responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 3939
امرؤ القيس‌
جلد: 10
     
شماره مقاله:3939




اِمْرَؤالْقَيْس‌، مشهورترين‌ شاعر سراسر ادبيات‌ عرب‌. وي‌ چنان‌ قدرتمند است‌ و شعرش‌ چنان‌ در دل‌ عربها جاي‌ گرفته‌ است‌ كه‌ به‌ رغم‌ همة كج‌رويهايش‌، پارسايان‌ مسلمان‌ هم‌ چندان‌ به‌ ستيز با او برنخاسته‌، و شعرش‌ را تحريم‌ نكرده‌اند؛ اما در اخبار زندگى‌ او مطلقاً هيچ‌ موضوعى‌ يافت‌ نمى‌شود كه‌ بتوان‌ بر آن‌ اعتماد كرد؛ در اشعارش‌ نيز هيچ‌ بيتى‌ نيست‌ كه‌ بتوان‌ قاطعانه‌ بر صحت‌ آن‌، به‌ همان‌ شكل‌ نقل‌ شده‌، اطمينان‌ يافت‌.
منابع‌ كهن‌ تقريباً بدون‌ هيچ‌ اظهارنظر انتقادآميزي‌ روايات‌ و اشعار منسوب‌ به‌ امرؤالقيس‌ را نقل‌ كرده‌اند و لغت‌شناسان‌ هيچ‌ شاهدي‌ را استوارتر از اشعار او نمى‌شناسند. همين‌ عنايت‌ ويژه‌ موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ شعر او حتى‌ به‌ تفاسير قرآن‌ كريم‌ و شروح‌ نهج‌ البلاغه‌ نيز راه‌ يابد (نك: ابن‌ ابى‌ الحديد، 9/241، 243-246؛ نيز باقلانى‌، 25، جم ).
در عصر حاضر، به‌ ويژه‌ از 1864م‌ كه‌ نولدكه‌ در شعر جاهلى‌ به‌ ديدة ترديد نگريست‌، بحث‌ دربارة صحت‌ يا ساختگى‌ بودن‌ اين‌ آثار، از جمله‌ اشعار امرؤالقيس‌، به‌ شدت‌ بالا گرفت‌، چندان‌ كه‌ اينك‌ صدها كتاب‌ و مقاله‌ دربارة اين‌ شاعر مى‌توان‌ يافت‌.
انبوه‌ رواياتى‌ كه‌ دربارة امرؤالقيس‌ مى‌توان‌ گرد آورد، شامل‌ چندين‌ مجلد مى‌شود، اما در آنها همه‌ چيز در هاله‌اي‌ از ابهام‌ فرو رفته‌، و رنگ‌ افسانه‌ بر همة آنها غالب‌ است‌. زندگى‌ نامة امرؤالقيس‌ - اگر بتوان‌ چنين‌ نامى‌ بر مجموعة آن‌ روايات‌ نهاد - در حقيقت‌ از قرن‌ 3ق‌/9م‌ در كتب‌ ادب‌ مانند آثار ابن‌ قتيبه‌، ابن‌ سلام‌ و ابوالفرج‌ اصفهانى‌ گرد آمده‌ است‌. علاوه‌ بر اين‌، در بسياري‌ از كتب‌ ادبى‌، تاريخى‌، لغت‌شناسى‌ و فرهنگنامه‌ها مانند آثار جاحظ، طبري‌، ابن‌ اثير، ابن‌ دريد، وشّاء، تنوخى‌، مرزبانى‌ و ابن‌ فارس‌ روايات‌ و اشعار پراكندة منسوب‌ به‌ او آمده‌ است‌، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ مى‌توان‌ فهرست‌ بلندي‌ از اينگونه‌ آثار ترتيب‌ داد.
پژوهشگران‌ معاصر عرب‌ توجه‌ خاصى‌ نسبت‌ به‌ اين‌ شاعر ابراز داشته‌اند. از زمانى‌ كه‌ لويس‌ شيخو «ديوان‌» او را همراه‌ با شرح‌ حالى‌ مختصر در شعراء النصرانيه‌ آورد (1926م‌)، همة كتابهاي‌ عمومى‌ ادبيات‌ عرب‌ از نويسندگانى‌ چون‌ جرجى‌ زيدان‌، فاخوري‌، فرّوخ‌ و رافعى‌ وي‌ را محور اصلى‌ مطالعات‌ خود قرار دادند. با آنكه‌ گفت‌ و گو دربارة امرؤالقيس‌، در تاريخهاي‌ ادبى‌ ويژة عصر جاهلى‌ و چندين‌ كتاب‌ مستقل‌ در شرح‌ احوال‌ او بسيار گسترده‌ است‌، اما بايد گفت‌ كه‌ اينگونه‌ آثار جنبة علمى‌ - پژوهشى‌ ضعيفى‌ دارند و بحثهاي‌ اروپاييان‌ در اين‌ باره‌ غالباً جدي‌تر است‌ و در كتابهاي‌ تاريخ‌ ادبيات‌ عرب‌ از دانشمندانى‌ چون‌ نالينو، گيب‌، عبدالجليل‌، آندره‌ ميكل‌، بروكلمان‌ و بلاشر، و نيز در مقالاتى‌ از اُليندر، گريفينى‌، فيشر و لايل‌ بررسيهاي‌ محققانه‌ و نظرات‌ جالبى‌ دربارة اين‌ شاعر نامدار ديده‌ مى‌شود.
در زندگى‌ نامة امرؤالقيس‌، علاوه‌ بر خطوط تاريخى‌ كه‌ ممكن‌ است‌ بر واقعيات‌ منطبق‌ باشد، افسانه‌ها را نيز نمى‌توان‌ از نظر دور داشت‌، زيرا بيشتر همين‌ افسانه‌هاست‌ كه‌ موردتوجه‌ اديبان‌ قرار گرفته‌، در ادبيات‌ اسلامى‌ تأثير فراوان‌ گذاشته‌، و صدها اشارة ادبى‌ و استعاره‌ و كنايه‌ بر دوششان‌ بار شده‌ است‌، چندان‌ كه‌ بدون‌ اطلاع‌ از آنها، بسياري‌ از عبارات‌ قابل‌ فهم‌ نخواهد بود.
كلمة امرؤالقيس‌ خود اندكى‌ مبهم‌ است‌. آيا مراد از آن‌ «خدمتگزار بت‌ قيس‌» است‌، يا «امير قبيلة قيس‌»؟ به‌ هر حال‌، شاعر خود را امرؤالقيس‌ خوانده‌ است‌ («معلقة»، 60)، اما اديبان‌ عرب‌ برآنند كه‌ اين‌ لفظ بايد نوعى‌ لقب‌ باشد و به‌ همين‌ سبب‌، به‌ دنبال‌ نام‌ واقعى‌ او مى‌گردند و اين‌ نامها را مطرح‌ مى‌كنند: حُندُج‌، عَدي‌ّ، مُلَيْكه‌ (سيوطى‌، 2/422) و سليمان‌ ( قاموس‌، ذيل‌ قيس‌).
زندگى‌: امرؤالقيس‌احتمالاًدر سرزمين‌بنى‌اسد زاده‌شد(ابوالفرج‌، 9/78) و شايد نامهاي‌ محل‌ در نخستين‌ اشعارش‌ بر اين‌ امر دلالت‌ داشته‌ باشد (اليندر، 95 )؛ اما به‌ روايت‌ ابن‌ حبيب‌ او در حصن‌ مشقّر در يمامه‌، يا حصنى‌ در بحرين‌ - كه‌ هر دو در قلمرو دولت‌ كنده‌ قرار داشتند - كودكى‌ را گذرانده‌ است‌ (نك: ابوالفرج‌، همانجا). پدرش‌ حُجر، ملقب‌ به‌ آكل‌ المُرار كه‌ امير كنده‌ بود (پيگولوسكايا، 344؛ اليندر، 94 )، او را در جوانى‌ وي‌ از خود راند. علت‌ اين‌ امر مانند ديگر امور در زندگى‌ شاعر روشن‌ نيست‌، گرچه‌ برخى‌ از نويسندگان‌ اموري‌ چون‌ شاعري‌ و عشق‌ورزي‌ او را سبب‌ رانده‌ شدنش‌ دانسته‌اند (ابوالفرج‌، 9/87؛ ابن‌ قتيبه‌، 17؛ سندوبى‌، 11).
در هر حال‌، شاعر براي‌ بار نخست‌ سرگردان‌ بيابانها شد و به‌ قول‌ ابوالفرج‌ (همانجا) به‌ جماعتى‌ از قبايل‌ طى‌، بكر و كلب‌ - كه‌ مانند او آواره‌ بودند - پيوست‌. سپس‌ به‌ داييش‌ شرحبيل‌ رئيس‌ بنى‌ دارِم‌ پناه‌ برد (سندوبى‌، 17). روايت‌ مشهورتر حاكى‌ از آن‌ است‌ كه‌ وي‌ همچنان‌ سرگردان‌ بود، تا آنكه‌ پدرش‌ به‌ دست‌ بنى‌ اسد كشته‌ شد (نك: ابوالفرج‌، 9/87 - 88؛ ابن‌ قتيبه‌، همانجا).
شاعر براي‌ بازستاندن‌ خونبهاي‌ پدر از بنى‌ اسد دست‌ به‌ دامان‌ قبايل‌ بكر و تغلب‌ (نك: ابوالفرج‌، 9/90) يا ذوجدن‌ در حمير (همو، 9/92) زد. حكايت‌ جنگ‌ و گريزهاي‌ او در اينجا بسيار مفصل‌ و سخت‌ متناقض‌ است‌. بنى‌ اسد كه‌ از اين‌ احوال‌ آگاه‌ شده‌ بودند، راه‌ آشتى‌ پيش‌ گرفتند، خونبهايى‌ كلان‌ و گروهى‌ گروگان‌ پيشنهاد كردند. اين‌ ماجرا خود انگيزه‌اي‌ براي‌ ساختن‌ داستانهايى‌ دل‌انگيز شده‌ است‌ (براي‌ روايات‌ گوناگون‌، نك: همو، 9/90 بب). روايات‌، شاعر بزرگ‌ جاهلى‌، عبيد بن‌ ابرص‌ را نيز وارد ماجرا كرده‌، و آورده‌اند كه‌ چون‌ امرؤالقيس‌ از پذيرفتن‌ عذرخواهيهاي‌ بنى‌ اسد سرباز زد، عبيد قصيده‌اي‌ سرود و اميرزاده‌ را سخت‌ تهديد كرد (عبيد، 136- 138؛ نك: حسين‌، من‌ تاريخ‌...، 1/216، كه‌ اين‌ قصيده‌ را جعلى‌ مى‌داند).
با اينهمه‌، امرؤالقيس‌ سر در پى‌ بنى‌ اسد گذارد و چون‌ به‌ ايشان‌ رسيد، با سپاهيان‌ خود كه‌ از قبايل‌ بكر و تغلب‌ بودند، شمشير در ميان‌ آنان‌ نهاد (براي‌ شرح‌ جنگهاي‌ گسترده‌ و گوناگون‌ او با بنى‌ اسد، نك: ابوالفرج‌، 9/103- 105؛ ابن‌ قتيبه‌، 17- 18؛ يعقوبى‌، 1/217- 218؛ ابوالفدا، 1/93-94؛ نيز نك: اليندر، .(102-103 پس‌ از اين‌ جنگ‌ امرؤالقيس‌ دربارة پيروزي‌ خود قطعه‌اي‌ سرود و خمري‌ را كه‌ از زمان‌ قتل‌ پدر تا بازستاندن‌ خونبها بر خود حرام‌ كرده‌ بود، بر خود حلال‌ ساخت‌ ( ديوان‌، چ‌ سندوبى‌، 172-173).
با اينهمه‌، امرؤالقيس‌ مى‌خواست‌ به‌ جنگ‌ ادامه‌ دهد، ولى‌ بكريان‌ و تغلبيان‌ از جنگ‌ دست‌ كشيدند. پس‌ شاعر باز سرگردان‌ شد و بر اسب‌ خود، شقرا نشست‌ و دست‌ به‌ دامان‌ كسانى‌ بس‌ گوناگون‌ زد و ماجراهاي‌ بسيار پيش‌ آمد كه‌ دربارة هريك‌ داستانها و قطعه‌هاي‌ منظوم‌ فراوان‌ نقل‌ شده‌ است‌ (نك: ابوالفرج‌، 9/92-96). در مراحل‌ پايانى‌ اين‌ سرگردانى‌، يكى‌ از مشهورترين‌ شخصيتهاي‌ عصر جاهلى‌ سمؤل‌ صاحب‌ قصر معروفى‌ در تيماء ظاهر مى‌شود. اخبار جاهلى‌، شاعر را به‌ خدمت‌ اين‌ شخصيت‌ نيم‌افسانه‌اي‌ مى‌كشانند و حتى‌ قصيده‌اي‌ در مدح‌ سمؤل‌ به‌ او نسبت‌ مى‌دهند كه‌ به‌ نظر ابوالفرج‌ به‌ سخن‌ امرؤالقيس‌ شبيه‌ نيست‌ و بى‌ترديد ساختگى‌ است‌ (نك: 9/96-97). به‌ هر حال‌، شاعر از سمؤل‌ مى‌خواهد كه‌ او را به‌ حارث‌ امير غسانى‌ معرفى‌ كند تا او بار يافتن‌ به‌ حضور قيصر را برايش‌ آسان‌ سازد. اين‌ خواسته‌ جامة عمل‌ مى‌پوشد و شاعر راهى‌ بارگاه‌ قيصر مى‌شود. ذكر اين‌ سفر در قصيدة بلندي‌ آمده‌ است‌ ( ديوان‌، همان‌ چ‌، 83 -91) و نشان‌ از آن‌ دارد كه‌ عمرو بن‌ قميئة شاعر و كسانى‌ ديگر در اين‌ سفر همراه‌ او بوده‌اند. اليندر بر اين‌ باور است‌ كه‌ با بازشناسى‌ نام‌ جايهايى‌ كه‌ در قصيده‌ آمده‌، مى‌توان‌ مسير شاعر را معين‌ كرد (ص‌ .(114-115 اينك‌ آنچه‌ شگفت‌ مى‌نمايد آن‌ است‌ كه‌ در اين‌ قصيده‌ يا اشعار ديگر امرؤالقيس‌، سخنى‌ از وضع‌ دربار حارث‌ غسانى‌، يا دربار قيصر نمى‌رود؛ گويى‌ قصه‌پردازان‌ كه‌ از احوال‌ بارگاه‌ روم‌ چندان‌ اطلاعى‌ نداشته‌اند، به‌ ذكر كليات‌ و منطبق‌ ساختن‌ افسانه‌هاي‌ معروف‌ بر پايان‌ زندگى‌ شاعر بسنده‌ كرده‌اند.
به‌ هر حال‌، در همان‌ زمان‌، مردي‌ طماح‌ نام‌ از قبيلة بنى‌ اسد كه‌ برادرش‌ به‌ دست‌ امرؤالقيس‌ كشته‌ شده‌ بود (نك: ابوالفرج‌، 9/99)، حيله‌اي‌ ساز كرد و امپراتور را از آن‌ ترسانيد كه‌ اگر اين‌ شهزادة سركش‌ نيرومند گردد، باري‌ دولت‌ خود او را نيز تهديد خواهد كرد. از اين‌رو، امپراتور بر وي‌ خشمگين‌ شد؛ اما در برخى‌ روايات‌ سبب‌ خشم‌ قيصر روابط عاشقانة شاعر با دختر وي‌ دانسته‌ شده‌ است‌ (على‌، 9/521 - 522). به‌ هر روي‌، امرؤالقيس‌ در راه‌ بازگشت‌ بود كه‌ امپراتور هدايايى‌ براي‌ او فرستاد و در آن‌ ميان‌، پيراهنى‌ زهرآگين‌ بود كه‌ چون‌ شاعر پوشيد، ريشهاي‌ كلان‌ بر اندامش‌ افتاد. از آن‌ پس‌ وي‌ كه‌ الملك‌ الضِلّيل‌ (شهريار سرگردان‌) لقب‌ داشت‌، ذوالقروح‌ (زخم‌ برداشته‌) خوانده‌ شد (ابوالفرج‌، 9/99-100؛ ابن‌ قتيبه‌، 18؛ يعقوبى‌، 1/220؛ قس‌: اليندر، .(111-112
شاعر مجروح‌ سرانجام‌ به‌ آنقره‌ (آنكارا) رسيد و در پاي‌ كوهى‌ به‌ نام‌ عسيب‌ فرود آمد و چون‌ دريافت‌ كه‌ زندگيش‌ به‌ پايان‌ رسيده‌ است‌، شعر مرگ‌ را سرود (ابن‌ قتيبه‌، همانجا). در قصيده‌اي‌ 15 بيتى‌ ( ديوان‌، همان‌ چ‌، 115-117) شاعر به‌ بيماري‌ خود و خيانت‌ طماح‌ اشاره‌ كرده‌ است‌. آخرين‌ لحظات‌ زندگى‌ او را ابياتى‌ ساده‌ و مؤثر - اما كاملاً ساختگى‌ - آرايش‌ داده‌ است‌ (ابوالفرج‌، 9/100-101).
اين‌اخبار افسانه‌گون‌ لاجرم‌ خاطر پژوهشگران‌را پريشان‌مى‌سازد. گفته‌ شد كه‌ ابوالفرج‌ يكى‌ از قصايد او را سراپا جعلى‌ پنداشته‌ است‌؛ رياشى‌ نيز بسياري‌ از آثار منقول‌ در ديوان‌ او را ساختگى‌ و متعلق‌ به‌ ياران‌ وي‌ مى‌پندارد (نك: مرزبانى‌، 32؛ على‌، 9/534) و ابن‌ رشيق‌ تنها به‌ درستى‌ بيست‌ و چند قطعه‌ و قصيده‌ از او اعتقاد دارد (1/105).
معارضة محققان‌ معاصر با شعر امرؤالقيس‌ در چارچوب‌ معارضة كلى‌ با شعر جاهلى‌ جلوه‌گر شده‌ است‌. از 1864م‌ كه‌ نولدكه‌، و سپس‌ آلوارت‌ در اين‌ آثار به‌ ديدة ترديد نگريستند، و آنگاه‌ در 1925م‌ كه‌ مارگليوث‌ همة آنها را مجعول‌ خواند (نك: بلاشر، 1/269-272)، شعر امرؤالقيس‌ نيز لاجرم‌ به‌ وادي‌ مجعولات‌ و افسانه‌ها پيوست‌. در ميان‌ دانشمندان‌ عرب‌، طه‌حسين‌نخستين‌بار خط بطلان‌ بر همةاشعار جاهلى‌ كشيد. وي‌ در كتاب‌ فى‌ الشعر الجاهلى‌ بخش‌ نسبتاً مفصلى‌ را به‌ امرؤالقيس‌ اختصاص‌ داده‌ (ص‌ 132-151)، و در صحت‌ و اصالت‌ ماجراها و اشعار او از نظر زبان‌، روايت‌ تاريخى‌، راوي‌، سبك‌ شعر و خلاصه‌ خود شاعر ترديد كرده‌ است‌ ( من‌ تاريخ‌، 1/202-224، المجموعة...، 5/197-213)؛ اما پيش‌ از اين‌، وي‌ در پى‌ يافتن‌ انگيزة استواري‌ براي‌ جعل‌ اين‌ داستانها و اشعار مربوط به‌ آنها برآمده‌، مى‌پندارد كه‌ زندگى‌ امرؤالقيس‌ در حقيقت‌ چيزي‌ نيست‌ جز ماجراي‌ زندگى‌ عبدالرحمان‌ ابن‌ اشعث‌ (ه م‌)، نوادة اشعث‌ بن‌ قيس‌ كندي‌ (از اقوام‌ امرؤالقيس‌) كه‌ برضد حجاج‌ قيام‌ كرد و كشته‌ شد. به‌ عقيدة او كنديان‌ خواسته‌اند با جعل‌ داستانهاي‌ امرؤالقيس‌ خاطرة عبدالرحمان‌ را جاودان‌ سازند (همو، من‌ تاريخ‌، 1/204-206).
طه‌ حسين‌ شعر امرؤالقيس‌ را به‌ دو بخش‌ مى‌كند: 1. آنچه‌ به‌ روايات‌ زندگى‌ او مربوط است‌؛ 2. آنچه‌ مستقل‌ مى‌نمايد. آنگاه‌ مى‌نويسد: اشعار مربوط به‌ روايات‌، به‌ سبب‌ جعلى‌ بودن‌ روايات‌، خود به‌ خود جعلى‌ مى‌نمايد، به‌ خصوص‌ كه‌ قدما هم‌ به‌ اين‌ نقص‌ پى‌ برده‌ بودند؛ چنانكه‌ ابوالفرج‌ قصيدة او را در مدح‌ سمؤل‌ جعلى‌ مى‌داند (9/97-99). اين‌ شعر و نيز ستايش‌ بزرگيهاي‌ سمؤل‌ را يكى‌ از نوادگان‌ او به‌ نام‌ دارِم‌ ساخته‌ است‌ (حسين‌، همان‌، 1/207- 208). از قصايد نوع‌ دوم‌ كه‌ با اخبار مربوط به‌ زندگى‌ او رابطه‌ ندارد، تكلف‌ و ضعف‌ به‌ شدت‌ تمام‌ آشكار است‌. اصولاً امرؤالقيس‌ يمنى‌ بوده‌، در حالى‌ كه‌ زبان‌ شعر او بيشتر قريشى‌ است‌ و اين‌ دو زبان‌ با هم‌ تفاوت‌ فاحش‌ داشته‌اند. حتى‌ اگر بپذيريم‌ كه‌ زبان‌ قريش‌ در قرن‌ 6م‌ سيادت‌ داشته‌، و فراگير بوده‌ است‌، باز امرؤالقيس‌ چگونه‌ مى‌توانسته‌ به‌ زبانى‌ شعر بسرايد كه‌ هنوز رسميت‌ يا رواج‌ كافى‌ نيافته‌ بوده‌ است‌؟ (همان‌، 1/209-210)؛ به‌ علاوه‌، در زمان‌ امرؤالقيس‌ حوادث‌ عظيم‌ و گسترده‌اي‌ رخ‌ داده‌ است‌، جنگ‌ بسوس‌ حدود 40 سال‌ ادامه‌ يافته‌، و دايى‌ شاعر كُلَيب‌ در همان‌ جنگ‌ كشته‌ شده‌ است‌. همچنين‌ بدبختيهاي‌ دايى‌ ديگرش‌ مهلهل‌ بسيار شهرت‌ دارد، اما او به‌ هيچ‌يك‌ از اين‌ پديده‌ها اشاره‌ نكرده‌ است‌ (همان‌، 1/210-211).
طه‌ حسين‌ مشهورترين‌ شعر او، يعنى‌ «معلقه‌» را نيز آكنده‌ از جعليات‌ مى‌داند. البته‌ افسانة آويختن‌ معلقات‌ به‌ ديوار كعبه‌ را به‌ كلى‌ ناديده‌ مى‌گيرد، زيرا خود اين‌ افسانه‌ هم‌ در زمانهاي‌ متأخر (قرن‌ 4ق‌/10م‌) پديدار شده‌ است‌. بايد گفت‌: در درون‌ قصيده‌، ترتيب‌ ابيات‌ سخت‌ بى‌سامان‌ است‌، به‌ همين‌ سبب‌، خاورشناسان‌ اين‌ شعر را فاقد وحدت‌ موضوعى‌ مى‌دانند. البته‌ نقص‌ شعر جاهلى‌، زاييدة جعليات‌ موجود در آن‌ است‌، نه‌ ساختار آن‌. در معلقة امرؤالقيس‌، ماجراي‌ عشقبازيها نسبتاً گسترده‌ است‌ و همه‌ را يكى‌ از راويان‌ شعر او، يعنى‌ فرزدق‌ شاعر ساخته‌ است‌ (همان‌، 1/211-213). داستانهاي‌ چند ديدار عاشقانه‌ و گفت‌ و گو با معشوق‌ را نيز در اين‌ قصيده‌ و قصيدة «الا انعم‌ صباحاً...» مى‌توان‌ يافت‌. اين‌ قصايد بى‌ترديد مربوط به‌ دورة اسلاميند و تحت‌ تأثير شعر عاشقانة عمر بن‌ ابى‌ ربيعه‌ ساخته‌ شده‌اند (همان‌، 1/213).
همين‌ انتقادهاي‌ طه‌ حسين‌ همراه‌ با حملات‌ تند ديگري‌ كه‌ به‌ اساس‌ شعر جاهلى‌ وارد آورد، شور و شري‌ عظيم‌ در كشورهاي‌ عربى‌ به‌ پا كرد و گروهى‌ خشمگينانه‌، به‌ دفاع‌ از «ميراث‌ ملى‌» عرب‌ برخاستند و سرانجام‌ - دست‌ كم‌ در زمينة سياسى‌ - اجتماعى‌ - او را محكوم‌ كردند.
برخى‌ كوشيده‌اند در آثار رومى‌ آن‌ روزگار اثري‌ از امرؤالقيس‌ بازيابند. پروكوپيوس‌ و نونوسوس‌ هر دو به‌ مردي‌ به‌ نام‌ كايسوس‌1 - كه‌ امارت‌ كنده‌ ومَعَدّ را داشته‌، و از قسطنطنيه‌ نيز ديداركرده‌ بوده‌ است‌ - اشاره‌ كرده‌اند، و كوسن‌ دوپرسوال‌ او را امرؤالقيس‌ پنداشته‌ است‌، اما معلوم‌ نيست‌ كه‌ اين‌ نام‌ بر نام‌ امرؤالقيس‌ منطبق‌ شود. معادل‌ اين‌ نام‌ عربى‌ قاعدتاً بايد در يونانى‌ «آمُركسوس‌2» باشد. علاوه‌ بر آن‌، آنچه‌ كايسوس‌ در قسطنطنيه‌ انجام‌ داده‌ است‌، هيچ‌ شباهتى‌ به‌ ماجراهاي‌ امرؤالقيس‌ ندارد (نك: اليندر، .(114-116
ديوان‌: ديوان‌ امرؤالقيس‌ را نخستين‌بار دوسلان‌ در پاريس‌ (1837م‌) انتشار داد و اساس‌ كار او نيز روايت‌ شنتمري‌ (از اصمعى‌) از ديوان‌ 6شاعر بزرگ‌ جاهلى‌ ( دواوين‌ الشعراء السته‌ ) بوده‌ است‌. از 1865م‌ به‌ بعد، روايت‌ ديگري‌ از ديوان‌ كه‌ به‌ دست‌ بطليوسى‌ (قرن‌ 5ق‌/11م‌) جمع‌ شده‌ بود، بارها در كشورهاي‌ شرقى‌ به‌ چاپ‌ رسيد (مثلاً تهران‌، 1272ش‌؛ تبريز، 1303ش‌، چ‌ سنگى‌). در 1870م‌ آلوارت‌ «ديوان‌ شاعران‌ ششگانه‌3» از جمله‌ امرؤالقيس‌ را براساس‌ روايت‌ سكري‌ منتشر ساخت‌ و چندين‌ قطعه‌ را كه‌ خود يافته‌ بود، نيز بر آن‌ افزود. سپس‌ در 1930م‌ حسن‌ سندوبى‌، ديوان‌ او را (همراه‌ با آثار امرؤالقيس‌هاي‌ ديگر) در قاهره‌ چاپ‌ كرد. بار ديگر در 1944م‌، محمدفريد ابوحديد ديوان‌ او را در قاهره‌ منتشر ساخت‌. سرانجام‌، اين‌ ديوان‌ پس‌ از چاپهاي‌ متعدد و غيرقابل‌ اعتماد، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌ در 1958م‌ (قاهره‌) انتشار يافت‌. اين‌ پژوهشگر، با توجه‌ به‌ 6 نسخه‌ از ديوان‌ امرؤالقيس‌ (نسخه‌هاي‌ شنتمري‌، طوسى‌، سكري‌، بطليوسى‌، ابن‌ نحاس‌ و ابوسهل‌) ، ديوان‌ را براساس‌ روايت‌ اصمعى‌ شامل‌ 28 قصيده‌، و روايت‌ مفضل‌ ضبى‌ شامل‌ 19 قصيده‌ تدارك‌ ديده‌، و آنگاه‌ 53 قصيده‌ و قطعه‌ هم‌ از روايات‌ ديگر بر آن‌ افزوده‌ است‌. ضيف‌ 28 قصيدة ديوان‌ به‌ روايت‌ اصمعى‌ را يك‌ به‌ يك‌ موردبررسى‌ قرار داده‌، و نتيجه‌ گرفته‌ است‌ كه‌ قصايد شمارة 1، 2، 11 و 27 (به‌ اعتماد روايات‌) به‌ راستى‌ از امرؤالقيسند، برخى‌ ديگر نيز موردترديدند و شماري‌ نيز بى‌ترديد از امرؤالقيس‌ نيستند (ص‌ 245- 247).
معلقه‌: ديوان‌ امرؤالقيس‌ شامل‌ قصيده‌اي‌ 80 بيتى‌ است‌ كه‌ معلقه‌ (يعنى‌ سينه‌ريز، گردن‌آويز، گلوبند و نه‌ «آويخته‌ شده‌ به‌ ديوار كعبه‌»، نك: بلاشر، 1/228-231) نام‌ گرفته‌ است‌ و بى‌ترديد در اين‌ قصيده‌ كه‌ غالباً صحت‌ انتسابش‌ را به‌ امرؤالقيس‌ قطعى‌ پنداشته‌اند، باز بسياري‌ از ابيات‌ را - براساس‌ قول‌ قدما - بايد به‌ كنار نهاد. مثلاً ابيات‌ 59 تا 62 (چ‌ سندوبى‌) كه‌ در روايات‌ طوسى‌، سكري‌ و ديگران‌، و نيز در شرح‌ زوزنى‌ و تبريزي‌ و قرشى‌ آمده‌، در روايت‌ اصمعى‌ ( ديوان‌، چ‌ ابراهيم‌) موجود نيست‌ (نك: ديوان‌، چ‌ سندوبى‌، 153، قس‌: چ‌ ابراهيم‌، 19) و غالب‌ راويان‌ در انتساب‌ آنها ترديد كرده‌اند.
اما هيچ‌ قصيده‌اي‌ در ادبيات‌ عرب‌ نمى‌توان‌ يافت‌ كه‌ بتواند تا اين‌ حد، خيالهاي‌ دل‌انگيز و افسانه‌هاي‌ ديرين‌ را در ذهن‌ خوانندة عرب‌ برانگيزد. تصور نيايى‌ كه‌ هم‌ والايى‌ شاهزادگان‌ را دارد، هم‌ دلاوري‌ جنگاوران‌ را، هم‌ ظرافت‌ دلباختگان‌ را، هم‌ جسارت‌ صعلوكان‌ را، هم‌ گستاخى‌ شهسواران‌ عشق‌ باز را آنچنان‌ دل‌ تازيان‌ را به‌ هيجان‌ مى‌آورد كه‌ ديگر هيچ‌ گاه‌ نمى‌توانند چشم‌ از او بپوشند. به‌ خصوص‌ كه‌ همة اين‌ خصايص‌ در هاله‌اي‌ از ابهام‌ نهفته‌ است‌ و به‌ زبانى‌ گاه‌ روشن‌ و پرده‌ در، گاه‌ رمزآلود و پرابهام‌ بيان‌ شده‌ است‌. بدين‌سان‌، خيال‌ خواننده‌ خود دست‌ اندركار خلق‌ هنري‌ مى‌شود و مى‌تواند به‌ ميل‌ خويش‌ بخشهاي‌ پراكندة قصيده‌ را به‌ هم‌ پيوند دهد و سپس‌ همراه‌ شاعر از خيمه‌گاه‌ اين‌ يار، يا از ويرانه‌هاي‌ منزلگه‌ آن‌ يار، به‌ بارگاه‌ اميران‌ سر زند، در سينة سوزنده‌ترين‌ صحرا اسب‌ بتازد و نيمه‌ شبان‌ به‌ وصف‌ ستارگان‌ بپردازد. اينك‌ «قِفا نَبْك‌ِ...» با آن‌ قهرمان‌ِ بى‌ مانندِ افسانه‌اي‌ خويش‌، يكى‌ از عناصر اساسى‌ ادب‌ عربى‌ شده‌، و گويى‌ استقلالى‌ تمام‌ يافته‌، و درجه‌اي‌ خاص‌ كسب‌ كرده‌ است‌. انتقادهاي‌ عالمانه‌ را ديگر توان‌ آن‌ نيست‌ كه‌ شاهكار ادبيات‌ عرب‌ را از فرهنگ‌ عربى‌ بازستاند يا بر آن‌ خدشه‌اي‌ وارد كند: بيش‌ از هزار سال‌ است‌ كه‌ «قفانبك‌...» رمز زيبايى‌ شده‌ است‌ (نك: منوچهري‌، 19، حاشيه‌: «كبك‌ دري‌ كوس‌وار كرده‌ «قفانبك‌» ياد).
در اين‌ شعر، نوآوريهاي‌ شاعر بسيار متعدد است‌. وصفهاي‌ گوناگون‌، صور خيال‌، الفاظ نوظهور، شيوه‌هاي‌ بيان‌ همه‌ باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ بارها در حق‌ شاعر بگويند: «او نخستين‌ كسى‌ است‌ كه‌...»؛ و بدين‌سان‌ در كتب‌ «الاوائل‌» جاي‌ مخصوصى‌ به‌ امرؤالقيس‌ داده‌ شده‌ است‌: گويند او نخستين‌ كس‌ بود كه‌ بر فراز ويرانه‌هاي‌ يار سفر كرد، ايستاد و گريست‌ (ماية اصلى‌ نسيب‌)؛ هر چند كه‌ خود به‌ تقليد از ابن‌خذام‌ در اين‌ باب‌ اعتراف‌ كرده‌ است‌ ( ديوان‌، چ‌ ابراهيم‌، 114)، اما كسى‌ به‌ اعتراف‌ او اعتنايى‌ ندارد. او نخستين‌ كسى‌ است‌ كه‌ زنان‌ را به‌ آهوان‌ سفيد تشبيه‌ كرده‌، نخستين‌ كسى‌ است‌ كه‌ بر «اسب‌ دَدْبند» (قيد الاوابد) به‌ شكار رفته‌، و اسب‌ را به‌ چوب‌ مانند كرده‌ است‌... (نك: بستانى‌، 102).
ابيات‌ 77گانة معلقه‌ (روايت‌ اصلى‌، نك: ديوان‌، همان‌ چ‌، 8 -26) را به‌ چندين‌ دسته‌ مى‌توان‌ بخش‌ كرد كه‌ هر بخش‌ نيز به‌ موضوع‌ خاصى‌ پرداخته‌ است‌. نيمة اول‌ قصيده‌، شعري‌ عاشقانه‌ و شامل‌ چند تصوير بسيار معروف‌ است‌، مانند گريه‌ بر ويرانه‌هاي‌ منزلگه‌ يار؛ ياد فاطمه‌ و ماجراي‌ دارة الجلجل‌؛ شب‌، ستارگان‌،...؛ اسب‌ و مشهورترين‌ وصف‌ آن‌ (مِكرّ، مِفرّ،...)؛ صحنة شكار؛ و آذرخش‌، باران‌، سيل‌.
معلقة امرؤالقيس‌ نه‌تنها در ديوان‌ وي‌ آمده‌، بلكه‌ در مجموعة «معلقات‌» نيز كه‌ از زمان‌ حمّاد راويه‌ (د 155ق‌/772م‌) گردآوري‌ شده‌، و نيز در تمامى‌ شروح‌ آنها مذكور است‌ (نك: ه د، معلقات‌).
اين‌ معلقه‌ به‌ زبانهاي‌ مختلف‌ ترجمه‌ شده‌ است‌. كهن‌ترين‌ ترجمه‌ به‌ زبان‌ لاتينى‌ توسط وارنر (ليدن‌، 1748م‌)، و ترجمة انگليسى‌ آن‌ به‌ قلم‌ جونز (لندن‌، 1782م‌) صورت‌ گرفت‌؛ ترجمه‌هاي‌ فرانسوي‌ كتاب‌ ظاهراً با دوساسى‌ در قرن‌ 19م‌ آغاز شد؛ در 1802م‌ اولين‌بار به‌ قلم‌ هارتمن‌ به‌ آلمانى‌ ترجمه‌ گرديد و در 1824م‌ توسط بُلمر به‌ سوئدي‌ بازگردانده‌ شد (براي‌ ترجمه‌ها، نك: 2 .(EIدو ترجمه‌ هم‌ به‌ فارسى‌ از آن‌ انتشار يافته‌ كه‌ يكى‌ از آن‌ِ عبدالمحمد آيتى‌ است‌ (در معلقات‌ سبع‌، تهران‌، 1345ش‌) و ديگري‌ از كاظم‌ برگ‌نيسى‌ (در يادنامة بهار، تهران‌، انجمن‌ مفاخر فرهنگى‌).
مآخذ: ابن‌ ابى‌ الحديد، عبدالحميد، شرح‌ نهج‌ البلاغة، به‌ كوشش‌ محمدابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1964م‌؛ ابن‌ رشيق‌، حسن‌، العمدة، به‌ كوشش‌ محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، بيروت‌، 1972م‌؛ ابن‌ قتيبه‌، عبدالله‌، الشعر و الشعراء، بيروت‌، 1964م‌؛ ابوالفدا، المختصر فى‌ اخبار البشر، بيروت‌، 1960م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، على‌، الاغانى‌، قاهره‌، 1963م‌؛ امرؤالقيس‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ سندوبى‌، قاهره‌، 1373ق‌/ 1953م‌؛ همو، همان‌، به‌ كوشش‌ محمدابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1958م‌؛ همو، «معلقة»، شرح‌ المعلقات‌ العشر و اخبار شعرائها، بيروت‌، دارالكتب‌ العلميه‌؛ باقلانى‌، محمد، اعجاز القرآن‌، به‌ كوشش‌ احمد صقر، قاهره‌، دارالمعارف‌؛ بستانى‌، بطرس‌، ادباء العرب‌، دمشق‌، 1979م‌؛ بلاشر، رژيس‌، تاريخ‌ ادبيات‌ عرب‌، ترجمة آ. آذرنوش‌، تهران‌، 1363م‌؛ پيگولوسكايا، ن‌. و.، اعراب‌ حدود مرزهاي‌ روم‌ شرقى‌ و ايران‌، ترجمة عنايت‌الله‌ رضا، تهران‌، 1372ش‌؛ حسين‌، طه‌، فى‌ الشعر الجاهلى‌، قاهره‌، 1344ق‌/ 1926م‌؛ همو، المجموعة الكاملة لمؤلفات‌، بيروت‌، 1973م‌؛ همو، من‌ تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1981م‌؛ سندوبى‌، حسن‌، مقدمه‌ بر ديوان‌ امرؤالقيس‌ (هم)؛ سيوطى‌، المزهر، به‌ كوشش‌ محمدابوالفضل‌ ابراهيم‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1986م‌؛ ضيف‌، شوقى‌، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، العصر الجاهلى‌، قاهره‌، 1976م‌؛ عبيد بن‌ ابرص‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ حسين‌ نصار، قاهره‌، 1377ق‌/1957م‌؛ على‌، جواد، المفصل‌ فى‌ تاريخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، بيروت‌/بغداد، 1969م‌؛ قاموس‌؛ مرزبانى‌، محمد، الموشح‌، به‌ كوشش‌ محب‌الدين‌ خطيب‌، قاهره‌، 1385ق‌؛ منوچهري‌ دامغانى‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ دبيرسياقى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ يعقوبى‌، احمد، تاريخ‌، بيروت‌، 1379ق‌/1960م‌؛ نيز:
2 ; Olinder, G., The Kings of Kinda, London, 1927.
آذرتاش‌ آذرنوش‌

امرؤ القيس‌هاي‌ ديگر: نام‌ امرؤالقيس‌ افزون‌ بر شاعر بزرگ‌ عرب‌، بر چندين‌ تن‌ ديگر نيز اطلاق‌ شده‌ است‌ كه‌ شمارشان‌ در «اخبار المراقسة» سندوبى‌ به‌ 28 مى‌رسد و مشهورترين‌ ايشان‌، بى‌گمان‌ امير حيره‌ است‌ (نك: حمزه‌، 77- 78؛ ابن‌ اثير، الكامل‌، 1/390)، اما از اينان‌ هيچ‌يك‌، با وجود امرؤالقيس‌ بزرگ‌، نتوانستند سربركشند، به‌ خصوص‌ كه‌ اگر اينان‌ اشعار زيبايى‌ هم‌ داشته‌اند، راويان‌ آنها را به‌ همان‌ شاعر بزرگ‌ نسبت‌ داده‌اند.
اكنون‌ مى‌توان‌ به‌ 6 شاعر جاهلى‌ اشاره‌ كرد كه‌ ابيات‌ اندكى‌ از آنان‌ در دست‌ است‌: 1. امرؤالقيس‌ بن‌ بحر؛ 2. امرؤالقيس‌ بن‌ بكر كندي‌؛ 3. امرؤالقيس‌ بن‌ حُمام‌ كلبى‌؛ 4. امرؤالقيس‌ بن‌ عمروكندي‌، خويشاوند امرؤالقيس‌ بزرگ‌؛ 5. امرؤالقيس‌ بن‌ كلاب‌ عُقيلى‌؛ 6. امرؤالقيس‌ بن‌ مالك‌ حِميري‌ كه‌ قصيدة نسبتاً بزرگى‌ به‌ نام‌ او ثبت‌ است‌، اما اين‌ قصيده‌ را به‌ امرؤالقيس‌ بزرگ‌ نيز نسبت‌ داده‌اند (آمدي‌، 6 -9؛ سندوبى‌، 308، 348-354).
نام‌ شاعر مشهور جاهلى‌ مُهَلهِل‌ نيز امرؤالقيس‌ بود، اما همه‌ جا او را مهلهل‌ خوانده‌اند كه‌ گويا لقب‌ وي‌ بوده‌ است‌.
چند تن‌ امرؤالقيس‌ نيز در آغاز پيدايش‌ اسلام‌ مى‌زيستند كه‌ هر يك‌، به‌ عللى‌ چند، شهرتى‌ كسب‌ كرده‌اند:
يكى‌ از آنان‌ امرؤالقيس‌ بن‌ عابس‌ از حضرموت‌ است‌ كه‌ يك‌ بار در خدمت‌ حضرت‌ پيامبر(ص‌) با مردي‌ ديگر به‌ نام‌ ربيعة حضرمى‌ بر سر مالى‌ مخاصمه‌ كرد و با آنكه‌ مال‌ به‌ او مى‌رسيد، از آن‌ چشم‌ پوشيد تا - بنابر بشارت‌ پيامبر(ص‌) - بهشت‌ نصيبش‌ شود. همين‌ امر باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ نام‌ او در انبوهى‌ از كتابهاي‌ حديث‌ و ادب‌ تكرار شود (مثلاً نك: احمد بن‌ حنبل‌، 4/191-192، 317؛ دارقطنى‌، 3/1557؛ ابونعيم‌، 2/438-439؛ ابن‌ عبدالبر، 1/104؛ ابن‌ عساكر، 3/111؛ ابن‌ اثير، اسد...، 1/115).
در ماجراي‌ ردّه‌ وقتى‌ مردم‌ حضرموت‌ به‌ تحريك‌ اشعث‌ بن‌ قيس‌ از پرداخت‌ صدقه‌ سرباز زدند، امرؤالقيس‌ نه‌ تنها به‌ خويشاوندان‌ كندي‌ خود نپيوست‌، بلكه‌ در چندين‌ نبرد بر ضد آنان‌ شركت‌ جست‌ (طبري‌، 3/330-342؛ ابن‌ اعثم‌، 1/55 بب). وي‌ حتى‌ در مقابل‌ اشعث‌ به‌ پاخاست‌ و او را اندرز داد و از خشم‌ جانشينان‌ پيامبر(ص‌) كه‌ بى‌گمان‌ بر او چيره‌ خواهند شد، ترساند (همانجا؛ ابن‌ عساكر، 3/112).
امرؤالقيس‌ نامه‌اي‌ شامل‌ 5 بيت‌ دربارة ردة حضرموت‌ براي‌ ابوبكر فرستاد؛ خليفه‌ نيز در نامه‌اي‌ او را «صالح‌» خواند (ابن‌ حبيب‌، 186- 187). بنا به‌ روايت‌ ابن‌ عساكر (3/111) امرؤالقيس‌ چندي‌ در بَيسان‌ شام‌ مسكن‌ گزيد، اما به‌ هنگام‌ بروز طاعون‌ عَمواس‌ از آنجا به‌ كنده‌ بازگشت‌. بعيد نيست‌ كه‌ اقامت‌ او در شام‌ اندكى‌ پيش‌ از ردة حضرموت‌ بوده‌ باشد. وي‌ در پايان‌ عمر به‌ گفتة ابن‌ عساكر (3/112، به‌ نقل‌ از بخاري‌) به‌ كوفه‌ كوچيد.
اشعار منسوب‌ به‌ او را شيخو (1/56 -60) و سندوبى‌ (ص‌ 339- 347) جمع‌ و چاپ‌ كرده‌اند. اين‌ اشعار از 80 و اندي‌ بيت‌ در نمى‌گذرد و برخى‌ از آنها نيز ممكن‌ است‌ از شاعرانى‌ ديگر، و به‌ خصوص‌ فندزمّانى‌ باشد (مثلاً نك: ابن‌ عساكر، 3/114).
ابن‌ عساكر 6 بيت‌ به‌ او نسبت‌ داده‌ است‌ (3/114- 115) كه‌ جعلى‌ به‌ نظر مى‌آيد، اما از آنجا كه‌ به‌ روايات‌ عاشقانة امرؤالقيس‌ بزرگ‌ شبيه‌ است‌، نظر را جلب‌ مى‌كند.
دو امرؤالقيس‌ ديگر مى‌شناسيم‌ كه‌ اخبار آنها در هم‌ خلط شده‌ است‌: طبري‌ از مردي‌ به‌ نام‌ امرؤالقيس‌ بن‌ اصبغ‌ نام‌ مى‌برد كه‌ بر قضاعه‌ يا قضاعه‌ و كلب‌ از جانب‌ پيامبر(ص‌) امارت‌ يافت‌. هنگام‌ رحلت‌ پيامبر(ص‌) گروهى‌ از كلبيان‌ مرتد شدند؛ اما امرؤالقيس‌ بر اسلام‌ باقى‌ ماند (3/243؛ نيز نك: ابن‌ عبدالبر، 1/105-106؛ ابن‌ اثير، الكامل‌، 2/343، اسد، 1/155؛ ابن‌ حجر، 1/63). ابن‌ اثير در پايان‌ روايت‌ خود مى‌افزايد: ابوبكر به‌ او كه‌ جد سكينه‌ دختر امام‌ حسين‌ (ع‌) بود، نامه‌ فرستاد ( الكامل‌، همانجا). در همينجاست‌ كه‌ دو شخصيت‌ درهم‌ مى‌آميزند،زيرا آنكه‌نياي‌ حضرت‌سكينه‌ خوانده‌ شده‌است‌،امرؤالقيس‌ فرزند عدي‌ بود. او در روايات‌ متعدد ديگر مردي‌ نصرانى‌ و با شوكت‌ جلوه‌ مى‌كند كه‌ نزد عمر آمد و اسلام‌ آورد. در همان‌ مجلس‌ نيز امام‌ على‌(ع‌) دختر او رباب‌ را براي‌ امام‌ حسين‌ (ع‌) خواستگاري‌ كرد. به‌ همين‌ مناسبت‌، بسياري‌ از منابع‌ با اشاره‌ به‌ فضايل‌ رباب‌، دو بيتى‌ را كه‌ حضرت‌ امام‌ حسين‌(ع‌) در محبت‌ خود به‌ سكينه‌ (ع‌) و رباب‌ سروده‌اند، نقل‌ مى‌كنند (ابوالفرج‌، 14/163-164؛ صفدي‌، 9/383؛ ابن‌ حجر، 3/113). اين‌ امرؤالقيس‌ پيش‌ از آنكه‌ اسلام‌ آورد، چندي‌ اسير بنى‌ شيبان‌ شد و در آنجا شجاعتى‌ از خود بروز داد و دو بيت‌ نيز سرود كه‌ در غالب‌ منابع‌ تكرار شده‌ است‌ (آمدي‌، 8 -9؛ نيز نك: سندوبى‌، 355- 357).
سندوبى‌ (ص‌ 355)، برخلاف‌ نظر سيوطى‌ (2/456)، اين‌ دو تن‌ را يكى‌ پنداشته‌، و از آن‌ دو، يك‌ امرؤالقيس‌ بن‌ عدي‌، معروف‌ به‌ ابن‌ اصبغ‌ كلبى‌ ساخته‌ است‌. اما اين‌ هر دو تن‌، از نظر مرتضى‌ عسكري‌، دو شخصيت‌ مجعول‌ بيش‌ نيستند كه‌ تاريخ‌ سازان‌ مغرض‌ - به‌ خصوص‌ سيف‌ بن‌ عمر كه‌ منبع‌ اصلى‌ مورخان‌ بزرگى‌ چون‌ طبري‌ بوده‌ است‌ - از خود برساخته‌اند تا سير تاريخ‌ اسلام‌ را بر حسب‌ اهداف‌ خويش‌ تحريف‌ كنند. اخبار مربوط به‌ ابن‌ اصبغ‌ در واقع‌ از قرن‌ 4ق‌ پديدار مى‌گردند و طى‌ زمان‌، وسعت‌ مى‌گيرند، حال‌ آنكه‌ روايت‌ در اصل‌ بسيار كوتاه‌ بوده‌ كه‌ آن‌ را هم‌ سيف‌ جعل‌ كرده‌ بوده‌ است‌ (3/195-204، 4/23-24، 28-29).
مآخذ: آمدي‌، حسن‌، المؤتلف‌ و المختلف‌، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1381ق‌/1961م‌؛ ابن‌ اثير، على‌، اسد الغابة، تهران‌، 1342ش‌؛ همو، الكامل‌؛ ابن‌ اعثم‌ كوفى‌، احمد، الفتوح‌، حيدرآباد دكن‌، 1388- 1398ق‌؛ ابن‌ حبيب‌، محمد، المحبر، به‌ كوشش‌ ايلزه‌ ليشتن‌ اشتتر، حيدرآباد دكن‌، 1361ق‌/1942م‌؛ ابن‌ حجر عسقلانى‌، احمد، الاصابة، قاهره‌، 1327ق‌؛ ابن‌ عبدالبر، يوسف‌، الاستيعاب‌، به‌ كوشش‌ على‌محمد بجاوي‌، قاهره‌، 1380ق‌/1960م‌؛ ابن‌ عساكر، على‌، التاريخ‌ الكبير، به‌ كوشش‌ عبدالقادر بدران‌، دمشق‌، 1331ق‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، بيروت‌، 1390ق‌/ 1970م‌؛ ابونعيم‌ اصفهانى‌، احمد، معرفة الصحابة، به‌ كوشش‌ محمدراضى‌ بن‌ حاج‌ عثمان‌، رياض‌، 1408ق‌/1988م‌؛ احمد بن‌ حنبل‌، مسند، قاهره‌، 1972م‌؛ حمزة اصفهانى‌، تاريخ‌ سنى‌ ملوك‌ الارض‌ و الانبياء، بيروت‌، دارمكتبة الحياة؛ دارقطنى‌، على‌، المؤتلف‌ و المختلف‌، به‌ كوشش‌ موفق‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ عبدالقادر، بيروت‌، دارالغرب‌ الاسلامى‌؛ سندوبى‌، حسن‌، «اخبار المراقسه‌ و اشعارهم‌ فى‌ الجاهلية و صدر الاسلام‌»، همراه‌ شرح‌ ديوان‌ امري‌´ القيس‌، قاهره‌، 1373ق‌/1954م‌؛ سيوطى‌، المزهر، به‌ كوشش‌ محمدابوالفضل‌ ابراهيم‌ و ديگران‌، قاهره‌، 1406ق‌/1986م‌؛ شيخو، لويس‌، شعراء النصرانية بعدالاسلام‌، بيروت‌، 1924م‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ فان‌اس‌، بيروت‌، 1402ق‌/1982م‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ عسكري‌، مرتضى‌، يكصد و پنجاه‌ صحابى‌ ساختگى‌، ترجمة ع‌. م‌. سردارنيا، تهران‌، 1361ش‌.
آذرتاش‌ آذرنوش‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 3939
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست