responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 3945
ام‌ صبيان‌
جلد: 10
     
شماره مقاله:3945


اُم‌َّ صِبْيان‌، يا ام‌ الصبيان‌، نام‌ نوعى‌ بيماري‌ِ مخصوص‌ كودكان‌ در طب‌ قديم‌، همچنين‌ نام‌ مادينه‌ ديوي‌ خيالى‌ و موهوم‌ كه‌ دشمن‌ نوزادان‌ و كودكان‌، و رباينده‌ و آزار دهندة آنان‌ پنداشته‌ مى‌شده‌ است‌:
1. بيماري‌ ام‌صبيان‌: اين‌ نام‌ را در طب‌ قديم‌ به‌ نوعى‌ صرع‌ يا صرع‌ كودكان‌ (= غشى‌) - كه‌ همان‌ بيماري‌ «اپيلپسيا1» ي‌ يونانى‌ است‌ (ابن‌ ربن‌، 138؛ نيز نك: ابن‌ هندو، 122، 291) - اطلاق‌ مى‌كرده‌اند. اين‌ بيماري‌ در ميان‌ كودكان‌، از زمان‌ شيرخوارگى‌ تا چند سالگى‌، شيوع‌ داشته‌، و از مرضهاي‌ ناپايدار و موقت‌ بوده‌ است‌.
نامها: صرع‌ كودكان‌ در جامعه‌هاي‌ اسلامى‌ به‌ نامهاي‌ گوناگون‌ ديگري‌ نيز شناخته‌ مى‌شده‌ است‌. از آن‌ جمله‌ است‌: ريح‌ الصبيان‌ (تهانوي‌، 1/130)، ام‌ الشيطان‌، فزع‌ الشيطان‌ (عقيلى‌، چ‌ سنگى‌، 35). فزع‌ اطفال‌ (حكيم‌ مؤمن‌، 629) و كُخ‌ كودكان‌ (ميدانى‌، 378؛ زنجى‌، 1/31). اين‌ نامها به‌ احتمال‌ زياد برگرفته‌ از مجموعة واژگان‌ و مصطلحات‌ رايج‌ در فرهنگ‌ عامة مردم‌ بوده‌اند. چون‌ مردم‌ با نوع‌ اين‌ بيماري‌ و علت‌ بروز آن‌ آشنايى‌ نداشتند و عامل‌ آن‌ را جن‌ يا شيطان‌ يا ديوباد مى‌پنداشتند، از اين‌رو، چنين‌ نامهايى‌ بر اين‌ بيماري‌ نهاده‌ بودند (نك: بخش‌ دوم‌ همين‌ مقاله‌).
در افغانستان‌ براي‌ بيماري‌ صرع‌ و انواع‌ آن‌ اصطلاح‌ «ميرگى‌» ( دائرةالمعارف‌ ...، 5/831)، و در يمن‌ «توما» (ازرق‌، 183) را به‌ كار مى‌برند.
سبب‌ بيماري‌: ام‌صبيان‌ را در زمرة بادها (ابن‌ربن‌، 145؛ميدانى‌، همانجا؛ جمالى‌، 24)، و نوعى‌ تب‌ و اختناق‌ (انطاكى‌، 2/14)، مى‌دانستند و از جمله‌ امراض‌ دماغى‌، مانند ورم‌ دماغى‌ يا استسقاي‌ سر2 (پولاك‌، 161، 163، 427) يا استسقاي‌ دماغى‌ مولودي‌3 (شليمر، به‌ شمار مى‌آوردند. علتهاي‌ مختلفى‌، مانند زيادي‌ سودا (ابن‌ سينا، 3/77) يا صفرا (هروي‌، ذيل‌ ام‌ صبيان‌؛ عقيلى‌، همانجا)، زيادي‌ رطوبت‌ و كاهش‌ حرارت‌ بدن‌ و تُخَمه‌ (انطاكى‌، همانجا) يا سوء هاضمه‌، يعنى‌ ناگواريدن‌ غذا در معده‌ را در بروز اين‌ بيماري‌ مؤثر مى‌دانستند.
در شرح‌ و وصف‌ چگونگى‌ بروز اين‌ بيماري‌ در كودكان‌ نوشته‌اند: وقتى‌ كودكى‌ به‌ بيماري‌ ام‌ صبيان‌ دچار شود، رطوبت‌ بدن‌ كودك‌ بالا مى‌رود و بخار رطوبت‌ به‌ سرش‌ مى‌زند و آن‌ را كرخ‌ و بى‌ حس‌ مى‌كند. با بالا رفتن‌ بخار رطوبت‌ در تن‌ كودك‌، نفس‌ او مى‌گيرد و از حال‌ و هوش‌ مى‌رود و تن‌ و دست‌ و پايش‌ سرد و خنك‌ مى‌شود (ابن‌ سينا، 1/77- 78؛ انطاكى‌، همانجا؛ كرمانى‌، 106). همچنين‌ گفته‌اند: كودكان‌ به‌ واسطة خوردن‌ شير باددار مادران‌ و ناتوانى‌ بدن‌ آنها در گواريدن‌ غذا دچار اين‌ بيماري‌ مى‌شوند (انطاكى‌، همانجا).
بيماري‌ ام‌ صبيان‌، كودكان‌ بيمار را هنگامى‌ كه‌ بزرگ‌تر مى‌شوند و حرارت‌ غريزي‌ بدنشان‌ نيرو مى‌گيرد و بالا مى‌رود، رها مى‌كند. به‌ گفتة اخوينى‌: صرع‌ چون‌ به‌ كودكان‌ پديد آيد، برود از ايشان‌ به‌ وقت‌ رسيدن‌، و چون‌ به‌ وقت‌ رسيدگى‌ پديد آيد، بميرند و اين‌ بيماري‌ باايشان‌ بود (ص‌ 252؛ نيز نك: ازرق‌، همانجا).
نشانه‌هاي‌ بيماري‌: پيشينيان‌ نشانه‌هايى‌ چند براي‌ تشخيص‌ بيماري‌ صرع‌ كودكان‌ ياد كرده‌اند. آشكارترين‌ نشانه‌ها، پديد آمدن‌ تشنج‌ و رعشه‌ در همة اندام‌ و تن‌ كودك‌، و سرد و كبود شدن‌ بدن‌ و پوست‌ اوست‌. قَمري‌ بُخاري‌ (يكى‌ از حكيمان‌ قرن‌ 3-4ق‌) دربارة علامتهاي‌ اين‌ بيماري‌ مى‌نويسد: وقتى‌ ام‌ صبيان‌ كودكان‌ را بگيرد، « دَم‌ بريده‌ زنند با دشواري‌، گاه‌ با تب‌ و گاه‌ بى‌ تب‌» (ص‌ 38).
انطاكى‌ نشانه‌هاي‌ صرع‌ كودكان‌ و بزرگ‌سالان‌ را غشى‌ و سرد شدن‌ بدن‌ و رنگ‌ برگرداندن‌ گونه‌ و برجستن‌ عضوها و حركت‌ بى‌ ارادة دستها و پاها و تكان‌ خوردن‌ دائم‌ سر نوشته‌ است‌. وي‌ فرق‌ ميان‌ اين‌ دو نوع‌ صرع‌، يعنى‌ صرع‌ بزرگ‌سالان‌ و ام‌ صبيان‌ را، كف‌ بر دهان‌ نياوردن‌ كودكان‌ مصروع‌ ياد كرده‌ است‌ (همانجا).
درمان‌ بيماري‌: بنابر آگاهيهايى‌ كه‌ از كتابهاي‌ طبى‌ و داروشناسى‌ كهن‌ به‌ دست‌ مى‌آيد، از ديرباز طبيبان‌ براي‌ درمان‌ بيماري‌ ام‌ صبيان‌ از گياهان‌ دارويى‌ استفاده‌ مى‌كرده‌اند. انتخاب‌ نوع‌ گياهان‌ و چگونگى‌ شيوه‌هاي‌ درمان‌ بيماري‌ در دوره‌هاي‌ مختلف‌ تاريخى‌ به‌ آزموده‌هاي‌ شخصى‌ و تجربه‌هاي‌ پيشينيان‌ و تكرار و استمرار بعضى‌ اعمال‌ در طب‌ عامه‌ بستگى‌ داشته‌ است‌.
روش‌ درمان‌ بيماري‌ نوزادان‌ و شيرخوارگان‌ معمولاً از كودكان‌ از شير گرفته‌ و خردسال‌ جدا بوده‌ است‌. براي‌ علاج‌ بيماران‌ شيرخواره‌ دو نسخه‌ مى‌دادند، يكى‌ براي‌ مادران‌ و دايگان‌ و ديگري‌ براي‌ شيرخوارگان‌ آنها (مثلاً نك: اخوينى‌، همانجا).
درمان‌ با فاوانيا: از گياهان‌ دارويى‌، سودمندترين‌ گياهى‌ را كه‌ از زمانهاي‌ بسيار قديم‌ در درمان‌ بيماران‌ ام‌صبيان‌ گرفته‌ به‌كار مى‌برده‌اند، فاوانيا بوده‌ است‌ (نك: بخش‌ دوم‌ همين‌ مقاله‌). ساقه‌ و ريشه‌ و ميوة فاوانيا از روزگاران‌ بسيار كهن‌، و احتمالاً از دوران‌ پيش‌ از ميلاد حضرت‌ مسيح‌ (ع‌)، در درمان‌ بعضى‌ از بيماريها، به‌ خصوص‌ صرع‌ (بيرونى‌، الا¸ثار...، 397) و صرع‌ اطفال‌ به‌ كار مى‌رفته‌، و گفته‌ شده‌ كه‌ خاصيت‌ و اثر آن‌ در دفع‌ اين‌ بيماري‌ تجربه‌ شده‌ بوده‌ است‌.
سوزاندن‌ و دود كردن‌ ميوة فاوانيا در زير بينى‌ كودك‌ بيمار (ابن‌ سينا، 2/410؛ ابومنصور، 245؛ غسانى‌ تركمانى‌، 354)، خوراندن‌ آن‌ به‌ تنهايى‌ يا با گل‌ انگبين‌ (جرجانى‌، 654؛ ابن‌ سينا، همانجا)، دادن‌ بخور اين‌ گياه‌ (انطاكى‌، 2/246؛ حكيم‌ مؤمن‌، 629)، بستن‌ يا آويختن‌ دانه‌ها و يا ريشه‌ و كوبيدة آنها (غسانى‌ تركمانى‌، همانجا؛ غسانى‌، 217؛ نيز نك: ابومنصور، ابن‌ سينا، جرجانى‌، همانجاها) به‌ كودك‌ از شيوه‌هاي‌ معمول‌ در درمان‌ ام‌ صبيان‌ بوده‌ است‌.
درمان‌ با گياهان‌ ديگر: در معالجة ام‌ صبيان‌ گياهان‌ دارويى‌ ديگري‌ نيز به‌ كار مى‌برده‌اند. اَكْت‌ِمَكْت‌، اُبْهُل‌، جَوان‌ سِپَرَم‌، سُداب‌ و اسفند از جمله‌ گياهانى‌ بوده‌اند كه‌ به‌ تنهايى‌ يا آميخته‌ با گياهان‌ و دواهاي‌ ديگر، كاربرد داشته‌اند. بيرونى‌ ( الصيدنه‌، 72) اكت‌ مكت‌ را نام‌ دارويى‌ هندي‌ خوانده‌، و خاصيت‌ و عمل‌ آن‌ را مانند خاصيت‌ و عمل‌ گياه‌ فاوانيا دانسته‌ است‌. اثر ابهل‌ هندي‌ را كه‌ شجرة الله‌، شجرة الجن‌ و ديودار يا ديودارو نيز ناميده‌اند، بر صرع‌ و بيماريهاي‌ مشابه‌ آن‌، مانند فالج‌ و لقوه‌ بسيار سودمند يافته‌ بودند.
ابومنصور موفق‌ هروي‌ (ص‌ 98 و حاشية 4) ريختن‌ آب‌ جَوان‌ سپرم‌ را - كه‌ نوعى‌ ريحان‌ است‌ و عرب‌ آن‌ را ريحان‌ الشياطين‌ مى‌نامند - در بينى‌ بيمار، و حكيم‌ مؤمن‌ (ص‌ 475) چكاندن‌ شيرة سداب‌ را در بينى‌، داروي‌ رفع‌ بيماري‌ صرع‌ بچگان‌ دانسته‌اند. بعضى‌ از اطباي‌ قديم‌، مانند عيسى‌ بن‌ ماسه‌ (طبيب‌ مسيحى‌ قرن‌ 2ق‌) و يعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ كندي‌ (طبيب‌ قرن‌ 3ق‌)، از سداب‌ و اسفند براي‌ درمان‌ انواع‌ صرع‌ استفاده‌ مى‌كرده‌اند (نك: ه د، اسفند).
طبيبان‌ بعضى‌ گياهان‌ و خوراكيها را براي‌ بيماري‌ ام‌ صبيان‌ زيان‌ بخش‌ مى‌دانستند و كودكان‌ بيمار را از خوردن‌ اين‌ خوراكيها منع‌ مى‌كردند. گياهانى‌ مانند كرفس‌، خَردَل‌، گَنْدنا (= تره‌)، باقلا، و به‌خصوص‌ پياز و سير را براي‌ بيماري‌ مضر تشخيص‌ داده‌ بودند و بيماران‌ را از خوردن‌ آنها باز مى‌داشتند (ثابت‌ بن‌ قره‌، 33؛ اخوينى‌، 252).
درمان‌ به‌ شيوه‌هاي‌ ديگر: طبيبان‌ در درمان‌ ام‌صبيان‌ روشها و شيوه‌هاي‌ ديگري‌ را نيز با داروها و معجونهاي‌ گياهى‌ ديگر به‌ كار مى‌برده‌اند، چنانكه‌ آب‌ زدن‌ و به‌ بينى‌ كشيدن‌ چيزهاي‌ سرد و رطوبتى‌، و دوشيدن‌ شير بر سر، و رطوبت‌ دادن‌ به‌ تن‌ بيمار را، از راههاي‌ ديگر علاج‌ اين‌ بيماري‌ دانسته‌اند (ابن‌ سينا، ترجمه‌، 3(1)/159).
حجامت‌ و رگ‌ زدن‌ و خون‌ گرفتن‌ از كودكان‌ نيز يكى‌ از روشهاي‌ درمانى‌ ام‌ صبيان‌ درگذشته‌ بوده‌ است‌. روش‌ حجامت‌ كردن‌ و خون‌ گرفتن‌ از اينگونه‌ بيماران‌ در ميان‌ قدما پيشينة دراز دارد. ثابت‌ بن‌ قره‌ (د 288ق‌) در الذخيره‌ (همانجا) به‌ سودمندي‌ حجامت‌ و رگ‌ زدن‌ و خون‌ گرفتن‌ از رگهاي‌ بالاي‌ قوزك‌ پاي‌ بيماران‌ صرعى‌ اشاره‌ مى‌كند (نيز نك: رازي‌، 18). حكيم‌ ميسري‌، پزشك‌ ايرانى‌ قرن‌ 4ق‌/10م‌، براي‌ مصروعانى‌ كه‌ بيماريشان‌ از خون‌ تشخيص‌ داده‌ مى‌شد، «گشودن‌ صافن‌» (= زدن‌ رگ‌ ساق‌ پا)، و براي‌ آنان‌ كه‌ صرعشان‌ از علتهاي‌ ديگر بود، روش‌ حجامت‌ كردن‌ پا را تجويز مى‌كرد (ص‌ 58).
پولاك‌ پزشك‌ مخصوص‌ ناصرالدين‌ شاه‌ حجامت‌ و خون‌ گرفتن‌ از كودكان‌ مبتلا به‌ ام‌ صبيان‌ را، از شيوه‌هاي‌ درمانى‌ اين‌ بيماري‌ در ميان‌ طبيبان‌ دورة قاجار در ايران‌ ياد مى‌كند (ص‌ 427).
پيشگيري‌: در گذشته‌، براي‌ در امان‌ نگه‌ داشتن‌ كودكان‌ از ابتلا به‌ اين‌ بيماري‌ راهها و تدبيرهايى‌ انديشيده‌ بودند. در نوروزنامة منسوب‌ به‌ خيام‌ چنين‌ آمده‌ است‌: كودك‌ خرد را چون‌ به‌ دارودان‌ِ زرش‌ شير دهند... ايمن‌ بود از بيماري‌ صرع‌ و در خواب‌ نترسد (ص‌ 30). عودالصليب‌ را هم‌ دور كنندة ام‌ صبيان‌ و حامى‌ نوزادن‌ و كودكان‌ مى‌پنداشتند، و آن‌ را همراه‌ آنان‌ مى‌كردند (غسانى‌ تركمانى‌، 354؛ حكيم‌ مؤمن‌، 629-630؛ انطاكى‌، 2/246).
مآخذ: ابن‌ ربن‌، على‌، فردوس‌ الحكمة فى‌ الطب‌، به‌ كوشش‌ محمد زبير صديقى‌، برلين‌، 1928م‌؛ ابن‌ سينا، قانون‌، بولاق‌، 1294ق‌؛ همان‌، ترجمة عبدالرحمان‌ شرفكندي‌، تهران‌، 1366ش‌؛ ابن‌ هندو، على‌، مفتاح‌ الطب‌ و منهاج‌ الطلاب‌، به‌ كوشش‌ مهدي‌ محقق‌ و محمدتقى‌ دانش‌پژوه‌، تهران‌، 1368ش‌؛ ابومنصور موفق‌ هروي‌، الابنية عن‌ حقايق‌ الادوية، به‌ كوشش‌ احمد بهمنيار و حسين‌ محبوبى‌ اردكانى‌، تهران‌، 1346ش‌؛ اخوينى‌ بخاري‌، ربيع‌، هداية المتعلمين‌، به‌ كوشش‌ جلال‌ متينى‌، مشهد، 1371ش‌؛ ازرق‌، ابراهيم‌، تسهيل‌المنافع‌، استانبول‌، 1362ش‌؛انطاكى‌، داوود، تذكرة اولى‌الالباب‌، قاهره‌، 1906م‌؛ بيرونى‌، ابوريحان‌، الا¸ثار الباقية، لايپزيگ‌، 1923م‌؛ همو، الصيدنه‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ زرياب‌، تهران‌، 1370ش‌؛ پولاك‌، ادوارد ياكوب‌، سفرنامه‌، ترجمة كيكاووس‌ جهانداري‌، تهران‌، 1361ش‌؛ تهانوي‌، محمد اعلى‌، كشاف‌ اصطلاحات‌ الفنون‌، به‌ كوشش‌ لطفى‌ عبدالبديع‌، قاهره‌، 1382ق‌/1963م‌؛ ثابت‌ بن‌ قره‌، الذخيرة فى‌ الطب‌، به‌ كوشش‌ ج‌. صبحى‌، قاهره‌، 1928م‌؛ جرجانى‌، اسماعيل‌، ذخيرة خوارزمشاهى‌، به‌ كوشش‌ سعيدي‌ سيرجانى‌، تهران‌، 1355ش‌؛ جمالى‌ يزدي‌، مطهر، فرخ‌ نامه‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1346ش‌؛ حكيم‌ مؤمن‌، محمد، تحفه‌، تهران‌، 1378ق‌؛ حكيم‌ ميسري‌، دانشنامه‌ در علم‌ پزشكى‌، به‌ كوشش‌ برات‌ زنجانى‌، تهران‌، 1366ش‌؛ دائرةالمعارف‌ آريانا، كابل‌، 1348ش‌؛ رازي‌، محمدبن‌ زكريا، من‌ لايحضره‌ الطبيب‌، تهران‌، 1373ق‌؛ زنجى‌ سجزي‌، محمود، مهذب‌ الاسماء، به‌ كوشش‌ محمدحسين‌ مصطفوي‌، 1364ش‌؛ عقيلى‌ خراسانى‌، محمد حسين‌، مخزن‌ الادويه‌، چ‌ سنگى‌، 1277ق‌؛ همان‌، تهران‌، 1371ش‌؛ غسانى‌، ابوالقاسم‌، حديقة الازهار فى‌ ماهية العُشب‌ و العقار، به‌ كوشش‌ محمد عربى‌ خطابى‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ غسانى‌ تركمانى‌، يوسف‌، المعتمد فى‌ الادوية المفردة، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ سقا، بيروت‌، 1402ق‌/ 1982م‌؛ قمري‌ بخاري‌، حسن‌، التنوير، به‌ كوشش‌ محمد كاظم‌ امام‌، تهران‌، 1352ش‌؛ كرمانى‌، محمد كريم‌، دقائق‌ العلاج‌ فى‌ الطب‌ البدنى‌، بمبئى‌، 1315ق‌؛ ميدانى‌، احمد، السامى‌ فى‌ الاسامى‌، تهران‌، 1345ش‌؛ نوروزنامه‌، منسوب‌ به‌ خيام‌، به‌ كوشش‌ على‌ حصوري‌، تهران‌، 1343ش‌؛ هروي‌، محمد، بحرالجواهر، تهران‌، 1288ق‌؛ نيز:
Schlimmer,J.L., Terminologie medico-pharmaceutique, Tehran,1970.
على‌ بلوكباشى‌
2. ام‌صبيان‌ در فرهنگ‌عامه‌: در پنداشت‌ عامه‌ ام‌صبيان‌ عفريتى‌ از ديوان‌، عجوزه‌اي‌ از جنيان‌، مادر شيطان‌، مادر شب‌، دختر ابليس‌، و ساية جن‌، يا بادِ جن‌ بوده‌ است‌.
شكل‌ و خصوصيات‌: ام‌ صيبان‌ هستى‌ مادي‌ و جسمانى‌ ندارد، ليكن‌ هرگاه‌ بخواهد، مى‌تواند صورت‌ مادي‌ و جسمانى‌ به‌ خود بگيرد و به‌ اشكال‌ و هيأتهاي‌ گوناگون‌ در آيد. او گاهى‌ به‌ صورت‌ انسان‌ و گاهى‌ به‌ شكل‌ پرنده‌ و يا چارپا آشكار مى‌شود. همچون‌ روح‌ يا باد به‌ درون‌ نوزادان‌ و كودكان‌ مى‌رود و در تن‌ و جان‌ آنان‌ جاي‌ مى‌گزيند؛ از اين‌رو، او را ريح‌ الصبيان‌ (= باد كودكان‌) (ابن‌ بسطام‌، 88؛ تهانوي‌، 1/130) و باد جِنّو (= باد جن‌ يا جن‌ باد) (ساعدي‌، اهل‌ هوا، 121) هم‌ ناميده‌اند.
ام‌ صبيان‌ در ذهن‌ مردم‌ معمولاً با صورت‌ و اندامى‌ زشت‌ و نفرت‌ انگيز تجسم‌ يافته‌ است‌. سيوطى‌ در شرح‌ ديدار سليمان‌ پيغمبر (ع‌) با طايفه‌هايى‌ از ديو و جن‌، او را آفريده‌اي‌ شگفت‌ انگيز و زشت‌ترين‌ آفريدة پروردگار وصف‌ مى‌كند و مى‌نويسد: اين‌ عجوزه‌ كه‌ نامش‌ همّت‌ و دختر همّت‌ و مكنى‌ به‌ ام‌ الصبيان‌ است‌، دندانهايى‌ مانند دندان‌ فيل‌، گيسوانى‌ همچون‌ شاخة خشك‌ درخت‌ خرما، صدايى‌ چون‌ صداي‌ رعد غرنده‌، و چشمانى‌ چون‌ برق‌ درخشنده‌ دارد. از دهان‌ و سوراخهاي‌ بينى‌ او دود بيرون‌ مى‌آيد. مى‌تواند همچون‌ خر عرعر كند، مثل‌ شتر بانگ‌ برآورد، همچون‌ گرگ‌ صدا كند، مانند اژدها فش‌ فش‌ كند و چون‌ پلنگ‌ بغرد (ص‌ 339).
مردم‌ كرانه‌ و جزاير خليج‌ فارس‌ و درياي‌ عمان‌ و شهرهاي‌ مركزي‌ ايران‌ اين‌ «جن‌ باد» را زنى‌ با پستانهاي‌ متعدد روي‌ شكم‌ يا با يك‌ جفت‌ پستان‌ خيلى‌ درشت‌ افكنده‌ بر روي‌ دوشها تصوير مى‌كنند (داويديان‌، 28). او را همانند كُخ‌ كودكان‌ (ميدانى‌، 378) و سايه‌ (نك: فيضى‌ سرهندي‌، ذيل‌ سايه‌ و كخ‌ و ام‌ الصبيان‌؛ نيز نك: لغت‌نامه‌ ... ) و فزع‌ اطفال‌ (عقيلى‌، 646) پنداشته‌اند. سايه‌ به‌ جن‌ يا ديو اطلاق‌ مى‌شده‌ است‌. كخ‌ِ كودكان‌ و فزع‌ِ اطفال‌ نيز «بچه‌ ترسانك‌» يا صورتك‌ كريه‌ و زشتى‌ بوده‌ كه‌ بچه‌ها را به‌ آن‌ مى‌ترسانيدند. تهرانيها اين‌ بچه‌ ترسانك‌ را لولو يا لولوخورخوره‌ مى‌ناميدند
زيستگاه‌ و گسترة عمل‌: مردم‌ معمولاً فضاهاي‌ بيرون‌ از دسترس‌ و ناديدنى‌، جاهاي‌ تاريك‌ و خالى‌ و ترسناك‌، ويرانه‌ها و جاهاي‌ متروك‌، كوهها و صخره‌ها، بيابانها، چاهها، گرمابه‌ها و مستراحها را زيستگاه‌ جنها و ديوان‌ و ارواح‌ پليد و شرير مى‌انگارند. جايگاه‌ ام‌ صبيان‌ را نيز در هواي‌ ميان‌ زمين‌ و آسمان‌ (سيوطى‌، همانجا)، زير درختان‌ لور يا ليل‌، سر چاههاي‌ آب‌ و بركه‌هاي‌ متروك‌، در خرابه‌ها و سر راهها (ساعدي‌، همان‌، 122؛ داويديان‌، 28) دانسته‌اند. ام‌ صبيان‌ يكى‌ از هيولاهاي‌ شب‌رو است‌ و شب‌ و تاريكى‌ جولانگاه‌ اوست‌. از اين‌رو، به‌ او نام‌ ام‌ الليل‌ (سيوطى‌، 350) هم‌ داده‌اند.
طلسم‌ (ايران‌، سدة 12ق‌/18م‌)
در مجموعة فيوچ‌ وانگر، موزة بيت‌المقدس‌
دامنة عمل‌ و نمود قدرت‌ ام‌ صبيان‌ در قلمرو حيات‌ انسانى‌ منحصر به‌ ساحت‌ هستى‌ نوزادان‌ و كودكان‌ خردسال‌، و معمولاً از روز تولد تا حدود 7 سالگى‌ است‌. كودكان‌ در نخستين‌ دورة جدازيستى‌ خود از مادر بيش‌ از هر دورة ديگر در خطر ام‌ صبيان‌ زدگى‌ هستند. طول‌ نخستن‌ دورة جدا زيستى‌ كودكان‌، برحسب‌ پسر بودن‌، يا دختر بودن‌ آنها، در هر جامعه‌، مطابق‌ با رسوم‌ و آداب‌ قومى‌ مردم‌ آن‌ جامعه‌ فرق‌ مى‌كند. در برخى‌ از فرهنگها، مثلاً فرهنگ‌ يهودي‌، اين‌ دوره‌ براي‌ پسران‌ 8 روز، و براي‌ دختران‌ تا 20 روز VIII/554-555) )، ER, و در برخى‌ از فرهنگهاي‌ ديگر، مانند فرهنگ‌ ايرانى‌ 6 روز براي‌ دختران‌، و 10 روز براي‌ پسران‌ و يا تا 40 روز (چلة نوزاد)، از زمان‌ زايش‌ و جدايى‌ از هستى‌ مادر تا روز حمام‌ زايمان‌، يعنى‌ روز پاكيزگى‌ و تطهير مادر و كودك‌ طول‌ مى‌كشد.
به‌ اعتقاد بعضى‌ از مردم‌، اطفال‌ تا چهار پنج‌ سالگى‌ (بهمنيار، 245، حاشية 2)، و به‌ اعتقاد بعضى‌ ديگر از دوران‌ شيرخوارگى‌ تا 7 سالگى‌ (ساعدي‌، اهل‌ هوا، 95) به‌ ام‌صبيان‌، يا اين‌ جن‌ باد دچار مى‌شوند. كودكان‌ تا به‌ اين‌ سن‌ برسند، ضعيف‌ و ناتوان‌ و وابسته‌ به‌ مادر و پدر و خانه‌اند و به‌ قولى‌ (كتيرايى‌، 74) در ميان‌ مادر و پدر يا دايه‌ و كنيز و دده‌ و لَله‌ و غلام‌ سياه‌ بزرگ‌ مى‌شوند. از اين‌رو، كودكان‌ را تا پا نگرفته‌، و بزرگ‌ نشده‌اند، براي‌ حفاظت‌ از شرِ ام‌ صبيان‌ هيچ‌ وقت‌ تنها نمى‌گذارند (ساعدي‌، همان‌، 96). در 7 سالگى‌، كودكان‌ كم‌ و بيش‌ مى‌رسند و توان‌ و نيرو مى‌گيرند و براي‌ بعضى‌ كارهاي‌ اوليه‌ و سبك‌، آمادگى‌ مى‌يابند. در اين‌ سن‌ كودكان‌ از شر و آسيب‌ ام‌ صبيان‌ و ديوان‌ ديگر نيز رها مى‌شوند.
سيوطى‌ پهنة عمل‌ و سيطرة قدرت‌ و آسيب‌ رسانى‌ ام‌ صبيان‌ را گسترده‌تر از عرصة حيات‌ كودكان‌ دانسته‌، خباثت‌ و شرارت‌ او را به‌ مادران‌ و جنين‌ آنها نيز تعميم‌ مى‌دهد. به‌ گفتة او ام‌ صبيان‌ به‌ هنگام‌ آبستنى‌ و نفاس‌ و حيض‌ زنان‌ همچون‌ خون‌ در رگهايشان‌ جاري‌ مى‌شود، خون‌ دختران‌ خردسال‌ را مى‌مكد، زنان‌ را پس‌ از زايمان‌ و آسيب‌ رساندن‌ به‌ نوزادانشان‌ رها مى‌كند و نوزادان‌ را در حالتى‌ ميان‌ مرگ‌ و زندگى‌ وا مى‌گذارد و مى‌رود (ص‌ 339).
گفته‌اند: ام‌ صبيان‌ هيولايى‌ پَر دار است‌ كه‌ نزد زنان‌ باردار مى‌رود و پري‌ از پرهاي‌ خود را به‌ شكم‌ ا¸نان‌ مى‌مالد تا فرزند در شكمشان‌ خون‌ شود (داويديان‌، همانجا).
همسانها: عقيده‌ به‌ ديو و عفريت‌ دشمن‌ نوزادان‌ و كودكان‌ يك‌ پندار عام‌ جهانى‌ و بازمانده‌ از جامعه‌هاي‌ كهن‌ آغازين‌ است‌. اين‌ پديدة وهمى‌ و خيالى‌ در ميان‌ مردم‌، در هر دور و زمان‌ و در هر سرزمين‌ و جامعه‌اي‌ به‌ شكل‌ و نامى‌ خاص‌ شناخته‌ مى‌شده‌، و ويژگيها و عملكردهايى‌ كم‌ و بيش‌ يكسان‌ داشته‌ است‌.
از اين‌ مادينه‌ ديوِ دشمن‌ كودكان‌ در متون‌ كهن‌ ايرانى‌ نامى‌ نيامده‌، ليكن‌ بنابر روايتهاي‌ بعضى‌ از نوشته‌هاي‌ دينى‌ قديم‌ زردشتى‌، اين‌ ديو در پنداشت‌ ايرانيان‌ عهد باستان‌ و دوران‌ پيش‌ از اسلام‌ حضور داشته‌ است‌. در كتاب‌ هفتم‌ دينكرد (نوشته‌اي‌ از قرن‌ 3ق‌) به‌ نخستين‌ روزهاي‌ زادن‌ زردشت‌ و آمدن‌ ديوانى‌ به‌ قصد ربودن‌ و نابود كردن‌ او اشاره‌ شده‌ است‌: به‌ هنگام‌ زادن‌ زردشت‌ «هفت‌ جِهى‌»، يعنى‌ هفت‌ مادينه‌ ديو پتياره‌، در پيرامون‌ او و مادرش‌ گرد آمده‌ بودند (نك: آموزگار، 74). همچنين‌ در زادسپرم‌ آمده‌ كه‌ به‌ وقت‌ زايش‌ زردشت‌ اهريمن‌، ديو تب‌ و ديو درد و ديو باد، هريك‌ را با 150 ديو، براي‌ كشتن‌ زردشت‌ فرستاد، ايشان‌ به‌ مينويى‌ (نا آشكار) به‌ درون‌ مادر زردشت‌ رفتند. مادر زردشت‌ از تب‌ و درد و باد به‌ رنج‌ آمد و براي‌ درمان‌ به‌ نزد جادو پزشك‌ترين‌ جادوگران‌ رفت‌ ( گزيده‌ها ...، 22).
مؤلف‌ صد در نثر و صد در بندهش‌ (از آثار زردشتى‌ قرن‌ 9ق‌) از اين‌ دسته‌ ديوان‌ زيانكار ياد مى‌كند و مردم‌ را به‌ افروختن‌ آتش‌ براي‌ دور كردن‌ ديوان‌ از جان‌ نوزادان‌ سفارش‌ مى‌كند و مى‌نويسد: «چون‌ فرزند از مادر جدا شود، 3 شبانه‌روز چراغ‌ بايد افروخت‌. اگر آتش‌ مى‌سوزند بهتر بود تا ديوان‌ و دروجان‌ گزندي‌ و زيانى‌ نتوانند كردن‌ چه‌ عظيم‌ نازك‌ مى‌باشد آن‌ 3 روز كه‌ فرزند زايد» (ص‌ 15). همچنين‌ تنها گذاردن‌ كودك‌ را در نخستين‌ 40 روز زايش‌، به‌ سبب‌ زيان‌ ديدن‌ از ديوان‌ شايسته‌ نمى‌داند و مى‌نويسد كه‌ «تا 40 روز فرزند تنها نشايد كه‌ بگذارند» (همانجا).
در ميان‌ مردم‌ اكّد و بابل‌ در سرزمين‌ بين‌ النهرين‌ دو ديو بچه‌ ربا به‌ نامهاي‌ لَمَشتو، و لَبَرتو مى‌شناخته‌اند: لمشتو به‌ شكل‌ هيولايى‌ با سر شير، تن‌ زن‌ و پاهاي‌ پرنده‌ تصوير شده‌ است‌. در اين‌ تصوير، لمشتو مارهايى‌ را در دستهايش‌ گرفته‌، يك‌ سگ‌ شكاري‌ سياه‌ و يك‌ خوك‌ از سينه‌اش‌ شير مى‌مكند X/77) .(ER, لبرتو را مادينه‌ روحى‌ گردنده‌ در كوهستانها و جاده‌ها وصف‌ كرده‌اند كه‌ همچون‌ پريها و عجوزه‌هاي‌ اروپايى‌، كودكان‌ را مى‌ربوده‌، مى‌آزرده‌، و بيمار مى‌كرده‌ است‌ (مكنزي‌، .(68
«دعاي‌ جن‌زده‌»، طلسم‌ حافظ نوزادان‌ و كودكان‌
در برابر آل‌ و ام‌صبيان‌ (سروستان‌ فارس‌)
يهوديان‌ اين‌ هيولاي‌ وهمى‌ را ليليت‌1 (همو، مى‌نامند. مكنزي‌ ليليت‌ را همان‌ «ليليتو»ي‌ِ بابلى‌ دانسته‌ است‌. ليليت‌ نام‌ همسر و همدم‌ آدم‌ نيز بوده‌ است‌. در تفسيري‌ از كتاب‌ مقدس‌، نوشته‌ در ميان‌ قرنهاي‌ 1-4ق‌/7-10م‌، ليليت‌ «ديو شب‌ و كشندة كودكان‌» و قاتل‌ فرزندان‌ خود VIII/555) )، ER, و در فرهنگ‌ عامة دوران‌ اخير يهودي‌ ماده‌ ديوي‌ زيانكار براي‌ زنان‌ زائو و كودكان‌، و ديوي‌ بچه‌ ربا (كوئن‌، توصيف‌ شده‌ است‌. به‌ روايت‌ همين‌ تفسير ليليت‌ پس‌ از گردن‌كشى‌ از فرمان‌ پروردگار و آگاهى‌ از كيفر خداوند به‌ سبب‌ كشتن‌ فرزندانش‌، با خود پيمان‌ مى‌بندد كه‌ به‌ نوزادان‌ پسر تا روز هشتم‌ زادن‌ (احتمالاً تا پيش‌ از ختنه‌ كردن‌ آنها)، و به‌ نوزادان‌ دختر تا روز بيستم‌ زادن‌ آسيب‌ برساند ، ER) همانجا).
تلمود بابلى‌ ليليت‌ را با رخسارة زنى‌ با گيسوان‌ بلند و بالهاي‌ كشيده‌ و شبيه‌ يك‌ كروبى‌1 (= مه‌ فرشته‌) وصف‌ مى‌كند (همان‌، ؛ VIII/554 كوئن‌، همانجا؛ جودائيكا، )، II/246 بر روي‌ يك‌ طلسم‌ - از جمله‌ طلسمهاي‌ حافظ نوزادان‌، بازمانده‌ از قرن‌ 12ق‌/18م‌ - پيكرة ليليت‌ با بازوانى‌ بال‌ مانند و گشوده‌ و مقيد به‌ زنجير كشيده‌ شده‌ است‌ (همان‌، .(II/247
مردم‌ سومر به‌ ديوبادي‌ با نام‌ ليل‌2 و ليلا3 ، ER) همانجا) باور داشتند. يك‌ كتيبة كنعانى‌، متعلق‌ به‌ قرن‌ 7 يا 8ق‌م‌، در زمرة مادينه‌ ديوان‌ بالدار و پرنده‌ - كه‌ دشمن‌ كودكان‌ بودند و آنها را خفه‌ مى‌كردند - از ديوي‌ به‌ نام‌ ليل‌ نام‌ برده‌ است‌. طبق‌ نوشتة اين‌ كتيبه‌، ليل‌ شبها مى‌آيد و «در اتاقهاي‌ تاريك‌ پرواز مى‌كند و با شتاب‌ مى‌گذرد» ( جودائيكا، .(II/246
در جامعه‌هاي‌ عرب‌، از دورة جاهلى‌، مردم‌ به‌ انواع‌ ديو و عفريت‌، با نامها و نقشها و عملكردهاي‌ گوناگون‌ باور داشته‌اند. در جمع‌ اين‌ پديده‌هاي‌ مهيب‌ وهمى‌ لمشتو نيز جا و پايگاهى‌ دارد. عربها لمشتو را عجوزه‌اي‌ چشم‌ دريده‌ مى‌پندارند و او را به‌ شكل‌ هيولايى‌ تصوير مى‌كنند كه‌ يك‌ پايش‌ همچون‌ پاي‌ خر و پاي‌ ديگرش‌ مانند پاي‌ شتر مرغ‌ است‌ X/77) .(ER, عربها به‌ دو ديو و يا جن‌ نرينه‌ و مادينة ديگر نيز به‌ نامهاي‌ «تابع‌» و «تابعه‌» باور داشتند. تابع‌ را نرينه‌ جنى‌ قرين‌ و همراه‌ زنان‌، و تابعه‌ را مادينه‌ جنى‌ قرين‌ و همراه‌ مردان‌ مى‌پنداشتند (نك : تاج‌العروس‌، ذيل‌ تبع‌).
سيوطى‌ تابعه‌ را جن‌ و شيطانى‌ همسان‌ با ام‌ صبيان‌، ليكن‌ با حوزة عملى‌ گسترده‌تر و قدرت‌ و سيطره‌اي‌ بيشتر از او گرفته‌، و وصف‌ كرده‌ است‌. در شرح‌ اعمال‌ تابعه‌ مى‌نويسد: اين‌ جن‌ مادينه‌ خالى‌ كنندة شهرها از آدميزادگان‌، آباد كنندة مرده‌شوي‌ خانه‌ها و گورها و پديد آورندة بيماريها و زيانكاريهاست‌. او كودكان‌ را چنان‌ مى‌زند و مى‌برد كه‌ گويى‌ اصلاً نبوده‌اند. بزرگ‌سالان‌ را به‌ انواع‌ دردها و مرضها و ناخوشيها و بلاهاي‌ بزرگ‌ و كوچك‌ گرفتار مى‌كند. زنان‌ را به‌ هنگام‌ حيض‌ و زايمان‌ مى‌زند و مى‌كشد و يا عقيم‌ مى‌كند تا زاد و رودي‌ از ايشان‌ باز نماند... عاشق‌ و دوستدار نوزادان‌ و زنان‌ سياه‌ چشم‌ و گلگون‌ رخسار است‌. نوزادان‌ را از آغوش‌ مادرانشان‌ مى‌ربايد و جدا مى‌كند. استخوان‌ آنها را مى‌شكند، گوشتشان‌ را مى‌خورد و خونشان‌ را مى‌آشامد (ص‌334).
ام‌ صبيان‌، اين‌ ديو خيالى‌ دشمن‌ و كشندة كودكان‌ را در بعضى‌ از حوزه‌هاي‌ جغرافيايى‌ - فرهنگى‌ ايران‌، به‌ خصوص‌ در آذربايجان‌ و كرمان‌، به‌ نامهاي‌ مختلف‌ ديگر مانند ششه‌ يا ششك‌، قوش‌ و چال‌، و با ويژگيها و شيوة عمل‌ كم‌ و بيش‌ مشابه‌ مى‌شناسند. ششه‌ را كه‌ ظاهراً با عدد 6 و شب‌ شش‌ زائو و نوزاد مرتبط است‌، بعضى‌ همانند جن‌ و ديو (ماسه‌، ؛ I/46 ساعدي‌، خياو...، 133)، بعضى‌ ديگر به‌ شكل‌ پرنده‌اي‌ كوچك‌ و شبيه‌ گنجشك‌ (كرباسى‌، 1/149)، و بعضيها نيز همچون‌ قوش‌ (= خفاش‌) (رشادتى‌، 28) وصف‌ كرده‌اند. افغانيها اين‌ مادينه‌ ديو را شيشك‌ و جگر خور مى‌نامند و مى‌گويند در تاريكى‌ شب‌ به‌ هيأت‌ زنى‌ مى‌آيد و مردم‌ را مى‌ترساند (افغانى‌ نويس‌، 392).
مادر مثالى‌ يا مادر دوم‌: ام‌ صبيان‌ بر ساختة ذهن‌ مادران‌ و آفريدة عقدة مادري‌ است‌. ذهن‌ مادران‌ تازه‌زا در دورة نخستين‌ 40 روز زايمان‌ در توهم‌ پروري‌ و خيال‌ پردازي‌ بسيار فعال‌ و نيرومند است‌. در اين‌ دوره‌، مادران‌ يك‌ مادر خيالى‌ و وهمى‌ براي‌ فرزندانشان‌ مى‌سازند و اين‌ آفريدة ذهنى‌ را رقيب‌ خود و دشمن‌ فرزندان‌ خود مى‌پندارند. قرنهاست‌ كه‌ اين‌ پديدة وهمى‌ يا مادر خيالى‌ در فرهنگهاي‌ جهان‌ به‌ صورت‌ هيولا و ديوي‌ انگاشته‌ شده‌ كه‌ به‌ طور ناآشكار و در تاريكى‌ شب‌ مى‌آيد و به‌ درون‌ كودكان‌ مى‌رود و روح‌ و روان‌ آنها را تسخير مى‌كند و موجب‌ بيماري‌ و اختلال‌ عصبى‌ و روانى‌ كودكان‌ مى‌شود.
يونگ‌ هر پديده‌اي‌ را كه‌ به‌ مفهوم‌ مجازي‌، معناي‌ مادر مى‌دهد، نمونه‌اي‌ از مادر مثالى‌4 گرفته‌ است‌. او كابوس‌ (= بختك‌) و لولو (= شيطانك‌، ليليت‌) را از جملة مادرهاي‌ مثالى‌ گرفته‌، آنها را گونه‌اي‌ و مظهري‌ از شر و پليدي‌ مى‌پندارد (ص‌ 25-26).
اريش‌نويمان‌ در بررسى‌ روان‌شناسانة خود در كتاب‌ «مادربزرگ‌5» ليليت‌ را همچون‌ مُثُل‌ يا نمونة اولية «مادر مهيب‌ كودكان‌»، يا به‌ طور عام‌تر، نمونة زن‌ ويرانگر و مخرب‌ مى‌نگرد. به‌ گفتة او اين‌ مادر مهيب‌ انگاره‌اي‌ است‌ از مادر در روان‌ بشري‌ (نك: VIII/555 .(ER,
ام‌ صبيان‌ يا مادر كودكان‌ نيز كه‌ در فرهنگهاي‌ قومى‌ - اسلامى‌ به‌ نامهاي‌ گوناگون‌ ديگري‌ مانند ام‌ الليل‌ (مادر شب‌) ام‌الشيطان‌ (مادر شيطان‌) و ام‌ مِلْدَم‌ (تب‌ دائمى‌، مادر تبها) (سيوطى‌، 340، 350) معروف‌ شده‌ است‌، در فرهنگ‌ مردم‌ جامعه‌هاي‌ اسلامى‌، از جمله‌ فرهنگ‌ عامة ايران‌، نمادي‌ از مادر دوم‌ كودكان‌ (نيز نك: شهري‌، تاريخ‌...، 5/223، حاشية 4) يا مادر مُثُلى‌ آنها انگاشته‌ مى‌شود. مادر دوم‌ در نظر مادران‌ اصلى‌ و واقعى‌ كودكان‌ شبح‌ مخوفى‌ است‌ كه‌ به‌ قصد آزردن‌ مادران‌، فرزندان‌ آنان‌ را بيمار مى‌كند، يا مى‌كشد. از اين‌رو، زنان‌ هرگونه‌ دگرگونى‌ در حالات‌ روانى‌، و هر رفتار و حركت‌ نامتعادل‌ در نوزادان‌ و كودكان‌ خود را اثر و نشانى‌ از حضور و حلول‌ اين‌ مادينه‌ ديو در تن‌ و جان‌ آنها مى‌انگارند. وقتى‌ هم‌ كه‌ نوزادان‌ و كودكان‌، در نخستين‌ دوره‌هاي‌ جدا زيستى‌، مريض‌ مى‌شوند و ناگهان‌ مى‌ميرند، تصور مى‌كنند كه‌ ام‌ صبيان‌ مادر مُثُلى‌ رقيب‌ آنها را گرفته‌، و كشته‌ است‌.
ام‌ صبيان‌زدگى‌: وقتى‌ ام‌ صبيان‌ در تن‌ كودكى‌ برود، جان‌ و روان‌ او را تسخير مى‌كند، و به‌ اصطلاح‌ او را مى‌زند، يا مى‌گيرد و بيمار مى‌كند. كودك‌ ام‌ صبيان‌ زده‌ اراده‌ و اختيارش‌ را از دست‌ مى‌دهد و ديوانه‌ مى‌شود و اسير و بازيچة ام‌ صبيان‌ مى‌گردد و سرانجام‌، اگر به‌ او نرسند و درمانش‌ نكنند، مى‌ميرد. در فرهنگ‌ و ادب‌ فارسى‌، كودكان‌ ام‌صبيان‌ زده‌ را اصطلاحاً ديو زد يا ديو زده‌ و ديو ديد يا ديو ديده‌ گفته‌اند (معين‌، 250، 251). عامة مردم‌ به‌ اين‌ نوع‌ كودكان‌ بيمار مى‌گويند: جن‌زده‌، بى‌وقتى‌، مَضرَّتى‌ يا مضرّاتى‌ و دعايى‌ شده‌اند.
پولاك‌ مى‌نويسد: مردم‌ بيماري‌ صرع‌ را تحت‌ تأثير جن‌ مى‌پندارند و به‌ همين‌ دليل‌ هم‌ مى‌گويند: فلانى‌ دعايى‌ است‌، دوايى‌ نيست‌ (ص‌ 423). مردم‌ سروستان‌ فارس‌ كسى‌ را كه‌ جن‌ مى‌زد و رفتاري‌ چون‌ ديوانگان‌ مى‌داشت‌، مى‌گفتند مضرّتى‌ شده‌ است‌ (همايونى‌، 349). هدايت‌ مى‌نويسد: به‌ بچه‌اي‌ كه‌ ناخوش‌ بشود و با دارو درمان‌ نشود، مى‌گويند جن‌زده‌ و يا دعايى‌ شده‌ است‌ (ص‌ 192).
مردم‌ كودكان‌ِ اسير ام‌ صبيان‌، و به‌ اصطلاح‌ دعايى‌ شده‌ را از روي‌ نشانه‌هايى‌ تشخيص‌ مى‌دادند. از جمله‌ نشانه‌هاي‌ ام‌ صبيان‌ زدگى‌ اينها بودند: به‌ هم‌ خوردن‌ تعادل‌ بدن‌ و روي‌ زمين‌ افتادن‌، خشك‌ و بى‌ حس‌ شدن‌ اندامها، بى‌ رنگ‌ و حالت‌ گشتن‌ چشمها، سفيد و كبود شدن‌ رنگ‌ پوست‌، كوتاه‌ و بريده‌ نفس‌ كشيدن‌ و گاهى‌ هم‌ كف‌ بر لب‌ و دهان‌ آوردن‌ (ساعدي‌، اهل‌ هوا، 95؛ داويديان‌، 31).
ام‌ صبيان‌ زدايى‌: از ديرباز مردم‌ براي‌ محفوظ نگهداشتن‌ محيط زيست‌ خود از ارواح‌ خبيث‌ و پليد، و رهايى‌ تن‌ و روان‌ خود از شر و گزند ديوان‌ و جنيان‌، و بيرون‌ راندن‌ آنها از خانه‌ و كاشانه‌ و درون‌ خود، تدابير گوناگونى‌ به‌ كار مى‌برده‌اند. رايج‌ترين‌ تدابيري‌ كه‌ براي‌ دور كردن‌ و راندن‌ ام‌ صبيان‌، يا ام‌ صبيان‌ زدايى‌ به‌ كار مى‌بسته‌اند، عبارت‌ بود از رعايت‌ بعضى‌ ممنوعيتها و كاربرد رماننده‌ها، توسل‌ به‌ نذر و نياز و دعاو تعويذ، طلسم‌ و افسون‌ و انجام‌ دادن‌ بعضى‌ اعمال‌ جادويى‌.
ممنوعيتها: نوزادان‌ را در شبهاي‌ نخستين‌ روزها و هفته‌هاي‌ زايمان‌ در اتاق‌ و بسترش‌ تنها و بى‌ مراقب‌ نمى‌گذاردند. به‌ اعتقاد عامه‌، زن‌ تازه‌زا و نوزاد او تا 40 شبانه‌ روز در معرض‌ هجوم‌ ديوان‌ و شياطين‌ و جنها هستند. در اين‌ 40 شبانه‌ روز، به‌خصوص‌ در شب‌ شش‌ زايمان‌، اگر كودكى‌ را تنها بگذارند، ارواح‌ خبيث‌ به‌ سراغش‌ مى‌آيند و به‌ او گزند و آسيب‌ مى‌رسانند. از اين‌رو، بنابر روايت‌ صد در نثر و صد در بندهش‌، ايرانيان‌ از زمانهاي‌ بسيار قديم‌، تنها گذاردن‌ نوزاد را در 40 روز زايش‌ ناروا و از ناشايستها مى‌دانستند (ص‌ 15). بعضيها نيز مى‌پنداشتند كه‌ اگر كودك‌ نوزاد را تنها بگذارند، جنها مى‌آيند و پستانشان‌ را در دهان‌ او مى‌گذارند تا بمكد (ماسه‌، 1/37، حاشيه‌). هنوز هم‌ در جامعه‌هاي‌ سنتى‌ ايران‌ تنها گذاردن‌ زن‌ زائو و نوزادش‌ را تا پايان‌ روز چلة زايمان‌ بدشگون‌ و ناروا مى‌پندارند.
عامة مردم‌ شب‌ شش‌ را براي‌ نوزاد شبى‌ پرخطر و ناميمون‌ مى‌انگارند. در اين‌ شب‌ معمولاً چند زن‌ پيرامون‌ زائو و فرزندش‌ گرد مى‌آيند و تا شكستن‌ تاريكى‌ شب‌ و دميدن‌ سپيدة صبح‌ نزد آن‌ دو مى‌مانند. خراسانيها باور دارند كه‌ در شب‌ شش‌ جنها به‌ هر حيله‌اي‌ كه‌ ممكن‌ است‌ به‌ اتاق‌ زائو داخل‌ مى‌شوند تا نوزاد را با همزادش‌ كه‌ يك‌ بچه‌ جن‌ است‌، عوض‌ كنند. در اين‌ شب‌ چند زن‌ و مرد دور تا دور اتاق‌ مى‌نشينند و تا صبح‌ بچه‌ را دست‌ به‌ دست‌ مى‌كنند و شعر و وِرد و دعا مى‌خوانند، و هر چند لحظه‌ يك‌ بار دايره‌ مى‌زنند و به‌ شدت‌ سر و صدا راه‌ مى‌اندازند تا جنها بترسند و به‌ اتاق‌ زائو نزديك‌ نشوند (شكورزاده‌، 142).
تاتها و تالشها 40 شبانه‌ روز از نوزاد و مادرش‌ مراقبت‌ مى‌كنند و آن‌ دو را هرگز، به‌ ويژه‌ شبها، تنها نمى‌گذارند. به‌ اعتقاد آنان‌ در دورة 40 روز زايمان‌، «آل‌ِ ژنك‌» (= زن‌ آل‌، آل‌ مادينه‌) و جنها، زائو و نوزادش‌ را تهديد مى‌كنند و براي‌ صدمه‌ زدن‌ به‌ آن‌ دو مى‌كوشند تا زائو را فريب‌ دهند. در اين‌ دوره‌، حتى‌ الامكان‌ نوزاد را از خانه‌ بيرون‌ نمى‌برند. زنانى‌ هم‌ كه‌ بخواهند به‌ خانه‌اي‌ كه‌ نوزاد در آن‌ هست‌، وارد بشوند، نبايد تعويذ و جواهر و برخى‌ تسبيحها و طلسمها و مهره‌هاي‌ زينتى‌ را با خود به‌ داخل‌ خانه‌ ببرند. اگر كسى‌ ندانسته‌ وارد اتاق‌ كودك‌ بشود و با خود تعويذ و طلا و جواهر داشته‌ باشد، بايد آن‌ را زير سر كودك‌ بگذارد و پس‌ از پايان‌ چلة نوزاد آن‌ را پس‌ بگيرد (عبدلى‌، 110-111). زن‌ ششك‌ زده‌، يعنى‌ زنى‌ كه‌ نوزادش‌ در شب‌ شش‌ مرده‌ است‌، و زن‌ تازه‌ زايى‌ كه‌ هنوز، چلة زايمانش‌ تمام‌ نشده‌ (كتيرايى‌، 31)، همچنين‌ زنى‌ كه‌ با خود مهره‌هاي‌ زينتى‌ دارد (لهسايى‌زاده‌، 111)، نبايستى‌ به‌ سر زائو و نوزادش‌ بروند. اگر بروند به‌ نوزاد چله‌ مى‌افتد و بى‌ وقتى‌ و دعايى‌ مى‌شود.
رماننده‌ها: ام‌ صبيان‌ مانند آل‌ و جنهاي‌ ديگر از چيزهايى‌ مانند آتش‌ و روشنايى‌، آهن‌ و ابزار و اشياء آهنى‌، بعضى‌ گياهان‌ و دانه‌هاي‌ قُدسى‌ و بودار، بعضى‌ دعاها و اوراد و طلسمها و افسونها، و بانگ‌ و نفير مى‌ترسد و مى‌رمد. مردم‌ براي‌ اين‌ رماننده‌ها، يا جن‌ ترسانكها خاصيت‌ جادويى‌ و شر زدايى‌ تصور مى‌كنند و آنها را دافع‌ ام‌ صبيان‌ و زايل‌ كنندة اثرات‌ ام‌ صبيان‌ زدگى‌ مى‌پندارند؛ از اين‌ رو، با گذاشتن‌ اينگونه‌ رماننده‌ها در خانه‌، و همراه‌ كردن‌ آنها با كودك‌ سعى‌ مى‌كنند كه‌ ام‌ صبيان‌ را از محيط زيست‌ كودك‌ بتارانند و دور كنند، و سيطره‌ و قدرت‌ عملش‌ را از ميان‌ ببرند، اينك‌ نمونه‌هايى‌ چند از اين‌ رماننده‌ها:
آتش‌ و روشنايى‌: آتش‌ كه‌ ضد تاريكى‌ و سياهى‌ و براندازندة ديو ظلمت‌ و رهانندة آدميزادگان‌ از توهمات‌ و ترس‌ ناشى‌ از تاريكى‌ و شب‌ است‌، از زمانهاي‌ كهن‌ ميان‌ بسياري‌ از اقوام‌، به‌ خصوص‌ اقوام‌ هند و اروپايى‌، مقدس‌ شمرده‌ مى‌شده‌، و در رماندن‌ ارواح‌ پليد و نابكار به‌ كار مى‌رفته‌ است‌. زردشتيان‌ و مسلمانان‌ ايران‌ براي‌ دور كردن‌ ديوان‌ و جنيان‌ و آل‌ و ام‌ صبيان‌ در اتاق‌ زن‌ تازه‌زا و نوزادش‌ آتش‌ و شمع‌ و چراغ‌ مى‌افروختند.
در كتابهاي‌ دينى‌ زردشتيان‌ بارها به‌ اهميت‌ و نقش‌ آتش‌ در رماندن‌ ديوان‌ و جادوان‌ و بى‌اثر كردن‌ نيروي‌ زيانكار آنها اشاره‌ شده‌ است‌. فرة زردشت‌ به‌ هنگام‌ زايش‌ او به‌ شكل‌ آتش‌ آشكار گشت‌ و ديوان‌ از ديدن‌ روشنايى‌ و پرتو آتش‌ كاري‌ نتوانستند بكنند (نك: گزيده‌ها، 23). روشن‌ نگه‌ داشتن‌ اتاق‌ زائو و سوزاندن‌ اسفند و كندر در آتش‌ براي‌ پراكنده‌ كردن‌ ديوان‌، از تعاليم‌ دينى‌ پيروان‌ دين‌ مزديسنا بوده‌ است‌ ( شايست‌...، 155-156؛ نيز نك: صد در نثر، 15).
رسم‌ افروختن‌ آتش‌ و روشن‌ گذاشتن‌ شمع‌ و چراغ‌ در اتاق‌ زائو و نوزادش‌ تا 40 شب‌ هنوز هم‌ ميان‌ عامة مردم‌ ايران‌ معمول‌ است‌. بعضيها اتاق‌ زائو و نوزاد را تا 10 شب‌ روشن‌ نگه‌ مى‌دارند. روز دهم‌ با جام‌ «چهل‌ كليد» «آب‌ِ دَه‌» بر سر نوزاد مى‌ريزند (هدايت‌، 38) تا ارواح‌ پليد و از ما بهتران‌ به‌ او گزندي‌ نرسانند. جام‌ چهل‌ كليد جام‌ برنجين‌ و مسينى‌ است‌ با 40 كليد آويخته‌ به‌ آن‌. درون‌ و بيرون‌ جام‌ آيه‌هايى‌ از قرآن‌ و روي‌ كليدها «بسم‌الله‌» كنده‌، يا نوشته‌ شده‌ است‌ (نيز نك: ه د، 1/50).
آهن‌: آهن‌ و بعضى‌ ابزارها و اشياء برنده‌ و تيز مانند قيچى‌، سوزن‌، سنجاق‌، چاقو، خنجر، شمشير، درفش‌ و سيخ‌ در نظر بيشتر مردم‌ جهان‌ خاصيت‌ جادويى‌ و اهريمن‌ زدايى‌ داشته‌ است‌. عامة مردم‌ از اين‌ اشياء آهنى‌ همچون‌ طلسم‌ براي‌ دفع‌ ارواح‌ شرير و زيانكار و حفظ جان‌ نوزادان‌ و كودكان‌ از گزند آنها استفاده‌ مى‌كردند (نك: ماسه‌، 1/38). ابوالقاسم‌ عبدالله‌ كاشانى‌ با خود داشتن‌ آهن‌ چينى‌ را همچون‌ حرزي‌ براي‌ دفع‌ سحريات‌ و دفع‌ جن‌ و درمان‌ بيماري‌ صرع‌ و ماليخوليا نيكو دانسته‌ است‌ (ص‌ 241).
كريستن‌ سن‌ در شرح‌ باور ايرانيان‌ به‌ جن‌ و چگونگى‌ دور كردن‌ اين‌ روح‌ بدكار آسيب‌رسان‌ مى‌نويسد: جنها بيش‌ از هر چيز از نيش‌ سنجاق‌ مى‌ترسند(ص‌ 81 ، نيز123).ماسه‌ مى‌نويسد:وقتى‌ بچه‌اي‌ به‌دنيا مى‌آيد، مادرش‌ سنجاقهايى‌ در كهنه‌هاي‌ او فرو مى‌كند و 40 روز كهنه‌هاي‌ سنجاق‌ زده‌ را نگه‌ مى‌دارد تا ارواح‌ خبيث‌ از نوزاد دور شوند .(I/43)
گياهان‌ مقدس‌گندزدا: اسفند و عودالصليب‌ و سير و پياز از گياهان‌ رمانندة جن‌ و شيطان‌ و ارواح‌ پليد به‌ شمار مى‌رود و در جامعه‌هاي‌ اسلامى‌ تقدس‌ و ارزش‌ كاربردي‌ مهمى‌ دارد. دانه‌هاي‌ اسفند (ه م‌) را به‌ تنهايى‌ يا با دانه‌هاي‌ ديگر مى‌آميزند و براي‌ گند زدايى‌ محيط زيست‌ و دور كردن‌ و راندن‌ ديوان‌ و آفريده‌هاي‌ اهريمنى‌ از تن‌ و جان‌ آدميزادگان‌ به‌ خصوص‌ زنان‌ تازه‌زا و نوزادان‌ و كودكان‌، در آتش‌ مى‌ريزند و دود مى‌كنند. در عرايس‌ الجواهر (كاشانى‌، 307) به‌ دود كردن‌ معجونى‌ از گياهان‌ تند و بودار، مانند حَرْمَل‌ْ (= اسفند) و كُنْدُر و دانه‌هاي‌ ديگر، براي‌ گريزاندن‌ ديو و جن‌ و شيطان‌ اشاره‌ شده‌ است‌.
گياه‌ فاوانيا، از دوران‌ پيش‌ از ميلاد مسيح‌، گياهى‌ مقدس‌ و درمان‌ كنندة بعضى‌ بيماريها، به‌ خصوص‌ بيماري‌ صرع‌، شناخته‌ مى‌شده‌ است‌ (نك: بخش‌ اول‌ همين‌ مقاله‌).
در جامعه‌هاي‌ مسيحى‌ و اسلامى‌، از جمله‌ جامعة ايران‌، فاوانياي‌ نر را به‌ سبب‌ داشتن‌ خط و شيارهايى‌ به‌ شكل‌ صليب‌، عود الصليب‌ (= چوب‌ صليب‌) ناميده‌، و مقدسش‌ شمرده‌اند. از عودالصليب‌ براي‌ رماندن‌ و دور كردن‌ ديو و جن‌، به‌ ويژه‌ ام‌ صبيان‌ از زيستگاه‌ و تن‌ و جان‌ كودكان‌ استفاده‌ مى‌كرده‌اند. به‌ اعتقاد عامه‌ در خانه‌اي‌ كه‌ عودالصليب‌ است‌، جن‌ و جانوران‌ گزنده‌ درآن‌ خانه‌ داخل‌ نمى‌شوند (حكيم‌ مؤمن‌، 630). بنابر همين‌ اعتقاد، مردم‌ سرزمين‌ مغرب‌ در افريقاي‌ شمالى‌ «وَردالحَمير» (= عود الصليب‌) را به‌ ديوارهاي‌ خانه‌ مى‌آويختند تا جن‌ و جانوران‌ زهردار و زيانكار را از محيط خانه‌هاي‌ خود دور كنند (انطاكى‌، 1/246).
كاربرد دعا: در كتب‌ دينى‌ بيشتر اديان‌ جهان‌، به‌ خاصيت‌ و تأثير معنوي‌ دعا در راندن‌ ارواح‌ خبيث‌، و دور و پاكيزه‌ نگهداشتن‌ محيط زيست‌ از شر ديوان‌ و شياطين‌ و حفظ تن‌ و جان‌ انسان‌ و حيوانها از گزند آنها، اشاره‌هايى‌ شده‌ است‌ و مردم‌ از ديرباز براي‌ دور كردن‌ ام‌ صبيان‌ و درمان‌ ام‌ صبيان‌زدگى‌، دعاها و حرزهاي‌ گوناگونى‌ به‌ كار مى‌برده‌اند. سيوطى‌ براي‌ دفع‌ ام‌ صبيان‌ و تابعه‌ و درمان‌ بيمارانى‌ كه‌ ام‌ صبيان‌ آنها را زده‌ است‌، دعاهايى‌ را نقل‌ مى‌كند؛ از جملة اين‌ دعاها، دعاي‌ سوجاد (نك: ص‌ 346- 349) و دعايى‌ شامل‌ آيه‌هايى‌ از قرآن‌ مجيد است‌ (نك: همو، 351). اين‌ آيه‌ها عبارتند از 4 آية اول‌ سورة جن‌ (72/1-4) و 4 آية پايانى‌ سورة حشر (59/21-24).
كاربُرد طلسم‌: طلسم‌ و افسون‌ نيز از جملة رماننده‌هايى‌ است‌ كه‌ از دوران‌ باستان‌ براي‌ دور كردن‌ پديده‌هاي‌ وهمى‌ و ديوزدايى‌ به‌ كار مى‌رفته‌ است‌. كلمه‌ها و نقشهاي‌ روي‌ طلسمها يا رُقْيه‌ها، بعضى‌ از قدسيات‌، و بعضى‌ ديگر از اغلوطات‌، و بيشتر كلمه‌ها و شكلهاي‌ به‌ظاهر مهمل‌ و بى‌ معنا هستند. طلسم‌ نويسان‌ و اصحاب‌ عزايم‌، هر يك‌ از عناصر اين‌ اغلوطه‌ها را در پيوند با نيروهاي‌ مكتوم‌ فوق‌ طبيعى‌ و نشانه‌ و نمادي‌ از مفهوم‌ جادويى‌ مى‌پندارند. به‌ اعتقاد معزّمان‌ اين‌ نقوش‌ و اعداد و حروف‌ همه‌ داراي‌ خاصيت‌ و تأثير جادويى‌ نيرومند در دفع‌ پديده‌هاي‌ وهمى‌ زيانكار و دفع‌ جن‌ و پري‌ و حفظ سلامت‌ انسان‌ در برابر گزند اين‌ نيروهاي‌ نا آشكار هستند.
طلسم‌ و افسون‌ از آثار بازمانده‌ از جامعه‌هاي‌ كهن‌ و ابتدايى‌ در جامعه‌هاي‌ سنتى‌ جهان‌ متمدن‌ است‌. يكى‌ از پندارهاي‌ ابتدايى‌ دورة جاهلى‌ - كه‌ به‌ قبايل‌ عرب‌ دورة اسلامى‌ نيز رسيده‌ - باور به‌ انواع‌ طلسمات‌ و عزايم‌ بوده‌ است‌. اعراب‌ كودكانى‌ را كه‌ رماننده‌هايى‌ مانند كعب‌ خرگوش‌، دندان‌ روباه‌، دندان‌ گربه‌ و صمغ‌ سياه‌ درخت‌ سَمْره‌ را با خود داشتند، مصون‌ از گزند ارواح‌ خبيث‌ و هر نوع‌ چشم‌ زخم‌ مى‌انگاشتند. مى‌گفتند جن‌ و شيطان‌ از اين‌ طلسمها مى‌ترسند و مى‌گريزند (نك: نوري‌، 574 - 575).
در جامعة ايران‌ نيز براي‌ دندان‌ و كعب‌ و پوست‌ گرگ‌ خواص‌ جادويى‌ قائل‌ بودند و آنها را همچون‌ طلسم‌ و حرز براي‌ رماندن‌ ديو و جن‌ و دفع‌ باد صرع‌، يعنى‌ ام‌ صبيان‌ يا ريح‌ صبيان‌ مفيد مى‌دانستند (شهمردان‌، 60؛ جمالى‌، 24).
اعتقاد به‌ خواص‌ و نيروي‌ جادويى‌ اين‌ چنين‌ طلسمها و عزايمى‌، و همراه‌ كردن‌ آنها با زنان‌ تازه‌زا و نوزادان‌ و كودكان‌ در ميان‌ قومهاي‌ يهود سرزمينهاي‌مختلف‌جهان‌ نيز رواج‌داشته‌ VIII/554-555)–¨گ .(ER,
اسلام‌ كاربرد طلسم‌ و رقيه‌ را براي‌ ديوزدايى‌ و درمان‌ بيماريها و برآورده‌ شدن‌ حاجتها تقبيح‌ و منع‌ كرده‌ است‌. پيامبر اكرم‌(ص‌) بى‌ اثر بودن‌ و سودمند نبودن‌ چنين‌ طلسمها و اعمالى‌ را يادآور شده‌، و مادران‌ را از آويختن‌ آويزه‌هاي‌ جادويى‌ به‌ گردن‌ و پيشانى‌ فرزندان‌ به‌ قصد بيرون‌ كردن‌ بيماري‌ از تن‌ آنها بازداشته‌ است‌ (نوري‌، 576). با اينهمه‌، هنوز اينگونه‌ پندارهاي‌ ابتدايى‌ رواج‌ دارد و انواع‌ طلسم‌ و افسون‌ در ميان‌ تودة بزرگى‌ از مردم‌ جوامع‌ اسلامى‌ به‌ كار مى‌رود.
اعمال‌ جادويى‌: مردم‌ جزيرةالعرب‌ براي‌ دفع‌ ارواح‌ پليد و شرير و شياطين‌ از تن‌ و جان‌ كودكان‌ و بيماران‌ جن‌ زده‌ به‌ روشهاي‌ جادويى‌ گوناگونى‌ متوسل‌ مى‌شدند. يكى‌ از اين‌ روشها همراه‌ كردن‌ آويزه‌هايى‌ از چيزهاي‌ آلوده‌ و ناپاك‌ بوده‌ است‌. مثلاً آويختن‌ پلشتيها و پليديها، و استخوانهاي‌ مردگان‌ را مؤثرترين‌ چاره‌جوييها در راندن‌ ارواح‌ و درمان‌ بيماري‌ جن‌ زدگى‌ مى‌پنداشتند (نك: همو، 573).
مردم‌ ايران‌ نيز براي‌ جن‌ زدايى‌ و رفع‌ ام‌ صبيان‌ زدگى‌ از كودكان‌، آداب‌ و اعمال‌ جادويى‌ و خرافى‌ بسيار گوناگونى‌ به‌ كار مى‌برده‌اند. اين‌ اعمال‌ و آداب‌ در هر منطقه‌ بستگى‌ به‌ نظام‌ فرهنگى‌ حاكم‌ بر جامعة آن‌ منطقه‌ داشته‌ است‌. مثلاً در تهران‌، و احياناً بعضى‌ از شهرها و آباديهاي‌ ديگر ايران‌، كودكى‌ را كه‌ «بى‌ وقتيش‌» مى‌شد، يعنى‌ او را جن‌ مى‌زد و به‌ مرض‌ غش‌ گرفتار مى‌شد، از ميان‌ دو پاي‌ مادرش‌ و دو پاي‌ دختري‌ كه‌ پشت‌ به‌ پشت‌ هم‌ ايستاده‌ بودند، رد مى‌كردند. بعد هم‌ او را 3 بار از ميان‌ بند قنداق‌ تفنگ‌ مى‌گذراندند (هدايت‌، 45-46).
در دهات‌ ساحلى‌ بندر لنگه‌، كودك‌ ام‌ صبيان‌ زده‌ را بغل‌ مى‌كردند و از دالانى‌ كنده‌ شده‌ در زير زمين‌ مى‌گذراندند (ساعدي‌، اهل‌ هوا، 95). مردم‌ جزيرة قشم‌ و حواشى‌ بندر عباس‌، كودك‌ بيمار را داغ‌ مى‌كردند. روش‌ داغ‌ كردن‌ چنين‌ بود: نخست‌ كودك‌ را درون‌ پالان‌ كهنة خري‌ مى‌گذاشتند، بعد تكه‌ پارچه‌اي‌ سياه‌ و آهاردار را گره‌ مى‌زدند و به‌ شكل‌ تكمه‌ در مى‌آوردند و در آتش‌ مى‌انداختند. پس‌ از اينكه‌ پارچه‌ تماماً سوخت‌ و دود شد، با خاكستر سوختة پارچه‌ 3 جاي‌ پيشانى‌ بچه‌ را داغ‌ مى‌گذاشتند. داغ‌ يا نشان‌ خاكستر را به‌ ترتيب‌، نخست‌ ميان‌ دو ابرو، بعد شقيقة راست‌، و آنگاه‌ شقيقة چپ‌ كودك‌ مى‌نهادند (همانجا). تهرانيها خال‌ يا نشانى‌ از دودة اجاق‌ را با انگشت‌ ميانى‌ دست‌ چپ‌ بر وسط پيشانى‌ نوزاد يا كودك‌ ام‌ صبيان‌ زده‌ مى‌گذاشتند (شهري‌، طهران‌ قديم‌، 3/184). خراسانيها با خاكستر سوختة اسفند روي‌ پيشانى‌ نوزاد خال‌ مى‌نهادند (شكورزاده‌، 143).
مآخذ: آموزگار، ژاله‌ و احمد تفضلى‌، اسطورة زندگى‌ زردشت‌، تهران‌، 1372ش‌؛ ابن‌ بسطام‌، عبدالله‌ و حسين‌ ابن‌ بسطام‌، طب‌ الائمة (ع‌)، نجف‌، 1385ق‌؛ افغانى‌ نويس‌، عبدالله‌، لغات‌ عاميانة فارسى‌ افغانستان‌، كابل‌، 1369ش‌؛ انطاكى‌، داوود، تذكرة اولى‌ الالباب‌، قاهره‌، 1906م‌؛ بهمينار، احمد، مقدمه‌ و حاشيه‌ بر الابنية عن‌ حقايق‌ الادوية ابومنصور موفق‌ هروي‌، به‌ كوشش‌ همو و حسين‌ محبوبى‌ اردكانى‌، تهران‌، 1346ش‌؛ پولاك‌، ادوارد ياكوب‌، سفرنامه‌، ترجمة كيكاووس‌ جهانداري‌، تهران‌، 1361ش‌؛ تاج‌ العروس‌؛ جمالى‌ يزدي‌، مطهر، فرخ‌ نامه‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1346ش‌؛ تهانوي‌، محمد اعلى‌، كشاف‌ اصطلاحات‌ الفنون‌، به‌كوشش‌ لطفى‌ عبدالبديع‌ و ديگران‌، قاهره‌، 1382ق‌/1963م‌؛ حكيم‌ مؤمن‌، محمد، تحفه‌، تهران‌، 1378ق‌؛ داويديان‌، ه . و غلامحسين‌ ساعدي‌، «تجزيه‌ و تحليلى‌ از آل‌ و ام‌ الصبيان‌ بر مبناي‌ روان‌شناسى‌»، سخن‌، 1344ش‌، س‌ 16، شم 1؛ رشادتى‌ اهري‌، باقر، «قوش‌ وورماق‌ يا قوش‌ زدگى‌»، فردوسى‌، 1348ش‌، شم 916؛ ساعدي‌، غلامحسين‌، اهل‌ هوا، تهران‌، 1355ش‌؛ همو، خياو يامشكين‌شهر، تهران‌،1354ش‌؛سيوطى‌، الرحمةفى‌الطب‌والحكمة، بيروت‌،1403ق‌/1983م‌؛ شايست‌ ناشايست‌، ترجمة كتايون‌ مزداپور، تهران‌، 1369ش‌؛ شكورزاده‌، ابراهيم‌، عقايد و رسوم‌ مردم‌ خراسان‌، تهران‌، 1346ش‌؛ شهري‌، جعفر، تاريخ‌ اجتماعى‌ تهران‌ در قرن‌ سيزدهم‌، تهران‌، 1368ش‌؛ همو، طهران‌ قديم‌، تهران‌، 1371ش‌؛ شهمردان‌ بن‌ ابى‌ الخير، نزهت‌نامة علايى‌، به‌ كوشش‌ فرهنگ‌ جهانپور، تهران‌، 1362ش‌؛ صد در نثر و صد در بندهش‌، به‌ كوشش‌ ارواد بامانجى‌ ناساروانجى‌ داهابهار، 1909م‌؛ عبدلى‌، على‌، تاتها و تالشان‌، تهران‌، 1369ش‌؛ عقيلى‌ خراسانى‌، محمدحسين‌، مخزن‌ الادويه‌، تهران‌، 1371ش‌؛ فيضى‌ سرهندي‌، الله‌داد، مدارالافاضل‌، به‌ كوشش‌ محمدباقر، لاهور، 1348ش‌؛ قرآن‌ مجيد؛ كاشانى‌، عبدالله‌، عرايس‌ الجواهر، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1345ش‌؛ كتيرايى‌، محمود، از خشت‌ تا خشت‌، تهران‌، 1348ش‌؛ كرباسى‌ راوري‌، على‌، فرهنگ‌ مردم‌ راور، تهران‌، 1365ش‌؛ كريستن‌سن‌، آرتور، آفرينش‌ زيانكار در روايات‌ ايرانى‌، ترجمة احمد طباطبايى‌، تبريز، 1355ش‌؛ گزيده‌هاي‌ زادسپرم‌، ترجمة محمدتقى‌ راشدمحصل‌، تهران‌، 1366ش‌؛ لغت‌ نامة دهخدا؛ لهسايى‌زاده‌، عبدالعلى‌ و عبدالنبى‌ سلامى‌، تاريخ‌ و فرهنگ‌ مردم‌ دوان‌، تهران‌، 1370ش‌؛ ماسه‌، هانري‌، معتقدات‌ و آداب‌ ايرانى‌، ترجمة مهدي‌ روشن‌ ضمير، تبريز، 1355ش‌؛ معين‌، محمد، مزديسنا و ادب‌ پارسى‌، تهران‌، 1338ش‌؛ ميدانى‌، احمد، السامى‌ فى‌ الاسامى‌، تهران‌، 1345ش‌؛ نوري‌، يحيى‌، اسلام‌ و عقايد و آراء بشري‌، يا جاهليت‌ و اسلام‌، تهران‌، 1354ش‌؛ هدايت‌، صادق‌، نيرنگستان‌، تهران‌، 1334ش‌؛ همايونى‌، صادق‌، فرهنگ‌ مردم‌ سروستان‌، تهران‌، 1348ش‌؛ يونگ‌، كارل‌ گوستاو، چهار صورت‌ مثالى‌، ترجمة پروين‌ فرامرزي‌، مشهد، 1368ش‌؛ نيز:
Christensen, A., Essai sur la d E monologie iranienne, Kopenhagen, 1941; Cohen, A., Everyman's Talmud, London, 1949; ER; Judaica; MacKenzie, D. A., Myths of Babylonia and Assyria, London, 1974; Mass E , H., Croyances et coutumes persanes suivies de contes et chansons populaires, Paris, 1938.
على‌ بلوكباشى‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 3945
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست