responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه کلام اسلامی نویسنده : جمعی از محققین    جلد : 1  صفحه : 42
اسم اعظم
اسم الاسم ، وحقيقتِ داراى مراتب گوناگون ، و اعطا شده به اولياى الهى و استجابت كننده دعاى فانى در آن.اسم اعظم از اسماى حسناى الهى است.خداوند متعال ذاتى است كه داراى اسماى حسنا و صفات عليا مى باشد. به لفظى كه بر صفتِ تنها ، بدون ملاحظه ذات دلالت كندصفت گويند ، چون علم ،قدرت ، اراده و مانند آن ، و هر لفظى كه دلالت كند بر ذات ، به اعتبار صفت ، اسم خوانده مى شود ، چون عالم ، قادر ، مريد و امثال آن. پس الفاظ علم و قدرت و اراده و مشيت و حيات و مانند آنها صفات اللّه باشند ، و الفاظ عالم و قادر و مريد و شائى و حىّ و امثال آنها اسماء اللّه (گوهر مراد ، ص 239 240).
همه اسماى خداوند متعال حسنا مى باشند ، و خداوند اسم غير احسن ندارد ، زيرا هيچ گونه محدوديتى در مورد خداوند نيست ، پس هم ذات و هم خصوصيات (صفات) او نامتناهى است ، و لكن در مورد غير خداوند به علت محدوديتى كه در وجود و كمالات وجودى آنها مى باشد ، اسم غير أحسن معنا پيدا مى كند. و اسم اعظم از اسماى حسناى پروردگار است.
بحث از اسم اعظم اختصاص به دين اسلام و معارف دينى ما ندارد ، زيرا بنابر آنچه از روايات استفاده مى شود خداوند متعال اسم اعظم را به بعضى از انبيا و اوليا اعطا فرموده بود و در بين امت هاى پيشين نيز اين موضوع مطرح بوده است ، و در بحث از روايات اين حقيقت آشكار خواهد شد.
در مورد اسم اعظم روايات متعددى از معصومان (عليهم السلام) وارد شده است كه نمونه هايى در ذيل نقل مى شود:
1. على بن محمد نوفلى از ابوالحسن (امام هادى (عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود: اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف مى باشد ، نزد آصف يك حرف بوده و به آن تكلم نمود ، پس زمين مابين او و شهر سبأ شكافته شد ، در نتيجه تخت بلقيس را در اختيار گرفته آن را خدمت سليمان منتقل كرد ، سپس در كمتر از چشم به هم زدن زمين گسترده شد (به حال خود برگشت) ، و در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم موجود است ، و يك حرف نزد خداوند ، متفرد به آن ، در علم غيب مى باشد (اصول كافى ، ج1 ، ص 22 ، ح3).
2. از ابوعبداللّه (امام صادق (عليه السلام روايت شده كه حضرت فرمود: با عيسى بن مريم دو حرف بود كه با آن دو ، كارهايى انجام مى داد ، و با موسى (عليه السلام) چهار حرف بود ، و با ابراهيم شش حرف بود ، و با آدم بيست و پنج حرف بود ، و با نوح هشت حرف بود ، و خداوند همه آنها را براى رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) جمع كرد ، همانا اسم خداوند هفتاد و سه حرف مى باشد ، و يك حرف را از او پوشاند (بصائر الدرجات ، باب12 ، ح4).
3. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه: همانا اسم اعظم خداوند بر هفتاد و سه حرف استوار است ، در نزد آصف از آن حروف يك حرف بود ، پس به آن تكلم كرد ، در نتيجه زمين بين او و تخت بلقيس را فرو برد ، سپس تخت را در دست گرفت و زمين سريع تر از يك چشم به هم زدن به حال قبلى برگشت ، و در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم موجود است و يك حرف در نزد خداوند تعالى است ، آن را مخصوص خود نموده ، در علم غيب مكتوب ] مكنون [ مى باشد (همان ، ح7).
آنچه از اين روايات و روايات ديگر استفاده مى شود آن است كه: اولاً ، اسم اعظم داراى حروف معدودى مى باشد و آن حروف نزد پيامبران در عددهايى تقسيم شده است و بالاترين عدد (هفتاد و دو حرف) نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم و اهل بيت معصوم (عليهم السلام) مى باشد.
ثانياً ، تمام آن حروف براى پيامبران معلوم نگرديده است ، بلكه يك حرف از آنها در علم غيب الهى و پنهان از ديگران بوده و خداوند متفرد به آن مى باشد.
درباره اسم اعظم جهات زير قابل بحث است:
آيا اسم اعظم لفظ يا معناى ذهنى است و يا حقيقتى وراى لفظ و معنا مى باشد؟
آيا اسم اعظم ، اسم معيّنى مى باشد و يا غير معين؟
بنابر معين بودن ، آيا براى مخلوق معلوم است و يا معلوم نمى باشد؟
اقوال درباره چيستى اسم اعظم
در مورد چيستى اسم اعظم ديدگاه هاى مختلفى ارائه شده است:
قول اول: اسم معلوم است ، ولى معين نيست.شخصى از امام جعفر صادق (عليه السلام خواست كه اسم اعظم را به او بياموزد ، امام (عليه السلام) به او فرمود:برخيز و داخل اين حوض رفته و غسل كن تا اسم اعظم را به تو بياموزم ، پس وقتى وارد حوض گرديد و غسل به جا آورد در حالى كه زمستان بود و آب در نهايت سردى بود ، چون خواست از آب بيرون آيد امام به اصحاب اشاره كرد كه مانع خروج وى از آب بشوند ، و او هرگاه اراده مى كرد كه از جانبى خارج شود اصحاب او را منع مى كردند و به آب سرد پرتابش مى كردند ، پس آن مرد بسيار به آنها تضرع كرد و آنها نپذيرفتند و مطمئن شد كه مى خواهند او را كشته و هلاك كنند ، پس به سوى خداوند تعالى تضرع نمود كه او را از دست آنها نجات دهد ، و آنها چون دعاى او را شنيدند ، از آب خارجش نموده و لباس به او پوشاندند ، و مهلتش دادند تا به حال قوت برگشت. آن گاه به امام جعفر صادق (عليه السلام) عرض كرد: حالا اسم اعظم را به من بياموز. امام به او فرمود: اسم اعظم را آموختى و خداوند را بدان خواندى كه اجابتت فرمود. عرض كرد: چطور؟ فرمود: هر اسمى از اسماى خداى تعالى در نهايت عظمت است ، الاّ اين كه انسان وقتى اسم اعظم خدا را ذكر مى كند و قلب او به غير خدا تعلق دارد از آن بهره اى نمى برد و هنگامى كه خدا را ياد مى كند و طمعش از غير خدا منقطع است همان نام اسم اعظم مى شود ، و تو چون مطمئن شدى كه ما تو را خواهيم كشت ، در قلب تو جز اعتماد بر فضل خداوند متعال چيزى نماند ،پس در اين حال هر اسمى را كه ذكر كردى همان اسم ، اسم اعظم است (لوامع البيّنات ، ص 88 89).
قول دوم: اسم معينى است كه براى خلق معلوم مى باشد ، و آنهو است ، زيرا هو كنايه از فردى است كه به گونه غيبت و فردانيت موجود است ، و وجود و غيبت از همه ممكنات از صفاتى هستند كه بر حق سبحان واجب مى باشند و دلالت بر نهايت عزت و علوّ و كبريا مى كنند ، اما وجود براى خداوند به ذاتش و از ذاتش مى باشد ، و براى غير خداوند از ناحيه غيرش است ، و اما فردانيت پس فرد مطلق از هر ناحيه ، غير از او نمى باشد ، و اما غيبت از همه ممكنات به دليل اين كه محال است كه خداوند حالّ در غير خود يا محلّ براى غير يا متصل به غير يا منفصل از غير خود باشد ، پس هيچ مناسبتى بين او و چيزى از ممكنات نيست ، بنابراين ثابت شد كه صفاتى كه كلام ما (هو) بر آنها دلالت مى كند به غير خداوند سبحان سزاوار نيست ، پس اين كلمه اخص اسماى خداوند سبحان مى باشد (همان ، ص90).
قول سوم: اسم معينى است كه براى خلق معلوم مى باشد و آن اللّه است.فخر رازى براى صاحبان اين ديدگاه دوازده حجت نقل مى كند (همان ، ص 91ـ 96).
روايتى كه در تفسير شريف صافى نقل شده ، نيز مى تواند مستند اين نظريه باشد ، و آن اينكه: از امير مؤمنان (عليه السلام) نقل شده:اللّه ، اعظم اسماى خداوند عزوجل مى باشد ، سزاوار نيست كه غير خدا به آن نامگذارى شود (تفسير صافى ، ج1 ، ص 81).
قول چهارم: اسم معينى است كه براى خلق معلوم مى باشد ، و آن الحىّ القيوم است. ابو بن كعب از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درخواست كرد كه اسم اعظم را به او بياموزد ، پس حضرت فرمود: آن در كلام خداوند (اللّه لا إله إلاّ هو الحىّ القيّوم) (بقرة:255) ، يا در كلام خداوند (الم. اللّه لا إله إلاّ هو الحيّ القيوم) (آل عمران:2ـ3) مى باشد.
طرفداران اين قول گفته اند: اسم اعظم در اللّه لا إله إلاّ هو نيست ، زيرا اين كلمه در آيه هاى زيادى موجود مى باشد ، پس زمانى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ، اسم اعظم را در اين دو محصور نمود ، علم پيدا مى كنيم كه آن عبارت از الحى القيوم است (لوامع البينات ، ص 96).
قول پنجم: اسم معينى است كه براى خلق معلوم مى باشد و آن ذو الجلال والإكرام است.
دو وجه براى اين نظريه نقل شده كه يكى از آن دو اين است كه: اين كلمه بر تمام صفات معتبر در الهيت دلالت مى كند. اما جلال اشاره به صفات سلبى و اكرام اشاره به اضافات مى باشد ، و معلوم است كه صفات شناخته شده براى خلق در اين دو قسم محصور مى باشند (همان).
قول ششم: اسم معينى است كه براى خلق معلوم مى باشد و آن ، حروف مقطعه در اوايل سوره هاست.
دليل اين ديدگاه آن است كه از على (عليه السلام) روايت شده كه موقعى كه امر بر ايشان دشوار مى شد دست به دعا برده و عرض مى كرد: يا كهيعص (مريم:1) ، يا حم عسق (شورى:1) (همان ، ص 97).
قول هفتم: اسم معينى است كه براى خلق معلوم مى باشد ، و آن اللّهمّ إنّى أسئلك اللّه اللّه اللّه الذي لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظيم است. در روايتى از امام زين العابدين (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: از خداوند درخواست كردم كه به من اسم اعظمى را كه اگر با آن خوانده شود اجابت مى كند ، بياموزد ، پس در خواب به من گفته شد: بگو:اللّهم انّى... (همان).
قول هشتم: اسم معينى است كه براى خلق معلوم نمى باشد.دليل اين نظريه وجود روايت هاى زياد ادعا شده است ، و در وجه مكتوم بودن اسم اعظم گفته اند اين امر سبب مواظبت خلق بر ذكر همه اسما به اميد جريان آن اسم بر زبان ، مى شود و به همين سبب خداوند نماز وسطى را از بين نمازها و شب قدر را در شب هايى پنهان نگه داشته است (همان ، ص 98ـ 99).
اين اقوال هشت گانه را فخر رازى بيان كرده است ، و خود او اعتقاد به غير معلوم بودن را نمى پسندد ، و خلاصه كلامش در مقابل استدلال اين است كه:چون ذات خداوند متعال با معرفت حقيقى ذاتى قابل شناخت مى باشد ، پس زمانى كه خداوند قلب بعضى از بندگانش را به اين معرفت نورانى فرمود ، بعيد نيست كه او را بر اسم اين حقيقت مخصوص نيز آگاه كند (همان ، ص 100).
قول نهم: اسم اعظم بسم اللّه الرحمن الرحيم مى باشد.
دليل اين نظريه روايتى است از امام رضا (عليه السلام) كه فرمود: بسم اللّه الرحمن الرحيم به اسم اعظم بودن ، از سياهى چشم نسبت به سفيدى آن ، نزديك تر است (مجمع البيان ، ج1 ، ص 89).
نظريه هاى ديگرى نيز در اين مسئله وجود دارد. سيوطى بيست قول در رساله الاسم الاعظم در مورد اسم اعظم بيان مى كند. (شرح اسماء اللّه الحسنى ، ص 42ـ 47). در همه اين نظريه ها ، جهت دوم و سوم از جهات اختلاف پيش گفته در اسم اعظم در نظر گرفته شده و بيان صريحى درباره جهت اختلاف اول در اين ديدگاه ها يافت نمى شود.
علامه طباطبايى (قدس سره جهت اول را در نظر گرفته و اقوال در اسم اعظم را در سه قول منحصر كرده است:
1. اسم اعظم لفظى مركب از حروف ناشناخته است كه تركيب مخصوص آنها داراى تأثيرهاى عجيبى است ، و مواد خاص با تركيب ويژه پديد آورنده آثار غير عادى مى باشند (الميزان ، ج8 ، ص 354).
علامه ، اين ديدگاه را به عنوان قول شايع در ميان عموم مردم معرفى مى كند ، و بنابر اين نظريه اثر حاصل از ناحيه خود لفظ با وضع لغوى آن مى باشد.
2. براى اسم اعظم لفظى هست كه به طبيعتش بر آن اسم دلالت مى كند ،نه با وضع لغوى ، و به اختلاف حوايج و مطالب تأليفش اختلاف مى يابد (همان ،ج 8 ، ص 355).
بر اين قول اصحاب عزائم و اهل افسون و جادو ، و علماى اسرار حروف اصرار مىورزند.
البته در سرّ اين تصرف و تأثير ، اختلافاتى وجود دارد ، طايفه اى آن سرّ را در مزاج حاصل از تركيب حروف پنداشته اند و حروف را بر حسب اقسام طبايع ، مانند عناصر چهارگانه ، به چهارگونه تقسيم كرده اند و هر طبيعتى به صنفى از حروف اختصاص يافته و بدين جهت ، حرف را به قاعده اى كه در اصطلاح اكسير مى نامند ، به اقسام هوايى ، آتشى ، آبى و خاكى تقسيم كرده اند.
و طايفه اى سرّ تصرفى را كه در حروف خيال كرده اند به نسبت هاى عددى مستند كرده و مى گويند: حروف أبجد چه از لحاظ طبع و چه از لحاظ وضع بر اعدادى دلالت دارند ، كه معمولاً به آنها اختصاص يافته اند و از اين رو ، به خاطر تناسب بين اعداد ، ميان حروف نيز تناسب مستقلى وجود دارد ، و احياناً تصرف سرّ حرفى و سرّ عددى با هم درمى آميزند (اسم مستأثر ، ص 19ـ 20).
3. اسم اعظم حقيقتى دارد و تأثيرش معلول آن مى باشد ، نه از ناحيه الفاظ يا معانى مفهوم از آنها (الميزان ، ج8 ، ص 355).
علامه طباطبايى بعد از بيان دو ديدگاه ، در مقام بيان ديدگاه سوم كه مختار خود اوست ، مى فرمايد: بحث حقيقى از علت و معلول ، و خواص علت و معلول همه اين نظريه ها را دفع مى كند ، زيرا تأثير حقيقى دائر مدار وجود اشيا در قوت و ضعف ، و سنخيت بين مؤثر و متأثر مى باشد ، در حالى كه اگر اسم لفظى را از جهت خصوص لفظ آن در نظر بگيريم ، مجموعه اى از اصوات شنيده شده اى مى باشد كه از كيفيات عرضى هستند ، و اگر از جهت معناى تصور شده اعتبار شود ، صورت ذهنى كه از جهت خودش اثرى در شيئى ندارد ، مى باشد ، و اينكه صوتى كه ما از راه حنجره ايجاد كرده ايم ، يا صورت خيالى كه در ذهنمان تصور مى كنيم به گونه اى باشد كه با وجودش غلبه بر وجود هر چيزى داشته باشد ، و در آنچه ما اراده مى كنيم تصرف كند ، پس آسمان را به زمين ، و زمين را به آسمان منقلب كرده ، و دنيا را به آخرت و آخرت را به دنيا بگرداند و هكذا ، در حالى كه خود آن ، معلولِ اراده ما مى باشد ، از امور محال است.
و اسماى الهى و به ويژه اسم اعظم ، گرچه مؤثر در عالم وجود ، و وسائط و اسباب براى نزول فيض از ذات متعالى در اين عالم مشهود مى باشند ، لكن آنها به حقايقشان تأثير مى گذارند ،نه با الفاظى كه در لغت كذايى دلالت بر آنها مى كنند ، و نه با معانى كه از الفاظ تصور شده در اذهان فهميده مى شوند (الميزان ، ج8 ، ص 355 ; دمع السجوم ، پاورقى ، ص 298 ; هزار و يك نكته ، نكته 479 ، ص 239).
استاد جوادى آملى در تحرير تمهيد القواعد ، ص 152 ، نيز نظريه لفظ بودن اسم اعظم را رد كرده و معتقد است: اسم اعظم واقعيت عينى دارد.اما نسبت به معين بودن و نبودن اسم اعظم ، بنابر آنچه در روايات در مورد محصور بودن حروف در عدد خاص هست ، استفاده مى شود كه اسم معينى است. و نيز در دعاها مثل دعاى سمات از خداوند در مقابل اسماى ديگر الهى ، سؤال به اسم اعظم مى شود ، كه ظهور در معين بودن آن دارد.و نسبت به معلوم بودن و نبودن آن بر خلق ، از روايات معلوم بودن استفاده مى شود ، به ويژه از تقسيم حروف به مستأثر و غير مستأثر.
بنابراين ، ديدگاه پذيرفته اين است كه: اسم اعظم حقيقتى معين بوده و به مشيت خداوند متعال براى عده اى از پيامبران و بندگان شايسته و اولياى الهى معلوم مى باشد ، كه با فناى آنها در حقيقت اسم اعظم و جارى كردن لفظ آن بر زبان ، دعايشان به درجه اجابت مى رسد.و بعد از روشن شدن حقيقت خارجى بودن اسم اعظم ، مى توان گفت حروفى كه در روايات به عنوان اسم اعظم وارد شده اند نيز حقايقى خارجى مى باشند كه حروف لفظى از آنها حكايت مى كنند ، و ممكن است اشاره به مراتب حقيقت اسم اعظم بنمايند كه به تفاوت مراتب اولياى الهى و درجه نياز آنها ، به ايشان اعطا مى شوند ، واللّه العالم.
حقيقت دعا به اسم اعظم
اجابت دعايى كه خداوند وعده آن را در آيه (أُجيب دعوة الدّاع إذا دعان) (بقره:186) داده است ، بر دعا و طلب حقيقى و اينكه دعا و طلب از خداوند نه غير او بوده باشد ، توقف دارد ، بنابراين كسى كه از هر سببى منقطع شده و براى حاجتى به پروردگارش متصل بشود ، همانا به اسم مناسب با حاجتش متصل گرديده است ، پس اسم به حقيقتش تأثير گذاشته و دعايش مستجاب مى شود ، و اين حقيقت دعا به اسم مى باشد ، و به حسب حال اسمى كه داعى به سوى آن منقطع شده ، حال تأثير از حيث عموم و خصوص تحقق مى يابد ، و اگر اين اسم اعظم باشد هر چيزى براى حقيقت آن منقاد گرديده و دعاى كسى كه به اين اسم خدا را خوانده به صورت اطلاق مستجاب مى شود.
بنابر اين آنچه از روايات و ادعيه در اين باب وارد شده ، بايد بر اين حقيقت حمل شود ، نه بر اسم لفظى يا مفهوم آن (الميزان ، ج8 ، ص 356). دعوت خداوند به اسم اعظم يا اسم ديگر به آن است كه داعى در آن اسم فانى شود ، و سپس خاصيت اسم در او ظاهر و دعا مستجاب گردد... و اسم اعظم داراى خاصيت همه اسما است كه امامان (عليهم السلام) وقتى بدان اسم ، خدا را مى خواندند و بدان متحقق مى شدند هر معجزه اى را اظهار مى كردند ; از مرده زنده كردن و شفا دادن بيماران و خرق قواعد طبيعت و همان مى شد كه مى خواستند. (دمع السجوم ، پاورقى ، ص 298).
معناى تعليم اسم اعظم
معناى ياد دادن اسمى از اسما ، يا چيزى از اسم اعظم بر يكى از پيامبران ، يا يكى از بندگان اين است كه براى او راه انقطاع به سوى خداوند متعال را به واسطه اين اسمش در دعا و مسئلتش بگشايد ، پس اگر در اينجا اسم لفظى اى بود و براى آن مفهومى باشد ، اين ، تنها بدان منظور است كه الفاظ و معانى آنها وسايل و اسبابو هستند كه به واسطه آنها حقايق به نوعى حفظ مى شوند (الميزان ، ج8 ، ص 356).
بنابراين مى توان گفت الفاظ همه اسماى حسناى خداوند متعال ، به ويژه اسم اعظم در حوادث عالم وجود ، مؤثرند ، اما در حدّ اعداد ، و تلفظ نمودن اين اسما با انقطاع تام به مسماى آنها نفس متلفظِ به آنها را براى رسيدن به خواسته خود از ناحيه فاعل تام آماده مى كند.
حاصل آن كه: حقيقت دعا به اسم اعظم ، انقطاع از هر سببى غير از خداوند ، و اتصال به پروردگار است.
و تعليم اسم اعظم ، يعنى گشودن راه انقطاع به سوى خداوند.
و لفظ اسم اعظم در حدّ معدّ تأثير دارد ، و در روايات به لفظ دعا به اسم اعظم و تكلم به اسم اعظم تعبير آورده شده است (بصائر الدرجات ، ص 217 ، ح1 ; ص 219 ، ح3).

منابع
(1) اسم مستأثر ، محمد گيلانى ، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، ؛
(2) الاصول من الكافى ، كلينى ، دار الكتب الاسلامية ، تهران ؛
(3) بصائر الدرجات ، صفار القمى ، ابوجعفر محمد بن الحسن ، منشورات مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى ، قم المقدسة ؛
(4) تحرير تمهيد القواعد ، جوادى ، عبداللّه ، انتشارات الزهراء ، ، زمستان 1372 ؛
(5) تفسير الصافى ، فيض الكاشانى ، محسن ، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، بيروت لبنان ؛
(6) دمع السجوم ترجمه كتاب نفس المهموم ، شعرانى ، ابوالحسن ، مؤسسه انتشارات هجرت ، ، زمستان 1381 ؛
(7) شرح اسماء اللّه الحسنى ، قشيرى ، ابوالقاسم عبد الكريم ، دارالحرم للتراث ، سور الازبكية القاهرة ؛
(8) گوهر مراد ، فياض لاهيجى ، عبدالرزاق ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ؛
(9) لوامع البيّنات فى شرح اسماء اللّه والصفات ، رازى ، فخر الدين ، محمد بن عمر ، منشورات مكتبة الكليات الازهرية القاهرة ؛
(10) مجمع البيان ، طبرسى ، ابوعلى الفضل بن الحسن ، دار المعرفة للطباعة والنشر ، 1408هـ.ق ؛
(11) الميزان ، فى تفسير القرآن ، طباطبائى ، محمدحسين ، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان ، قم ايران ؛
(12) هزار و يك نكته ، حسن زاده ، حسن ، مركز نشر فرهنگى رجاء.؛
محمدباقر مرتضوى نيا
نام کتاب : دانشنامه کلام اسلامی نویسنده : جمعی از محققین    جلد : 1  صفحه : 42
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست