اَلِف (آ، ا)، نخستين حرف از حروف الفباي زبان فارسى. الف هم در ترتيبِ اَبْتَثى (ا، ب، [پ]، ت، ث،...) و هم در ترتيب ابجدي (ا، ب، ج، د،...) سر سلسلة حروف است. از لحاظ آواشناسى، اين حرف چون در آغاز كلمه باشد، مركب است از يك صامت حلقى (همزه در اصطلاح قدما) و يك مصوّت كوتاه (چنانكه در «ابر») يا مصوت بلند (چنانكه در «آب») كه با علامت «مد» ( ) مشخص مىشود (معين، 1/115) و چون در ميان يا آخر كلمه باشد (چنانكه در «دانا»)، يك مصوت بلند است. كاربردها: الف در حوزة دانشهاي مختلف به كار مىرود و معنى آفرين مىشود: دانش دستورزبان: در دستورزبان فارسى،الفدارايانواعگوناگون و معانى مختلف است، مثل الف دعا: كناد؛ الف ندا: خدايا؛ الف واسطه: كشاكش؛ الف مناظره: گفتا؛ الف اطلاق يا اشباع: «ز بيژن مگر آگهى يابما»؛ الف تفخيم و تعظيم: بزرگامردا؛ الف مبالغه: خوشا؛ الف اسم معنىساز: ژرفا؛ الف جانشين تنوين: ابدا؛ الف صفت مشبههساز: دانا؛ و نظاير آنها (نك: آنندراج، 1/1-2؛ معين، 1/1-2). دانش رياضى: الف در برخى از دانشهاي رياضى معانى ويژهاي دارد. چنانكه اولاً، در حساب ابجد، يا حساب جمل، معادل عدد يك است، و در تعبيرهاي كنايى ويژهاي كه در ساختن ماده تاريخهاي تعميهدار معمول بوده است، نقشى ويژه دارد. مثلاً تعبير «الف بردن» يا «الف كشيدن» در اينگونه ماده تاريخها با صنعت اخراج، به معنى كم كردن معادل عددي الف، يعنى كم كردن عدد يك از مجموع معادل عددي ماده تاريخ است (صدري، 232)؛ ثانياً، در نجوم و در تقويم نجومى قديم، چنانكه از قول نصيرالدين طوسى در حاشية شرح بيست باب ملامظفر آمده، الف، نماد و نمودار دو معناست: 1. نماد و نمودار برج ثور، بدينمعنا كه در نجوم قديم براساس حروف ابجد، براي هر برج، معادلى حرفى و به تبع آن، معادلى عددي در نظر مىگرفتهاند: حمل = ه؛ ثور = ا؛ جوزا = ب؛ سرطان = ج؛ اسد = د... تا حوت = ك. 2. نماد و نمودار روز يكشنبه، بدينترتيب كه آغاز هفته را روز يكشنبه و پايان آنرا روز شنبه قرار مىدادند و براي هر روز حرفى از حروف ابجد را نماد و نشان مىشمردند: يكشنبه = ا؛ دوشنبه = ب؛ سهشنبه = ج؛ چهارشنبه = د؛ پنجشنبه = ه؛ جمعه = و؛ شنبه = ز (نك: مصفى، 33-34). دانش بيان: در دانش بيان از الف در دو حوزه بهره بردهاند: 1. در حوزة كنايه و استعارة مركب، از الف تعبيرهايى كنايى و استعاري ساختهاند، مثلِ «الف بر خاك كشيدن» (= شرمنده شدن)؛ «الف بر سينه كشيدن» (= عزاداري كردن)؛ «الف تا يا را گفتن» (= به طور كامل شرح دادن) و نظاير آنها (وارسته، 27- 28؛ گلچين معانى، 1/47؛ ميرزانيا، 75-76). 2. در حوزة تشبيه، الف، مشبهٌ به است و مشبّه آن غالباً 3 چيز است: انسان، جزئى از پيكر انسان (بهويژه قد و كمر)، و حالتى از حالات انسان مثل غم و اندوه: اول، تشبيه انسان به الف، وجه شبه، گاه صفتى است مثبت مثل راست كرداري: «همچو الف راست به عهد و وفا» (نظامى، 13) و مثل عزت و سربلندي: «تا جدايى زين و آن بر سرنشينى چون الف» (خاقانى، 325)؛ و گاه صفتى است منفى مثل اِفلاس: «هيچ نداري چو الف مفلسى» (نظامى، 144) و مثل غرور و خود شيفتگى: «اي چو الف عاشق بالاي خويش» (همانجا). دوم، در تشبيه جزئى از پيكر انسان به الف، غالباً قد و قامت با وجه شبه اعتدال و راستى به الف تشبيه مىشود: «نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست» (حافظ، غزل 317) و كمر با وجه شبه باريكى: «ترا ميان الف است و الف ندارد هيچ» (عطار، 369). سوم، تشبيه حالتى از حالات انسان به الف، تشبيه غم به الف با وجه شبه پايداري و ماندگاري درخور توجه است (جهان ملك خاتون، 445؛ نك: مهدوي، 12- 15): تا غمت همچو الف در دل ما جا كرده {} دل ما ترك هواي غم هر جا كرده دانش كلام: در ميان فرق كلامى، برخى از طرفداران تشبيه (= انسان انگاري خدا) الف را نماد و مشبهٌ به گامهاي خدا دانستهاند. چنانكه مغيرة بن سعيد عجلى، رئيس فرقة مغيريه خدا را به نور تشبيه مىكند و اندامهاي او را به حروف؛ دو گام او را به الف مانند مىكند و چشم او را به «ع» (اشعري، 7). دانش عرفان: الف در عرفان، هم تفسيري جهانشناسانه دارد و هم تفسيري معرفت شناسانه: 1. نماد ذات حق: الف در معناي نماد ذات حق، اصطلاحى است جهان شناسانه، يعنى نمادي است كه به وسيلة آن به ذات احديت اشاره مىشود، يا به ذات حق از آنرو كه حق آغاز چيزهاست و جهان هستى از او آغاز شده است (عبدالرزاق، 24؛ جامى، 69). بر اين اساس است كه روزبهان بقلى الف را اصل قِدَم شمرده (ص 60)، و از آن به نماد و مثال وحدانيت تفسير و تعبير كرده است (ص533). 2. نماد ترك و تجريد: الف در نگرشى معرفتشناسانه، نماد ترك و تجريد به شمار آمده، و از اين ديدگاه تفسير شده است. نقطه نداشتن الف (ا) موجب شده است تا در تخيلات شاعرانه مفلس و بىچيز انگاشته شود و در تأملات عارفانه سالكى مجرد محسوب گردد كه تعلقات دنيوي را ترك گفته، و بدون هرگونه چشمداشت روي از اغراض دنيوي و اخروي گردانيده است. ابن عربى در الفتوحات المكيه به تفصيل در باب الف بحث كرده است. نخست، آن را همانند «ز»، و «ل» با آسمانهاي هفتگانه پيوند داده، و ضمن ذكر اين معنا كه الف داراي طبايع چهارگانه است (1/232-233)، از پديد آمدن الف از عناصر چهارگانه كه خود نتيجة حركت افلاك هفتگانهاند، سخن گفته (1/234)، و آنگاه به تفصيل از معانى جهانشناسانه و معرفت شناسانة الف بحث كرده است. چنانكه جايى از اختصاص حضرت الهيه به «الف»، «ز» و «ل» سخن در ميان آورده (1/237)، و جايى به بازگشتن حقايق «الف»، «ز» و «ل» - كه وابسته به حقند - به حقايق «ن» و «ص» و «ض» - كه وابسته به عبدند - اشاره كرده است (1/241). مآخذ: آنندراج، محمدپادشاه، تهران، 1363ش؛ ابن عربى، محيىالدين، الفتوحات المكية، به كوشش عثمان يحيى، قاهره، 1405ق؛ اشعري، على، مقالات الاسلاميين، بهكوشش هلموت ريتر، ويسبادن، 1400ق/1980م؛ جامى، عبدالرحمان، نقد النصوص، تهران، 1356ش؛ جهان ملك خاتون، ديوان كامل، به كوشش پوراندخت كاشانى راد و كامل احمد نژاد، تهران، 1374ش؛ حافظ، ديوان، به كوشش محمد قزوينى و قاسم غنى، تهران، 1368ش؛ خاقانى شروانى، ديوان، به كوشش ضياءالدين سجادي، تهران، 1368ش؛ روزبهان بقلى، شرح شطحيات، به كوشش هانري كربن، تهران، 1344ش/1966م؛ صدري، مهدي، حساب جمل در شعر فارسى و فرهنگ تعبيرات رمزي، تهران، 1378ش؛ عبدالرزاق كاشى، اصطلاحات الصوفية، به كوشش محمدكامل ابراهيم جعفر، قم، 1370ش؛ عطار نيشابوري، فريدالدين، ديوان، به كوشش سعيد نفيسى، تهران، انتشارات سنايى؛ گلچين معانى، احمد، فرهنگ اشعار صائب، تهران، 1364ش؛ مصفى، ابوالفضل، فرهنگ اصطلاحات نجومى، تهران، 1366ش؛ معين، محمد، فرهنگ فارسى، تهران، 1342ش؛ مهدوي، مليحه، «درآمدي بر تشبيهات حرفى»، يگانه، تهران، 1377ش، س 3، شم 9؛ ميرزانيا، منصور، فرهنگنامة كنايه، تهران، 1378ش؛ نظامى گنجوي، مخزن الاسرار، به كوشش وحيد دستگردي، تهران، 1313ش؛ وارسته، امامعلى، مصطلحات الشعراء، تهران، 1364ش. اصغر دادبه