responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 3930
امپدكلس‌
جلد: 10
     
شماره مقاله:3930


اِمْپِدُكْلِس‌1، يا انباذقلس‌، انبادقلس‌، بندقلس‌، فيلسوف‌ يونانى‌ از دورة پيش‌ از سقراط. زندگى‌ و سرگذشت‌ اين‌ فيلسوف‌، چنانكه‌ بايد، بر ما روشن‌ نيست‌ و آنچه‌ دربارة وي‌ مى‌دانيم‌، پراكنده‌ و ناقص‌ است‌. تنها منبع‌ مهم‌ آگاهى‌ ما دربارة وي‌ «زندگيها و عقايد فيلسوفان‌ برجسته‌»، نوشتة ديوگِنِس‌ لائِرتيوس‌ (پايان‌ سدة 2م‌) است‌ (كتاب‌ ، VIII بند .(51-77 پدرش‌ مِتُن‌ نام‌ داشت‌ و نيز پدربزرگش‌ همنام‌ خود وي‌ بود. زادگاه‌ او شهر معروف‌ آكراگاس‌ (جيرجنتى‌2 كنونى‌) در جزيرة سيسيل‌ بوده‌ است‌. به‌ گواهى‌ ديودورُس‌ مورخ‌ بزرگ‌ سيسيلى‌ (سدة 1م‌) و مؤلف‌ تاريخ‌ معروف‌ «جهان‌ باستان‌»، پدر امپدكلس‌ در 470 ق‌م‌ در شورش‌ مردمان‌ شهر آكراگاس‌ براي‌ بيرون‌ راندن‌ ثراسيدايُس‌ فرمانرواي‌ خودكامة آن‌ شهر و پايه‌گذاري‌ حكومتى‌ دموكراتيك‌ سهم‌ مهمى‌ داشته‌، و پس‌ از آن‌، يكى‌ از با نفوذترين‌ مردان‌ آن‌ شهر به‌ شمار مى‌رفته‌ است‌.
زندگى‌ شخصى‌ و اجتماعى‌ امپدكلس‌ با افسانه‌هاي‌ فراوان‌ آميخته‌ شده‌ است‌. آنچه‌ مى‌توان‌ دور از افسانه‌ از سرگذشت‌ وي‌ به‌ دست‌ آورد، اين‌ است‌ كه‌ وي‌ يكى‌ از هواداران‌ سرسخت‌ دموكراسى‌ در شهر زادگاه‌ خود بوده‌ است‌ و در حوادثى‌ كه‌ پس‌ از مرگ‌ ثِرُن‌ فرمانرواي‌ خودكامة آكراگاس‌ در 472ق‌م‌ روي‌ داده‌ بود، سهم‌ بسيار مهمى‌ داشته‌ است‌. امپدكلس‌ همچنين‌ يك‌ توطئة حزب‌ آريستو كراتيك‌ (اشرافى‌)، معروف‌ به‌ توطئة «هزار تن‌» را با زيركى‌ و شايستگى‌ هر چه‌ تمام‌تر افشا نمود و به‌ ياري‌ مردم‌ ريشه‌كن‌ كرد. از اين‌ رو، همشهريانش‌ خواستند كه‌ او را به‌ فرمانروايى‌ آكراگاس‌ برگزينند، اما وي‌ نپذيرفت‌ و ترجيح‌ داد كه‌ به‌ عنوان‌ شهروندي‌ ساده‌ از ستايش‌ و محبت‌ ايشان‌ برخوردار شود (همو، كتاب‌ ، VIII بند .(63 از ارسطو نقل‌ مى‌شود كه‌ امپدكلس‌ قهرمان‌ آزادي‌، و مخالف‌ هرگونه‌ فرمانروايى‌ بوده‌ است‌ (همانجا).
همچنين‌ گفته‌ مى‌شود كه‌ وي‌ پايه‌گذار يك‌ فرقة دينى‌ بوده‌، و حتى‌ ادعاي‌ خدايى‌ مى‌كرده‌ است‌ و پيروانش‌ وي‌ را مى‌پرستيده‌اند. البته‌ ريشة اين‌ افسانه‌ را بايد در اين‌ جست‌وجو كرد كه‌ امپدكلس‌ با فيثاغورسيان‌ همنشين‌ بوده‌، و در ميان‌ آنان‌ پيروانى‌ داشته‌ است‌. از سوي‌ ديگر، نهضت‌ دينى‌ ارفئوسى‌ كه‌ در سده‌هاي‌ 6 و 5 ق‌م‌ در يونان‌ و به‌ ويژه‌ در سرزمين‌ يونان‌ بزرگ‌، يعنى‌ بخش‌ ايتاليايى‌ و مستعمرات‌ يونانى‌ نفوذ بسيار يافته‌ بود، بى‌شك‌ در نظريات‌ دينى‌ و عرفانى‌ امپدكلس‌، تأثير ژرف‌ و وسيعى‌ نهاده‌ بود، زيرا به‌ ويژه‌ مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ در زمان‌ اين‌ فيلسوف‌، آن‌ فرقه‌ در آكراگاس‌ پيروان‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ داشته‌ است‌. ارسطو امپدكلس‌ را كاشف‌ هنر سخنوري‌ ناميده‌ است‌ (همو، كتاب‌ ، VIII بند .(57 گفته‌ مى‌شود كه‌ گُرگياس‌ فيلسوف‌ سوفيست‌ مشهور، شاگرد وي‌ بوده‌ است‌. جالينوس‌، پزشك‌ نامدار نيز امپدكلس‌ را بنيان‌گذار مكتب‌ پزشكى‌ ايتاليا مى‌شمارد. شايد به‌ علت‌ اشتغال‌ امپدكلس‌ به‌ پژوهشهاي‌ پزشكى‌ بوده‌ است‌ كه‌ در افسانه‌ها وي‌ را مردي‌ جادوگر و معجزه‌گر معرفى‌ كرده‌اند و گفته‌اند كه‌ دختري‌ را كه‌ مدتى‌ از مرگش‌ گذشته‌ بود، بار ديگر زنده‌ كرده‌ بوده‌ است‌ (همو، كتاب‌ ، VIII بند .(61 فعاليتهاي‌ وي‌ براي‌ بهداشت‌ مردمان‌ آكراگاس‌ نيز مشهور است‌ و گفته‌ مى‌شود كه‌ وي‌ مردابهاي‌ پيرامون‌ آن‌ شهر را از پشة مالاريا پاك‌ ساخت‌ و از اين‌ راه‌ خدمتى‌ ارجمند به‌ بهداشت‌ همشهريان‌ خود كرد.
دربارة چگونگى‌ مرگ‌ امپدكلس‌ نيز افسانه‌هاي‌ گوناگون‌ پرداخته‌ شده‌ است‌. در يكى‌ از آنها گفته‌ مى‌شود كه‌ وي‌ خود را در يكى‌ از دهانه‌هاي‌ آتشفشانى‌ كوه‌ اِتنا افكند تا پيروانش‌ كه‌ وي‌ را تا حد پرستش‌ بزرگ‌ مى‌داشتند، باور كنند كه‌ وي‌ به‌ خدايان‌ پيوسته‌، و در جهان‌ نيز يكى‌ از آنان‌ بوده‌ است‌. اما به‌ هر حال‌، بايد گفت‌ كه‌ امپدكلس‌ يا پس‌ از ديدار از جشنهاي‌ المپياد، به‌ زادگاهش‌ بازنگشت‌، يا به‌ علت‌ نفوذ روزافزون‌ گروههاي‌ اشرافى‌ و آشفتگى‌ زندگى‌ سياسى‌، ناخواسته‌ آكراگاس‌ را ترك‌ گفت‌ و به‌ پلوپُنز، ناحية معروفى‌ در خاك‌ اصلى‌ يونان‌ كه‌ اكنون‌ مورئا ناميده‌ مى‌شود، مهاجرت‌ كرد و در آنجا پس‌ از چندي‌ درگذشت‌ (همو، كتاب‌ ، VIII بند .(66-67
نوشته‌ها: آثار گوناگونى‌، از جمله‌ 43 تراژدي‌ به‌ امپدكلس‌ نسبت‌ داده‌ مى‌شود؛ اما دو اثر اصيل‌ شعري‌ - يكى‌ به‌ نام‌ «دربارة طبيعت‌1» و ديگري‌ به‌ نام‌ «پالايشها2» - از وي‌ باقى‌ مانده‌ است‌. شعر «دربارة طبيعت‌» دو هزار بيت‌ داشته‌، اما اكنون‌ يك‌ پنجم‌ آن‌ در دست‌ است‌ و از شعر دوم‌ نيز تنها چند قطعه‌ باقى‌ مانده‌ است‌. امپدكلس‌ پس‌ از پارمنيدس‌، دومين‌ فيلسوف‌ يونانى‌ است‌ كه‌ فلسفة خود را در قالب‌ يك‌ شعر آموزشى‌ - حماسى‌ ريخته‌، و داراي‌ شيوه‌اي‌ پخته‌، زبانى‌ پرمجاز، موجز و گاه‌ دشوار است‌. اكنون‌ همة قطعه‌هاي‌ بازمانده‌ از امپدكلس‌ را در كتاب‌ پژوهشگر و زبان‌ شناس‌ مشهور آلمانى‌ هِرمان‌ ديلس‌، با عنوان‌ «قطعه‌هاي‌ پيش‌ از سقراطيان‌3» مى‌توان‌ يافت‌ (براي‌ ترجمة مهم‌ترين‌ قطعه‌ها، نك: خراسانى‌، 343- 365).
امپدكلس‌ در منابع‌ عربى‌: تقريباً همة آنچه‌ در منابع‌ عربى‌ دربارة امپدكلس‌ آمده‌، مجعول‌ است‌ و با عقايد اصيل‌ فيلسوف‌ يونانى‌ اندك‌ همانندي‌ ندارد. از سوي‌ ديگر مى‌دانيم‌ كه‌ در دوران‌ فرهنگى‌ هِلِنيسم‌، به‌ ويژه‌ در آثار فلسفى‌ نوافلاطونى‌، به‌ انگيزة نيازها و ضرورتهاي‌ فلسفى‌ آن‌ دوران‌، گرايشى‌ پديد آمده‌ بود كه‌ چهره‌هاي‌ برجستة فلسفى‌ يونان‌ باستان‌ را باز سازي‌ كنند و از ايشان‌ سيماهايى‌ بسازند كه‌ گاهى‌ حتى‌ كمترين‌ همانندي‌ به‌ چهره‌هاي‌ اصيل‌ تاريخى‌ آنان‌ ندارد و نيز عقايد، نظريات‌ و انديشه‌هايى‌ به‌ ايشان‌ نسبت‌ دهند كه‌ هرگز از آن‌ ايشان‌ نبوده‌ است‌ و در ميان‌ آثار اصيل‌ بازماندة آنان‌، كمترين‌ نشانى‌ از آنها نمى‌توان‌ يافت‌. در اين‌ ميان‌، امپدكلس‌ نيز دچار چنين‌ سرنوشتى‌ شده‌ است‌. همين‌ منابع‌ نوافلاطونى‌ - يا بهتر بگوييم‌، نوشته‌هايى‌ كه‌ در آن‌ دوران‌ پديد آمدند - غالباً اصلى‌ترين‌ و مهم‌ترين‌ منابعى‌ بودند كه‌ در نخستين‌ سده‌هاي‌ اسلامى‌ به‌ عربى‌ برگردانده‌ شدند و اين‌ ترجمه‌ها نيز به‌ نوبة خود، تنها منبع‌ دردسترس‌ براي‌ عقايد نگاران‌ عرب‌ زبان‌ به‌ شمار مى‌رفتند. در ميان‌ اينگونه‌ ترجمه‌ها، يكى‌ از كهن‌ترين‌ منابع‌، رساله‌اي‌ است‌ با عنوان‌ آراء الفلاسفة باختلاف‌ الاقاويل‌ فى‌ المبادي‌ فى‌ الباري‌، منسوب‌ به‌ آمونيوس‌ (د 517 يا 526م‌) فيلسوف‌ نوافلاطونى‌ كه‌ اكنون‌ تنها دست‌نوشتة آن‌ در مجموعه‌اي‌، در كتابخانة اياصوفيه‌ در تركيه‌ يافت‌ مى‌شود. در اين‌ دست‌نوشته‌، در برگ‌ 109 چپ‌ به‌ بعد و 130 راست‌ به‌ بعد، عقايد منسوب‌ به‌ امپدكلس‌ بازگو مى‌شود (اين‌ رساله‌ در شماره‌ گذاري‌ مستقل‌ ما 75 صفحه‌ را در بر مى‌گيرد و ارجاعهاي‌ اين‌ مقاله‌ به‌ اين‌ شماره‌گذاري‌ است‌).
آنچه‌ مورخان‌ و عقايد نگاران‌ كهن‌ دربارة امپدكلس‌ مجعول‌ و آراء و عقايد وي‌ نوشته‌اند، در اين‌ منابع‌ آمده‌ است‌: صوان‌ الحكمة ابوسليمان‌ منطقى‌ سجستانى‌ (د پس‌ از 391ق‌/1000م‌)، تحقيق‌ ماللهند ابوريحان‌ بيرونى‌ (د 420ق‌/1048م‌)، الفِصَل‌ ابن‌ حزم‌ اندلسى‌ (د 456ق‌/ 1064م‌)، طبقات‌ الامم‌ صاعد اندلسى‌ (د 462ق‌/1069م‌)، الملل‌ و النحل‌ شهرستانى‌ (د 549ق‌/1153م‌)، تاريخ‌ الحكماء قفطى‌ (د 646ق‌/ 1248م‌)، عيون‌ الانباء ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌ (د 668ق‌/1270م‌)، روضة الافراح‌ و نزهة الارواح‌ شهرزوري‌ (سدة 7ق‌/13م‌). همچنين‌ در غاية الحكيم‌ منسوب‌ به‌ مجريطى‌ نيز به‌ برخى‌ از عقايد امپدكلس‌ مجعول‌ اشاره‌ مى‌شود (نك: مجريطى‌، 285-294).
بيشتر آنچه‌ از عقايد و نظريات‌ امپدكلس‌ مجعول‌ در منابع‌ عربى‌ نقل‌ مى‌شود، دربارة خداشناسى‌، جهان‌شناسى‌، انسان‌شناسى‌ و گرايش‌ عرفانى‌ اوست‌، در حالى‌ كه‌ به‌ نظريات‌ اصيل‌ وي‌، در برخى‌ از منابع‌، تنها به‌ اشاره‌اي‌ كوتاه‌ بسنده‌ مى‌شود. در اين‌ منابع‌، امپدكلس‌ يكى‌ از 5 فيلسوف‌ بزرگ‌ يونان‌ به‌ شمار مى‌آيد كه‌ «اساطين‌ حكمت‌» ناميده‌ مى‌شوند، و پس‌ از وي‌ فيثاغورس‌، سقراط، افلاطون‌ و ارسطو قرار دارند. اين‌ منابع‌ او را همزمان‌ با داوود پيامبر مى‌دانند و بر آنند كه‌ وي‌ حكمت‌ را از لقمان‌ حكيم‌ در شام‌ فراگرفت‌، سپس‌ به‌ سرزمين‌ يونان‌ رفت‌ و در آنجا دربارة آفرينش‌ جهان‌ سخنانى‌ گفت‌ كه‌ ظاهر آنها طعن‌ به‌ روز رستاخيز و معاد بود، و همين‌ امر سبب‌ شد كه‌ گروهى‌ از مردمان‌ از وي‌ دوري‌ كنند. گفته‌ مى‌شود كه‌ وي‌ در اين‌ باره‌ نوشته‌اي‌ هم‌ داشته‌ است‌ كه‌ قفطى‌ آن‌ را در بيت‌المقدس‌ ديده‌ بوده‌ است‌ (نك: صاعد اندلسى‌، 72؛ قفطى‌، 15؛ ابن‌ابى‌ اصيبعه‌، 1/36؛ شهرستانى‌، 2/257؛ شهرزوري‌، 50 -51).
خداشناسى‌: چنين‌ مى‌نمايد كه‌ نخستين‌ منبع‌ اصلى‌ يا يكى‌ از منابع‌ اصلى‌ عقايد نگاران‌ عرب‌ زبان‌ دربارة نظريات‌ خداشناسى‌ امپدكلس‌ مجعول‌ - بى‌واسطه‌ يا با واسطه‌ - همان‌ آراء الفلاسفة آمونيوس‌ بوده‌ است‌. منبع‌ اصلى‌ ديگر دربارة برخى‌ از عقايد امپدكلس‌ مجعول‌ رسالة نوادر الفلاسفة فى‌ آراء الحكماء اليونانيين‌ است‌ (نسخة خطى‌ كتابخانة مركزي‌ دانشگاه‌ تهران‌، شم 2103). در آراءالفلاسفه‌ گفته‌ مى‌شود كه‌ به‌ عقيدة امپدكلس‌، تنها هويت‌ ازلى‌ از آن‌ خداست‌ كه‌ با ازليت‌ دهر همراه‌ است‌، بلكه‌ هر ازليتى‌ در زير ازليت‌ اوست‌: خدا علم‌ محض‌، ارادة محض‌، جود و عزت‌ محض‌ است‌؛ او قدرت‌، خير و عدل‌ است‌، اما نه‌ بدان‌ معنا كه‌ نيروهايى‌ يافت‌ مى‌شوند كه‌ به‌ آنها خدا گفته‌ مى‌شود، بلكه‌ او «هويت‌» است‌ و همة اينهاست‌. خدا تنها مبدِع‌ است‌، اما نه‌ مبدع‌ از چيزي‌، و نه‌ اينكه‌ چيزي‌ با او بوده‌ است‌. او چيزي‌ بسيط را ابداع‌ كرد كه‌ نخستين‌ بسيط معقول‌، يعنى‌ همان‌ عنصر نخستين‌ است‌. سپس‌ بسياري‌ چيزهاي‌ مبسوط ديگر را از آن‌ مُبدَع‌ بسيط يگانة اول‌ پديدار ساخت‌. پس‌ از آن‌، چيزهاي‌ مركب‌ را از آن‌ بسائط پديد آورد. خدا مبدأ نرينه‌ و مادينة عقلى‌، فكري‌ و وهمى‌ است‌. خدا همچون‌ مبدِع‌، صورتها را نه‌ به‌ گونة علم‌ و اراده‌ آفريده‌ است‌، بلكه‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ او فقط علت‌ است‌، چون‌ اگر مبدِع‌، صورتها را به‌ گونه‌اي‌ كه‌ وي‌ علت‌ آنهاست‌، ابداع‌ كرده‌ باشد، آنگاه‌ وي‌ هست‌ و ديگر معلولى‌ نيست‌، وگرنه‌ معلول‌ با علت‌ است‌؛ و اگر گفته‌ شود كه‌ معلولى‌ همبودِ علت‌ است‌، آنگاه‌ معلول‌ غير از علت‌ نيست‌، بلكه‌ معلول‌ هميشه‌ و همواره‌ معلول‌ است‌، چون‌ زير علت‌ است‌؛ و اگر علت‌، علت‌ علتها باشد، پس‌ علت‌ همة معلولهاي‌ زير اوست‌. بدين‌سان‌، معلول‌ به‌ هيچ‌ روي‌ با علت‌ نبوده‌ است‌، وگرنه‌ نام‌ علت‌ و معلول‌ باطل‌ مى‌شد. خدا «او» است‌ و هيچ‌ چيز مركب‌ يا بسيطى‌ در جهان‌ با او نيست‌. پس‌ هنگامى‌ كه‌ امپدكلس‌ مى‌گويد كه‌ «او» هست‌ و چيزي‌ ديگر نيست‌، آنگاه‌ خدا باقى‌ مى‌ماند و هر چيز مركب‌ يا بسيطى‌ را او بدان‌ گونه‌ ابداع‌ كرده‌ است‌. خدا هر چيزي‌ را ابداع‌ كرده‌، و خودش‌ فقط علت‌ است‌ ( آراء الفلاسفة...، 5 -6؛ نيز نك: شهرستانى‌، 2/257- 258، كه‌ عين‌ اين‌ عبارت‌ را با اندك‌ تغييري‌ نقل‌ مى‌كند). سپس‌ گفته‌ مى‌شود كه‌ معلول‌ِ نخستين‌، عنصراست‌، معلول‌ دوم‌ با ميانجى‌ آن‌، عقل‌ است‌، معلول‌ سوم‌ با واسطة هر دو آنها، نَفْس‌ است‌؛ اينها بسائط و ميانجيها هستند، و پس‌ از آنها چيزهاي‌ مركبند. در جاي‌ ديگري‌ از همان‌ منبع‌ گفته‌ مى‌شود كه‌ نخستين‌ مبدَع‌، عنصر نخستين‌ است‌ كه‌ عقل‌ با وساطت‌ آن‌ ابداع‌ شده‌ است‌. اين‌ عنصر از لحاظ ذات‌ عقل‌، نخستين‌ بسيط است‌، اما از لحاظ ذات‌ عنصر، مركب‌ از محبت‌ و غلبه‌ است‌ كه‌ از اين‌ دو، جوهرهاي‌ بسيط روحانى‌، بسيط جسمانى‌ و مركب‌ جرمانى‌ ابداع‌ شده‌اند ( آراء الفلاسفة، 6، 7؛ قس‌: شهرستانى‌، 2/258-259).
در اينجا بايد اشاره‌ كنيم‌ كه‌ دو اصطلاح‌ «محبت‌» و «غلبه‌» ترجمه‌اي‌ از واژه‌هاي‌ مهر1 و ستيز2 است‌ كه‌ امپدكلس‌ اصيل‌ آنها را دو انگيزه‌ و علت‌ فعال‌ در جهان‌ هستى‌ مى‌داند (نك: خراسانى‌، 372- 375). از سوي‌ ديگر، خدا يا مبدع‌ نخستين‌، متحرك‌ به‌ گونة سكون‌ است‌، زيرا او مبدِع‌ عقل‌ و عنصر است‌ كه‌ آن‌ دو متحرك‌ به‌ گونة سكونند ( آراء الفلاسفة، 11؛ قس‌: شهرستانى‌، 2/264).
دربارة صفات‌ خدا نيز عقايد نگاران‌ نظرياتى‌ را به‌ امپدكلس‌ مجعول‌ نسبت‌ مى‌دهند. در اين‌ باره‌ نخست‌ ابوسليمان‌ سجستانى‌ گزارشى‌ بسيار كوتاه‌، اما درست‌ و دقيق‌ از اصول‌ نظريات‌ امپدكلس‌ اصيل‌ مى‌دهد كه‌ آن‌ را تقريباً حرف‌ به‌ حرف‌ از كتاب‌ الا¸راء الطبيعيه‌ (منسوب‌ به‌ پلوتارك‌) نقل‌ مى‌كند، بر اين‌ پايه‌ كه‌ امپدكلس‌ به‌ 4 عنصر آتش‌، هوا، آب‌ و زمين‌ قائل‌ بوده‌، و مبادي‌ را مهر و ستيز مى‌دانسته‌ است‌، بدان‌سان‌ كه‌ از اين‌ دو، مهرانگيزة پيوستن‌ و اتحاد، و ستيز انگيزة گسستن‌ و پراكندگى‌ مى‌شود (ابوسليمان‌، 81؛ نيز نك: «الا¸راء الطبيعية»، 103). ابوسليمان‌، سپس‌ به‌ نظرية امپدكلس‌ دربارة صفات‌ خدا مى‌پردازد. بنابر اين‌ نظريه‌، صفات‌ خدا مانند علم‌، جود، اراده‌ و قدرت‌، در او مكانى‌ متميز ندارند كه‌ ويژة هر يك‌ از آنها باشد و همان‌ گونه‌ كه‌ مى‌گوييم‌ هر يك‌ از موجودات‌ جهان‌، معلوم‌، مقدور و مراد و فيض‌ جود خداست‌، بى‌آنكه‌ اين‌ معانى‌ را پايانى‌ باشد، به‌ همان‌ گونه‌ ما ايجاد كنندة آنها را موصوف‌ به‌ علم‌، جود، قدرت‌ و اراده‌ مى‌كنيم‌، هر چند خود او يكى‌ و يگانه‌ است‌؛ ونيز همان‌ گونه‌ كه‌ وجود خدا به‌ هيچ‌ يك‌ از موجودات‌ جهان‌ يا موجوداتى‌ كه‌ محقق‌ به‌ وجود امكانيند - يعنى‌ به‌ حسب‌ صفت‌ - همانند نيست‌، و ذات‌ خدا نيز واجب‌ الوجود است‌ - نه‌ به‌ حسب‌ صفت‌ - به‌ همان‌ گونه‌ نيز وحدانيت‌ (يكتايى‌) خدا همانند يكتايى‌ چيزي‌ از موجودات‌ جهان‌ نيست‌، زيرا يكتاييهاي‌ اين‌ جهان‌ به‌ سبب‌ اجزائشان‌، يا معانيشان‌ يا نظايرشان‌ دستخوش‌ تكثرند، در حالى‌ كه‌ ذات‌ خدا برتر از اين‌ است‌. بدين‌ سان‌، اگر هم‌ روا باشد كه‌ خدا به‌ علم‌، جود، قدرت‌ و اراده‌ موصوف‌ شود، از ويژه‌ترين‌ صفات‌ او اين‌ است‌ كه‌ او بذاته‌ حق‌ است‌ و بذاته‌ حكيم‌ است‌ و معناي‌ «حق‌» اين‌ است‌ كه‌ هستى‌ وي‌ بدان‌ گونه‌ است‌ كه‌ اطلاق‌ ناهستى‌ بر او ممكن‌ نيست‌ و معناي‌ «حكيم‌» نيز اين‌ است‌ كه‌ او ايجاد كنندة هر چيزي‌ بنابر كامل‌ترين‌ غرض‌ شايستة آن‌ است‌ (ص‌ 87).
صاعد اندلسى‌ نيز گزارش‌ مى‌دهد كه‌ امپدكلس‌ نخستين‌ كسى‌ است‌ كه‌ به‌ جمع‌ ميان‌ صفات‌ خدا معتقد بوده‌ است‌، چنانكه‌ همة صفات‌ وي‌ به‌ يك‌ چيز مى‌انجامد و خدا در حقيقت‌ واحد است‌ و به‌ هيچ‌ روي‌ متكثر نمى‌شود (ص‌ 73). وي‌ سپس‌ عين‌ عبارات‌ ابوسليمان‌ را نقل‌ مى‌كند و اين‌ نشان‌ دهندة آن‌ است‌ كه‌ يا وي‌ آنها را از صوان‌ الحكمه‌ برگرفته‌ است‌، يا هر دو ايشان‌ آنها را از منبع‌ مشترك‌ ديگري‌ برگرفته‌اند (نيز نك: قفطى‌، 16، كه‌ از صوان‌ يا طبقات‌ نقل‌ مى‌كند).
جهان‌ شناسى‌: در جهان‌ شناسى‌ امپدكلس‌ مجعول‌ نيز نظرياتى‌ به‌ وي‌ منسوب‌ است‌ كه‌ همه‌ بازتابندة گرايش‌ نوافلاطونى‌ است‌. نخست‌ گفته‌ مى‌شود كه‌ وي‌ در سلسله‌ مراتب‌ هستى‌ به‌ 5 جوهر معتقد بوده‌ است‌ كه‌ نامهاي‌ آنها در منابع‌ به‌ شكلهاي‌ گوناگون‌ و با تقدم‌ و تأخر آورده‌ مى‌شود: مادة نخستين‌ (هيولاي‌ نخستين‌)، عقل‌، نَفْس‌، طبيعت‌، مادة دوم‌ (هيولاي‌ دوم‌) يا عنصر جرمى‌ و جسمانى‌؛ يا عقل‌، نَفْس‌، هيولى‌، صورت‌ و جسم‌ (نك: مجريطى‌، 286-287؛ شهرزوري‌، 54). سپس‌ گفته‌ مى‌شود كه‌ از اين‌ جوهرهاي‌ پنجگانه‌، 3 جوهر پاك‌ و بى‌ پوسته‌، و روحانى‌ و بسيطند و يكى‌ بعد از ديگري‌ قرار مى‌گيرند و هر يك‌ محيط بر جوهري‌ است‌ كه‌ در زير آن‌ است‌، اما آن‌ دو جوهر ديگر، كرانة آن‌ سپهر روحانيند. از اين‌ روست‌ كه‌ اين‌ جوهرها بسيطند، زيرا نور محيط بر آنهاست‌؛ و از آنجا كه‌ هر يك‌ از اين‌ جوهرها محيط بر آن‌ ديگري‌ است‌، مانند احاطة يك‌ سپهر بر سپهر ديگر؛ بدين‌سان‌، نور هر يك‌ از اين‌ جوهرها، پيوسته‌ و چسبيده‌ به‌ نور آن‌ جوهر ديگر است‌؛ و نور جوهري‌ كه‌ پايين‌تر از آن‌ ديگري‌ قرار دارد، با يك‌ پيوند به‌ نوري‌ كه‌ از جوهر بالاتر مى‌آيد، پيوسته‌ است‌؛ تنها با اين‌ تفاوت‌ كه‌ آن‌ نور به‌ اولى‌ پيش‌ از دومى‌، و به‌ دومى‌ پيش‌ از سومى‌ مى‌رسد؛ اين‌ پيوند ميان‌ آن‌ دو ناگسستنى‌ است‌، تا اينكه‌ به‌ طبيعت‌ مى‌رسد و در آنجا گسسته‌ مى‌شود؛ زيرا سپهر نَفْس‌ محيط بر سپهر طبيعت‌ نيست‌، در حالى‌ كه‌ سپهر طبيعت‌ محيط بر سپهر ماده‌ (هيولاي‌ دوم‌) است‌، به‌ همان‌ سان‌ كه‌ عقل‌ به‌ نفس‌ با نور مادة نخستين‌ مدد مى‌رساند و آن‌ نور را بر طبيعت‌ مى‌پاشد (همو، 54 - 55). در اينجا بايد اشاره‌ كنيم‌ كه‌ الگوي‌ اصلى‌ جوهرهاي‌ پنجگانة امپدكلس‌ مجعول‌ را بايد در نظام‌ هستى‌ افلوطين‌ (ه م‌) يافت‌ كه‌ در آنجا مبادي‌ پنجگانه‌ عبارتند از واحد، عقل‌، نَفْس‌، طبيعت‌ و ماده‌ يا هيولى‌ (نك: آسين‌ پالاسيوس‌، .(61
از سوي‌ ديگر، گزارش‌ مى‌شود كه‌ به‌ عقيدة امپدكلس‌ مجعول‌، جهان‌ در كل‌ آن‌ به‌ 12 قسم‌ منقسم‌ مى‌شود كه‌ 4 قسم‌ از آنها اجرام‌ فرودين‌، يعنى‌ زمين‌، آب‌، هوا و آتش‌، و 8 قسم‌ ديگر اجرام‌ فرازين‌، يعنى‌ آسمانهاي‌ هفتگانه‌ و كرسى‌ محيط بر آنهايند؛ برتر از اين‌ جهان‌، جهانى‌ هست‌ نورانى‌ كه‌ عقل‌ زيبايى‌ و درخشندگى‌ و شكوه‌ آن‌ را ادراك‌ نمى‌كند، و نفوس‌ زكيه‌ مشتاق‌ راه‌ يافتن‌ به‌ آنند؛ هر يك‌ از اين‌ اقسام‌ در زير قسم‌ بالاتر از آن‌ جاي‌ دارد، و براي‌ آن‌ به‌ منزلة باري‌ است‌. نظرية ديگر امپدكلس‌ مجعول‌ اين‌ است‌ كه‌ آسمان‌، در جريان‌ پيدايشى‌ ديگر، از ستارگان‌ تهى‌ مى‌شود، زيرا سبب‌ استواري‌ ستارگان‌ در آسمان‌، سرعت‌ حركتهاي‌ سپهرهاي‌ حامل‌ آنهاست‌؛ هر متحركى‌ به‌ سكون‌ مى‌گرايد؛ چون‌ سپهرها از چرخش‌ باز ايستند، ستارگان‌ آنها پراكنده‌ مى‌گردند و در حالى‌ كه‌ مانند دايره‌اي‌ شعله‌ور به‌ يكديگر پيوسته‌اند، محيط بر زمين‌ مى‌شوند. از سوي‌ ديگر هر نَفْس‌ پلشت‌ آلودة بدكاري‌، در اين‌ زمينى‌ كه‌ شعلة آتش‌ آن‌ را فرا گرفته‌ است‌، باقى‌ مى‌ماند، اما براي‌ نفوس‌ زكيه‌، آسمان‌ همچون‌ زمين‌ مى‌گردد، و آسمان‌ ايشان‌، آسمانى‌ نورانى‌ مى‌شود كه‌ از آسمان‌ كنونى‌ شريف‌تر است‌ و در آنجا زيبايى‌ محض‌ و لذت‌ ناب‌ است‌ (ابوسليمان‌، 87 - 88؛ نيز نك: آراء الفلاسفة، 44، كه‌ بخش‌ اخير اين‌ نظريه‌ از آن‌ نقل‌ شده‌ است‌).
شهرستانى‌ نيز نكاتى‌ بر نظريات‌ جهان‌ شناسى‌ امپدكلس‌ مجعول‌ مى‌افزايد كه‌ از آن‌ ميان‌، نكتة توجه‌انگيز اين‌ است‌ كه‌ طبق‌ آن‌ نظريه‌، چون‌ عنصر نخستين‌ صورتهاي‌ معقول‌ روحانيى‌ را كه‌ در خود داشت‌، در عقل‌ تصوير كرد و عقل‌ نيز آنچه‌ از عنصر (معلول‌ نخستين‌) دريافت‌ داشته‌ بود، در نَفْس‌ صورت‌ بخشيد، نَفْس‌ كلى‌ آنچه‌ از عقل‌ بهره‌ برده‌ بود، در طبيعت‌ كلى‌ صورت‌ بخشيد؛ و بدين‌ سان‌، در طبيعت‌ پوسته‌هايى‌ پديد آمدند كه‌ همانند آن‌ و نيز همانند عقل‌ روحانى‌ لطيف‌ نيستند. از سوي‌ ديگر، چون‌ عقل‌ به‌ آن‌ پوسته‌ها نگريست‌ و روحها و مغزها را در اجسام‌ و پوسته‌ها ديد، صورتهايى‌ زيبا، شريف‌ و درخشنده‌ بر آنها پاشيد كه‌ همانا صورتهاي‌ نفوس‌ هم‌ شكل‌ صورتهاي‌ عقلى‌ لطيف‌ روحانيند، تا اينكه‌ آنها را سامان‌ دهند و با فرق‌ نهادن‌ ميان‌ پوسته‌ها و مغزها، سبب‌ شوند كه‌ مغزها به‌ جهان‌ خود صعود كنند. نفوس‌ جزئى‌، اجزاء نفس‌ كليند، مانند اجزاء خورشيد درخشان‌ از روزنه‌هاي‌ خانه‌؛ طبيعت‌ كلى‌ نيز معلول‌ نفس‌ است‌. ميان‌ جزء و طبيعت‌ نيز فرق‌ هست‌ و جزء نيز غير از معلول‌ است‌. خاصيت‌ نفس‌ كلى‌ مهر و محبت‌ است‌؛ زيرا چون‌ نفس‌ به‌ عقل‌ و زيبايى‌ و درخشندگى‌ آن‌ نگريست‌، او را مانند عاشقى‌ دوست‌ داشت‌ و خواهان‌ يگانگى‌ با او شد و به‌ سوي‌ او به‌ جنبش‌ درآمد، اما خاصيت‌ طبيعت‌ كلى‌ ستيزه‌ (غلبه‌) و جدال‌ است‌، زيرا چون‌ پديد آمد، ديده‌ و بينايى‌ نداشت‌ كه‌ با آنها نفس‌ و عقل‌ را ادراك‌ كند و به‌ آنها عشق‌ ورزد، بلكه‌ نيروهاي‌ متضادي‌ از آن‌ دو فراريختند كه‌ در بسائط عناصر متضادند و در مركبات‌ قواي‌ متضاد مزاجى‌، طبيعى‌، گياهى‌ و حيوانى‌ (شهرستانى‌، 2/260-261).
در منبع‌ ديگري‌، اين‌ نظرية امپدكلس‌ مجعول‌ گزارش‌ مى‌شود كه‌ طبيعت‌ جوهري‌ بسيط، و داراي‌ صورت‌ يگانه‌اي‌ است‌، بدان‌ سان‌ كه‌ صورتها را يكى‌ پس‌ از ديگري‌، يعنى‌ صورتى‌ را پس‌ از تباهى‌ صورت‌ ديگر - نه‌ همه‌ را با هم‌ - مى‌پذيرد. در طبيعت‌ همچنين‌ نيروي‌ حيات‌ هست‌، اما اين‌ صورت‌ حيات‌ است‌، چنانكه‌ كودك‌ بالقوه‌ در همة صنعتها سازنده‌ است‌ و چون‌ آنچه‌ در او بالقوه‌ است‌، ظاهر شود و كودك‌ آزموده‌ گردد، آنگاه‌ سازندة بالفعل‌ مى‌شود.
همچنين‌ از امپدكلس‌ مجعول‌ گزارش‌ مى‌شود كه‌ هر جوهري‌ كه‌ با حواس‌ پنجگانة بيرونى‌ ادراك‌ شود، جوهر جرمى‌ جسمانى‌ محض‌، مركب‌، فانى‌ و تباه‌ شونده‌ است‌، زيرا مكان‌ محيط بر آن‌ است‌ و نيز حدودي‌ آن‌ را در بر گرفته‌اند. هر جوهري‌ كه‌ نه‌ حواس‌ پنجگانة بيرونى‌، بلكه‌ حواس‌ پنجگانة درونى‌ روحانى‌ آن‌ را ادراك‌ كنند، آن‌ جرم‌ جوهري‌ روحانى‌ و بسيط محض‌ است‌ كه‌ در نور ربوبيت‌ جاودانه‌ باقى‌ است‌ و از ميان‌ نمى‌رود و تباه‌ نمى‌شود، زيرا مكانى‌ محيط بر آن‌ نيست‌ و حدي‌ نيز آن‌ را در بر ندارد؛ و نيز هر جوهري‌ كه‌ برخى‌ از حواس‌ پنجگانة بيرونى‌ آن‌ را ادراك‌ كنند، جرمى‌ است‌ ميان‌ بسيط روحانى‌ و مركب‌ جسمانى‌؛ آنچه‌ از آن‌ جسمانى‌ است‌ - مانند حركت‌ زمانى‌ و رنگها - به‌ جسمانيات‌ مى‌پيوندد و همراه‌ آن‌ از ميان‌ مى‌رود؛ و آنچه‌ از آن‌ روحانى‌ است‌ - مانند روشنايى‌ و نور - به‌ روحانيت‌ فرازين‌ مى‌پيوندد و با آن‌ يگانه‌ مى‌شود و باقى‌ مى‌ماند (مجريطى‌، 289).
انسان‌ شناسى‌ و عرفان‌: دربارة امپدكلس‌ اصيل‌، گزارشهايى‌ در دست‌ است‌ كه‌ نشانگر گرايش‌ عرفانى‌ اوست‌ (نك: خراسانى‌، 386 به‌ بعد؛ نيز نك: كرانْتس‌1، سراسر كتاب‌). مى‌دانيم‌ كه‌ وي‌ زير تأثير جهان‌بينى‌، آموزشها و نيز شيوة زندگى‌ ارفئوسيها و فيثاغورسيها بوده‌ است‌. در برخى‌ از پاره‌هاي‌ بازمانده‌ از نوشته‌هاي‌ او نيز گرايش‌ صريح‌ عرفانى‌ وي‌ آشكار مى‌شود (نك: خراسانى‌، 110-112، نيز 362- 365). گزارشها دربارة گرايش‌ عرفانى‌ امپدكلس‌ مجعول‌ بسى‌ بيشتر و صريح‌ترند. مثلاً در يك‌ گزارش‌ آمده‌ است‌ كه‌ به‌ گفتة وي‌، روانها يا نفوس‌ انسانها، نخست‌ در مكانى‌ عالى‌ و شريف‌ جاي‌ داشته‌اند و پس‌ از گناه‌ كردن‌ به‌ اين‌ جهان‌ افتاده‌اند. خود امپدكلس‌ نيز براي‌ گريز از خشم‌ خدا به‌ اين‌ جهان‌ آمده‌ است‌ تا ياري‌ دهنده‌ به‌ نفوسى‌ باشد كه‌ عقلهايشان‌ آشفته‌ شده‌ است‌. بدين‌ سان‌، مانند مرد ديوانه‌اي‌ با آوازبلند به‌ آدميان‌ فرمان‌ مى‌دهد كه‌ اين‌ جهان‌ و آنچه‌ در آن‌ است‌، فرو هلند و به‌ سوي‌ جهان‌ نخست‌ عالى‌ و شريف‌ خود بازگردند و نزد خدا استغفار كنند تا از اين‌ راه‌ به‌ آرامش‌ و نعمتى‌ كه‌ در آغاز در آن‌ به‌ سر مى‌بردند، دست‌ يابند (نك: «اثولوجيا»، 23).
در گزارش‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ كه‌ به‌ عقيدة امپدكلس‌، اين‌ جهان‌، از زمين‌ تا آسمان‌ - تا سپهرماه‌ - پلشت‌وپر از پليديهاست‌ ( آراءالفلاسفة، 43). در جاي‌ ديگري‌ از همين‌ منبع‌ گزارش‌ مى‌شود كه‌ به‌ عقيدة امپدكلس‌، روانهاي‌ ناپاك‌، در آويخته‌ به‌ اين‌ جهان‌ باقى‌ مى‌مانند تا از نَفْس‌ كلى‌ ياري‌ بجويند و چون‌ نَفْس‌ جزئى‌ از نَفْس‌ كلى‌ ياري‌ بجويد و اين‌ نيز نزد عقل‌ التماس‌ و زاري‌ كند و عقل‌ هم‌ نزد خدا التماس‌ كند، آنگاه‌ خدا نور خود را بر عقل‌ فرو مى‌ريزد و عقل‌ از آن‌ نور بر نَفْس‌ كلى‌ فرو مى‌ريزد و نَفْس‌ كلى‌ نوري‌ را كه‌ از خدا گرفته‌ است‌، بر اين‌ جهان‌ فرو مى‌ريزد و نَفْسها روشنى‌ مى‌گيرند و اين‌ جهان‌ بار ديگر روشن‌ مى‌شود تا اينكه‌ نفوس‌ جزئى‌ با نفس‌ كلى‌ رو به‌رو مى‌شوند و به‌ آن‌ مى‌پيوندند و به‌ جهان‌ آن‌ ملحق‌ مى‌شوند (همان‌، 46؛ نيز نك: بيرونى‌، 64 - 65، كه‌ عين‌ اين‌ گفته‌ها را با اندكى‌ تغيير نقل‌ مى‌كند؛ نيز شهرستانى‌، 2/266؛ براي‌ آگاهى‌ از نظرية امپدكلس‌ مجعول‌ دربارة عقل‌ و نفس‌ در انسان‌ كه‌ هر دو جوهرهايى‌ بسيطند، و نيز پيوند روان‌ با تن‌، نك: مجريطى‌، 293-294).
در اينجا بايد اشاره‌ كنيم‌ كه‌ در منابع‌ عربى‌، ابن‌ مَسَرّه‌ عارف‌ مشهور اندلسى‌ (د 319ق‌/931م‌) پيرو و هوادار سرسخت‌ عقايد و نظريات‌ امپدكلس‌ بوده‌ است‌ (براي‌ تفصيل‌، نك: ه د، ابن‌ مسره‌).
مهم‌ترين‌ منابع‌ دربارة امپدكلس‌:

Bidez, J., La Biographie d'Emp E docle, Chent, 1894; Bignone, E., Emp E docle, Turin, 1916; Bollack, J., Emp E docle, Paris, 1962; Jaeger, W., X Empedokles n , Die Theologie der fr O hgriechischen Denker, Stuttgart, 1964, pp. 147-176.

مآخذ: «الا¸راءالطبيعية»، منسوب‌ به‌ پلوتارك‌، ارسطوطاليس‌ فى‌ النفس‌، به‌ كوشش‌ عبدالرحمان‌ بدوي‌، قاهره‌، 1954م‌؛ آراء الفلاسفة باختلاف‌ الاقاويل‌، منسوب‌ به‌ آمونيوس‌، نسخة خطى‌ كتابخانة اياصوفية تركيه‌، شم 2450؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، احمد، عيون‌ الانباء، به‌ كوشش‌ آوگوست‌ مولر، قاهره‌، 1299ق‌/1882م‌؛ ابوسليمان‌ سجستانى‌، محمد، صوان‌ الحكمة، به‌ كوشش‌ عبدالرحمان‌ بدوي‌، تهران‌، 1974م‌؛ «اثولوجيا»، منسوب‌ به‌ افلوطين‌، افلوطين‌ عندالعرب‌، به‌ كوشش‌ عبدالرحمان‌ بدوي‌، قاهره‌، 1955م‌؛ بيرونى‌، ابوريحان‌، تحقيق‌ ماللهند، حيدرآباد دكن‌، 1377ق‌/ 1958م‌؛ خراسانى‌ (شرف‌)، شرف‌الدين‌، نخستين‌ فيلسوفان‌ يونان‌، تهران‌، 1350ش‌؛ شهرزوري‌، محمد، نزهة الارواح‌، به‌ كوشش‌ خورشيد احمد، حيدرآباد دكن‌، 1396ق‌/ 1976م‌؛ شهرستانى‌، محمد، الملل‌ و النحل‌، به‌ كوشش‌ احمد فهمى‌ محمد، قاهره‌، 1367ق‌/1948م‌؛ صاعد اندلسى‌، طبقات‌ الامم‌، به‌ كوشش‌ حيات‌ بوعلوان‌، بيروت‌، 1985م‌؛ قفطى‌، على‌، تاريخ‌ الحكماء، به‌ كوشش‌ ليپرت‌، لايپزيگ‌، 1903م‌؛ مجريطى‌، مسلمه‌، غاية الحكيم‌، به‌ كوشش‌ ريتر، هامبورگ‌، 1933م‌؛ نيز:
Palacios, M., Abenmasarra y su escuela origenes, Madrid, 1914; Diogenes Laertius, Bion kai gnomon E n philosophia eudokim I santon; Kranz , W., Empedokles : Antike Gestalt und romantishe Neu- sch N pfung, Z O rich, 1949.
شرف‌الدين‌ خراسانى‌ (شرف‌)

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 3930
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست