اِلْهام، اصطلاحى عرفانى. در لغت مأخوذ از «لهم»، به معناي در دل افكندن، فرا دل دادن، فرو خوردن (راغب، ذيل لهم؛ زوزنى، 2/69؛ دهار، 1/68؛ ابن منظور، ذيل لهم؛ نيشابوري، 30/100) و در اصطلاح عارفان واردي است غيبى، يا القاي معنى و معرفتى كه به طريق فيض، بدون اكتساب، فكر و استفاضه به دل مىرسد، و البته هيچ نشانه، دليل و حجتى با آن همراه نيست، جز آنكه بر اثر آن، انسان به عملى برانگيخته مىشود، يا ترك چيزي مىكند (تهانوي، 2/1308؛ جرجانى، 28؛ كستلى، 45-46؛ ابن منظور، همانجا؛ عزالدين، 79؛ ابرقوهى، 132؛ نيز نك: صدرالدين، الشواهد...، 349). گفتهاند كه انسان بر اثر اينگونه القا بر «خير» مىافزايد؛ از اينرو، عدهاي الهام را به «القاي خير» تعبير كردهاند (تهانوي، همانجا؛ نيز نك: طريحى، 4/146). چون الهام فرا دل داده مىشود (نك: كلينى، 1/264) و يا در جان و روح دميده مىگردد (نك: صدرالدين، همانجا)، از آن به صورتهاي وحىِ قلب، القاي روعى و نفث روحى هم تعبير نمودهاند، تا جايى كه به استناد حديث «اہنَّ رُوحَ القُدُسِ نَفَث فى روعى»، «مُرَوَّع» را مترادف معناي «مُلهَم» (= كسى كه الهام به دل او رسيده است) دانستهاند (جوهري، ابن فارس، ذيل لهم؛ ابرقوهى، 131؛ صدرالدين، المبدأ...، 484؛ زبيدي، 7/245؛ فيض، 1/360؛ راغب، همانجا؛ نيز نك: هيوز، .(213 علاوه بر آن، صوفيه گاه از الهام به «لَمَّة مَلَك» تعبير كرده، و به حديث «اہنَّ لِلْمَلَكِ فى الانسان لَمَّةً وَلِلشيطانِ لَمَّةً» استناد جستهاند (ابن عربى، 4/303-304؛ «شرح كلمات...»، 365 به بعد؛ نيز نك: ابن منظور، ذيل لمم). هرچند برخى از آنان ميان الهام و لَمَّه تفاوت نهادهاند؛ چنانكه لمه را القاي ملك، و الهام را القاي حق دانسته، اولى را به سبب موافقت علم، و دومى را براي موافقت خداوند معتبر شمردهاند (نك: «شرح كلمات»، 366- 368). منشأ اين اصطلاح البته قرآن كريم است: «فَأَلْهَمَها فُجورَهَا وَ تَقْواهَا» (شمس/91/8). الهام در اين آيه، عموماً به اِفهام، اِعقال، اعلام، تعريف و تبيين، تفسير شده است (نك: طبري، 30/134؛ نيشابوري، همانجا؛ فخرالدين، 31/193؛ شيخ طوسى، 10/358؛ طبرسى، 10/755). اما صوفيه تصريح دارند كه الهام در اين آيه چيزي جز «خاطر» نيست. خاطر چه خير باشد، چه شرّ، از سوي خداوند است كه «خاطرانگيز» اوست، اما چون به دل انسان مىافتد، به دو صورت الهام و وسوسه مجال ظهور پيدا مىكند (نك: احمدجام، انس ...، 253؛ قس: ابن عربى، همانجا؛ باباافضل، 297- 298)، هرچند به سبب مقبوليت و مطلوبيت الهام بعضى از صوفيه، از آن به صورت «خاطر حق» و «خاطر اول» تعبير مىكنند (نك: باخرزي، 315؛ ابوطالب مكى، 1/251؛ عزالدين، همانجا؛ آملى، محمد، 2/85 -86). بعضى ديگر «خاطرِ مَلَكى» را الهام مىدانند و آن را با خاطرِ شيطانى (= وسواس) در تقابل مىبينند (مستملى، 4/1775؛ قشيري، 83 -84؛ سلمى، 1/478؛ نيز نك: علاءالدوله، العروة...، 303 به بعد؛ سعيد فرغانى، 176-177). علاوه بر اين، صوفيه براي موضوعيت دادن الهام به عنوان يكى از مبانى اساسى در نظرية معرفتى خويش، بجز آية مذكور، به آية 51 از سورة شوري (42) نيز استناد مىكنند (نك: غزالى، احياء...، 3/19). آنان همچنين با استناد به برخى از آيات قرآن كريم (نك: طه/20/38؛ مائده/5/111؛ نحل/16/68)، واژة «وحى» را به الهام و الهام غريزي، يا به وحى در معناي لغوي آن كه با الهام همانندي مىيابد، تفسير كردهاند (نك: ميبدي، 5/410، 6/120؛ آملى، حيدر، 453-454). عدهاي از مفسران ديگر نيز اين نظر را پذيرفتهاند (اسفراينى، شاهفور، 3/1210؛ مجلسى، 90/16). به هر حال به گمان عدهاي از صوفيه «الهام» در حق انبيا - چه به واسطة ملك باشد و چه بىواسطة ملك - چيزي جز «وحى» نيست (نك: آملى، حيدر، همانجا؛ عبدالرزاق، 155). برخى برآنند كه ميان الهام و وحى تفاوتى فاحش وجود دارد (ابن حزم، 5/17)، و برخى ديگر الهام را اعم از وحى مىدانند و وحى را گونهاي خاص از الهام (ناصر خسرو، 345؛ نيز نك: قيصري، 35، كه مىگويد الهام به همة موجودات مىرسد). با آنكه اغلب صوفيه الهام و وحى را قريب المعنى يافتهاند (عبدالرزاق، همانجا)، برآنند كه عارف بايد در طى منازل سلوك ميان الهام و وحى تفكيك كند (علاءالدوله، مصنفات...، 101). در واقع به نظر صوفيه، الهام نوعى استمرار وحى است و پس از دور نبوت با پيامبر خاتم(ص)، دور ولايت است كه دايرة الهام به آن تخصيص دارد (آملى، حيدر، 458؛ نيز نك: كلينى، 1/54). از اينرو الهام به رأي عارفان، تابع وحى است، چنانكه اوليا بر اثر متابعت انبيا به الهام مىرسند (عزالدين، 79). گفتهاند كه الهام آموختنى نيست، اما بنده با توجه به تعليمات شرعى مىتواند به جايگاهى برسد كه به او الهام شود (ناصرخسرو، همانجا). حصول الهام اگر نزد برخى به تعليمات شرعى يا به پاكيزگى قلب تعلق مىيابد (نك: نسفى، الانسان...، 235، 239)، نزد حكما به ارتباط نفوس بشري با ارواح فلكى بستگى دارد، چنانكه اگر نَفْس از تعلقات آزاد شود، مىتواند به مرتبهاي برسد كه عالم غيب را همچون عالم شهادت مشاهده كند (ابرقوهى، 131؛ قطبالدين، 4/103 به بعد؛ نيز نك: ابن سينا، الاشارات...، 4/142- 145، «الفعل...»، 225-226). برخى از صوفيه نيز به تعليل و تحليل حكما در اين باره توجه داشتهاند و به عقيدة آنان اگر ميان نفس ناطقه و نفس فلكى در بيداري تعامل واقع شود، بدون مصوّر شدن مَلك، الهام روي مىدهد (نسفى، همان ، 235 ، 239 ، 241، 324، كشف ...، 92 - 93 ؛ نيز نك: جندي ، 89 - 90). هرچند الهام، از آن روي كه متضمن برهان و دليلى نيست، از نظر اهل علم حجت تلقى نمىشود (جرجانى، 28)، اما در جهانبينى عرفانى، داراي اعتبار است (عزالدين، 79) و نهتنها پارهاي از كرامات و خوارق عادات منسوب به آنان الهام شمرده مىشود (پارسا، 18، 20؛ علاءالدوله، العروة، 303 به بعد)، بلكه نسبت مريدي و مرادي و نظارت پيران بر سلوك مريدان نيز به نوعى از الهام متأثر و بر آن مبتنى است (نك: جامى، 469؛ علاءالدوله، مصنفات، 111). صوفيه طرح بسياري از مفاهيم عرفانى را در ساية الهام ميسر دانستهاند و حتى بعضى از احاديث نبوي را با معرفت الهامى توثيق كردهاند (نك: شاه نعمتالله ولى، 3/179 به بعد؛ نجمالدين كبري، 88؛ نيز نك: روزبهان، 58)؛ چندانكه شماري از آنان مدعيند كه آثارشان را برپاية الهامات رحمانى تصنيف و تدوين كردهاند (نك: شاه نعمتالله ولى، 1/401، 413؛ خوارزمى، 1/49؛ غزالى، منهاج...، 3؛ احمدجام، انس، 7، روضة...، 5). صوفيه تصريح دارند كه الهام گاه از سوي حق تعالى به دل بنده مىرسد و از اينروي از الهام به «اخبار الهيه» و «خطاب الهى» تعبير مىكنند (خوارزمى، 1/204؛ نيز نك: اسفراينى، عبدالرحمان، 46، 55 - 56؛ روزبهان، 608 - 609) و گاه از جانب ملا´ اعلى، فرشته يا مَلك، الهام را در دل مىافكند (حمويه، 71؛ اسماعيل حقى، 10/443). صوفيه رؤياي صادقه را نيز از نوع الهام به شمار مىآورند (ابرقوهى، 131-132). هم از نظر ايشان، الهام غريزي يا فطري موهبتى است كه به همة موجودات، اعم از انسان، حيوان، جماد و حتى شياطين مىرسد، الهام غيرفطري خاص انسان، بر دو گونه است: يكى الهام خاص كه به اوليا و اوصيا تخصيص دارد (آملى، حيدر، 453-457؛ ميبدي، 5/410-411؛ نيز نك: شيخ مكى، 41، 85؛ هيوز، 213 )؛ ديگري الهام عام كه هم مؤمن و مسلم راست و هم غيرمسلمان را (نك: آملى، حيدر، 455؛ ابن ابى جمهور، 293؛ نيز نك: نسفى، الانسان، 90). البته تشخيص ميان گونههاي حقيقى و غيرحقيقى الهام عام كاري است كه تنها انسان كامل از عهدة آن برمىآيد (آملى، حيدر، 455-456). صوفيه الهام را يكى از راههاي مناسب براي رسيدن به علم فراست مىدانستهاند (ابرقوهى، 131). هرچند كه به رأي برخى از صوفيه الهام در دل مؤمن، همان فراست است (سراج، 123؛ ابرقوهى، 133؛ نيز نك: نجم اصفهانى، 163)، اما بيشتر صوفيان الهام و فراست را دو پديدة جدا دانستهاند، زيرا با الهام مىتوان امور غيبى را بىواسطة آثار صوري كشف كرد، در حالى كه در فراست، آثار صوري مورد تأمل، شرط لازم است (عزالدين، 79؛ آملى، محمد، 2/86). يكى از راههاي رسيدن به «فهم مبين» الهام است (روزبهان، 348) و اطلاع از گذشته و آينده، جز با «رصد الهام» شناخته نمىشود (نك: علاءالدوله، العروة، 168، 293؛ نيز نك: فضولى، 74؛ ابرقوهى، 132؛ پندپيران، 61 -62). برخى از صوفيه - مانند الهاميه - پاية اصلى معرفت الهى را الهام مىدانستهاند (نك: هجويري، 348؛ تهانوي، 2/1308)، اما برخى ديگر در اينكه الهام به عنوان پاية اصلى معرفت باشد، ترديد كردهاند، زيرا به رأي آنان الهام را نمىتوان با برهان و دليل عقلى اثبات يا ابطال كرد، از اينرو، حُكم آن در قلمرو معرفت نمىتواند موضوعيت يابد (هجويري، 347- 348؛ كستلى، 46؛ ابرقوهى، 133). اما برخلاف آنان، بيشتر عارفان برآنند كه انسان از دو طريق تعليم و الهام به قلمرو معرفت دست مىيابد (آملى، حيدر، 423؛ نيز نك: صدرالدين، الشواهد، 348-349، الاسفار، 1(3)/384 به بعد، المبدأ، 483-484) و دل انسان دو در دارد، يكى به سوي ملكوت، و ديگري به سوي عالم مُلك. اگر درِ دل به سوي حواس گشوده شود، انسان به معرفت اكتسابى مىرسد، و اگر درِ دل به سوي عالم ملكوت گشوده گردد، آنچه فرشتگان مىدانند و يا در لوح محفوظ مثبت است، به قدر استعداد دل، بر دل مىافتد و معرفت الهامى حاصل مىشود (غزالى، احياء، 3/18 به بعد؛ نيز نك: صدرالدين، همان، 484- 488). غزالى (همانجا) اين هر دو طريق اخذ علم و معرفت را معتبر مىداند و نبايد كه يكى ديگري را مانع شود (صدرالدين، همان، 485 به بعد؛ قس: علاءالدوله، العروة، 200). مآخذ: آملى، حيدر، جامع الاسرار، به كوشش هانري كربن و عثمان اسماعيل يحيى، تهران، 1368ش؛ آملى، محمد، نفائس الفنون، به كوشش ابراهيم ميانجى، تهران، 1379ق؛ ابرقوهى، ابراهيم، مجمع البحرين، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1364ش؛ ابن ابى جمهور، محمد، مجلى، چ سنگى، تهران، 1329ق؛ ابن حزم، على، الفصل، بيروت، دارالمعرفه؛ ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، به كوشش سليمان دنيا، قاهره، 1968م؛ همو، «الفعل و الانفعال و اقسامها»، رسائل، قم، انتشارات بيدار؛ ابن عربى، محيىالدين، الفتوحات المكية، به كوشش عثمان يحيى، قاهره، 1395ق/ 1975م؛ ابن فارس، احمد، مجمل اللغة، به كوشش زهير عبدالمحسن سلطان، بيروت، مؤسسة الرساله؛ ابن منظور، لسان؛ ابوطالب مكى، محمد، قوت القلوب، قاهره، مطبعة مصطفى البابى؛ احمد جام، انس التائبين، به كوشش على فاضل، تهران، 1368ش؛ همو، روضة المذنبين، به كوشش على فاضل، تهران، 1355ش؛ اسفراينى، شاهفور، تاج التراجم، به كوشش نجيب مايل هروي و علىاكبر الهى خراسانى، تهران، 1374ش؛ اسفراينى، عبدالرحمان، كاشف الاسرار، به كوشش هرمان لندلت، تهران، 1358ش؛ اسماعيل حقى بروسوي، روح البيان، بيروت، 1405ق/1985م؛ بابا افضل كاشانى، محمد، مصنفات، به كوشش مجتبى مينوي و يحيى مهدوي، تهران، 1366ش؛ باخرزي، يحيى، اوراد الاحباب و فصوص الا¸داب، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1358ش؛ پارسا، محمد، قدسيه، به كوشش احمد طاهري عراقى، تهران، 1354ش؛ پند پيران، به كوشش جلال متينى، تهران، 1357ش؛ تهانوي، محمداعلى، كشاف اصطلاحات الفنون، به كوشش محمد وجيه و ديگران، كلكته، 1862م؛ جامى، عبدالرحمان، نفحات الانس، به كوشش محمود عابدي، تهران، 1370ش؛ جرجانى، على، التعريفات، قاهره، 1357ق/1938م؛ جندي، مؤيدالدين، نفحة الروح، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1362ش؛ جوهري، اسماعيل، الصحاح، به كوشش احمد عبدالغفور عطار، بيروت، دارالعلم للملايين؛ حمويه، سعدالدين، المصباح فى التصوف، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1362ش؛ خوارزمى، حسين، شرح فصوص الحكم، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1364ش؛ دهار، بدر محمد، دستور الاخوان، به كوشش سعيد نجفى، تهران، 1349ش؛ راغب اصفهانى، حسين، معجم مفردات الفاظ القرآن، بيروت، 1932م؛ روزبهان بقلى، شرح شطحيات، به كوشش هانري كربن، تهران، 1360ش/1981م؛ زبيدي، محمد، اتحاف السادة المتقين، بيروت، دارالفكر؛ زوزنى، حسين، المصادر، به كوشش محمدتقى بينش، مشهد، 1340ش؛ سراج، عبدالله، اللمع، به كوشش نيكلسن، ليدن، 1914م؛ سعيد فرغانى، سعيدالدين، مشارق الدراري، به كوشش جلالالدين آشتيانى، مشهد، 1398ق؛ سلمى، محمد، «درجات المعاملات»، مجموعة آثار، به كوشش نصرالله پورجوادي، تهران، 1369ش؛ شاه نعمتالله ولى، رسالهها، به كوشش محمدجواد نوربخش، تهران، 1355-1356ش؛ «شرح كلمات باباطاهر»، ترجمة خطيب وزيري، همراه شرح احوال و آثار و دو بيتيهاي باباطاهر عريان، به كوشش جواد مقصود، تهران، 1356ش؛ شيخ طوسى، التبيان، به كوشش احمد حبيب قصير عاملى، بيروت، داراحياء التراث العربى؛ شيخ مكى، محمد، الجانب الغربى، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1364ش؛ صدرالدين شيرازي، محمد، الاسفار، تهران، 1383ق؛ همو، الشواهد الربوبية، به كوشش جلالالدين آشتيانى، تهران، 1360ش؛ همو، المبدأ و المعاد، به كوشش جلالالدين آشتيانى، تهران، 1354ش؛ طبرسى، فضل، مجمع البيان، بيروت، 1408ق/1988م؛ طبري، تفسير؛ طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، به كوشش محمود عادل، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى؛ عبدالرزاق كاشانى، شرح منازل السائرين، تهران، 1354ش؛ عزالدين كاشانى، محمود، مصباح الهداية، به كوشش جلالالدين همايى، تهران، 1367ش؛ علاءالدولة سمنانى، احمد، العروة لاهل الخلوة و الجلوة، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1362ش؛ همو، مصنفات فارسى، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1369ش؛ غزالى، محمد، احياء علومالدين، بيروت، دارالمعرفه؛ همو، منهاج العابدين، قاهره، دارالعلم للجميع؛ فخرالدين رازي، التفسير الكبير، بيروت، داراحياء التراث العربى؛ فضولى، محمد، مطلع الاعتقاد، به كوشش محمد بن تاويت طنجى، آنكارا، 1381ق/ 1962م؛ فيض كاشانى، محمد، علم اليقين، قم، 1358ش/1400ق؛ قرآن كريم؛ قشيري، عبدالكريم، الرسالة القشيرية، به كوشش معروف زريق و على عبدالحميد بلطهجى، بيروت، 1408ق/1988م؛ قطبالدين شيرازي، محمود، درة التاج، به كوشش محمد مشكوة، تهران، 1317-1320ش؛ قيصري، داوود، شرح فصوص الحكم، تهران، چ سنگى؛ كستلى، حاشية على شرح العقايد، استانبول، 1973م؛ كلينى، محمد، الاصول من الكافى، به كوشش علىاكبر غفاري، بيروت، 1401ق؛ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، 1403ق/1983م؛ مستملى بخاري، اسماعيل، شرح التعرف، به كوشش محمد روشن، تهران، 1366ش؛ ميبدي، احمد، كشف الاسرار، به كوشش علىاصغر حكمت، تهران، 1361ش؛ ناصرخسرو، زاد المسافرين، برلن، 1341ق؛ نجم اصفهانى، محمود، مناهج الطالبين، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1364ش؛ نجمالدين كبري، فواتح الجمال، ترجمة محمدباقر ساعدي، تهران، 1368ش؛ نسفى، عزيزالدين، الانسان الكامل، به كوشش ماريژان موله، تهران، 1983م؛ همو، كشف الحقائق، به كوشش احمد مهدوي دامغانى، تهران، 1344ش؛ نيشابوري، حسن، «تفسير غرائب القران»، همراه تفسير (نك: هم ، طبري)؛ هجويري، على، كشف المحجوب، به كوشش ژوكوفسكى، تهران، 1358ش/1979م؛ نيز: , T.P., Dictionary of Islam, New Delhi, 1885. نجيب مايل هروي