آذَرْبايِجان، ناحيهاي در شمال غربي ايران با وسعتي برابر با 074،109 كمـ2 (سازمان
برنامه، دفتر فني، عمران...، 3) معادل 6% وسعت كشور ايران كه ميان 35 و 45 و 40 و
39 عرض شمالي و 44 و 5 و 48 و 50 طول شرقي واقع شده است. از شمال به اتحاد جماهير
شوروي، از مغرب به تركيه و عراق، از مشرق به اتحاد جماهير شوروي و گيلان و از جنوب
به استانهاي زنجان و كردستان محدود است. آذربايجان از نظر طبيعي واحد جغرافيايي
مشخصي است و از نظر سياسي به دو استان آذربايجان شرقي و آذربايجان غربي تقسيم شده
است.
I. تاريخ و جغرافياي تاريخي
آذربايجان از نام «آتروپات» (در يوناني: Atropatés) مشتق است. آتروپات نام سرداري
ايراني بود كه در جنگ ميان داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي و اسكندر مقدوني در
«گاوگامِلا» (گوگامِل) در سپاه ايران فرمانده مادها بوده است. آتروپات پس از شكست
ايران به اسكندر پيوست و در زمستان 328ـ327 قم از سوي اسكندر به جاي «اوكسيدات» به
حكومت ماد منصوب گرديد (پاولي، ذيل آتروپاتِس ). آتروپات در 324قم دختر خود را به
«پِرْديكّاس» سردار اسكندر داد. پس از مرگ اسكندر و تقسيم ممالك و متصرفات او ميان
سردارانش، قسمت شمال غربي ماد به او واگذار گرديد و او در آنجا به استقلال به حكومت
پرداخت. اين نايه كه پس از مرگ اسكندر به «ماد كوچك» (در برابر «ماد بزرگ») معروف
شده بود، پس از استقلال و استقرار آتروپات در آنجا به نام او ناميده شد كه در خط
پهلوي «آتورپاتَكان» ضبط شده است (در يوناني: آتروپاتِنِه)، اما آتورپاتكان نمايندة
تلفظ اين كلمه در سرتاسر عهد ساسانيان و تغييراتي كه در طي چندين قرن در زبان مردم
و در حروف صامت و مصوت آن روي داده است نيست و املاي پهلوي، شكل كهن آن را حفظ كرده
است. مثلاً در كتاب «جنگهاي ايران» تأليف پركپ (پروكوپيوس ) مورخ بيزانسي قرن 6م
نام اين ناحيه دوبار به شكل «آدَربايْگانُن» آمده است كه تلفظ «آذربايگان» يعني
تلفظ واقعي مردم آن عر را منعكس ميسازد. در آخر قرن 4م فاوستوس بيزانسي، مورخ
ارمني يك بار اين نام را به صورت «آترپاتكان» و 7 بار به شكل «آترپايكان» به كار
برده است. آندره آس، ايرانشناس آلماني حدس ميزند كه تلفظ واقعي اين كلمه در قرن
3م «آذُرباذَگان» بوده است يعني صامت بيواك (مهموس) انسدادي «ت» به صامت واكدار
(مجهور) و سايشي «ذ» بدل شده است (پاولي، ذيل Adarbigana). صامت «ذ» در كلمات فارسي
قديم پس از مصوت، به «ي» بدل گرديده و به همين جهت «آدرباذگان» نيز به «آذربايگان»
تبديل شده است. در قرن 3ق/9م هنوز به پيروي از اواخر ساسانيان «آذرباذگان» گفته
ميشد (ابن خردادبه، فهرست). فردوسي در شاهنامه به جهت رعايت وزن شعر «آذر آبادگان»
گفته است كه بيانگر تلفظ واقعي مردم نبوده است. آذربايگان كه تلفظ مردم آن عصر
بوده، در زبان عربي به اَذْرَبيجان و آذربيجان بدل شده كه در فارسي امروزي
«آذربايجان» شده است (نك : همانجا).
آذربايجان پيش از اسلام: به گفتة جغرافينويسان يوناني «آتروپاتنه» از شمال به
سرزمين خزرها محدود ميشد و از مغرب (در حقيقت شمال غرب) رود ارس حد فاصل ميان آن و
ارمنستان بود و از جنوب غربي تا درياچة مانتياني يا ماتْيِني (در استرابن: «سپاوتا»
كه به «كپاوتا» (كبوذان) تصحيح شده است) يعني درياچة اروميه گسترده بود (گايگر ).
مهمترين قسمت آتروپاتنه همين حوزة درياچة اروميه بود با مركز آن به نام گازا يا
گازاكا در ميان راهي كه از اكباتانا (همدان) به ارتاكسارتا (واقع در ارمنستان)
ميرفت (گايگر به نقل از كتاب «تاريخ طبيعي» پلينيوس ، نك مطالب آينده دربارة جنزه
و شيز). قلعة گازاكا همان «وِرا» يا «فرااسپه» (در فارسي باستان: فرا ـ دَه ـ
اَسْپه = ياري دهنده و پيش برنده يا توليد كنندة اسپان) بود (نك : ماركوارت، 108).
اخلاف «آتروپات» در زمان سلوكيان و اشكانيان در اين ناحيه كه از اين پس به نام او
معروف گرديد حكومت ميكردند. در زمان سلوكيان كه زمان رواج فرهنگ يوناني در ايران
بود «آتروپاتنه» تحت حكومت روحاني هواخواهان كيش مغان بود و در آنجا مغان و معابد
ديني املاك وسيعي داشتند و از اين رو آتروپاتنه در برابر فرهنگ يونان مقاومت
ميكرد. از اين روست كه در روايات زردشتي و در دورة اسلامي آذربايجان را مهد زردشت
و دين زردشتي گفتهاند و اروميه را زادگاه زردشت خواندهاند، اما بررسيهاي
زبانشناسي در اوستا، اين معني را تأييد نميكند (دياكونوف، 70). پادشاهان آتروپاتنه
در زمان اشكانيان تابع دولت اشكاني بودند. فهرست بعضي از پادشاهان آتروپاتنه در
زمان سلوكيها و اشكانيان از كتاب «نامنامة ايراني » نقل ميشود: 1. آتروپات كه در
328قم از سوي اسكندر به حكومت اين ناحيه منصوب گرديد؛ 2. اَرْته بازان كه در
220قم با انتيوخوس سوم، پادشاه سلوكي پيماندوستي بست؛ 3. مهرداد (67 قم)؛ 4.
داريوش (65 قم)؛ 5. آريو بَرْزَن اول (30 قم)؛ 6. اَرته وازْدْ (د ح 20 قم)؛ 7.
آريوبَرْزَن دوم (20 قم ـ 2م)، او پادشاه ارمنستان نيز بود؛ 8. اَرته وازْد دوم (د
10 م) كه پادشاه ارمنستان نيز بود؛ 9. اَرْته وازد معروف به گايوس يوليوس كه در رم
مرد (يوستي، 412).
اَرْته وازد پسر آريوبَرْزَن از شاهان معروف آتروپاتنه است. او در حدود 59 قم
متولد گرديد و در 36 قم از سوي آنتونيوس (آنتوان، يكي از فرمانداران سهگانة رم)
مورد حمله واقع شد. آنتوان با حمله به آتروپاتنه ميخواست از سوي شمال بر خاك پارت
يا دولت اشكاني بتازد. در اين حمله آتروپاتنه ويران گرديد و فرااسپه مركز آن محاصره
شد. ارته وازد از فرهاد چهارم پادشاه اشكاني ياري خواست و بر سپاهي از آنتوان تاخت
و آن را نابود كرد. آنتوان از محاصرة فرااسپه طرفي نبست و عقب نشست. فرهاد چهارم پس
از عقبنشيني آنتوان، با آنكه سرزمين آتروپاتنه صدمات زيادي ديده بود، قسمت كمي از
غنايم جنگي را به ارته وازد داد و او را از خود رنجاند. اَرته وازد در 35 قم به
آنتوان پيشنهاد پيماندوستي و نظامي كرد و آنتوان اين پيشنهاد را پذيرفت و يوتاپه
دختر او را به عقد پسر خود الكساندر درآورد. ارته وازد به ياري سپاهياني كه آنتوان
در اختيارش گذاشته بود بر فرهاد چهارم و متحد ارمنيِ او غالب آمد. پس از شكست
آنتوان در جنگ اكسيوم اَرْته وازد از فرهاد چهارم شكست خورد و اسير شد، ولي پس از
مدتي از بند رهايي يافت و نزد اكتاويوس اوگوست رفت و اكتاويوس او را با خوشرويي
پذيرفت. ارته وازد در 20 قم در رم مرد (پاولي، ذيل ارتاواسدس ).
خاندان آتروپات تا آغاز قرن اول ميلادي در آذربايجان حكومت كردند. احتمال ميدهند
كه اردوان دوم (يا سوم) اشكاني كه در 10م به سلطنت رسيد و پيش از آن پادشاه
آتروپاتنه بود از نسل و خاندان شاهي آتروپات بوده است. به هر حال از آن پس تا قدرت
يافتن ساسانيان آتروپاتنه شاهاني داشته است كه تابع دولت اشكاني بودهاند
(ماركوارت، 111).
پس از روي كار آمدن اردشير اول ساساني ارمنستان مدتي در برابر او مقاومت كرد و به
همين جهت احتمال ميدهند كه شايد آذربايجان نيز كاملاً مطيع اردشير نبوده است. در
دِه خان تختي، در 30 كيلومتري جنوب سلماس، كمي دورتر از جادة سلماس ـ اروميه نقشي
بر كوه است كه به عقيدة متخصصان متعلق به زمان ساسانيان يا اردشير اول است. اين نقش
دو سوار شاهانه را با دو پياده نشان ميدهد كه محتملاً يكي از سواران اردشير اول و
ديگري شاپور اول است و بعضي هم احتمال ميدهند كه يكي شاپور اول و ديگري وليعهد او
باشد. ظاهراً آن دو مرد پياده شاهان ارمنستانند كه حلقة حكومت ارمنستان يا
آذربايجان را به شاهنشاه ساساني تقديم ميكنند، اما اين استنباط بيشتر مبتني بر
حدس دانشمندان است، زيرا كتيبهاي همراه اين نقش نيست، گرچه لباسها و آرايشها
نشاندهندة شاهنشاهان ساساني است. اگر حدس بعضي از دانشمندان درست باشد بايد گفت كه
اردشير كاملاً بر ارمنستان مسلط نبوده است، زيرا اگر چنين بود بايست اين نقش به جاي
آنكه در مرزهاي ارمنستانِ ايران و آذربايجان كنده شود، در عمق خاك ارمنستان كنده
شده باشد و از سوي ديگر نشانة آن است كه آذربايجان با قسمتهاي غربي آن و غرب و شمال
درياچة اروميه به دست اردشير اول و به هر تقدير به دست شاپور اول افتاده بوده است
(دربارة اين نقش و حدسيات دربارة آن. نك : «تحقيقاتي در تاريخ ارمنستان»، تأليف
ماريلوئيز شومون ، پاريس، 1969). شاپور اول ساساني در 252م ارمنستان را فتح كرد.
با فتح اين سرزمين آذربايجان نيز طبعاً به طور كامل تابع دولت ساساني گرديد
(ماركوارت، 112).
در زمان ساسانيان ارمنستان ميان ايران و روم تقسيم گرديد و ارمنستانِ ايران كه در
مغرب درياچة اروميه از شمال به جنوب شرق كشيده ميشد، به آذربايجان پيوست. از 9 بخش
كه براي ارمنستان ايران ذكر كردهاند، 2 ناحية هير و زراوند (به احتمال خوي و
سلماس) مسلماً جزو آذربايجان بود. به نوشتة ابودلف زراوند نام چشمة آب گرم و معدني
معروفي در كنار درياچة اروميه نزديك سلماس بود (ياقوت، 2/922؛ ابودلف، 14ـ 15).
در زمان ساسانيان ايران 4 «فاذوسفان» (پادوسپان) داشت كه هر كدام بر يكي از جهان
چهارگانة مملكت حكومت ميكردند. جهت شمالي شامل آذربايجان و ارمنستان (با «حيّز»
آن) و دماوند و طبرستان (با «حيّز» آن، يعني ظاهراً گيلان و ديلمان) بود. هنگامي كه
خسرو انوشروان بر تخت نشست فاذوسفانِ سمت شمالي كه آذربايجان جزو آن بود «داذي» پسر
نَخيرجان (نَخوِيرگان) نام داشت (طبري، اول 892،893). انوشروان بر هر يك از اين
ناحيهها اصبهبذ (سپهبد)ي نيز تعيين كرد كه فرماندي سپاه آن ناحيه را داشت. اصبهبذ
شمال بر سپاه آذربايجان و آن سوي آن يعني «بلاد خَزَر» رياست داشت. به گفتة ابن
خرداذبه اصبهبذ شمال را آذرباذگانْ اصبهبذ ميگفتند و ارمنستان و آذربايجان و ري و
دماوند (به اصطلاح آن روز «دنباوند») كه مركز آن شلنبه بود، در اين حيّز قرار داشت
با طبرستان و گيلان و «ببر» و طيلسان (تالشان) و خزر و لان (ارّان) و صقالب
(اسلاوها) و «اَبَر» (ص 118). اطلاق آذرباذگان اصبهبذ بر سپهبد اين ناحية پهناور
دليل اهميت آذربايجان آن روز بوده است. به گفتة آپولونيوس آذربايجان در زمان
اشكانيان ميتوانست 000،10 سوار و 000،40 پياده بسيج كند (پاولي، ذيل اتروپاتنه) و
سواران آذربايجان معروف بودهاند (ماركوارت، 110).
آذربايجان و دين اسلام: بلاذري از قول حسين بن عمرو اردبيلي، از واقد اردبيلي، از
مشايخي كه آنها را ديده بوده نقل ميكند كه مغيره بن شعبه صحابي معروف از سوي عمر
بن خطاب والي كوفه شد و با او نامهاي براي حُذَيفه بن اليمان صحابي ديگر بود كه او
را مأمور آذربايجان يعني فتح آن ميكرد. حذيفه در نهاوند يا نزديكي آن بود كه اين
نامه به او رسيد. پس به راه فتاد تا به اردبيل كه «مدينه» (شهر اصلي و مهم)
آذربايجان بود و مرزبانش در آنجا مينشست و گرفتن ماليات آذربايجان هم برعهدة او
بود، رسيد (ص 333). اين مرزبان غير از فاذوسفان و اصبهبذي است كه ذكرش گذشت، زيرا
چنانكه گفته شد آن دو بر ناحيهاي بسيار پهناورتر حكومت داشتند و اين مرزبان بايستي
حاكم خاص آذربايجان باشد.
در طبري (حوادث 22ق/643م) نام 2 سردار ايراني كه در فتح آذربايجان با مسلمانان
جنگيدند، ذكر شده است، يكي اسفندياذ پسر فرخزاد و ديگري بهرام پسر فرخزاد كه اين
دو برادران رستم فرخزاد، سردار معروف جنگ قادسيه بودهاند. به گفتة طبري بُكَيْر
بن عبدالله با اسفندياذ جنگيد و او را اسير كرد و بهرام بن فرخزاد با عُتبه بن
فَرْقَد جنگيد و مغلوب او شد. بلاذري در روايت خود از مشايخ اردبيل نام سردار
ايراني را ذكر نميكند و ميگويد «مرزبان جنگجوياني از مردم باجَرْوان و ميمذ و
نريز ]در 3 چاپ از فتوح البلدان: نرير[ و سَراه (سراب) و شيز و ميانج و جاهاي ديگر
گرد آورد و چند روز با مسلمانان جنگ سختي كرد. پس از آن مرزبان از سوي همة مردم
آذربايجان با حذيفه صلح كرد كه 000،800 درهم بپردازد (به وزن 8 يعني ظاهراً 8 درهم
مساوي يك دينار) و در برابر آن مسلمانان كسي از مردم آذربايجان را نكشند و اسير
نكنند و آتشكدهاي را ويران نسازند و به اكراد بَلاسجان ]بلاشگان[ و سبلان و ميان
رودان (در اصل: ساترودان) تعرض نكنند و مخصوصاً مردم شيز را از رقص و انجام
آيينهايشان در جشنها باز ندارند. پس از آن حذيفه با موقان و جيلان جنگيد و ايشان را
شكست داد و با ايشان به شرط پرداخت خراج صلح كرد» (ص 334).
مشايخ مذكور «گفتند كه عمر پس از آن حذيفه را ]آذربايجان[ عزل كرد و عُتْبَه بن
فَرْقَد سُلَمي را بر آذربايجان گماشت. او از راه موصل، و گفته ميشود از شهرزور،
از راه گردنهاي كه امروز به نام معاويه اَوْدي معروف است، به آذربايجان آمد و چون
به اردبيل رفت ديد كه مردم آن بر صلح مذكور باقي هستند، اما نواحي ديگري آن صلح را
شكستهاند، پس با آنها جنگيد و پيروز شد و غنيمت گرفت».
بلاذري در ذكر فتح موصل، (از قول مشايخي از مردم موصل) ميگويد: اروميه از فتوح
موصل است و آن را عُتْبَه بن فَرْقَد فتح كرد و خراج آن (يعني اروميه) مدتي بر روي
خراج موصل بود و همچنين حور (؟) و خوي و سلماس؛ معافي گويد: «شنيدم كه عتبه هنگامي
كه آذربايجان را فتح كرد آنها را نيز بگشاد» (ص 339).
اينجا محل بررسي روايات طبري و بلاذري و تحقيق دربارة آنها نيست. همينقدر ميگوييم
كه اختلاف در روايت طبري و بلاذري به اختلاف ميان روايت مردم محلي و روايت فاتحان
برميگردد و در نتيجه اختلاف به اين مربوط ميشود كه آيا آذربايجان با صلح (نظر
مردم محلي آذربايجان) و يا به زور و عنف (مفتوحه عَنْوَهً) گشوده شد (نظر حكام عرب
بعدي آذربايجان). در صورت اول حكام اسلامي بايستي به گرفتن خراج و ماليات ارضي از
مردم آذربايجان اكتفا كنند و در صورت دوم مردم آذربايجان ميبايست جزيه هم بپردازند
چنانكه در عهدنامة منقول در طبري آمده است (طبري، وقايع سال 22ق/643م).
نكتهاي كه به صراحت در بلاذري به چشم ميخورد و طبري نيز آن را به طور ضمني تأييد
ميكند، آن است كه سپاه اسلام از 2 راه به آذربايجان حمله برده است: يكي از راه
شرق، احتمال است (طبري، وقايع سال 22ق/643م).
نكتهاي كه به صراحت در بلاذري به چشم ميخورد و طبري نيز آن را به طور ضمني تأييد
ميكند، آن است كه سپاه اسلام از 2 راه به آذربايجان حمله برده است: يكي از راه
شرق، احتمالاً از زنجان و ميانه به اردبيل و ديگري از راه غرب به سوي درياچة اروميه
كه مبدأ حمله در اين جبهه موصل بود، و مقصد نهايي اروميه، يعني بزرگترين شهر آن
ناحيه. اين ناحيه همان است كه در همسايگي ارمنستانِ ايران و مبدأ حملات شاهان
ساساني به ارمنستان روم بوده است و شهرهاي ديگر آن چنانكه در بلاذري ذكر شده است
حور و خوي و سلماس بوده است. حور كه در بلاذري ذكر شده است در جاي ديگر ديده نشد و
احتمال ميدهم كه همان ناحية هير (هيرو زَراوند) مذكور در تاريخ ارمنستان باشد كه
جزو 9 بخش از ناحية ارمنستان ايران بوده است.
اما امان نامهاي كه در طبري مذكور است (اول /2662) و به موجب آن عُتَبه بن
فَرْقَد، عامل عمر بن خطاب، به مردم آذربايجان امان داد براي دريافت جزيه يا ماليات
سرانه بوده است. طبق اين «امان نامه» حفظ نفوس و اموال و عدم تعرّض به ملل و شرايع
مردم دشت و كوهسار و «حواشي و كنارهها»ي آن برعهدة حاكم اسلامي بوده است. در اين
اماننامه كودكان و زنان و معلولان بيچيز و زاهدان گوشهگيرِ درويش از پرداخت جزيه
معاف بودند و مردم آذربايجان متعهد ميشدند كه سپاه اسلام را يك شبانهروز (ظاهراً
در سال) پذيرايي كنند و... تاريخ اماننامه 18ق/639م است كه با در نظر گرفتن جريان
تاريخي حوادث صحيح نيست. روايت ديگري كه بلاذري از واقدي نقل كرده، آن است كه
مُغيره بن شعبه در 22ق/643م آذربايجان را به زور (عَنْوَهً) فتح كرده است. تطبيق
ميان اين تضادها همان است كه گفته شد يعني روايت محلي داير بر فتح از راه صلح و
روايت بعدي، از آنِ فاتحان، مبني بر فتح بازور و غلبه به منظور گرفتن جزيه و خراج
از اهالي. به نظر چنان ميآيد كه مردم آذربايجان كه سردارانشان برادران رستم
فرخزاد بودهاند پس از جنگهاي قادسيه و جلولاء صلاح را در جنگ ندانسته و با آمدن
سپاه اسلام به صلح راضي شدهاند؛ اما چون مفاد اين صلح خزانة فاتحان و مخارج
سپاهيان ايشان را كفايت نميكرده است به بهانههايي بر ايشان تاخته و اين سرزمين را
«مفتوحه عنوه» عنوان كردهاند تا علاوه بر خراج، جزيه هم از ايشان بستانند.
پس از چندي اسكان عربها در آذربايجان و ترويج اسلام در اين منطقه شروع شد. چنانكه
پيش از اين گفته شد عهدنامهها و اماننامهها با دين مردم كاري نداشت، حتي مردم
شيز در رقص و آيينهاي ديني در اعياد و تشريفات مربوط به آنها آزاد بودند؛ اما اشعث
بن قيس كِندي كه والي آذربايجان شد، جمعي از اعراب را كه از «اهل عطاء و ديوان»
بودند در آذربايجان ساكن ساخت. اين «اهل عطاء و ديوان» از اشراف و سرداران عرب
بودند كه از ديوان، عطاء و مستمرّي ميگرفتند و اسكان آنها به معني اسكان قبايل و
طوايف تابع آنها بود. اين اشخاص مأمور بودند كه مردم را به اسلام دعوت كنند. اشعث
بن قيس در زمان خلافت عثمان و علي (ع) والي آذربايجان بود و احتمال قوي ميرود كه
دعوت مردم به اسلام به امر و اشارة علي(ع) باشد، زيرا چنانكه از سيرة آن حضرت
برميآيد، وي سخت طرفدار ملل مغلوب بود و ميخواست با دعوت مردم به اسلام از فشار
ماليات سرانه و تحميلات ديگر بر اقوام زيردست بكاهد. روايت ديگري در بلاذري
ميگويد: علي (ع) اشعث را به آذربايجان فرستاد و چون اشعث به آذربايجان رفت ديد كه
مردم آن مسلمان شدهاند و قرآن ميخوانند (ص 337)؛ اما روايت طبري (در 36ق/656م)
صريحاً ميگويد كه اشعث از جانب عثمان والي آذربايجان بود و چون علي(ع) به كوفه آمد
به اشعث نوشت كه پس از گرفتن بيعت از مردم براي او ]به كوفه[ باز گردد (اول /3254)
و طبيعي است كه بيت براي خلافت از مردم مسلمان ميگرفتند. بلاذري ميگويد: چون
عربها در آذربايجان فرود آمدند عشاير آنان از كوفه و بصره و شام به آنجا روي آوردند
و هر طايفهاي در حدّ توانايي خود بر اراضي اين سرزمين مسلّط شدند و بعضي از آنان
از ايرانيان زمين خريدند. مردم قريهها و ديهها براي حفظ خود به ايشان پناه بردند و
به عنوان برزگر به خدمت آنها درآمدند. چنانكه «وَرْثان» را... مروان بن محمد ساخت و
زمين و باروي آن را احيا كرد و آنجا ملك او شد (ص 337). از اين گفتة بلاذري بر
ميآيد كه سياست دوران اموي تبديل مردم نواحي مفتوحه به برزگران و كارگران براي قوم
فاتح بوده است، يعني سياستي برخلاف سياست دوران خلفاي راشدين و مخصوصاً علي(ع).
نواحي مهم آذربايجان را بنياميه يا عاملان آنها تصاحب كردند و اين تصاحب بر پاية
اين سياست بود كه نخست دهات و قراء را ناامن سازند تا مردم ناچار به «الجاء» آن
اراضي به اشراف عرب شوند و خود كارگران و كشاورزان آنها گردند.
شهرهاي آذربايجان تا عصر سلجوقيان: ابن خرداذبه در قرن 3ق/9م از «شهرها و رستاقهاي
آذربايجان» نام برده است (ص 119). مقصود از «رستاق» به قول ياقوت هر موضعي است كه
در آن مزرعهها و قريهها باشد و به شهرهايي مانند بصره و بغداد گفته نميشود و اخص
از «كوره» و «استان» است (1/41). به احتمال قوي تقسيمات ولايات ايران در زمان ابن
خرداذبه با تفاوتهايي جزئي عين تقسيمات زمان ساسانيان بوده است، زيرا ما دليلي
نداريم كه دستگاه اداري عباسي، تقسيمات زمان ساسانيان را (جز در مواردي خاص) برهم
زده باشد. ابن خرداذبه نام كساني را كه اردشير اول ساساني آنها را شاه ناميده ذكر
كرده است (ص 17). در ميان آنها نام آذرباذگان شاه ديده ميشود و اين به آن معني است
كه در آخر حكومت اشكاني آذربايجان براي خود پادشاهي داشته است، اما آنچه در اين
قسمت براي ما اهميت دارد، اين است كه «لان» (ارّان) و «موقان» و «براشكان» و
«شروان» (همسايگان شمالي آذربايجان) نيز هر كدام شاهي مستقل داشته است. شاپور اول
نيز در كتيبة كعبة زردشت از ممالك آذربايجان و ارمنستان و گرجستان و ماخِلوني و
الباني و بلاسگان نام برده است. پس تقريباً در جنوب ارس (حدوداً مرز شمالي فعلي آن)
اطلاق ميشده است. اين معني از فهرست «شهرها و رستاقهاي آذربايجان» كه ابن خرداذبه
به دست داده است بهتر معلوم ميشود: «مراغه، ميانج، اردبيل، وَرْثان، سِيسَر،
بَرْزه، سابُرْخاست، تبريز، مرنْد، خوي، كولسره، موقان، بَرْزَنْد، جَنْزه شهر
پرويز (يعني نه جنزه يا گنجة واقع در شمال ارس)، جابروان، نريز، ]در 3 چاپ از
فتوحالبلدان: نرير[ اروميه، سلماس، شيز، باجَروان؛ ]رستاقها[: سَلَق، سِنْدَبابا،
بَذّ، اُرْم، بلوانكرج، سراه (سراب)، دسكياور، ماينهرج» (ص 119ـ120).
در ميان شهرهاي مذكور تنها مراغه نام عربي دارد (سَلَق گرچه عربي است، به معني
گردنه است و ظاهراً نام خاصي نيست) و از نام عربي آن شايد چنين استنباط شود كه اين
شهر در زمان اسلام بنا شده است، اما بلاذري تصريح ميكند كه مراغه «افراز روذ» يا
«افراه روذ» ناميده ميشد. در آنجا سرگين زياد بود و اسبان مروان بن محمد اموي حاكم
ارمنستان و آذربايجان به هنگام بازگشت از جنگ «موقان» و «گيلان» در آنجا خوابيدند و
غلتيدند و از اين رو قرية مذكور «قريه المراغه» يعني قريهاي كه محل غلتيدن اسبان
است ناميده شد و بعد مردم كلمة «قريه» را انداختند و گفتند «مراغه». مردم آنجا آن
محل را به مروان «الجاء» كردند (يعني براي آنكه از دست دزدان و راهزنان و متعديان
در امان باشند، آنجا را در پناه او قرار دادند) و او آنا را ساخت و نمايندگان او با
مردم انس گرفتند و دل ايشان را به دست آوردند و مردم براي آنكه در پناه قدرت ايشان
باشند (لِلتّعزُّز) در آنجا زياد شدند و آنجا را آباد ساختند. بعد آن محل ]در زمان
بنيعباس[ با جاهاي ديگر از املاك بنياميه گرفته شد و جزو املاك يكي از دختران
رشيد در آمد... (ص 337).
اكنون به تفسير گفتار بلاذري ميپردازيم. او ميگويد: در آنجا سرگين زياد بود و
آنجا را «افراه رود» ميگفتند. در اينجا پيشنهاد مينورسكي در مقالة «جنگهاي روم و
بيزانس در آذربايجان» (ص 104 به بعد) در تعيين محل مراغه و انطباق آن با «فرا آته ـ
وِرا» و «فرا ـ دِه اسپه»، پايتخت پادشاه آتروپاتنه يا آذربايجان در زمان آنتوان،
معقول مينمايد و من ميتوانم براي آن دلايل بيشتري اقامه كنم: علاوه بر اينكه
«افراه رود» ممكن است تحريفي از «فرا اته» باشد، مسالة «فرا ـ ده ـ اسپه» يعني
«توليد كنندة اسپان» جلبنظر ميكند. اين محل چنانكه از نامش پيداست براي تربيت اسب
و چراگاه ستوران بسيار مناسب بوده و به همين جهت به نام «فرا ـ ده ـ اسپه» خوانده
شده بوده است. قول بلاذري كه در آنجا «سرگين زياد بود» نيز مؤيد اين معني است. اما
اطراف مراغه در زمانهاي متأخر نيز محل «ايلخي» و جايگاه پرورش اسب بوده است. پس
تقريباً جاي ترديد نميماند كه مراغه در محل افراه رود = فرا اته = فراده اسپه بنا
شده است و مردم آن كه از زمان امويان بر جان و مال و ملك خود بيمناك بودهاند،
املاك خود را به ناجار به مروان امير اموي دادهاند و خود را كارگر و كشاورز او
ساختهاند. نمايندگان او مردم ديگر را كه پراكنده شده بودند، دوباره در آنجا جمع
كردند و شهر رونق قديمي خود را با نام جديد عربي «مراغه» باز يافت. استرابن براي
اتروپاتنه دو پايتخت ذكر كرده است كه يكي «فراده اسپه» بوده است. ماركوارت و
راولينسون (ماركوارت، 108) فراده اسپه را با شيز و تخت سليمان كنوني (چشمة جوشان در
ميان كوههاي جنوب غربي آذربايجان، نزديك تكاب) يكي دانستهاند. چنانكه باز هم اشاره
خواهيم كرد موقعيت اين چشمة جوشان و آتشكده و كاخ آن به هيچوجه براي شهر بودن
مناسب نيست تا چه رسد به پايتخت بودن. آنجا براي پرورش اسب هم هيچ مناسب نيست و
بنابراين فراده اسپه پايتخت قديمي آذربايجان همين محل كنوني مراغه بوده است. مقدسي
(ص 181) و جغرافينويسان ديگر گفتهاند كه مراغه در قديمالايام اردوگاه
(مُعَسْكَر) و «دارالاماره» بوده است. «قديمالايام» زمان پيش از اسلام را ميرساند
و مقصود از آن قرون 1، 2 و 3ق/7، 8 و 9م نيست. يوسف بن ابي الساج هم كه در اوايل
قرن 4ق/10م والي ارمنستان و آذربايجان بود ظاهراً مقرّش اردبيل بوده است. دليل ديگر
اينكه ياقوت در وجه تسمية «ميانج» ميگويد: «براي آنكه در ميان راه ]اردبيل[ به
مراغه بوده است» (4/708). اصطخري نيز ميگويد كه از اردبيل تا مراغه 40 فرسخ است و
از اردبيل تا ميانه 20 فرسخ (ص 194). پس ميانه در وسط راه و ميان اردبيل و مراغه
بوده است و از اين رو به آن «ميانج» گفتهاند. ميانه شهري قديمي بوده است و اگر
مراغه شهري جديدالاحداث بوده است نميتوان گفت كه شهري را به جهت واقع بودن ميان
يك محل معتبر (اردبيل) و يك محل ناشناخته (مراغه) «ميانه» خواندهاند. پس مراغه
همان فرا اته يا فراده اسپه يكي از دو پايتخت قديمي آذربايجان بوده است و ميانه را
به جهت واقع شدن در ميان اين دو شهر به اين نام خواندهاند. موقعيت مراغه ايجاب
كرد كه در زمان هارون نيز لشكرگاه شود و در قيام بابك خرم دين از مواضع مهم نظامي
براي مدد رساندن به افشين گردد. در نزديكي ميانه شهر «خونَجْ» قرار داشت كه به گفتة
مسكويه «اول حد آذربايجان از ناحية ري بوده است» (5/400، حوادث سال 326ق). در خونَج
پاسگاهي (مَرْصَد) بود براي گرفتن گمرك از صادرات آذربايجان به ري. مقاطعه يا
«كنترات» اين پاسگاه گمرك در سال به 000،100 درهم تا 000،000،1 درهم ميرسيد. به
گفتة ابن حوقل نظير چنين پاسگاه گمركي و اموالي كه از آن ميگذشت در دنيا مانند
نداشت (ص 353).
به گفتة بلاذري اردبيل به هنگام فتوح اسلامي «مدينه» يعني شهر بزرگ و مركز
آذربايجان بوده است و «مرزبان» «آذربايجان» در آنجا مينشست و گرفتن ماليات
آذربايجان برعهدة او بود (ص 333). اردبيل در نوشتههاي نويسندگاني ارمني «ارتاويت»
است (تعليقات مينورسكي بر سفرنامة ابودلف).
در صلح ميان مرزبان آذربايجان و سردار عرب از «اكراد بلاشگان و سبلان و ساترودان
(يا ميان رودان) سخن رفته است. در كتيبة كعبة زردشت چنانكه گذشت «بلاسگان» آمده است
و به گفتة ابن خرداذبه در فهرست شاهانِ اردشير نام «بلاشكان شاه» (در اصل: براشكان
شاه) آمده است (ص 17). به نقل ياقوت (ذيل رَسّ) از ابودلف مِسْعَربن مُهَلْهِل نهر
رسّ (ارس) به «صحراي بلاسجان» ميرود و اين صحرا طولش از برزند تا بَرْذَعه (واقع
در ارّان) است (2/780). اما عبارت «و هي الي شاطي البحر» (اين صحرا تا كرانة دريا)
كه در عبارت ابودلف آمده گنگ است، زيرا اگر طول بلاشگان از برزند تا بردعه باشد،
هيچكدام از اين دو در كرانة دريا نيستند، مگر اينكه گفته شود كرانة دريا قسمت شرقي
و خط برزند تا بردعه حد غربي بلاشگان باشد. ابودلف وَرْثان و بيلقان را نيز از
بلاشگان ميشمارد و ميگويد در اين دشت 000،5 قريه وجود دارد كه بيشتر آنها ويران
است، ولي ديوارها و ساختمانها پابرجاست (ياقوت، 2/780). «اكراد بلاشگان» به جهت
چراگاههاي اين دشت و مناسب بودن آن براي زندگاني شباني و تربيت اغنام و احشام در
آنجا سكني كرده بودند. وجود اكراد در اين دشت از جاي ديگر نيز تأييد ميشود و آن
وجود دروازهاي بوده است در بَرْدَعه به نام «باب الاكراد» (ياقوت، ذيل بَرْذَعه)،
و اگر بردعه در كنار دشت بلاشگان قرار داشته اين دروازه بايست به سمت آن بوده باشد.
ياقوت گفته بردعه در اقصاي آذربايجان است (1/558) و ابن الفقيه آن را واقع در ارّان
و آخر حد آذربايجان دانسته است (ص 285). بايد در اينجا اضافه كنم كه نام پادشاه
بلاشگان در منابع ارمني آمده است (ماركوارت، 120). ساترودان يا ميان رودان اكنون
براي نويسندة اين مقاله معلوم نيست.
وَرْثان به گفتة ابن خرداذبه آخرين «عمل» آذربايجان بوده و از بَرْزند تا بلاشگان و
ورثان 12 فرسخ بوده است (ص 121). پس به گفتة ابن خرداذبه و تأييد منابع قديمتر
بلاشگان جزء آذربايجان نبوده است، اما در قرنهاي 4 و 5 ق/10 و 11م تا زمان ياقوت
براثر تسلط مسلمانان بر سراسر آذربايجان و ارّان و اسلام آوردن اهالي جغرافينويسان
حدود ارّان و آذربايجان را گم كردند و از اينرو گاهي حد آذربايجان را تا قسمتهاي
خيلي شماليتر رود ارس بالا بردهاند. وَرْثان به گفتة بلاذري ابتدا پادگاني نظامي
(منظره، در روايتي) يا پلي (قنطره، در روايتي ديگر) بوده است و مروان بن محمد اموي
در آن بناهايي ساخت و گرد آن بارويي بست (ص 337). پادگان نظامي بودن آن، «مرز» بودن
آن را تأييد ميكند. به گفتة ابن حوقل رودخانة ارس بر درِ «وَرْثان» دو شاخه ميشد:
شاخهاي به سوي رود كُر ميرفت و شاخهاي به سوي درياي طبرستان (ص 345). اين معني،
«قنطره» يا پل بودن ورثان را تأييد ميكند. وَرْثان را ارمنيان «وردانه كَرْت»
ميخواندند (ماركوارت، 111 كه به معني «ساختة وَرْثان يا وارتان» است.
سيسَرْ كه در جنوب غربي آذربايجان بوده است با سِنَه (سنندج) واقع در كردستان امروز
تطبيق ميشود (پاولي، ذيل «الينزه»؛ ماركوارت، 111) و آن را «سيسر صد خانيه» (صد
خانيك) ميگفتند يعني داراي 30 سر و 100 چشمه. شايد اين «صد چشمه» با كوههاي «چهل
چشمه» كردستان امروز يكي باشد كه بعضي از شعب رود قزلاوزن در آن جريان دارد. به
گفتة بلاذري سيسر چراگاه چارپايان كردان و ديگران بود. اين ناحيه كه حد آذربايجان و
دينور و همدان بود ]در زمان مهدي عباسي[ پناهگاه راهزنان شد. مهدي فرمان داد تا در
آن موضع شهري بنا كنند كه پناهگاه و «حصن» در برابر دزدان باشد. عاملان مهدي شهر
سيسر را ساختند و به دور آن بارويي كشيدند و مردم را در آن جاي دادند و رستاق «مايْ
بَهْرَج» ]در اصل: ماينهرج[ را از دينور و رستاق «جوذمه» را از آذربايجان از كوره
بَرْزه و رستاقِ (در اصل «رسطف!») خانيجر را به آن پيوستند و از جمع اين رستاقها
«كوره»اي پديد آمد و ماليات آن به سيسر تعلق گرفت (ص 318). مايْبَهْرَج
«ماذْپَهْرگ» است يعني ديدبان ماد. از اين نام دانسته ميشود كه اينجا آغاز ناحية
وسيع ماد بوده است. خانيجر به معني كوهِ چشمه (خاني = چشمه و جرياگر = كوه) و يكي
از كوههاي كردستان بوده است. اين «كوره» اساس پيدايش كردستان امروزي ايران است و
معلوم ميشود كه قسمتي از آن يعني رستاق جوذمه از آذربايجان بوده است. از محل كنوني
جوذمه من اطلاعي ندارم.
برزه بر سر راه مراغه به سيسر بوده است و فاصلة ميان آن و مراغه را 15 فرسخ
نوشتهاند (ابن خرداذبه، 121). پس بايد همچنانكه مينورسكي در مقالة مذكور حدس زده
است، محل برزه را در سَقِّز كنوني جستجو كرد. به گفتة جغرافينويسان قرن 4ق/10م در
ميان مراغه و برزه شهر سابُرْخاست قرار داشت. محل آن را ميتوان با مياندوآب كنوني
تطبيق كرد. مينورسكي در مقالة مذكور (ص 107) با توجه به صور مُحَّرف اين نام در كتب
جغرافيايي احتمال ميدهد كه همان «بئر الجاست» باشد كه در طبري (اول /616) به صورت
«بئرالجاسف» ذكر شده است. برزة ديگري در احسنالتقاسيم ذكر شده است (ص 382) كه با
برزة مذكور ارتباطي ندارد. بلاذري برزه (يعني ناحية واقع ميان مراغه و سيسر) را
«كوره» خوانده است (ص 338) و كوره بنابر تعريف ياقوت شامل چند قريه است كه قصبه يا
شهري در مركز آن باشد (1/39). پس از فتح اسلام در اين كوره قبيلة «اَوْد» از قبايل
عربستان جنوبي ساكن شدند و مردي از ايشان مردم را در قصبة آن جمع كرد و حصني به دور
آن كشيد. بلاذري ميگويد در 239ق/853م برخلاف ميل اودي، مالكِ اين قصبه، منبري در
آنجا گذاشتند (ص 338). شايد علت مخالفت آن بوده است كه در صورت داشتن منبر آن محل
تبديل به شهر بزرگ ميشده و در اين صورت والي آن ميبايست از سوي خليفه يا گماشتة
او تعيين شود، در صورتي كه در ده يا شهر كوچك مالك آن خود ميتوانست حاكم آن هم
باشد.
تبريز به هنگام حملة مسلمانان به آذربايجان داراي آن اهميت كه در زمانهاي بعد پيدا
كرد نبود. بلاذري ميگويد رَوّاد ازدي در آن فرود آمد و پس از او پسرش وَجْناء در
آن ساكن شد و او با برادرانش در آن بناها ساختند. او بارويي به دور شهر كشيد و مردم
در آن سكونت گزيدند. يعقوبي ميگويد: ابوجعفر منصور خليفة عباسي يزيد بن حاتم
مُهلَّبي را والي آذربايجان كرد. يزيد يمنيها را از بصره به آنجا منتقل ساخت و
نخستين كس بود كه آنان را منتقل كرد و كسي را كه منتقل ساخت روّاد بن مُثنّي ازدي
را در تبريز تا «بَذْ» فرود آورد (2/446).
بنا كردن سور و بارو به دور شهرها به اين معني نيست كه اين مواضع پيش از آن صورت
شهري نداشتهاند، بلكه به اين معني است كه پيش از آن نياز به برج و بارو احساس
نميشد، زيرا شهرها در داخل حكومتي قوي و پهناور بودند و فقط شهرهاي مرزي به
قلعههاي مستحكم نياز داشتند. اما پس از فتح اسلام چون امرا و شيوخ قبايل هر كدام
با طايفه و عشيرة خود در شهري مسكن گزيدند، از تجاوز امير و رئيس شهر مجاور در امان
نبودند و از اين روست كه بلاذري ميگويد مردم املاك و دهات خود را به رؤسا و امرا
«الجاء» ميكردند (ص 337). اين قلعهها و باروها نظير قلعهها و برجهاي امراي
فئودال اروپا در قرون وسطي است. در زمان ابن خرداذبه تبريز از آنِ محمد بن رواد
ازدي بود. در آغاز قرن 3ق/9م كه بابك در آذربايجان شرقي قيام كرد، تبريز هنوز به
اهميت اردبيل و مراغه نبود و در اين قيام نقش مهمي نداشت. آنچه در طبري (سوم /1173)
آمده است كه «ابن البَعيث» حصن ديگري به نام تبريز داشت و حصن شاهي (در درياچة
اروميه يا كرانة آن) از آن استوارتر بود درست نيست و «تبريز» بايد مصحّف «نَريز»
باشد. در زمان ابن حوقل شهر تبريز هنوز شهر كوچكي بود در رديف شهرهاي ميانه و
«خونَج» و خوي و سلماس (ص 336). در زمان او بزرگترين شهر آذربايجان نخست اردبيل و
پس از آن مراغه و پس از آن اروميه بود. اينكه ابن حوقل تبريز را آبادترين شهر
آذربايجان دانسته است (همانجا)، به شهادت مصحح در پاورقي، الحاقي و از اضافات نسخ
ديگر است، اصطخري هم تبريز را در رديف شهرهاي كوچك مانند سلماس و وَرْثان و
بَرْزَند ذكر كرده است (ص 182). اما شهر تبريز به زودي رونق يافت چنانكه مسكويه از
ثروت مردم تبريز سخن ميگويد تا آنجا كه علي بن جعفر وزير، طمع مرزبان را به آن
برانگيخت. مسكويه به همين مناسبت دربارة شهر تبريز ميگويد: «ابن تبريز شهر بزرگي
است و بارويي استوار دارد و پيرامون آن بيشهها و درختان ميوهدار است و مردم آن
دلير و بزرگ همت و توانگرند...» (6/33، وقايع سال 330ق).
مرند شهري بسيار قديمي است و گويا موروندا كه در بطلميوس آمده همين مرند كنوني باشد
(به نقل گايگر در «مباني زبان و فرهنگ ايراني» ، 2/389). به گفتة بلاذري اين شهر در
فتوحات اسلامي «قريهاي كوچك» بود و ابوالبَعيث حَلْبَس و پسرش بَعيث كه از قبايل
نِزار يا عربستان شمالي و از عُتْبيها بودند (يعقوبي، 2/446). بلاذري ميگويد او
از اسد بن ربيعه است، اما عُتبيّون او را از اولاد عُتَيب بن عوف بن سنان ميدانند
(ص 338).
كولسره يا كورسره ميان مراغه و سراب بوده است (ابن خرداذبه، 120). از مراغه تا
كولسره 10 فرسخ و از آنجا تا سراه (سراب) 10 فرسخ و از آنجا تا «نير» 5 فرسخ و از
آنجا تا اردبيل 5 فرسخ بوده است (ابن خرداذبه، همانجا). به گفتة ابن حوقل كولسره
قصري با بارويي بزرگ بود و ساحَت و رستاقي پهناور داشته است (ص 351، 352) و در آنجا
در سر هر ماه قمري بازاري تشكيل ميشد كه انواع كالاها و امتعة بازرگاني در آن عرضه
ميگرديد و در آن از 000،100 تا 000،000،1 گوسفند فروخته ميشد. موضع كولسره اكنون
شناخته نيست و شايد با هشترود كنوني يا موضعي نزديك به آن منطبق شود. از گفتة ابن
حوقل استنباط ميشود كه كولسره شهر نبوده و بازارگاه چادرنشينان و دامداران كوههاي
سهند و سبلان بوده و از آنجا به شهرهاي مركزي و غربي ايران گوسفند و دام صادر
ميشده است. به طور كلي آنچه در ابن حوقل و اصطخري و حتي ابن خرداذبه دربارة تعيين
مسافات ميان كولسره و مراغه و اردبيل آمده مشكوك است و محتاج تأمل بيشتري. شايد قول
ابن حوقل كه كولسره ميان اردبيل و سراب است به واقعيت نزديكتر باشد كه در اين صورت
البته نميتوان آن را با هشترود منطبق كرد. به گفتة ابن خرداذبه از اردبيل تا موقان
10 فرسخ بوده است (ص 120). اين موقان چسبيده به سرزمين گيلان بوده است، زيرا به
گفتة بلاذري حُذَيفه بن اليمان پس از فتح آذربايجان به سرزمين «موقان و جيلان» تاخت
(ص 334، 337) و نيز به گفتة همو عبدالله بن شِبْل احمسي در 25ق/646م بر اهل «موقان
و ببر و طيلسان» تاخت (همو، 335). همين واقعه را طبري در حوادث 24ق/645م نقل كرده
است و بجاي عبدالله بن شبل «عبدالله بن شُبَيْل» آورده است.
ظاهراً «موقان» ديگري در دامنة كوههاي قفقاز، جبال قَبْج يا قَبْخ بوده است. طبري
در حوادث سال 22ق/643م در ذيل «فتح باب» يا ناحية ارّان ميگويد كه سُراقه سردار
اسلام پس از فتح ارمنستان بُكَيربن عبدالله را با چند تن ديگر از سرداران به كوههاي
محيط بر ارمنستان فرستاد. بُكَير بن موقان رفت و حبيب به تفليس و حذيفه به «جبال
لان». بكير مردم موقان را شكست داد و با ايشان براي گرفتن جزيه پيمان آشتي بست. در
آغاز نامه آمده است: «هذا ما اَعْطي بكير بن عبدالله اَهْلَ موقان من جبال القبج
الامان...» (اول /2666). پس معلوم ميشود كه اين موقان از جبال قبج (قفقاز) بوده
است و غير از موقان آذربايجان است. مسعودي در ذكر جبال «قبخ» (يا قبج) و مردم لان و
سرير و خزر ميگويد كه پس از مملكت شروان مملكت ديگري است كه آن را موقانيه گويند
(مروج الذهب، 2/5). همو پس از ذكر شكي گويد: «اين مملكت به مملكت موقانيه پيوسته
است و آن پيوسته به مملكت شروانشاه است و اين موقانيه آن شهري كه در ساحل بحر خزر
است، نيست (همان، 2/68 ـ69).
ابن خرداذبه در فهرست «ملوك» از «اللان شاه» يا موقان ]شاه[ نام ميبرد (ص 17) و
پيداست كه مقصود او هم موقان جبال قفقاز است. از تعبيري كه بلاذري ميكند و موقان و
جيلان را با هم ذكر ميكند (ص 337) ميتوان استنباط كرد كه «موق»ها نيز مانند
«جيل»ها طايفهاي بودهاند دادهاند. ياقوت (ذيل موقان) از ابنالكلبي نقل ميكند
كه موقان و جيلان اهل طبرستان بودهاند. اين معني از نوشتههاي مؤلفان يوناني نيز
برميآيد(دائرهالمعارف اسلام،چ 1، ذيل موقان). جغرافينويسان اسلامي «موقان» را در
رديف ميانج و مرند و ورثان يعني جزء شهرهاي كوچك آذربايجان آوردهاند. مؤلف
حدودالعالم ميگويد: موقان شهريست و ناحية آن (يعني دشت مغان) در كنار درياست و در
اين ناحيه دو شهرك ديگر است كه «هم به موقان باز خوانند» (ص 159). از اين عبارت
معلوم نميشود كه آيا نام اين دو شهرك هم موقان بوده است و يا آنكه آن دو را از
موقان ميخوانند. بعد ميگويد كه «از اين شهر رودينه و دانگوهاي خوردني و جوال و
پلاس بسيار خيزد» (همانجا). ذكر رودينه و جوال و پلاس دليل اين است كه ناحية موقان
چراگاه گوسفندان بوده است و اين معني را ياقوت نيز تأييد ميكند. در زمان ياقوت
(قرن 7ق/13م) در دشت موقان شهري نبوده و آن ولايتي بوده است كه قريهها و چراگاههاي
زيادي داشت و تركمانان براي چراي گوسفندانشان در آن مينشستند. اين ولايت جزء
آذربايجان محسوب ميشد (4/686). مقدسي ميگويد موغان شهري است كه دو نهر ]كُرْ و
ارس[ آن را احاطه كرده است (ص 378).
بلاذري ميگويد «بَرْزَنْد» قريهاي بوده است و افشين به هنگام جنگ با بابك خرمدين
آنجا را «معسكر» يا لشكرگاه خود ساخت و مستحكم كرد و مبدأ حملات خود به باك و قلعة
او (بَذّ) كرد (ص 337). ابن خرداذبه ميگويد از اردبيل تا برزند 14 فرسخ از آنجا تا
بذشهر «بابك» 7 فرسخ بوده است. همو ميافزايد كه برزند خراب بود، افشين آن را شهر
ساخت و در آن فرود آمد (ص 121). شهر برزند در قرن 4ق/10م از شهرهاي كوچك آذربايجان
بوده است (ابن حوقل، 336) و مؤلف حدودالعالم آن را شهري خرم و آبادان با «آب و كشت
بسيار» توصيف كرده است (ص 159). مقدسي برزند را «بازار ارمن» ناميده است (ص 378).
ابن خرداذبه «جنزه» را «مدينه ابرويز» (شهر پرويز) ناميده و فاصلة آن را تا مراغه 6
فرسخ نوشته است (ص 119، 121). ظاهراً ناميدن جنيزه به شهر پرويز از آن روي باشد كه
در حملة هرقل (هراكليوس) به ايران خسرو در آنجا بوده است. در لشكركشي هرقل به ايران
نام جنزه در منابع بيزانسي «كنزكن» است (مينورسكي، 91). هرقل چون شنيد كه خسرو در
كنزكن (جنزه) است به سوي آن شهر حركت كرد و آنجا را به تصرف خود درآورد و اطراف
آنجا را استراحتگاه لشكر خود ساخت. «اطراف آنجا» با نزديكيهاي مراغه يا شهر فراده
اسپه يا افراهرود بلاذري تطبيق ميكند، زيرا براي چراگاه اسبان مناسب بوده است.
تئوفانس (به نقل مينورسكي در مقالة مذكور) ميگويد كه خسرو از گنزك به «تبار مائيس»
(يا به قرائت ديگر «بيت ارمائيس») رفت. در اين شهر آتشكدهاي بود و گنجهاي معروف
كرزوس پادشاه ليدي در آنجا بود. خسرو آنها را با خود برداشت و به سوي دستگرد رفت.
«تبار مائيس» به صورتهاي مختلف در خط يوناني ضبط شده است. پس آتشكده در شهر جنزه
نبوده است و نبايد جنزه را با شيز كه به اتفاق همه محل آتشكده بوده است اشتباه كرد.
مينورسكي استنباط ميكند كه تبار مائيس به جهت وجود آتشكده و گنج در آن بايد همان
شيز باشد، ولي در اين صورت اين سئوال پيش ميآيد كه چه تشابهي ميان تبار مائيس يا
بيت ارمائيس و شيز موجود است. وانگهي آتشكده در كوههاي تخت سليمان نزديك تكاب
امروزي قرار داشته و آن البته شهر نبوده است و به جهت موقعيت خود مناسبتي با شهر
بودن ندارد. خسرو ممكن است براي حفظ آتشكده و گنجهاي موقوفة آن به شيز رفته باشد.
اما تبار مائيس كجا بوده است؟ احتمال ميدهم كه حدس نولدكه درست باشد كه تبار مائيس
تحريفي از تبريز است. پس ممكن است گفته شود كه خسرو پس از برداشتن آتشكده و گنجهاي
آن به سوي تبار مائيس يا تبريز حركت كرده باشد، اما واقعاً به اين شهر نرفته باشد.
پس ميتوان گفت كه جنزه به ناحيهاي وسيع اطلاق ميشده كه شيز و آتشكدة معروف در آن
ناحيه قرار داشته است. ياقوت در ذيل «جزنق» (كه بايد معرب «گزنك» و صورت ديگري از
كنزكا، و كزنكا باشد) ميگويد: «شهر كوچك آبادي است در آذربايجان، در نزديكي مراغه
كه آثاري باستاني از خسروان و بناها و آتشكدهاي در آن هست». نيز ياقوت در ذيل شيز
ميگويد كه اهل مراغه و آن نواحي اين موضع را كزنا ميخوانند. كزنا نيز صورت ديگري
از جنزه است.
حدودالعالم جابروان را به صورت «جابروقان» و در رديف شهركهاي خرد آورده است (ص
158). اصطخري گويد: جابروان و «اُشنة اَذْريّه» و تبريز و دور و بر آن معروف به
رُدَيْني است: «تُعْرَفُ بالرُّدَيْني» (ص 182)، يعني در تصرف رديني بوده است. ابن
حوقل نيز ميگويد: «داخَرّقان و تبريز تا اشنة آذريه و دور و بر آن به بنيرديني
شناخته ميشود كه از متصرفات و املاك ايشان بوده است و در ساية قدرت سلطان از گزند
اعتراضات (تعدّيات) دور بود تا آنكه زمانه تباه گرديد و سلطان هلاك شد و همسايگان
تعدي كردند و به دست زورگويان افتاد. آلرديني از عرب بودند كه روزگار، ايشان را بر
باد داد و آثارشان را از ميان برد و از اخبار ايشان كمي بر جاي گذاشت» (ص 337).
كلمة تبريز در عبارات اصطخري و ابن حوقل بايد مصحّف «نريز» باشد، زيرا تبريز در دست
بنيرديني نبوده است و علاوه بر اين ابنخرداذبه «جابروان و نريز» را با هم ذكر
ميكند (ص 119) و ميگويد ميان جابروان و نريز 4 فرسخ است (همو، 121). اساساً سخنان
اصطخري و ابن حوقل دربارة آلرديني مشكوك است و قول بلاذري درستتر مينمايد كه
«نريز قريهاي بود با قصري كهن كه مُرّبن عمرو موصلي طائي در آن فرود آمد و بناها
كرد و فرزندان خود را در آن ساكن ساخت و ايشان در آنجا كاخهائي ساختند و آن را شهر
كردند و بازار جابروان را ساختند و سلطان ان را به ايشان اختصاص داد و ايشان آنجا
را اداره ميكردند نه والي آذربايجان» (ص 338ـ339). پس بايد اين بنيرديني مذكور در
اصطخري و ابن حوقل همان فرزندان مُرّبن عَمْرو موصلي طائي باشند و قول ابن حوقل كه
«لمتزل بعزالسلطان سليمه من الاعتراضات» همان مضمون عبارت بلاذري است كه «وافرده
السلطان لهم فصاروا يتولّونه دون عامل اذربيجان» (ص 339)، اما صفت «آذريه» كه
اصطخري و ابن حوقل به «اُشنه» دادهاند به چه معني ميتواند باشد؟ احتمال ميدهم كه
به جهت واقعشدنش در مرز غربي آذربايجان بوده است، زيرا ياقوت در ذيل «اشنه»
ميگويد كه من خود آن شهر را ديدهام كه در «طرف اذربيجان» واقع است از سوي «اربل»،
ميان آن و اروميه دوروزه راه و ميان آن و اربل پنجروزه راه است» (1/284) و همو
اربل را از اعمال موصل ميشمارد (1/186). پس براي آنكه مسجّل شود كه شهر اشنه، واقع
در مرز ميان آذربايجان و موصل (ناحية قديم معروف به آديابِن يا نودْ اردشير)، جزء
آذربايجان است نه اربل و آديابن، آن را «اُشنة آذريه» خواندهاند و شايد هم اين نام
قديمي بوده و در زمان ساسانيان نيز معمول بوده است.
بلاذري ميگويد: اروميه شهري است كهن كه به پندار زردشتيان، زردشت از آنجا بوده است
(ص 338). نويسندگان دورة اسلامي به پيروي از روايات زردشتي اروميه را زادگاه زردشت
دانستهاند، اما عقيدة ايرانشناسان و زبانشناسان اين ادعا را تأييد نميكند، زيرا
زبان اوستا كه كتاب ديني زردشت است زبان مردم مشرق و يا شمال شرق (خوارزم به معني
وسيعتر) ايران است، در حالي كه از زبان قديم آذربايجان قبل از اسلام كه زبان
«ماد»ها است اثري جز چند كلمه برجاي نمانده است. بلاذري ميگويد: صدقه بن علي بن
صدقه بن دينار از موالي اَزْد با مردم اروميه جنگيد تا بدان راه يافت و آن را بگرفت
و خود و برادرانش در آن كاخهايي ساختند (همانجا). صدقه به گفتة طبري (حوادث سال
209ق/824م) به «زُرَيْق» معروف بوده است و از اين رو بعضي او را زريق بن علي يا
زُريق بن صدقه نوشتهاند. مأمون او را در 209ق والي ارمنستان و آذربايجان كرد و
مأمور جنگ با بابك ساخت. پس تصرف شهر اروميه به دست او بايد پس از اين سال بوده
باشد. ابن اثير در حوادث سال 211ق/826م ميگويد كه زريق بن علي بن صدقة ازدي موصلي
بر كوههاي ميان موصل و آذربايجان مستولي شد. به گفتة طبري و ابن اثير اين زُريق يا
صدقه به جنگ با بابك مأمور شده بود و او احمد بن جُنيد فَرْزَندي اسكافي را مأمور
اين جنگ كرد. احمد به بغداد رفت و از آنجا به جنگ خرّميان بازگشت و به دست بابك
اسير شد (طبري، همانجا). مأمون ابراهيم بن ليث بن فضل را مأمور آذربايجان ساخت.
معني اين كار اين است كه مأمون صدقه يا زُريق بن علي را از حكومت آذربايجان عزل
كرده است. در اينجاست كه سخن بلاذري يعني «صدقه با مردم اروميه جنگيد و آن را
بگرفت» (ص 338) مفهوم پيدا ميكند. يعني گرفتن اروميه از سوي صدقه مربوط به فتوح
اذربيجان نيست، بلكه به شورش و عصيان صدقه برضد خلافت بغداد مربوط ميشود. صدقه كه
از سوي مأمون معزول شده بود و از سوي ديگر فزوني قدرت و شوكت بابك را در آذربايجان
شرقي ميديد، سر به قيام برداشت و شهر اروميه را تصرف كرد. پس از قيام زُريق و تسلط
او بر كوههاي بين آذربايجان و مول ميان او و امير موصل، سيد بن انَس ازدي كه مطيع
خليفه بود، جنگهاي زيادي درگرفت و سرانجام امير موصل در جنگ با زُريق كشته شد.
مأمون پس از شنيدن اين خبر محمد بن حُمَيْد طوسي را والي موصل كرد و او را مأمور
جنگ با بابك و زريق ساخت (ابن اثير، حوادث سال 211ق). محمد بن حُمَيْد در 212ق/827م
زُرَيق را شكست داد و او را امان داد و نزد مأمون فرستاد. پس از آن اموال و آنچه از
«قري و رستاق» داشت گرفت و بعد همه را به اولاد زُرَيق بخشيد. سپس روي به آذربايجان
نهاد و مخالفاني را كه بر آذربايجان مستولي شده بودند (البته بجز بابك) بگرفت و خود
روي به بابك خرمي نهاد (ابن اثير، حوادث سال 212ق). از جملة اين مخالفان «يَعْلَي
بن مُرّه» و «نُظَراي» او بودند (طبري و ابن اثير حوادث 212ق)؛ اما نام «يعلي»
ظاهراً اشتباه است و درست آن «علي بن مُرالطائي» است. اين نام در طبري به اشتباه
آمده بوده و ابن اثير هم از او نقل كرده است. يعقوبي از جملة كساني كه در ايام
مأمون در آذربايجان فرمانروايي داشتند، «محمد بن رواد ازدي و يزيد بن بلال يمني و
محمد بن حُمَيد هَمْداني و عثمان بن اَفكَل و علي بن مُر طائي را نام ميبرد
(2/540). نام اين «علي بن مر» در جاي ديگر از تاريخ طبري نيز به مناسبت داستاني
دربارة بابك آمده است (سوم 1232). پدر اين «علي» مرّبن عمرو موصلي طائي «نريز» را
تصرف كرده و پسران خود را در آنجا ساكن ساخته بود (بلاذري، 338). ابن حوقل ميگويد:
اروميه از مراغه كوچكتر است و شهري است با صفا، داراي تاكستانهاي بسيار و آبهاي
روان در درون شهر و ديهها و رستاقهاست و تجارت آن زياد و غلات در آن فراوان است
(336). ياقوت در 617ق/1220م اين شهر را ديده است و آن را شهري خوب، آباد، پرميوه،
با باغها و آبهاي فراوان و هوايي خوش توصيف كرده است و ميگويد سلطان آن يعني اُزبك
پسر پهلوان پسر اِلْدِگِز است و به سبب ضعفي كه دارد چندان به وضع شهر رسيدگي
نميشود (1/219).
درياچة اروميه را «كبوذان» ميخواندند. مؤلف حدودالعالم ميگويد: «درياي كبوذان در
ارمينيه (درست: اروميه) در ازاي او 50 فرسنگ است اندر پهناي 30 فرسنگ. اندر ميان
اين دريا دهي است كبوذان گويند و اين دريا را بدان ده باز خوانند (ص 14). ابن حوقل
نيز اين درياچه را كبوذان ميخواند (336). به گفتة ياقوت ميان اروميه و درياچه 2
فرسخ راه است و آن درياچهاي است تلخ و بدبو كه در آن ماهي و جانوري زندگي نميكند
و در ميان آن كوهي است كه آن را كبوذان خوانند و جزيرهاي دارد كه در آن 4 ديه است
و در كوه آن قلعة استوار مشهوري است كه مردم آن بر واليان آذربايجان عاصي هستند و
چه بسا كه با كشتيها ميآيند و راهزني ميكنند و به قلعة خود باز ميگردند (1/513).
شايد به همين جهت است كه اصطخري آن را «بحيره الشُّراه» (درياچة خوارج) ميخواند (ص
181). ياقوت پيرامون اين درياچه را از قول مردم 50 فرسخ گفته است و ميگويد در ساحل
شرقي آن آبهاي معدني است كه پس از بيرون آمدن در مجاورت هوا تبديل به سنگ ميشود
(1/513 ـ514). مقدسي ميگويد كه در درياچة اروميه كوههايي است كه مسكون است و در آن
پاي كودكان را با زنجيرها و ريسمانها ميبندند تا به درون درياچه نغلتند (ص 381).
نام درياچة كبوذان در كتاب استرابُن «سپوْتان» آمده است و سَنْمارتين در كتاب
«يادداشتهايي دربارة ارمنستان » آن را به «كپاوتان» كه صورتي قديمي از كبودان است
اصلاح كرده است (ماركوارت، 143). نام اين درياچه در كتاب بُنْدَهِشْن، چيچَسْت آمده
است (ص 92، 125). در داستان تاريخي بهرام چوبين فردوسي «چيچست» را در «آذرابادگان»
ذكر كرده است (9/102):
سوي راه چيچست بنهاد روي همي راند شادان دل و راه جوي
از گفتار فردوسي بر نميآيد كه چيچست نام درياچهاي در آذربايجان بوده است، اما
حمدالله مستوفي نام درياچة اروميه را چندين بار چيچست گفته است، ولي معلوم نيست كه
در زمان او يعني در قرن 8ق/14م اين درياچه را به اين نام ميخواندهاند، زيرا
ميگويد: «بحيره چيچست، به ولايت آذربايجان، آن را درياي شور گويند» (ص 241). و در
«ذكر انهار» و شرح آبهاي جغتو و سراورود و سردرود و آب سردرود، اين درياچه را درياي
شور طروج (طسوج) ميخواند (ص 323). با در نظر گرفتن اين نكته كه همة جغرافينويسان
اسذمي آن را «كبوذان» خواندهاند و خود مستوفي از قول مردم ولايت آذربايجان آن را
«درياي شور» يا «درياي شور طروج» ميخواند به نظر ميرسد كه در زمان تأليف نزهه
القلوب به اين درياچه چيچست نميگفتهاند، بلكه مستوفي آن را از قولي قديمتر نقل
كرده است. احتمال ميرود كه چيچست نام محلي يا ناحيهاي در كنار درياچه بوده است و
شايد هم كلمة چيچست با كلمة شبستر كه نام ناحيهاي معروف در كنار اين درياچه است،
بيارتباط نباشد. مينورسكي در مقالة «جنگهاي روم و بيزانس در آذربايجان» ميگويد:
هوفمان كلمة بئرجاسف مذكور در داستان افراسياب را كه در طبري (اول /616) آمده است
«بَرْجاست» يا «وَرْچيست»، يعني استخرِ «چيست»، خوانده است. اين استخر يا بركة
مذكور در اين داستان شايد همان چشمة ژرف جوشان كوههاي تخت سليمان آذربايجان باشد كه
نامش «وَرْچيست» يا «چيچست» بوده است و شايد هم «ورشيز» صورتي ديگر از آن بوده است،
زيرا به قول ياقوت «شيز» معرب است و چون «چ» فارسي در تعريب به «ش» بدل ميشود، پس
بايستي اصل شيز، چيز يا چيس بوده باشد. اما احتمال مينورسكي كه «سابُرخاست» مذكور
در ابنخرداذبه و ديگران را مُحرَّف «برجاست» ميداند (ص 107)، محتاج نظر و تأمل
بيشتري است.
ابنخرداذبه دربارة شيز ميگويد: آتشكده آذَرجُشْنَس (آذَر گُشْنَسْپ) در آنجا بوده
است و اين آتشكده در نزد مجوسان گرانقدر بود و هرگاه كسي از ايشان به شاهي
ميرسيد، از مداين پياده به زيارت آن ميرفت (ص 119 و 120). مسعودي در ذيل حكومت
ملوكالطوايف يا اشكانيان ميگويد كه اين پادشاهان زمستان در عراق به سر ميبردند و
تابستان به شيز از بلاد آذربايجان ميرفتند و در اين شهر تاكنون آثار عجيبي از
ساختمانها و تصاوير با رنگهاي شگفت از صور افلاك و نجوم و جهان از درياها و خشكيها
و آبادي و ويرانه و گياه و جانور برجاست و هم در آن آتشكدهاي هست كه در ميان طبقات
ديگر ايراني (بجز شاهان) بزرگ داشته ميشود و به اين آتشكده «آذَرْخُش» (تصحيف
آذرجُشْنَس) ميگويند. پادشاهان چون به سلطنت ميرسيدند براي بزرگداشت آن پياده به
زيارت آن ميرفتند و از شهرها مانند ماهات (بلاد ماد) و جبال نذرها به آن فرستاده
ميشد و تحفهها و اموال گسيل ميگرديد (التنبيه و الاشراف، 95).
آتشكدة آذرگشنسپ در كنار چشمة ژرف و جوشاني در كوههايي كه امروز آن را تخت سليمان
ميگويند قرار داشت، اما محل اين آتشكده براي شهر و اقامتگاه تابستاني شاهان مناسب
نيست. از اينرو بايد گفت كه در آن حوالي شهري مناسب براي اقامتگاه تابستاني وجود
داشته كه نام آن شيز بوده است. به نقل مينورسكي (در مقالة مذكور) از مجلة مؤسسة
آمريكايي هنر ايراني، تپهاي كه چشمة ژرف جوشان و آثار آتشكدة قديمي در آن قرار
دارد، در درهاي است كه اطراف آن را قلههايي فرا گرفته است. بالاي آن تپه محوطهاي
به طول 380 و عرض 320 متر با ديوارهايي محكم قرار دارد، و اين خود دليل بر اين است
كه در اين مساحتِ اندك نميتواند شهري كه مقر تابستاني شاهان باشد به وجود آيد. نيز
به نقل مينورسكي از مجلة مذكور، با اكتشافات آمريكاييها در محل تخت سليمان، پاية
ديوارهاي دورة اشكاني به دست آمده است (ص 99) و اين مطلب سخن مسعودي را در التنبيه
و الاشراف (ص 95) تأييد ميكند.
ياقوت از قول ابودُلَف مِسعَر بن مُهَلْهِل نقل ميكند كه شيز شهري است ميان مراغه
و زنجان و شهرزور و دينور، در ميان كوههايي كه در آن معادن طلا و نقره و جيوه و سرب
و زرنيخ و... وجود دارد. اين شهر بارويي دارد و در آن درياچهاي است كه قعر آن
ناپيداست... پيرامون اين درياچه يك جريب هاشمي است... در آنجا آتشكدهاي است كه نزد
ايشان گرانقدر است و آتش زردشتيان از مشرق تا مغرب از آنجا برافروخته ميگردد و بر
سر قبة آن هلالي از نقره نصب است... از عجايب اين آتشكده آن است كه در آن 700 سال
است آتش روشن ميكنند، ولي در آن خاكستري ديده نميشود... اين شهر را هرمز پسر
خسروشير ]؟[ با آهك و سنگ بساخت و در كنار آن بناهاي بزرگ و باشكوه است (3/353ـ
355). آنگاه داستاني نقل ميكند دربارة بناي آن كه مربوط ميشود به زمان اشكانيان و
تولد مسيح. در گفتههاي مِسْعَر بن مُهَلْهِل چنانكه ياقوت هم متوجه شده، راست و
دروغ در كنار هم قرار گرفته است، اما او اين داستانها را از خود نساخته و به احتمال
بسيار زياد اقوال مردم و زردشتيان را در آنباره نقل كرده است. اينكه آتش آتشكده
خاكستر نداشته، افسانهاي قديمي است و «نئوفانس اعتراف كننده» در ذكر حملة هرقل به
آذربايجان ميگويد: در تبرمائيس (يعني شايد همان شيز) آتشكدهاي با گنجهاي كرزوس و
«نيرنگ زغال» وجود داشت (مينورسكي، 92). اين «نيرنگ زغال» اشاره به آن است كه
معتقدان به آتشكده ميگفتند كه آتش آن زغال و خاكستر ندارد. گفتههاي مسعر كه از
قول مردم بوده نيز مؤيّد آن است كه اين آتشكده از زمان اشكانيان برپا بوده است. اما
اينكه مسعر محل آتشكده را شهر خوانده، فقط از اين جهت است كه گرداگرد آن بارويي
بوده است وگرنه چنانكه اشاره شد در محل آتشكده و چشمه نميتوانست شهري به معني
واقعي آن وجود داشته باشد. شايان توجه است كه ياقوت شيز را ناحيهاي در آذربايجان
ميداند كه «قصبة» آن شهر اروميه بوده است و ميگويد كه مردم زردشت را از آنجا
(يعني از شيز) ميدانند (3/354). اگر قول ياقوت مبني بر اينكه شيز ناحيهاي وسيع
بوده است درست باشد ميتواند به روشن شدن چند مطلب كمك كند: 1. اينكه در روايات
زردشتي و اسلامي شهر اروميه زادگاه زردشت دانسته شده شايد به جهت اين بوده كه
اروميه قصبه و مركز ناحية شيز بوده است و مقصود اصلي روايات هم از ذكر اروميه محل
آتشكدة مقدس بوده است، منتهي شهر اروميه به جهت معروفيت و اين كه بزرگترين شهر آن
ناحيه بوده در اين روايات ذكر شده است؛ 2. شيز نام ناحيهاي بوده كه اروميه و به
تبع درياچه را فراميگرفته است. پس نام چيچست براي درياچه با نام چيس يا شيز
(چنانكه در بالا آمد) مربوط ميشود؛ 3. نيز ياقوت ميگويد كه نام ناحية شيز در زبان
مردم مراغه كزنا بوده است. پس كزنا يا جنزه يا گنزك قسمتي از شيز و نام شهري بوده
كه مقر تابستاني شاهان بوده است. شاهان از اين شهر به زيارت آتشكده ميرفتهاند؛ 4.
نام خود محل آتشكده و كوههاي مجاور آن در كتب قديم ذكر نشده است و اگر تبارمائيس
يوناني را، كه به احتمال شهر تبريز است، به گونهاي ديگر بخوانيم شايد بتوان گفت كه
نام همين محل بوده است.
مسعودي چندين بار از «الشّيز و الرّان» سخن گفته است. بديهي است كه اگر مقصودِ وي
ارّانِ شمال آذربايجان باشد، تناسبي ميان آن و شيز وجود ندارد. از اين رو مينورسكي
حدس زده است كه «والران» بايد «ورارود» يا «ورانرود» باشد (ص 90). اين حدس مينورسكي
متكي بر گفتة هوفمان و نوشتة يَبَلاها اسقف نسطوري (در 1296ـ1297م) است. يبلاها كه
در زمان ايلخانان از ورانرود سخن ميگويد نام ديگر اين رود را جَغَتو ميداند. جغتو
نامي است كه مغول به زرينهرود داده بودند، ولي معلوم ميشود كه نام ديگري هم به
صورت «ورانرود» داشته است و اين نام در نوشتههاي مسعودي با شيز يكجا و با هم به
صورت شيز والران آمده است، يعني ناحية شيز و حوزة وران رود يا همان ناحية وسيعي كه
به گفتة ياقوت اروميه قصبة آن بوده است.
مؤلف تاريخ قم از آتشي به نام «ماجُشْنَسْف» (ماه ـ گشن ـ اسپ) سخن ميگويد (از قول
شخصي به نام همداني در «كتاب خود») كه آتش كيخسرو بود به موضع برزة آذربايجان، و
انوشروان آن را به شيز كه «اولين موضعي است از مواضع آن ناحيت» نقل كرد. بعد
ميگويد: «در كتاب مجوس چنين يافتهام كه بر آتش آذرجشنسف فرشتهاي موكل است و به
بركه همچنين فرشته ايست» (قمي، 88، 89). سخنان همداني و «كتاب مجوس» چندان روشن
نيست، اما نكاتي در آن هست: آتشكده ابتدا در برزه بود و بعد به شيز كه نزديكترين
محل به آن است منتقل شد. برزه چنانكه گفتيم با سقز امروزي قابل تطبيق است و شيز كه
نزديكترين موضع (يعني شهر يا محل آبادي) به آن بوده است نميتواند تختسليمان
كنوني باشد، بلكه بايد محل آن را كه همان جَنْزه است، در نزديكيهاي مراغه جست: مؤلف
تاريخ قم به نقل از «كتاب مجوس» دوبار از «آتش بركه» سخن به ميان آورده است كه
مقصود از آن بايد همان آتشكدة نزديك چشمة تختسليمان باشد، اما از آن به آتش شيز
تعبير نميكند. آتش ماجشنسف بنابراين قول به شيز منتقل شد و آتش آذرجشنسف غير از
اتش بركه بوده است و انوشروان آتش آذرگشنسف را به آتش بركه نقل كرده است (قمي، 89).
اينجا نيز اين نظر تأييد ميشود كه شيز غير از بركه يعني چشمة تختسليمان است و آن
آتشكدهاي كه شاهان به زيارت آن ميرفتند شايد «آتش بركه» بوده است كه آثاري از
زماناشكانيان در آنجا ديده ميشود. به هر حال دربارة نوشتة تاريخ قم بايد بيشتر
تحقيق شود كه محلش اينجا نيست.
مستوفي از محل مذكور كه در زمان او در ناحية ايج رود (در متن انجرود) واقع بوده است
ياد ميكند و ميگويد در اين ولايت قصبهاي است كه مغول آن را «ستوريق» ميخوانند
و بر سر پشتهاي است كه كيخسرو كياني ساخته است (ص 64). پس از آن از سراي و چشمة
جوشان سخن به ميان ميآورد، ولي نميگويد كه آنجا زماني محل آتشكده بوده است. وي
سپس ميافزايد كه اباقاخان آن سراي را عمارت كرد (آثار كاخ آباقاخان در كاوشهاي
باستانشناسي به دست آمده است). اما كلمة «ستوريق» در نزههالقلوب محرف سغورليق يا
سوغورلوق است كه در زمان مغول به اين محل اطلاق ميشد و از ييلاقهاي معروف ايلخانان
بوده است و امير ارغون گنجهايي در آن نهاده بود (نك : رشيدالدين، فهرست نام
جايها).
آذربايجان در اوايل قرن 3ق/9م ناگهان ماية نگراني و دردسر بزرگي براي خلافت بغداد
گرديد، تا آنجا كه معتصم (خلافت: 218ـ227ق/833 ـ842م) بزرگترين و مجهزترين قوايي
را كه تا آن زمان خلافت عباسي بسيج كرده بود به آذربايجان گسيل داشت. اين بسيج براي
مقابله با بابك خرمدين بود كه چندينبار سرداران نامي خليفه را شكست داده بود.
سرانجام بابك پس از جنگهاي سخت بسيار شكست خورد و قلعة او كه «بَذّ» نام داشت به
دست افشين سردار خليفه افتاد و خود او هم در ارمنستان به خيانت يكي از بطريقان يا
فئودالهاي ارمنستان گرفتار و به بغداد فرستاده شد و در آنجا به طرز وحشتناكي به قتل
رسيد (نك : بابك خرمدين).
در اينجا شايد اشارهاي به رابطة اين قيام وسيع با اوضاع عمومي آذربايجان آن روز
لازم باشد: شكي نيست كه ظلم و تعدي عمال خلافت بغداد در سرتاسر جهان اسلام مشهود
بود. آذربايجان نيز از اين وضع مستثني نبود، البته دليلي هم در دست نيست كه وضع
آنجا از ساير نقاط بدتر بوده است. چيزي كه هست قيام بابك تحت عنوان يك جنبش مذهبي
فرصت و امكان بالا گرفتن شعلههاي عصيان را در آنجا بهتر آماده ساخت وگرنه مقاومت و
پافشاري در برابر سيل سپاهيان بغداد كه از اقصي نقاط قلمرو خلافت گردآوري و تجهيز
شده بود اين همه به درازا نميكشيد و اين همه ماية وحشت و نگراني دستگاه خلافت
نميشد.
آذربايجان به علت ضعف خلافت پس از معتصم و متوكل و مخصوصاً معتضد، در اواخر قرن
3ق/9م و در قرن 4 و 5ق/10 و 11م، مركز فرمانروايان مستقل و نيمه مستقل گرديد كه از
آن جمله ساجيان، ديسم كرد، سالاريان، كنكريان و روّاديان را ميتوان نام برد (ه م
م).
آذربايجان از سلجوقيان به بعد: از زمان سلجوقيان تغيير بسيار مهمي در وضع آذربايجان
پيش آمد: طغرلبك نخستين سلطان بزرگ سلجوقي در 446ق/1054م پس از فتح شرق و مركز
ايران روي به آذربايجان نهاد و به تبريز رفت. از قرن 4ق/10م به بعد شهر تبريز رونق
و آبادي بيشتري يافته بود و در قرن 5ق/11م شهر بزرگي شده بود كه ظاهراً ابومنصور و
هسوذان بن محمد روادي حاكم آذربايجان در آنجا مينشست. او چون در خود ياراي مقابله
با سلطان سلجوقي نميديد، اطاعت او را گردن نهاد و خطبه به نام او خواند و مالي كه
«طغرل را راضي ساخت» پيشش فرستاد و پسر خود را به گروگان به او سپرد. طغرل از آنجا
به گنجه رفت و صاحب آن امير ابيالاسوار نيز فرمان او را گردن نهاد و خطبه به نام
او خواند. طغرل پادشاهان و امراي آذربايجان و اران را در حكومت و قدرتي كه داشتند
باقي گذاشت و روي به ملازگرد نهاد. ملازگرد كليد فتح آناطولي و آسياي صغير بود و
سلطان سلجوقي در نظر داشت كه اين كليد را به دست آورد، اما موفق نشد و به سبب «هجوم
زمستان» به آذربايجان بازگشت.
طغرل پس از وقايع و حوادثي كه در كتب تاريخ مسطور است در 456ق/1064م وفات يافت و
برادرزادهاش الپارسلان به جاي او نشست و نقشههاي درازمدت سلجوقيان را در تسلط بر
گرجستان و ارمنستان و آناطولي و آسياي صغير وجهة همت خود ساخت. او در ربيعالاول
456/ مارس 1064م از ري به آذربايجان رفت و به مرند رسيد و قصد او «جنگ با روميان»
بود (ابن اثير، حوادث سال 456ق). در مرند يكي از اميران تركمان به نام طغدگين
(طغتگين)، كه با روميان ميجنگيد و سپاهياني بسيار با خود داشت كه با «جهاد» انس
گرفته بودند و آن ديار را نيك ميشناختند، پيش او رفت و او را به حمله به بلاد روم
برانگيخت و ضامن شد كه راهي مستقيم به او بنماياند (همانجا). در اين سخنِ ابن اثير
نكاتي مهم هست كه آغاز مرحلة نويني در تاريخ آن منطقه شد و تغييراتي اساسي و شگرف
در «ژئوپليتيك»، يعني سياست منطقهاي و جغرافيايي پديد آورد كه بعدها منجر به
تكانهايي در تاريخ سياسي عالم گرديد: چنانكه ميدانيم ملازگرد كليد فتح آسياي صغير
و سقوط نهايي دولت بيزانس و قسطنطنيه و تسلط دولت عثماني بر بالكان و درياي سياه و
سواحل شرقي مديترانه شد و اينها همه از آذربايجان شروع گرديد. از گفتة ابن اثير
برميآيد كه پيش از آمدن سلجوقيان اميران تركمان در آذربايجان ساكن بودند. اينان
خود بايستي از سلجوقيان باشند كه احتمالاً در نخستين سفر جنگي طغرل به آذربايجان به
اين سرزمين آمده و در آنجا سكني گزيده بودند. انتساب اين تركمانان به غزان درست
نمينمايد، زيرا اوّلاً به گفتة ابن اثير غزان پس از تاخت و تازها و قتل و غارتها
سرانجام شكست يافته و از ميدان بيرون رفته بودند؛ ثانياً غزان در آن زمان هنوز
اسلام نياورده بودند، در حالي كه امراي تركمانِ ساكن در آذربايجان با روميان «جهاد»
ميكردند. پس اينان بايستي از سلجوقياني باشند كه در نخستين حملة طغرل به آذربايجان
در آنجا ساكن شده بودند و در زير پوشش جهاد و غزا (جنگ با كفّار) در طلب چراگاه و
زمينهاي بيشتر به «آناطولي» و ارمنستان و گرجستان حمله ميكردند. عمل اين امراي
تركمان جزئي از عمليات «حركت به سوي غرب» و تصرف آسياي صغير بود كه با آمدن الب
ارسلان به آذربايجان و پيوستن اين امرا بدو شتابي بيشتر يافت. بنابراين كوچ و سكونت
اين امرا در آذربايجان، مخصوصاً در اطراف مردند و آذربايجان غربي، كه سرپل و مبدأ
حمله به دولت بيزانس بود، نخستين سكونت تركمانان در آذربايجان است كه سرانجام منجر
به تغيير زبان قديم محلي آذربايجان به زبان تركي شد. زبان كنوني مردم آذربايجان كه
زبان تركي آذري است از لحاظ زبانشناسي با زبانها و لهجههاي اقوام غز و تركمانان
سلجوقي قرابت دارد و تاريخ نشان نميدهد كه «اقوام غز» پيش از آن و در قرنهاي پيش
از قرن 5ق/11م به آذربايجان حمله كرده و در آنجا سكونت كرده باشند.
الب ارسلان در سال 456ق/1064م از ارس گذشت و عدهاي از بلاد گرجستان و ارمنستان و
از جمله شهر مهم آني را به تصرف خود درآورد و سرانجام در سال 463ق/1071م به تفصيلي
كه در كتب تاريخ مذكور است در جنگي بزرگ امپراتور بيزانس را در ملازگرد شكست داد و
اين شهر را فتح كرد. با تصرف قسمتهايي از ارمنستان و گرجستان تسلط سلجوقيان بر
سرتاسر آذربايجان مسلم گرديد و از اين تاريخ به بعد آذربايجان به دست امراي ترك
اداره شد تا آنكه دولت صفوي در آغاز قرن 10ق/16م بر سرتاسر ايران و از جمله
آذربايجان مسلط گرديد.
در زمان ضعف سلجوقيانِ بزرگ، اتابكان آذربايجان (از اولاد ايلْدِگِز) و احمديليان
در آذربايجان حكومت ميكردند و هر كدام براي قانوني شمردن حكومت خود از نام
پادشاهان ضعيف سلجوقي بهره ميجستند. با حملة مغول به ايران آذربايجان در فاصلهاي
كه به حكومت ايلخان در آذربايجان انجاميد، مخصوصاً بر اثر تاخت و تاز جلالالدين
خوارزمشاه، صدمات فراوان ديد كه شرح آن در سيرهجلالالدين منكبرني و نفثه المصدور
زيدري آمده است.
دوران حكومت ايلخانان مغول در ايران كه آذربايجان را مركز حكومت خود قرار داده
بودند و شهر تبريز پايتخت امپراتوري وسيع ايشان شده بود، عصر شكوفايي و آبادي
آذربايجان است و ثروت متصرفات ايلخاني همه به آذربايجان و تبريز سرازير ميشد و
موجب ايجاد آباديها، بناها، كاخها و مساجد ميگرديد. مخصوصاً حكومت غازان و وزارت
خواجه رشيدالدين فضلالله همداني شهر تبريز را بسيار آباد و ثروتمند ساخت. اما در
قرن 8ق/14م كه دوران تجزية حكومت ايلخانان مغول است آذربايجان از دست حكام محلي
چوپاني و جلايري و ديگران آسيب فراوان ديد و يك بار شهر تبريز به دست توقتمش خان كه
خان بزرگ «اردوي زرين» بود، به كلي ويران گرديد. آذربايجان در هنگام اقتدار تيمور
در اواخر قرن 8ق و اوايل قرن 9ق/14 و 15م به دست اين فرمانرواي مقتدر افتاد و پس از
مرگ او باز صحنة تاخت و تاز گرديد تا آنكه ابتداء امراي قراقويونلو و پس از ايشان
امراي آققويونلو (ه م م) در آذربايجان روي كار آمدند. در زمان اين دو خاندان
تركمان و مخصوصاً آققويونلوها (اوزون حسن، سلطان خليل و سلطان يعقوب) آذربايجان از
آسايش و رفاه نسبي بهرهمند بود تا آنكه در اوايل قرن 10ق/16م شاه اسماعيل صفوي با
كمك قبايل تركمان كه در آناطولي و آذربايجان سكونت داشتند و با جاذبة رهبري معنوي
خويش ابتدا بر آذربايجان و بعد بر سرتاسر ايران مسلط گرديد و دولتي با بنيادهاي
فرهنگي ايراني خاص در درون فرهنگ اسلامي بنا نهاد.
آذربايجان در قرن 10ق/16م عرصة جنگها ميان دولتهاي صفويه و عثماني بود. عليرغم
لشكركشيهاي پيدرپي سلاطين عثماني و اقامت ممتد آنها در تبريز، در اواخر قرن 10ق و
اوايل قرن 11ق/16، 17م نتوانستند بر آذربايجان مسلط شوند. حسن سياست شاه طهماسب و
شاه عباس اول و مهمتر از آن رسوخ مذهب تشيع در آذربايجان سبب شد كه مردم آذربايجان
اطاعت عثمانيان را گردن ننهند، اما در زمان صفويه مسألة تركي شدن زبان مردم
آذربايجان عمليتر و محققتر گرديد.
از زمان سلجوقيان كه تركمانن در آذربايجان سكني گزيدند به حكم چادرنشيني و گلهداري
ابتدا در مراتع و چراگاههاي مجاور دِهها به زندگي پرداختند. از اينرو مسألة «تركي
شدن» زبان مردم آذربايجان از دهات و قصبات شروع شد. شهرها كه مراكز فرهنگي بودند در
برابر واقعة «تركي شدن زبان» بيشتر مقاومت كردند. البته اين تغيير زبان از گويشهاي
قديم ايراني به تركي آذري تغييري آرام بود و مردم بر اثر تماس مكرر با قوم غالب ترك
كه خصوصيات نژادي و قومي قويتري داشتند به تدريج بر اثر اجبار اقتصادي و اجتماعي،
نه اجبار سياسي عمدي يا تحكم و فشار، زبان قوم غالب را آموختند و با ايشان در هم
آميختند. نظير اين حادثه در آناطولي و اسياي صغير نيز روي داد، زيرا زبان مردم آنجا
پيش از حملة تركان زبان يوناني بود. البته در آسياي صغير شواهدي تاريخي در دست است
كه بعضي از امراي ترك مردم را از تكلم بغير زبان تركي منع كردهاند، اما چنين
شواهدي در آذربايجان در دست نيست.
ابتدا نامهاي دهات و مزارع و حتي بسياري از كوهها و رودخانهها به تركي بدل شد.
مثلاً در اسناد قديم نام رودخانة قزل اوزَنْ سپيدرود يا سفيدرود است، اما پس از
آمدن تركان نام آن در اذربايجان به «قزلاوزن» (رودخانة سرخ) تغيير يافت. در دوران
تسلط مغول بعضي از نامها مخصوصاً نام رودخانهها و آبها و ييلاقها به مغولي بدل شد،
مثلاً سپيدرود مدتي به نام هولان موران، كه ترجمة مغولي قزلاوزن است، خوانده ميشد
و نام تپههاي تختسليمان به «سُغورلُق» تبديل شد كه ظاهراً اين كلمه تركي
مينمايد، ولي استعمال آن از دورة مغول است. همچنين جَخَتو كه نام مغولي زرينه رود
شد و رود تاتائو كه امروز به آن سيمينهرود ميگويند و نام آن پيش از مغول معلوم
نيست و «چغان موران» (سفيدرود، غير از سفيدرود معروف) و «چغان ناوور» (درياچة
سفيد) و جز آن.
امروز شهرهاي بزرگ آذربايجان نامهاي قديم و اصيل ايراني خود را حفظ كرده است و حتي
اين امر در اران و بلاد شمال ارس نيز مشهود است، اما نامهاي دهات و آباديها تغييرات
كلي يافته و بيشتر به عتركي و به ندرت به مغولي تبديل شده است.
در قرن 11ق/17م يعني از زماني كه شاه عباس بزرگ توانست سپاهيان عثماني را از
آذربايجان بيرون كند تا سقوط صفويه آذربايجان از آرامش برخوردار بود، به ويژه اينكه
دولت عثماني روي به ضعف نهاده بود و ديگر خطري براي آن ولايت محسوب نميشد؛ اما با
سقوط صفويه و تسلط افغانان بر شرق و مركز ايران (1125ق/1713م) عثمانيان نيز
آذربايجان را به موجب معاهدهاي با دولت روس اشغال كردند (1137ق/1725م) كه اين
اشغال تا شكست قطعي آنان از نادرشاه افشار ادامه يافت (1145ق/1732م). در زمان
نادرشاه نيز آذربايجان ميدان جنگ بود و پس از مرگ او ميدان تاخت و تاز سرداران او
گرديد تا آنكه در اوايل قرن 13ق/19م با تسلط آقامحمدخان و روي كار آمدن حكومت قاجار
مدتي آذربايجان آرامش يافت. با مرگ آقامحمدخان در 1211ق/1796م و روي كار آمدن
فتحعليشاه (1212ق/1797م)، كه آغاز تعرض دولت روس تزاري به ايران است، آذربايجان
وضع حساسي پيدا كرد و مركز جمعآوري قوا و اعزام به شمال براي مقابله با سپاهيان
مهاجم شد. در اين زمان بود كه آذربايجان از لحاظ سياسي و نظامي مهمترين ايالات
ايران گرديد. عباسميرزا، وليعهدِ فتحعليشاه و فرمانده قواي ايران، آنجا را مقر
دائمي خود در برابر قواي روس قرار داد. پس از رفتن او به خراسان و مرگ او، پسرش
محمدميرزا كه وليعهد ايران شده بود به تبريز فرستاده شد. وي پس از مرگ فتحعليشاه
در 1250ق/1834م در اين شهر به سلطنت نشست. ناصرالدين ميرزا پسر او نيز كه وليعهد
بود در آذربايجان اقامت گزيد. بدينترتيب تبريز وليعهدنشين و دومين شهر ايران از
لحاظ سياسي گرديد. در 1297ق/1880م فتنة شيخ عبيدالله كُرد در قسمت كردنشين
آذربايجان و غرب درياچة اروميه روي داد كه موجب خرابي و صدمات فراوان گرديد و پس از
كوششهاي بسيار خاموش شد.
در نهضت مشروطيت، آذربايجان پس از تهران بزرگترين كانون آزاديخواهي و جنبش
ضداستبداد و خودكامگي بود. پس از شهريور 1320ش و اشغال آذربايجان به وسيلة ارتش
شوروي عدهاي به بهانة خودمختاري با پشتيباني قواي اشغالي، آذربايجان را خودمختار
اعلام كردند كه در حقيقت به معني تجزيه و الحاق آن به كشوري ديگر بود، ولي مردم
آذربايجان با علايق مستحكم و ناگسستني خود به تاريخ و فرهنگ ايران رهآوري را كه در
خارج از مرزهاي كشور براي تجزيه آن تهيه شده بود، نپذيرفتند.
مآخذ: ابن اثير، عزالدين، الكامل، بيروت، دارصادر، 1966م؛ ابن حوقل، محمد بن علي،
صورهالارض، ليدن، 1967م؛ ابن خرداذبه، ابوالقاسم عبدالله، المسالك و الممالك، به
كوشش ميخائيل يان دخويه، ليدن، 1889م؛ ابن فقيه، احمد بن محمد، البلدان، ليدن،
بريل، افست 1967م؛ ابودلف، مسعر بن مهلهل، سفرنامه، به كوشش ولاديمير مينورسكي،
ترجمة ابوالفضل طباطبايي، تهران، 1342ش؛ ابوعلي مسكويه، احمد بن محمد، تجاربالامم،
ج 5 و 6، به كوشش ه ف آمدروز، قاهره، شركهالتمدن الصناعيه، 1914م؛ اصطخري،
ابراهيم بن محمد، مسالك و الممالك، به كوشش ميخائيل يان دخويه، ليدن، 1894م؛
بلاذري، احمد بن يحيي، فتوحالبلدان، قاهره، 1219ق؛ بندهشن، به كوشش انكلساريا،
بمبئي، 1908م؛ پاولي، حدودالعالم، به كوشش منوچهر ستوده، دانشگاه تهران، 1340ش؛
دائرهالمعارف اسلام (اول)؛ دياكونوف، ا، م، تاريخ ماد، ترجمة كريم كشاورز، تهران،
بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1345ش؛ رشيدالدين فضلالله همداني، جامعالتواريخ، به كوشش
برزين، پترزبورگ، 1858ـ 1888م؛ سازمان برنامه (دفتر فني)، عمران منطقة آذربايجان،
گزارش مقدماتي، تهران، 1344ش؛ نشرية شمارة 96م؛ طبري، محمدبن جرير، تاريخ، به كوشش
ميخائيل يان دخويه، ليدن، 1879ـ1890م؛ فردوسي، ابوالقاسم، شاهنامه، به كوشش ي، ا،
برتلس و ديگران، مسكو، 1966ـ 1968م؛ قمي، حسن بن محمد، تاريخ قم، ترجمة حسن بن علي
قمي، به كوشش جلالالدين تهراني، 1313ش؛ مستوفي، حمدالله، نزههالقلوب، به كوشش گاي
لسترنج، ليدن، 1331ق/1913م؛ مسعودي، علي بن حسين، التّنبيه و الاشراف، به كوشش
ميخائيل يان دخويه، ليدن، 1893م؛ همو، مروج الذهب، به كوشش باربيه دومنار، پاريس،
كتابخانه ملي، 1914م؛ مقدسي، محمدبن احمد، احسن التقاسيم، به كوشش ميخائيل يان
دخويه، ليدن، 1906م؛ ياقوت، ابوعبدالله، معجمالبلدان، به كوشش فرديناند ووستنفلد،
لايپزيگ، 1866ـ1870م؛ يعقوبي، احمدبن واضح، تاريخ، به كوشش مارتين هوتسما، ليدن،
1883م؛ نيز:
Geiger, W., Grundriss der Iranischen Philologie, Strassburg, 1896-1904; Hudūd
al-‘Ālam, trans. W. Minorsky, London, 1937; Justi, F., Iranisches Namenbuch,
Hildesheim, 1983; Marquart, Josef, Ērānsahr, Berlin, 1901; Minorsky, V., «Roman
and Byzantine Campaigns in Atropatene», Iranica, University of Tehran, 1964.
عباس زرياب
II. جغرافياي طبيعي
آذربايجان شماليترين بخش سرزمينهاي كوهستاني غربي ايران است، اين رشته كوه به نام
عمومي زاگرس (نك : زاگرس و ايران) ناميده ميشود. عدهاي از جغرافيدانان آن را
جزء رشتههاي زاگرس ميدانند و چنين عنوان ميكنند كه منطقة كوهستاني زاگرس سراسر
مغرب و بخشي از جنوب ايران را در بر ميگيرد. آنها رشتههاي زاگرس را به 2 بخش
تقسيم ميكنند: يكي در شمال غرب در فاصلة بن مرز ايران و اتحاد جماهير شوروي و
تركيه و عراق از يك طرف و خطي كه از قزوين و همدان و باختران ميگذرد از طرف ديگر و
ديگري در جنوب اين خط تا حدود بندرعباس (فيشر، I/8)؛ عدهاي ديگر با در نظر گرفتن
واحدهاي ساختماني و زمينساختي و نوع ناهمواريهاي ژئومورفولوژيك تعلق آذربايجان را
به رشتهكوههاي حاشيهاي غربي يا زاگرس مورد سؤال قرار ميدهند (اهلرز، 82).
آذربايجان داراي شكلي تقريباً چهارضلعي است و زمينهاي آن همه در ارتفاع نسبتاً
زيادي از سطح دريا قرار گرفتهاند. اگر از نواحي حاشيهاي مغان در شمال شرق منطقه و
قسمتي از درة رود ارس صرفنظر كنيم، پستترين قسمت آن گودال اروميه است كه خود در
ارتفاع 275،1 متري از سطح دريا واقع شده است. در حدود 80% از وسعت آذربايجان را
ارتفاعات و كوهستانها به وجود ميآورد كه به وسيلة جلگهها و دشتهاي ميانكوهي از
يكديگر جدا شدهاند. ارتفاعات آذربايجان در دورانهاي مختلف زمينشناسي در نتيجة
چينخوردگي و شكست طبقات كه به مقياس وسيعي با فعاليت آتشفشاني همراه بود، به وجود
آمده است و در نتيجه آثار و خاكهاي آتشفشاني در اين منطقه به مراتب بيشتر از ساير
قسمتهاي ايران ديده ميشود. 20% بقيه آذربايجان را دشتها و جلگهها نسبتاً كمعارضه
و كمارتفاع در بر گرفتهاند (نقشة شمارة 1).
رشته كوههاي مهم آذربايجان را ميتوان تحت عناوين زير تقسيمبندي كرد:
1. قرهداغ يا قراچهداغ ـ ارسباران در شمال كه از حوالي مخروط آرارات در گوشة شمال
غربي فلات ايران شروع شده و مانند قوسي به موازات رود ارس كشيده ميشود و به جبال
طالش در مشرق آذربايجان ميپيوندد. طول اين رشتهها از 230 تا 320 و عرض آنها از 30
تا 50 كم تفاوت ميكند. ارتفاع قلل آنها بين 440،3 و 660،3 متر است و خط الرأس
آنها حوضههاي اروميه و درياي خزر را از يكديگر جدا ميسازد. رشتههاي اصلي قرهداغ
ـ ارسباران داراي تعدادي رشتههاي فرعي ميباشند كه اغلب به سمت جنوب امتداد
مييابند و نامهاي مختلف دارند (سازمان برنامه (دفتر فني)، 4) از آن جمله ميتوان
كوههاي آقداغ و پيرسقا در شهرستان اهر، خروسلو در شهرستان اردبيل و صوفيان در
شهرستان تبريز را نام برد كه همه از لحاظ انساني و از نظر اينكه مراكز ييلاقي
كوچنشينهاي منطقهاند اهميت فراوان دارند.
2. تودة آتشفشاني سبلان به طول 60 و عرض 20 تا 40 كم در شرق منطقه واقع شده و با
امتدادي شرقي ـ غربي در بخش انتهايي و شرقي قرهداغ و به موازات آن قرار گرفته است.
خط الرأس تودة سبلان، مانند قرهداغ، حوضههاي درياي خزر و اروميه را از يكديگر
جدا ميسازد. اكثر قلل سبلان داراي ارتفاعي بيشتر از 500،4 متر است و مرتفعترين
قلة آن 844،4 متر از سطح دريا بلندي دارد. در دامنههاي اين تودة آتشفشاني از همه
طرف چشمههاي آب گرم معدني زيادي وجود دارد كه داراي اهميت پزشكي و اقتصادي
فراوانند.
قلل مرتفع سبلان در بيشتر ماههاي سال پوشيده از برف است و دامنههاي آنها از
زمانهاي گذشته ييلاق ايلات معروف شاهسون بوده است. شهرستانهاي مهم اردبيل، اهر و
مشكينشهر در دامنههاي اين توده قرار داردند (همانجا).
3. ميشوداغ در شمال درياچة اروميه كه از مغرب به مشرق كشيده شده و جلگههاي معتبر
مرند و تبريز را از يكديگر جدا ميسازد. بلندترين قلة اين رشته به نام علمدار 200،3
متر از سطح دريا از ارتفاع دارد (همان، 5).
4. بزقوش كه با امتداد شرقي ـ غربي در جنوب سبلان قرار گرفته است و از مغرب به تودة
آتشفشاني سهند منتهي ميگردد. ارتفاع قلل بزقوش از 000،3 متر تجاوز ميكند و
بلندترين قلة آن 302،3 متر ارتفاع دارد (مركز آمار ايران، 80). از اين رشته هم
كوههاي فرعي چندي به شمال و جنوب منشعب ميشود مانند كوه عون بن علي (800،1 متر) در
شمال شرقي تبريز كه مقبرة شاهزاده عون بن علي از اولاد حضرت علي(ع) در آن واقع شده
است و نيز موروداغ كه در شمال تبريز است.
5. كوهستان سهند كه يك تودة تمام آتشفشاني در جنوب تبريز و داراي 3 قلة مخروطي
نزديك به هم است بلندترين آنها 710،3 متر از سطح دريا ارتفاع دارد (سازمان برنامه،
8). تودة سهند هم مانند سبلان در بيشتر ماههاي سال پوشيده از برف است.
6. شاهمردي برخلاف رشتههاي داخلي آذربايجان داراي امتداد شمالي جنوبي است و از
شمال به تودة سهند ميپيوندد. بلندترين قلة آن 285،3 متر ارتفاع دارد و خط الرأس
آن ابهاي حوضة اروميه (سرشاخههاي جغتو) را از سرشاخههاي قزلاوزون يا حوضة خزر
جدا ميسازد.
7. كوههاي طالش در منتهياليه شرقي آذربايجان كه به موازات ساحل غربي درياي خزر از
شمال به جنوب كشيده شده است و منطقه آذربايجان را از زمينهاي ساحلي و پست گيلان جدا
ميسازد. طالش از نظر زمينشناسي دنبالة كوههاي سلسلة البرز است و ارتفاع قلل آن تا
750،2 متر ميرسد.
8. كوههاي مرزي كه در منتهياليه غربي آذربايجان قرار گرفتهاند و مانند ديواري از
آرارات به سمت جنوب امتداد دارند. مرز سياسي بين ايران و تركيه و عراق در بيشتر
جاها از خط الرأس اين كوهها ميگذرد. رشتههاي متعدد كوههاي مرزي به عنوان محل
تقسيم آبها، حوضة درياچه اروميه را از رودهاي كوچك و بزرگي كه از اين رشتهكوهها
سرچشمه ميگيرند و وارد عراق ميشوند جدا ميسازند. قلل معروف اين كوهها قوشچي
(409،3 متر)، بلندشيخان (730،2 متر) و سرمستان (812،1 متر) هستند. اولي بر جلگة
اروميه و دو قله ديگر بر جلگة مهاباد مشرفند. در شمال درياچة اروميه پيشكوههاي
رشتههاي مرزي به داخل آذربايجان كشيده ميشوند و قلل چندي از آنها در شهرستانهاي
ماكو (ساري چمن 700،2 متر، كوه شكار 050،3 متر و كوه چركين 000،3 متر)، خوي (قُطور
و قوچداغ و گيربران و چلهخانه) و سلماس (هراويل 490،3 متر) به چشم ميخورند.
9. كوههاي سلطان احمد كه در انتهاي جنوبي منطقه قرار دارند و در واقع مرز منطقة
آذربايجان با كردستان به شمار ميروند. اين رشته كه بلندترين قلة آن 500،2 متر
ارتفاع دارد از حوالي سنندج آغاز ميشود و تا حدود ميانه ادامه پيدا ميكند.
در ميان رشتهكوههاي آذربايجان تعدادي جلگه و دشت ميان كوهي وجود دارد كه از نظر
انساني و اقتصادي حائز اهميتند زيرا اكثر جمعيت آذربايجان در همين دشتها و جلگهها
سكونت گزيدهاند و تمام شهرهاي مهم منطقه در همين جلگهها به وجود آمدهاند.
ارتفاع نواحي جلگهاي آذربايجان بين 100،1 تا 800،1 متر و ارتفاع متوسط آنها 460،1
متر است. با توجه به سطح درياچة اروميه (275،1 متر بالاتر از سطح آبهاي آزاد)
ميتوان سطح پاية فلات آذربايجان را از نظر جغرافيايي 200،1 متر بالاتر از سطح دريا
دانست كه كلية عوارض زمينساختي بر روي آن تكامل يافته است. اسامي و مشخصات عمدة
جلگهها و دشتهاي منطقه در جدول صفحة بعد نشان داده شده است.
زمينشناسي: از نظر زمينشناسي دو خط تكتونيكي مهم، منطقة آذربايجان را به 3 بخش
تقسيم كرده است كه هر يك از اين 3 بخش در مراحل مختلف كوهزايي به طور متفاوت از
نيروهاي وارده متأثر شدهاند و در نتيجه جنس سنگها و ساختارهاي زمينشناسي هر بخش
با ويژگيهاي خاصي خودنمايي ميكند. خط اول «گسل تبريز» است كه با امتدادي شمال غربي
ـ جنوب شرقي، از ماكو آغاز ميشود و به ميانه ميپيوندد و آذربايجان شمالي را از دو
بخش ديگر جدا ميسازد. امتداد جنوب شرقي اين خط گودال زنجان را تا دشت قزوين دنبال
ميكند و جادة تهران ـ تبريز ـ بازرگان از سه راهي تاكستان تا مرز ايران و تركيه به
موازات و در مجاورت اين خط ساخته شده است.
خط دوم «گسل اروميه» و امتداد آنست كه در حاشية غربي درياچة اروميه از شمال به جنوب
كشيده شده است. امتداد اين گسل در شمال ناحية خوي به گسل تبريز ميپيوندد و در
جنوب با تعقيب كنارة جنوبي درياچة اروميه و درة زرينهرود به سوي گودال اراك
(توزِلوگل) كشيده ميشود (نبوي، 64).
در چهارچوب ساختماني ايران بخش شمالي آذربايجان، يعني آن قسمت از اين منطقه كه در
مشرق گسل تبريز واقع است، در حقيقت دنبالة غربي البرز و طالش است كه جزو ناحية
«البرز ـ آذربايجان» به شمار ميآيد. بخش مركزي يعني آن قسمت از آذربايجان كه ميان
دو خط تكتونيك ياد شده قرار گرفته است، جزء ناحيه «ايران مركزي» به شمار ميآيد.
در حالي كه بخش غربي يعني آن بخش از آذربايجان كه در مغرب گسل اروميه واقع است و از
نظر تقسيمات سياسي كشور با استان آذربايجان غربي انطباق دارد در حقيقت امتداد شمالي
يك كمربند ساختماني است كه بلافاصله بعد از تراست (راندگي) اصلي زاگرس و در شمال
شرقي آن قرار گرفته است و به نامهاي مختلف از قبيل: اسفندقه ـ اروميه، اسفندقه ـ
مريوان، سنندج ـ سرجان ناميده شده است.
سرگذشت زمينشناسي آذربايجان تا اواخر دورة پركامبرين مانند ديگر نواحي ايران مبهم
است. از مجموع مطالعاتي كه تاكنون به عمل آمده و نظراتي كه ابراز شده چنين استنباط
ميشود كه در آغاز دورة انفراكامبرين (آخرين دورة كامبرين) سرزمين ايران و نواحي
مجاور آن در نتيجة چينخوردگيها، دگرگونيها و نفوذ تودههاي دروني و برونريزيهاي
آتشفشاني و فرسايشهاي طولاني بالأخره به صورت يك پلاتفرم گرانيتي و دگرگون شدة
نسبتاً پايدار درآمده كه به وسيلة گسلهاي متعدد به چندين قطعه تقسيم شده است. آخرين
مرحلة كوهزايي پركامبرين كه شواهد و آثار آن در اغلب نقاط ايران و از جمله
آذربايجان غربي به خوبي شناخته شده مربوط به زماني بين 750 تا 850 ميليون سال پيش
است. حركات تقريباً همزمان با اين كوهزايي را در اروپا «آسنتيك» و در شوروي
بايكالين و در افريقا كاتانگايي ناميدهاند (تهراني ـ درويشزاده، 67).
سنگهاي پركامبرين كه پي سنگ اين پلاتفرم را تشكيل ميدهند، عموماً از سنگهاي
دگرگوني از قبيل شيست آمفيبوليت و گنيس و مرمر است كه در ارتفاعات غربي و جنوبي
گودال اروميه و همچنين در ارتفاعات طالش ديده ميشوند. در شمال شرقي ماكو همراه اين
سنگهاي دگرگوني، سنگهاي آتشفشاني نيز ديده ميشود. در بعضي نقاط شِيْلهاي بدون
دگرگوني هم ديده شده كه آنها را جزء پركامبرين دانستهاند. سنگهاي انفراكامبرين و
پالئوزوئيك با دگر شيبي بر روي اين پي سنگها قرار گرفتهاند. تمام سنگهاي رسوبي كه
از انفراكامبرين تا شروع حركات آلپي در اواسط دورة ترياس (نخستين دوره از دوران
دوم) بر روي اين پي سنگ تشكيل شدهاند، عموماً رخسارة درياي كم عمق دارند و همين
سنگهاي مربوط به اين دورة طولاني را «پوشش پلاتفرم» مينامند. سنگهاي پوشش پلاتفرم
بيشتر از آهك و دولوميت و سنگهاي آواري از قبيل ماسه سنگ و شِيْل است. در برخي
نواحي مانند رشتة طالش سنگهاي آتشفشاني نيز وجود دارد (همو، 69).
جدول مشخصات جلگهها و دشتهای مهم آذربایجان به ترتیب وسعت جغرافیایی (سازمان
برنامه، 7)
نام وسعت به کمـ ارتفاع به متر موقع جغرافیایی مراکز مهم جمعیت
مغان
تبریز
میاندوآب
اردبیل
سراب
مهاباد
ماکو
ارومیه
مراغه
نَقَده و اشنویه
سلماس 500’3
000’3
900’2
140’2
890’1
500’1
130’1
050’1
800
475
223 066’1 تا 828’1
240’1 تا 524’1
240’1 تا 580’1
450’1
650’1
240’1-524’1
800’1
240’1 تا 524’1
240’1 تا 524’1
350’1 تا 650’1
240’1 تا 524’1 گوشۀ شمال شرقی منطقه
بین تودۀ سهند و رشتۀ میشو
جنوب سهند و جنوب شرقی ارومیه
بین تودۀ سبلان و بزقوش
جنوب دریاچه ارومیه
بین قرهداغ و ارس
بین کوههای مرزی و دریاچۀ ارومیه
جنوب تودۀ سهند
جنوب غربی دریاچۀ ارومیه
بین کوههای مرزی و دریاچۀ اذومیه پارساآباد ـ پیلهسوار
تبریز آذرشهر ـ اسکو ـ سردرود ـ ممقان
میاندوآب ـ تکاب ـ شاهیندژ
اردبیل
سراب
مهاباد ـ بوکان
ماکو
ارومیه
مراغه ـ بناب ـ عجبشیر
نقده ـ اشنویه
سلماس
سنگهاي پوشش پلاتفرم به طور پيوسته تشكيل نشده است بلكه دگرشيبيها و نبودهاي
چينهشناسي بزرگي در آنها ديده ميشود كه از حركات كوهزايي مهمي حكايت ميكند. به
طور كلي زمان تشكيل پوشش پلاتفرم در آذربايجان به 3 مرحله تقسيم ميشود كه با 2
مرحلة تكتونيكي از هم جدا شدهاند. مرحلة اول از انفراكامبرين تا اردوويسين ادامه
داشته است كه در آن «بخش غربي» و «بخش مركزي» آذربايجان در زير دريا بوده است. «در
بخش شمالي» رسوبات اين دوره تنها در مورو داغ با ضخامت كم وجود دارد ودر ديگر نقاط
ديده نشده است (نقشة 000،250: 1 زمينشناسي ايران، بردهاي ماكو، اهر و انزلي). در
مرحلة دوم از دورة سيلورين تا اواخر كربونيفر «بخش شمالي» آذربايجان در زير دريا
بوده و بر عكس در دو بخش ديگر رسوبگذاري صورت نگرفته است (نقشة 000،250: 1
زمينشناسي ايران، برگهاي خوي، تكاب، مهاباد و ميانه و نقشة 000،100: 1 زمينشناسي
مراغه) و اگر احياناً رسوبگذاري صورت گرفته باشد بعداً از ميان رفته است.
اين تحول را با احتمال به كوهزايي كالدونين نسبت ميدهند (نقشة زمينشناسي و ...،
بخش 1 ـ2ـ4). مرحلة سوم از اواخر كربونيفر تا اواسط ترياس به طول انجاميده است كه
در اين مدت تمام آذربايجان زيرآب بوده و در آن آهك رسوب كرده است. در ناحية جلفادر
زيرآهك پرمين ، شِيْل و مارْن هم ديده شده است. اين تحول احتمالاً در اثر كوهزايي
هرسي نين صورت گرفته است. سنگهاي نفوذي گرانوسينيت موروداغ (شمال غرب تبريز) و
ميشوداغ و جنوب درياچة اروميه هم به همين كوهزايي نسبت داده شده است (همان، بخش 2 ـ
2 ـ 4).
كوهزاييآلپ: اولين حركات كوهزايي آلپ موسوم به «كيمري پيشين » در ترياس مياني شروع
شده است. با شروع اين حركات بخش غربي آذربايجان كه تا آن زمان تقريباً با بخش مركزي
يكي بوده از آن جدا شده است (همانجا). رسوبگذاري در 3 بخش آذربايجان از اواخر ترياس
به بعد متفاوت است. در حالي كه رسوبات ژورايي در بخش مركزي همچنان مشخصات درياي
كمعمق از نوع پوشش پلاتفرم را دارد، در بخش غربي رسوبات از نوع فليش همراه با
سنگهاي آتشفشاني است كه آهكهاي كمعمق درياي كرِتاسه بر روي آن نشسته است و در بخش
شمالي ــ در قره داغ ــ سنگهاي دورة ژورا عمدتاً از نوع آتشفشاني است و با آهك
كرتاسه پوشيده شده است. در ناحية خلخال رسوبات ژورا رخسارة درياي نيمه عميق و عميق
دارد كه تدريجاً به رسوبات عميق كرتاسه مبدل ميشود (تهراني و درويشزاده، ص 116).
تأثير مرحلة «كيمري پسين» در اوائل كرتاسه و مرحله «لارامي» در اواخر آن در
آذربايجان شديدتر بوده است. حركات مرحلة اول سبب پيدايش شكافهاي عميق در ناحية غربي
به ويژه در بخش شمالي آن گرديده كه از آنها سنگهاي اولترابازيك بيرون ريخته است. در
اين دوره در بخش شمالي مواد تخريبي از نوع فليش و مواد آتشفشاني از نوع زيردريايي
انباشته شده است ولي در بخش مركزي شرايط چندان تفاوت نكرده و سنگها همچنان شِيْل،
آهك، ماسه سنگ و بعضي سنگهاي آتشفشاني است. ميشوداغ و بخشي از خوي و ماكو در كرتاسه
به شكل جزيرهاي بيرون از آب بوده است.
حركات مرحلة لارامي سبب بعضي چينخوردگيها به ويژه تشكيل آميزة رنگي (كالِرْد
مِلانژ ) در بخش غربي شده است كه خود مخلوطي از سنگهاي اولترابازيك (افيوليتها) با
سنگهاي مختلف ديگر است. شروع دوران سوم با يك دگرشيبي زاويهدار شديد در بخش شمالي
مشخص است كه در قاعدة آن سنگهاي رسوبي آتشفشاني پالِئوژن به چشم ميخورد.
فرورفتگيهاي محلي ناشي از حركات لارامي و پيآمدهاي آن در اين بخش، با رسوبات
قارهاي متشكل از كنگلومرا و ماسهسنگ كه در بعضي نقاط با گچ همراه است، پرشده است.
در بعضي نواحي آهك درياي كمعمق نيز وجود دارد.
در اِئوسن يك مرحلة كششي در بخش مركزي به ويژه در شمال آذربايجان سبب گسلش زمين و
خروج تودة عظيمي گدازه و خاكستر شده است، كه به ضخامت چندين هزار متر نواحي فرورفتة
آن زمان را پر كرده است. اين فعاليت آتشفشاني، در بخش شمالي، در داخل درياي
كمعمقي صورت گرفته است و در نتيجه ميان لايهها، سطوحي از آهك و گچ وجود دارد
(همان نقشة زمينشناسي، بخش 5 ـ 2 ـ 4) فعاليت آتشفشاني پالئوژن با يك مرحلة نفوذ
ماگما از اواخر ائوسن تا اليگوسن همراه بوده است. گرانيتهاي نوع مونزونيت كه در
بزقوش و رشتة ارسباران و قرهداغ ديده ميشود و سنگهاي آتشفشاني و رسوبي ائوسن را
قطع كرده، به اين مرحله نسبت داده شده است (تهراني، درويشزاده، 182). در بخش غربي
آذربايجان، در ناحية اروميه، در ائوسن بالايي يك درياي كمعمق محلي وجود داشته كه
در آن آهكهاي مرجاني و آهك تخريبي تشكيل شده است. در شروع اليگوسن در اثر حركات
مرحلة پيرِنه توده سنگهاي آتشفشاني و آذرين تخريبي ائوسن در امتداد شمال غربي ـ
جنوب شرقي شكسته شده و به هورسْتْها و گرابِنْهايي مبدل شده است. گرابنهاي در حال
فرونشيني بعداً با رسوبات كُنگلومرا، ماسهسنگ، مارْن همراه گچ و نمك پر شده است كه
آنها را «لاية قرمز زيرين» مينامند. به دنبال تشكيل «لاية قرمز زيرين» بخش مركزي
آذربايجان با دريا پوشيده ميشود. در ناحية تكاب، درة زرينهرود، درياچة اروميه و
ناحية ماكو، آهكهاي مربوط به اين درياي كمعمق از 100 تا 300 متر ضخامت دارد. در
ميانه و بستانآباد در رسوبات اين دوره گدازهها و توفهاي آتشفشاني نيز وجود دارد.
پس از عقبنشيني درياي قم در اواخر ميوسن ، بقاياي آن در فرورفتگيها پلاياهايي
تشكيل داده كه در آنها رسوبات تخريبي (كنگلومرا و ماسه سنگ) با تناوب سطوح نمك و گچ
و شيلهاي قرمز تشكيل شده است. در اواخر ميوسن يك حوضة درياچهاي ــ مردابي آب شيرين
در محل فعلي گودال اروميه و اطراف آن به وجود آمده كه شاهد آن فسيلهاي پستانداران
در مراغه و لايههاي ماهيدار و رگههاي زغالي (لينييت) در اطراف تبريز است. نقشة
زمينشناسي، بخش 8 ـ 2 ـ 4).
همزمان با تشكيل حوضة ياد شده در اثر حركات اواخر ميوسن، در شمال قرهداغ يعني در
محل فعلي دشت مغان و تپههاي جنوبي آن يك فرونشيني قوي سبب تشكيل رخسارة نوعي مولاس
متشكل از توالي رسوبات تخريبي درياچهاي و دريايي بوده است كه با آخرين حركات آلپي
در پليوكواترنر دچار چينخوردگي شده است. فعاليت آتشفشاني كه از پليوسن آغاز شده در
كواترنر ادامه يافته است. گدازههاي تراكي انديزيت همراه باتوف و خاكستر زياد،
آتشفشاني سبلان و سهندرا به وجود آورده است. روانههاي بازالتي آتشفشاني ساحل شمال
غرب درياچة اروميه و آتشفشانهاي واقع در مرز ايران و تركيه رسوبات درياچهاي
پليستوسن را پوشانده است و آثار آنها در تِراسّهاي پليستوسن (كواترنر) ديده
نميشود. اين گدازهها را به زعمي ميتوان با گدازههاي جديد دماوند همزمان دانست
(توضيحات نقشة زمينشناسي، 000،250: 1 ماكو، تهران، 1973، ص 39).
آب و هوا: در آذربايجان بخش عمدهاي از باران سالانه منشأ اقيانوس اطلسي يا
مديترانهاي دارد و قسمت عمدهاي از سرماهاي شديد زمستاني آن معلول هجوم تودههاي
هواي سردي است كه از نواحي سرد اروپا و مخصوصاً سرزمينهاي اتحاد جماهير شوروي
برميخيزند. براي درك مسائل آب و هواي آذربايجان دستكم بايد به شرايط اقليمي فلات
ايران و خاورميانه و مخصوصاً جابجا شدن مراكز فشار جوّ و بادهاي دائمي وابسته به
آنها در فصول گرم و سرد نيمكرة شمالي توجه داشت زيرا بدون چنين توجهي توجيه مسائل
اقليم آذربايجان به سهولت امكانپذير نيست (نك : ايران ـ آب و هوا).
با آغاز سال شمسي و فصل بهار در نيمكرة شمالي تابش عمودي اشعة خورشيد به تدريج ــ
كه روز به روز به نقاط شماليتر ميتابد ــ طوقههاي مداري بعد از استوا را يكي بعد
از ديگري گرم ميكند، به گونهاي كه در آغاز تابستان و هنگام انقلاب تابستاني
طوقهاي از زمين كه ميان 30 و 40 عرض شمالي واقع است در معرض پرفشار وراء استوايي
قرار ميگيرد. در اين فصل طوقة وزش بادهاي غربي كه از همين پرفشار برميخيزد بر
نواحي شمالي رانده ميشود و آذربايجان مانند ديگر نواحي فلات ايران در معرض وزش
بادهاي شمالشرقي كه از آنها به بادهاي اليزه يا تجارتي تعبير ميشود، قرار
ميگيرد. در نتيجه در نيمة گرم سال، آذربايجان مانند نواحي ديگر كشور داراي
آسمانهاي نسبتاً صاف و آفتاب درخشاني است كه گاهي با گرماي شديد همراه است.
با تمايل خورشيد به سمت جنوب كه بعد از اعتدال پاييزي آغاز ميشود، بادهاي پرفشار
وراءاستوايي به تدريج به جنوب كشيده ميشود و جاي خود را به بادهاي غربي دائمي
منطقة معتدل زمين ميدهد. اين بادها به سبب اينكه از جنوبغربي به سوي شمالشرقي و
به عبارت ديگر از سرزمينهاي گرمتر به نواحي سردتر ميوزند نوعاً بارانزا هستند و
اگر از روي دريايي عبور كنند رطوبت زيادي به خود ميگيرند و باعث باران فراوان
ميشوند. در داخل منطقة وزش اين بادها، هستههاي كمفشار محليِ برخاسته از اقيانوس
اطلس يا درياي مديترانه، رو به مشرق به حركت درميآيند كه از آنها گاهي به
سيكلونهاي مديترانهاي تعبير ميشود، بارانهاي زمستاني تمام ايران و از جمله
آذربايجان را به وجود ميآورند (نك : نقشه شماره 2). از طرف ديگر با كوتاه شدن
روزها از ميزان گرما به سرعت كاسته ميشود و در آذربايجان هم مانند ساير نواحي
ايران حالت زمستاني پديد ميآيد.
صرف نظر از اين شرايط عمومي، موقع جغرافيايي يعني ارتفاع از سطح دريا، نزديكي نسبي
به مديترانهاي و درياي سياه و درياي خزر در ايجاد آب و هواي منطقة آذربايجان
مؤثرند. موقع جغرافيايي باعث ميشود كه آذربايجان به سبب دورتر بودن از خط استوا از
ديگر مناطق ايران سردتر باشد. موقع جغرافيايي همچنين موجب ميگردد كه آذربايجان در
نيمة سرد سال از طرفي در سر راه تودههاي هواي سرد قطبي اروپا و از طرف ديگر، قبل
از نواحي ديگر ايران، در مسير بادهاي غربي و هستهةاي كمفشار مديترانهاي قرار
گيرد. ارتفاع از سطح دريا به نوبة خود باعث تشديد سرماي زمستاني و همچنين ازدياد
نزولات آسماني ميگردد و بالأخره وجود درياهاي مجاور و مخصوصاً مديترانه و بعد از
آن درياي سياه در ازدياد نسبي باران منطقة آذربايجان تأثير فراوان دارد.
مجموع اين عوامل دست به هم داده منطقة آذربايجان را زير پوشش آب و هوايي قرار
ميدهد كه نوعاً از آن به سرد و مرطوب تعبير ميشود و بعضي از محققين در آن انواعي
از آب و هواي مديترانهاي تشخي دادهاند (ثابتي، 126ـ136). ولي اختلافات شديد در
ناهمواري و مخصوصاً وضع قرار داشتن رشتهكوهها در مقايسه با سمت جريانات هوايي و
بالأخره كمي و زيادي وسعت جلگهها و نيز وجود گودال اروميه به نوبة خود تغييرات
قابل توجهي در وضع عمومي آب و هواي منطقه به وجود ميآورند، به گونهاي كه در داخل
آن ميتوان نواحي كوچكتري با مشخصات شديد گرمايي و باراني مشاهده كرد. به طور كلي
در فصل زمستان عرض جغرافيايي و ارتفاع زياد در منطقة آذربايجان سرماي فراواني به
وجود ميآورد كه گاهي در اثر هجوم تودههاي هواي سردتر شمالي به شدت افزايش
مييابد. در همين فصل عبور هستههاي كمفشار مديترانه، باران، و در برخورد با
درجات پايين گرما، برف فراواني ايجاد ميكند و در نتيجه زمستان منطقه از ديگر نواحي
كشور سردتر و داراي بارندگي بيشتري است. در تابستان درجات بالاي گرما كه احياناً در
نواحي جلگهاي منطقه ديده ميشود، با وجود اختلافات شديد دماي شب و روز، اعتدالي در
هوا ايجاد ميكند كه آذربايجان را از نواحي ديگر كشور خنكتر ميسازد. در اين فصل،
وجه مشترك بين آذربايجان و ديگر نواحي كشور (به استثناي سواحل درياي خزر) كم
باراني است. از نظر درجة گرما نظم چشمگيري در هواي آذربايجان در چهار فصل سال ديده
ميشود. درجة متوسط گرماي فروردين در بيشتر نقاط از 5 تا 10 بالاتر از اسفند است كه
حاكي از آغاز فصل بهار و نيمة گرم سال است. با پيشرفت بهار، منطقه به سرعت گرم
ميشود و اين امري است كه از نظر كشاورزي و مخصوصاً زراعت ديم اهميت فراوان دارد.
در تير و مرداد كه گرمترين ماههاي سالند متوسط گرماي ماهانه از 15 تا 20 بيشتر از
دي است. در اين ماهها بخشهاي جلگهاي حوضة اروميه و همچنين درّه رود ارس و به ويژه
دشت مغان نواحي گرم آذربايجان را به وجود ميآورند. در اين نواحي متوسط گرما در تير
و مرداد از 20 و گاهي از 25 تجاوز ميكند و حداكثر دماي مطلق ماه تقريباً در همهجا
در حدود 40 است، به گونهاي كه در نقاط پراكندهاي مانند خوي و پارساآباد و تبريز
و مراغه و خلخال و ميانه چنين گرماهايي به ثبت رسيده است.
در اين نواحي 90 تا 180 روز در سال گرما از 25 و 60 تا 90 روز از 30 تجاوز ميكند.
در همين زمان متوسط گرماي نواحي كوهستاني شرقي 5 تا 10 كمتر از نواحي جلگهاي است.
با اينهمه گرماي تابستاني در نقاطي مانند اردبيل (ارتفاع 335،1 متر) هم گاهي تا 40
ميرسد كه از هماهنگي بيشتري با ديگر مناطق كشور حكايت ميكند. بيشترين گرمايي كه
از ايستگاههاي هواشناسي منطقه گزارش شده 5/43 است كه در ميانه ثبت شده است (نك :
ستون حداكثر مطلق گرما در جدول گرما). با آغاز پاييز، فصل سرماي منطقه شروع
ميشود. متوسط گرماي مهر در سراسر منطقه 5 تا 7 كمتر از ماه قبل است. از آن پس سرما
به سرعت شدت مييابد و يخبندان تقريباً در سراسر منطقه يك امر طبيعي است. در دي كه
سردترين ماه سال است منطقة آذربايجان سردترين منطقة كشور است. در اين ماه متوسط
گرما در سراسر منطقه كمتر از صفر است و حتي در جلگهها و نواحي پست مانند حوضة
اروميه و مغان هم در همين حدود است. در حاليكه در ارتفعات متوسطهايي تا 10 زير صفر
هم ثبت شده است. در اين ماه است كه در بيشتر نقاط آذربايجان ميزان دماي هوا به
پايينترين حد خود ميرسد و ارقامي از درجة سرما پديد ميآيد كه با چند استثناء در
نواحي ديگر كشور كمتر نظير پيدا ميكند. پايينترين درجهاي كه برطبق آمارهاي رسمي
تاكنون در آذربايجان و احتمالاً در ايران به ثبت رسيده است 36 زير صفر است كه در
بستانآباد (ارتفاع 1720 متر) ديده شده است. در همين ماه ارقام حداقل 18 زير صفر از
تبريز و 16 زير صفر از اروميه گزارش شده است (نك : ستون حداقل مطلق در جدول).
از نظر ميزان متوسط گرماي سال، آذربايجان را ميتوان خنكترين مناطق ايران دانست
زيرا ارقام متوسط بالاتر از 15 در آن به جشم نميخورد و اين رقم هم تنها در دشت
مغان مشاهده ميشود. جلگههاي پست حوضة اروميه مانند مهاباد و اروميه و خوي و مرند
و تبريز و مراغه عموماً و نيز درة ارس و به ويژه بخش شرقي آن يعني دشت مغان قسمتهاي
نسبتاً گرم منطقه هستند. متوسط گرماي سال اين مناطق ميان 10 تا 15 است. نواحي
كوهستاني شامل ارتفاعات قرهداغ و سبلان و سهند و بزقوش و كوههاي مرزي غربي جزء
قسمت نسبتاً سرد منطقهاند. متوسط گرماي سال آنها از 5 تا 10 تفاوت ميكند.
از نظر اقتصادي و به ويژه كشاورزي مسألة جالب و بسيار مهم منطقه مسألة يخبندان
است. يخبندان در برخي نقاط از شهريور شروع ميشود و در پارهاي تا فروردين ادامه
پيدا ميكند. بالاترين رقم در جدول روزهاي يخبندان مربوط به بستانآباد است كه 171
روز در سال را نشان ميدهد. ولي اگر در نظر داشته باشيم كه ارقام جدول مربوط به
نقاطي است كه ارتفاع آنها به جز بستانآباد از 1500 متر پايينتر است، به جرأت
ميتوان گفت كه در آذربايجان بايد از 3 تا 6 ماه در سال انتظار يخبندان را داشت.
بديهي است در نواحي مرتفعتر از 500،3 تا 000،4 متر كه تمام سال از برف مستور
ميماند، يخبندان در تمام روزهاي سال پديد ميآيد.
منشأ بارانهاي منطقة آذربايجان بهجز ارتفاعات شرقي آن، رطوبت بادهاي غربي است كه
از مديترانه و احياناً اقيانوس اطلس برميآيند و در ماههاي سرد سال از فلات ايران
عبور ميكنند. اين جريانات كه همواره با هستههاي كمفشار مديترانهاي همراهند پس
از عبور از فلات آناتولي در شمال و سوريه و عراق در جنوب به سوي درياي خزر كشيده
ميشوند و از راه آذربايجان خود را به اين دريا ميرسانند. و در عبور از اين منطقه
است كه بارانهاي زمستاني را به وجود ميآورند. در آذربايجان به علت ارتفاع زياد و
سرماي شديد اين بارانها مخصوصاً در بلنديها به برف مبدل ميشوند.
اطلاعات دربارة كم و كيف باران منطقة آذربايجان در مقايسه با ساير نواحي ايران
بيشتر و مطمئنتر است زيرا تعداد باران سنج در سطح منطقه با وضع تقريبي، يك باران
سنج در هر 400 كم2، (حكمت، 15) از ساير نواحي بيشتر و زمان ديدباني نسبتاً
طولانيتر است و براساس همين اطلاعات است كه نقشة پراكندگي باران منطقه فراهم
گرديده است.
از محاسبات آماري چنين استنباط ميشود كه مقدار متوسط باران سالانة منطقه، براساس
ايستگاههاي بارانسنجي كه اغلب آنها در ارتفاع كمتر از 500،1 متر را، كه باران
متوسط بعضي از قلل آن را تا 85 سانتيمتر برآورد كردهاند، در نظر بگيريم ميتوان
مقدار متوسط باران تمام منطقه را متجاوز از 40 سانتيمتر دانست (مؤسسة جغرافيايي
دانشگاه تهران، نقشة شمارة 1). بدينترتيب مقدار باران آذربايجان بعد از نواحي
ساحلي درياي خزر از كلية نقاط ايران بيشتر است.
پربارانترين نواحي آذربايجان حاشيههاي كوهستاني شرقي و غربي منطقه است. در حاشية
غربي باران سالانة كوههاي مرزي در حدود 80 سانتيمتر و به گفتة ديگر تا 100
سانتيمتر است. در اين حاشيه اگر شهرهاي ماكو، خوي، سلماس، اروميه و مهاباد را با
خطي به هم وصل كنيم تمام سرزمينهايي كه در مغرب اين خط واقعند در سال از 40 تا 80
سانتيمتر باران و برف دارند و همين برف و بارانهاست كه رودخانههاي متعدد غربي
حوضة اروميه را پرآب نگاه ميدارند.
برای مختصات جغرافیایی به جدول شمارۀ 1 مراجعه کنید در تمام موارد ارقام به
نزدیکترین رقم صحیح مبدل و ا اعشار صرفنظر شده است.
در حاشية شرقي، رشته كوههاي طالش سالانه تا 80 سانتيمتر باران دريافت ميكنند.
تفاوت بين منشأ باران در اين دو حاشية پرباران به اين علت است كه تمام باران كوههاي
مرزي در مغرب آذربايجان مربوط به بادهاي غربي است كه از سرزمينهاي دور بر ميخيزد و
فصل ريزش آنها محدود به نيمة سرد سال است، در حالي كه بارانهاي طالش بيشتر منشأ
خزري دارد و در تمام ماههاي سال فرو ميريزد. در حاشية شرقي منطقه، سرزمينهاي واقع
در مشرق خطي كه گرمي، اردبيل و خلخال را به هم وصل ميكند از 40 تا 80 سانتيمتر
باران دارند و قرينة جالبي براي باريكة غربي به وجود ميآورند. نقطهاي كه تفاوت
مهمي بين اين دو حاشيه از نظر باران دارد بخش شمال شرقي منطقه يعني دشت مغان است كه
كمبارانترين ناحيه در تمام منطقه محسوب ميشود.
در ميان اين دو حاشية باراني، دو منطقة پرباران و برف وجود دارد كه به ارتفاعات
سبلان و سهند منتهي ميگردد. ارتفاعات اين قلل و كوههاي وابسته به آنها در سال تا
60 سانتيمتر باران دريافت ميكنند. هرچه از اين دو تودة كوهستاني نسبتاً پرباران و
برف به سوي شمال و جنوب برويم از مقدار نزولات جوي كاسته ميشود و اين كاهش تدريجي
در سمت شمال مشخصتر است به گونهاي كه سراسر درة ارس و به ويژه بخش شرقي آن، يعني
دشت مغان، منطقة كمباران آذربايجان را تشكيل ميدهند. در اين ناحيه مقدار باران از
مغرب به مشرق هم كاهش مييابد و در نتيجه كمبارانترين ناحية تمام منطقه را در دشت
مغان مشاهده ميكنيم.
بيشتر جلگهها و دشتهاي ميانكوهي در ميان قطبهاي نسبتاً پرباران قرار دارند. مقدار
متوسط باران سالانة آنها در حدود متوسط تمام منطقه، يعني 35 سانتيمتر است.
پربارانترين نواحي منطقه ارتفاعات سبلان است كه در نزديكي آن ايستگاه هواشناسي
وجود ندارد و در مقابل، كمبارانترين نقطة ايستگاه مشيران در انتهاي جنوبغربي دشت
مغان است كه متوسط باران سالانة آن در طول 21 سال ديدباني از 153 ميليمتر تجاوز
نكرده است. كمباراني منطقة مشيران معلول وضع جغرافيايي آن است، زيرا محل اين
ايستگاه، در ملتقاي دو تودة كوهستاني (دنبالههاي قرهداغ با امتداد شمالي جنوبي و
دنبالههاي صلوات داغ با امتداد جنوب غربي ـ شمال شرقي) است. در نتيجه هم از
بارانهاي بادهاي غربي محروم است و هم از رطوبت احتمالي بارانهاي خزري و محلي.
در سراسر منطقة آذربايجان حدود 25% از جمع باران سالانه (80 تا 100 ميليمتر) در 3
ماه پاييز و 30% آن (100 تا 120 ميليمتر) در ماههاي زمستان ميبارد. همچنين بايد
توجه داشت كه بيشتر نزولات جوّي زمستاني به صورت برف درميآيد و در زماني كه عبور
جريانات مرطوب غربي با هجوم توده هواهاي سرد قطبي همزمان باشد، ممكن است برفهاي
سنگيني به وجود آورد كه هفتهها ارتباطات عادي را مختل سازد.
در چند هفتة اول فصل بهار، آذربايجان مانند ماههاي زمستان از بركت بادهاي غربي
برخوردار است ولي به تدريج فواصل زماني بين عبور هستههاي كمفشار طولانيتر و
خاصيت بارانزايي آنها ضعيفتر ميشوند. در همين فصل گرم شدن سريع هوا و بالا رفتن
درجة گرما باعث تبخير شديد از سطح برفها و زمينهاي مرطوب ميگردد، در نتيجه
بارانهاي عروجي محلي به وجود ميآيد كه با رعد و برق و احياناً رگبارهاي شديد و
زيانآور همراه است. مجموع اين شرايط فصل بهار را در سراسر منطقه به صورت
پربارانترين فصل سال در ميآورد. به ديگر سخن در منحني مقدار باران سالانه دو
حداكثر به چشم ميخورد كه يكي اواسط زمستان و ديگري از اواخر بهار است. در اغلب
نواحي آذربايجان از 30 تا 40% باران سال، در ماههاي بهار ميبارد و اين امري است كه
از نظر كشاورزي، به ويژه زراعت ديم كه در ماههاي بهار نياز به آب دارد، امتياز
اقليمي خاصي براي منطقه به وجود ميآورد.
منطقة آذربايجان در ماههاي تابستان هم از باران بيبهره نيست و گاهي اتفاق ميافتد
كه از 5% تا 10% باران سالانه در اين ماهها فروريزد كه از نظر شستوشوي گرد و غبار
تابستاني از رخسارة نباتات و تعديل درجة گرما بسيار اهميت دارد (براي اطلاعات بيشتر
دربارة شرايط باران منطقه نك : جدول شماره 2).
ذخاير آبهاي سطحي و زيرزميني: اگر وسعت منطقة آذربايجان را 000،100 كمـ 2 و مقدار
متوسط باران سالانة كل منطقه را 40 سانتيمتر فرض كنيم، جمع آب حاصل از انواع
نزولات جوي سالانة آذربايجان بالغ بر 40 ميليارد مـ 3 يا 40 كمـ 3 ميشود. از اين
مقدار حدود 50% يا 20 ميليارد مـ 3 از راه تبخير به هدر ميرود (ميزان تبخير را در
سطح كشور از 50% (گنجي، 271) تا 60% (اهلرز، 128) در نظر گرفتهاند. با توجه به
شرايط اقليمي آذربايجان ميتوان ضريب تبخير 50% را براي منطقه پذيرفت) 15% يعني 6
ميليارد مـ 3 هم معمولاً به زمين فرو ميرود و 35% باقيمانده يا 14 ميليارد مـ 3
جمع آبي است كه سالانه در شبكة آبهاي روان منطقه جريان دارد.
در آذربايجان 3 حوضة آبريز مشخص وجود دارد: 1. حوضة اروميه؛ 2. حوضة ارس؛ 3. حوضة
قزلاوزن (سفيدرود و درياي خزر).
1. حوضة اروميه: درياچة اروميه بزرگترين درياچة داخلي ايران است. وسعت آن در حدود
000،6 كمـ2 است و 275،1 متر از سطح دريا ارتفاع دارد. طول آن از شمال به جنوب 130
تا 140 كمـ و عرض متوسط آن در حدود 40 كمـ است (عريضترين قسمت درياچه 60 كمـ است)
عمق متوسط آن را از 6 تا 8 متر برآورد كردهاند و عميقترين نقاط آن 15 متر گودي
دارد. اين درياچه در يك فرورفتگي تكتونيكي به وجود آمده كه در دورههاي اخير
زمينشناسي وسعت آن خيلي بيشتر از امروز بوده است. در سالهاي اخير محققين جغرافيا
آثاري از خطوط ساحلي سابق اين درياچه يافتهاند كه مدلل ميسازد، در دورانهاي
يخبندان اخير زمينشناسي، سطح آب درياچه در ارتفاعاتي بالاتر از سطح فعلي (275،1
متر) بوده است. بدينسان كه در دورة سرد ميندل 115 متر، در دورة سرد ريس 80 تا 85
متر، در دورة سرد وورم 60 تا 65 متر و در دورة وورم سوم 30 متر (اهلرز، 153) بالاتر
از سطح كنوني بوده است.
وسعت حوضة اروميه را 000،47 تا 000،55 كمـ2 برآورد كردهاند كه نزديك به نيمي از
وسعت تمام آذربايجان را در بر ميگيرد. حدود اين حوضة وسيع از خطّ الرأس كوههاي
مرزي ميان ايران و تركيه و عراق در مغرب و قوشهداغ و ميشوداغ و ارسباران و سبلان
در شمال و سبلان و بزقوش و سهند در شرق و چهل چشمه در جنوب ميگذرد.
مقدار باران سالانة اين حوضه 40 تا 50 سانتيمتر است. اكنون آب درياچة اروميه از
طريق ريزش مستقيم باران و ذوب برفهاي زمستاني كه در كوههاي اطراف آن ميبارد تأمين
ميشود.
چند رود كوچك و بزرگ كه از همه طرف به سمت آن جريان دارند آب خود را بدان ميريزند.
حداكثر مقدار جريان آب رودخانهها در ماههاي بهار است كه با گرم شدن هوا برف كوهها
ذوب ميشود. در اين فصل سطح درياچه از 90 سانتيمتر تا يك متر بالا ميآيد و در
نتيجه قسمتهاي زيادي از كنارههاي مردابي آن زير آب فرو ميرود. در فصول تابستان و
پاييز كه رودخانههاي پرآب بهاري به جويبارهاي كم آب مبدل ميشوند، آب درياچه فروكش
ميكند. در نيمة جنوبي درياچه در حدود 50 جزيرة كوچك و بزرگ، جمعاً 102 جزيره و
صخره وجود دارد، (وزارت آموزش و پرورش جغرافياي استان آذربايجان شرقي، 9) كه بيشتر
آنها غيرمسكون بوده و سرزمينهاي حفاظت شده براي حيات وحشند. بزرگترين اين جزاير
جزيرة اسلامي (شاهي سابق) است كه داراي 8 روستا و جمعيتي در حدود 000،5 نفر است.
آب درياچة اروميه فوقالعاده شور است و ميزان املاح گوناگون آن را كه داراي خواص
پزشكي و مفيد است تا 30% حجم آب برآورد كردهاند. شوري آب درياچة اروميه تا حدّي
است كه امكان هرگونه حيات گياهي و جانوري را از ميان ميبرد. علت اصلي اين شوري
جريان تلخهرود يا آجي چاي است كه بدان ميريزد.
در حدود 20 رودخانه معتبر از همه طرف به سوي اين درياچه جريان دارد. اهم آنها
عبارتند از:
آجي چاي يا تلخهرود كه از دامنههاي جنوبي سبلان و گردنة نير سرچشمه ميگيرد و بعد
از عبور از جلگة سراب و دريافت چندين شعبه از دامنههاي قوشهداغ در شمال و بزقوش و
سهند در جنوب، وارد جلگة تبريز ميشود و در امتداد جادة تبريز ــ آذر شهر به سمت
جنوب غربي جريان مييابد و در حوالي گوگان به درياچة اروميه ميريزد. اين رودخانه و
بعضي از شاخههاي آن مانند تاجيار و دوزدوزان از اراضي گچي و نمكي عبور ميكند و
مقادير فراواني املاح همراه خود ميآورد كه نه فقط استفادة زراعي از آب آن را
غيرممكن ميسازد بلكه خود عامل مهمي در شوري آب درياچة اروميه به شمار ميآيد. وسعت
حوضة اين رود در ايستگاه وينار 100،8 كمـ 2 و مقدار متوسط آبدهي آن در همان نقطه
392 ميليون مـ3 در سال است (سازمان برنامه (دفتر فني)، عمران، 98). آجي چاي تماماً
در آذربايجان شرقي قرار دارد و بزرگترين رودخانهاي است كه از مشرق به درياچة
اروميه ميريزد. طول آن از سرچشمه تا مصب 160 كمـ است. از همين سمت، چند رود كوچك و
كم آب ديگر مانند مروي چاي و صوفي چاي (صافي رود) و قلعه چاي با وسعت حوضهاي برابر
با 018،1 كمـ 2 از دامنههاي جنوب غربي سهند سرچشمه ميگيرند و پس از مشروب ساختن
جلگههاي مراغه و بناب به درياچة اروميه ميريزند (95).
در شمال حوضة آجي چاي و در فاصلة ميان دامنههاي جنوبي ميشوداغ و درياچة اروميه نيز
چند رودخانة كوچك فصلي وجود دارد. مهمترين آنها قوري چاي است كه جلگة شبستر را
مشروب ميسازد.
در سمت مغرب و جنوب درياچة اروميه رودهاي متعددي با آب شيرين وجود دارد، مانند
نازلوچاي كه شعب متعدد آن از كوههاي مرزي سرچشمه ميگيرند. حوضة آن در ايستگاه نيپك
777،1 كمـ2 و ميزان متوسط آبدهي سالانة آن 363 ميليون مـ3 است. در حدود 150 آبادي
از آب اين رودخانه بهرهمند ميشوند.
شهر چاي كه آب مشروب شهر اروميه را تأمين ميكند. وسعت حوضة آن 396 كمـ2 و مقدار
متوسط آبدهي سالانة آن 168 ميليون مـ3 است و جمعاً 97 آبادي را مشروب ميسازد.
باراندوز چاي نيز كه از كوههاي مرزي سرچشمه ميگيرد و با حوضهاي به وسعت 012،1
كمـ2 به طور متوسط 165 ميليون مـ3 در سال آبدهي دارد.
مهاباد چاي از اتصال چند شاخه به وجود ميآيد و وسعت حوضة آن در ايستگاه پل سرخ 842
كمـ2 است. ميزان متوسط آبدهي سالانة آن 233 ميليون مـ 3 است و تماماً به مصرف
آبياري در جلگة مهاباد ميرسد.
سيمينه رود در ناحية مياندوآب است كه از كوههاي سردشت برميخيزد. وسعت حوضة آن
090،2 كمـ2 و مقدار متوسط آبدهي سالانة آن 640 ميليون مـ3 است. اين رود در بستري
عميق جريان دارد و از زمانهاي گذشته بهرهبرداري از آن از طريق بستن بندها متداول
بوده است. زرينه رود يا جَغَتوچاي كه در انتهاي شرقي جلگة مياندوآب جريان دارد (نام
مياندوآب به علت واقع بودن آن ميان سيمينهرود و زرينهرود است) و داراي شاخههاي
متعددي است كه از دامنههاي جنوبي سهند و نيز دامنههاي قرهداغ در مشرق تكاب و
بالأخره از دامنههاي چهل چشمه در جنوب سرچشمه ميگيرد. اين رود با حوضهاي به وسعت
780،6 كمـ 2 و با مقدار متوسط آبدهي 281،1 ميليون مـ3 در سال از نظر آبدهي
بزرگترين رود حوضه است (366).
2. حوضة ارس: رود ارس از چشمههاي واقع در دامنههاي شمالي بينگل داغ در نزديكي
ارزروم در مشرق تركيه سرچشمه ميگيرد و بعد از طي حدود 150 كمـ و دورزدن قلة آرارات
از شمال به سمت جنوب شرقي متوجه ميشود و از محل تلاقي با قرهسوي سفلي كه از
شاخههاي معتبر آن به شمار ميرود، مرز طبيعي و سياسي ميان ايران و اتحاد جماهير
شوروي را به وجود ميآورد. در اين قسمت رود ارس مسيري قوسي شكل را طي ميكند و تا
جلفا جريان آن از شمال غربي به جنوب شرقي است. از آنجا تا خدا آفرين در امتداد غربي
و شرقي و بالأخره از نقطة اخير تا قرية قرهدَني در شمال پارساآباد مغان رو به شمال
شرقي جريان مييابد. از آن پس ارس مرز ايران و شوروي نيست و 330 كمـ ديگر در مغان
شوروي جريان پيدا ميكند و به درياي خزر ميريزد.
طول رود ارس 072،1 كمـ و مساحت حوضة وسيع آن 000،102 كمـ2 است (دايرهالمعارف بزرگ
شوروي، 2/230) كه خود با وسعت تمام منطقة آذربايجان برابري ميكند. از اين وسعت 39%
(سازمان برنامه (دفتر فني)، 25) يا 780،39 كمـ2 آن در خاك ايران قرار دارد. از 200
متر تجاوز ميكند، جريان دارد و شاخههاي متعددي از سمت جنوب يعني خاك آذربايجان
دريافت ميكند كه اهم آنها از مشرق به مغرب بدين قرارند:
رود ماكو يا زنگمار كه از دامنههاي شرقي كوههاي مرزي (در مغرب خوي) و شعب شرقي آن
از دامنههاي چلاداغ در شمال شرقي مرند سرچشمه ميگيرند، پس از مشروب ساختن
جلگههاي خوي و مرند در مغرب جلفا به ارس ميريزد. وسعت حوضة قطور 840 كمـ2 و مقدار
متوسط آبدهي سالانة آن از 180 تا 220 ميليون مـ3 است (همان، 355).
رودخانة قرهسو كه بزرگترين شاخة ارس در ايران به شمار ميآيد، خود عامل تخلية
آبهاي چند شهرستان مانند مشكين، اهر و اردبيل است. قرهسو از دو شاخة اصلي و دهها
شاخة فرعي با نامهاي مختلف تشكيل شده است. دو شاخة اصلي آن عبارتند از اهرچاي و خود
قرهسو. اين رودخانه پس از مشروب ساختن اراضي شهرستانهاي مذكور و عبور از كوههاي
قرهداغ در نزديكي اصلاندوز به ارس ملحق ميشود. وسعت حوضة آن در مشيران 000،12
كمـ2 و مقدار متوسط آبدهي سالانة آن 400 ميليون مـ3 است (همان، 87).
3. حوضة آبريز قزلاوزن: آبهاي قسمتي از آذربايجان كه در جنوب خطالرأس كوههاي
بزقوش و سهند (مقسّمالمياه قزلاوزن و آجي چاي) و مشرق خطالرأس كوههاي خواجه و
شاهمردي (مقسمالمياه قزل اوزن و زرينهرود) و بالأخره مغرب خطالرأس كوههاي طالش
قرار گرفتهاند، از طريق رودخانههاي كوچك و بزرگ چندي به قزلاوزن منتهي ميگردند
و از طريق آن به سفيدرود و بالأخره درياي خزر ميريزند. وسعت بخشي از حوضة وسيع
سفيدرود كه در آذربايجان واقع شده است در حدود 000،10 كمـ2 و شامل شهرستانهاي
هشترود و ميانه و خلخال است. از رودهاي مهمي كه در اين حوضه هستند و همه به سمت
ميانه جريان دارند و در آنجا به قزلاوزن ميريزند، ميتوان از: شهر چاي (با 130،2
كمـ2 وسعت و 70 80 ميليون مـ3 آبدهي سالانه)، قرنقوچاي (با 650،3 كمـ2 وسعت و 372
ميليون مـ3 آبدهي سالانه)، فيش (با 600،1 كمـ2 وسعت و 63 ميليون مـ3 آبدهي سالانه)
و قزلاوزن (با 620،2 كمـ2 وسعت و 674،1 ميليون مـ3 آبدهي سالانه) نام برد.
در پايان يادآور ميشود كه در گوشة جنوب غربي آذربايجان سرشاخههاي رودخانة زاب
صغير كه حوضة آبگيري آن در زمستان بيشتر از برف مستور است جريان دارد. اين رود در
فاصلة كوتاهي از سرچشمه از مرز ايران خارج ميشود و پس از طي مسافتي در خاك عراق به
رود بزرگ دجله ميريزد.
در آذربايجان به طول كلي تشكيلات زمينشناسي شرايط مساعدي براي ايجاد منابع سرشار
آب زيرزميني فراهم نميسازد زيرا فعاليتهاي شديد آتشفشاني از طرفي با برونريزي
عمودي ديوارههاي مواد مذاب رابطه بين لايههاي رسوبي قابل نفوذ را با يكديگر قطع
كرده است و از طرف ديگر لايههاي وسيع مواد خروجي غيرقابل نفوذ به صورت افقي ايجاد
كرده است كه مانع از نفوذ آب به طبقات پايينتر و افزايش منابع موجود در آن طبقات
گرديده است. در چنين شرايطي آب زيرزميني در جاهايي روي لاية غيرقابل نفوذ آتشفشاني
به وجود ميآيد كه عمق رسوبات بعد از آتشفشاني زياد باشد و چون در اغلب جلگهها و
دشتهاي ميان كوهي آذربايجان رسوبات جوان دورانهاي اخير عمق زيادي ندارند نميتوان
اميد چنداني به وجود منابع سرشار آب زيرزميني داشت. از اين گذشته وجود گسلها و
شكستگيها در طبقات رسوبي در پراكنده و مجزا ساختن منابع آب زيرزميني نقش عمدهاي بر
عهده داشته است.
تمدن ديرينة آذربايجان از هزارة 5 قم (مؤسسة جغرافيايي دانشاه تهران، نقشة شماره
1) تاكنون بستگي مستقيم با جريان آبهاي سطحي و چشمههاي طبيعي (احياناً آب گرم)
داشته است و در سالهاي اخير حفر چاههاي عميق و نيمه عميق رونق اقتصادي و كشاوزي
منطقه را چند برابر ساخته است. تنها در حوضة اروميه كه نيمي از وسعت آذربايجان را
به خود اختصاص داده بهرهبرداري از آبهاي زيرزميني به طرق مختلف تا 1363ش به شرح
جدول پايين صفحه محاسبه شده است (مركز آمار ايران، سالنامة آماري، 349).
مطالعات آبشناسي در آذربايجان محدود به نواحي كشاورزي و محدودة طرحهاي عمراني بوده
است. اين مطالعات بيشتر در آبرفتهايي كه احتمال وجود آبزيرزميني در آنها زياد
بوده انجام شده است و با كم بودن وسعت اين گونه نواحي نسبت به تمام وسعت منطقه،
هرگز نميتواند ملاك ارزيابي براي تمام منطقه واقع شود. جلگة ماكو به علت اينكه از
سنگهاي غيرقابل نفوذ انديزيت و سنگ ماسه و رس تشكيل شده، از نظر آب زيرزميني فقير
است و تنها در موارد استثنايي از شكافهاي حاصل در اين سنگها چشمههاي طبيعي جريان
دارد. در پلدشت تشكيلات گچ و نمك دوران سوم، سفرة آب فوقاني را تا حدي شور و
غيرقابل استفاده كرده است (سازمان برنامه (دفتر فني)، 353).
در جلگة خوي سفرة آب فوقاني در عمق 12 تا 20 متر قرار دارد و چون اين سفرة آب با
جريان رودخانههاي قُطور، الند و آقچاي تغذيه ميشود بسيار غني به نظر ميرسد
(همان، 356).
جلگة اروميه به علت اينكه سفرة آب آن در شمال به وسيلة نازلوچاي و در جنوب از طريق
شهرچاي و باراندوزچاي تغذيه ميشود، داراي منابع آب زيرزميني فراوان است. آب شور
درياچة اروميه به علت وجود موانع گرانيتي در سفرة آب مذكور اثري ندارد (همان، 361).
در نقده و مهاباد عمق سفرة آب فوقاني از 4 تا 6 متر است، ولي با توجه به شرايط
جغرافيايي، منابع آب زيرزميني در اعماق بيشتر بايستي غنيتر باشد (همان، 367).
در مرند و حوضة ارس منابع معتبر آب زيرزميني وجود ندارد و سفرة آب فوقاني فقط قادر
است آب قنوات و چند چشمة طبيعي را تأمين كند (همان، 85).
مناطق مغان، اردبيل، مشكينشهر، اهر و سراب از رسوبات جوان و كمعمقي تشكيل شدهاند
كه در روي لايههاي مارلي ميوسن و تشكيلات خروجي قرار دارند و به علت همين كمعمقي
رسوبات، از منابع غني آب زيرزميني محرومند و تنها در حواشي رودخانههاست كه ميتوان
از چاههاي عميق آب كافي به دست آورد (همان، 92، 89).
شهر و جلگة ميانه روي تشكيلات توفهاي اوليگوميوسن و طبقة باريكي از آبرفت جوان قرار
دارد و از نظر آبهاي زيرزميني فقير به نظر ميرسد (همان، 95). در جلگة وسيع تبريز
سفرة آب در اطراف آجي چاي تا عمق 100 متر قرار دارد كه 30 متر اول آن به علت وجود
رودخانه، شور ولي از 30 متر پايينتر آب شيرين قابل استفادة فراوان دارد. دامنههاي
شمال غربي سهند كه از آبرفتهاي نسبتاً عميقي بر روي انديزيتهاي مخروط سهند تشكيل
شده داراي منابع آب زيرزميني فراوان است. قسمتهاي شرقي جلگة تبريز، مخصوصاً ليقوان
و باسمنج كه قطر رسوبات در آنها تا 400 متر ميرسد، غنيترين ذخاير آب زيرزميني
تمام منطقه را داراست.
در مراغه به مناسبت وجود لايههاي رس غيرقابل نفوذ منابع آب زيرزميني ناچيز است،
ولي در عجبشير و بناب و ملككندي شرايط بهتري حكمفرماست و بالأخره در شبستر
مطالعات چينهشناسي حاكي از وجود طبقات آبدهي غني است. عمق سفره آب قابل استفاده در
اطراف شبستر 100 تا 150 متر است كه در بعضي نقاط مانند عليشاه تحت فشار است.
خاكهاي آذربايجان: در آذربايجان در نتيجة فعاليتهاي شديد آتشفشاني در بيشتر نواحي،
سنگ مادر را مواد خروجي تشكيل ميدهند. كوهستاني بودن منطقه باعث شده است كه فرسايش
خاك در شيبهاي تند شديدتر باشد و مواد فرسوده به آساني به نواحي پستتر منتقل
گردد. در نتيجه بدنة صخرههاي كوهستاني عاري از خاك است و يا از خاكهاي محلي كه
هنوز انتقال پيدا نكردهاند پوشيده شده است. در دامنهها خاك روي سنگريزههاي درشت
و در جلگهها در روي مواد ريز قرار دارد. تغييرات گرماي شب و روز و يخبندانهاي
منطقه تجزية مكانيكي سنگها را تسهيل ميسازد و آب باران و ذوب برف و شستوشو،
انتقال مواد را تسريع ميكند. پوشش گياهي كه خود تابعي از شرايط آب و هوايي است، در
تشكيل و تكامل و همچنين حفاظت خاك منطقه نقش مؤثري دارد و بالأخره به علت قطع
بيروية درختان جنگل و استفادة بيش از حد از مراتع، كه باعث لخت شدن زمين و در
نتيجه فرسايش خاك ميشود، انسان به طور مستقيم و غيرمستقيم در تكامل و تشكيل خاك و
نيز تغيير و فرسايش آن در منطقه دخالت دارد (كردواني، 264).
مجموع اين عوامل در آذربايجان خاكهاي متنوعي را به وجود آورده است كه متأسفانه هنوز
كاملاً شناخته نشدهاند. با اينكه مطالعات اجمالي خاكشناسي و همچنين بررسيهاي
ارزيابي منابع و قابليت و استعداد اراضي به مقياس نسبتاً وسيعي به وسيله مؤسسة
خاكشناسي و مهندسين مشاور سازمان برنامه در سطح كشور به عمل آمده است، ولي در منطقة
آذربايجان اين گونه مطالعات و بررسيها تا 1363ش تا حدود 5/1 ميليون هكتار انجام
گرفته كه خود 15% وسعت منطقه بوده است (همو، جدول صفحة 259). بنابراين آنچه دربارة
خاكهاي منطقه نوشته ميشود با توجه به كمبود اطلاعات، نبايد قطعي تلقي گردد. از
مطالعات انجام شده چنين بر ميآيد كه به طور كلي يكنواختي خاصي در تركيب خاكهاي
آذربايجان، از نقاط پست جلگهاي تا ارتفاعات، وجود دارد و اين امر ميتواند مبناي
تقسيمبندي جديدي براي خاك محسوب شود. لذا ميتوان تقسيمات زير را انجام داد:
1. خاكهاي مرطوب و شور؛ در پستترين نواحي فلات، چه در حاشيههاي درياچة اروميه و
چه در جلگهها و دشتهاي ميانكوهي، به مناسبت نزديك بودن سفرة آبزيرزميني به سطح
زمين و بالا آمدن املاح در اثر تبخير شديد، خاك مرطوب و شوري به وجود ميآيد كه از
نظر كشاورزي ارزش چنداني ندارد. از آن جمله است خاكهاي شور و مرطوب حواشي درياچه
اروميه و نواحي بسيار پست جلگههاي تبريز، اهر و اردبيل و امثال آن.
2. خاكهاي تراسهاي كمارتفاع كه بر روي مواد رسوبي قرار دارد از ذرات ريز تشكيل شده
است و اغلب داراي شيب ملايمي است كه عمل زهكشي را تسهيل ميكند. اين خاكها بر عكس
گروه اول داراي ارزش زراعي فراوانند، مانند خاكهاي جلگههاي نواحي اردبيل، سراب،
اطراف تبريز و جنوب مراغه و امثال آن.
3. خاكهاي نواحي مرتفع كه بر روي مواد رسوبي يا بافت درشت تشكيل شده، حد فاصل بين
خاكهاي زراعي ارزشمند از گروه دوم و خاكهاي كوهستانها به شمار ميآيد.
4. خاكهاي كوهستاني نواحي مرتفع كه بيشتر از مواد محلي و حاصل از تخريب مكانيكي به
وجود آمده، فاقد طبقات ژنتيكي خاك است. اين خاكها كه از سنگ ريزههاي درشت تشكيل
يافته، به ندرت از يك قشر نازك ليتوسل پوشيده شدهاند (سازمان برنامه (دفتر فني)،
62).
از نظر گروهبندي متعارف خاكها، كارشناسان خاك گروههاي مهم زير را در منطقة
آذربايجان تشخيص دادهاند:
1. خاكهاي قهوهاي، داراي رنگ قهوهاي روشن يا تيرة مايل به خاكستري است كه بنابر
طبيعت لاية زيرين خاك متفاوتند. مواد آلي اين خاكها در شرايط اقليمي آذربايجان
حداكثر تا 3% است. در آذربايجان اين نوع خاكها در جلگههاي مغان، اردبيل، سراب،
ميانه، تبريز، دامنههاي جنوبي ميشوداغ، شمال غربي مرند (نزديك زنوز) و دامنههاي
جنوبي قرهداغ و همچنين در مغرب اروميه وجود دارد و بر رويهم در حدود 11% از وسعت
منطقه را شامل ميشود.
2. خاكهاي شاه بلوطي، كه رنگ آنها از خاكهاي قهوهاي تيرهتر و بلوطي است و اغلب در
نواحي مرتفعتر مشاهده ميشود و به علت پوشش گياهي غنيتر، ميزان مواد آلي آنها تا
4% ميرسد. اين خاكها نوعاً در جاهايي كه باران بيشتر و زهكشي مناسبتر باشد،
توليد ميشوند. در آذربايجان اين خاكها بيشتر در شمال غربي منطقه (شمال غربي خوي) و
حوضة ارس و همچنين در ميانه و دامنههاي جنوبي تودة سهند مخصوصاً در منطقه هشترود
كه داراي زهكشي و باران مساعدتري است وجود دارد و رويهمرفته 2 تا 3% وسعت منطقه را
تشكيل ميدهد.
3. خاكهاي قهوهاي توأم با ليتوسل كه معمولاً خاكهاي كمعمقي است و در نواحي
كوهستاني و تپهماهوري ديده ميشود. تفاوت آنها با خاكهاي قهوهاي در اين است كه از
نظر خاكشناسي داراي نيمرخ كامل نيستند و در نتيجه قدرت جذب رطوبت كمتري دارند.
نمونههاي اين نوع خاك را در جلگة سلماس و جنوب غربي درياچة اروميه و مشرق مياندوآب
و همچنين در ميانه و هشترود و دامنههاي ارتفاعات اردبيل ميتوان مشاهده كرد. اين
خاكها در حدود 10% وسعت منطقه را به خود اختصاص دادهاند.
4. ليتوسل آهكي متشكل از مارنهاي گچي و نمكي كه بيشتر بر روي لايههاي گچي توليد
شده است و وجود درصد زيادي از رس و نمك، رشد گياه را در آنها متوقف ميسازد.
نمونهةاي اين خاك را در شمال شرق تبريز تا مرند و شمال درياچة اروميه و شمال سلماس
ميتوان مشاهده كرد. وسعت اين خاكها حدود 9% وسعت منطقه است.
5. ليتوسل آهكي كه معمولاً بر روي لايههاي آهكي توليد شده و بيشتر اراضي ديم منطقه
را به ويژه در كوه پايهها در بر ميگيرد. نمونههاي آن را در حوضة ارس (شمال ماكو
و غرب جلفا) و جنوب دشت مغان و جنوب شرقي تودة سهند ميتوان يافت. و بر رويهم در
حدود 12% وسعت منطقه از اين نوع خاكها پوشيده شده است.
6. ليتوسل متشكل از سنگهاي خروجي، بيشتر بر روي سنگهاي آذرين و خاكسترهاي آتشفشاني
تشكيل شده و از لحاظ فلدسپار، منيزيم و آهن غني است. قسمتهاي وسيعي از ارتفاعات
سبلان و سهند و قوشهداغ و قرهداغ و بزقوش و ارتفاعات شمال غربي نزديك آرارات از
اين نوع ليتوسلها پوشيده شده است. وسعت اين نوع خاكها در حدود 26% تمام منطقه است.
7. خاكهاي رسوبي كه بيشتر خاكهاي جوان تراسهاي رودخانهها و خاكهاي مجاور
رودخانهها را تشكيل ميدهد و گاهي در رديف بهترين خاكهاي كشاورزي به شمار ميآيد.
نمونههاي آن را در جلگههاي اردبيل، سراب، تبريز، مرند، جلفا و حوضة اروميه
ميتوان ديد. گسترش اين نوع خاكها تا حدود 10% وسعت منطقه است.
8. خاكهاي شور و قليايي كه به علت دارا بودن نمك زياد قابل استفاده كشاورزي نيستند.
اين خاكها در جلگة ميان تبريز و درياچة اروميه و در نواحي پست جلگههاي سراب و
اردبيل و بالأخره در حوالي درياچه به ويژه در بخشهاي ساحلي زرينهرود و سيمينهرود
ديده ميشوند.
9. خاكهاي باطلاقي كه در نواحي مصبّي زرينهرود و سيمينهرود و نيز در باريكههاي
ساحلي اروميه از جنوب تا شمال شرقي وجود دارد و بيشتر سال از آب پوشيده شده است.
اين خاكها ارزش زراعي چنداني ندارند.
جدول صفحة بعد اطلاعات اجمالي خاكشناسي موجود منطقه را نشان ميدهد (سازمان برنامه
(دفتر فني)، 69، 334).
پوشش گياهي آذربايجان: آذربايجان به علّت موقع جغرافيايي و طبيعت كوهستاني از مناطق
نسبتاً پرباران ايران است و همين امر باعث شده است كه از نظر پوشش گياهي هم بعد از
سواحل جنگلي و سرسبز جنوب و مغرب درياي خزر از ديگر قسمتهاي ايران غنيتر باشد.
تنوّع فراوان ناهمواريها و جنس خاك و شرايط اقليمي، تنوّع مشابهي در گونههاي گياهي
منطقه به وجود آورده است، ولي به طور كلي يك خاصيت مشترك در تمام اين گونهها وجود
دارد و آن طبيعت خشكي پسندي و مقاومت آنها در مقابل تغييرات شديد گرما و باران است.
از نظر تقسيمبندي گياهيِ ايران، اين منطقه محل تلاقي جنگلهاي برگ پهن زاگرس و
استپهاي كوهستاني و نباتات فلاتي است كه تحت تأثير شرايط محلي، سيماي پوشش گياهي
منطقه را به وجود آورده است (مبين، 232). در سراسر آذربايجان اگر از بعضي كرانههاي
شور و پوشيده از نمك درياچة اروميه از يك سو و قلل مستور از برف كوهها از سوي ديگر
صرفنظر كنيم، زميني كه فاقد پوشش گياهي باشد، پيدا نخواهيم كرد.
در اينجا پوشش گياهي، تحت دو عنوان كلي جنگلها و مراتع مورد بحث قرار ميگيرد:
جنگلهاي آذربايجان: بقاياي جنگلهاي ادوار گذشته كه در بعضي نقاط اين منطقه به چشم
ميخورد، نشانة اين است كه وسعت جنگل در زمانهاي پيشين بيشتر از امروزه بوده است و
به علت تغييرات اقليمي و بهرهبرداريهاي بيرويّه به محدودههاي كنوني كاهش يافته
است. از برآوردهاي مختلفي كه از حدود وسعت جنگل در آذربايجان بعمل آمده چنين
استنباط مي شود كه به طور متوسط در حدود 15% از سطح منطقه زيرپوشش انواع جنگل قرار
دارد (سازمان برنامه (دفتر فني)، 203). نواحي جنگلي آذربايجان را ميتوان به قوسي
تشبيه كرد كه سرزمينهاي حاشية شرقي و شمالي و غربي منطقه را در بر گرفته است و تنها
در مركز و جنوب منطقه است كه جنگلهاي وسيع و قابل ذكري وجود ندارد. در مشرق و تا
حدي در شمال منطقه، جنگلهاي موجود دنبالة جنگلهاي سواحل غربي خزر يا طالش است. در
حالي كه جنگلهاي مغرب منطقه، مخلوطي از جنگلهاي زاگرس در جنوب و فلات آناطولي در
مغرب است. مهمترين جنگلهاي منطقة آذربايجان عبارتند از:
1. جنگلهاي ارسباران. شمال آذربايجان، يعني نواري از كوهستانها كه به موازات رود
ارس قرار گرفته، از مغرب تا مشرق كم و بيش از جنگل پوشيده شده است، با اين قيد كه
در بعضي نواحي اين جنگلها انبوه و بكر و دستنخورده است و در جاهاي ديگر، جنگل به
درختهاي تنك و پراكنده و احياناً تكدرختهاي به جا مانده از جنگلهاي گذشته تبديل
ميشود.
در واقع جنگل ارسباران به ناحيهاي اطلاق ميشود كه از قسمت جنوبي رود ارس (جايي كه
پيشرفتگي اين رود به داخل آذربايجان به حداكثر ميرسد) آغاز ميشود و تا حدود
كوههاي شمال اهر و مشكين شهر ادامه دارد (همانجا). جنگلهاي ارسباران مهمترين
جنگلهاي آذربايجان شرقي است و شامل بخشهاي ديزمار، حسنآباد، ميشه پاره و كليبر
ميشود. اين جنگلها در واقع دنبالة جنگلهاي سواحل خزرند كه در قسمتي (مغرب آستارا
تا كليبر) قطع شده و از طرف مغرب تا خوي كشيده ميشوند (همانجا). درختان اين جنگلها
بيشتر از جنس درختان شمال كشور يعني گونههاي نم پسند است. و در نتيجه در نواحيي كه
باران سالانة آن از 40 سانتيمتر بيشتر است نسبتاً انبوه و در نواحي پستتر و
كمباران تنكترند. علاوه بر اين روي شيبها و دامنههاي شمالي پرشاخه و برعكس روي
شيبها و دامنههاي جنوبي كمشاخه ميباشند. از اين گذشته هر چه به رود ارس نزديكتر
شويم پوشش گياهي آنها تنكتر ميشود تا بالأخره به نيزارها و بوتهزارهاي حاشية
ارس منتهي ميگردد. بيشترين درختان اين جنگلها از نوع بلوط و مَمْرَزْ است كه در
ميان آنها گونههاي ديگري مانند افرا، نارون، فندق، بيد، آلبالو، گردو، انجير،
زالزالك، سيب و نيز درختچه و بوتههاي زرشك، زغالاخته، گلپر، اسپره و تمشك فراوان
ميرويد. وسعت اين جنگلها را تا 000،50 هكتار برآورد كردهاند (همان، 204).
اطلاعات خاکشناسی
شماره نوع خاک مساحت تقریبی 000’1 هکتار درصد وسعت منطقه نواحی مهم
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14 خاکهای رسوبی یا بافت ریز
خاکهای رسوبی شور
خاکهای با بافت درشت
خاکهای چمنی مرطوب و نیمهمرطوب
خاکهای باطلاقی شور
خاکهای شور و قلیایی
خاکهای سیروزم
خاکهای قهوهای
خاکهای قهوهای توأم
خاکهای بلوطی
خاکهای قهوهای توأم با رنزینا
خاکهای لیتوسل آهکی با مارتهای گچی
خاکهای قهوهای و بلوطی
خاکهای لیتوسل متشکّل از سنگهای خروجی در نواحی خاکهای قهوهای بلوطی 112’1
263
25
75
126
330
143
156’1
787
254
975
756
129’2
858’2 10
5/2
2/0
8/0
1
3
3/1
11
7
5/2
9
7
20
26 اردبیل، سراب، تبریز، مرند، ارس، ماکو، اروپ، ارومیه، خوی
صوفیان، شمالشرقی تبریز، زرینهرود، مهاباد، حواشی آجیچای
حواشی آجیچای
خوی
جنوب و جنوب شرقی و شمال دریاچۀ ارومیه
جلگۀ تبریز و اطراف دریاچۀ ارومیه
بین خوی و جلفا، جنوب غربی پلدشت
شمال مغان، جلگههای اردبیل، سراب، تبریز، میانه، اهر، شبستر، مغرب، خوی تا پلدشت،
جنوب قرهداغ و مغرب دریاچۀ ارومیه
دامنههای شمالی سهند، هشترود، بین اردبیل و سراب، جنوب شرقی میانه، سلماس، جنوب
غربی دریاچۀ ارومیه و میاندوآب
بین میانه و بستانآباد و شمال غربی خوی
اردبیل تا سراب، جنوب سلماس تا دریاچۀ ارومیه
شمال شرقی ارسباران، شمال اهر، بین تبریز و مرند، شمال سلماس
شمال مشکین تا اصلاندوز، جنوب، جلفا، شمال شرقی سهند، جنوب غربی میانه، شمال ماکو و
نواحی مرتفع غربی
اکثر نواحی آذرین و خاکسترهای آتشفشانی به استثنای جنوب شرقی سهند، آرارات و
ارتفاعات غربی
2. جنگلهاي اردبيل و خلخال كه از نظر اهميت در درجة دوم قرار دارند، به تمام معني
دنبالة جنگلهاي شمال ايرانند؛ كه چون در شيبهاي غربي و پشت به رطوبت رشتههاي طالش
واقع شدهاند به انبوهي و عظمت جنگلهاي شمال نميرسند. نمونة كامل اين وضع را
ميتوان در طول جادة آستارا به اردبيل مشاهده كرد. در اين مسير جنگلهاي انبوه و
پرپشت درّة آستارا با فاصله گرفتن از دريا انبوهي خود را به تدريج از دست ميدهد و
در دامنهةاي غربي گردنة حيران به بوتهزارها مبدل ميگردد. جنگلهاي اردبيل تا
خلخال ادامه دارد و بيشترين درختان آنها، مانند جنگلهاي ارسباران، بلوط و ممرز است
و راش و ازگيل و زالزالك هم در آنها ديده ميشود. وسعت اين جنگلها كاملاً
مشخص نشده، ولي در نواري به عرض 5 تا 6 كم از گردنة حيران تا خلخال گسترش
يافتهاند.
در اردبيل جنگل فندق مهمي در اطراف وَيل گيج (24 كيلومتري شمال شرقي اردبيل) با
وسعتي تا حدود 000،20 هكتار وجود دارد كه از ميوة آن بهرهبرداري ميشود و داراي
اهميت اقتصادي فراوان است.
3. جنگلهاي سردشت: آثار جنگلي در سراسر دامنة كوههاي مرزي غرب آذربايجان وجود دارد.
ولي مهمترين ناحية جنگلي را ميتوان جنگلهاي سردشت دانست كه در منتهياليه قوس
جنگلي منطقة آذربايجان قرار دارد. اين ناحية جنگلي با وسعتي حدود 150 تا 200 هزار
هكتار (همان، 461) از 50 كيلومتري شمال شرقي سردشت با عرض متوسط 20 كم كه گاهي به
90 كم هم ميرسد، آغاز ميشود و تا بانه ادامه دارد و در بعضي نقاط تا 10 الي 20
كيلومتري مهاباد پيش ميرود. اين جنگلها به جز در نوار باريك، واقع در دو طرف
جادهها كه مورد دستبرد و تخريب واقع شدهاند، فوقالعاده انبوه و تقريباً بكر و
دست نخوردهاند. ارتفاع متوسط اين جنگلها از سطح دريا 500،1 متر است كه منطقه
انبوهتر آنها ميان ارتفاعات 280،1 متر تا 770،1 متر واقع است. باران سالانه در
اين جنگلها از 30 سانتيمتر در نواحي پست تا حدود 100 سانتيمتر در ارتفاعات تفاوت
ميكند و در قسمت اخير است كه بيشتر نزولات جوي بصورت برف است. در حدود 4/3 تهاي
جنگلي اين ناحيه از انواع بلوط است كه در فواصل آنها گونههاي گردو، زبان گنجشك،
سقز، گلابي وحشي، توت، گوجه، سماق، پسته و همچنين درختچههاي جنگلي زياد ديده
ميشود (همان، 462) كه ميوه و صمغ و چوب آنها مورد بهرهبرداري است.
مراتع آذربايجان: صرفنظر از موقعيت جغرافيايي، عوامل ديگري از قبيل ناهمواري و آب
و هوا و جنس خاك باعث شده است كه در سراسر آذربايجان مناظر خشك و بياباني و كمآب و
علف، به صورتي كه در داخل فلات ايران زياد ديده ميشود، وجود نداشته باشد. در نتيجه
مناظر جغرافيايي اين منطقه با مناظر داخلي و مركز كشور تفاوت كلي دارد و پوشش گياهي
طبيعي آن هم به هيچوجه با مناطق ديگر قابل مقايسه نيست. در اين منطقه مهمترين و با
ارزشترين مراتع ييلاقي در دامنهةاي سبلان و نيز وسيعترين مراتع قشلاقي در دشت
مغان تقريباً پهلو به پهلوي يكديگر قرار دارند. دربارة وسعت مراتع منطقه براساس
تعريف و مشخصات مرتع برآوردهاي مختلفي به عمل آمده است. با در نظر گرفتن جميع جهات،
وسعت مراتع شناخته شده و مورد بهرهبرداري منطقه را ميتوان از 500 هزار هكتار
متجاوز دانست (همان، 208، 467).
مراتع را بايد در مرحلة اول براساس اينكه در تابستان يا زمستان مورد بهرهبرداري
قرار ميگيرند به دو نوع مشخص ييلاقي و قشلاقي تقسيم نمود. در مقابل اين دو نوع
مشخص كه مورد استفادة دامپروران كوچنشين قرار ميگيرد، مراتع زيادي هم در اطراف
دهات آذربايجان واقع است كه در تمام سال مورد استفاده دامهاي ساكنان دهات واقع
ميشود. متأسفانه وسعت اين قبيل مراتع تاكنون مشخص نشده است. مراتع مهم منطقه
آذربايجان عبارتند از:
1. دشت مغان؛ را ميتوان مهمترين ناحية مرتع قشلاقي در تمام كشور دانست. اين دشت
در شمال شرقي آذربايجان واقع شده است و از رسوبات رود ارس و شعب آن در طول دورانهاي
اخير زمينشناسي به وجود آمده و وسعتي حدود 000،300 هكتار دارد. در حدود 3/1 آن در
خاك ايران واقع است (همان، 210). ارتفاع متوسط اين دشت از سطح دريا حدود 300 متر و
باران متوسط سالانة آن در حدود 25 سانتيمتر است كه بيشتر در پاييز و اوايل زمستان
ميبارد و همين امر توأم با گرماي نسبي هواي زمستان سبب رويش گياه و سبز شدن دشت در
ماههاي سرد سال ميشود. گياهان دشت مغان تنوع زيادي دارد و تاكنون بيشتر از 30
گونة آن تشخيص داده شده است (همان، 211). محل رويش آنها بر حسب ارتفاع و دوري و
نزديكي به رود ارس تفاوت ميكند. از گياهان معروف مغان انواع درمنه يا يوشان است كه
در زمستانها تا 50 سانتيمتر رشد ميكند و تنها گياهي است كهنوك آن از زير برف
بيرون ميآيد و مورد علاقه دامها است. در ميان گونههاي متعدد ديگر ميتوان از
گندميان و پروانهايها و اسفناجيان و ترب وحشي و بالأخره ني را نام برد. گونة اخير
تنها در حواشي ارس رشد ميكند و دامداران از آن براي آغلسازي و خانهسازي استفاده
ميكنند.
1. مراتع مشكينشهر كه در دامنههاي سبلان قرار گرفته است و نزديكترين مرتع ييلاقي
به مغان محسوب ميشود و از اين نظر مورد توجه دارمداران شاهسون است. وسعت دامنههاي
سبلان در حدود 60 كم در 45 كم )همان، 215) و ييلاق اصلي آن كه به گل مشهور است
نزديك قلة سبلان قرار دارد.
مراتع ييلاقي سبلان از بهترين نوع خود در ايران به شمار ميرود زيرا خاك نرم و عاري
از سنگلاخ و شيب ملايم آنها باعث ميشود كه گوسفندان به راحتي تا بالاترين نقطه
پيشروي كنند و از چمنهاي سبز و خرم آن بهره بگيرند. گياهان اين مراتع بيشتر از
انواع گندميان و مخصوصاً نوعي كه در زبان محلي به قيخ بُقوم (احتمالاً قرخ بُقوم =
چهل بند) معروف است و نيز گل پروانهايها و مخصوصاً بويمادران و ديگر گلهاست كه از
آنها براي چراي دامها و پرورش زنبور عسل استفاده ميشود.
2. مراتع اردبيل كه از گردنة حيران در 30 كيلومتري مشرق شهر آغاز شده و به عرض
تقريبي 5 ـ 6 كم تا حدود خلخال ادامه دارد. مهمترين بخش اين مراتع كه مورد
بهرهبرداري تابستاني دامداران است، مرتع معروف به باقرو (باقرلو) است كه در ارتفاع
000،2 متري واقع است و وسعت آن به 000،50 هكتار ميرسد.
نوع گياهان اين مراتع هم بيشتر از گونههاي گندميان و پروانهايها است.
3. مراتع سراب: اين مراتع ميان دامنهةاي سبلان و بزقوش قرار گرفته است و بيشتر
مورد استفادة ايلات شاهسون واقع ميشود. وسعت مراتع سراب در حدود 000،6 هكتار و
مهمترين آنها آغميون (14 كيلومتري شمال غرب) و اندراب (10ـ12 كيلومتري جنوب سراب)
است كه گونههاي گندميان آنها بيشتر براي چراي گلههاي معروف گاو سرابي مورد
استفاده قرار ميگيرد (همان، 220).
4. مراتع خلخال، در واقع دنبالة مراتعي است كه از دامنههاي غربي طالش شروع و به
سمت مغرب و داخل آذربايجان كشيده ميشود. مهمترين مراتع ناحيه سردل (35 كيلومتري
جنوب شرقي هروآباد) با وسعتي حدود 500،3 هكتار در دامنههاي آقداغ و اطراف
قزلاوزن (غرب خلخال) است (همان، 221).
5. مراتع ميانه تا حدي جنبة قشلاقي دارد و تمام وسعت 000،10 هكتاري جلگة ميانه را
كم و بيش در بر ميگيرد. از مشخصات مراتع ميانه اين است كه علاوه بر گونهةاي
گندميان و پروانهايها كه در تمام مراتع آذربايجان فراوان است، گون نيز در آنها
ميرويد و در نتيجه از مراكز توليد كتيرا هم محسوب ميشود.
6. مراتع ارسباران در جنوب ناحية جنگلي ارسباران واقع است و به علت نزديك بودن به
ارس و مغان، از مراتع آن به عنوان ييلاق و قشلاق هر دو استفاده ميشود. به اين
ترتيب كه از مراتع ميان قرهداغ و مغان و درة رود ارس در زمستان و چمنزارهاي سرسبز
ميان اهر و مشكينشهر در تابستانها بهرهبرداري مي شود. در اين بخش ايلات و قبايل
ارسباران گاهي تا دامنههاي سبلان پيش ميروند.
7. جلگة مرند: در جلگه مسطح مرند مرتع مهمي وجود ندارد ولي كوهستانهاي اراف اين
جلگه از چراگاههاي معتبر منطقه محسوب ميشود. در اين قسمت گونههاي مختلف گندميان و
پروانهايها بيشترين نوع پوشش گياهي است. مهمترين اين مراتع كه بعضي از آنها جنبة
قشلاقي نيز دارد، سلطان سنجر (30 كيلومتري شمال شرقي مرند)؛ مجيدآباد (25 كيلومتري
شمال غربي)؛ ميشاب (20 كيلومتري جنوب) ويكانك (40 كيلومتري شمال غرب) است.
8. جلگة تبريز ميان دامنهةاي تودة سهند و درياچة اروميه واقع شده است و به علت
وسعت زياد و اختلاف ارتفاع قابل ملاحظه، پوشش گياهي طبيعي مختلفي دارد. اين جلگه
داراي مراتع ييلاقي (دامنههاي سهند) و قشلاقي (اطراف درياچه) است. پوشش گياهي
دامنههاي سهند به علت شيب تند و سنگلاخي بودن مانند سبلان غني نيست و گونههاي
گياهي نواحي مرتفع مانند مناطق كوهستاني است. در نواحي جلگهاي و كمارتفاع از
گونههاي گياهان ايران مركزي و نواحي خشكتر مانند خارشتر فراوان وجود دارد (همان،
224).
9. جلگههاي هشترود و مراغه؛ در بيشتر نواحي جلگههاي جنوبي سهند پوشش گياهي طبيعي
جاي خود را به مزارع و كشتزارها داده است و تنها در ارتفاعات، مراتع طبيعي مشاهده
ميشود. از نكات جالب توجه اينكه در دامنههاي جنوبي سهند، گونههاي گندميان و
پروانهايها به فراوان مراتع ديگر به چشم نميخورد و جاي آن را به انواع گَوَن و
گياهان گلدار مختلف ميگيرد و در نتيجه علاوه بر بهرهبرداري دامپروري كتيراگري و
پرورش زنبور عسل نيز از اهميت ويژهاي برخوردار است.
10. ماكو: اين ناحيه به سبب داشتن ارتفاع متنوع، داراي پوشش گياهي طبيعي غني و
گوناگون است و مراتع ييلاقي و قشلاقي در فواصل نسبتاً كوتاه قرار دارند.
در مراتع بخش شاهآبد و پلدشت در زمستانها، و از چمنزارهاي سيهچشمه و دشت تاريخي
چالدران در تابستانها بهرهبرداري ميشود. پوشش گياهي در سراسر ناحيه غني است و
گونههاي گندميان و پروانهايها از گونههاي چيرة پوشش گياهي است.
11. مراتع خوي، سلماس و اروميه از ساحل درياچة اروميه تا خطالرأس كوههاي مرزي
ادامه مييابد. مراتع تابستاني و زمستاني در مجاورت يكديگر و در فواصل كوتاه قرار
دارند. در درة قطور كه به دامنة كوههاي مرزي ميپيوندد علاوه بر گندميان و
پروانهايها، شيرين بيان و گَوَن نيز به چشم ميخورد در حالي كه در نواحي پستتر و
نزديك درياچه، خارشتر فراوان ميرويد. در اين منطقه علاوه بر مراتعي كه مورد
بهرهبرداري دامداران است پوشش گياهي شامل گونههاي فراواني از نباتات طبي و دُهني
(روغني) و عطري نيز هست كه در صنايع صابونسازي و عطرسازي مورد استفاده قرار
ميگيرد. بيشتر اين گياهان و گلها در پرورش زنبورعسل هم مورد بهرهبرداري واقع
ميشود.
12. مراتع مهاباد و مياندوآب در بخشي از سرزمينهاي نسبتاً كمارتفاع جنوب درياچة
اروميه كه ادامة مناطق كوهستاني است و از جنگل پوشيده شده است قرار دارد. در اين
جلگهها پوشش گياهي به تدريج از جنگل به مرتع مبدل ميگردد. وسعت اين مراتع زياد
است و استفاده از آنها به ويژه در زمستانها بسيار اهميت دارد. گونههاي چيره در
پوشش گياهي، مخلوطي از گندميان و پروانهايها با انواع گَوَن و شيرين بيان و ديگر
نباتات طبي و دُهني و عطري است.
از جمله مراتع معتبر و مشهور اين قسمت مراتع سليمخان است كه از اين ناحيه شروع
ميشود و تا حدود زنجان ادامه دارد (همان، 472).
مآخذ: اهلرز؛ اِكارت، ايران؛ مباني يك كشورشناسي جغرافيايي، ترجمة محمدتقي رهنمايي،
تهران، مؤسسة جغرافيايي و كارتوگرافي سحاب، 1363ش؛ تهراني، خسرو و علي درويشزاده،
زمينشناسي ايران، تهران، وزارت آموزش و پرورش، 1363ش؛ ثابتي، حبيبالله، بررسي
اقاليم حياتي ايران، دانشگاه تهران، 1348ش؛ دائرهالمعارف بزرگ شوروي؛ سازمان
برنامه، ارزيابي وضع موجود و امكانات توسعة منابع آب، به كوشش فريدون مبشري و
فريدون هاشمي، ج 2، منطقة آذربايجان؛ سازمان برنامه (دفتر فني)، عمران منطقه
آذربايجان، گزارش مقدماتي، تهران، 1344ش؛ نشرية شم 96؛ كردواني، پرويز، جغرافياي
خاكها، دانشگاه تهران، 1353ش؛ مبين، صادق، جغرافياي گياهي، دانشگاه تهران، 1343ش؛
مركز آمار ايران، سالنامة آماري 1363ش؛ تهران، 1364ش؛ مؤسسة جغرافيايي دانشگاه
تهران، اطلس اقليمي ايران، به كوشش محمدحسن گنجي، تهران، 1344ش؛ تبوي، محمدحسن،
ديباچهاي بر زمينشناسي ايران، تهران، سازمان زمينشناسي كشور ايران، 1355ش؛ نقشة
زمينشناسي ايران به مقياس يك ميليونيم (توضيحات پشت نقشه)، شركت ملي نفت ايران،
تهران، 1978م؛ وزارت آموزش و پرورش، جغرافياي استان آذربايجان شرقي، تهران، 1344ش،
نيز:
Fisher, W. B., «Physical Geography», The Cambridge History of Iran, ed. W. B.,
Fisher, Cambridge University, 1968.
محمدحسن گنجي
III. آذربايجان شرقي
يكي از استانهاي شمالغربي ايران با 102،67 كم 2 مساحت (مركز آمار ايران، سالنامة
آماري 1363ش، 31) ميان 36 و 47 و 39 و 40 عرض شمالي و 45 و 3 و 48 و 50 طول شرقي
واقع شده است، كه از شمال به اتحا جماهير شوروي، از مشرق به اتحاد جماهير شوروي و
استان گيلان، از جنوب به استانهاي زنجان و آذربايجان غربي و از مغرب تماماً به
آذربايجان غربي محدود است.
آذربايجان شرقي از نظر وسعت نهمين استان بزرگ ايران است. اين استان بخش بزرگي از
فلات آذربايجان است كه در مهر 1337ش رسماً از لحاظ تقسيمات كشوري به آذربايجان شرقي
(استان سوم) و آذربايجان غربي (استان چهارم) تقسيم شده است (وزارت آموزش و پرورش،
1).
ناهمواري و زمينشناسي: عوارض و ناهمواريهاي آذربايجان شرقي به 3 بخش تقسيم ميشود:
1. كوههاي شمالي شامل قرهداغ، ميشوداغ و موروداغ كه مرتفعترين قله آن در قرهداغ
به 660،3 متر از سطح دريا ميرسد.
2. كوههاي شرقي شامل جبال طالش، صلوات داغ و خروسلو كه به ترتيب از جنوب به شمال
كشيده شدهاند. كوههاي طالش مرز ميان اين استان و گيلان را تشكيل ميدهد و 2 رشتة
ديگر در داخل استان واقعند. ارتفاع قلل طالش تا 750،2 متر ميرسد. اين رشته از نظر
جغرافيايي اهميت فراوان دارد زيرا سرزمينهاي سبز و خرم گيلان را از نواحي نسبتاً
كمباران آذربايجان شرقي جدا ميكند و مانع بزرگي در مواصلات ميان 2 استان به شمار
ميآيد. تنها راه طبيعي ميان آدربايجان شرقي و گيلان از گردونة معروف حِيْران
ميگذرد و از طريق درّة رود آستارا 2 استان را به يكديگر مربوط ميسازد.
3. كوههاي مركزي و جنوبي شامل سبلان، بزقوش، قافلان كوه و سهند است. سبلان داراي 3
قلة مخروطي آتشفشاني است و مرتفعترين آنها با 844،4 متر ارتفاع از سطح دريا،
بلندرين نقطة استان است و در اطراف آن آب گرمهاي معروف آذربايجان از خلل و فرج
آتشفشاني به خارج راه پيدا ميكند. تودة آتشفشاني سهند به صورت مخروط تقريباً
منفردي با ارتفاع 710،3 متر در جنوب شهر تبريز قرار دارد و ارتفاعات پربرف آن
سرچشمة چندين رودخانه است كه به حوضههاي اروميه و قزلاوزن (درياي خزر) منتهي
ميگردند.
در ميان اين رشتهكوهها، جلگهها و دشتهاي ميانكوهي متعددي از مواد آبرفتي تشكيل
شدهاند كه داراي استعداد كشاورزي فراوانند و در نتيجه مهمترين مراكز جمعيت و
آباداني استان مانند جلگههاي تبريز، مرند، سراب و اردبيل را به وجود ميآورند.
چينخوردگيهاي عظيم و نسبتاً جوان البرز و زاگرس كه اولي سراسر شمال و دومي مغرب و
جنوب ايران را تحت تسلط دارد، در آذربايجان به هم ميپيوندند. در دورانهاي اخير
زمينشناسي، تمام آذربايجان دستخوش فعاليتهاي شديد آتشفشاني بوده است و از آن پس
عوامل فرسايش، جلگههاي رسوبي نسبتاً پست و همواري را به وجود آوردهاند. در نتيجه
آذربايجان شرقي را از نظر زمينشناسي ميتوان آميزهاي از چينخوردگيهاي فرسوده و
تودههاي آتشفشاني و جلگهها و دشتهاي ميانكوهي رسوبي دانست.
آب و هوا: ارتفاع و عرض جغرافيايي، نزديكي نسبي به درياي خزر و درياي سياه و تا حدي
مديترانه و بالأخره همجواري نسبي با جلگههاي سرد اروپا عواملي هستند كه دست به هم
داده و آب و هواي سرد و مرطوب استان آذربايجان شرقي را به وجود آوردهاند. به علت
تنوع زياد ارتفاع، اختلافات شديد در گرماي اين استان به چشم ميخورد، به گونهاي كه
در فواصل نسبتاً كوتاهي ايلات و عشاير محلي ميتوانند از ييلاق به قشلاق و برعكس
حركت كنند. ميزان متوسط حداقل و حداكثر گرما در سطح استان از 7/7 در بهمن تا 25 در
تير و مرداد تفاوت ميكند (همان، 6). ولي اين مقادير متوسط به هيچوجه گوياي شرايط
شديد درجة گرما نيستند، چون در بيشتر نقاط استان در زمستان حداقل دما تا 20 زير
صفر كاهش مييابد. در حالي كه در تابستانها حداكثر گرما در بسياري از نقاط استان از
40 تجاوز ميكند. از نظر مقدار باران آذربايجان شرقي را بايد از استانهاي نسبتاً
پرباران كشور دانست، زيرا بعد از سواحل درياي خزر متوسط باران سالانة اين استان از
ديگر استانهاي كشور بالاتر است و احتمالاً از 35 سانتيمتر در سال تجاوز ميكند.
پربارانترين نواحي استان ارتفاعات طالش، سبلان و سهند است كه مقدار باران سالانة
آنها از 60 سانتيمتر بيشتر است و اغلب به صورت برف نازل ميشود. كمبارانترين
نواحي استان، جلگة مغان با متوسط باران سالانة حدود 15 سانتيمتر است.
آبهاي روان و راكد: اين استان از لحاظ منابع و ذخاير آبي از استانهاي غني كشور
محسوب ميشود. آبهاي روان اين استان در 2 حوضة فرعي از آبريز درياي خزر و حوضة
درياچة اروميه جريان دارند. به اين ترتيب كه تمام رودخانههاي نيمة شرقي استان از
طريق رود ارس در شمال و يا قزلاوزن در جنوب به درياي خزر ميريزند و رودخانههاي
نيمة غربي استان مستقيماً به درياچة اروميه منتهي ميگردند. در مشرق استان قرهسو،
اهرچاي، آقچاي، باليقلوچاي، خياوچاي و نمينچاي به رود ارس ميريزند در حالي كه در
جنوب شرقي استان قرانقوچاي، هشترودچاي، ميانهچاي، قرهچاي و شهرچاي به قزلاوزن و
از طريق آن به سفيد رود ميريزند. در نيمة غربي استان آجيچاي، صوفي چاي، قوريچاي،
ليقوان چاي، ميدان چاي، و مردي چاي كه عموماً آب كمي دارند مستقيماً به درياچة
اروميه منتهي ميشوند. آبهاي راكد استان صرفنظر از درياچة اروميه شامل بركههاي
كوچك و بزرگي به شرح جدول صفحة بعد است.
پوشش گياهي: باران نسبتاً فراوان آذربايجان شرقي توأم با شرايط مناسب ناهمواري و
جنس خاك موجب شده است كه اين استان به طور كلي از پوشش گياهي طبيعي غني اعم از جنگل
و مرتع برخوردار باشد ولي سرماي شديد زمستاني مانع انبوه شدن جنگلهاي آن ميشود و
در نتيجه جنگلهاي استان بيشتر به صورتي تُنُك و پراكنده درآمده است. وسعت جنگلهاي
استان 250،151 هكتار برآورد شده است (وزارت آموزش و پرورش، 11)، كه در شهرستانهاي
اردبيل، خلخال، اهر، مراغه و هشترود ديده ميشوند و مهمترين آنها جنگل خلخال است
كه از نظر اقتصادي حايز اهميت است.
مشخصات آبهای راکد آذربایجان شرقی
نام موقعیت وسعت عمق متوسط یا ظرفیت ملاحظات
1. قوری
2. نوئور
3. شورابیل 42 کیلومتری مشرق تبریز
48 کیلومتری جنوب شرقی اردبیل
در جنوب شهر اردبیل و داخل طرح جامع این شهر 245 هکتار
210 هکتار
64 هکتار 5/4 متر و 6 میلیون نفر مکعب
3 متر از 1348ش منطقه حفاظت شده اعلام گردیده و محل تکثیر ماهی است
از 1349ش منطقه حفاظت شده اعلام گردیده و محل تکثیر و پرورش نوعی قزلآلا به نام
رنگینکمان است
کف آن از گل و لجن و املاحی پوشیده شده که در معالجۀ امراض جلدی از آن استفاده
میشود
انواع مهم درختهاي جنگلي استان راش، بلوط، مَمْرَزْ، افرا و درختان ميوه، از قبيل
گردو، گلابي، انار، فندق، آلوچه، سيب و امثال آن است.
وسعت مراتع استان آذربايجان شرقي در حدود 000،310،3 هكتار (همان، 12) كه 20% آن را
مراتع درجة يك تشكيل ميدهد و همين مراتع است كه معيشت وسيع دامپروري توأم با
كوچنشيني را در اين استان مقدور ساخته است. در ميان انواع فراوان گياهان مرتعي اين
استان، از چمن، جارو، گَوَن، كنگر وحشي، يوشان، خارشتر، شيرين بيان و روناس ميتوان
نام برد.
حيات جانوري: استان آذربايجان شرقي از يك حيات وحش بسيار غني برخوردار است. در
جنگلهاي استان: خرس، گرگ، خوك، روباه، خرگوش و موش و پرندگاني چون كبك، اردك، غاز
وحشي و قرقاول فراوان ديده ميشود. علاوه بر انواع پرندگان بومي، پرندگان مهاجر از
قبيل پليكان، فلامينگو، مرغ ماهيخوار، درنا، قو، لكلك، حواصيل و انقوت در حواشي
رودخانه و اطراف آبهاي راكد اين استان زندگي ميكنند. در ارتفعات دوردست سهند و
سبلان و بزقوش و ديگر كوههاي استان، قوچ، بز وحشي، آهو و پلنگ وجود دارد. از
جانوران خزنده انواع مارهاي سمي و سوسمار در نواحي جنگلي و مخصوصاً در دشت مغان
زياد است (همان، 12).
جمعيت و مشخصات آن: جمعيت كل آذربايجان در 1313ش تقريباً 2 ميليون نفر بود (آسايش،
7). بنابر گزارش ادارة كل آمار و ثبت احوال، جمعيت آذربايجان شرقي به تنهايي در
1328ش به 651،288،2 نفر رسيد. از اين عده 365،168،1 نفر مرد و 286،120،1 نفر زن
بودهاند. براساس همين آمار از اين تعداد، 586،488 نفر يا 4/21% شهرنشين و
065،800،1 نفر يا 6/78% روستانشين بودهاند (همو، 8). چنين به نظر ميرسد كه اين
ارقام برآوردهايي بيش نبوده است. چون 7 سال بعد يعني در 1335ش كه اولين سرشماري
رسمي نفوس و مسكن در كشور انجام شد جمعيت استان آذربايجان شرقي 270،142،2 نفر و
تراكم جمعيت استان در حدود 32 نفر در كم 2 تعيين شد. از اين جمعيت 922،597،1 نفر
يا 75% در روستاها و بقيه يعني 25% در شهرها ساكن بودند. در همان سال جمعيت كشور
704،954،18 نفر با تراكمي در حدود 11 نفر در كم2 بود و آذربايجان شرقي كه وسعت آن
از 4% وسعت كشور افزون نبود 12% جمعيت كشور را در خود جاي داده بود و تراكم جمعيت
آن 3 برابر تراكم كشور بود.
در دومين سرشماري رسمي نفوس و مسكن در 1345ش جمعيت اين استان به 089،636،2 نفر و
تراكم جمعيت آن به 39 نفر در كم 2 افزايش يافته بود. در آن سال از اين رقم 458،755
نفر يا 6/28% شهرنشين و 856،850،1 نفر يا 2/70% روستانشين و بقيه يا 775،29 نفر
(2/1%) غيرساكن و عشايري بودند.
10 سال بعد در سومين سرشماري رسمي نفوس و مسكن در 1355ش جمعيت اين استان به
685،197،3 نفر و تراكم جمعيت آن به 47 نفر در كم 2 افزايش يافت. در آن سال 3/37%
جمعيت در مناطق شهري و 7/62% در روستاها ساكن بودند كه تعداد اندكي از آنها جزو
افراد غير ساكن قلمداد شدهاند. بالأخره در چهارمين سرشماري رسمي نفوس و مسكن كه در
سال 1365ش انجام شد جمعيت آذربايجان شرقي به 376،180،4 نفر و تراكمي در حدود 62 نفر
در كم 2 افزايش يافت كه از اين ميان 6/48% شهرنشين و 4/51% (شامل 692،3 نفر غير
ساكن) روستانشين هستند (مركز آمار ايران، سرشماري عمومي 1365ش، 1). از مقايسة
آمارهاي فوق چنين استنباط ميشود كه جمعيت اين استان در 30 سال از 1335 تا 1365ش
تقريباً 2 برابر شده است و اين استان اكنون كمتر از 10 درصد جمعيت كل كشور را در
خود جا داده و تراكم جمعيت آن حدود 5/2 برابر تراكم جمعيت كشور (حدود 25 نفر در كم
2) است. علاوه بر اين تغيير فاحشي در نسبت جمعيت شهري و روستايي استان به وجود آمده
است تا آنجا كه در سرشماري 1365ش اين 2 قشر جمعيتي به حالت تقريباً برابري
درآمدهاند. جزئيات اين تغيير در سطح استان به تفكيك شهرستان در جدول زير نشان داده
شده است (نك : جدول). بنابر خلاصة آمارهاي مربوط به سرشماري نفوس و مسكن 1365ش
جمعيت آذربايجان شرقي در 463،755 خانوار با تعداد متوسط 53/5 پراكنده بوده است. از
رقم كل جمعيت استان 501،248،3 نفر يا 77% را افراد مسنتر از 6 سال تشكيل دادهاند
كه در ميان اين عده 767،701،1 نفر يا 38/52% با سواد و 158،921 نفر يا 22% شاغل
بودهاند (همانجا) در 1355ش در ميان همين جامعة سِنّي 3/36% با سواد بودهاند. در
1355 تعداد 105،901 نفر از جمعيت بالاتر از 10 سال را افراد فعال يا شاغل تشكيل
دادهاند. 8/37% در بخش كشاورزي و 8/38% در بخش صنعت و 8/22% در بخش خدمات فعاليت
داشتهاند. براساس برآوردي كه در 1360ش از جمعيت استان به عمل آمده از 385،563،3
نفر جمعيت استان حدود 7/46% در گروه سني كمتر از 15 سال و 9/49% در گروه سني 15 تا
64 و بقيه يعني 4/3% در گروه سني 65 سال و بيشتر قرار داشتهاند كه خود از جواني
جمعيت و بالا بودن ضريب تكفل (نسبت جمعيت فعال به جمعيت كل) و عواقب ديگر اقتصادي و
اجتماعي حكايت ميكند (وزارت آموزش و پرورش، 13). از ويژگيهاي بارز جمعيت اين استان
كه از مقايسة آمارهاي مربوط به سرشماريهاي مختلف به دست ميآيد مسئلة مهاجرت بخشي
از جمعيت اين استان به استانهاي ديگر كشور و به ويژه استان مركزي و تهران است.
نتيجة حاصل از اين مقايسهها نشان ميدهد كه در فاصلة سالهاي 1335ش و 1355ش نزديك
به نيم ميليون نفر از جمعيت اين استان به استانهاي ديگر مهاجرت كردهاند و شواهد
موجود بر اين دلالت دارد كه در سالهاي 1355 تا 1365 به علل سياسي و اجتماعي بر سرعت
و شدت اين مهاجرتها افزوده شده است. براساس آمار استان آذربايجان شرقي از اين لحاظ
در ميان استانهاي كشور مقام اول را داراست (آسايش، 46). از ويژگيهاي ديگر جمعيت
آذربايجان شرقي وجود ايلات و عشاير است كه از طريق دامداري توأم با كوچنشيني امرار
معاش ميكنند. اين عنصر جمعيتي استان از 61 طايفه تشكيل شده است و تعداد افراد آن
به 000،300 ميرسد. مهمترين مركز تجمع ايلات آذربايجان شرقي دشت مغان و ارسباران
است اين 2 منطقه محل تجمع ايلات شاهسون است قشلاق شاهسونها دشت مغان و ييلاق آنها
اطراق مشكينشهر و اردبيل و مخصوصاً دامنههاي سبلان است (همان، 15).
تقسيمات سياسي: آذربايجان شرقي داراي 11 شهرستان، 32 بخش و 87 دهستان است كه جمعاً
576،4 آبادي و 45 منطقة شهري دارد (همان، 17). اين شهرستانها عبارتند:
1. شهرستان تبريز: با وسعت 801،11 كم 2 در جلگة آجيچاي واقع شده و در حواشي
شمالي، شرقي و جنوبي آن ارتفاعاتي از آذربايجان مركزي و مخصوصاً پيشكوههاي بُزقوش و
سهند ديده ميشود. آب و هواي اين شهرستان سرد و معتدل است. آجيچاي، و چند رودخانة
ديگر مانند ليقوان چاي، مهران رود، صوفيان چاي زمينهاي اين شهرستان را مشروب
ميسازند و همه مستقيماً به درياچة اروميه ميريزند. جمعيت شهرستان تبريز در 1360ش
589،238،1 نفر بود كه 7/57% آن شهرنشين و 3/42% روستانشين بودند (همان، 19). در
1363ش شهر بزرگ و تاريخي تبريز 600،854 نفر جمعيت داشت (مركز آمار ايران، سالنامة
آماري 1363ش، 59). اين تعداد در سرشماري رسمي 1365ش به 377،894 نفر افزايش يافت
(همان، 5) شهر تبريز بزرگترين قطب صنعتي و مركز فرهنگي و بازرگاني و اقتصادي و
سياسي استان است و همين عوامل است كه افزايش روزافزون جمعيت آن را باعث ميگردد.
بخشهاي شهرستان تبريز، بخش مركزي، آذرشهر (دهخوارقان)، اسكو، شبستر، بستانآباد و
هِريس هستند.
تغییرات جمعیت شهرستانهای آذربایجان شرقی در فاصلۀ بین در سرشماری 1355 و 1365
شماره شهرستان کل جمعیت شهرستان جمعیت شهری جمعیت روستایی ملاحظات
1355ش 1365ش درصد تغییر 1355ش 1365ش درصد تغییر 1355ش 1365ش درصد تغییر
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11 اردبیل
اهر
تبریز
خلخال
سراب
مراغه
مرند
مشکینشهر
مغان
مرند
هشترود 599’370
997’296
912’073’1
171’157
532’122
321’309
919’189
391’127
272’172
233’200
338’175 820’492
027’337
932’566’1
935’139
939’135
552’419
130’262
525’160
183’247
973’249
360’168 33+
14+
45+
7-
11+
35+
38+
26+
42+
25+
4- 865’147
098’32
478’715
705’9
361’18
563’121
158’62
568’14
457’23
164’36
875’6 551’296
980’67
003’144’1
698’27
780’33
398’182
820’103
015’33
483’58
341’69
141’15 10+
111+
60+
185+
84+
50+
67+
127+
149+
92+
122+ 734’222
899’264
434’358
466’147
171’104
758’187
761’127
823’112
815’150
069’164
463’168 269’196
047’269
929’422
237’112
159’102
154’237
300’158
510’127
700’188
632’180
219’153 13-
2+
18+
24-
2-
21+
24+
20+
32+
10+
9- در ارقام مربوط به سرشماری 1365ش در تمام موارد تعداد اندک جمعیت غیرساکن به رقم
جمعیت روستایی افزوده شده است. جمع این ارقام در سطح استان 3692 نفر بوده است.
جمع کل 685’197’3 376’180’4 31+ 292’188’1 220’032’2 71+ 393’209 156’148’2 8+
2. شهرستان اردبيل: در مشرق اين استان واقع شده است و 861،4 كم 2 وسعت دارد. تودة
آتشفشاني سبلان در مغرب و رشتة طالش در مشرق اين شهرستان قرار دارند و بدان طبيعت
كوهستاني دادهاند و در نتيجه آب و هواي آن سرد و كوهستاني است. در ميان كوههاي
مزبور جلگة حاصلخيز و پرجمعيت اردبيل واقع شده كه 45 كم طول دارد و رودهاي باليقلو
و قرهسو آن را مشروب ميسازند. شهر تاريخي اردبيل با جمعيتي برابر با 710،283 نفر
(همانجا) به صورت دومين شهر استان آذربايجان در اين جلگه قرار دارد و از نظر توليد
و توزيع كالا و تأمين خدمات، مركز اقتصادي شهرستان به شمار ميآيد. از جاذبههاي
مهم اين شهرستان وجود چشمههاي آب گرم و معدني دامنههاي سبلان است كه در تابستانها
دهها هزار مسافر را به خود جلب ميكند. بخشهاي شهرستان اردبيل، بخش مركزي، نمين و
نير هستند.
3. شهرستان اهر (ارسباران): وسيعترين شهرستان اين استان است و با وسعتي نزديك به
197،12 كم 2، حدود 16% وسعت استان را اشغال كرده است. اين شهرستان كوهستاني است و
رشتههاي قرهداغ و بُزقوش با شاخههاي متعدد خود در اينجا به هم نزديك ميشوندو
ناحيهاي سرد و پربرف و باران و ارتفاعات مستور از جنگل را به وجود ميآورند.
رودخانة اهرچاي و شعب متعدد آن اين شهرستان را مشروب ميسازد و به قرهسو
ميپيوندد. اين شهرستان در 1360ش داراي 193،305 نفر جمعيت بود كه 958،36 نفر آن در
شهر اهر يا مركز شهرستان ساكن بودند. به موجب سرشماري 1365ش جمعيت اين شهر به
066،62 نفر رسيده است (همانجا). شهر اهر به علت نزديكي به نوار مرزي از اهميت سياسي
و نظامي ويژهاي برخوردار است. در جنگهاي ايران و روس در زمان قاجاريه اين شهر مركز
فرماندهي عباس ميرزا بوده است. اهر داراي سوابق تاريخي ممتد است و از مراكز مهاجر
فرست مهم آذربايجان به شمار ميآيد. بخشهاي اين شهرستان، بخش مركزي، كَليبر،
ورزقان، خداآفرين و هوراند هستند.
4. شهرستان خلخال: در جنوب شرقي استان و در غرب رشتة طالش واقع شده است و در حدود
133،4 كم 2 وسعت دارد. ناحيهاي كوهستاني است ارتفاع آن از شمال به جنوب و از مشرق
به مغرب كاهش مييابد. آب و هواي آن معتدل و زمستانهاي آن بسيار سرد است. قسمت عمدة
آن جزو حوضة قزلاوزن است. رودخانههاي كوچك متعددي كه آن را آبياري ميكنند همه
سرشاخههاي قزلاوزن هستند. جمعيت آن بر اساس برآورد 1360ش بالغ بر 045،170 بود كه
416،11 نفر آن در شهر هروآباد كه مركز شهرستان است، اقامت داشتند. در گزارش سرشماري
1365ش، جمعيت هروآباد (خلخال) 711،23 نفر ثبت شده است (همانجا). بخشهاي اين
شهرستان، بخش مركزي، شاهرود، كاغذكُنان و سَنْجَبَد هستند.
5. شهرستان سراب: در جلگة وسيعي در ميان ارتفاعات سبلان (در شمال) و بزقوش (در
جنوب) و صائين (در مشرق) و بستانآباد (در مغرب) واقع شده است و داراي وسعتي حدود
866،2 كم 2 است. آب و هواي آن معتدل ولي در زمستان بسيار سرد است، به علت جلگهاي
بودن از نواحي بسيار حاصلخيز و پرجمعيت آذربايجان شرقي محسوب ميشود. جمعيت اين
شهرستان در سرشماري 1355ش بالغ بر 535،124 نفر بود كه 344،18 نفر آن در شهر سراب
ساكن بودند. به موجب سرشماري رسمي 1365ش جمعيت شهر سراب به 780،33 نفر رسيد (همان،
1). دامپروري و مخصوصاً پرورش نوعي گاو كه به سرايي معروف است در سراسر شهرستان
رونق دارد. سراب داراي آبگرمهاي فراوان است كه از جاذبههاي مهم آن به شمار
ميآيند و هر سال هزاران نفر مسافر را به خود جلب ميكنند. اين شهرستان تنها داراي
يك بخش مركزي است.
6. شهرستان مراغه: در جنوب غربي استان آذربايجان شرقي واقع شده است و به صورت جلگة
نسبتاً وسيع و حاصلخيزي ميان درياچة اروميه (در مغرب) و تودة آتشفشاني سهند (در
مشرق) قرار دارد. وسعت آن 388،5 كم 2 و جمعيت آن در سرشماري 1355 بالغ بر 321،309
نفر بود كه 527،60 نفر آن در شهر مراغه يا مركز شهرستان سكونت داشتند. سرشماري رسمي
1365ش جمعيت شهر مراغه را 966،102 نفر ثبت كرده است (همان، 5). اين شهرستان نه فقط
به علت استعداد فوقالعادة كشاورزي و توليد انواع محصولات اهميت دارد بلكه در
سالهاي اخير به سبب كارخانههاي مختلف مواد غذايي كه در آن ايجاد شده به صورت يك
قطب صنعتي درآمده است و محصولات غذايي آن در سراسر كشور مصرف ميشود.
مراغه هم مانند ديگر شهرستانهاي استان آذربايجان شرقي داراي سابقة تاريخي ممتدي
است. رصدخانة معروف مراغه از جمله آثار تاريخي معروف اين شهر است. بخشهاي اين
شهرستان عبارتند از بخش مركزي، بُناب، عجبشير و مَلِكان.
7. شهرستان مرند: در شمال استان آذربايجان شرقي و در جنوب رود ارس واقع شده است. از
مغرب به شهرستانهاي ماكو و خوي از استان آذربايجان غربي محدود است. سرزميني نيمه
كوهستاني به وسعت 640،4 كم 2 است. حدود 3/1 وسعت آن جلگههاي كمارتفاع و بقية
نواحي آن كوهستاني است. جمعيت اين شهرستان در 1361ش 072،217 نفر برآورد شده است كه
843،64 نفر آن در شهر مرند سكني داشتهاند. بنابر سرشماري 1365ش شهر مرند 722،71
نفر جمعيت داشته است (همانجا). اقتصاد مرند بر پاية كشاورزي استوار است انواع غلات
و ميوه و خشكبار محصولات عمدة كشاورزي آن است. قالي، گليم و جاجيم مرند مشهور است.
در سالهاي اخير كارخانههاي معتبر كاشي و سراميكسازي در آن ايجاد شده است. بخشهاي
اين شهرستان عبارتند از بخش مركزي و جُلفا.
8. شهرستان مشكينشهر (خياو): در شمال شرقي استان و در جنوب رود ارس واقع شده است و
بيشتر دامنههاي شمالي تودة آتشفشاني سبلان را شامل ميگردد، ناحيهاي است نسبتاً
كمعارضه كه با شيب تندي ارتفاعات شمالي سبلان را به درة پست و كم ارتفاع ارس
ميپيوندد. رودخانههاي خياوچاي و انارچاي و نهرهاي متعدد ديگر زمينهاي مشكينشهر
را آبياري ميكنند. وسعت اين شهرستان 580،4 كم 2 است. جمعيت اين شهرستان طبق آمار
1360ش 306،138 نفر بود كه 364،18 نفر آن در مشكينشهر (خياو) ساكن بودند. در
سرشماري 1365 جمعيت شهر به 015،33 نفر رسيده است (همانجا). اکثر مردم ین شهرستان به
کشاورزی، دامپروری و صنایع وابسته بدان اشتغال دارند. در این شهرستان چشمههای
آبگرم فراوان است. مشکینشهر از جمله مراکز مهاجرتفرست استان اذربایجان شرقی است.
شهرستان مشکینشهر تنها یک بخش مرکزی دارد.
9. شهرستان مغان: در منتهیالیه شمالی و شمال شرقی استان آذربایجان شرقی قرار دارد،
از سوی شمال و شرق به اتحاد جماهیر شوروی محدود است. وسعت آن 640’4 کمـ 2 است،
بیشتر اراضی آن از رسوبات آبرفتی ارس و شعب آن به وجود آمده است. درنتیجه مغان
ناحیهای است مسطح، کمارتفاع و کمعارضه که خاکهای رسوبی و عمیق آن دارای ارزش
کشاورزی ویژهای است. کوههای خُروسلو و صلوات داغ با ارتفاع کم (حدود 700 متر)
مهمترین ارتفاعات این شهرستان را در جنوب آن تشکیل میدهند آب و هوای مغان معتدل
مایل به گرم است و تابستانهای بسیار گرم دارد. شهرستان مغان قرنها قشلاق ایلات
شاهسون بوده است ولی در سالهای اخیر استعداد و اهمیت کشاورزی آن مورد توجه قرار
گرفته و جای مناسبی برای اجرای طرحهای کشت و صنعت تشخیص داده شده است. بخشهای این
شهرستان بخش مرکزی، پارساآباد و گِرمی هستند.
10. شهرستان میانه: در جنوب استان و بین خلخال (در مشرق) و تبریز و هشترود (در
مغرب) و سراب و اردبیل (در شمال) قرار دارد و از سمت جنوب به استان زنجان محدود
است. این شهرستان در میان دو رشتهکوه بُزقوش در شمال و قافلانکوه در جنوب واقع شده
که دامنههای اولی سرسبز و خرم ولی از آن دومی صخرهای و عاری از پوشش گیاهی غنی
است. رودهای چندی مانند قرانقوچای، آقچای، ترکمانچای، گرمرود و شهر چای که همه به
قزلاوزن منتهی میگردند اراضی آن را مشروب میسازند. وسعت این شهرستان 621’4 کمـ 2
است و آب و هوای آن در جلگه معتدل و در کوهستانها سرد و پربرف و باران است. جمعیت
شهرستان میانه را در 1360 حدود 858’214 نفر برآورد کردهاند که 699’40 نفر آن در
شهر میانه یا مرکز شهرستان سکنی داشتهاند. جمعیت شهر میانه یا مرکز شهرستان سکنی
داشتهاند. جمعیت شهر میانه در سرشماری رسمی 1365 بالغ بر 341’69 نفر بوده است
(همانجا). میانه که اکنون بر سر راه اصلی تهران ـ تبریز واقع شده، دارای اهمیت
اقتصادی و نظامی خاص است مانند دیگر شهرهای بزرگ استان دارای سوابق ممتد تاریخی نیز
میباشد.
بخشهای این شهرستان عبارتند از بخش مرکزی و ترکمان.
11. شهرستان هشترود: بین شهرستانهای تبریز در شمال و مراغه در جنوب قرار گرفته است
و خود دامنههای شرقی تودۀ آتشفشانی سهند و دامنههای غربی قافلانکوه را در بر
میگیرد. وسعت آن 235’6 کمـ 2 است که بعد از شهرستانهای اهر و تبریز وسیعترین
شهرستان استان است. از دامنههای شرقیِ تودۀ پربرف سهند، 8 رودخانه سرچشمه میگیرد
که به مناسب وجود آنها این ناحیه را هشترود خواندهاند. مهمترین این رودخانهها
قرانقوچای است که آب آن به رود بزرگتر قزلاوزن میریزد آب و هوای هشترود معتدل
سرد است و زمستانهای بسیار سرد دارد. به علت آب فراوانی که در رودخانههای آن جاری
است از نواحی بسیار پرنعمت و حاصلخیز استان آذربایجان شرقی محسوب میشود.
در پایان این بخش نام و جمعیت هریک از شهرهای آذربایجان شرقی براساس سرشماری رسمی
165ش به تفکیک شهرستان در جدول زیر مشاهده میشود.
جمعیت شهرهای آذربایجان شرقی
تبریز نام شهر جمعیت
تبریز
وضع سیاسی: در تقسیمات رسمی کشورهای جمهوری اسلامی ایران، آذربایجان شرقی دارای 11
شهرستان است که هریک دارای چند بخش است و هر بخش از تعدادی دهستان و آبادی تشکیل
شده است. در اینجا جدولی متضمن نام و مساحت و تعداد بخش و آبادی هر شهرستان همراه
با جدول دیگری شامل نامهای دهستانهای استان براساس سرشماری سال 1355 آورده میشود.
لازم به یادآوری است که اختلاف ارقام مساحت بعضی شهرستانها در این جدول و متن، ناشی
از تغییراتی است که بموجب تصویبنامههای رسمی بعد از سرشماری 1355 در بخشها به عمل
آمده است.
مآخذ: آسایش، حسین، بررسی جمعیت و مسائل نیروی انسانی جامعۀ روستایی، مؤسسۀ تحقیقات
اجتماعی و علوم انسانی دانشگاه تبریز، 1347ش؛ بدیعی، ربیع، جغرافیای مفصل ایران،
تهران، اقبال، 1362ش، مرکز آمار ایران، سالنامۀ آماری، 1363ش، تهران، 1364ش؛ همان،
سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1365، نتایج مقدماتی، تهران، بهمن 1365ش؛ وزارت آموزش و
پرورش، جغرافیای استان آذربایجان استان آذربایجان شرقی، تهران، 1364ش.
محمدحسن گنجی
.IV آذربایجان غربی
یکی از استانهای کوچک ایران میان ْ35 و َ58 تا ْ39 و َ46 عرض شمالی و ْ44 و َ3 تا
َ47 و َ23 طول شرقی که در انتهای شمال غربی ایران واقع شده است و از شمال به اتحاد
جماهیر شوروی و ترکیه، از مغرب به ترکیه و عراق، از جنوب به استان کردستان و از
مشرق به استانهای آذربایجان شرقی و زنجان محدود است. دریاچۀ ارومیه که بزرگترین
دریاچۀ فلات ایران است میان این استان و آذربایجان شرقی قرار گرفته است. در
نقشههای متداول جغرافیایی مرز آبی بین دو استان طوری ترسیم شده است که نیم بیشتر
دریاچۀ ارومیه در محدودۀ آذربایجان غربی قرار میگیرد. وسعت آذربایجان غربی بدون در
نظر گرفتن بخشی از دریاچۀ ارومیه 850’38 کمـ 2 برابر 36/2٪ وسعت ایران است. (مرکز
آمار ایران، سالنامۀ آماری 1363ش، 31) این استان از لحاظ وسعت سیزدهمین استان کشور
است.
مساحت، تعداد بخش، دهستان و آبادی شهرستانهای استان آذربایجان شرقی در سرشماری
عمومی آبان 1355ش
نام شهرستان مساحت (کیلومتر مربع) بخش دهستان آبادی
جمع دارای سکنه خالی از سکنه
استان آذربایجان شرقی
شهرستان اردبیل
شهرستان اهر
شهرستان تبریز
شهرستان خلخال
شهرستان سراب
شهرستان مراغه
شهرستان مرند
شهرستان مشکینشهر
شهرستان مغان
شهرستان میانه
شهرستان هشترود 104’67
861’4
197’12
801’11
512’5
866’2
388’5
640’4
490’3
484’5
624’4
241’6 34
3
5
6
5
1
4
2
1
3
2
2 87
8
17
23
5
6
4
6
3
5
7
6 576’4
389
986
481
376
149
325
167
288
547
304
564 503’4
383
965
476
370
149
320
164
281
541
300
554 73
6
21
5
6
ـــ
5
3
7
6
4
10
بخشها
تعداد بخش نام بخش
آذربایجان شرقی:
تبریز
مراغه
اردبیل
اهر
میانه
خلخال
مشکینشهر
مرند
سراب
هشترود
مغان
6
4
3
5
3
4
1
2
1
2
3
مرکزی، اسکو، شبستر، آذرشهر، بستانآباد، هریس
مرکزی، بناب، عجبشیر، مَلِکان
مرکزی، تمین، نیر
مرکزی، کلیبر، ورزقان، خداآفرین، هوراند
مرکزی، ترکمان، کاغذکُنان
مرکزی، شاهرود، سَتْجَبَد، خورش رستم
مرکزی
مرکزی، جلفا
مرکزی
مرکزی، چهاراویماق
مرکزی، بیله سوار، پارسآباد
بموجب تصویبنامۀ شمارۀ 1395-25/10/1358 بخش کاغذکُنان از شهرستان خلخال منتزع شد
و تابع شهرستان تابع شهرستان میانه گردید (بدیعی، 2/252).
استان آذرباجان در مهر 1337ش رسماً از لحاظ تقسیمات کشوری به آذربایجان شرقی (در آن
زمان استان سوم) و آذربایجان غربی (در آن زمان استان چهارم) تقسیم شد (وزارت آموزش
و پرورش، 3).
سیمای طبیعی: آذربایجان غربی در مغرب فلات آذربایجان از شمال به جنوب کشیده شده
است. دریاچۀ ارومیه حدود 3/1 طول استان را در مرکز آن اشغال کرده است. در ثلث جنوبی
بر وسعت شرقی ـ غربی استان افزوده میشود. فاصلۀ شمالی ـ جنوبی این استان درحدود
500 کمـ و فاصلۀ شرقی ـ غربی آن در بخش جنوبی استان، درحدود 250 کمـ است.
آذربایجان غربی ناحیهای است کوهستانی که پستترین قسمتهای مرکزی آن یعنی سواحل
ارومیه 297’1 متر (سازمان برنامه (دفتر فنی) عمران ...، 331) و پستترین نقطۀ استان
در بستر رود ارس در مرز شمالی 910 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. نواحی نسبتاً مسطح
و کمعارضۀ این استان که ارتفاع آنها از 1500 متر تجاوز نمیکند جمعاً درحدود 27٪
از وسعت آن را دربر میگیرد. این نواحی جلگههای رسوبی اطراف دریاچۀ ارومیه هستند.
عرض این جلگهها که در مغرب و شمال دریاچۀ ارومیه هستند. عرض این جلگهها که در
مغرب و شمال دریاچه گاهی به 20 کمـ هم نمیرسد در جنوب دریاچه، یعنی در شهرستانهای
مهاباد و میاندوآب افزایش مییابند و در طول رودهایی مانند زرینهرود و سیمینهرود
تا 200 کمـ به داخل ارتفاعات پیش میروند. عوارض و ناهمواریهای آذربایجان غربی به 3
بخش تقسیم میشوند:
1. کوههای شمالی: از آتشفشان عظیم آرارات جدا میشوند و امتدادی غربی ـ شرقی دارند.
ارتفاع قلل این کوهها تا 409’3 متر میرسد (قلۀ هراویل در سلماس) رودهایی مانند
ماکوچای یا زنگمار و قُطور آبهای ناحیه را از درههای همین کوهها به سمت رود ارس
هدایت میکنند. این کوهها پس از خروج از آذربایجان غربی به کوههای قرهداغ در
آذربایجان شرقی میپیوندند.
2. کوههای غربی: از آرارات رشتۀ عظیم و بلندی که به رشتۀ مرزی ایران معروف است به
سمت جنوب امتداد پیدا میکند و در فاصلۀ میان ماکو و سردشت مانند دیواری فلات
آذربایجان را از فلات آناطولی جدامیسازد. خطالرأس این رشته مرز ایران و ترکیه
است. ارتفاع متوسط این رشته از 500’2 متر بیشتر است و قلل مرتفعتر از 000’3 متر در
آن زیاد به چشم میخورد. بلندترین قلۀ آن کوه شهیدان است که با ارتفاع 608’3 متر در
مغرب ارومیه قرار دارد (جداری عیوضی، 10) رشتهکوههای مرزی دارای گردنههای
صعبالعبور هستند و بیشتر ایام سال از برف مستورند. شیب شرقی کوههای مرزی نسبتاً
تند است و دامنۀ آنها تا فاصلۀ کمی از سواحل دریاچۀ ارومیه پیش میآید. به همین علت
عرض جلگههای ساحل کم و طول رودها ناچیز است (وزارت آموزش و پرورش، 7).
3. کوههای جنوبی، در مغرب مهاباد به موازات رشتههای مرزی قرار دارند و با جهتی
شمالی ـ جنوبی به سمت جنوب پیش میروند و با مسیری قوسی به تودۀ الوند متصل
میشوند. قلۀ معروف چهل چشمه با 163’3 متر ارتفاع مهمترین قلۀ کوههای جنوبی است.
بخش شمالی این رشتهها تا تودۀ چهلچشمه آبپخشان بین حوضههای زاب صغیر و ارومیه
محسوب میشوند (جداری عیوضی، 10).
گذشته از این ارتفاعات که بیش از 70٪ وسعت استان را به خود اختصاص میدهند بقیۀ
وسعت استان را جلگههای ساحلی یا میان کوهی تشکیل میدهند که مهمترین مراکز جمعیت
و حیات اقتصادی استان هستند.
از نظر زمینشناسی و ژئومور فولوژیکی، آذربایجان موقعیتی دوگانه بین فلات ایران و
کوههای مرتفع حاشیهای دارد (اهلرز، 81). همجواری واحدهای ساختمانی زمینشناسی و
تیپ ناهمواریهای ژئومورفولوژیکی گوناگون تعلق قطعی شمال غربی ایران را به قلات
مرکزی یا کوههای حاشیهای آن با مشکلاتی مواجه میسازد (همو، 82).
مسلماً آذربایجان غربی یکی از مراکز مهم فعالیتهای زمین در دورانهای مختلف
زمینشناسی بوده است. این فعالیتها، همواره با آتشفشانها و لرزشهای شدد توأم بوده و
درنتیجه نظم طبقات زمین در آذربایجان غربی به هم خورده است، به گونهای که در نزدیک
ارومیه لایههای رسوبی دورانهای اخیر زمینشناسی را میتوان بر روی رسوبات دوران
اول زمینشناسی مشاهده کرد (وزارت آموزش و پروش، 7 سازمان برنامه (دفتر فنی)، 21).
از سوی دیگر مسلم است که شکلهای بزرگ تعیینکنندۀ پیکر عمومی آذربایجان غربی نتیجۀ
یک تکامل ژئومورفولوژیکی ممتد است که در زمانهای طولانی وجود پیدا کرده است (جداری
عیوضی، 9، 12). مناظر امروزی این استان حاصل تحولات اقلیمی بعد از پلیوستوسن و
مخصوصاً هولوسن است. در این دوره ظاهراً آب و هوا مرطوبتر از زمان کنونی بوده و
ارتفاعات غربی از یخ مستور بوده است. آثار این یخبندانها را در آذربایجان غربی
میتوان در تراسهای جنوب منطقۀ پلدشت و بین خوی و سلماس مشاهده کرد. جلگۀ پلدشت و
نیز زمینهای باطلاقی و شور جنوب و غرب ارومیه از رسوبات همین زمانها به وجود
آمدهاند (سازمان برنامه (دفتر فنی)، 22). در همین زمان میزان یخبندان در نواحی
جنوب این استان و کردستان تا حدی بوده است که مرز برفهای دائمی را 800’1 متر
پایینتر از زمان حال دانستهاند (رایت، به نقل اهلرز، 105).
آب و هوا: از نظر جریانات عمومی جو کرۀ زمین، ایران در نظام کمربندی طبیعی باد و
فشار هوای کرۀ زمین در محل برخورد بادهای غالب شمال شرقی در تابستان و بادهای غربی
بارانزا در زمستان قرار دارد، ولی اثرات اقلیمی این ضع، که درنتیجۀ جابجایی فصلی
کمربند فشار هوا در نیمکرۀ شمالی به وجود میآید، شدیداً توسط عوارض ناهمواری و
پراکندگی آبها و خشکیها دستخوش تغییر و تعدیل میشوند (اهلرز، 125). در آذربایجان
غربی آنچه که این تغییر و تبدیل را باعث میشود وضع خاص ناهمواریها و همجواری نسبی
با جلگههای سرد اروپا از یک طرف و دریاهای مدیترانه و سیاه از طرف دیگر است.
امتداد شمالی ـ جنوبی رشتههای مرزی که بیشتر در راه جریانات غربی قرار دارند تا
حدی مانع از نفوذ این جریانات به داخل استان میشوند. باریکی عرض شرقیِ ـ غربی
استان و به عبارت دیگر شکل عمومی جغرافیاییِ آن هم تقریباً تمام استان را در منطقۀ
پشت به بادِ کوههای مرزی قرار میدهد. این دو عاملِ محلی اثر عمیقی را در پراکندگی
و مقدار باران استان، که مهمترین عامل حیاتی به شمار میرود، از خود نشان میدهد.
اثر توأم کلیۀ عوامل فوق باعث شده است که آذربایجان غربی هم مانند آذربایجان شرقی
دارای آب و هوایی سرد و مرطوب باشد که زمستانهای سرد و برفی دراز و و تابستانهای
معتدل و ملایم و کوتاه را میتوان بارزترین مشخصات آن دانست (همو، 131). از نظر
میزان گرما متوسط سالانه در سطح استان به حدود ْ10 سانتیگراد میرسد که در مقایسه
با ْ15 تا ْ20 در جاهای دیگر فلات ایران سرد بودن استان را به خوبی نشان میدهد.
این مقدار در خوی ْ8/11، در ارومیه ْ12 و در دشبند بوکان در جنوب استان ْ11 است
(آمار هواشناسی) که از یک نواخت بودن تقریبی شرایط گرمایی در سراسر مناطق
غیرکوهستانی استان حکایت میکند. تفاوت متوسطهای حداکثر و حداقل سالانه در دو
ایستگاه خوی و ارومیه به ترتیب ْ4/13 و ْ12 و در دشبند بوکان ْ18 است. این تفاوتها
برّی بودن بیشتر نواحی جنوب استان را نشان میدهد. در ماههای تابستان هوای
آذربایجان غربی نسبتاً خنک و میزان گرمای آن از دیگر استانهای کشور کمتر است ولی با
وجود این در ماههای تیر و مرداد ممکن است حداکثر گرمای نواحی جلگهای تا ْ40 برسد.
در حالیکه در ایستگاههای مورد بحث ما حداکثرهای ْ42 و ْ5/42 به ترتیب در خوی و
دشبند بوکان به ثبت رسیده است. در ارومیه در 25 سال دورۀ آمارگیری 1330 تا 1355ش
درجۀ گرمایی بیشتر از ْ38 مشاهده نشده است (آمار هواشناسی).
در زمستانها آذربایجان غربی یکی از کانونهای سرد هوای کشور به شمار میرود (اهلرز،
131) به گونهای که متوسط دمای ماههای دی و بهمن ممکن است به صفر برسد. در همین
ماهها حداقلهای مطلق ْ30 و ْ22- و ْ29- به ترتیب در خوی، ارومیه و دشبند بوکان به
ثبت رسیده است. خوی بهطور متوسط در سال 111 روز و ارومیه 100 روز یخبندان داشته
است. ارقام فوق نشاندهندۀ این است که در استان آذربایجان تفاوت حداکثر و حداقل
مطلق از ْ70 در سال تجاوز میکند که از جهات کشاورزی و. اقتصادی اهمت فراوان دارد.
از نظر مقدار باران آذربایجان غربی را بعد از استانهای ساحلی دریای خزر باید از
نواحی پرباران کشور دانست. فصل بارانی در این استان زودتر از جاهای دیگر آغاز
میشود و دیرتر هم پایان میپذیرد. علت این امر موقع خاص جغرافیایی استان است که آن
را در مسیر اولین برخورد با جریانات بارانزای غربی قرار داده است. در ماههای سرد
سال، یعنی دی و بهمن، تقریباً تمام نزولات آسمانی در این استان به صورت برف است و
به همین علت کوههای مرزی و دیگر ارتفاعات داخلی استان ماهها از برف مستور میماند.
پربارانترین نواحی استان قلل رشتههای مرزی است که مقدار بارش سالانۀ آنها 80 تا
100 سانتیمتر است (مؤسسۀ جغرافیایی دانشگاه تهران، نقشۀ شمارۀ 1). از خطالرأسهای
مرتفع این رشتهها هرقدر به سمت مشرق برویم از مقدار باران کاسته میشود به گونهای
که در مهاباد به 28 و در میاندوآب به 29 و بالاخره در سواحل جنوبی دریاچۀ ارومیه به
25 سانتیمتر تقلیل مییابد. کمبارانترین ناحیۀ آذربایجان غربی در فاصله میان
سواحل شمالی دریاچۀ ارومیه و بستر رود مرزی ارس قرار دارد که مقدار باران که ناحیۀ
اخیر از 20 سانتیمتر در سال تجاوز نمیکند.
آبهای روان: آذربایجان غربی با وجود برخورداری از باران نسبتاً کافی به علت وضع خاص
ناهمواریها و کمی وسعت استان، از داشتن رودخانههای معتبر و مهم محروم است، ولی
تعداد رودخانههای آن که عموماً طول ناچیزی دارند، کم نیست. خاصیت عمدۀ رودخانههای
آذربایجان غربی این است که در تمام سال آب دارند و برخلاف رودخانههای کوچکتر و
فصلی فلات ایران هرگز خشکی مطلق در آنها دیده نمیشود.
آذربایجان غربی دارای 3 حوضۀ آبی مشخص است:
1. حوضۀ دریای خزر: این حوضه که در انتهای شمالی استان واقع شده و در حدود 17٪ وسعت
آن را در بر دارد و در سراسر آن شیب زمین به طرف شمال است. دنبالۀ میشوداغ در شمال
دریاچۀ ارومیه از یک طرف و رشتههای جنوبی رودخانۀ قُطور از طرف دیگر، این حوضه را
از حوضۀ ارومیه جدا میسازد. میزان باران این حوضۀ کوچک که در دامنۀ کوههای مرزی تا
60 سانتیمتر در سال برسد در جنوب حوضه از 40 سانتیمتر تجاوز نمیکند. از
دامنههای شمالی میشو تا رود ارس از مقدار باران کاسته میشود به طوریکه در محل
تلاقی رودخانههای این حوضه با رود بزرگ مرزی مقدار باران به 5 سانتیمتر تقلیل
میکند (وزارت آموزش و پرورش، 11) مهمترین رود این حوضه قُطور است که جلگۀ خوی
میگذرد و پس از دریافت شاخهای به نام آقچای، که اراضی قرهضیاءالدین را آبیاری
میکند از طریق گسل عظیمی به رود ارس میریزد. رود دیگر این حوضه زنگمار یا ماکوچای
است که جلگۀ ماکورا آبیاری میکند (مصاحب، 1/1190) و سپس به رود ارس میپیوندد.
2. حوضۀ دریاچۀ ارومیه: این حوضه حدود 73٪ وسعت آذربایجان غربی را دربر گرفته و
بزرگترین واحد مشخص جغرافیایی این استان به شمار میآید که قسمت عمدۀ آبهای نواحی
شمالی و غربی و جنوبی استان را دریافت میکند. دریاچۀ ارومیه که خود در ارتفاع 1297
متری از سطح دریا واقع شده محل تجمع آب تمام بارانهایی است که تقریباً در 4/3 اراضی
این استان میبارد. دریاچۀ ارومیه را از 3 طرف کوههای کوچک و بزرگی احاطه کرده که
در شمال مخصوصاً مغرب در فواصل کوتاهی از دریاچه قرار گرفتهاند، بهگونهای که در
سراسر مغرب دریاچه عرض متوسط جلگۀ ساحلی از 25 تا 30 کمـ تجاوز نمیکند. در چنین
شرایطی رودخانههای متعدد ولی کوتاهی آبهای کوهستانها را به دریاچه میرسانند.
مهمترین این رودخانهها به ترتیب از شمال به جنوب عبارتند از زولاچای، نازلوچای،
شهرچای (که آب مشروب شهر ارومیه را تأمین میسازد)، و باراندوزچای، در بخش جنوبی
حوضۀ دریاچۀ ارومیه که کوهها در فاصلۀ بیشتری از دریاچه، قرار دارند و باران آن بعد
از ارتفاعات کوههای مرزی از همه جای استان بیشتر است، 2 رودخانۀ مهم زرینهرود و
سیمینهرود جاری است که جلگۀ حاصلخیز میاندوآب را در برگرفته است و علاوه بر اراضی
حاصلخیز این جلگه، زمینهای بخش شرقی مهاباد را نیز سیراب میسازد. زرینهرود دارای
شعبی نظیر آجرلوچای، قوریچای، لیلانچای، ساروقچای، و خورخورهچای است که از
دامنههای چهلچشمه و نواحی سقز و بانه و حتی سهند سرچشمه میگیرند. طول رود اصلی
در حدود 200 کمـ است. سیمینهرود از ارتفاعات حومۀ سقز سرچشمه میگیرد و طول آن به
160 کمـ میرسد. آخرین رود این بخش حوضۀ دریاچۀ ارومیه که در گوشۀ جنوب غربی به
دریاچه میریزد، مهابادچای است این رود پس از آبیاری جلگه حاصلخیز مهاباد به دریاچه
میرسد (سازمان برنامه، مدیریت منابع آب ...، 204، 205، 207).
3. درۀ زاب صغیر: در جنوب غربی آذربایجان غربی منطقۀ باریک کوچکی وجود دارد که وسعت
آن بیشتر از 10٪ وسعت استان نیست. این منطقه آخرین و سومین حوضۀ آبریز استان را
تشکیل میدهد که زاب صغیر در آن جریان دارد. درۀ زاب صغیر یک فرورفتگی ساختمانی است
(جداری عیوضی، 10) که رودخانه در طول آن از شمال به جنوب جریان دارد. از آنجا که آب
این رودخانه به رود دجله در عراق میریزد و از طریق آن راه به خلیج فارس میپیوندد
سومین حوضۀ آبی آذربایجان غربی را باید جزئی از حوضۀ عظیم خلیجفارس (دجله و فرات)
دانست.
آبهای زیرزمینی: دشتهای آذربایجان غربی که بیشتر آنها در اطراف دریاچۀ ارومیه قرار
گرفتهاند در اثر فعالیت رودخانههایی به وجود آمدهاند که همه از دامنههای کوههای
شمالی و غربی و جنوبی استان سرچشمه میگیرند و به دریاچه منتهی میگردند. بهطور
کلی در محل خروج این رودخانهها از مسیرهای کوهستانی و ورود آنها به دشتهای نسبتاً
کمعارضه و هموار، مخروطهای افکنۀ وسیع یجاد شده که برحسب نفوذپذیری لایههای زیرین
سبب نفوذ آب و انتقال آن به سفرۀ آب زیرزمینی میگردد. در اثر همین وضع عمومی
بسیاری از دشتها و جلگههای این استان دارای منابع سرشار آب زیرزمینی است که کمیت
آن به ضخامت آبرفتها بستگی دارد. حداکثر عمق آبرفت در جلگههای میاندوآب و مهاباد
در بخش جنوبی دریاچه 110 متر است در حالی که در جلگههای غربی دریاچه ضخامت
لایههای آبرفتی به 200 متر میرسد (سازمان برنامه، مدیریت منابع آب ...، 72). این
سفرههای آب زیرزمینی مرنباً با آب رودخانهها تغذیه میشوند و درنتیجه منابع دائمی
هم برای تأمین آب قنوات و هم برای چاههای عمیق و نیمهعمیق به شمار میآیند. بنابر
آمارهای موجود از سال 1350ش به بعد در دشتهای میاندوآب، مهاباد، نقده، اشنویه،
ارومیه و سلماس جمعاً 798 حلقه چاه و 585 قنات و 156 چشمه از سفرۀ آبهای زیرزمینی
این استان آب میگرفته است (همان، 76).
آذربایجان غربی از لحاظ آبهای معدنی غنی است و چشمههای آب گرم یکی از جاذبههای
توریستی این استان به شمار میآید. مهمترین آنها عبارتند از: ایستیسو (بین ارومیه
و سلماس)، بااندوز (در قریۀ هفتآباد، کنار باراندوزچای)، آب معدنی کوه زنبیل (4
فرسخی شهر ارومیه در کنار دریاچه) و آب معدنی در یک (در روستای چهریق) (وزارت آموزش
و پرورش، 5).
پوشش گیاهی: باران و برف نسبتاً فراوان همراه با خاکهای رسوبی و مستعدی که دریاچۀ
ارومیه را از همه طرف احاطه کرده است موجد یک پوشش گیاهی غنی اعم از جنگل و مرتع در
آذربایجان غربی است. تنها محدودیتی که در رشد گیاه طبیعی در این استان وجود دارد
سرمای شدید زمستانی و بهطور کلی زمستانهای زودرس است که از طول زمان مساعد برای
رشد گیاه میکاهد. جنگلهای آذربایجان غربی بیشتر در شهرستانهای جنوبی و دامنههای
کوههای مرزی که باران بیشتری دریافت میکنند به چشم میخورد. در نواحی مهاباد و
پیرانشهر جنگل طبیعی فراوان است ولی مهمترین جنگل استان در سردشت واقع شده که وسعت
آن را نزدیک به 000’200 هکتار برآورد کردهاند (سازمان برنامه (دفتر فنی)، عمران
...، 24) و خود به جنگلهای بلوط غرب ایران میپیوندد و دنبالۀ آن به صورت
پراکندهای تا مغرب ارومیه کشیده میشود (همانجا). درختهای این جنگل از دو نوه
میوهای و غیرمیوهای تشیل میشود که نوع اول آن شامل انگور، بنه، زالزالک، بادام
کوهی و نوع دوم شامل افرا، نارون، خارسفید و مصوصاً انواع بلوط است. در این منطقه
وسعت و تراکم جنگل در گذشته خیلی بیشتر از حالا بوده که به علت عدم مراقبت و
بهرهبرداری بیرویه، مخصوصاً برای تهیۀ هیزم و زغال، به وضع نامطلوب فعلی درآمده
است. در تمام این جنگلها سطح زمین از درختچهها و بوتههای کوچک پوشیده است که از
آنها استفادۀ مرتعی به عمل میآید. در درّۀ قُطور (مغرب خوی) درختچههای جنگلی به
صورت پراکنده فراوان دیده میشود که مهمترین گونههای آن زرشک وحشی و بوتههای
بزرگ خشبی و نیز نی و گز در بستر رودخانه است (همانجا).
براساس آخرین اطلاعات موجود در استان آذربایجان غربی 974’864’1 هکتار مرتع وجود
دارد (وزارت آموزش و پرورش، 18) که شامل مراتع ییلاقی و قشلاقی و میانبند است. نوع
اول مراتع در ارتفاعات و پیشکوههای غربی و جنوبی استان از ماکو گرفته تا ارومیه و
نقده و پیرانشهر و مهاباد و میاندوآب وجود دارد، درحالیکه نوع دوم در جلگهها و
دشتهای همان مناطق که به علت ارتفاع کمتر، از هوای گرمتری برخوردار دارند تحول
یافته است. متأسفانه این نوع مراتع در سالهای اخیر که برنامههای توسعۀ کشاورزی به
موقع اجرا گذارده شده مورد تجاوز قرار گرفته است و روز به روز با مبدل شدن به اراضی
کشاورزی از وسعت آنها کاسته میشود. مراتع نوع سوم که بیشتر با دامداری سنتی و
سکونت دائمی دامداران توأم است از نظر جغرافیائی در فواصل بین 2 نوع اول و در
دامنههای مشرف بر روستاها قرار دارد. مهمترین انواع گیاهان مراتع آذربایجان غربی
عبارتند از گَوَن، گل گندم، سماق، بویمادران، زنبق، لاله، میخک، کاسنی و غیره
(همانجا).
حیات جانوری: در گذشته که وسعت جنگلها و مراتع آذربایجان غربی بیشتر از حالا بود و
رفت و آمد در جنگلها کمتر صورت میگرفت انواع حیوانات وحشی در جنگلها به زندگی
آرام خود ادامه میدادند ولی تخریب و نابودی جنگلها به زندگی آرام خود ادامه
میدادند ولی تخریب و نابودی جنگلها و مراتع که در سالهای اخیر متأسفانه با سرعتپ
یشرفته است از تعداد و انواع جانوران استان کاسته است. با وجود این، جانوران
علفخوار مانند خرس قهوهای و روباه و خرگوش و امثال آن در جنگلهای استان دیده
میشود و در کوهسارهای غربی و جنوبی هنوز پرندگان شکاری مانند کبک وجود دارد. در
بحث حیاتوحش آذربایجان غربی باید از اهمیت فراوان جزایر دریاچۀ ارومیه یاد کرد
زیرا در این جزایر است که نواحی حفاظت شده به منظور تکثیر و نگاهداری انواع جانوران
بومی و غیربومی و همچنین پرندگان بومی و مهاجر به وجود آمده است. در این جزایر
انواع گوزن ایرانی و پرندگانی چون مرغابی، غاز، کاکائی، فلامینگو، پلیکان و امثال
آن به تعداد زیاد زندگی میکنند.
جمعیت و مشخصات آن: تا قبل از اولین سرشماری عمومی مسکن و نفوس در ایران که در
1335ش انجام گردید هر رقمی که دربارۀ جمعیت آذربایجان داده شده برآوردی از جمعیت
تمام آذربایجان (شرقی و غربی) بوده است. در اولین سرشماری رسمی 1335ش از 406’863’2
نفر کل جمعیت آذربایجان در حدود ـ یا 136’721 نفر در 906’138 خانوار در آذربایجان
غربی سکونت داشتهاند که از این عده 218’367 نفر مرد و 918’353 نفر زن بودهاند. در
آن سال 998’160 نفر یا 22٪ در مناطق شهری و 138’560 نفر یا 78٪ در روستاها سکونت
داشتهاند (وزارت کشور ، II/2, 10) در آن سال جمعیت شهر ارومیه (رضائیه در آن زمان)
605’67 یا کمی کمتر از 9٪ جمعیت استان بوده است (ادارۀ کل آمار عمومی، 82). در آن
هنگام آذربایجان غربیتنها 8/3٪ جمعیت کل کشور را در خود جا داده و بعد از کردستان و
بلوچستان از تمام استانهای 13 گانۀ آن زمان کمجمعیتتر بوده است (همان، 21
مقدّمه).
از کل جمعیت استان 882’435 نفر یا 60٪ در ردیفهای سنی کمتر از 15 سال قرار
داشتهاند (همان، 10). جمعیت نسبی آذربایجان غربی در 1335ش حدود 20 نفر در کمـ 2
بوده است (دهقان، 45). در دومین سرشماری عمومی نفوس و مسکن (سال 1345ش) جمعیت
آذربایجان غربی از رقم یک میلیون تجاوز کرده و به 182’087’1 نفر رسیده است. در این
تعداد 942’570 نفر مرد و 240’516 نفر زن بودهاند. در آن سال 798’272 نفر یا 25٪ در
شهرها و 384’814 نفر یا 75٪ در روستاها میزیستهاند (مشکور، 435). جمعیت مرکز
استان در این سال 749’110 نفر بوده است (دهقان، 49). حدود 47٪ از کل جمعیت استان در
ردیفهای سنی کمتر از 15 سال بودهاند. در آن سال میانۀ سنی جمعیت استان 5/16 سال
بوده است (همانجا). در سرشماری 10 سال بعد (1355ش) جمعیت استان به 604’407’1 نفر در
820’247 خانوار افزایش یافته است که از این تعداد 319’729 نفر مرد و 285’678 نفر زن
بودهاند. در آن سال 714’446 یا 7/31٪ جمعیت استان در مناطق شهری و 890’960 نفر یا
3/68٪ در نواحی روستایی سکونت داشتهاند. در آن سال 4/46٪ جمعیت استان در ردیفهای
سنی کمتر از 15 سال قرار داشتهاند و میانۀ سنی جمعیت استان 5/16 سال بوده است
(مرکز آمار ایران، سرشماری عمومی 1355. بالاخره در آخرین سرشماری عمومی نفوس و مسکن
که در آبان ماه 1365ش انجام شده جمعیت آذربایجان غربی به 935’989’1 نفر در 639’360
خانوار رسید که از این تعداد 411’911 نفر یا 7/45٪ در مناطق شهری و 391’078’1 نفر
یا 2/54٪ در روستاها سکونت دارند (در این سرشماری 133 نفر نیز در ردیف غیرساکن
منظور شدهاند، (مرکز آمار ایران، سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1365، نتایج مقدماتی،
ص 1). آذربایجان غربی یا مساحتی (بدون در نظر گرفتن سطح دریاچه ارومیه) برابر 3/2٪
مساحت کشور کمی کمتر از 5٪ جمعیت کنونی کشور را در خود جا داده و دارای تراکمی
برابر با 51 نفر در کمـ 2 یا حدود 7/1 برابر تراکم جمعیت کشور است. بدینسان این
استان با وجود کمی عددی جمعیت از استانهای پرتراکم کشور به شمار میآید.
از مشخصات جمعیتی آذربایجان غربی یکی جوان بودن جمعیت آن است که خود پیآمدهای مهم
اجتماعی و اقتصادی به دنبال دارد. دیگری جابهجایی جمعیت آن از روستایی به شهری است
که آن نیز با تغییرات عمیق در نوع معیشت و شرایط اجتماعی و اقتصادی ساکنان استان
همراه است. در طول 10 سال (بین 1355ش و 1365ش) که افزایش جمعیت استان در حدود 40٪
بوده است، افزایش عنصر شهری جمعیت استان از 2 برابر گذشته و به 104٪ رسیده است. در
بعضی شهرستانها این افزایش از 300٪ هم متجاوز بوده است. وضع واقعی جمعیت استان از
لحاظ ازدیاد و تغییر روستایی و شهری به تفکیک شهرستان در جدول زیر نشان داده شده
است.
جمعیت شهرستانهای آذربایجان غربی در سرشماری عمومی نفوس و مسکن
(مرکز آمار ایران، سرشماری عمومی 1365ش، نتایج مقدماتی، 10)
شهرستان سرشماری 1335 سرشماری 1345 سرشماری 1355 سرشماری 1365
ارومیه
میاندوآب
مهاباد
خوی
ماکو
نقده
سلماس
پیرانشهر
سردشت 645’241
102’59
751’233
611’160
129’85 836’291
369’176
407’151
131’150
854’100
763’68
400’67
172’41
250’39 987’370
037’231
151’197
440’188
471’125
747’92
700’87
733’59
338’54 946’548
514’314
305’282
796’267
134’173
673’138
448’128
776’60
343’75
جمع استان 182’087’1 604’407’1 935’989’1
در 1355ش از کل جمعیت استان 5/95٪ را متولدین شهرستانهای همین استان تشکیل
میدادهاند و از 4/4٪ متولدین استانهای دیگر 960’51 نفر یا 84٪ از آنها در سالهای
بین 1350 و 1355 به این استان مهاجرت کردهاند (کرکز آمار ایران سرشماری عمومی،
1355، ز) که این خود از کمی ارتباط بین این استان با استانهای دیگر کشور قبل از سال
1350ش حکایت میکند. در همان سال از کل جمعیت استان 2/99٪ را مسلمانان و 8/0 یا
785’10 نفر را پیروان ادیان دیگر تشکیل میدادهاند. این عده عبارت بودند از مسیحی
513’8 نفر (شامل ارامنه، آسوریان و کلدانیان)، کلیمی 474 نفر، زرتشتی 54 نفر و سایر
ادیان 744’1 نفر (همان«ژ»). در آبان 1355ش از جمعیت 6 ساله و بیشتر این استان 3/38٪
را افراد باسواد تشکیل میدادهاند که این میزان برای مردان 6/50، برای زنان 2/25،
برای مناطق شهری 5/60 و برای مناطق روستایی 2/27 بوده است (همان، «س»). در اینجا
لازم به یادآوری است که بخش قابل توجهی از جمعیت آذربایجان غربی را عناصر کوچنشین
یا ایلات و عشایر تشکیل میدهند. سراسر غرب ایران و مخصوصاً رشتهکوههای زاگرس که
آذربایجان غربی بخش دنبالۀ شمالی آن را به وجود میآورد از مهمترین قلمروهای زندگی
کوچنشینی در ایران است (بدیعی، 3/152). جمعیت فعلی عشایر کوچنشین آذربایجان غربی
را تا 000’200 برآورد کردهاند که بیشتر آنها اهل تسنن و پیرو مذهب شافعیند (وزارت
آموزش و پرورش، 24، 25). ایلات عمدۀ آذربایجان غربی عبارتند از جلالی، میلان،
حیدرانلو، ممکانلو، کوره سنی، شکاک، هرکی، بیکزاده، سادات، زرزا، قرهپاپاق مامش،
پیران، منگور، دهبکری، گورک مهاباد، بریاحی، باسک کوله، ملکاری، باپیر آقایی،
پشتدریها، کلاسی، عثمانبیکی و همچنین طوایف فضلاللّه بیگی، دهبکری سقز، گورک
سقز، سرشیو سقز، تیله کوه، وکیلی قباغلو، خورخوره، جاف سقز، کلالی، کلهر، اردلان
کوره قلعه دیوانی، احمدی، لطفاللّه بیگی، شهیدی لطفاللّه بیگی، بهرام بیگی و غیره
که هریک دارای چندین طایفه و تیره میباشند (ایرانشهر، 1/118 تا 129؛ بدیعی، 2/83
تا 93؛ کیهان، 106 تا 111). در آذربایجان غربی زبان رسمی اداری و آموزشی و کتابتی
فارسی است ولی مردم استان بیشتر به یکی از دو زبان ترکی و کردی تکلم میکنند.
اقلیتها هم در میان خود به زبانهای ارمنی و آسوری و کلدانی گفتوگو مینمایند. در
1363 در سطح استان 105 کودکستان با 976’5 کودک، 833’1 دبستان با 512’209 دانشآموز،
260 مدرسۀ راهنمائی با 137’66 دانشآموز و 90 دبیرستان با 767’33 دانشآموز وجود
داشته است. علاوه بر این 180’5 هنرجو در 21 مدرسۀ حرفهای به کسب هنر اشتغال
داشتند. نهضت سوادآموزی نیز 762’2 آموزشگاه و 349’36 سوادآموز در اختیار داشته است
مرکز آمار ایران (آمارنامۀ آذربایجان غربی، 21-25).
دانشگاه ارومیه تنها دانشگاه استان است که در آذر 1344ش به صورت دانشکده کشاورزی
وابسته به دانشگاه تهران تأسیس شده و در 1356 به نام دانشگاه رضائیه (ارومیه فعلی)
نامگذاری شده است. این دانشگاه اکنون 4 دانشکده دارد و در 1367 دارای 1795 نفر
دانشجو بوده است. اخیراً دانشگاه آزاد هم دانشکدههایی در خوی و مهاباد تأسیس کرده
است. در 1363 در سطح استان 20 بیمارستان با 648’1 تخت و 273 پزشک و دندانپزشک وجود
داشته است (همان، 29).
مرکز استان شهر ارومیه است که در جلگۀ آبرفتی حاصلخیزی به وسعت 70×30 کمـ در مغرب
دریاچه قرار گرفته است. رودخانههای متعددی مانند باراندوز چای، شهرچای، نازلوچای و
غیره با خاکهای رسوبی مرغوب، وضع کشاورزی ممتازی برای ارومیه به وجود آورده است.
موقع جغرافیایی آن در سر راه ساکنان ارمنستان و قفقاز از طرفی و بینالنهرین از طرف
دیگر، در زمانهای قبل از تاریخ اعتباری برای آن ایجاد کرده، که آثار باستانی فراوان
کشف شده در سالهای اخیر شاهد آن است.
مساحت، تعداد بخش، دهستان و آبادی شهرستانهای استان آذربایجان شرقی در سرشماری
عمومی آبان 1355ش
نام شهرستان مساحت (کیلومتر) بخش دهستان آبادی
جمع دارای سکنه خالی از سکنه
استان آذربایجان غربی
شهرستان ارومیه (رضائیه)
شهرستان پیرانشهر
شهرستان خوی
شهرستان سردشت
شهرستان سلماس (شاهپور)
شهرستان ماکو
شهرستان مهاباد
شهرستان میاندوآب
شهرستان نقده 216’39
228’6
402’2
299’6
660’1
892’2
125’7
600’5
010’5
000’2 18
3
1
2
1
1
3
2
3
2 64
11
3
10
7
8
8
7
7
3 179’3
679
183
289
345
168
484
450
404
177 163’3
678
181
287
341
168
483
448
403
174 16
1
2
2
4
ـــ
1
2
1
3
وضع سیاسی: اولین تقسیمات رسمی کشور ایران مربوط به 1325ق/1907م و قانون تشکیل
ایالات و ولایات است که در آن سال از تصویب مجلس گذشته است. به موجب مادۀ 2 قانون
مزبور ایران از 4 ایالت آذربایجان، کرمان و بلوچستان، فارس و بنادر، خراسان و
سیستان و تعدادی ولایت تشکیل شده است (بدیعی، 2/221). از آن زمان تا 1316ش که دومین
قانون تقسیمات کشوری از تصویب مجلس گذشت آذربایجان غربی جزئی از ایالت بزرگ و مهم
آذربایجان بوده است. به موجب قانون اخیر، کشور به 10 استان تقسیم گردیده که
آذربایجان غربی رسماً استان چهارم نامیده شد و شامل شهرستانهای خوی، ارومیه (در
موقع تصویب: رضائیه)، مهاباد، مراغه و بیجار بوده است (همان، 2/222). در 1339 به
موجب قانون تقسیمات کشوری که از مجلس گذشت مقرر شد استانها به جای شماره به نامهای
اصلی و تاریخی خود نامیده شوند. با این ترتیب: نام استان چهارم رسماً به آذربایجان
غربی مبدل گردید که در آن زمان شامل 7 شهرستان و 18 بخش بود (همان، 2/223). از آن
زمان تغییرات چندی در تقسیمات کشوری به عمل آمد. و به موجب تقسیمات کشوری که در
سرشماری عمومی آبان 1355ش مورد استفاده قرار گرفته تعداد بخش، دهستان و آبادی
شهرستانهای آذربایجان غربی چنین است:
کشاورزی: در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم مهاجرت از روستا به شهر در این استان هم
مانند دیگر استانهای ایران وجود داشته است ولی این امر در 10 سال (بین 1355ش و
1365ش) با سرعت بیشتری به وقوع پیوسته بهطوری که در آن 10 ال نسبت جمعیت روستایی
در سطح استان از حدود 68٪ به 54٪ تقلیل پیدا کرده است. با توجه به این که هنوز
بیشتر از نسف جمعیت استان در روستاها سکونت دارند، میتوان گفت که شغل اصلی مردم
آذربایجان غربی کشاورزی و دامداری است که سکونت در روستا را ایجاب میکند. بر طبق
آخرین اطلاعات موجود در 1363 از جمع 278’386 نفر جمعیت شاغل 10 ساله و بیشتر استان
390’208 نفر یا حدود 54٪ به انواع مشاغل کشاورزی اشتغال داشتهاند (همان، 16). در
همان سال سطح زمینهای زیر کشت در آذربایجان غربی 212’681 هکتار یا 5/17٪ وسعت استان
بر مبنای 850’618 هکتار یا حدود 90٪ به کشت محصولات سالانه و 297’62 هکتار یا حدود
10٪ به محصولات دائمی اختصاص داشته است. سطح زراعتهای سالانه و دائمی این استان
نسبت به کل کشور 7/5٪ بوده و از این نظر در مقام هفتم قرار داشته است (آمارنامۀ
کشاورزی، 1363ش، 53). مهمترین محصول کشاورزی غلات است که مانند بسیاری از نواحی
کشور بیشتر به صورت دیم کشت میشود. با وجود آب سطحی و مقدار باران نسبتاً کافی در
این استان گاهی اتفاق که در اثر سرمای شدید زمستانی یا خشکسالی غیرمنتظره تا 40٪
محصول دیم استان از دست میرود (سازمان برنامه (دفتر فنی)، عمران منطقۀ ...، 37).
در میان غلاتی که در آذربایجان کشت میشود گندم مقام اول را دارد. در سال زراعی
1362-1363ش حدود نیمی از سطح کشت محصولات سالانه یا 235’306 هکتار به کشت گندم
اختصاص داشته است که از این مقدار 993’109 هکتار آبی و 242’196 هکتار دیم بوده است.
در همان سال جمع محصول گندم استان 334’358 تن، برابر با 8/5٪ محصول گندم کل کشور
بوده است (امارنامۀ کشاورزی، 1363ش، 2). قسمت اعظم گندم آذربایجان غربی از انواع
بومی است که 32 رقم آن تشخیص داده شده است، ولی مقداری هم از بذور اصلاح شده در سطح
استان کشت میشود. آذربایجان غربی مرکز عمده و اصلی مطالعات کشاورزی و تهیه بذر
اصلاح شده به شمار میآید و رقمهایی مانند انواع امید و آذر از این استان به جاهای
دیگر کشور فروخته میشود (سازمان برنامه (دفتر فنی)، عمران منطقه، 392). گندم در
تمام شهرستانهای استان کشت میشود ولی مهمترین مناطق تولید آن عبارتند از خوی،
ارومیه، مهاباد (همان، 380). بعد از گندم، جو مهمترین غلّۀ استان است که در سال
زراعی 1362-1363 سطح زیر کشت آن 725’103 هکتار، 392’38 هکتار آبی و 333’65 هکتار
دیم ـ و جمع محصول آن 863’130 تن یا 7/5٪ محصول کل کشور بوده است (آمارنامۀ
کشاورزی، 1363ش، 55) آذربایجان غربی از مراکز مهم کشت انواع حبوبات شامل نخود و
انواع لوبیا و غیره است و در سال زراعی 1362-1363 جمعاً 347’75 هکتار از زمینهای
زراعتی آن به کشت انواع حبوبات اختصاص داشته است. محصول آن سال استان 791’26 تن یا
8/8 محصول کل کشور بوده است (همان، 8). علاوه بر این، مقداری دانههای روغنی از
قبیل کنجد، بزرک، کرچک و مخصوصاً آفتابگردان که در سالهای اخیر رونقی پیدا کرده و
در سطح استان کشت میشود: در 1363ش جمع تولید این قبیل محصولات که در کارخانههای
تولید روغن نباتی مصرف میشود 373’1 تن بوده که 096’1 تن آن تنها در مهاباد به دست
آمده است (مرکز آمار ایران، آمارنامۀ آذربایجان غربی، 53). در این استان سالانه
مقادیری پیاز و سیبزمینی به دست میآید که به دیگر استانهای کشور صادر میشود. در
1363ش مقدار این دو محصول به ترتیب 251’9 و 538’40 تن بوده است (همان، 55). در میان
محصولات سالانۀ استان که جنبۀ صنعتی دارد باید از چغندر قند و توتون نام برد که
اولی 4 کارخانۀ قند واقع در ارومیه، خوی، میاندوآب و پیرانشهر را تغذیه میکند و
دومی بخشی از نیازمندی کارخانۀ دخانیات ایران را مرتفع میسازد. تولید چغندرقند که
در 1363ش برابر با 320’168 تن بوده بیشتر در شهرستانهای میاندوآب و خوی و مهاباد و
محصول توتون که در همان سال 695’2 تن بوده، بیشتر در ارومیه و خوی و مهاباد به دست
آمده است (همان، 53). از جمله محصولات عمدۀ سالانۀ آذربایجان غربی که عامل عمدهای
در اقتصاد دامداری استان به شمار میآید، انواع علوفه است که در تمام شهرستانها به
مقادیر زیادی وجود دارد. جمع تولید علوفه در 1363 به 886’423 تن رسیده است (همان،
53). متداولترین گیاه علوفهای یونجه است که مزارع آن در سراسر آذربایجان غربی به
چشم میخورد. این گیاه بهطور متوسط 7 سال روی زمین میماند (سازمان برنامه (دفتر
فنی)، عمران منطقه، 444). منظور ا محصولات دائمی، تاکستانهای انگور و باغستانهای
انواع میوه و بالأخره جنگلهای طبیعی میوه است که از زمانهای زراعی استان تجاوز
نمیکند، طبیعت میوه از لحاظ ارزش و اشتغال اهالی، اهمیت خاصی برای آن به وجود
میآورد. در میان محصولات کشاورزی دائمی آذربایجان غربی انگور مقام اول را دارد.
سطح زیر کشت آبی آن 341’13 هکتار و دیم 590’2 هکتار است که تولید آنها به ترتیب
729’59 تن و 288’8 تن بوده است (آمارنامۀ کشاورزی، 1363ش، 56). در آذربایجان غربی
بیشتر از 20 نوع انگور معروف تولید میشود که اهم آنها عبارتند از کشمشی، حسینی،
ریش بابائی، عسکری، لعل، بیدانه، سحابی، خلیلی، و غیره. انگور در تمام شهرستانهای
استان به دست میآید ولی مهمترین مراکز تولید آن شهرستان ارومیه است که به تنهایی
در ال 1362-1363 بالغ بر 791’48 تن یا 72٪ کل محصول انگور استان را فراهم کرده است.
بعد از ارومیه سردشت 288’8 تن، میاندوآب 891’5 تن و خوی و مهاباد و ماکو هریک بیشتر
از 000’1 تن محصول داشتهاند (همان، 61). قسمتی از انگور آذربایجان به مصذف داخلی
میرسد ولی بیشتر آن به صورت انواع سبزه و کشمش در میآید که یا به خارج صادر
میگردد و یا در کارخانههای داخلی مانند کارخانۀ معروف پاکدیس ارومیه به مصرف
میرسد. درگذشته میوههای هستهدار از قبیل زردآلو و هلو و انواع آلو رقم دوم میوۀ
آذربایجان غربی را بعد از انگور تشکیل میدادند ولی در سالهای اخیر انواع سیب جای
میوههای هستهدار را گرفته است بهطوری که در سال 1362-1363 در سطح استان وسعت
باغهای سیب بر 537’40 هکتار و محصول آن به 290’215 تن رسیده است. در همان سال انواع
میوههای هستهدار جمعاً با 843’2 هکتار زیر کشت و 246’22 تن محصول مقام سوم را
داشته است (همان، 56). گذشته از این 3 رقم عمده، مقادیر زیادی گلابی و به و انجیر و
مخصوصاً بادام و گردو و فندق در این استان، هم در جنگلهای طبیعی و هم در باغستانهای
احداثی به دست میآید. از جمله درختهای دائمی آذربایجان غربی سنجد است که در تمام
شهرستانها دیده میشود. میوۀ این درخت بیشتر مورد استفادۀ ایلات استان واقع میشود
درحالیکه از چوب آن که دارای نقوش طبیعی زیبا است صنعتگران صنایع چوبی استان
بهرهمند میگردند (سازمان برنامه (دفتر فنی)، عمران منطقه ...، 423).
دامداری: آذربایجان غربی با داشتن 245’255 هکتار مرتع طبیعی که در 1363 ممیزی شده
(مرکز آمار ایران، سالنامۀ آماری 1363ش، 374) و شرایط مناسب برای رویش گیاه، از
مستعدترین مناطق کشور برای نگاهداری و تربیت انواع دام است (سازمان برنامه (دفتر
فنی)، عمران منطقه، 477). همین شرایط مساعد محیطی باعث شده است که ا دیرباز بخشی از
مردم این سامان به پرورش احشام و اغنام پرداخته و به شیوۀ معیشت کوچنشینی تن در
دادهاند، بهطوری که اکنون نیز بیشتر دامهای استان در اختیار ایلات و عشایر
کوچنشین است. در 1361ش آذربایجان غربی با داشتن 000’046’3 گوسفند و بره در میان
تمام استانهای کشور بعد از خراسان مقام دوم را داشت (مرکز آمار ایران، سالنامۀ
آماری 1363، 385). در همان سال تعداد بز و بزغاله 000’487 و گاو 000’358 رأس بود.
مهمترین مرکز گوسفند شهرستان ماکو است که در گذشته تا 4/1 جمع کل گوسفندان استان
را به خود اختصاص میداد (سازمان برنامه (دفتر فنی)، عمران منطقه، 482). نژاد
گوسفند ماکویی شهرت دارد که از نظر شیردهی بر انواع نژادهای دیگر حتی نژاد مغانی
آذربایجان شرقی پیشی گرفته است. بز بیشتر در سردشت نگاهداری میشود. وجود مزارع
فراوان و نباتات گلدار و دیگر شرایط مساعد محیطی، آذربایجان غربی را به صورت یکی از
مناسبترین و مستعدترین مناطق ایران برای نگهداری و پرورش زنبور عسل و تولید عسل
درآورده است.
زنبور عسل در تمام شهرستانهای استان چه در کندوهای سبدی بومی و چه در انواع وارداتی
نگاهداری میشود، ولی مهمترین مرکز تولید عسل استان، شهرستان نقده و منطقۀ اشنویه
است که در آنجا زنبورهای عسل به حال طبیعی در شکاف سنگها عسل تولید میکنند (همان،
488).
صنعت و معدن: استعداد فراوان آذربایجان غربی برای توسعه و پیشرفت کشاورزی و دامداری
باعث شده است که فعالیت در زمینههای صنعت و استخراج معادن کمتر مورد توجه قرار
گیرد. عوامل دیگر جغرافیایی مانند دور بودن نسبی استان از قطبهای صنعتی کشور و
کمبود نسبی مواد اولیه و بازار مصرف مصنوعات در محل هم، به نوبۀ خود به ضعف نسبی
فعالیتهای صنعتی و معدنی در مقام مقایسه با کشاورزی و دانداری کمک کرده است. در
سرشماری عمومی نفوس و مسکن آباد 1355 از 278’386 نفر جمعیت شاغل این استان 9/53٪ در
بخش کشاورزی، 6/22٪ در بخش خدمات اجتماعی) فعالیت داشتهاند که از این عده تنها 261
نفر یا 1/0٪ جمعیت شاغل به استخراج معادن مشغول بودهاند (مرکز آمار ایران، سرشماری
عمومی نفوس و مسکن، آبان 1355). با وجود تمام این کمبودها آذربایجان غربی سابقۀ
نسبتاً ممتدی در فعالیت صنعتی وابسته به فرآوردههای کشاورزی دارد تا حدی که در
بعضی موارد اولین کارخانههای کشور در این استان به وجود آمده است.
صنایع آذربایجان غربی عبارتند از:
1. صنایع دستی: آذرایجان غربی مانند دیگر نواحی کشور از دیرباز در تنوع و مرغوبیت
بعضی صنایع دستی روستایی به خصوص در انواع بافندگیهای ایلاتی و عشایری شهرت داشته
است. فرآوردههای دستی آذربایجان غربی در گذشته منحصراً در روزتاها، به وسیلۀ
تولیدکنندگان انفرادی، و یا در میان ایلات و عشایر کوچنشین مشاهده میشد، ولی در
سالهای اخیر که تقاضا برای آنها افزایش یافته به صورت کارخانهای درآمده و در شهرها
هم به مقادیر زیادی تولید و به بازارهای کشور عرضه میشود؛ مانند انواع گلیم،
جاجیم، چادرشب، سجاده، کیسۀ حمام، پیراهن، سبد، ظروف سفالی.
2. صنایع غذایی: در آذربایجان غربی 4 کارخانۀ قند در ارومیه، میاندوآب، خوی و
پیرانشهر وجود دارد که در 1363 جمعاً بیشتر از 000’60 تن قند و شکر تولید کرده است
(مرکز آمار ایران آمارنامۀ استان آذربایجان، 68). انواع کشمش ا قبیل خانگی، آفتابی،
تیزابی، سودایی، گوگردی و انواع کالیفرنیا و امثال آن در کارخانههای کشمش و
سبزهپاککنی استان تولید میشود. اولین کارخانۀ سبزهپاککنی در این استان در
1305ش در ارومیه تأسیس شد. در سالهای اخیر کمپوت کردن و آبگیری و الکلگیری از
میوهها در استان رونقی پیدا کرده و کاخانههای چندی در این زمینهها به وجود آمده
که مهمتر از همه کارخانۀ معروف پاکدیس ارومیه است. کارخانههای متعدد، تنباکو و
توتون را به صورت نهائی بستهبندی میکنند و یا برگ توتون را برای تحویل به دخانیات
آماده میسازند. این قبیل کارخانهها در سراسر استان کم و بیش مشاهده میشود، ولی
مهمترین آنها در ارومیه و نقده و اشنویه و پیرانشهر است.
3. صنایع ماشینی: صرفنظر از انواع کارخانههای برق، صنایع ماشینی آذربایجان غربی
بیشتر در زمینۀ فعالیتهای ساختمانی است، مانند واحدهای مهم تولید آجر، آهک و گچ و
انواع سنگ که به اقتضای عواملی مانند دسترسی به منابع طبیعی و بازار فروش در بیتر
شهرهای استان به وجود آمده است.
استان آذربایجان غربی از نظر معادن و منابع ثروت زیرزمینی کاملاً شناخته نشده است
اما با وجود این بهرهبرداری از منابع معدنی ولو به شیوههای ابتدایی از زمانهای
بسیار دور در این ناحیه متداول بوده و این امری است که آثار مکشوفه باستانی در نقاط
مختلف این استان مانند تپّۀ حسنلو (12 کیلومتری نقده) از آن حکایت میکند. (اهلرز،
108). اکنون زغالسنگ در میاندوآب، سرب و روی در تکاب، زرنیخ در زره شوران، خاک
نسوز در بوکان، گچ در ارومیه، سنگ تراورتن در ماکو، مرمر در خوی، میکا در قرهباغ و
بالأخره منابع سرشار نمک در سواحل دریاچۀ ارومیه به دست میآید. در 1363 ارزش
تولیدات معدنی استان 171 میلیون ریال بود (مرکز آمار ایران، سالنامۀ آماری 1363،
428).
راهها: آذربایجان غربی دارای شبکۀ نسبتاً به هم بافتهای از راههای میان شعری و
روستایی است که ارتباط بین مراکز مهم آن را به سهولت مقدور میسازد. علاوه بر این
بخش کوچکی از راهآهن تهران ـ استانبول از این استان میگذرد و از طریق راههای آبی
دریاچۀ ارومیه هم با آذربایجان شرقی در ارتباط است. مهمترین راههای استان راه
سراسری شمالی ـ جنوبی است که از بازرگان در مرز ایران و ترکیه آغاز میشود و از
طرفی به مهاباد و میاندوآب و از طرف دیگر به سردشت در جنوب استان منتهی میگردد.
بخش اولی این راه به طول تقریبی 140 کمـ در فاصلۀ بین بازرگانان و اِوْاوغلی که از
شهرستانهای ماکو و خوی میگذرد قسمتی از راه پر رفت و آمدی است که از سراسر شمال
ایران گذشته، اروپا و ترکیه را به افغانستان و آسیا متصل میسازد. این راه در گذشته
به جادۀ سنتو معرو بود. از اواوغلی راه استانی از این جاده جدا میشود و از طریق
خوی به به سلماس در 62 کیلومتری میرسد. کمی بعد از سلماس این راه به 2 شاخه تقسیم
میشود که شاخۀ شرقی و مهمتر آن به طول تقریبی 260 کمـ به ارومیه و از آنجا به
مهاباد و میاندوآب منتهی میگردد، درحالیکه شاخۀ غربی کماهمیتتر آن از دامنه
کوههای مرزی عبور میکند و به طول تقریبی 250 کمـ پس از گذشت از اشنویه و پیرانشهر
به سردشت متصل میشود. در طول این 2 راه سرتاسری، راههای فرعی چندی به مشرق و مغرب
جدا میگردد به صورتی که در قره ضیاءالدین و خوی و سلماس و ارومیه و مهاباد و
میاندوآب گرههایی به وجود میآورد که راههای متعددی از همه طرف به آنها میرسند و
ارتباط بین نقاط آذربایجان غربی و نیز این استان را با استانهای آذربایجان شرقی و
کردستان و کشور ترکیه فراهم میسازند. راهآهن تهران ـ استانبول که ایران را به
اروپا متصل میسازد از بین 2 شهرستان شمالی آذربایجان غربی یعنی خوی و سلماس
میگذرد. طول این قسمت از راهآهن از شرفخانه در انتهای شمال شرقی دریاچۀ ارومیه تا
درۀ قطور 95 کمـ و در طول این درّه تا ایستگاه رازی در مرز ترکیه 45 کمـ است که از
این مقدار 117 کم« نهایی آن در آذربایجان غربی واقع است (راهآهن دولتی ایران، نقشۀ
شبکۀ ...، فروردین 1354ش). پل مشهور قُطور که از پلهای بزرگ راهآهن ایران و از
شاهکارهای ساختمانی و فنی به شمار میرود در همین دره بنا شده است. آذربایجان غربی
از طریق راههای آبی بندر گلمانخانه که در 17 کیلومتری مشرق شهر ارومیه قرار گرفته
با بنادر شرفخانه و رحمانلو واقع در ساحل شرقی این دریاچه با آذربایجان شرقی مرتبط
میگردد. در سالهای بعد از انقلاب اسلامی ایران طرح جادهای به طول 15 کمـ و به عرض
32 متر و ارتفاع 4 متر از سطح آب دریاچۀ ارومیه در بخش شمالی دریاچۀ ارومیه به
مرحلۀ عمل درآمده که در صورت تکمیل 310 کمـ طول مسیر فعلی تبریز ـ ارومیه را به 130
کیلومتر تقلیل خواهد داد (وزارت آموزش و پرورش، جغرافیایی استان، 63).
شهر ارومیه دارای یک فرودگاه درجۀ یک برای پروازهای داخلی است که ارتباط آن را با
فرودگاه مهرآباد و دیگر فرودگاههای کشور تأمین میسازد.
مآخذ: ادارۀ کل آمار عمومی، آمار در ایران، تهران، دی ماه 1338ش؛ اهلرز، اکارت،
ایران؛ مبانی یک کشورشناسی جغرافیایی، ترجمۀ محمدتقی رهنمائی، تهران، مؤسسۀ
جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب، 1363ش؛ ایرانشهر، بدیعی، ربیع، جغرافیای مفصل ایران،
تهران، اقبال، 1362ش؛ جداری عیوضی، جمشید، ناحیۀ شمال غرب ایران، مؤسسۀ جغرافیایی
دانشگاه تهران، مهر 1363ش؛ دهقان، علی، سرزمین زرتشت، تهران، ابنسینا، 1348ش؛
راهآهن دولتی ایران، نقشۀ شبکۀ راهآهن ایران، فروردین 1354ش؛ سازمان برنامه،
مدیریت منابع آب، ارزیابی وضع موجود و امکانات توسعۀ منابع آب، به کوشش فریدون
مبشری و فریدون هاشمی، ج 2، منطقۀ آذربایجان؛ سازمان برنامه (دفتر فنی)، عمران
منطقۀ آذربایجان، گزارش مقدماتی، تهران، 1344ش، نشریۀ شمـ 16؛ کیهان، مسعود،
جغرافیای مفصل ایران، تهران، ابنسینا، 1311ش؛ همان، سرشماری عمومی نفوس و مسکن
1355ش؛ استان آذربایجان غربی، نشریۀ شمـ 167؛ همان، سرشماری عمومی نفوس و مسکن
1365ش، نتایج مقدماتی کل کشور، تهران، دی 1365ش؛ مشکور، محمدجواد، نظری بر تاریخ
آذربایجان، تهران، انجمن آثار ملی، 1349ش؛ مؤسۀ جغرافیایی دانشگاه تهران، اطلس
اقلیمی ایران، به کوشش محمدحسن گنجی، تهران، 1344ش؛ وزارت آموزش و پرورش، جغرافیای
استان آذربایجان غربی، تهران، 1364ش؛ وزارت کشاورزی، آمارنامۀ کشاورزی سال 1363ش؛
هواشناسی کل کشور، سالنامهها و آمارهای متفرقه؛ نیز:
Ministry of Interior, National and Statistics of the First Census of Iran:
Navember, 1956, Tehran, 1962, Vol.Ii.
محمد حسن گنجی