آخوندْزاده، ميرزا فتحعلي (1227ـ 1295ق/1812ـ 1878م) نويسنده و شاعر آذربايجاني.
زندگي: در خانوادة نسبتاً مرفهي زاده شد. پدربزرگش حاج احمد، نخست ساكن رشت بود و
سرانجام به تبريز كوچيد. پدرش ميرزا محمد تقي كدخداي قصبة خامنه بود، اما در
1226ق/1811م آماج خشم عباس ميرزا نايبالسلطنه گرديد و معزول شد؛ خانوادة خويش را
رها كرد و به شهر نوخا در ولايت شَكي رفت كه در اين هنگام به تصرف نيروهاي روس
درآمده بود و جعفرقلي خان خويي از طرف دولت تزار بر آن حكم ميراند. در آنجا ميرزا
محمدتقي بار ديگر ازدواج كرد. همسر تازهاش، نعناع خانم، دختر برادر آخوند حاج علي
اصغر بود. فتحعلي از اين پيوند پديد آمد. در 1228ق/1813م ولايت شكي به همراه بسياري
مناطق ديگر، به موجب عهدنامة گلستان، به روسيه واگذار شد. يك سال بعد جعفرقلي خان
درگذشت و در نتيجه بسياري از اهالي آن ولايت كه به حمايت وي پشتگرم بودند، آنجا را
ترك گفتند. ميرزا محمدتقي نيز با فتحعلي و مادرش به خامنه بازگشت، اما نعناع خانم
از زندگي در كنار همسر نخستين شوهر به تنگ آمد و در 1233ق/1818م با فتحعلي به نزد
عمويش حاج علي اصغر كه اينك در مشكين از نواحي اردبيل ميزيست، رفت. از اين تاريخ،
فتحعلي ديگر پدرش را نديد. آخوند حاج علي اصغر فتحعلي را به فرزندي پذيرفت و اين
كودك به حاج علي اصغر اوغلي، يا آخوندزاده شهرت يافت. پدر خوانده ابتدا فتحعلي و
مادرش را به روستاي هوراند، از توابع قراداغ، فرستاد و يك سال بعد، وقتي فتحعلي 7
ساله شد، وي را به مكتبخانه سپرد. در 1236ق/1821م حاج علي اصغر هوراند را ترك گفت
و با فتحعلي و مادرش به ميان ايل انكوت رفت. در 1241ق/1825م حاج علي اصغر با فتحعلي
و مادرش به نوخا بازگشت، اما ديري در آن شهر نماند و از آنجا به گنجه رفت. چند ماه
بعد دور دوم جنگهاي ايران و روس آغاز گشت. در تصرف دوبارة اين شهر به دست سپاه
روسيه، اموال حاج علي اصغر به تاراج رفت و او بار ديگر در نوخا سكونت گزيد. اكنون
همة اين مناطق به موجب عهدنامة تركمانچاي به روسيه واگذار شده بود (شعبان 1243ق/
فورية 1828م). در 1247ق/1832م حاج علي اصغر عازم سفر حج شد و فتحعلي را در گنجه
براي آموزش فقه و اصول به دست آخوند ملاحسين سپرد. فتحعلي در عين آموزش فقه و اصول
در مسجد شاه عباسِ گنجه نزد معلمي به نام ميرزا شفيع خوشنويسي ميآموخت. ميرزا
شفيع با فلسفه و عرفان آشنا بود؛ شعر نيز ميسرود و «واضح» تخلص ميكرد. او در ميان
روحانيون گنجه به سستي اعتقاد متهم بود. فتحعلي مجذوب ميرزا شفيع شد و توسط وي
آشناييِ اندكي با عرفان يافت. نيز شنيدن انتقادات ميرزا شفيع از روحانيون وي را
نسبت به آنان بدبين ساخت. در نتيجه فتحعلي از اينكه آرزوي پدرخواندة خود را بر
آوَرَد و در سلك روحانيون درآيد، منصرف گشت. حاج علي اصغر در 1249ق/1833م از حج
بازگشت و ميرزا فتحعلي را از گنجه به نوخا بازگرداند. فتحعلي در مدرسة نوبنياد
دولتي آن شهر به فراگرفتن زبان روسي پرداخت، اما به علت بزرگسالي نتوانست بيش از
يك سال در آنجا به تحصيل پردازد. در 1250ق/1834م حاج علياصغر وي را به تفليس برد و
به بارون روزين ، سردار روس، معرفي كرد و از او خواست كاري به وي بسپارد. بارون
روزين علاوه بر استخدام او به عنوان دستيارِ مترجمِ زبانهاي شرقي، عباسقلي بيك
معروف به بكيخان نويسنده و مترجم با سابقة ترك را كه خود از كاركنان دستگاه حكومتي
روسيه در گرجستان بود، مأمور ساخت به فتحعلي در تكميل زبان روسي ياري رساند. در برگ
استخدام او مورخ 13 نوامبر 1834م (11 رجب 1250ق) ياد شده كه وي زبانهاي فارسي، تركي
و عربي را خيلي خوب ميداند.
از اين تاريخ، فتحعلي در خدمت سرداران روس قرار گرفت. وي از رمضان 1252ق/ دسامبر
1836م، در مدرسة نوبنياد دولتي تفليس به تدريس زبان تركي پرداخت و در 1256ق/1840م
عنوان مترجم زبانهاي شرقي و سپس عنوان مترجم كتبي دفترخانة كشوري فرمانفرماي قفقاز
را نيز به دست آورد. از 1262ق/1846م مقام كشوري او به منصب لشكري تبديل شد و او به
تدريج از رتبة استواري تا درجة سرهنگي پيش رفت و نشانهاي گوناگون گرفت. طي مدت 43
سال كه در خدمت دستگاه حكومتي روسية تزاري بود، در بسياري از هيأتهاي سياسي و
پژوهشي دولتي روس عضويت يافت. در 1252ق/1836م جزو هيأتي به رياست ژنرال روزين براي
تعيين مرزهاي ساحلي درياي سياه به ابخازستان (قسمتي از گرجستان كنوني) رفت. در
1253ق/1837م با مارلينسكي نويسندة روس به آدلر رفت. يك بار نيز به شوشي (ه م) سفر
كرد و در آنجا با قاسم بيك شاعر آشنا شد. در 1255ق/1839م در كميسيون تعيين مرزهاي
روسيه و عثماني، مترجم سرهنگ نميروويچ دنچينكو بود. در 1264ق/1848م به عنوان مترجم
ژنرال شيلينگ ، نمايندة تزار، براي شركت در جشن تاجگذاري ناصرالدين شاه به تهران
سفر كرد. در اين سفر با ميرزا تقيخان اميركبير نيز ديدار كرد و بعدها در منظومهاي
او را ستود. پس از بازگشت هيأت روسي، فتحعلي 4 ماه در ايران ماند. در لشكركشي روسيه
به عثماني در 1272ق/1855م و نيز در كميسيون بازرسي ادارات ايروان و بسياري
مأموريتهاي ديگر شركت جست.
فتحعلي از زندگاني مرفهي برخوردار بود. با طوبي خانم دختر حاج علي اصغر ازدواج كرد
(1257ق/1841م) و از او داراي 3 دختر و يك پسر شد. پسرش رشيد پس از تحصيلات ابتدايي
و متوسطه 2 سالي در كنار پدر بود و به وي ياري ميرساند و در 1291ق/1874م براي
تحصيل مهندسي به بروكسل رفت. از 3 دختر فتحعلي يكي در كودكي مرد، يكي ديگر به نام
سيره بيگم در جواني درگذشت و سومي، نساء خانم، كه همسر خان باباخان، پسر بهمن ميرزا
(برادر محمد شاه) شده بود، در كنار پدر باقي ماند.
ميرزا فتحعلي در تفليس درگذشت و در گورستان مسلمانان آن شهر به خاك سپرده شد. پس از
درگذشت او، پليس مخفي حكومت تزار خانة او را تفتيش كرد، اما تنها به آثار چاپ شدة
او دست يافت. فتحعلي از روي احتياط، آثار خطي و يادداشتهاي خود را در منزل دخترش
پنهان كرده بود. برخي ادعا كردهاند كه تفتيش خانة فتحعلي پس از مرگ او به سبب
بياعتمادي و بدگماني مقامات روسي به وي بوده است، ولي اين دعوي نميتواند درست
باشد، زيرا تا او زنده بود، كسي به نوشتههايش كاري نداشت، چون مُرد به سراغ آنها
رفتند، و اين طبيعي است، زيرا يادداشتهاي فتحعلي، به عنوان شخصي كه در مأموريتهاي
سياسي مهم شركت داشته، از نظر دستگاه دولتي، نميبايست به دست كسان ديگري بيفتد. پس
ميتوان گفت مقامات روسي به بازماندگانش بياعتماد بودهاند، نه به خود وي (نك :
آدميت، 22).
تحول انديشه و شكلگيري عقايد: فتحعلي در مدرسة شاه عباس گنجه، تحتتأثير ميرزا
شفيع قرار گرفت و پس از آشنايي سطحي با فلسفه و عرفان، از انديشههاي اسلامي دور شد
و آموزش فقه و اصول را رها كرد. اقامت در تفليس و خدمت در دستگاه حكومتي روسيه و
همنشيني با دوستان و آشناياني كه در اين شهر يافت، ذهن او را در بستر ديگري افكند و
خطّ فكري او را براي تمام عمر معين ساخت.
در اين دوران، شهر تفليس مقرّ فرمانرواي سراسر قفقاز، كه از نظر اهميت دومين شهر
امپراتوري بود، به يكي از مراكز نشر انديشة غربي تبديل شده بود. مدارس جديد و
كتابخانههاي عمومي در آن گشوده شده و تئاتر رواج يافته بود. گروه بزرگي از
نويسندگان و شاعران روسي و ارمني و گرجي و جمعي از روشنفكران دكابريست ، به صورت
تبعيديان اختياري يا اجباري، در اين شهر گرد آمده بودند. فشار استبداد خشن تزاري بر
روح اين آوارگان كتابخوان، بر شيفتگي ايشان نسبت به انديشة ليبراليستي اروپاي غربي
افزوده بود. رفتار زشت كشيشان هم كه به گردش چرخ استبداد كمك ميكردند، موجب گشته
بود كه آن آزاديخواهانِ دور از ديار، نه تنها از اين سو گريز گاهي نيابند، بلكه
كليسا و متوليان آن را آماج ناخشنودي و خشم خويش سازند. عوامل مشابهي، برخي
مسلمانزادگان آزاديخواه را نيز آزرده ساخته بود. اين پديده كه در سراسر قفقاز ديده
ميشد، در تفليس شدت بيشتري داشت. در چنين فضايي، 2 تن بر روي فتحعلي اثر ژرف
نهادند: يكي عباسقلي بيكِ ياد شده (بكي خان) نويسندة ترك مسلمانزادة غرب زده و
ديگري خاچاطور اَبوويان، نويسندة ارمنيِ دشمن كليسا. بكي خان همان مترجم رسمي دولت
روس بود كه در تكميل زبان روسي به فتحعلي ياري ميرساند؛ شيفتة افكار غربي و مروج
فعال آن بود؛ با فلسفة اروپايي و دانشهاي نوين اروپا آشنايي يافته بود و نخستين كسي
بود كه آثار ادبي روسي را به تركي ترجمه كرده بود و با بسياري از نويسندان و ايبان
روس، مانند گريبايدوف و پوشكين و نيز با تبعيديان انقلابي مقيم گرجستان، آشنايي
داشت. او فتحعلي را با آن اديبان و آزاديخواهان آشنا ساخت و پاي او را به محافل
علمي و ادبي تفليس گشود. ابوويان از اديبان آزاديخواه نوآور ارمنستان بود. گويا از
كردارِ برخي كشيشان بيانصاف بسيار آزرده بود و با ايشان سخت در ميآويخت. سرانجام
نيز اصحاب كليسا او را در 36 سالگي سر به نيست كردند (1262ق/1846م) و اين خود
رويدادي بود كه دل فتحعلي را از كين نمايندگان دين انباشتهتر ساخت. در 1255ق/1839م
ميرزا شفيع گنجوي معلم پيشين فتحعلي نيز به تفليس رفت و فتحعلي كار تدريس زبان تركي
را در مدرسة دولتي اين شهر كه خود بر عهده داشت، به او سپرد. در اين زمان همكاران
مدرسة دولتي يعني فتحعلي، ابوويان و ميرزا شفيع، به كمك بكيخان و چند شاعر و اديب
گرجي، انجمني ساختند كه در خانة ميرزا شفيع تشكيل ميشد. در اين انجمن كه نام
«ديوان عقل» بر آن نهادند، دربارة شعر و ادب كهن ايران سخن ميگفتند، در مسائل
سياسي و اجتماعي بحث ميكردند و به ويژه اهل ديانت ميتاختند. فتحعلي چند سالي در
چنين فضايي زيست و از دين به كلي دست كشيد، بلكه در دشمني با آن استوار شد. انديشة
آزاديخواهي نيز در ذهن او راه يافت، اما تعلق به دستگاه حكومتي روس او را از تحقق
بخشيدن به انديشههايش باز ميداشت.
در ميان آشنايان او از 2 تن ديگر نيز بايد نام بريم: يكي ميرزا اسماعيل بيك معروف
به كوتكاشنسكي و ديگري حسن خان معروف به اوتسميف . اين هر دو از افسران درس خواندة
ارتش تزاري بودند كه فتحعلي، گاه راز دل خود را با ايشان در ميان مينهاد.
طيّ اين سالها فتحعلي آثار چرنيشفسكي، استروسكي ، مارلينسكي، لرمانتوف، گريبايدوف،
گوگول، پوشكين، گرتسن، بلينسكي و دابر اليوبوف را خواند؛ با آثار مولير، اوژن سو،
دوما، ولتر، مونتسكيو، روسو، ميرابو، رنان، باكل، هيوم و ميل از راه ترجمة روسي
آنها آشنا شد و با نظريات اقتصادي سيسموندي نيز آشنايي يافت. از ميان ايرانياني كه
در وي تأثير داشتهاند، ملكمخان، جلالالدين ميرزاي قاجار و ميرزا يوسف
مستشارالدوله را بايد نام برد. آشنايي فتحعلي با آراي ملكم از راه مكاتبه با وي، به
قدري فتحعلي را شاد ساخته بود كه لقب روحالقدس بر او نهاد. فتحعلي ظاهراً خيلي پيش
از ملكم خان، يعني در 1262ق/1846م به فكر تشكيل انجمنهاي فراماسوني افتاد و اين فكر
را با ميرزا اسماعيل كوتكاشنسكي و حسن خان اوتسمي يف در ميان گذارد. اما آن انديشه
به اجرا در نيامد. گويا حسن خان، فتحعلي را از چنان كاري بيمناك ساخت. آنگاه، وي به
نگارش نمايشنامههاي انتقادي روي آورد تا بدين وسيله مردم را به نبرد با عادتهاي
كهنه برانگيزد و فكر آزادي و پيشرفت را در ذهن ايشان پديد آورد. او چند سال بعد،
اين كار را نيز رها كرد و به تلاش در راه اصلاح و تبديل خط پرداخت. فتحعلي تا پايان
عمر، اين كار را يگانه راه پيشرفت ميشمرد.
آثار: مهمترين زمينة كار فتحعلي، نمايشنامهنويسي است و او شهرت خود را بيشتر
مديون همين فن است. وي پس از آنكه با زبان روسي به خوبي آشنا شد، به مطالعة
داستانها و نمايشنامههاي روسي و نيز ترجمة آثار نويسندگان غربِ اروپا، از جمله
شكسپير و مولير پرداخت. برخي از آنها را به تركي درآورد و به روي صحنه كشاند و چون
به قدر كافي با اين فن اشنا شد، خود به خلق آثاري پرداخت. فتحعلي نخستين نويسندة
شرقي است كه به تقليد از اروپاييان، به نمايشنامهنويسي پرداخته است. وي از 1266 تا
1273ق/1850 تا 1857م 6 نمايشنامة كمدي ـ انتقادي و يك داستان نوشت، از اين قرار: 1.
ملاّ ابراهيم خليل كيمياگر؛ 2. مسيو ژوردان حكيم نباتات و درويش مَسْتْعلي شاه
جادوگر؛ 3. وزيرِ خانِ سراب (اين عنوان در ترجمة فارسي، به وزيرِ خانِ لنكران تغيير
يافت)؛ 4. حكايت خرس قولدور باسان (خرس دزد افكن)؛ 5. سرگذشت مرد خسيس؛ 6. وكلاي
مرافعه؛ 7. داستان يوسف شاه (ستارگان فريب خورده).
فتحعلي اين آثار را به زبان آذربايجاني نوشت. نماينشامهها ابتدا در روزنامة قفقاز
و سپس به صورت يك مجموعة جداگانه منتشر شد (1275ق/1859م). همة آنها در زمان حيات
نويسنده در تئاتر تفليس به نمايش درآمد. چندي بعد فتحعلي نمايشنامههاي خود را به
زبان روسي درآورد و برخي از آنها در تئاتر مسكو و پترزبورگ به نمايش گذارده شد.
بدين سان او در محافل هنري روس شهرت يافت. بعدها (1287ـ1290ق/1870ـ1873م) ميرزا
محمدجعفر قراچه داغي، اين هفت اثر را با نظارت فتحعلي، به فارسي ترجمه كرد. برخي از
آنها نيز به زبانهاي فرانسه، انگليسي، آلماني و نروژي ترجمه شد.
فتحعلي در اين نمايشنامه به افشاي فريبكاراني كه از سادگي و ناداني و طمع مردم سوء
استفاده ميكنند، ميپردازد و ميكوشد مردم را به انديشه و تلاش و كسب دانشهاي نوين
وادارد و از تنپروري و آسانجويي بازدارد. با خرافات و مدعيان جادوگري و كيمياگري
ميجنگد؛ شيوة حكمراني مستبدّانة شرقي را نكوهش ميكند و حكمرانان بياطلاع و
بيكفايت و وزيران و مشاوران نادان و طمّاع و چاپلوس را كه در برابر شاهان و اميران
ضعف نشان ميدهند و به هر پستي تن ميسپارند، اما نسبت به زيردستان تكبر ميورزند،
به استهزا ميگيرد و به آنان ميتازد. چهرة ناخوشايند زندگي روستاييان را، در برابر
زورگويي دولتيان و بيدادگري متصديان دادگستري و بياعتنايي قاضيان به حق و عدالت به
تصوير ميكشد. در جاي جاي اين نمايشنامهها اشاراتي هم به حقوق زنان و مقام اجتماعي
و استقلال آنان دارد.
اما داستان ستارگان فريب خورده پيشينة تاريخي دارد: در هفتمين سال سلطنت شاه عباس
اول صفوي (1003ق/1595م) ستارة دنبالهداري در آسمان ديده شد (هالي)، و منجمان اعلام
داشتند كه ظهور اين ستاره از مرگ پادشاهي خبر ميدهد. جلالالدين محمد يزدي،
منجمباشيِ دربار، چارة كار را در اين يافت كه شاه عباس چند روزي از سلطنت كناره
گزيند و كسي ديگر را به جاي خود نشاند تا نحوست احتمالي كواكب دامن او را نگيرد. پس
يوسف تركش دوز را كه از مردم قزوين و گويا بر مذهب نُقطوي بود، بر تخت سلطنت
نشاندند و پس از 3 روز او را كشتند. فتحعلي بر پاية اين رويداد تاريخي، داستان
ستارگان فريب خورده را پرداخت، اما در داستان وي، يوسف شاه در طي مدت كوتاه سلطنت
خويش دگرگونيهاي مهمي در دستگاه دولت پديد ميآورد؛ وزراي نادان و چاپلوس را از كار
بركنار و شغل منجمباشي را لغو ميكند؛ مجازاتهاي غيرانساني مانند طناب انداختن و
گوش و بيني بريدن و چشم كندن و شقّه كردن را ممنوع ميسازد؛ در سراسر كشور محاكم
عدالت برپا ميكند و قوانين مالياتي تازه مينهد. اما دوران اصلاحات او دير
نميپايد؛ وزيران و اميران معزول توطئه ميكنند و يوسف شاه را سرنگون ميسازند و
شاه صفوي به سلطنت باز ميگردد. در اين داستان، ميرزا فتحعلي در حقيقت از وضع
نابسامان روزگار خود انتقاد ميكند و ديدگاههاي خود را دربارة چگونگي نظم بخشيدن به
جامعه و ادارة آن بيان ميدارد. نوشتههاي فتحعلي عموماً حاوي طنزي گزنده است. در
حقيقت، اعتقاد راسخ او كه از جمله در نامهاي خطاب به ميرزا محمدجعفر قراچهداغي
بيان داشته (الفباي جديد و مكتوبات، 206، 212ـ214)، اين است كه موعظه و اندرز نتيجه
ندارد و انتقاد و استهزا كارسازتر است.
كوشش براي اصلاح و تغيير خط: تلاش به منظور اصلاح و تبديل خط در ايران و عثماني
مهمترين عنصر زندگي فتحعلي را ميسازد. در جهان اسلام او نخستين كسي است كه در راه
اصلاح و تغيير خط به عمل پرداخت و گامهايي در اين جهت برداشت، گرچه فكر اصلاح خط در
نوع خود تازه نبود. 150 سال پيش از آن، پطركبير در روسيه در خط كهن آن سرزمين
دگرگونيهايي وارد ساخت و به رغم مخالفت كشيشان و اشراف كار خود را پيش برد. پيش از
آن نيز در جهان اسلام برخي كسان دربارة دشواريهاي خط عربي سخناني گفته بودند.
فتحعلي در صفر 1274ق/ اكتبر 1857م رسالة خود را زير عنوان الفباي جديد براي تحريرات
السنة اسلاميه منتشر ساخت. در الفباي جديد وي، نقطههاي حروفْ حذف شده و حركات 3
گانه داخل حروف گشته است و حروفْ متصل به يكديگر نوشته ميشود. او اين رساله را در
ربيعالثاني همان سال توسط ميرزا حسين خان (مشيرالدوله و سپهسالار بعدي) كه در آن
تاريخ كنسول ايران در تفليس بود، براي ميرزا سعيد خان مؤتمن الملك انصاري، وزير
خارجة ايران، فرستاد و از اولياي دولت خواست طرح او را بررسي كنند. از برخي رجال
متنفّذ كشور نيز براي انجام مقصود خود ياري خواست، اما كسي به طرح او اعتنا نكرد و
فتحعلي هر چه تلاش به خرج داد، نتيجهاي نگرفت.
در ذيحجة 1278ق/ ژوئن 1862م طاهر مُنيف پاشا، اديب ترك و مترجم وزارت خارجة عثماني،
طي خطابهاي در «جمعيت علمية عثمانيه» از ضرورت اصلاح الفباي تركي سخن گفت و پيشرفت
جامعه را منوط به آن شمرد. ميرزا حسين خان مشيرالدوله كه از دوران خدمتش در تفليس
با فتحعلي دوستي داشت و در اين زمان وزير مختار ايران در استانبول بود، به ميرزا
فتحعلي رساند كه در عثماني زمينة مناسبي براي اجراي طرح او پديد آمده است. فتحعلي
در اواخر 1279ق/1863م، با اجازة گراندف ميكائيل، شاهزادة روس و حكمران قفقاز، و به
هزينة دولت روس به استانبول شتافت؛ در سفارتخانة ايران منزل گزيد و با معرفي سفير
روسيه در استانبول، رسالة الفباي جديد را به فؤاد پاشا صدراعظم عثماني نشان داد.
اين 3 نكته كه علاقة دولت تزار را به اجراي طرح تغيير خط در عثماني ميرسانَد، از
سرگذشت فتحعلي به قلم خود وي گرفته شده است (الفباي جديد و مكتوبات، 352). با اين
حال، رفيعلي (ميكائيل حسن اوغلي، نويسندة كتابي زير عنوان آخوند اوف، مسكو، 1959م)
معتقد است كه دولت روس و ژنرال ورانسوف، فرمانده نيروهاي قفقاز، با چنين نقشهاي
موافق نبودهاند و سفر فتحعلي به استانبول نيز موجب سردي مناسبات او با دولت روسيه
شده است (آدميت، 86). زندگي آسودة او پس از بازگشت به تفليس و تلاش مستمرّ وي در
همان راه تا پايان عمر، يعني تا 15 سال پس از آن سفر،حكايت از مخالفت دولت روس با
طرح اصلاح خط فتحعلي و سردي مناسبات وي با آن دولت ندارد.
رسالة الفباي جديد به فرمان صدراعظم در جمعيت علمية عثمانيه به بررسي نهاده شد و
اگرچة ماية تحسين گشت، اما گفته شد كه در كوتاه مدت قابل اجرا نيست و بايد به تدريج
و طي مدتي نسبتاً دراز به آن كار پرداخته شود. به پاداش كوششي كه فتحعلي در راه
مقصد اصلاح خط كرده بود، دولت عثماني با صدور فرماني، نشان «مجيديه» به او داد. در
اين ميان، كار ميرزا فتحعلي با ميرزا حسين خان مشيرالدوله به اختلاف كشيد. ميرزا
فتحعلي نسخههايي از نماينامهةاي خود را ميان عدهاي از مردان دانش و سياست در
عثماني توزيع كرده بود. ديديم كه فتحعلي در اين نمايشنامهها از شيوة رفتار هيأت
حاكمة ايران با مردم انتقاد كرده بود. ميرزا حسين خان به عنوان وزير مختار ايران
اين كار را نپسنديد و فتحعلي نيز كار خود را درست ميشمرد و چون هيچيك از عقيدة
خود دست بر نميداشتند، فتحعلي به اعتراض سفارتخانه را ترك گفت و مدتي در جاي ديگري
سكونت گزيد. سپس به تفليس بازگشت و ناكامي خود را در پيشبرد كار اصلاح خط در عثماني
به حساب ميرزا حسين خان گذاشت و دعوي كرد كه مشيرالدوله از همان زمان كه كنسول
ايران در تفليس بوده، با او «در باطن عداوت شديد داشته است» (الفباي جديد و
مكتوبات، 353) و او را نزد وزيران عثماني «بدخواه دين و دولت اسلام» (همان) معرفي
كرده است. در نامههايي نيز كه بعدها براي ملكم نوشت، به ميرزا حسين خان دشنامهايي
زشت داد و او را بيدانش خواند. در عين حال، طي نامهةايي براي خود ميرزاحسين خان،
به رنجش او از خود اشاره ميكرد و ميكوشيد وي را با خود بر سر مهر و محبت آورد
(آدميت، 191).
فتحعلي در تفليس به تلاش خود ادامه داد. مدتي بعد، ملكم خان كه خود نيز در اين
زمينه خيالاتي در سر داشت ــ چنانكه بعدها او نيز طرحي براي تغيير خط عرضه كرد ــ
اتصال حروف را در طرح نخستين فتحعلي موجد اشكال شمرد. فتحعلي هم نظر او را پذيرفت و
طرح تازهاي با حروف مقطع تهيه كرد. اما اين طرح تازه نيز در ايران توجه كسان
بسياري را برنينگيخت.
اما در عثماني، گفتوگوي و تلاش در باب اصلاح خط همچنان ادامه يافت. منيف پاشا نيز
دنبالة كار را داشت. در 1285ق/1868م شارل ميسمر فرانسوي، مشاور فؤاد پاشا صدراعظم
عثماني، يادداشتي در دفاع از تغيير خط و استفاده از حروف لاتين براي فؤاد پاشا
فرستاد. اين نامه در ذيقعده / مارس همان سال انتشار يافت. ملكم آن را براي فتحعلي
فرستاد، كه او را بسيار خوش آمد؛ پسرش را واداشت تا آن را از فرانسوي به روسي ترجمه
كند. سپس خلاصة آن را منتشر ساخت. خود نيز آن را به فارسي درآورد و نزد علماي قفقاز
فرستاد. آن يادداشت از راه ديگري به ايران نيز رسيد و ترجمه شد. بدينترتيب فتحعلي
به سومين مرحلة كار خود در تبديل خط رسيد، يعني پس از انتشار نامة ميسمر، به كار
برد حروف اروپايي معتقد شد و آخرين طرح خود را براي تغيير خط با استفاده از حروف
روسي عرضه كرد. در اين هنگام طرفداران اصلاح خط در ايران نيز حرارتي يافتند و
اميدهايي در دل فتحعلي پديد آوردند، اما در رمضان 1287ق/ دسامبر 1870م، ميرزا حسين
خان مشيرالدوله كه در اين زمان به مخالفت با اصلاح خط گراييده بود، به وزارت عدليّه
رسيد و 11 ماه بعد نيز صدراعظم شد. در نتيجه، بيشتر دوستان فتحعلي كه از ناخشنودي
ميرزا حسين خان از وي آگاه بودند، روابط خود را با او بريدند و آن حرارت فروكش كرد.
پس از آن، ملكم نيز به عنوان مستشار صدارت عظمي به تهران رفت. فتحعلي تقريباً تنها
شد. پس از اين، نامهاي به مستشارالدوله نوشت و «عقل و رشد و دانش و تدبير و اصابت
رأي و سلامت ذهن و باريكبيني و دورانديشي و ملت خواهي و كارداني و اطلاعات وافر»
او را از اوضاع دنيا ستود (الفباي جديد و مكتوبات، 276، 277). مستشارالدوله و ملكم
ميانجي شدند و ميرزا حسين خان به خواهش فتحعلي، گذشتهها را فراموش كرد و در راه
سفري كه به همراهي ناصرالدين شاه به اروپا كرد (1290ق/1873م)، به ديدار او رفت.
فتحعلي باز هم از ضرورت ايجاد الفباي جديد و اينكه بدون اصلاح خط هيچ گونه پيشرفتي
امكان ندارد، سخن گفت، اما ميرزا حسين خان انديشههاي ديگري در سر داشت و به سخنان
فتحعلي توجهي نكرد. ناكامي فتحعلي در كار تغيير خط، روح او را ميآزرد و موجب
ميگشت كه او بيش از پيش در اهميت آن اصرار ورزد. حتي شيفتگان او نيز پذيرفتهاند
كه وي در «اهميت اصلاح و تغيير الفبا» مبالغه كرده است (مقدمة محمدزاده بر الفباي
جديد، ص «ت»). آخوندزاده تا پايان عمر نيز از تلاش در راه تغيير خط دست برنداشت،
اما نتيجهاي نگرفت. در همان سالهاي آغاز اين كوشش، به جستوجوي علل ناكامي خويش
پرداخت و پنداشت كه عواطف ديني مردم سد راه تغيير خط دست برنداشت، اما نتيجهاي
نگرفت. در همان سالهاي آغاز اين كوشش، به جستوجوي علل ناكامي خويش پرداخت و پنداشت
كه عواطف ديني مردم سد راه تغيير خط است، پس در صدد هدم اساس دين برآمد (الفباي
جديد و مكتوبات، 354) و تصنيف مكتوبات كمالالدوله را به همين مقصود آغاز كرد
(1279ق/1862م).
نبرد با دين: چنانكه گفته شد، فتحعلي تحتتأثير محيط زندگاني و معاشران خود، نسبت
به روحانيت بدبين و از دين گريزان شد. زماني كه به آرزوي اصلاح و تغيير خط افتاد و
به مخالفت روحانيون با اين انديشه برخورد و كوششهايش در راه اقناع ايشان نافرجام
ماند (الفباي جديد و مكتوبات، 55 ـ 58،232، 245، 246، 326) در اعتقادش بر اينكه
دين مانع پيشرفت است، راسختر گشت و دشمنياش با دين شديدتر شد. وقتي ملكم براي او
نوشت كه بزرگان عثماني، تغيير خط را موجب انهدام دين ميشمرند، وي به يوسف خان
مستشارالدوله نوشت: «پس بعد از اين هيچ كس نگويد كه دين مانع علم و معرفت نيست»
(الفباي جديد و مكتوبات، 239).
آخوندزاده در بيشتر نوشتههايش كوشيده است جانب احتياط را رها نكند و كفر خويش را
بر همگان آشكار نسازد، بلكه گاه نيز سخناني حاكي از پاي بندي خوي به دين گفته است.
به سرتيپ عليخان، كنسول ايران در تفليس نوشته است: «شما ميدانيد كه من در اسلاميت
چقدر راسخ القلبم. سوره كهيعص را كه در حضور حاجي ابوالفضل براي شما تفسير كردم،
شنيديد و در اين اعتقاد، اولاد و اخلاف من نيز پيرو من خواهند بود» (الفباي جديد و
مكتوبات، 297). اما از لابلاي برخي از همين گونه نوشتهها نيز ميتوان بياعتقادي
او را دريافت. در عين حال در آنچه براي جمع كوچكتري از دوستان نزديكش نوشته و نيز
در جاهايي كه عقايد خود را از زبان شخص ديگري بيان كرده (مكتوبات كمالالدوله) به
صراحت منكر وجودباري و بعثت انبياء و حقيقت دين گشته است. در اين تصنيف، فتحعلي
سخنان الحادي خود را از زبان يك شاهزادة خيالي به نام كمالالدوله كه گويا پسر
اورنگ زيب، پادشاه هندوستان بوده، آورده و كار خود را چنين توجيه كرده است كه براي
پاسخ گفتن به «خيالات فاسدة... پسر ناخلف اورنگ زيب» بايد ابتدا از آنها آگاهي يافت
(آدميت، 190). زماني هم به ملكم كه قول داده بود مكتوبات كمالالدوله را چاپ كند،
نوشت: «در وقت چاپ كردن كمالالدوله، مبادا اسم مرا ذكر نموده باشيد» (الفباي جديد
و مكتوبات، 168). تصور فتحعلي آن بود كه با انتشار اين تصنيف، عقايد ديني مردم
جوامع اسلامي زير و زبر خواهد شد. او براي ملكم نوشت: «نسخهجات متعدّد كمالالدوله
در دست دوستان و همرازان من در اطراف عالم موجود است. عن قريب دوستانم نسخه را در
طرفي به چاپ خواهند رساند و در كلّ اسيا و افريقيه منتشر خواهند كرد. آن وقت ببينيم
كه وزراي استانبول چگونه دين خودشان را نگاه خواهند داشت. آن وقت دين ايشان از دست
خواهد رفت» (الفباي جديد و مكتوبات، 234، 235).
آشنايي آخوندزاده با فلسفه و علوم اسلامي سطحي بود. او استدلال معتقدان به صانع را،
با اين دعوي كه تقسيم وجود به ممكن و واجب اعتباري ندارد، مردود شمرده و تصريح كرده
است كه «مراد ما از وجود، ماهيت اشياء است» و «ماهيت اشياء واجبالوجود است». آنگاه
مدعي شده است كه متشرعان در برابر اين استدلال «مات و مبهوت ميشوند» (مقالات، 123،
124). حاصل سخن فتحعلي در اين زمينه، تكرار خطاي اصحاب تحقق، از قديم و جديد است كه
متعلق علم را به وجود محسوس، منحصر و محدود ميشمارند. دعوي نادرست ديگر فتحعلي اين
است كه همة حكما را منكر صانع اعلام ميكند. وي به اقتضاي سخن، پس از انكار صانع،
به هتك حرمت مقام رسالت و فقه اسلامي و بزرگان فقها ميپردازد (همانجا). همچنين در
پاسخ بر رسالة يك كلمه كه نويسندهاش، يوسفخان مستشارالدوله، در آن كوشيده بود
ثابت كند «آيين اسلام... با ترقي و سيويليزاسيون» مخالفت ندارد، يك سلسله اشكالات
سطحي بر شريعت وارد ساخته است، ولي شايد خود نيز احتمال ميداده است كه سخنانش در
اين باره چندان سنجيده و استوار نيست، زيرا خود در پايان اين پاسخ گويد: «هذيان
گفتم. توبه ميكنم» (مقالات، 99ـ100).
در عين حال، آخوندزاده در مكتوبات كمالالدوله از اصلاح دين، يا به تعبير خودش
پروتستانيسم، نيز سخن ميگويد. البته اين واقعبيني را دارد كه به رغم كين شديدش
نسبت به اسلام و پيشوايان آن و بيزاريش از عنصر عرب، آرزوي خود را به جاي واقعيت
نميگذارد. او با همة عشقي كه به زرتشتيان به عنوان يادگار نياكان دارد، در پيامي
به مانكجي، رهبر زرتشتيان گويد: «احياي دين زرتشت بعد از اين در ايران از ممكنات
نيست. در ايران دين اسلام پايدار و برقرار خواهد بود، اما نه به آن روش و حالت كه
سابق بود» (الفباي جديد و مكتوبات، 223).
انديشة ملي گرايي و حكومت قانون: آخوندزاده از نخستين نمايندگان ناسيوناليسم ايراني
است. او به تقليد از اروپاييان، كوشيد مليگرايي را جانشين دين سازد. وي از نگارش
مكتوبات كمالالدوله، به موازات محو دين يا تضعيف آن، تقويت علاقة ملت به ايران بيش
از اسلام و در نتيجه ايجاد احساسات ملي را نيز در نظر داشت. فتحعلي معتقد بود كه
اعتقادات ديني در دلهاي مردم، نيروي روزگاران گذشته را ندارد و نميتواند آنان را
به شوق شهادت به نبرد با دشمنان قوي دست بكشاند. پس بايد «تخم ملت دوستي و
وطنپرستي» را در دلهاي ايشان كاشت (آدميت، 115). «بلند همتي و علوّطلبي تقاضا
ميكند كه تعصب ما در حق همجنسان (همنژادان) و همزبانان و هموطنان باشد، نه در حق
بيگانگان و راهزنان و خونخواران» (مقالات، 126). پس به جاي «تعصب ديني»، «تعصب وطن»
را بايد نشاند (آدميت، 118). او از دورانهاي باستاني ايران، يعني زماني كه به گفتة
وي، فرمان شاهان ايران بر مغرب و مشرق جاري بوده است، با شور بسيار سخن ميگفت
(آدميت، 121) و نسبت به قوم عرب كه به تعبير وي «آثار پادشاهان فرشته كردار
پارسيان» را از ميان بردهاند، سخت كينه ميورزيد و آنان را «دشمنان علم و هنر»
ميخواند (آدميت، 125) و از «مصائب و خرابي»ها كه به گفتة وي «از اين قوم به وطن ما
رسيده است» ميناليد (الفباي جديد و مكتوبات، 220). آرزوي او اين بود كه كسي پيدا
شود و «ملت ما را از قيد اكثر رسوم ذميمة اين عربها كه سلطنت هزار سالة عدالت آيينِ
ممدوحة بلندآواي ما را به زوال آوردند آزاد كند». اما آنچه مردم ايران از عربها
گرفتند، رسوم ذميمة ايشان نبود و آيين اسلام كه زوال سلطنت هزار سالة ايران يكي از
نتايج آن بود، رسالتش اين بود كه هم عربها و هم ساير اقوام را از قيد رسوم ذميمة
موروثي ايشان آزاد كند. اينكه چه عربها و چه ديگر اقوام، بسياري از آن رسوم ذميمه
را همچنان نگه داشتند، گناه خودشان بود. آن سلطنت هزار ساله هم عدالت آيين نبود،
ستمآگين بود، ممدوحه نبود، زشت و نكوهيده بود و بلندآوايش هنوز هم گوش صاحبدلان را
ميخراشد. آنان كه خواستند آرزوي فتحعلي را برآورند، سادهانديشانِ ملت خويش را
گرفتارِ رسومِ پلشتتري ساختند.
آخوندزاده به رغم شيفتگي نسبت به سلطنت هزارساله و «پادشاهان فرشته كردار پارسيان»
تحتتأثير موج آزاديخواهي كه در آن روزگار از غرب به جنبش آمده بود، شيفتة
كنستيتوسيون (حكومت قانون) و مخالف استبداد شاهان و فعالمايشائي شاهزادگان و
طرفدار آزادي و برابري نيز شده بود. تلاش آخوندزاده در راه نشر انديشة حكومت قانون،
در زمان حياتش جنبشي برنينگيخت، ولي جنبشي كه بعدها زيرعنوان مشروطيت به وجود آمد،
تا حدودي از او تأثير پذيرفته بود.
مآخذ: آخوندزاده، فتحعلي، الفباي جديد و مكتوبات، تبريز، نشر احيا، 1357ش، جم ؛
همو، مقالات، تهران، آوا، 1351ش، جم ؛ آدميت، فريدون، انديشههاي ميرزا فتحعلي
آخوندزاده، تهران، خوارزمي، 1349ش، جم ؛ آرينپور، يحيي، از صبا تا نيما، تهران،
جيبي، 1351ش، 1/342ـ 358؛ بامداد، مهدي، تاريخ رجال ايران، تهران، زوار،
1347ـ1353ش، 1/58.
محمدعلي مولوي