آراءُ اَهْلِالْمشدینَهِالْفاضِلَه، (یا مبادی آراءِ اهل المدینه الفاضله)، کتابی
دربارۀ مسائل بنیادی فلسفه و فن سیاست ا معلم ثانی، ابونصر محمدبن طرخانبن اوزلغ
فارابی (259-339ق/873-950م) که بیشتر به اعتبار مؤلف آن، تا مدتها به عنوان
مهمترین اثر فلسفی ـ سیاسی در جهان اسلام شناخته میشده است. این کتاب شامل 2 بخش
است. در بخش نخست از مسائل متداول در بحثهای فلسفی و در بخش دوم از مباحث مربوط به
سیاست و جامعه سخن گفته میشود. فارابی نگارش این کتاب را در بغداد آغاز کرد و در
شام به پایان رساند (331ق/943م). کتاب یا بحث دربارۀ «وجود نخستین» که همۀ موجودات
از او صدور یافتهاند، آغاز میشود: وجود نخستین از ماده و موضوع تهی است؛ صورت
ندارد وجود او را غرض و غایتی نیست؛ با هر چیز متفاوت است؛ وجودی مانند وجود او را
یا در رتبۀ او ممکن نیست؛ پس ذاتی واحد است و شریک و ضد ندارد، و او ا حدبی نیست و
وحدت او عین ذات اوست؛ عالم و حکیم و حق وحی است و عظمت و جلال او در ذات اوست و
همۀ موجودات به طریقۀ فیض از او صادر یافتهاند و هر موجود برحسب مرتبهاش بهرۀ خود
را از وجود برگرفته است (بابهای 1-8) برای وجود برحسب مرتبهاش بهرۀ خود را از وجود
برگرفته است (بابهای 1-8) برای وجود نخستین چنان نامهایی شایسته است که در میان
موجودات عالم ما و نیز در میان برترینِ آنها بر کمال و فضیلت دلالت کند. از وجود
نخستین، وجود دوم فایض میشود که آن نیز جوهر غیرمتجسم است و جایگاهش ماده نیست و
خویشتن خود را و نیز وجود نخستین را تعقّل میکند. از وجود دوم، وجود سوم لازم
میآید و این سلسله تا وجود یازدهم ادامه مییابد. جوهر همۀ این وجودهای دهگانه،
عقل است تا وجود یازدهم ادامه مییابد. جوهر همۀ این وجودهای دهگانه، عقل است و از
وجود دوم تا نهم، به ترتیب: آسمانِ نخست، کواکبِ ثابته، کرۀ زحل، مشتری، مربیخ،
شمس، زهره، عطارد و قمر صادر میگردد. وجودِ اجسامِ آسمانی که به علت طبیعتشان حرکت
دایرهای دارند، به کرۀ قمر پایان مییابد و وجود دهم اخرین وجودی است که آنچه به
واسطۀ آن موجود میشود، نیاز به ماده و موضوع ندارد. ویژگی این موجودات آن است که
از آغاز امر، جوهر آنها برترین کمالات را حایز است و این ویژگی به وجود یازدهم (عقل
عاشر یا عقل فعّال) پایان مییابد. از آن پس نوبت به «موجوداتی که نزد مایند» (باب
11) میرسد که طبیعت ایشان مقتضی آن نیست که از آغاز امر، برترین کمالات را دارا
باشند، بلکه وجود آنها از ناقصترین مرتبه آغاز میشود و اندک اندک تکامل مییابد
تا آنکه هریک از آنها، نخست در جوهر و آنگاه در اعراض به برترین مرتبۀ کمال رسد و
این حالت، ناشی از سرشت (طبیعت) این نوع موجودات است. از این موجودات، برخی طبیعی
(بیجان) و برخی ارادی (صاحب اراده) و سرانجام گروهی مرکّب از طبیعت و ارادهاند.
اجسام طبیعی عبارتند از اسطقسات یا عناصر یعنی آتش و هوا و آب و خاک و صورتهای دیگر
انها، همچون بخار و شعله و نیز مواد معدنی چون سنگ و جز آن و گیاهان و حیوانات
غیرناطق و حیوان ناطق. هریک از اینها از 2 چیز تشکیل میشود: یکی ماده یا هیولی و
دیگری صورت و هیأت. قوام صورت به ماده است و وجود آن بدون این ممکن نیست و وجود
ماده برای صورت است و اگر صورتی موجود نباشد، مادهای نیست و مادۀ هرچیز پذیرندۀ
صُوَرِ متباین است (ابواب 9-12). ترتیب این موجودات چنان است که فروترین آنها مقدم
است. افضل از او در پی میآید و این سلسله ادامه مییابد تا به افضل از همه منتهی
شود. مادۀ اولی از همه فروتر است و پس از آن، به ترتیبِ فضیلت، اسطقسات، مواد
معدنی، گیاه، حیوان غیرناطق و سرانجام حیوان ناطق است که در زیرِ فلکِ قمر چیزی
برتر از آن نیست. شمار وجودات مفارق پس از وجود نخستین، 10 است و شمار اجسام سماوی
9 و مجموع آنها 19 است. آن 10 موجود (عقلهای دهگانه) در وجود و مرتبۀ خویش متفرّدند
و ضدّ ندارند و هریک از آنها، هم خود و هم وجود نخستین را تعقّل میکند و اجسام
نهگانۀ سماوی در 9 مرتبه قرار دارند و بر هریک از انها جسمی کروی شامل است. نخستین
آنها یک حرکت دورانی بسیار سریع و بقیه 2 حرکت دارند. جنس همۀ این اجسام یکی است و
اختلاف آنها دو نوع است چنانکه از هر نوع یکی بیش نیست. این اجسام از وجودِ نخستین
و عقولِ عشره که از هیولی و موضوع رهایند متمایز میگردند و انسان با آنها در ماده
مشترک است. مسیر و مکان حرکت اجسام سماوی از پیش مشخص نشده و سرعت آنها یکسان نیست
و تفاوت در سرعت، ناشی از خود آنهاست. همۀ این اجسام دارای طبیعت مشترکند و همان
طبیعت موجب میشود که همگی همراه با جسم نخستین به حرکت درآیند. این طبیعت مشترک،
نشانۀ وجود ماده نخستینِ مشترک در همۀ آنهاست. از اختلاف جواهر این اجسام و تضادّ
آنها در نسبتها و اضافات و تبدل و تعاقب آن نسبتها، وجودِ صُوَرِ متضاد و تبدّل
آنها حاصل میشود. بدین ترتیب اسطقسات پدید میآیند و از اختلاط آنها در مراتب
گوناگون، اجسام بسیار از معدن و نبات و حیوان پدید میآیند تا نوبت به انسان میرسد
که محصول آخرین اختلاط است. در هریک از این انواع، دو قوه، یکی فاعله و یکی قابله
(منفعله) در درجات مختلف قوت پدید میظآید. هریک از این اجسام، هم از جهت صورت و هم
از جهت ماده خویش، حق و اهلّیتی دارد. حقّ او، به لحاظ صورت وی آن است که بر وجود
خویش بماند و به لحاظ مادّهاش آنکه به صورت وجودی دیگر غیر از وجودِ فعلیِ خویش
درآید، و چون این دو در یک زمان ممکن نیست، پس هرچیز که به وجود میآید، مدّتی
میماند و آنگاه نابود میشود و ضدّ آن به وجود میآید و این رشته تا ابد ادامه
مییابد و حال همۀ موجودات، چه اسطقسات و چه آنها که از آمیزش اسطقسات پدید میآیند
همواره چنین است. اما مضادّ نابودکننده در هریک از اسطقسات و آنچه از ترکیب اندکی
از آنها حاصل شود، هم از درون و هم از بیرون آنها تواند بود. جمادات از نوع نخستین
و نباتات و حیوانات از نوع دومند. افراد نوع دوم دارای قوّۀ غاذیهاند و میتوانند
با جذب غذا از بیرونِ وجودِ خویش و جبران آنچه از ایشان به تحلیل میرود، مدّتی
صورت خویش را حفظ کنند. کاملترین این نوع، انسان است که پس از قوۀ غاذیه، قوۀ
حاسّه، و آنگاه قوۀ متخلیّه و سرانجام قوۀ ناطقه در او پدیدار میشود. قوۀ حاسّه
شامل لامسه و ذائقه و شامّه و سامعه و باصره است. متخلیّه، محسوساتی را که در نفس
وی رسم میشود، پس از غیبت آن محسوسات از مشاهدۀ حواس، حفظ میکند و میتواند برخی
از آنها را با برخی دیگر ترکیب کند و برخی را از ترکیبات آنها جدا سازد. با قوۀ
ناطقه میتواند معقولات را تعقّل کند و میان زشتی و زیبایی تمییز نهد و دارای صنایع
و علوم شود. مرکز همۀ این قوا در دل است. معده و کبد و طحال و مَراره (زَهره) و
کلیه و مثانه، توابع مستقیم و غیرمستقیم قوه غاذیه، و حواسّ پنجگانه توابع قوۀ
حاسّهاند. قوای متخلیّه و ناطقه، از نوع خود توابعی در دیگر اعضا ندارند؛ اما قوه
ناطقه بر قوای رئیسه از دیگر انواع ریاست دارد. ادراکات قوۀ حاسّه و ترکیب و تجزیۀ
محسوسات توسط قوۀ متخلیّه، و تعقّل قوۀ ناطقه با میل یا کراهت نسبت به محسوس یا
متخیَّل یا متعقَّل همراه است و آن میل یا کراهت، ناشی از نیروی گراینده (قوۀ
تزوعیّه) است. دانش نسبت به اشیا، گاه به کمک قوۀ ناطقه، گاه به وسیلۀ قوۀ متخلیّه
و گاه از راه احساس حاصل میشود. در آنچه درک آن با قوه ناطقه میسّر است، کار با
نیروی اندیشه است و آنجا که علم از راه احساس به دست میآید، ترکیبی از فعل بدنی و
فعل نفسانی در کار است و هرگاه نفس میل به تخیّل چیزی کند، قوۀ متخیّله این کار را
به صورتهای گوناگون، یعنی به کمک محسوسات گذشته یا ترکیباتی از آنها و یا با آنچه
از راه قوۀ ناطقه دریافت میدارد، انجام میدهد (ابواب 13-20).
فارابی سپس شرح میدهد که چگونه این قوا و اعضا نفس واحدی را تشکیل میدهند و
دربارۀ کار مهمترین اعضای بدن، چگونگی تعقّل قوۀ ناطقه، اراده و اختیار، سعادت،
علت خواب دیدن، وحی و رؤیت فرشتگان سخن میگوید (ابواب 21-25).
بخش دوم با فصلی زیر عنوان نیاز آدمی به اجتماع و همکاری آغاز میشود. فارابی
اجتماعات انسانی را به کامل و غیرکامل تقسیم میکند. اجتماعات کامله بر 3 قسمند:
بزرگ (عظمی) و میانی (وسطی) و کوچک (صغری). نخستین آنها اجتماع همۀ ساکنان
«معموره»، دومی اجتماع یک ملت در بخشی از معموره، و سومی، اجتماع اهل یک شهر است.
اجتماعات غیرکامله، شامل اجتماعات روستا، محله، کوچه و خانهاند. خیر و کمال در شهر
و اجتماعات بزرگتر از آن به دست میآید و شهری که مردانش در آنچه موجب سعادت است
با یکدیگر همکاری کنند، «مدینۀ فاضله» خواهد بود و شرط تشکیل اجتماع فاضل و ملت
فاضله و معمورۀ فاضله نیز همین است. مدینۀ فاضله بدن کامل درستی را ماند که همۀ
اعضای آن در راه کمال بخشیدن به زندگانی و حفظ آن همکاری کنند و همانگونه که قلب
بر اعضای بدن ریاست دارد و همۀ اعضا در مراتب گوناگون تابع آنند، در مدینۀ فاضله
نیز چنین نظامی حکمفرماست. رئیس مدینه کاملترین اعضای آن است و از هر صفتی که دیگر
اعضای مدینه در آن با وی شریکند، افضل آن را دارد. رئیس اصلی مدینۀ فاضله که پیشوا
و رئیس امّتِ فاضله و رئیس تمامی معموره نیز هست، باید بهطور فطری از 12 خصلت
برخوردار باشد: تندرست (کاملالاعضاء) و خوش فهم و خوش حافظه و هوشمند و خوش بیان و
دوستدار آموزش باشد، بر خوراک و پوشاک و نکاح حریص نباشد، راستی و راستگویان را
دوست و دروغ و دروغگویان را دشمن دارد، کریمالنّفس و بلندطبع، به زر و سیم
بیاعتنا، دوستدار داد و دادگران و دشمن ستم و ستمگران باشد و ارادۀ نیرومند داشته
باشد. گرد آمدن همۀ این خصال در یک فرد دشوار است. از اینرو، هرگاه 6 یا 5 شرط
نخستین در کسی یافت شود، همو رئیس خواهد بود و اگر چنین کسی نیز نباشد، قوانین و
سنتی که رؤسای پیشین مدینه وضع کردهاند، تثبیت خواهد شد. آن کس که جانشین رئیس
نخستین میگردد، باید علاوه بر آن شرایط که از کودکی و بر پایۀ فطرت در او هست، 6
شرط دیگر نیز پس از رشد در او حاصل شده باشد: حکیم و عالم به شرایع و سنتها و
تواریخ باشد، نیروی استنباط و ابتکار داشته و در مسائل مستحدثه نیز صاحبنظر و
اجتهاد باشد و صلاح کارِ مدینه را تشخیص دهد، قدرت ارشاد از طریق سخنوری داشته باشد
و سرانجام، فنون جنگ را بداند و بتواند خود در عملیّات جنگی شرکت کند. هرگاه فردی
که همۀ این شرایط در او جمع باشد، یافت نگردد، بلکه 2 تن یافت شوند که یکی حکیم
باشد و دیگری بقیّۀ صفات را داشته باشد، آن دو به اشتراک رئیس خواهند بود و اگر این
صفات در میان چند تن پراکنده شود و آن چندتن با یکدیگر هماهنگی داشته باشند، همۀ
آنان سرانِ بزرگِ مدینهاند و هرگاه حکمت در هیچکس نباشد، به رغم وجود سایر شرایط
در فرد یا افرادی، مدینۀ فاضله بدون رئیس و در معرض نابودی است و اگر حکیمی پیدا
نشود، دیری نمیپاید که مدینه نابود میگردد. در برابر مدینۀ فاضله، مدینههای
جاهلیّه و فاسقه و متبدّله و پالّه قرار دارند. مدینۀ جاهلیّه آن است که اهلش سعادت
را نشناخته باشند و حقیقت سعادت به ذهن ایشان نیز نرسیده باشد و آن بر 6 قسم است:
ضروریّه، بذّاله، خسبت، کرامت، تغلّب و جماعیّه. ضروریّه مدینهای است که اهل آن به
حداقل ضروریات زندگانی قناعت کنند. بذّاله آن است که اهلش گشایش را غایت زندگی
شمرند. مدینۀ خسّت و شَقْوَت آن است که در آن، لذت خوردن و نوشیدن و نکاح هدف قرار
گیرد. کرامت (سرفرازی) مدینهای است که هدف مردم آن، بزرگی و شهرت و احترام میان
ملتها باشد. تغلّب مدینهای است که اهل آن تلاش کنند بر دیگران غالب آیند و کسی بر
ایشان غالب نیاید. جماعیّه مدینهای است که اهل آن خواهان آزادی و بیبندوباریند.
مدینۀ فاسقه آن است که آرای اهل آن، مانند آرای اهل مدینۀ متبدله آن است که هم آراء
و هم افعال اهل آن، در گذشته مانند آراء و افعال اهل مدینۀ فاضله بوده و سپس دگرگون
گشته و آرای فاسدی نسبت به خداوند و موجودات دومین و عقل فعّال یافتهاند و رئیس آن
به خطا چنین پندارد که وحی بر او نازل میشود. همۀ کسانی که به دنبال یکدیگر بر
مدینههای فاضله حکم میرانند، مانند نفس واحدند. چنانکه گویی یک حاکم است که
زندگانی جاودان دارد، و اگر اتفاق افتد که گروهی از ایشان در یک زمان، در یک شهر یا
شهرهای بسیار حکم رانند، باز چنان است که گویی همۀ ایشان یک پادشاهند و نفوس آنان
نفس واحد است و این حکم دربارۀ گروههایی که مراتب پایینتر مدینه را تشکیل میدهند
نیز جاری است. پس از سپری شدن هر گروه از این مردمان، بدن آنها از میان میرود، اما
روحشان رها میشود و به سعادت میرسد و به ارواح گروههایی که جانشین آنها میشوند،
متصل میگردد (ابواب 26-30). سعادتها مانن صناعتها از 3 جهت، نوعیت و کمیت و کیفیت
تفاوت مییابند. افعالِ زشتِ مردمانِ مدینههایِ غیرفاضله به آنان هیأتهای نفسانی
زشت میبخشد. نفوسِ مردمانِ مدینههایِ جاهله ناقص و نیازمند به ماده باقی میمانند
و اینان پس از مرگ، برحسب اتفاق به صورت انسان یا حیوان یا غیرحیوان باز میگردند و
نفوسی که به عدم میپیوندند همینانند، در حالیکه هیأتهای نفسانی مردمان مدینۀ
فاضله، آنان را از ماده میرهاند (ابواب 31-32). سپس فارابی از آنچه دانستنش بر
مردمان مدینۀ فاضله لازم است و بهطور عمده، اعتقاد به مبادی اولیّه و بعث و حشر،
سخن میگوید و آنگاه برخی دیگر از آرای فاسد مردمان مدینههای جاهلیه و ضالّه را
میآورد، ازجمله آنکه به عقیدۀ ایشان، همۀ موجودات با یکدیگر در تضادند و همراهی و
ارتباط، به طبع یا به اراده در میان مردمان نیست و هرکس باید با دیگری دشمنی ورزد و
ارتباط و الفت میان مردم تنها به هنگام نیاز اتفاق میافتد و در چنین حالی نیز یکی
قاهر و دیگری مقهور است. برخی دیگر که مشاهده میکنند انسان نمیتواند بدون یار و
یاور، همۀ نیازهای زندگیش را برآورد، برآنند که آدمی باید گروهی را مقهور سازد و به
خدمت خویش درآورد و به وسیلۀ ایشان نیز گروهی دیگر را تابع خود کند و مطابق میل
خویش به کار وادارد (باب 33-34) و عدالت در نظر این مردمان، عدالت طبیعی است. هر
طایفه باید درصدد آن باشد که همۀ آنچه را که از آنِ طایفۀ دیگری است، بر باید و هر
طایفه که بدینسان بر طایفۀ دیگر غالب شود، سعادتمند است و بر این غلبه چون حاصل
گردد همان عدل است، از آنرو که مطابق اقتضای طبیعت است. غالب باید مغلوب را در جهت
خواست خویش به کار گیرد و مغلوب باید برای نفع غالب کار کند و این نیز عدالت است و
بجز اینها، انصاف در خرید و فروش و ردّ امانت و تعدی نکردن و سایر آنچه عدالت
خوانده میشود، به انگیزۀ ترس و ضعف و نیاز است، چنانکه اگر هر دو طرف در قوت برابر
باشند یکی از ایشان بخواهد به قهر بر دیگری غلبه کند، کار دراز گردد و هر دو رنج
بسیار برند. نیز آنگاه که 2 تن یا 3 طایفه در پی دفع زیانی یا جلب منفعتی باشند و
آن، جز با ترک تخاصم میان آنان ممکن نباشد، در چنین حالاتی هر دو به سازش گرایند
(باب 35).
در باب سی و ششم از خشوع، به معنی اعتقاد به خداوند و ضرورت اِشراف روحانیون بر همۀ
اعمال مردم و لوازم این اعتقاد و اینکه مردمان مدینههای غیرفاضله، همۀ این سخنان
را نیرنگ و دامفریب میشمارند و هدف زندگی را جلب خیر و جمع مال میدانند و نیز
پیرامون آرای مردمان اینگونه مدینهها دربارۀ نظامهای اجتماعی سخن میگوید در باب
سی و هفتم که آخرین باب کتاب است، از آرای مردمان مدینههای جاهلیه دربارۀ سعادت و
فضیلت، وجود طبیعی انسان و اختلاف آن با وجود مُشاهَد او و ویژگیهای موجودات طبیعی
و ماهیت حقیقت و مشهودات انسانی و دامنۀ معرفت انسانی و امثال این مسائل بحث
میکند.
مقولۀ مدینۀ فاضله پیش از فارابی نیز توسط برخی اندیشمندان و حکما، از جمله افلاطون
(در جمهوریت) و ارسطو (در سیاست) بررسی شده است. خود فارابی نیز در 2 نوشتۀ دیگر
خویش به نامهای «السیاسه المدنیّه» و «تحصیل السّعاده» به شرح برخی از مسائل مربوط
به همین موضوع پرداخته است.
در رسالۀ چهل و هفتم از رسائل اخوان الصفا (4/124-139) فصلی به شرح ناموس الهی و
شرایط نبوت و مذاهب ربانیین اختصاص یافته و ضمن آن، از جمله همان 12 شرطی که فارابی
برای رئیس مدینۀ فاضله آورده، تقریباً کلمه به کلمه به عنوان خصال قانونگذار نقل
گردیده است. ابنسینا در کتاب المجموع، یا الحکمه العروضیه برخی انواع حکومت را
برشمرده است. اما خواجه نصیرالدین طوسی در مقالۀ سوم اخلاق ناصری، زیر عنوان «در
سیاست مدن» بسیاری از آرای «حکیم ثانی ابونصر فارابی» را دربارۀ مدینۀ فاضله تکرار
کرده و به گفتۀ خود خواجه«اکثر این مقالت منقول از اقوال و نکت اوست».
کتاب آراءِ اهل المدینه الفاضله نخستینبار در لیدن توسط فریدریش دیتریسی در مجموعۀ
«رسایل فلسفی» چاپ شد (1307ق/1890م). همو آن را به آلمانی نیز ترجمه کرد و در
همانجا به چاپ رساند (1317ق/1900م)، بعدها متن عربی آن مکرر در بیروت و قاهره
منتشر شد: قاهره، مطبعۀ حجازی، 1368ق/1949م؛ بیروت، المطبعهالکاتولیکیه،
1378ق/1959م؛ قاهره، مطبعهالنیل، بیتاریخ، در 1368ق/1949م؛ ترجمۀ فرانسوی آن توسط
ژوسن و دیگران در قاهره چاپ شد. در سالهای 1380-1381ق/1961-1962م ترجمۀ اسپانیایی
آن توسط م آ آلونسو در شمارههای 26 و 27 مجلۀ الاندلس منتشر گشت. در 1404ق/1984م
متنی انتقادی از آن، همراه با ترجمه و شرح انگلیسی توسط ر والتسر انتشار یافت.
همچنین مقالۀ شایان دقتی از روزنتال زیر عنوان «جایگاه سیاست در فلسفۀ فارابی» در
جلد دوم مجموعه پژوهشهای سامی چاپ دانشگاه کمبریج 1391ق/1971م، نشر یافته است.
همچنین ترجمۀ فارسی این کتاب توسط سیدجعفر سجادی در 1354ش در تهران طبع و نشر شد.