اَمير، عنوانى عمومى كه بر بعضى از صاحب منصبان عالى رتبة كشوري و لشكري اطلاق مىشد. امير به معناي فرمانده، فرمانروا يا حاكم از ريشة «امر» عربى به معناي «فرمان دادن»، با ريشة «اَمَر» عبري به معناي «گفتن، فرمودن» مطابقت دارد (فايرابند، 21 ؛ نيز نك: ايرانيكا ). «امير» گاه معادل است با: بيگ، آقا، سالار، زعيم، والى، رئيس، حاكم، ملك و عامل (حسن، 156؛ قاسمى، 368، 526). كاربرد واژة امير به پيش از اسلام باز مىگردد و در اشعار جاهلى (اعشى، 161) و همچنين در احاديث بسيار ديده مىشود، اما در قرآن مجيد اين واژه نيامده است (مسلم، 5/13- 25؛ نمازي، 1/141- 145؛ ونسينگ، مادة امر). در دوران پيامبر(ص) اين واژه بر كسانى اطلاق مىشد كه از جانب ايشان به فرماندهى جنگ يا حكمرانى ولايت و يا امارت حجاج منصوب مىشدند و در واقع نايب پيامبر(ص) به شمار مىرفتند (واقدي، 1/13، 197، 2/756؛ ابن هشام، 4/188، 190؛ دارمى، 1/462-463؛ ابن قتيبه، 165؛ نسايى، 5/247؛ احمدي، 290، 628 - 629). اما روشن نيست كه واژة امير در دوران اسلامى نخستينبار بر چه كسى اطلاق شد. برخى از عبدالله بن جحش (احمد بن حنبل، 1/178) و مغيرة بن شعبه (ابن رسته، 191؛ قاسمى، 547) و عتاب بن اُسيد (ابوهلال، 222) به عنوان نخستين امير نام بردهاند. ابن خلدون بر آن است كه جاهلان، پيامبر(ص) را امير مكه و حجاز خطاب مىكردند (1(2)/407). بسياري از پژوهشگران، امير صدر اسلام را با «عامل» مترادف دانسته I/438) , 2 ؛ EIكندي، 28 ؛ فراند، 102 ؛ صمدي، 121 )، و گاه آن دو را به جاي هم بهكار بردهاند (نك: قاسمى، 542، 547) و بر آنند كه چون خليفه كسانى را به عنوان عامل، متصدي جمعآوري خراج كرد، به تدريج از اقتدار امير كاسته شد I/439) , 2 و گاه حتى قدرت عامل را از امير برتر دانستهاند، چنانكه دوري با استناد به كتاب ابن عبدالحكم بر آن است كه عامل حتى توان عزل امير را داشت (نك: همانجا). شواهد موجود نشان مىدهد كه از امير و عامل در دوران پيامبر(ص) به عنوان دو منصب جداگانه ياد شده، و چنين پيداست كه پيامبر(ص) عمال را براي گردآوري خراج مىفرستاد و اميران را نيز به عنوان فرماندهان سپاه به همراه آنان گسيل مىداشت (لوي، 359 ,355 )، اما برخىشواهدحاكىازبرترياميربرعاملاست (مثلاً نك:طبري،3/370- 371). به هر حال، نخستين عنوانى كه در تاريخ سياسى اسلام به معناي رئيس حكومت به كار رفته، امير است؛ چنانكه در سقيفة بنى ساعده جانشين پيامبر(ص) و متولى امور مسلمانان را امير خواندند، نه خليفه (همو، 3/220؛ الامامة...، 1/15) كه خود به تعيين اميران براي قبايل و جنگها دست يازيد (طبري، 3/249، 251، 341، 371؛ بلاذري، 108). شمار سپاهيان زير فرمان امير به امكانات موجود بستگى داشت. بهگفتة بلاذري در دوران خلافت ابوبكر (11-13ق) هر امير در آغاز فرمانده 3 هزار تن بود كه در دورة عباسى به 500 ،7و سپس به 24 هزار تن افزايش يافت (همانجا؛ قس: على، 420). در دوران خلافت عمر و عثمان و امام على(ع) اميران را همچنان به عنوان فرماندهان جنگى و سپس حكمرانان ولايات مىيابيم (بلاذري، 115؛ ابن قتيبه، 182-183، 194؛ كندي، 11-12). برخى برآنند كه در دورة عمر عاملانى كه به عنوان حكمران به سرزمينهايى همچون مصر، سوريه و عراق فرستاده مىشدند، در آغاز امير يا نايب خليفه ناميده مىشدند كه وظيفة امامت نماز را نيز بر عهده داشتند (صمدي، همانجا). اما عنوان اميرالمؤمنين بر بالاترين فرمانرواي سياسى، دينى و دنيويِ جهان اسلام اطلاق مىشد و با دو عنوان ديگر، يعنى «خليفه» و «امام» همطراز بود، ليكن هر يك از اين عنوانها بر جنبة خاصى تأكيد دارند. عنوان خليفه بر جنبة ارتباط شخص حاكم با پيامبر، و امام بر جنبة ارتباط او با دين، و اميرالمؤمنين بر ارتباط با مؤمنين (مسلمانان) تأكيد بيشتري دارند (امامالدين، .(22 برپاية منابع عنوان اميرالمؤمنين نخستينبار بر خليفة دوم عمر بن الخطاب (خلافت: 11-23ق/632 -644م) اطلاق شده است (طبري، 4/208؛ ابن خلدون، همانجا؛ لويس، 51 -50 )؛ اما اينكه چه كسى اين عنوان را اولينبار دربارة عمر به كار برد، روشن نيست. برخى عبدالله ابن جحش، برخى ديگر عمرو بن عاص و عدهاي نيز مغيرة بن شعبه را نخستين كسى دانستهاند كه اين لقب را دربارة خليفة دوم به كار بردهاند (ابن خلدون، همانجا). اما مىدانيم كه عبدالله بن جحش در 3ق در جنگ احد به شهادت رسيد و هم از اينرو نمىتوانسته است در دورة خلافت عمر حضور داشته باشد. در پارهاي منابع از عبدالله بن جحش (مسعودي، 203) و سعد بن ابى وقاص (ابن خلدون، همانجا؛ صالح، 289) به عنوان نخستين كسانى كه لقب اميرالمؤمنين يافتند، ياد شده است. اينان فرماندهان جنگى اسلام بودند و اين موضوع مؤيد برداشت آن دسته از پژوهشگرانى است كه معتقدند واژة «امير» بر فرماندهان نظامى اطلاق مىشد ولقب «اميرالمؤمنين» به استناد آنكه «مؤمنين» سربازان اسلام بودند، كاربرد يافت (احمدالعلى، 154؛ نيز نك: بريتانيكا، ذيل امير). كاربرد اين عنوان پس از عمر از سوي خلفاي اموي و عباسى ادامه يافت و كلية حاكمان قلمرو اسلام مىبايست مشروعيت حاكميت خود را از طريق «اميرالمؤمنين» كسب مىكردند (ابن شاهين، 89 -90). از اينرو، نخستين علامت استقلال خواهىِ حاكمان ولايات از خلافت عباسى، برگزيدن عنوان اميرالمؤمنين براي خود بود (لوي، .(367 بررسى سكههايِ حكومتهاي اسلامى دوران خلافت عباسى نشان مىدهد كه كدام حكومتها خود را تابع خليفة عباسى دانسته، و كداميك خود را از خلافت مستقل مىدانستهاند (مثلاً نك: كرملى، 149؛ لينپول، «فهرست...1»، .(328 گفتهاند كه لقبِ اميرالمؤمنين نخستينبار در دوران هارونالرشيد (خلافت: 170-193ق/786-809م) بر سكههاي او ضرب شد (عبدالرزاق، 87)، اما شواهد حاكى از آن است كه بسيار پيش از اين زمان، يعنى در دوران عبدالملك بن مروان (خلافت: 65 -86ق/685 - 705م) عنوان اميرالمؤمنين بر روي سكههاي او ضرب شده بود (نقشبندي، 24). افزون بر اين، بر برخى از سكههاي دوران معاويه (خلافت: 41-61ق/661 -681م) با حروف پهلوي عبارت «معاوية امير اوروشنكان» ضرب شده است كه به معناي معاوية اميرالمؤمنين است (عبدالرزاق، 36). سلاطين سلسلههاي موحدون - البته پس از بيعت عامه - به خود عنواناميرالمؤمنين دادهبودند (موسى،123-124).همچنينبنىحفص پس از القابِ شيخ، امير و خليفه لقب اميرالمؤمنين را بر خود اطلاق كردند (برونشويگ، 2/7). شواهد كاربرد اين عنوان در ميان امويان اندلس (عنان، 2/427) و خلفاي فاطمى (ادريس بن حسن، 28، 143، 705) نيز وجود دارد. بعدها نيز گاه سلسلههايى با انتساب خود به خلفاي عباسى سلاطين و فرمانروايان خود را اميرالمؤمنين مىناميدند. مثلاً سلاطين يمن در پايان سدة 11ق/17م كه خود را از اعقاب متوكل دانستهاند (بارتولد، 70) و سلطان سليم (همان، 66) اين عنوان را دربارة خود به كار بردهاند. در دوران امويان ولايات مختلف سرزمينهاي اسلامى را اميرانى اداره مىكردند كه نايب خليفه به شمار مىرفتند و هر كدام از اينان نيز به نوبة خود اميرانى را به حكمرانى بر شهرهاي قلمرو خود برمىگزيدند (خضريبك، 559 -560). وظايف اين اميران برپايى نماز، فرماندهى سپاه، گردآوري خراج و صدقات و نيز تصدي سمت قضا بود (همانجا). وظايف ياد شده بر وظايف امير عامه منطبق است و نه امير خاصه، زيرا در امارت عامه تمامى امور ولايت، يعنى حكومت، گردآوري خراج، دادرسى و اقامة حدود، رسيدگى به امور سپاه و گردآوري لشكر، حمايت از حريم اسلام، و رسيدگى به امور حج بر عهدة اميرعامه بود و شرايط چنين امارتى مانند «وزارت تفويض» بود (ماوردي، 37- 38؛ ابويعلى، 34-36؛ فضلالله، 86 -87). اما امير خاصه تنها مسئوليت گردآوري سپاه و مجازات متخلفان و حمايت از اسلام را برعهده داشت (همانجاها). امير استكفا و استيلا نيز نمونههاي ديگري از امارت عامهاند (نك: دنبالة مقاله). به نظر مىرسد موضوع انتصاب اميران و شرايط آنان از دورة اموي شكل حقوقى و قانونى خاصى به خود گرفته باشد، زيرا از شرايط خاصِ امير در منابع به تفصيل سخن رفته است (نك: ماوردي، 37-41؛ ابويعلى، 34- 38؛ فضلالله، 205 بب). مفهوم امارت و وظايف امير در دوران خلافت عباسى گسترش بيشتري يافت. نخستين كسى كه در دوران عباسى امير خوانده شد، ابومسلم بود كه امير آل محمد لقب يافت (جهشياري، 56). شواهدي از كاربرد اصطلاح امير براي اعضاي خاندان عباسى نيز وجود دارد و به گفتة متز بزرگان خاندان عباسى و حكام را امير مىخواندند (1/45). لوي بر آن است كه در اين دوران شخصى با عنوان عامل به همراه امير به ولايات فرستاده مىشد كه هر يك به ترتيب امور مالى و امور نظامى ولايت را در دست داشتند (ص 362 359, ؛ نيز سامرايى، 165) و آنگاه كه امير و عامل همداستان مىشدند، خطري جدي متوجه خلافت مىشد (همو، 170). شواهدي حاكى از آن است كه گاه امير قدرتى بيش از وزير داشت (طبري، 8/329-330) و گاه امارت و وزارت در يك شخص جمع مىشد (ابن طقطقى، 221). چون امير الامرايان (نك: ه د، اميرالامرا) به قدرت رسيدند، منصب وزارت را برانداختند. ايجاد مناصبى چون امير استكفا و امير استيلا به اين دوران باز مىگردد، اگرچه امارت استيلا عمدتاً از نيمة دوم قرن 3ق رو به گسترش نهاد. منصب امارت و عنوان امير در اين دوران نخستين بار در بعضى مناطق شكل موروثى به خود گرفت؛ اين موضوع در تاريخ اسلام و تحول نهادهاي اسلامى از اهميت بسيار برخوردار است (طالبى، 355). در اين دوران خلافت و وزارت در برابر امارت رو به ضعف نهاد. تلاش متفكرانى چون ماوردي و ديگران در توضيح امارتهايى با عنوان استيلا و استكفا و چگونگى رابطة آنها با نهاد خلافت از همين نكته حكايت دارد. در واقع اين تلاش در جهت توجيه نظري و حقوقى وضع موجود صورت مىگرفت. حتى بايد گفت كه يكى از علل ايجاد منصبى با عنوان اميرالامرا همين اوضاع آشفتة خلافت بود كه نشان مىدهد اميران در مقابل خليفه و وزير به تدريج قدرت فزايندهاي مىيافتند. خلفاي عباسى نيز همانند دوران اموي، شخصى را با اختيارات كامل به فرمانروايى ولايت مىگماشتند كه امير استكفا ناميده مىشد. در مقابل، چنانچه شخصى به قهر بر ناحيهاي غلبه مىيافت و خليفه نيز توانايى عزل او را نداشت، براي جلوگيري از بروز هرج و مرج، امارت او را به رسميت مىشناخت، بدان شرط كه او نيز بهطور رسمى خود را مطيع خليفه بخواند. چنين اميري را «امير استيلا» مىخواندند (براي توضيح بيشتر، نك: ماوردي، 37، 39-41؛ ابويعلى، 36- 38؛ امامالدين، .(86 به طور كلى اطلاق عنوان امير بر حكمران ولايات، نشان دهندة تابعيت او از خليفه بود. البته نشانة ديگر اين تبعيت ارسال بخشى از خراج به مركز خلافت بود و شايد به همين سبب ابن بلخى آنان را پيشكار خلفا ناميده است (ص 171). نخستين فرمانروايان مستقل و نيمه مستقل ايران در دورة اسلامى چون طاهريان (205- 259ق)، سامانيان (279- 389ق) و صفاريان (253-440ق) لقب امير داشتند و غالباً اين عنوان را بر روي سكهها نقش مىكردند (لين پول، «سكهها...1»، 96-111 72-75, ؛ II/ نيز نك: نرشخى، 36-37؛ تاريخ سيستان، 210-211؛ ابن اثير، 7/281-282). بر روي سكههاي غزنويان نيز عنوان امير ضرب شده است (لين پول، همان، .(II/128-132 در عينحال برخى از فرماندهان نظامى اين دوران نيز امير ناميده شدهاند (نك: بيهقى، 3/1234- 1235، فهرست؛ تاريخ سيستان، 205). از آن پس عنوان سلطان به تدريج به جاي «امير» مرسوم شد و در مورد غزنويان بهطور غيررسمى و در مورد سلجوقيان (429-590ق) به صورت رسمى به كار رفت (لويس، .(52 گسترش قدرت امير در عصر سلجوقى تا حدي شبيه به قدرت يابى اميران در دورة خلافت است، زيرا گاه امير در نقش اتابك ظاهر مىشد تا بتواند قدرت خود را به نام قيم سلطان اعمال كند و بعدها خود حكمرانى را بر عهده گيرد (لمتن، .(246 اميران اين دوران را به 3 دسته تقسيم كردهاند: اول اميران درگاه سلطان كه كارهاي روزانة درگاه و سپاه را انجام مىدادند و مناصبى چون اميرآخور و... را بر عهده داشتند؛ دوم اميران صاحب اقطاع كه حكومت ولايات را بر عهده داشتند؛ و سوم اميران سيار كه به هيچ شخصى وابسته نبودند، اما آماده بودند تا در صورت لزوم به كمك رهبران متعدد امپراتوري سلجوقى بشتابند (همو، .(243-244 افزايش قدرت اميران در واپسين سالهاي حكومت سلجوقى و دورة حكومت خوارزمشاهيان سبب شد تا به امرايى كه نيمه استقلالى به هم زده بودند، عنوان مَلِك داده شود (همو، .(247 در اين دوران به شواهدي برمىخوريم كه نشان مىدهند واژههاي والى و امير به صورت مترادف به كار مىرفتهاند (بهاءالدين، 42). امراي اين دوران گاه تا آنجا قدرت يافتند كه در انتخاب سلطان مداخله مىكردند (ظهيرالدين، 36، 76). در شمال افريقا نيز سلسلههاي متعددي پديد آمد كه فرمانروايان آنها عنوانامير يافتند؛ بهعنوان مثالمىتوان از اغلبيان(184-296ق/800 - 909م) نام برد. شايد از اين زمان بود كه لقب امير شكل موروثى به خود گرفت (طالبى، 352-353، 355). حتى مىتوان گفت كه لقب امير در اين دوره تا حدودي شبيه به عنوان امپراتور بود (همو، 354). عنوان امير بر سكههاي برخى از اميران اغلبى نيز ضرب شده است (لينپول، همان، .(II/56-57 در اين دوران ابراهيم اول (184- 197ق) حتى هنگامى كه والى زاب بود، لقب امير داشت (طالبى، 352) و جالب آنكه لقب والى در اين دوران رتبهاي پايينتر از امير به شمار مىرفت و تنها عمالى كه متولى ولايات افريقيه بودند و پايينتر از نايبان امير به شمار مىرفتند، لقب والى داشتند (همانجا). فرمانروايان سلسلههايى چون بنىزيري (361-543ق/972- 1148م) و بنى حماد (405-547ق/ 1014-1152م) نيز لقب امير داشتند (ادريس، 2/117، 119). با اينهمه، شرفالدوله معز بن باديس (406-454ق/ 1015-1062م) چهارمين امير سلسلة بنىزيري آنگاه كه به اطاعت خليفة عباسى درآمد، چند بار والى خطاب شد (همو، 2/117). اميران اين دولتها عملاً مستقل بودند و تمام امور نظامى و اداري و مالى و قضايى را بر عهده داشتند و تنها در حكومت 3 امير نخست بنىزيري به شخصى به عنوان عامل در كنار امير اشاره شده است كه كارگزار خليفه به شمار مىرفت (همانجا) و ظاهراً در اينجا عامل با والىمترادف بوده است (همو،2/127). شايان يادآوري است كهلااقل از 407ق/1016م عامل قيروان شخصى غير از نايب امير (صاحب قيروان) بود و ظاهراً تابع نايب امير به شمار مىرفت (همانجا). در مصر به روزگار طولونيان (254-292ق/868 - 905م) ادارة امور از همان آغاز ميان امير (فرمانده نظامى) و عامل (متصدي امور مالى) تقسيم شده بود (نك: بريتانيكا، ماكرو، .(VI/488-489 افزون بر اين، نخستين حكام اموي اندلس (138-422ق) نيز لقب امير داشتند (عنان، 1/211؛ لويس، .(47 از اواخر خلافت عباسى زمينههاي كاربرد امير به عنوان رئيس ادارههاي مختلف حكومتى تغيير كرد (بهاءالدين، 115، 191-192؛ منتجبالدين، 41، 108؛ «مختصر...»، 63 -64،113،116؛آقسرايى، 351) و از آن پس بيشتر در مورد فرماندهان نظامى و سپس رؤساي ادارات و دربار به كار مىرفت (نك: رشيدالدين، 1/50 -54؛ نخجوانى، 1(2)/517، 518، فهرست). در حكومت مماليك مصر و شام (648 -922ق/1250-1516م)، امير براي «ارباب سيوف»، و گاه رؤساي نهادهاي اداري به كار مىرفت (نك: بقلى، 367-370؛ ابن فضلالله، 410، 411، فهرست؛ ابن شاهين، 131- 132). در اين دوران اميران لشكر براي خود ديوانى خاص با عنوان ديوان الامرا داشتند كه در آن نام سپاهيان تحت فرمان امير ثبت مىشد (قلقشندي، 4/62). يكى از مهمترين منصبهاي «اميري» در اين دوره، اتابكى سپاه بود كه صاحب آن را «اميرالكبير» مىخواندند. رسم اتابكى در دورة مماليك اصلاً نوعى نيابت سلطنت بود (نك: ه د: اتابك) و اتابك بخشى از امور سلطنت و حكومت را اداره مىكرد (قلقشندي، 6/208؛ مقريزي، السلوك، 4(1)/3). امير الكبير به مناسبت آنكه اتابك سپاه بود، در جنگها نيز سپهسالاري را در دست داشت (مثلاً نك: همان، 4(1)/91-92) و رياست ديوان جيش نيز با او بود (عرينى، 148-149) و او را بر حسب موقعيت و نفوذش، «مدبر الممالك الاسلاميه» يا «اتابك الجيش» هم مىخواندند (ايالن، XVI/58- XV/459-460, .(59 نخستين كسى كه اين منصب را عهدهدار شد، يا در عصر او لقب اميرالكبير بر اتابك العساكر نيز اطلاق گرديد، امير شيخون العمري بود ( 2 ؛ EIابن تغري بردي، 9/264). برخى از سلاطين مملوك از منصب امير الكبيري به سلطنت رسيدند مانند المؤيد شيخ محمودي و بيبرس (مثلاً نك: مقريزي، الخطط، چ معهد، 1/95، 2/43، جم ؛ دربارة مناصب ديگري چون امير جاندار، امير مجلس، امير سلاح، امير آخور، نك: قلقشندي، 5/460- 461، فهرست؛ مقريزي، همان، چ بولاق، 2/222؛ نيز نك: ايالن، ff. .(XVI/460 در دورة تيموريان (771-912ق/1369-1506م) اميران در رأس امور نظامى قرار داشتند ( تزوكات...، 270-272، 282، 292). در دورة صفويه (906- 1135ق/1500-1723م) كاربرد امير گسترش بيشتري يافت و به صاحبان مناصب و مقامات مختلف اطلاق شد (نك: نصيري، 136؛ تذكرة الملوك، 103، فهرست). در اين دوران اميران به دو دستة امراي غير دولتخانه يا امرايسرحد (واليان،بيگلربيگيها، خانها، سلطانها) و امراي دولتخانه يا اركان دولت (قورچىباشى، قوللرآقاسى، ايشيك آقاسىباشى، تفنگچى آقاسى) تقسيم مىشدند (همان، 4- 5) و علاوه بر اينها اميران بسيار ديگري در رأس نهادهاي اداري و واحدهاي كوچكتر نظامى قرار داشتند. به نظر مىرسد كاربرد امير در دورة نادر (1148-1163ق/1735-1750م) محدودتر شد. در دورة قاجار (1209-1344ق/1794- 1925م) عنوان امير صرفاً جنبة تشريفاتى به خود گرفت و اهميت چندانى نداشت (نك: شيبانى، 426، 427، فهرست؛ اعتماد السلطنه، 3/913- 915، فهرست). عنوان امير در هند همچون ايران در مورد برخى از مناصب نظامى و اداري به كار مىرفت (خواند مير، 60؛ حسنى، 333-334). در عثمانى نيز گاه بهمناصبى چوناميرآلاي و اميرلوا(غرايبه،1/90)برمىخوريم. اما به نظر مىرسد كه در عثمانى واژههاي ديگري به جاي امير به كار رفته است، مثلاً فرماندهان سپاهيان ويژه را آقا مىناميدند (ووسينيچ، 31)، در حالى كه ارمنيهاي توانگر شهرها را امير مىخواندند (همو، 59). مآخذ: آقسرايى، محمود، مسامرة الاخبار و مسايرة الاخيار ( تاريخ سلاجقه )، به كوشش عثمان توران، تهران، 1362ش؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن بلخى، فارس نامه، به كوشش گ. لسترنج و ر. ا. نيكلسن، تهران، 1363ش؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفيسة، به كوشش دخويه، ليدن، 1892م؛ ابن شاهين ظاهري، خليل، زبدة كشف الممالك، به كوشش پل راوس، پاريس، 1894م؛ ابن طقطقى، محمد، الفخري، بيروت، دارصادر؛ ابن فضلالله عمري، احمد، التعريف بالمصطلح الشريف، به كوشش محمدحسين شمسالدين، بيروت، 1408ق/1988م؛ ابن قتيبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960م؛ ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبوية، به كوشش مصطفى سقا و ديگران، قاهره، 1355ق/ 1936م؛ ابوهلال عسكري، حسن، الاوائل، به كوشش محمد سيدوكيل، مدينه، 1385ق/1966م؛ ابويعلى، محمد، الاحكام السلطانية، به كوشش محمدحامد فقى، بيروت، 1403ق/1983م؛ احمد بن حنبل، مسند، قاهره، 1313ق؛ احمد العلى، صالح، محاضرات فىتاريخ العرب، بغداد، 1959م؛ احمدي، على، مكاتيب الرسول، بيروت، دارالمهاجر؛ ادريس، هادي روجى، الدولة الصنهاجية، ترجمة حمادي ساحلى، بيروت، 1992م؛ ادريس بن حسن، تاريخ الخلفاء الفاطميين بالمغرب، به كوشش محمد يعلاوي، بيروت، 1985م؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، المآثر و الا¸ثار ( چهل سال تاريخ ايران )، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1368ش؛ اعشى، ميمون، ديوان، به كوشش حنا نصر حتى، بيروت، 1412ق/ 1992م؛ الامامة و السياسة، منسوب به ابن قتيبه، به كوشش طه محمد زينى، قاهره، 1985م؛ بارتولد، و.و.، خليفه و سلطان و مختصري دربارة برمكيان، ترجمة سيروس ايزدي، تهران، 1358ش؛ برونشويگ، روبر، تاريخ افريقية فى العهد الحفصى، ترجمة حمادي ساحلى، بيروت، 1988م؛ بقلى، محمد قنديل، فهارس صبح الاعشى از قلقشندي، قاهره، عالم الكتب؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، به كوشش دخويه، ليدن، 1865م؛ بهاءالدين بغدادي، محمد، التوسل الى الترسل، به كوشش احمد بهمنيار، تهران، 1315ش؛ بيهقى، ابوالفضل، تاريخ، به كوشش خليل خطيب رهبر، تهران، 1368ش؛ تاريخ سيستان، به كوشش محمدتقى بهار، تهران، 1314ش؛ تذكرة الملوك، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1332ش؛ تزوكات تيموري، تحرير ابوطالب حسينى تربتى، تهران، 1342ش؛ جهشياري، محمد، الوزراء و الكتّاب، قاهره، 1357ق/1938م؛ حسن، حسين الحاج، النظم الاسلامية، بيروت، 1406ق/1987م؛ حسنى، عبدالحى، الهند فى العهد الاسلامى، به كوشش عبدالعلى حسنى و ابوالحسن على حسنى ندوي، حيدرآباد دكن، 1392ق/1972م؛ خضري بك، محمد، الدولة الاموية، به كوشش محمد عثمانى، بيروت، 1406ق/1986م؛ خواندمير، غياثالدين، قانون همايونى، به كوشش محمدهدايت حسين، كلكته، 1359ق/1940م؛ دارمى، عبدالله، سنن، استانبول، 1401ق/1981م؛ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، بهكوشش بهمن كريمى، تهران، 1331ش؛ سامرايى، حسام قوام، المؤسسات الادارية فى الدولة العباسية، دمشق، 1391ق/1971م؛ شيبانى، ابراهيم، منتخب التواريخ، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1366ش؛ صالح، صبحى، النظم الاسلامية، نشأتها و تطورها، بيروت، 1998م؛ طالبى، محمد، الدولة الاغلبية، ترجمة منجى صيادي، بيروت، 1985م؛ طبري، تاريخ؛ ظهيرالدين نيشابوري، سلجوقنامه، تهران، 1332ش؛ عبدالرزاق، ناهض، المسكوكات، جامعة بغداد؛ عرينى، سيدالباز، المماليك، بيروت، 1350ق؛ على، امير، تاريخ عرب و اسلام، ترجمة محمدتقى فخرداعى، تهران، 1320ش؛ عنان، محمد عبدالله، تاريخ دولت اسلامى در اندلس، ترجمة عبدالمحمد آيتى، تهران، 1367ش؛ غرايبه، عبدالكريم محمود، مقدمة تاريخ العرب الحديث، دمشق، 1380ق/1960م؛ فضلالله بن روزبهان، سلوكالملوك، به كوشش محمدعلى موحد، تهران، 1362ش؛ قاسمى، ظافر، نظام الحكم فى الشريعة و التاريخ الاسلامى، بيروت، 1985م؛ قلقشندي، احمد، صبح الاعشى، قاهره، 1383ق/1963م؛ كرملى، انستاس ماري، النقود العربية و الاسلامية و علم النميات، قاهره، 1987م؛ كندي، محمد، الولاة و القضاة، به كوشش روون گست، بيروت، 1908م؛ ماوردي، على، الاحكام السلطانية، بيروت، 1403ق/1983م؛ متز، آدام، الحضارة الاسلامية فى القرن الرابع الهجري، ترجمة محمد عبدالهادي ابوريده، قاهره، 1387ق/1967م؛ «مختصر سلجوقنامة ابن بىبى»، اخبار سلاجقة روم، به كوشش محمدجواد مشكور، تهران، 1350ش؛ مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، به كوشش عبدالله اسماعيل صاوي، قاهره، دارالصاوي؛ مسلم بن حجاج، صحيح، قاهره، 1342ق؛ مقريزي، احمد، الخطط، قاهره، معهد العلمى الفرنسى؛ همان، بولاق، 1270ق؛ همو، السلوك، به كوشش سعيد عبدالفتاح عاشور، قاهره، 1972م؛ منتجبالدين بديع، على، عتبة الكتبة، به كوشش محمد قزوينى و عباس اقبال، 1329ش؛ موسى، عزالدين عمر، الموحدون فى الغرب الاسلامى، بيروت، 1411ق/ 1991م؛ نخجوانى، محمد بن هندوشاه، دستور الكاتب، مسكو، 1971م؛ نرشخى، محمد، تاريخ بخارا، ترجمة احمد بن محمد قباوي، تلخيص محمد بن زفر، به كوشش محمدتقى مدرس رضوي، تهران، 1363ش؛ نسايى، احمد، سنن، قاهره، 1348ق؛ نصيري، علينقى، القاب و مواجب دورة سلاطين صفويه، به كوشش يوسف رحيملو، مشهد، 1371ش؛ نقشبندي، ناصر محمود و مهاب درويش بكري، الدرهم الاموي المعرب، بغداد، 1974م؛ نمازي شاهرودي، على، مستدرك سفينة البحار، تهران، 1409ق؛ واقدي، محمد، مغازي، به كوشش مارسدن جونز، لندن، 1966م؛ ونسينك، ا.ي.، المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ليدن، 1936م؛ ووسينيچ، وين، تاريخ امپراتوري عثمانى، ترجمة سهيل آذري، تهران، 1346ش؛ نيز: Ayalon, D., X Studies on the Structure of the Mamluk Army n , Bulletin of the School of Oriental and African Studies, vol. XV, 1953, vol. XVI, 1954; Britannica, 1978; EI 2 ; Feyerabend, K., Langenscheidt's Pocket Hebrew Dictionary; Forand, P.G., X Governors of Mosul According to al-Azd / 's Ta'r / kh al-Maw s il n , Journal of the American Oriental Society, New Haven, 1969, vol. LXXXIX ; Imamuddin, S.M., q Arab Muslim Administration , New Delhi , 1984 ; Iranica ; Kennedy , H., X Central Government and Provincial Elites n , Bulletin of the School of Oriental and African Studies, London, 1981, vol. XLIV(1); Lambton, A. K.S., Continuity and Change in Medieval Persia, London, 1988; Lane Poole, S., Catalogue of the Collection of Arabic Coins Preserved in the Khedivial Library in Cairo, Cairo, 1948; id, The Coins of the Mohammadan Dynasties in the British Museum, London, 1876, vol. II; Levy, R., The Social Structure of Islam, Cambridge, 1971; Lewis, B., The Political Language of Islam, Chicago, 1988; Samadi, S.B., X Some Aspects of the Theory of the State and Administration under the Abbasids n , Islamic Culture, Hyderabad, 1955, vol. XXIX. ناديا برگنيسى