responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 3856
الغ‌بيگ‌ كورگان‌
جلد: 10
     
شماره مقاله:3856

اُلُغ‌ْ بِيْگ‌ِ كورْگان‌ (مق 853ق‌/1449م‌)، فرزند ارشد شاهرخ‌ و نوة امير تيمور كورگان‌، فرمانرواي‌ خراسان‌ و شاهزادة هنرمند و هنرشناس‌ تيموري‌. نام‌ اصلى‌ وي‌ به‌ نوشتة بيشتر تاريخ‌نويسان‌ محمد طَرَقاي‌ (طرغاي‌ يا ترقاي‌)، و به‌ نوشتة برخى‌ از تاريخ‌نويسان‌ عرب‌ تِمُر (تيمور) بود و به‌ احترام‌ نيا يا نياي‌ بزرگش‌ (پدر تيمور)، «اولوغ‌ (اُلُغ‌) بيگ‌» (= امير بزرگ‌) خوانده‌ مى‌شد (فصيح‌، 3/136؛ خواندمير، حبيب‌السير، 3/460؛ غفاري‌، 232؛ منجم‌باشى‌، 3/59؛ ابن‌تغري‌بردي‌، 3/92؛ ابن‌ عماد، 7/275).

الغ‌ بيگ‌ در لشكركشى‌ و دلاوري‌ و فرمانروايى‌ و پادشاهى‌ طرفى‌ چندان‌ در خور نبست‌، اما در دانشوري‌، هنرمندي‌ و دينداري‌، و دانش‌دوستى‌، هنر پروري‌ و گردآوري‌ و تشويق‌ و گرامى‌داشت‌ِ عالمان‌ دين‌، هيأت‌، نجوم‌، هندسه‌ و رياضى‌، تاريخ‌نويسان‌، شاعران‌ و صوفيان‌ و ساختن‌ مسجد، مدرسه‌، خانقاه‌ و حمام‌ و ترتيب‌ رصد و تصنيف‌ زيج‌نو، به‌ شايستگى‌ نام‌آور گرديد.

الغ‌ بيگ‌ در 796ق‌/1394م‌ در سلطانيه‌ از بطن‌ گوهرشاد آغا زن‌ هنردوست‌ شاهرخ‌ زاده‌ شد؛ نيايش‌ امير تيمور كورگان‌ از همان‌ آغاز دلبستگى‌ خويش‌ را بدو آشكار ساخت‌ و به‌ ميمنت‌ ولادت‌ وي‌ گناه‌ مفروض‌ مردم‌ ماردين‌ را بخشيد و از كشتار آنان‌ به‌ شيوة معمول‌ خود، چشم‌ پوشيد. نگاهداري‌ و پرورش‌ الغ‌ بيگ‌ مانند چند نوة ديگر به‌ سراي‌ ملك‌ خانيم‌، همسر بزرگ‌ تيمور سپرده‌ شد و همراه‌ آن‌ خاتون‌ چند سال‌ با اردوي‌ سلطانى‌ در آسياي‌ صغير، آذربايجان‌ و ولايات‌ ديگر گردانيده‌، و اندكى‌ پيش‌ از ورود تيمور، به‌ سمرقند برده‌ شد (شرف‌الدين‌، 257آ، 432آ، 483ب‌؛ ميرخواند، 6/232، 288، 353، 388، 401؛ فصيح‌، خواندمير، غفاري‌، همانجاها).

در 807 ق‌/1404 م‌ به‌ فرمان‌ اميرتيمور ، جشن‌ عروسى‌ بسيار با شكوهى‌ براي‌ الغ‌ بيگ‌ - كه‌ 11 سال‌ بيشتر نداشت‌ - و چند تن‌ از شاهزادگان‌ در دشت‌ِ كان‌ِ گل‌ سمرقند با حضور كلاويخو سفير اسپانيا برپا گرديد (شرف‌الدين‌، 461آ؛ ميرخواند، 6/478؛ تاج‌ السلمانى‌، 15 ب‌؛ ابن‌ عماد، 7/276؛ ابن‌ عربشاه‌، 215؛ كلاويخو، 252) و پس‌ از اندك‌ زمانى‌ حكومت‌ قسمتهايى‌ از ماوراءالنهر از جمله‌ تاشكند و بناكت‌ (نيكى‌) تا مرز چين‌ به‌ نام‌ وي‌ تعيين‌ شد (تاج‌السلمانى‌، 24ب‌؛ ميرخواند، 6/480).

در همان‌ سال‌ 807 ق‌ تيمور كه‌ آهنگ‌ جنگ‌ و لشكركشى‌ به‌ مغولستان‌ را داشت‌، در اُترار درگذشت‌. در آن‌ هنگام‌ پير محمد نوه‌ و جانشين‌ برگزيدة او در قندهار افغانستان‌ بود؛ شاهرخ‌ پدر الغ‌بيگ‌ با سرنهادن‌ به‌ وصيت‌ پدر و قبول‌ جانشينى‌ پيرمحمد، در هرات‌ به‌ حكومت‌ پرداخت‌ و شاهزاده‌ خليل‌ ميرزا پسر ميرانشاه‌ در سمرقند بدون‌ پاي‌بندي‌ بدان‌ وصيت‌ بر تخت‌ فرمانروايى‌ نشست‌ (تاج‌ السلمانى‌، 32آ، 42آ، 54آ، 60آ - ب‌؛ ميرخواند، 6/498 به‌ بعد؛ خواندمير، همان‌، 3/540 به‌ بعد).

پيرمحمد به‌ غرب‌ بازگشت‌ و در جنگى‌ كه‌ ميان‌ وي‌ و خليل‌ ميرزا درگرفت‌، به‌ سختى‌ شكست‌ خورد. در اين‌ جنگ‌ الغ‌ بيگ‌ و اَتاكة (= اتابك‌ روزگار سلجوقى‌) او شاه‌ ملك‌ نيز حضور داشتند. پيرمحمد از آن‌ پس‌ نيز دست‌ كم‌ با حمايت‌ ظاهري‌ شاهرخ‌ تكاپويى‌ كرد، اما به‌ جايى‌ نرسيد و اندكى‌ بعد در رمضان‌ 809 به‌ دست‌ يكى‌ از اميران‌ خويش‌ كشته‌ شد (فصيح‌، 3/167؛ تاج‌السلمانى‌، 84 آ، 88ب‌ - 139ب‌؛ ميرخواند، 6/535 -536).

شاهرخ‌ در 808ق‌ حكومت‌ِاندخود و شبرغان‌، و در 809ق‌ حكومت‌ توس‌، خبوشان‌، كلات‌، ابيورد، نسا، يازر، سبزوار و نيشابور را به‌ الغ‌بيگ‌ سپرد و با خليل‌ ميرزا مدارا و آشتى‌ كرد و سمرقند را به‌ او واگذاشت‌. اميران‌ از بدكرداريها و خوش‌گذرانيهاي‌ خليل‌ ميرزا ناخرسند بودند و برخى‌ از آنان‌ بر او شوريدند و او را دستگير و زندانى‌ كردند. شاهرخ‌ از اين‌ خبر برآشفت‌ و در 812ق‌/1409م‌ به‌ سمرقند لشكر كشيد و اميران‌ را تنبيه‌ كرد و خليل‌ ميرزا را از بند رهانيد، اما از ابقاي‌ او بر حكومت‌ سمرقند خودداري‌ كرد و حكومت‌ ري‌ و عراق‌ عجم‌ را به‌ وي‌ سپرد و فرزند ارشد خويش‌ الغ‌ بيگ‌ را كه‌ 16 سال‌ بيش‌ نداشت‌، به‌ حكومت‌ ماوراءالنهر و سمرقند گمارد و امير شاه‌ ملك‌ را همچنان‌ همراه‌ و كارگزار امور وي‌ ساخت‌ (فصيح‌، 3/195؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، 3/92؛ غفاري‌، 232؛ حافظ ابرو، 2/309؛ ميرخواند، 6/593؛ خواندمير، حبيب‌السير، 3/581).

استقرار پادشاهى‌ شاهرخ‌ بر كشور، و حكومت‌ الغ‌بيگ‌ بر ماوراءالنهر و سمرقند، سرآغاز دورة 38 سالة آرامش‌ و امنيت‌ نسبى‌ بود؛ اگرچه‌ الغ‌بيگ‌ در اين‌ مدت‌ چند درگيري‌ با مغولان‌ خاندان‌ جغتاي‌ پسر چنگيز داشت‌ و چند بار به‌ سرزمين‌ آنان‌ لشكر فرستاد و گاه‌ خود نيز در آن‌ لشكركشيها شركت‌ جست‌، از جمله‌ در 828ق‌/1425م‌ به‌ سرزمين‌ آنان‌ حمله‌ برد و پس‌ از جنگ‌ و ستيزي‌ تفوق‌ يافت‌ و غارت‌ بسيار كرد و غنايم‌ فراوان‌ به‌ دست‌ آورد و بازگشت‌ (فصيح‌، 3/256). باري‌ ديگر پادشاه‌ ازبك‌ بَراق‌ اُغلان‌ در 830 ق‌ به‌ سغناق‌ كه‌ در قلمرو او بود، تاخت‌. الغ‌بيگ‌ از پدر مدد خواست‌؛ شاهرخ‌ فرزند ديگر خود ميرزا محمد جوكى‌ را همراه‌ سپاهى‌ به‌ ياري‌ او فرستاد. اميرزادگان‌ شكست‌ خوردند و سپاهيان‌ مغول‌ در ماوراءالنهر پراكنده‌ شدند و دست‌ به‌ نهب‌ و قتل‌ و غارت‌ يازيدند (عبدالرزاق‌، 2(1)/311-313). شاهرخ‌ ناچار به‌ تن‌ خويش‌ به‌ سوي‌ ماوراءالنهر شتافت‌ و با رسيدن‌ او به‌ سمرقند مغولان‌ بازپس‌ نشستند، الغ‌بيگ‌ و برادرش‌ از سوي‌ شاهرخ‌ به‌ شدت‌ سرزنش‌ شدند، حتى‌ الغ‌ بيگ‌ مدتى‌ از حكومت‌ ماوراءالنهر عزل‌ شد، اما اندكى‌ بعد خشم‌ شاهرخ‌ فرو نشست‌ و او را به‌ جاي‌ خويش‌ گمارد (همو، 2(1)/317- 318؛ حافظ ابرو، 2/882، 906؛ ميرخواند، 6/688).

اين‌ درگيريهاي‌ با فاصله‌ در مدت‌ دراز نمى‌توانست‌ سبب‌ آشفتگى‌ روزگار شود و آرامش‌ را منقطع‌ سازد؛ از آن‌رو، الغ‌ بيگ‌ بختيار و كامروا بود و توانست‌ حلقة علمى‌ و ادبى‌ و هنري‌ خويش‌ را برپا سازد و دانشمندان‌ علوم‌ رياضى‌، هندسه‌، هيأت‌، نجوم‌ و الهيات‌، و هنرمندان‌ِ خطاط، تذهيب‌گر، جلدساز و كتاب‌پرداز، و شاعران‌، صوفيان‌ و عارفان‌ را از 4 گوشة كشور به‌ درگاه‌ خويش‌ در سمرقند فرا خواند و در اين‌ مدت‌ فقه‌، اصول‌، معانى‌ و بيان‌، زبان‌، رياضى‌، هيأت‌ و نجوم‌ آموخت‌ و قرآن‌ مجيد را 6 ماهه‌ از بر كرد، ابيات‌ بسيار به‌ ياد سپرد و در هنر شاعري‌ خودي‌ نمود. اما او بيش‌ از هر چيز دلباختة هيأت‌ و نجوم‌ بود و آن‌ دانش‌ را نزد قاضى‌زادة رومى‌ فرا گرفت‌. در 823ق‌/1420م‌ در شمال‌ شرقى‌ سمرقند، در جايى‌ كه‌ پشته‌ كوهك‌ ناميده‌ مى‌شد، رصدخانه‌اي‌ عظيم‌ ساخت‌ و بيشتر به‌ همت‌ غياث‌الدين‌ كاشانى‌ و به‌ ياري‌ قاضى‌زادة رومى‌، معين‌الدين‌ كاشانى‌ و علاءالدين‌ قوشچى‌ - كه‌ اين‌ يك‌ شاگرد او به‌ شمار مى‌آمد و همواره‌ الغ‌بيگ‌ او را فرزند خطاب‌ مى‌كرد - رصد بست‌ و زيج‌ جديد خانى‌ يا كورگانى‌ يا الغ‌ بيگى‌ را نوشت‌ و در همان‌ سال‌ مادر خويش‌ گوهرشاد خاتون‌ را - كه‌ از او نيز آثار خير بسيار در هرات‌ و مشهد به‌ جاي‌ مانده‌ است‌ - براي‌ مشاهدة رصدخانه‌ به‌ سمرقند دعوت‌ كرد (ابن‌ تغري‌ بردي‌، 3/92؛ عليشير، 125؛ غفاري‌، 232؛مجدي‌،948؛ جامى‌،146؛ مشكور،765، 840،860؛حافظابرو، 2/744؛ ابوطاهر، 157؛ ابن‌ عماد، 7/276؛ دولتشاه‌، 273؛ بابر، گ‌ 46ب‌). بازماندة رصدخانة الغ‌بيگ‌ در 1326ق‌/1908م‌ در نزديكى‌ سمرقند كشف‌ شد (بارتولد، 68).

زيج‌ او در جهان‌ اسلام‌ واپسين‌ زيج‌ بود و تا پيدايى‌ دانش‌ نجوم‌ در غرب‌، زيج‌ ديگري‌ تصنيف‌ نشد و همواره‌ براساس‌ آن‌ تقويم‌ استخراج‌ مى‌گرديد. متن‌ زيج‌ الغ‌ بيگ‌ به‌ همت‌ و تصحيح‌ سديو1 در 1847م‌، و ترجمة آن‌ در 1853م‌ در پاريس‌ منتشر شده‌ است‌ (تقى‌زاده‌، 10/168، 169؛ VIII/995 , 1 .(EI

الغ‌بيگ‌ در همان‌ سال‌ (823 ق‌) مسجد، مدرسه‌، خانقاه‌ و حمامى‌ نيز در سمرقند ساخت‌ و روستاها و املاك‌ بسيار بر آنها وقف‌ كرد. ظهيرالدين‌ بابر بنيان‌گذار خاندان‌ كورگانى‌ (مغول‌) هند يك‌ سده‌ بعد چگونگى‌ بناهاي‌ ساخت‌ الغ‌بيگ‌ در سمرقند را به‌ تفصيل‌ گزارش‌ كرده‌ است‌ (گ‌ 46ب‌ 48آ). قاضى‌زادة رومى‌ و الغ‌بيگ‌ در مدرسة سمرقند درس‌ مى‌گفته‌اند (ابوطاهر، 156-157؛ كيانى‌، 197).

الغ‌ بيگ‌ تأليف‌ ديگري‌ نيز در تاريخ‌ خاندان‌ فرزندان‌ چهارگانة چنگيزخان‌ به‌ نام‌ اُلوس‌ اربعة چنگيزي‌ داشته‌ كه‌ تاكنون‌ نسخه‌اي‌ از آن‌ به‌ دست‌ نيامده‌ است‌، اما نسخه‌اي‌ از خلاصة آن‌ با نام‌ شجرة الاتراك‌ در موزة بريتانيا موجود است‌ (تقى‌زاده‌، 10/269؛ منزوي‌، 2/822).

در 25 ذيحجة 850 شاهرخ‌ در ري‌ بيمار شد و درگذشت‌ (ابوبكر طهرانى‌، 292). با مرگ‌ پدر دوران‌ آرامش‌ و آسايش‌ الغ‌ بيگ‌ به‌ سرآمد. او هم‌ فرزند ارشد شاهرخ‌، و هم‌ هنگام‌ مرگ‌ پدر يگانه‌ فرزند ذكور بازماندة او بود، زيرا ديگر پسران‌ او - سيورغتمش‌ در 830ق‌، ابراهيم‌ سلطان‌ و بايسنقر ميرزا در 837ق‌، و ميرزا محمد جوكى‌ در 848ق‌ - پيش‌ از پدر درگذشته‌ بودند (خواندمير، حبيب‌السير، 3/614، 623، 624، 634؛ قزوينى‌، 313، 314). از آن‌ رو، وي‌ جانشين‌ پدر نيز به‌ شمار مى‌آمد. اما شاهرخ‌ در سفر بى‌بازگشت‌ عراق‌ عجم‌ علاءالدوله‌ پسر بايسنقر را به‌ قائم‌مقامى‌ خويش‌ در هرات‌ نشانده‌ بود. پس‌ از مرگ‌ شاهرخ‌، علاءالدوله‌ به‌ پشتيبانى‌ جدة خويش‌ گوهرشاد خاتون‌ - كه‌ به‌ بايسنقر و فرزندانش‌ بيشتر از فرزندان‌ و نوادگان‌ ديگر دلبستگى‌ داشت‌ - مدعى‌ پادشاهى‌ شد و در هرات‌ بر تخت‌ سلطنت‌ نشست‌ و بر سپاه‌ زر و سيم‌ فراوان‌ بخشيد (ابوبكر طهرانى‌، 300).

الغ‌ بيگ‌ كه‌ خود را جانشين‌ پدر مى‌دانست‌ (عبدالرزاق‌، 2(2-3)/ 933)، اين‌ را برنتافت‌، سپاه‌ را فراهم‌ آورد و پس‌ از دفع‌ فتنة ابوبكر پسر جوكى‌ مدعى‌ ديگر پادشاهى‌، به‌ سوي‌ هرات‌ لشكر كشيد، از آب‌ آمويه‌ گذشت‌، اما در بلخ‌ خبر يافت‌ كه‌ فرزندش‌ عبداللطيف‌ در نيشابور به‌ دست‌ كسان‌ علاءالدوله‌ گرفتار آمده‌، و زندانى‌ وي‌ است‌. علاءالدوله‌ نيز كه‌ با سپاه‌ رو به‌ سوي‌ او نهاده‌، و تا كنار رود مرغاب‌ پيش‌ آمده‌ بود، دريافت‌ كه‌ برادرش‌ ابوالقاسم‌ بابر سركشى‌ آغاز كرده‌، و از گرگان‌ به‌ سوي‌ خراسان‌ روان‌ است‌. از آن‌رو، ميل‌ جنگ‌ در هر دو فروكش‌ كرد و ميانشان‌ صلحى‌ در پيوست‌ و عبداللطيف‌ رها شد و نزد پدر باز آمد. علاءالدوله‌ نيز با برادر خويش‌ بابر، از در آشتى‌ درآمد. اندكى‌ بعد در 852ق‌/1448م‌ جنگ‌ ديگري‌ ميان‌ الغ‌بيگ‌ كه‌ آهنگ‌ هرات‌ داشت‌، با علاءالدوله‌ كه‌ از هرات‌ به‌ مقابلة او شتافته‌ بود، در محلى‌ به‌ نام‌ ترناب‌ در نزديكى‌ هرات‌ در گرفت‌ و علاءالدوله‌ به‌ سختى‌ شكست‌ خورد و به‌ مشهد گريخت‌.

الغ‌بيگ‌ به‌ هرات‌ درآمد و قلعة نَره‌تو و قلعة اختيارالدين‌ را گشود و به‌ گنجينة زر و سيم‌ پدر دست‌ يافت‌. آنگاه‌ پس‌ از آنكه‌ ميرزا يارعلى‌ پسر اسكندر و نوة قرايوسف‌ تركمان‌ و سلطان‌ ابوسعيد داروغه‌ را در قلعة نره‌تو به‌ بند كشيد، در پى‌ علاءالدوله‌ به‌ سوي‌ گرگان‌ لشكر كشيد، اما با دريافت‌ پيشكشى‌ و اظهار اطاعت‌ ميرزا بابر، برادر علاءالدوله‌ از اسفراين‌ بازگشت‌ و عبداللطيف‌ را به‌ بسطام‌ گسيل‌ كرد. عبداللطيف‌ بدون‌ درگيري‌ و درنگى‌ بازگشت‌ و در مشهد به‌ پدر پيوست‌. در اين‌ ميان‌، ميرزا يارعلى‌ و ابوسعيد به‌ حيلتى‌ خود را از بند نره‌تو رها ساختند و ميرزا يارعلى‌ هرات‌ را در محاصره‌ گرفت‌. الغ‌ بيگ‌ از مشهد به‌ هرات‌ شتافت‌ و ميرزا يارعلى‌ با رسيدن‌ او به‌ قلعة نره‌تو گريخت‌ و چون‌ مردم‌ بيرون‌ هرات‌ در مدت‌ محاصره‌ به‌ يارعلى‌ ياري‌ رسانده‌ بودند، الغ‌ بيگ‌ فرمان‌ به‌ غارت‌ و كشتار آنان‌ داد. اين‌ غارت‌ و كشتار 3 روز ادامه‌ يافت‌ و در زمستان‌ سخت‌ خلق‌ بسيار كشته‌ و آواره‌ شدند. الغ‌ بيگ‌ پس‌ از اين‌ سياهكاري‌ استخوانهاي‌ پدر برگرفت‌ و به‌ سوي‌ ماوراءالنهر رفت‌ و هرات‌ را به‌ عبداللطيف‌ سپرد. اندكى‌ بعد بابر به‌ سوي‌ هرات‌ لشكر كشيد. عبداللطيف‌ در برابر او تاب‌ نياورد و پس‌ از 15 روز حكومت‌، شبانه‌ از هرات‌ به‌ سوي‌ ماوراءالنهر گريخت‌ و شهر به‌ دست‌ بابر افتاد.

در نخستين‌ فتح‌ هرات‌ عبداللطيف‌ دلاوريها كرد، اما الغ‌ بيگ‌ او را ناديده‌ گرفت‌ و پاداش‌ گشودن‌ هرات‌ را به‌ پسر كوچك‌ترش‌، عبدالعزيز داد و عبداللطيف‌ را از غنايم‌ و حتى‌ دارايى‌ سپردة خود وي‌ در قلعة نره‌تو محروم‌ ساخت‌. در نتيجه‌، بى‌مهري‌ و كدورت‌ ميان‌ پدر و پسر پديد آمد. از آن‌رو، هنگامى‌ كه‌ عبداللطيف‌ از هرات‌ گريخت‌، الغ‌بيگ‌ به‌ او اجازة حضور در سمرقند را نداد و او را به‌ حكومت‌ بلخ‌ گمارد. اين‌ امر بى‌مهريهاي‌ پيشين‌ را به‌ كينه‌ورزي‌ و دشمنى‌ ميان‌ آن‌دو بدل‌ ساخت‌. عبداللطيف‌ در بلخ‌ به‌ مبارزه‌ با پدر برخاست‌. الغ‌بيگ‌ به‌ سوي‌ بلخ‌ لشكر كشيد و جنگ‌ و گريزي‌ روي‌ داد. در آن‌ ميان‌، از يك‌سو خبر بدكرداريهاي‌ عبدالعزيز كه‌ در سمرقند قائم‌مقام‌ پدر بود؛ و از سوي‌ ديگر، خبر قيام‌ ابوسعيد نوادة ميرانشاه‌ پسر تيمور به‌ ياري‌ قبيلة تركمان‌ ارغون‌ و محاصرة سمرقند به‌ دست‌ او، به‌ الغ‌بيگ‌ رسيد. در نتيجه‌، جنگ‌ متوقف‌ شد، الغ‌بيگ‌ به‌ سمرقند بازگشت‌ و عبداللطيف‌ در پى‌ او روان‌ شد؛ ابوسعيد گريخت‌ و در روستايى‌ به‌ نام‌ دمشق‌ ميان‌ پدر و پسر جنگ‌ درگرفت‌، اميران‌ به‌ جانب‌ عبداللطيف‌ گرايش‌ يافتند و دروازه‌هاي‌ سمرقند را بر روي‌ الغ‌بيگ‌ رميده‌ و گريزان‌ بستند و او ناچار به‌ شاهرخيه‌ رفت‌، اما در آنجا نيز به‌ مقابلة او برخاستند. وي‌ در 853ق‌ به‌ سمرقند نزد عبداللطيف‌ بازگشت‌، اما پسر با او بى‌مهري‌ و بى‌اعتنايى‌ كرد و عبدالعزيز پسر محبوب‌ الغ‌بيگ‌ در مقابل‌ چشمانش‌ كشته‌ شد. الغ‌بيگ‌ از پسر اجازة سفر حج‌ خواست‌. عبداللطيف‌ موافقت‌ كرد، اما اجازه‌ داد تا عباس‌ نامى‌ در راه‌ او را به‌ قصاص‌ خون‌ پدر خويش‌ به‌ قتل‌ رساند و بدين‌ترتيب‌، پادشاهى‌ كوتاه‌، اما پرآشوب‌ الغ‌بيگ‌ پايان‌ يافت‌. عبداللطيف‌ نيز چند ماه‌ پس‌ از مرگ‌ وي‌ كشته‌ شد (ابوبكر طهرانى‌، 292-306؛ ميرخواند، 6/738-871؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، 3/95-97؛ يزدي‌، 53؛ خواندمير، حبيب‌ السير، 4/20-43).

در دوران‌ پادشاهى‌ الغ‌بيگ‌ وزارت‌ او برعهدة سيد عمادالدين‌ محمود جنابذي‌ بود (عقيلى‌، 345؛ خواندمير، دستور...، 362-363).

به‌ نام‌ الغ‌ بيگ‌ در دوران‌ كوتاه‌ پادشاهى‌ وي‌ سكه‌ نيز ضرب‌ شده‌ است‌. سكه‌هاي‌ ضرب‌ شده‌ در هرات‌، سمرقند و آمل‌ به‌ نام‌ او در موزه‌هاي‌ ارميتاژ، تركمنستان‌، تبريز و انگلستان‌ موجود است‌ («مقاله‌ها...1»، 559 ؛ ترابى‌، سكه‌هاي‌ شاهان‌...، 2/131-132، سكه‌هاي‌ اسلامى‌...، 63).

مآخذ: ابن‌ تغري‌ بردي‌، يوسف‌، المنهل‌ الصافى‌، به‌ كوشش‌ نبيل‌ محمد بن‌ عبدالعزيز، قاهره‌، 1985م‌؛ ابن‌ عربشاه‌، احمد، زندگانى‌ شگفت‌آور تيمور ( عجايب‌ المقدور )، ترجمة محمدعلى‌ نجاتى‌، تهران‌، 1356ش‌؛ ابن‌ عماد، عبدالحى‌، شذرات‌ الذهب‌، قاهره‌، 1351ق‌؛ ابوبكر طهرانى‌، ديار بكريه‌، به‌ كوشش‌ نجاتى‌ لوغال‌ و فاروق‌ سومر، تهران‌، 1356ش‌؛ ابوطاهر سمرقندي‌، «سمريه‌»، قنديه‌ و سمريه‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1367ش‌؛ بابر، ظهيرالدين‌ محمد، بابرنامه‌، چ‌ تصويري‌، ليدن‌، 1971م‌؛ بارتولد، و.، خاورشناسى‌ در روسيه‌ و اروپا، ترجمة حمزه‌ سردادور، تهران‌، 1351ش‌؛ تاج‌ السلمانى‌، شمس‌الحسن‌، چ‌ تصويري‌، ويسبادن‌، 1955م‌؛ ترابى‌ طباطبايى‌، جمال‌، سكه‌هاي‌ اسلامى‌ دورة ايلخانى‌ و گوركانى‌، تبريز، 1347ش‌؛ همو، سكه‌هاي‌ شاهان‌ اسلامى‌ ايران‌، تبريز؛ تقى‌زاده‌، حسن‌، مقالات‌، تهران‌، 1357ش‌؛ جامى‌، عبدالرحمان‌، نفحات‌ الانس‌، به‌ كوشش‌ مهدي‌ توحيدي‌پور، تهران‌، 1366ش‌؛ حافظ ابرو، زبدة التواريخ‌، به‌ كوشش‌ كمال‌ حاج‌ سيدجوادي‌، تهران‌، 1372ش‌؛ خواندمير، غياث‌الدين‌، حبيب‌ السير، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ همو، دستور الوزرا، به‌كوشش‌ سعيد نفيسى‌، تهران‌، 1355ش‌؛ دولتشاه‌ سمرقندي‌، تذكرة الشعرا، به‌ كوشش‌ محمد رمضانى‌، تهران‌، 1338ش‌؛ شرف‌الدين‌ على‌ يزدي‌، ظفرنامه‌، به‌ كوشش‌ عصام‌الدين‌ اورونبايوف‌، تاشكند، 1972م‌؛ عبدالرزاق‌ سمرقندي‌، مطلع‌ سعدين‌ و مجمع‌ بحرين‌، به‌ كوشش‌ محمدشفيع‌، لاهور، 1946-1949م‌؛ عقيلى‌، حاجى‌ بن‌ نظام‌، آثار الوزراء، به‌ كوشش‌ جلال‌الدين‌ محدث‌ ارموي‌، تهران‌، 1337ش‌؛ عليشيرنوايى‌، مجالس‌ النفائس‌، به‌ كوشش‌ على‌اصغر حكمت‌، تهران‌، 1363ش‌؛ فصيح‌ خوافى‌، احمد، مجمل‌ فصيحى‌، به‌ كوشش‌ محمود فرخ‌، مشهد، 1339ش‌؛ غفاري‌ قزوينى‌، احمد، تاريخ‌ جهان‌ آرا، تهران‌، 1343ش‌؛ قزوينى‌، يحيى‌، لب‌ التواريخ‌، تهران‌، 1356ش‌؛ كلاويخو، سفرنامه‌، ترجمة مسعود رجب‌نيا، تهران‌، 1337ش‌؛ كيانى‌، محسن‌، تاريخ‌ خانقاه‌ در ايران‌، تهران‌، 1369ش‌؛ مجدي‌، محمدحسينى‌، زينت‌ المجالس‌، تهران‌، 1342ش‌؛ مشكور، محمدجواد، تاريخ‌ تبريز تا پايان‌ قرن‌ نهم‌ هجري‌، تهران‌، 1352ش‌؛ منجم‌باشى‌، احمد، صحائف‌ الاخبار، استانبول‌، 1285ق‌؛ منزوي‌، احمد، فهرستوارة كتابهاي‌ فارسى‌، تهران‌، 1375ش‌؛ ميرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران‌، 1339ش‌؛ يزدي‌، حسن‌، جامع‌ التواريخ‌ حسنى‌، به‌ كوشش‌ حسين‌ مدرسى‌ طباطبايى‌ و ايرج‌ افشار، كراچى‌، 1987م‌؛ نيز:

EI 1 ; Makaleler, ed., A. Inan, Ankara, 1987.

مصطفى‌ موسوي‌

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 3856
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست