responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 381
آل بختيشوع
جلد: 1
     
شماره مقاله:381

آلِ بُختیشوع، نامی که بر خاندانی از پزشکان مسیحی نسطوری اطلاق شده است. افراد نامی این خاندان که طی این مقاله از آنان گفت و گو می‌شود، از سده 2 تا اواسط سده 5ق/8 تا 11م می‌زیسته‌اند. تلفظ و ریشه کلمه بختیشوع مورد بحث دانشمندان بوده است. 4 تلفظ زیر از همه معروف‌تر است.
بَختیشُوع (کحاله؛ مصاحب)؛ بَختَیشُوع (زرکلی)؛ بُختیشوع (سزگین؛ دایرةالمعارف اسلام؛ مصاحب) و بُخت یِشوع (یوستی؛ بروکلمان). قدما غالباً آن را مرکب از دو کلمه سریانی بُخت (عبد) و یَشُوع (عیسی مسیح) دانسته‌اند (مثلاً ابن‌ابی اُصَیعَه، 2/41). اما به نظر می‌رسد که جزء اول کلمه پهلوی بُخت (بُختَگ: رهایی یافته) از بُختَن (نجات دادن، رستگار کردن) باشد که با بُختیشن (رستگاری، رهایی) و بُختان (نجات دهنده) همریشه است (مکنزی، 19). براون نیز به پیروی از تاریخ ارتخشیر پاپکان، نوشته نلدکه، این جزء را فارسی دانسته است. پوستی ترکیب «یشوع بخت» را شکل ادبی‌تر آن دانته است (درباره کسانی که به این نام خوانده شده‌اند نکـ یوستی، 72).
اینان نخست در جندیشاپور می‌زیسته‌اند (درباره سابقه تاریخی این شهر علمی و آغاز کار آن خاندان، نکـ (محمدی، 1-22؛ نصر، 178). تبار نامه‌ای که در زیر ذکر می‌کنیم، لااقل تا عبیدالله اول مورد اعتماد است:
بختیشوع (اول)، جِبرائیل (اول)، جرجیس، بختیشوع (دوم)، جبرائیل (دوم)، بختیشوع (سوم)، عبیدالله (اول)، جبرائیل (سوم)، عبیدالله (دوم)، از نخستین و دومین پزشک این سلسله هیچ اطلاعی در دست نیست و شهرت خاندان، با نفر سوم آغاز می‌شود:
1.جرجیس (جورجیس)‌بن‌جبرائیل (د بعد از 152ق/769م)، رئیس بیمارستان جندیشاپور که شهرت فراوانی کسب کرده بود. اطلاعات اندکی که از او به دست رسیده، با بیماری منصور عباسی (د 158ق/775م) در 148ق/765م آغازمی شود. منصور که به بیماری معده دچار شده بود، از وجود وی در مقام ریاست پزشکان جندیشاپور آگاه شد و دستور به احضارش داد. جرجیس ناچار کار بیمارستان را به پسر خویش بختیشوع سپرد و همراه 2 تن از شاگردان خود به نامهای ابراهیم و عیسی‌بن‌شهلافا (شهلا یا شهلافا در این‌العبری، شهلقی در سزگین، یه بغداد رفت. وی از همان دیدار نخست، منصور را شیفته اخلاق و وقار خود کرد و بی‌درنگ به معالجه خلیفه پرداخت. منصور چون شفا یافت، او را خلعت داد و به ریاست پزشکان پایتخت برگزید. حدود 151ق/768م که منصور پی برد که جرجیس به آیین نصرانی سخت پای بند است و ناگزیر بیش از یک همسر برنمی گزیند، از او خواست به معالجه زنان حرم نیز بپردازد. جرجیس تا پایان اقامت در بغداد به آن کار هم مشغول بود. وی در 152ق/769م بیمار شد و پس از آن تاریخ موافقت خلیفه، به زادگاه خویش بازگشت. شاید وی پس از این تاریخ هم چندسالی زنده بوده است، زیرا در غیاب او شاگردش ابن‌شهلافا چندی پزشک دربار عباسی بود تا اینکه فسادش آشکار شد فا چندی پزشک دربار عباسی بود تا اینکه فسادش آشکار شد و به فرمان خلیفه تبعید گردید و آنگاه رسولی از جانب منصور نزد جرجیس آمد و جرجیس به علت ضعف شدید، شاگرد دیگرش ابراهیم را به دربار گسیل داشت.
ابن‌ابی اصیبعه (2/37) می‌گوید وی کتابهای بسیاری برای منصور از یونانی به عربی ترجمه کرد. اما ترجمه‌هایی به سریانی نیز داشته است، زیرا در پایان شرح حال او (2/41) اضافه می‌کند که کُنّاش معروف او را حنین ن اسحاق از سریانی به عربی گردانید. این کناش امروز دیگر دردست نیست اما به حتمال قوی نقل قولهای متعددی که در الحاوی آمده، از این کتاب است.
علاوه بر این، شرح «کناشی» در کتابخانه آستان‌قدس موجود است که نام ابویزید صهاربخت (چهاربخت) شاگرد جرجیس بر آن نگاشته شده است. این کناش نیز مانند اکثر کناشها، بر 10 «مقاله» شامل است. اما تا زمانی که متن اصلی این کناش با منقولات الحاوی مقایسه نگردیده، نمی‌توان گفت که ایا م<لف و شارح، جرجیس و ابویزید بوده‌اند یا نه (آستان‌قدس، 3/276؛ آقابزرگ، 15/141). همچنین قسمتهایی از دو کتاب دیگر جرجیس به نامهای الاخلاط و دیابیطی در الحاوی نقل شده است (سزگین، 3/209).
2.بختیشوع (دوم)‌بن‌جرجیس (د 185ق یا بیشتر/801م). دومین فرد ممتاز این دودمان است. زمانی که پدر بختیشوع به بغداد می‌رفت، اداره دارالعلم و بیمارستان جندیشاپور را به وی سپرد. در زمان خلافت مهدی (158-169ق/775-785م) یک‌بار او را برای معالجه‌های هادی (د 170ق/786م) که ولیعهد بود به بغداد فراخواندند. اما پس از اندک زمانی، به سبب حسادت ابوقریس عیسی که طبیب دربار بود، و ناسازگاری خیزُر همسر مهدی، به جندیشاپور باز گردانده شد.
در روایت آخرین بماری و مرگ هادی (ابن‌اب اصیبعه، 2/41)، می‌بینیم که خلیفه در بستر بیماری، به جست و جوی پزشکی زبردست برمی‌آید، اما هرگز به یاد پزشک معالج خویش نمی‌افتد. سرانجام پزشک نصرانی دیگری را که عَبدِ یَسُوع‌بن‌نصر نام داشت، بر بالین او می‌آورند. به هر حال، بازگشت مجدد بختیشوع به بغداد در 171ق/787م به دتور هارون‌الرشید رخ داد که به صداع دچار شده بود. در خلال روایتی که در باب نخستین دیدار خلیفه هارون با این پزشک نقل کرده‌اند، دو نکته به چشم می‌خورد: یکی تیز هوشی و تجربه بسیار پزشک است، و دیگر سخن گفتن او به پارسی و عربی.
ابن‌ابی اصیبعه (2/43) دو کتاب به او نسبت داده است: کناش (جنگ مختصر داروشناسی و پزشکی)؛ التذکرة که گویند برای پسرش جبرائیل (دوم) تألیف کرده بود (سزگین، 211).
3.جبرائیل (دوم)‌بن‌بختیشوع (دوم)‌بن‌جرجیس (د 213ق/828م). مشهورترین فرد خاندان بختیشوع است. در 175ق/791م بختیشوع به فرمان هارون، به معالجه جعفر برمکی پرداخت. این آشنایی باعث شد که جعفر از وی پزشکی خاص خویش طلب کند. بختیشوع فرزند خود جبرائیل را معرفی کرد. وی پس از 175ق/791 به بغداد آمد و به سرعت منزلت والایی یافت. بنابراین، وی حدود 10 سال در دربار خلفا با پدر همکار بوده است. اما در روایات متعدد و غالباً افانه آمیزی که در باب ایشان نقل کرده‌اند، هرگز نمی‌بینیم که نام ان دو با یکدیگر تقارن یافته باشد، حال آنکه رویدادهای یاد شده در منابع ما، پیوسته در یک صحنه، یعنی در دربار خلافت رخ می‌داده است و هریک از این رویدادها نیز بازگوکننده یکی از جریانهای بزرگ زندگی آنان بوده است. از سوی دیگر، اگر بپذیریم که وی پس از 175ق/791م به بغداد آمده، ناچار روایت نویسندگانی که وی را 23 سال (از 170 تا 193ق/786 تا 809م) خدمتگزار هارون دانسته‌اند (ابن‌ابی اسیبعه، 2/58؛ قس: قفطی، 93-95 و جز آنها) دیگر درست نمی‌تواند بود. با اینهمه، از مجموعه این روایات، نقشی بسیار کلی و مبهم از سرگذشت آنان به دست می‌آید. انگیزه ارتباط جبرائیل با درگاه هارون، داستان نسبتاً معروفی است که احتمال می‌دهیم از منابع کهنتری گرفته شده باشد. موضوع داستان، شفا دادن کنیزک هارون است که در اثر گرفتگی عضلانی، قادر به حرکت دادن بازوان نبود. جبرائیل با وارد کردن «شوکِ» عصبی، وی را معالجه کرد. همین داستان از طریق المبده والمعاد ابن‌سینا (صص 86-88) به منابع دیگر ایرانی راه یافته است. اما کار درمان به پزشکی گمنام که در دربار آل سامان می‌زیسته، نسبت داده شده است (نظامی عروضی، 112-114، 406-409). از آن پس می‌دانیم که جبرائیل با عزت بسیار و دارایی کلان در دربار هارون زیست، تا 193ق/809م که هارون در طوس بیمار شد و جبرائیل به دلایلی که بر ما پوشیده است، مغضوب خلفه گشت (در منابع، صراحت لهجه او را سبب خشم خلیفه دانسته‌اند). «اسقفی از فارس» نیز که به بالین خلیفه احضار شده بود، چندان سعایت کرد تا هارون فرمان به قتل جبرائیل داد، اما فضل‌بن‌ربیع (هـ م) جان وی را نجات داده او را پس از مرگ هارون نیز در خدمت خویش داشت و در عین حال، پزشک مخصوص خلیفه امین (193-198ق/809-814م) گردانید. کشته شدن امین و روی کار آمدن مأمون ناگزیر احوال جبرائیل را پریشان ساخت و او چندی به دستور خلیفه و به دست حسن‌بن‌سهل وزیر خلیفه به زندان افتاد. در 202ق/817م مأمون که پس از 6 سال اقامت در مرو به دارالخلافه وارد می‌شد، میخائی پزشک را که شوهر خواهر جبرائیل بود و به خدمت خواند و جبرائیل را خانه‌نشین ساخت و پزشکان دربار، از آن میان میخائیل و یوحنا‌بن‌ماسویه از درمان او درماندند و ناچار دوباره جبرائیل به خدمت احضار شد. مأمون از کار او خشنود گردید و اموال مصادره شده او را باز پس داد و کار پزشک در دربار او به همان رونق دربار هارون رسید، اما چندان دوام نیافت، زیرا وی در 213ق/828م سخت بیمار شد انچنانکه مأمون در سفر آسیای صغیر، ناچار شد از پسر وی بختیشوع (سوم) یاری گیرد. در غیاب مأمون، جبرائیل وفات بافت و با اکرامی که خاص امیران بود، در مداین، در دیر مارسرجیس به خاک سپرده شد. درباره همین دوسه سالی که وی در خدمت مأمون بوده است، داستانهای بسیاری که بر علم و هوشمندی، و نیز مقام والای او دلالت دارد نقل کرده‌اند. ابن‌ابی اصیبعه و قفطی و دیگران، بزرگ مردی و بخشندگی و انسان دوستی او را ساخت ستوده‌اند، اما چیزی که بیشتر مایه اعجاب آنان است، همانا دارایی کلان اوست. گویند درآمدهای گوناگون او در فهرستی آنچنان شگفت آور است که نویسندگان همه را به تفصیل برشمرده‌اند و چنین یافته‌اند که وی شاید پس از 23 سال خدمت اما در نزد برمکیان، حدود 89 میلیون درهم کسب کرده بوده است (قفطیف ص 99 به بعد، فهرست دارائیهای او؛ براون، 92)، اما چنانکه گفته شد، «23 سال خدمت به هارون» درست نمی‌تواند بود.
اهمیت جبرائیل در تاریخ پزشکی از آنجاست که وی در عصر مورد بحث در جنبش ترجمه کتابهای علمی از یونانی به سریانی و عربی نقش مهمی داشت. به تشویق او بود که هارون جماعتی را به منظور گردآوری کتابهای پزشکی یونان به روم گسیل داشت. خود او هم به تشویق و راهنمایی مترجمان می‌پرداخت. برای مثال می‌دانیم چگونه در مجلسی، از حنین‌بن‌اسحاق جوان تجلیل می‌کند (مثلاً: ابن‌العبری، 144). احتمالاً ترجمه برخی آثار را به سریانی تألیف مرده، شامل گفته‌هایی از جالینوس و بقراط و دیگرانف و مورد استفاده طالبان پزشکی بوده است. این کتاب امروز از میان رفته است، اما بخشهایی از آن د کتاب لغت سریانی بارباهول (چاپ دووال، پاریس 1888 و -1889) باقی‌مانده است. (اولیری، 249)،افزون بر این، آثاری که ابن‌ابی اصیبعه به به او نسبت داده (2/62)، عبارتند از رساله‌ای در باب «المطعم و‌المشرب» برای مأمون؛ المدخل‌الی صناعة‌المنطق؛ کتابی درباره «الباء»؛ رسالة مختصرة‌فی‌الطب؛ کناشه و کتابی در صفت بخور. سزگین کتابهای زیر را اضافه کرده است: صفات نافعة که برای مأمون نگاشته؛ ورم‌الخصی؛ مقالة‌فی‌العین (برای نسخه‌ها و محل کتابها، نکـ سزگین 3/226-227).
4.بختیشوع (سوم)‌بن‌جبرائیل (دوم) (د صفر 256ق/ژانویه 870م). در 213ق/828م به بغداد نزد مأمون رفت و همان سال وی را در سفر به آسیای صغیر همراهی کرد. از آن پس تا 227ق/842م که آغاز خلافت واثق است، پیزی درباره او نمی‌دانیم. در زمان این خلیفه، بختیشوع را ثروت و شهرت عظیمی فراهم امده بود، آنچنانکه مایه حسادت 2 تن از بزرگان دربار، یعنی ابن‌زیّات وزیر (د 233ق/848م) و ابن‌ابی داود قاضی (د 240ق/854م) گشت. در اثر سعایت آن دو، خلیفه پزشک خویش را به جندیشاپور تبعید کرد و دستور به مصادره اموال او داد (230ق/845م). بختیشوع نزدیک به 5 سال در جندیشاپور بود تا واثق بیمار شد و او را نزد خود خواند. پزشک زمانی به سامره رسید که خلیفه درگذشته بود (232ق/847م). از این روزگار، روایتی دلنشین از انجمن پزشکی بسیار آموزنده‌ای در دست است که با حضور یئحنابن‌ماسویه و میخائیل و شاید حنین‌بن‌اسحاق و سلمویه و نیز بختیشوع در حضور واثق تشکیل گردید و مدتی درباره اصول و چگونگی علم پزشکی مباحثه شد (مسعودی، 7/173-186). کار بختیشوع در دربار متوکل (232-247ق/847-861م) رونق بسیار یافت و بیشتر روایاتی که درباره معالجات او نقل کرده‌اند به همین دوره مربوط است. می‌دانیم که وی در آن روزگار ثروتی بی‌مانند فراهم آورده بود و از چشم و هم چشمی با بزرگان دربار، حتی شخص خلیفه‌رو نمی‌تافت. لباسها و زیورها و عطرها و خانه‌های او همیشه موجب حسادت متوکل بود. به همین جهت، لااقل 2 بار اموال او را ضبط و خود او را به بغداد و بصره تبعید کردو نوبت اول احتمالاً در 244ق/858م بود که وی جشنی عظیم برای پذیرایی خلیفه در خانه خود ترتیب داد. آنچه مؤلفان (مثلاً ابن‌ابی اصیبعه، 65-67) درباره وسایل و ابزارهای شگفت و اختراعات غریب او به منظور آسایش بیشتر نقل کرده‌اند. البته افسانه امیز است، اما بر اعجاب ایشان نسبت به هوش سرشار و دارایی هنگفت او دلالت دارد.
تبعید دوم در آخرین سال خلافت متوکل به سبب آگاهی احتمالی بختیشوع از توطئه قتل خلیفه صورت گرفت (247ق/861م). با این همه، عصر متوکل، روزگار زرین زندگی بختیشوع بوده است. حرمت او در دربار به حدی بود که خلیفه، شاعر دربار علی‌بن‌جَهم را به سبب شعری که در هجای پزشک سروده بود، یک سال به زندان انداخت و بعد به خراسان تبعید کرد (اصفهانی، 9/106).
بختیشوع یکی دو سال در تبعید زیست تا اینکه مستعین (248-252ق/862-866م) وی را به دربار فراخواند. چنین می‌نماید که (د 256ق/870م) به کار خود ادامه داد و در نهایت عزت و احترام زیست و در سفر 256ق/ژانویه 870م چندماهی پیش از قتل مهتدی درگذشت. ابن‌المرکبة؛ کتاب کوچکی (مختصر به حسب‌الامکان) به نام علم‌الازمان و‌البدان؛ رساله‌ای به عنوان مخفیات‌الرموز‌فی‌الطب؛ نبذة‌فی‌الطب (درباره محل و فسخ 5 کتاب اخیر، نکـ سزگین).
5.عبیدالله (اول). وی و سه دختر بازماندگان بختیشوع بودند که بر سر اموال پدر، کارشان با بزرگان دولت به منازعه کشید. از این عبیدالله که گویند کارمند دربار مقتدر بوده، جبرائیل (سوم) پدید آمد.
تبارنامه خاندان بختیشوع از این پس چندان مورد اعتماد نیست، هرچند که ابن‌ابی اصیبعه (2/72) روایات مربوط به جبرائیل (سوم) را از قول پسرش که او هم عبیدالله نام داشت نقل می‌کند، ولی در همین دوران، 2 پزشک دیگر به نامهای یوحنابن‌بختیشوع‌بن‌یوحنا می‌شناسیم که تعلق آنها به خاندان مورد بحث ما مسلم نیست. پیش از این میر در «تاریخ گیاه شناسی» خود، به استناد مطالعات ووستفلد، شجره نامه‌ای از این خاندان تهیه کرده بود، اما لوکلِرک (ص 370) اشکالات آن تبارنامه را دریافته آن را غیرقابل اعتماد خوانده است.
6.یوحنا (یا یحیی)‌بن‌بختیشوع. ابن‌ابی اصیبعه (2/168) وی را طبیب مخصوص موفق پسر متوکل دانسته و تنها اطلاعی که از او به دست می‌دهد. یکی این است که کتاب‌فی‌ما یحتاج‌الیه‌الطبیب من علم‌النجوم را نگاشته، و دیگر اینکه کتابهای بسیاری را [از یونانی] به سریانی برگردانده و ترجمه‌ای عربی از او دیده نشده است.
7. بختیشوع‌بن‌یوحنا (یحیی). ابن‌ابی اصیبعه (2/169) و ابن‌اثیر (8/378) تاریخ درگذشت او را (ذیحجه 329ق/سپتامبر یاد کرده‌اند. وی نخست در خدمت مقتدر (296-320ق/909-932م) بود و قفطی (ص 73) او را بزرگترین طبیب دربار وصف کرده و گویا وی در این ایام با سنان‌بن‌ثابت همکار بوده است (لوکلرک). پس از آن به خدمت‌الراضی (322-329ق/934-941م) درآمده است.
8. جبرائیل‌بن‌عبیدالله‌بن‌بختیشوع. (د 396/1006م). از این یک اطلاعات نسبتاً دقیق تری داریم. گفته‌اند که پدرش عبیدالله (اول) در دیوان مقتدر خدمت می‌کرده است. چون درگذشت، خلیفه اموال او را مصادره کرده و جبرائیل جوان همراه خواهر و مادر خویش به عُکبَرا گریخت. سپس مادر به همسری پزشکی دیگر درآمد، اما پس از چندی درگذشت. جبرائیل ناچار به بغداد رفت و به رغم تنگدستی و بدرفتاری خویشان، با جدیت تمام به آموختن علوم پزشکی همت گماشت و نزد تَرمره پزشک و یوسف واسطی در بیمارستان بغداد تلمذ کرد. سپس در تاریخی که باید بعد از 334ق/946م (فتح بغداد به دست معزالدوله آورد و با جبرائیل آشنا شد. جبرائیل کنیز بیمار او را که پزشکان فارس و کرمان و عراق از درمانش درمانده بودندف بهبود بخشید و هدایای فراوانی از آن رسول دریافت داشت. پس از آن چون دید در فارس و کرمان شهرتی کسب کرده، در آغاز حکومت عضدالدوله (338-372ق/949-982م) به شیراز رفت و با رسالة‌فی‌عصب‌العین به خدمت امیر رسید و مقامی ارجمند یافت. وی دیرزمانی در فارس زیست، زیرا می‌دانیم که در 357ق/968م به معالجه یک از خویشان عضدالدوله پرداخته است. نیز او در 364ق/975م همراه عضدالدوله به بغداد رفت و در بیمارستان آنجا که به همت امیر رونق تازه‌ای یافته بود، هر هفته 2 شب و 2 روز به خدمت مشغول شد، تا آنکه صاحب‌بن‌عَبّاد که بیمار شده بود، از عضدالدوله تقاضای طبیب کرد. انجمن پزشکان درباری وی را به علت آنکه «زبان فارسی نیک می‌دانست» نامزد کرد. جبرائیل با عزت تمام به ری وارد شد و در انجمن مناظره‌ای که صاحب ترتیب داده بود سربلند گردید. سپس به درخواست او کناّشی در «معالجه همه اعضای بدن» نگاشت. پس از آن به بغداد بازگشت، اما 3 سال بعد، خسرو‌شاه امیر دیلم شد و از صاحب خواست جبرائیل را به معالجه او فرستد. جبرائیل به خواهش او رساله ألَمُ‌الدِّماغ بمشارَکَةِ فَمِ‌المَعدَةِ و‌الحجابِ‌الفاصِل ـ (ذیا فرغما = دیافراگم) را تألیف کرد. هنگام بازگشت، چون به ری رسید به اشارت صاحب مقاله‌ای در اینکه «خون افضل اسطقسات بدن» است، به این شهر رسید) کناش بزرگ خود را به پایان رسانید و آن را به نام صاحب، الکافی نامید. پس از آن کتابی به نام المطالبة بین قول‌الانبیاء و‌الفلاسفة، و مقاله‌ای به عنوان «الرد علی‌الیهود» و رساله‌های متعدد دیگری نگاشت. بعد از آن نیز سفری به بیت‌المقدس کرد و از آنجا به دمشق رفت، اما از پذیرفتن دعوت عزیز، خلیفه فاطمی مصر، سرباز زد و به بغداد بازگشت. شهرت او باعث می‌شد وی را به هر سو بخوانند. بازهم به ری رفت و 3 سال آنجا ماند و به بغداد بازگشت. باز سفری به موصل کرد و عاقبت حدود 393ق/1003م به دعوت مُمَهِدالدوله ابومنصور به مَیّافارِقین رفت و پس از 3 سال اقامت در آنجا، در 85 سالگی درگذشت. (درباره محل یا نسخ کتابهای الکُنّاش‌السفیر؛ الکُنّاش‌الکبیر (= الکافی)،‌فی‌عب‌العین؛ مقالة‌فی‌ان افضل اسطقسات‌البدن هوالدم، نکـ سزگین، 3/314).
9. عبیدالله‌بن‌جبرائیل، ابوسعید (د پس از 450ق/1058م نکـ ابن‌ابی اصیبعه، 2/78). آخرین طبیب مشهور این خاندان است. تنها چیزی که از او می‌دانیم، این است که در میّافارقین زیست و با ابن‌بُطلان دوست بود، در عوض برخی از کتابهای متعدد او اینک در دست است. آنچه ابن‌ابی اصیبعه از او ذکر کرده چنین است: مناقب‌الاطباء (تألیف در 423ق/1032م)؛ التواصل‌الی حفظ‌التناسل (تألیف در 447ق/1055م)؛ الزوضةالطبیة (چاپ اسبات، 1927م)؛ رسالةالطهارة و وجوبها در پاسخ به سؤال استاد ابوطاهربن‌عبدالباقی؛ رسالة‌فی‌بیان وجوب حرکة‌النفس؛ نوادر‌المسائل‌المقتضبة من علم‌الاوائل؛ تذکرة‌الحاضر و زادالمسافر (خلاصه‌الروضة‌الطبیعة)؛ الخاص‌فی‌علم‌الخواص؛ طبایع‌الحیوان و خواصها و منافع اعضائها. 3 کتاب روضه، تذکره و طبایع را لوکلِرک دیده و د تاریخ پزشکی خود وصف کرده است. 3 کتاب زیر را هم برکلمان افزوده است: العشق مرضاً؛ کتاب‌الخواص؛ تحریم دفت‌الاحیاء (برای نسخه‌های خطی نکـ برکلمان، 1/636؛ ذیل 1/885).
مآخذ: آقا بزرگ، الذریعهغ آستان‌قدس، فهرست؛ ابن‌ابی اصیبعه، احمدبن‌قاسم، طبقات‌الاطباء، بیروت، 1377ق/1957م؛ همو، همان، ترجمه جعفر غضبان و محمود نجم آبادی، دانشگاه تهران، 1349ش، 1/317 به بعد؛ ابن‌اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1982م، 6/177، 207، 7/85، 211؛ ابن‌جلجل، سلیمان‌بن‌حسان، طبقات‌الاطباء و‌الحماء، ترجمه محمدکاظم امام، دانشگاه تهران، 1349ش، صص 135، 136؛ ابن‌سینا، حسین‌بن‌عبدالله، المبدأ و المعاد، به کوشش عبدالله نورانی، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل، 1363ش؛ ابن‌العبری، غریفوریوس، تاریخ مختصر‌الدول، صص 124، 125، 130-132، 143-145؛ ابن‌قفطی، علی‌بن‌یوسف، تاریخ‌الحکماء، به کوشش محمد امین خانجی، قاهره، 1326ق، صص 71-73، 93-106؛ ابن‌ندیم، محمدبن‌اسحاق، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، تهران، ابن‌سینا، 1350ش، صص 355-356؛ اسفهانی، ابوالفرج، الاغانی، بیروت، 18970م؛ اولیری، دُلَیسی، انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی، ترجمه احمد آرام، دانشگاه تهران، 1342ش؛ براون، ادوارد، طب اسلامی، ترجمه حسین‌بن‌اسعد دهستانی، به کوشش اسماعیل حاکمی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1360ش، 2/1024-1027؛ دایرةالمعارف اسلام؛ زرکلی، خیرالدین، الاعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1984م، 4/192؛ سزگین، 3/210، 243؛ شطی، احمد شوکت، تاریخ‌الطب عندالعرب، قاهره، صص 64-74؛ صدرالدین شیرازی، محمدبن‌ابراهیم، مبدأ و مَعاد، ترجمه احمدبن‌محمد حسینی اردکانی، به کوشش عبدالله نورانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362ش، صص 86-88؛ صولی، محمدبن‌یحیی، اخبار‌الراضی، ترجمه کانار، الجزایر، 1946م، 1/130؛ فَروخ، عمر، تاریخ‌العلوم عندالعرب، بیروت، دارالعلم، 1970م، ص 276؛ کحاله، عمر رضا، معجم‌المؤلفین، بیروت، داراحیاءالتراث‌العربی، 3/113، 115؛ محمدی، محمد ندانشگاه جندیشاپور در قرنهای نخستین اسلامی». مقالات و بررسیها، به کوشش با ریبه دوِمنار، پاریس، 1873م، 1873م؛ نجم آبادی، محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام، داشنگاه تهرانف 1353ش، صص 51-61؛ نظامی عروض، احمد، چهارمقاله، به کوشش محمد معین، تهران، زوار، 1333ش؛ نصر، حسین، علم تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، خوارزمی، 1359ش, نیز:

Justi, F. iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963; Leclerc, Histoire de la Medecine, Paris, 1876, I, pp. 370-374; Mackemzi, D. N., A concise pahlavi dictionary, London, OUP, 1971.
آذرتاش آذرنوش

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 381
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست