
ربيعه يا آلنصر در حيره رسيد كه گاه از آنان به لخميان يا مناذره ياد
مىشود. پادشاهان ساسانى، انبار و حيره را مقر كارگزاران خود بر قلمرو عربى
قرار داده، از اين قبايل بدوي به عنوان سدي در برابر حملات روميان و تاخت
و تاز ديگرتازيان بيابانگرد استفادهمىكردند (محمدي، 1/243-244، 247).
علاوه بر اعراب، خاندانهاي متعددي از دهقانان ايرانى نيز در انبار به
مرزداري و كشاورزي مشغول بودند و روابط فرهنگى و اجتماعى استواري با تازيان
اين نواحى داشتند و از طريق همين مرزبانان بود كه عربها با فرهنگ و تمدن
ايران آشنا شدند (همو، 1/236-237، 241). همچنين بخشى از ساكنان انبار را
مسيحيان نسطوري و يعقوبى تشكيل مىدادند كه در آنجا كليسا داشتند؛ نيز
گروههايى از يهوديان بودند كه ظاهراً پس از اسارت معروف بابل در اين شهر
ساكن شده بودند و براي خود مدارسى داشتند. بهويژه پس از آنكه هرمزد چهارم
(سل 578 - 591م) مدارس دينى يهوديان را در ديگر شهرها تعطيل كرد، بسياري از
دانشمندان آنان به اين شهر كوچيدند و با ديگر دانشمندان ايرانى درآميختند.
به اين ترتيب، انبار در سدة 6م به يكى از مهمترين مراكز علمى وفرهنگى
تبديلشد(على،3/175؛ 2 EI؛ جودائيكا، XIII/ .(1386 از همينرو، در تاريخهاي عربى
در بسياري موارد از انبار و حيره علاوه بر دو مركز مهم نظامى، به عنوان دو
كانون فرهنگى نيز ياد مىشود و روايات متعددي كه در منابع كهن آمده، نشان
مىدهد كه اين دو شهر نخستين مركز انتشار خط و كتابت عربى بودهاند. به
روايتى نخستين بار شخصى به نام مُرامر بن مُرّه، از اهالى انبار، اندكى
پيش از اسلام خط عربى را وضع كرد و كتابت عربى از انبار به حيره و از آنجا
به مكه و طائف راه يافت (ابن رسته، 191-192؛ ابن ابى داوود، 9-10؛ حمزه،
التنبيه...، 19؛ على، 8/157-163؛ محمدي، 1/270).
از آنجا كه خط مهمترين ركن فرهنگ و تمدن است، انتشار آن در انبار نمىتواند
با دبيرانى از اين شهر كه با دربار ساسانى آمد و شد داشتهاند و با فرهنگ و
تمدن ايران به خوبى آشنا بودهاند، بىارتباط باشد؛ بدينگونه كه دولت
ساسانى براي ادارة كارهاي ديوانى مربوط به دولت دست نشاندة حيره و به
ويژه ترجمة نامههايى كه به نواحى عرب نشين قلمرو ساسانى مربوط مىشد،
دبيران مخصوصى را كه معمولاً از عربهاي اين نواحى بودند، برمىگزيد. اين
دبيرانكه كار ثبت و ضبط ديوانها و انبارها و به ويژه انبارهاي پيروز شاپور را
نيز بر عهده داشتند، مسلماً بايد با خط و نوشتن آشنا مىبودند و بىترديد از
طريق همين دبيران بود كه خط عربى نخست در انبار و حيره انتشار يافت و سپس
به ديگر سرزمينهاي عربى راه يافت (همو، 1/270، 273-274). انبار در دوران
اسلامى تا مدتها پايگاه علمى و فرهنگى خود را حفظ كرد و دانشمندانى كه از
اين شهر برخاستهاند، از جمله عبدالحميد كاتب (نك: ابن خلكان، 3/230) و ابوبكر
محمد بن قاسم انباري (نك: علوش، 66؛ نيز نك: ابن سعد، 7/383)، خود بيانگر اين
مدعاست.
دورة اسلامى: خالد بن وليد در 12ق پس از فتح حيره، راهى انبار شد. شيرزاد
فرمانده لشكر ايران كه توان رويارويى با مسلمانان را نداشت، به قلعة شهر
پناه برد. اقرع بن حابس فرمانده مقدمة سپاه خالد چون لشكر شيرزاد را سرتا پا
در جوشن و كلاه خود ديد، به سپاهيانش فرمان داد تا چشمان ايرانيها را نشانه
رفتند و بسياري از آنان را كور كردند. از همينرو، عربها اين واقعه را ذات
العيون خواندهاند. خالد شهر را محاصره كرد و با پر كردن گوشهاي از خندق با
لاشههاي شتران فرتوت، خود را به شهر رسانيد. شيرزاد دست از مقاومت كشيد و
به پرداخت خراج تن داد و شهر را به سپاهيان خالد سپرد (ابن آدم، 52؛ ازدي،
69 - 70؛ خليفه، 1/101-102؛ بلاذري، 344؛ طبري،3/374؛ ياقوت، 1/258). چون خالد
از كار انبار بياسود، زبرقان بن بدر را بر آنجا گماشت و آهنگ عين التمر و دومة
الجندل كرد (طبري، 3/376). در اينهنگام، دو فرمانده ايرانى به نامهاي زرمهر
و روزبه بهقصد آزاد ساختن انبار روانه شدند، اما در ميان راه از عربها شكست
خوردند و كشته شدند (همو، 3/379-380). خالد پس از آن مثنّى بن حارث را بر
عراق گماشت و خود براي جنگ با روميان به شام رفت. مثنى در 13ق انبار را
براي مقرفرماندهىخود برگزيد وبا كمك دهقانانآنجا بهنواحى اطراف هجوم برد.
در داستان جنگ و گريزهاي مثنى در اين مناطق از مرزبان انبار به نام
بَسفرّوخ ياد شده است (همو، 3/473-476؛ دينوري، 116؛ مجمل...، 269).
به گفتة بلاذري (ص 383) دهقانان انبار از سعد بن ابى وقاص خواستند كه نهر
شيلى را كه شاپور حفر كرده بود، مرمت كند. وي اين كار را به سعد بن عمرو
سپرد و او چون به كوهى برخورد كه كندن آن را در توان خود نديد، از ادامة كار
دست برداشت و سرانجام، حجاج بن يوسف حاكم عراق اين كار را به انجام
رسانيد. در 14ق خليفه عمر بن خطاب به سعد بن ابى وقاص نوشت كه پايگاهى
براي سپاهيان و مسلمانان در عراق برگزيند و او نخست انبار را بدين منظور
برگزيد؛ اما به سبب شيوع بيماري، آنجا را مناسب نيافت و به جاي آن كوفه
را پىريزي كرد (طبري، 3/579؛ بلاذري، 387؛ دينوري، 124).
در 36ق حضرت على(ع) هنگام رفتن به جنگ صفين دو روز در انبار اقامت فرمود
و دهقانان ايرانى «بنوخوش نوشك» از ايشان استقبال كردند (نصر بن مزاحم،
143؛ دينوري، 167؛ ابن اعثم، 2/468- 469). در 38ق معاويه سپاهى به فرماندهى
سفيان بن عوف غامدي روانة عراق كرد و آنان در هيت، انبار و مداين به تاخت
و تاز پرداختند و اشرس بن حسان بكري كارگزار على(ع) در انبار را به قتل
رساندند و شهر را غارت كردند (ثقفى، 2/466-471؛ دينوري، 211؛ طبري، 5/134؛ قس:
ابن اثير، 3/372). على(ع) در خطبة معروف «جهاد» غارت و قتل عام سپاهيان
معاويه را در انبار، نكوهش كرده است (نك: ابن ابى الحديد، 2/74).
در 132ق (يا 131ق) قحطبة بن شبيب كه از سوي ابومسلم خراسانى مأمور تصرف
عراق شده بود، پس از گذشتن از دجله در دِمِمّا، پايين دست انبار، فرود آمد و
خازم بن خزيمه را روانة انبار كرد. وي حاكم آنجا را كشت و بر شهر دست يافت
( اخبار الدولة...، 366-367؛ ابن اثير، 5/401).
پس از آنكه عباسيان با حمايت ايرانيان به خلافت رسيدند، براي ادارة امور
حكومت و استحكام پايههاي خلافت خود به ياري وزيران، دبيران و سرداران
ايرانى سخت نياز داشتند. از اينرو، ابوالعباس سفاح نخست حيره و سپس در
134ق انبار را مركز خلافت خود گردانيد و در نزديكى آن شهري به نام هاشميه
را براي استقرار سپاه خراسان بنا كرد و براي خود قصري در ميان آن برافراشت
(يعقوبى، 2/358؛ طبري، 7/464؛ بلاذري، 403؛ دينوري، 378). پس از وفات
ابوالعباس، برادرش ابوجعفر منصور به انبار آمد و از مردم بيعت گرفت و چون
بغداد را در 145ق بنا نهاد، مركز خلافت را از انبار بدانجا منتقل ساخت (ابن
قتيبه، 377؛ طبري، 7/470-471، 474).
هارون الرشيد در محرم 187 در بازگشت از حج به انبار رفت و در آنجابود كه
فرمانداد جعفربنيحيى برمكى راكشتند و قتلعام برمكيان از همانجا آغازشد
(خليفه، 2/734؛ ابنقتيبه، 382؛ جهشياري، 185- 186؛ ابن اثير، 6/177- 178).
در 251ق گروهى از سپاهيان ترك در سامرا از بيعت خليفه مستعين (حك 248-252ق)
سرباز زدند و با معتز بيعت كردند. دامنة اين آشوب به انبار نيز كشيده شد و
معتز سپاهى به فرماندهى ابونصر بن بغا روانة انبار كرد. والى شهر، نجوبة بن
قيس خندق پيرامون انبار را پر آب كرد و پلها را شكست تا مانع ورود مهاجمان
به شهر شود، اما سرانجام، سپاهيان معتز بر شهر دست يافتند و به غارت و كشتار
مردم پرداختند (طبري، 9/289-290، 318-320، 353؛ ابن اثير، 7/141، 153-157).
قرمطيان در 315ق در روزگار خلافت مقتدر به انبار هجوم بردند. ابوطاهر جنابى
(د 332ق) پيشواي مشهور قرمطيان بحرين پس از پيروزيهايى كه در كوفه و واسط
به دست آورد، به انبار تاخت و به رغم پايداري مردم، شهر را گشود و به
غارت و چپاول پرداخت (ابوعلى مسكويه، 1/176- 178؛ قرطبى، 132-133؛ ابن اثير،
8/172-173). همچنين در 319ق اعراب بدوي به انبار حمله كردند و به غارت و
قتل عام پرداختند (قرطبى، 158؛ 2 EI) و از آن پس همانگونه كه ابن حوقل
نيز اشاره دارد (ص 205)، اين شهر رو به اضمحلال نهاد. با اين حال تا اواسط
سدة 8ق كه ابن بطوطه از آن ديدن كرده (1/663)، آبادان بوده، و مركز يكى
از طسوجهاي عراق به شمار مىرفته است ( 2 EI). شايد تصرف انبار در
814ق/1411م توسط عجل بن نعبر طايى پس از شكست از قرايوسف قراقويونلو (نك:
مقريزي، 4(1)/181)، آخرين اطلاعى باشد كه از آن در دست است. ويرانههاي
انبار در فاصلة 5 كيلومتري شمال غربى فلوجه تاكنون برجاست ( پاولى، ؛
XX(2)/1725 امين، 7/220-221؛ 2 EI).
مآخذ: ابنآدم قرشى، يحيى، الخراج، به كوشش احمد محمد شاكر، بيروت، 1399ق/
1979م؛ ابن ابى الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغة، به كوشش محمد ابوالفضل
ابراهيم، قاهره، 1378-1384ق؛ ابن ابى داوود، عبدالله، المصاحف، بيروت،
1405ق/1985م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن اعثم كوفى، احمد، الفتوح، به كوشش
على شيري، بيروت، 1411ق/1991م؛ ابن بطوطه، رحلة، به كوشش محمد عبدالمنعم
عريان، بيروت، 1987م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، بيروت، 1979م؛ ابن
خردادبه، عبيدالله، المسالك و الممالك، به كوشش محمد مخزوم، بيروت، 1408ق/
1988م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفيسة، ليدن، 1891م؛
ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر؛ ابن فقيه، احمد، مختصر كتاب
البلدان، ليدن، 1967م؛ ابن قتيبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت
عكاشه، قاهره، 1960م؛ ابوعلى مسكويه، احمد، تجارب الامم، به كوشش آمدرز،
قاهره، 1332ق/1914م؛ اخبار الدولة العباسية، به كوشش عبدالعزيز دوري و
عبدالجبار مطلبى، بيروت، 1971م؛ ازدي، محمد، تاريخ فتوح الشام، به كوشش
عبدالمنعم عبدالله عامر، قاهره، 1970م؛ اطلس تاريخ الاسلام، به كوشش حسين
مونس، قاهره، 1407ق/1987م؛ امين، حسن، دائرة المعارف الاسلامية الشيعية،
بيروت، 1406ق/1986م؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، به كوشش عبدالله انيس
طباع و عمر انيس طباع، بيروت، 1407ق/1987م؛ پيگولوسكايا، ن.، شهرهاي ايران
در روزگار پارتيان و ساسانيان، ترجمة عنايتالله رضا، تهران، 1365ش؛ ثعالبى
مرغنى، حسين، غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم، به كوشش زوتنبرگ، پاريس،
1900م؛ ثقفى، ابراهيم، الغارات، به كوشش جلالالدين محدث ارموي، تهران،
1355ش؛ جهشياري، محمد، الوزراء و الكتاب، به كوشش عبدالله اسماعيل صاوي،
قاهره، 1357ق/1938م؛ حمدالله مستوفى، نزهة القلوب، به كوشش گ. لسترنج،
ليدن، 1915م؛ حمزة اصفهانى، تاريخ سنى ملوك الارض، بيروت، دارمكتبة الحياة؛
همو، التنبيه على حدوث التصحيف، به كوشش محمد اسعد طلس، دمشق،
1388ق/1968م؛ خليفة بن خياط، تاريخ، به كوشش سهيل زكار، دمشق،
1387ق/1967م؛ دينوري، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر،
قاهره، 1960م؛ سهراب، عجائب الاقاليم السبعة، به كوشش هانس فون مژيك،
وين، 1347ق/1929م؛ طبري، تاريخ؛ عزاوي، عباس، عشائر العراق، بغداد، 1365ق؛
علوش، جميل، ابن الانباري و جهوده فى النحو، ليبى / تونس، 1981م؛ على،
جواد، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، 1969م؛ قرطبى، عريب،
صلة تاريخ الطبري، ليدن، 1897م؛ لسترنج، گ.، سرزمينهاي خلافت شرقى، ترجمة
محمود عرفان، تهران، 1364ش؛ مجمل التواريخ، به كوشش محمدتقى بهار، تهران،
1318ش؛ محمدي، محمد، تاريخ و فرهنگ ايران، تهران، 1372ش؛ مقدسى، مطهر،
البدء و التاريخ، به كوشش كلمان هوار، پاريس، 1903م؛ مقريزي، احمد، السلوك،
به كوشش سعيد عبدالفتاح عاشور، قاهره، 1972م؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفين، به
كوشش محمد عبدالسلام هارون، قاهره، 1382ق؛ نولدكه، تئودر، تاريخ ايرانيان و
عربها در زمان ساسانيان، ترجمة عباس زرياب، تهران، 1358ش؛ ياقوت، بلدان؛
يعقوبى، احمد، تاريخ، بيروت، دارصادر؛ نيز:
Ammianus Marcellinus, Rerum gestarum libri, tr. J.C. Rolfe, London, 1956;Bivar,
A.D.H., X The PoliticalHistory ofIran Under the Arsacids n , The Cambridge
History of Iran, Cambridge, 1983, vol. III(1); EI 2 ; Eilers, W., X Iran and
Mesopotamia n , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1983, vol. III(1);
Ensslin, W., Zu den Kriegen des Sassaniden SchapurI, M O nchen, 1949; Frye, R.
N., X The Political History of Iran Under the Sasanians n , The Cambridge
History of Iran, Cambridge, 1983, vol. III(1); Iranica; Judaica; Pauly; Talmud
(Mo`ed Ka t an), tr. D. H.M. Lazarus, London, 1990.
عنايتالله فاتحىنژاد