حاكم (الحاکم) بامراللّه ، ابوعلى منصور، ششمین امام و خلیفه فاطمى. وى در 23 ربیعالاول 375 در قاهره از كنیزى نصرانى متولد شد (ابنحماد، ص 49؛ دوادارى، ج 6، ص 256؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 3؛ قس ابنتغریبردى، ج 4، ص 176). او نخستین خلیفه فاطمى بود كه در مصر بهدنیا آمد (رشیدالدین فضلاللّه، ص50). پدرش، العزیزباللّه، در 383 او را به ولیعهدى برگزید و او پس از وفات پدر، در دوازده سالگى به خلافت رسید و بیش از 25 سال فرمانروایى كرد (ابنحماد، ص 49ـ50؛ ابنمیسّر، ج 2، ص 50؛ رشیدالدین فضلاللّه؛ دوادارى، همانجاها). مورخان بهدلیل تغییرات ناگهانى رفتار وى، او را با تعابیر مختلف وصف كردهاند (براى نمونه رجوع کنید به ابنخلّكان، ج 5، ص 292ـ293؛ ابنتغریبردى، ج 4، ص 177)، از جمله برخى او را تأثیرگذار و استثنایى (رجوع کنید به خراسانى فدائى، ص 72؛ ابنزولاق، ص 78ـ95؛ دوادارى، ج 6، ص 259) و عدهاى، وى را پلید و شرور خواندهاند (رجوع کنید به انطاكى، ص 256ـ258؛ ابنخلّكان، ج 5، ص 293ـ294؛ سیوطى، ج 1، ص 602).
دوره الحاكم، به دلیل تقارن با تحولات سیاسى و فرهنگى در سرزمینهاى اسلامى، پُر از آشوب و درگیرى بود (تامر، ج 3، ص 13). آنچه مسلّم است، وى در ابتداى خلافت، به علت كمى سن، نتوانست بر امور دولت مسلط شود، چنانكه بلافاصله پس از جلوس، تحت نفوذ رهبران قبیله كُتامه (انطاكى، ص 237؛ رشیدالدین فضلاللّه، همانجا؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 4)، یكى از شیوخ آنان به نام حسنبن عمار را در 386 به جانشینى خود تعیین كرد و لقب امینالدوله به او اعطا نمود (انطاكى، ص 237ـ 238؛ ابنمیسّر، ج 2، ص 53). اقدامات سلطهجویانه ابنعمار موجب دخالت تام كُتامیان در امور ملكدارى شد (ابناثیر، ج 9، ص 118) و بهسرعت زمینهاى براى رقابت و كشمكش میان مردم غرب و شرق جهان اسلام (مَغاربه و مَشارقه) ایجاد كرد (رجوع کنید به ابنظافر ازدى، ص 43؛ ابناثیر، ج 9، ص 119؛ دوادارى، ج 6، ص 257). همین امر منجر به جنگ داخلى میان طوایف بربر مقیم قاهره شد. در یكى از این جنگها (23 شعبان 387)، كه مشارقه كتامیان را شكست دادند و خانههایشان را غارت كردند (انطاكى، ص 239؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 11)، ابنعمار گریخت و سرانجام در شوال 390 كشته شد. الحاكم بامراللّه به ناچار در رمضان 387 امور ادارى و حكمرانى مصر را به برجوان*، مربى و همنشین خود، سپرد (ابنصیرفى، ص 27؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 14، 36).
در شعبان همان سال، قیصر روم، دوقس، با لشكرى عظیم به حلب، كه جزو قلمرو فاطمیان بود، حمله برد، اما سپاه فاطمى، به فرماندهى جیشبن صمصامه، او را شكست داد و اسیران زیادى گرفت (انطاكى، ص 243؛ ابنقلانسى، ص 51ـ 52؛ كاشانى، ص 86؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 19). در همین دوره، لشكریان فاطمى به بسیارى از شهرهاى شام، چون دمشق، انطاكیه، طرابلس، حلب، غزه، عسقلان و رَمْلَه، حمله كردند (ابناثیر، ج 9، ص 119ـ121) و در كوفه، موصل، انبار و مدائن (همان، ج 9، ص 223؛ ذهبى، حوادث و وفیات 401ـ 410ه ، ص 6) بهنام الحاكم خطبه خواندند.
نفوذ و اقتدار فزاینده برجوان، خلیفه را ناگزیر ساخت تا به تشویق خواجه حرمسرا، ریدان، كه از مخالفان سرسخت برجوان بود، اسباب قتل وزیر را فراهم آورد (مقریزى، 1416، ج 2، ص 25ـ26). در شوال 390، برجوان كشته شد و حسینبن جوهر جانشین وى گردید (انطاكى، ص 249؛ ابنصیرفى؛ مقریزى، 1416، همانجاها) از این پس، الحاكم بامراللّه، شخصآ حكمران شد (محمدعبداللّه عنان، ص100) و به سبب ویژگیهاى شخصیتیاش سیاستهاى خاصى در پیش گرفت. برخى فرمانهاى الحاكم در دوران خلافتش عبارت بودند از: منع خرید و فروش نبیذ، شكستن ظروف شرابفروشان (انطاكى، ص 253ـ254، 256؛ ابنكثیر، ج 12، ص 9)، دستگیرى فروشندگان و مجازات نوشندگان مسكرات (خراسانیفدائى، ص 74)، ویران كردن اماكن فساد (انطاكى، ص 256)، بستن دكانها در روز و باز نمودن آنها در شب (سیوطى، ج 1، ص 602ـ603)، تبعید آوازخوانان و اصحاب مَلاهى از مصر (رشیدالدین فضلاللّه، ص 59)، منع خروج زنان از خانه یا منع رفتن ایشان به حمام (ابنجوزى، ج 15، ص 101؛ ابناثیر، ج 9، ص 317)، ممانعت كفشگران از دوختن كفش براى بانوان (ابنجوزى، همانجا)، ممانعت زنان از گریه كردن یا رخ باز نمودن پشت جنازهها (دوادارى، ج 6، ص 273)، جلوگیرى از خوردن غذاهاى مورد علاقه معاویةبن ابیسفیان و متوكل عباسى و عایشه (ابنظافر ازدى، ص 44؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 53)، ممانعت از صید و فروش و خوردن ماهیهاى بدون فلس، و نیز طلینس/ دلنیس (نوعى صدف)، منع فروش انگور (انطاكى، ص 257؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 53،90)، كشتن تمامى سگهاى ولگرد، در قاهره و فسطاط (انطاكى، ص 258)، خشونت با متخلفان، و تازیانه زدن و دور شهر گرداندن و گردن زدن متمردان (ابنحماد، ص 53). فرمانهاى الحاكم، كه از خشمهاى ناگهانى او سرچشمه میگرفت، در بسیارى موارد منجر به قتل وزرا، قضات، درباریان و اطرافیان او میشد (ابنخلّكان، ج 5، ص 292ـ293؛ براى شرح این وقایع رجوع کنید به ابنحماد، ص 57؛ ابنمیسّر، ج 2، ص 54؛ ابنخلدون، ج 4، ص 74؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 8).
بدرفتارى و خشونت خلیفه فاطمى با مسیحیان و یهودیان، در استمرار سیاست خصمانه پدرش، العزیزباللّه، بود. سختگیرى با اهل ذمه، اِعمال قوانین دشوار بر آنها و اجبارشان بهرعایت قوانین و احكام احتمالا بهمنظور جلب توجه مسلمانانى بود كه از اقدامات بیرویه اهل ذمه در مسندهاى دولتى و غیردولتى به ستوه آمده بودند یا شاید براى جلبنظر قبطیان مسیحى مصر بود كه عمدتآ با مسیحیان مَلْكائى مشكل داشتند و سختگیرى بر آنها موجبات خشنودى مسیحیان قبطى را فراهم میكرد و به اینترتیب، بر محبوبیت خلیفه میافزود. برخى اقدامات او در این زمینه عبارت بود از: منع یهودیان و مسیحیان از سوار شدن بر اسب و بهكار بردن زین و یراق، نهادن نشان صلیب پنج رطلى بر گردن مسیحیان و یوغ چوبى با همان وزن به گردن یهودیان (ابنحماد، ص 54؛ ذهبى، حوادث و وفیات 381ـ 400 ه، ص 238)، بستن جُلجُل (انطاكى، ص 278؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص 55؛ كاشانى، ص 91) یا زنگوله در گرمابه به نشانه اهل ذمه بودن (ابنحماد، همانجا)، ویران كردن صومعهها و كلیساها و تبدیل آنها به مسجد و مصادره اموال آنها (انطاكى، ص 252) از جمله انهدام كلیساى مزار مقدّس یا قُمامه/ قیامه در قدس كه داراى اشیاى نفیس منحصر بهفرد و مورد احترام و زیارت مسیحیان بود (همان، ص 279؛ ابنتغرى بردى، ج 4، ص 218). در پى اقدام اخیر، خشم مسیحیان سایر نقاط برانگیخته شد و فرمانرواى روم شرقى، ضمن پایان دادن به پیمان صلح با فاطمیان، مانع از تجارت روم شرقى با فاطمیان شد. تصمیمات خلیفه، آنى و مقطعى بود. وى پس از مدتى، براى دلجویى از اهل ذمه، آن دسته از مسیحیان و یهودیانى را كه به اجبار به اسلام گرویده بودند، ترغیب نمود كه به كیش اصلى خود بازگردند. علاوه بر این، به مرمت كلیساها پرداخت و فشار را از اهل ذمه برداشت (رشیدالدین فضلاللّه، همانجا).
الحاكم در 395، به منظور منزوى كردن اهل سنّت از عرصه سیاست و فرهنگ، فرمان سب و لعن صحابه و خلفا (رجوع کنید به انطاكى، ص 256؛ دوادارى، ج 6، ص 279؛مقریزى، 1270، ج 2، ص 286) و بزرگان منتسب به اهل سنّت را بر منابر صادر نمود و دستور داد تا بر كتیبههاى سردر و دیوار مساجد، مظاهر این برائت را بنگارند (انطاكى، ص 256). این فرمان پس از دو سال لغو، و در 403 دوباره اجرا شد (ابنخلّكان، ج 5، ص 293).
اقدامات تند و بیرویه الحاكم، شورشها و ناآرامیهاى فراوانى در پى داشت، كه یكى از مهمترین آنها، شورش ولیدبن هشام* بود (رجوع کنید به ابناثیر، ج 9، ص 197). این شورش در 395 در ناحیه برقه آغاز و بعد از بیش از یك سال مقاومت، سركوب شد (انطاكى، ص 259ـ261؛ ابنجوزى، ج 15، ص 53ـ54؛ ابنتغرى بردى، ج 4، ص 212، 215ـ217).
دومین شورش مهم دوره الحاكم را مُفَرِّجبن دَغْفَلبن جراح بر پا كرد. هرچند او و برادرانش در سركوبى شورش ولیدبن هشام به فاطمیان كمكهاى فراوانى كردند (انطاكى، ص 265)، اما آرزوى تشكیل حكومتى نیمهمستقل، مفرّج را بر آن داشت تا در 402 دست به شورش زند. وى ابتدا حكمران فاطمى دمشق را كشت و رمله را تصرف كرد و با اعلام امامت و خلافت حسنبن جعفر علوى، معروف به ابوالفتوح، در فلسطین و حجاز اعلام حكومت كرد (همان، ص290ـ292، 305). این شورش دو سال بهطول انجامید. با اعزام سپاه الحاكم به رمله و دخالت جراحیان منطقه، ابوالفتوح دست از معارضه برداشت و به مكه بازگشت و الحاكم او را بخشید (همان، ص 292؛ ابنعذارى، ج 1، ص 259؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 95).
الحاكم در ربیعالاول 404 پسرعمویش، ابوالقاسم عبدالرحیمبن إلیاس، را ولیعهد خود كرد (انطاكى، ص 306؛ دوادارى، ج 6، ص 288؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص100ـ101).
در سال 407 الحاكم بر حلب چیره شد و عزیزالدوله فاتك را حاكم حلب كرد (انطاكى، ص 326؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 129ـ130).
در این دوره، الحاكم تحتتأثیر تمایلات زهدگرایانه قرار گرفته بود، لباسهاى ساده میپوشید، سوار بر الاغ در كوچهها میگشت، و مردم را از سجده كردن و دستبوسى منع كرد (انطاكى، ص306؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص59؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 101). از 407 به بعد، الحاكم دچار نوعى توهّم گردید، بهنحوى كه با عده كمى از یارانش به گردشهاى شبانه در كوچهها و معابر قاهره و فسطاط میرفت یا ساعتهایى را در كوه مقطم به تنهایى یا با یارانش سپرى میكرد (انطاكى، ص 329ـ332؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 106ـ109). نخستین نتیجه این رفتارهاى عجیب پیدایش اندیشههاى افراطى در میان برخى داعیان فاطمى بود. آنان تحت تعالیم مخالف اسماعیلیه، اندیشههاى غلوآمیز خود را درباره الحاكم بیان كردند. به نظر میرسد نخستین داعى* كه الوهیت حاكم را مطرح كرد، حسنبن حیدره فرغانى، مشهور به الاخرم، بود (رجوع کنید به سبط ابنجوزى، ص313؛ ابنتغریبردى، ج4، ص183). او در سال 408، الحاكم را رهبر، امام و مؤید مِن عنداللّه، معصوم و مصون از گناه و لغزش بشرى، حافظ حقیقى اسلام، داناى باطن شریعت و مفسر موثق وحى الهى معرفى كرد. به فرمان حاكم، اخرم تهدید به مرگ شد و مردم خانه او را غارت كردند (ابنظافر ازدى، ص 52).
در سال 408، یك داعى ایرانى بهنام محمدبن اسماعیل دُرزى* در قاهره به الحاكم نسبت الوهیت داد. مردم از این ادعا آشفته شدند و بنابر قول مشهور، یكى از تركهاى خشمگین داعى را كشت و فتنهاى برپا گردید (انطاكى، ص 334، 340؛ سبط ابنجوزى، ص 313ـ314؛ مقریزى، 1416، ج 2، ص 113؛ ابنتغرى بردى، ج 4، ص 184). پس از درزى، كه بنیانگذار فرقه دروزیه بود، داعى دیگرى بهنام حمزةبن على زوزنى*، بر الوهیت حاكم تأكید و مردم را به پیروى از درزى دعوت كرد. وى تمام احكام الهى را ساقط و بیاعتبار خواند. در پس ترویج این تفكرات غالیانه، شورشهاى بسیارى در مصر رخ داد و عدهاى كشته شدند (رجوع کنید به انطاكى، ص 342ـ344؛ ابنظافر ازدى، ص52ـ 54؛ مقریزى، 1416، همانجا).
در اواخر سال 410، الحاكم در شهر فسطاط اعلام الوهیت كرد و دو گروه در مقابل هم صفآرایى كردند؛ عدهاى كه به آیین جدید پیوستند و گروهى خلیفه را خارج از اسلام خواندند. پس از این صفآرایى، سربازان زنگىِ سپاه الحاكم شهر فسطاط را آتش زدند و غارت كردند (انطاكى، ص 345ـ348). در 411، مردم قاهره كه از ظلم الحاكم و یارانش به ستوه آمده بودند، نامههایى پر از دشنام براى خلیفه نوشتند. او نیز به بردگانش دستور داد قاهره را بسوزانند و مردم را به قتل برسانند. بردگان الحاكم سه روز تمام مشغول آتشسوزى و كشتار شدند تا اینكه مردم شورش كردند. سرانجام، الحاكم براى نجات خود به غائله پایان داد (همان، ص 345ـ347؛ ابنجوزى، ج 15، ص 140؛ سبط ابنجوزى، ص 312).
حكومت ظالمانه الحاكم و رفتارهاى عجیب و متغیر وى، ادعاى الوهیت، تمایلش در اواخر عمر به مسیحیت، متهم كردن خواهرش ستّالمُلك به داشتن مناسبات نامشروع با مردان دربار، و تصمیم به قتل مخالفان و درباریان، از جمله عواملى بود كه به كشته شدن او انجامید (انطاكى، ص 352ـ359؛ ابنجوزى، همانجا؛ سبط ابنجوزى، ص 313ـ315). چگونگى قتل و ناپدید شدن الحاكم دقیقآ روشن نیست، ولى بنابر چند روایت، ستّالملك كه از وى بزرگتر بود، در واكنش به رفتار برادرش كه چه بسا قصد نابودیاش را داشته باشد، تصمیم گرفت الحاكم را بكشد (ابنجوزى، ج 15، ص140ـ141؛ سبط ابنجوزى، ص 141). وى و ابندواس ملقب به سیفالدوله، كه او نیز بیم داشت بهدست الحاكم كشته شود، توطئه قتل او را چیدند و دو غلام از غلامان مطمئن دربار، در شب 27 شوال 411 او را كشتند و جسدش را نزد خواهرش به كاخ بردند. ستّالملك، ولیعهد الحاكم را كه در دمشق بود احضار كرد و او را در شهر تنیس به قتل رساند و برادرزاده خود، الظاهر لاعزاز دیناللّه، را به كمك ابندواس به خلافت رساند. آنگاه ابندواس و دیگر كسانى را كه در توطئه قتل حاكم دست داشتند، كشت و خود به عنوان نایبالسلطنه، چهار سال با اقتدار فرمانروایى كرد (ابنجوزى، ج 15، ص 141ـ 143؛ سبط ابنجوزى، ص 316ـ 322؛ قس انطاكى، ص359ـ363؛ دوادارى، ج6، ص299ـ301).
در دوره خلافت الحاكم، با تأسیس نهادهاى علمى در قاهره، نام این شهر در زمره مراكز بزرگ جهان اسلام قرار گرفت. وى از جمله به تأسیس مركز علمى دارالحكمه مبادرت نمود و آن را در 395 در قاهره بنا كرد و كتابخانهاى مجهز و بزرگ به آن ملحق نمود (رجوع کنید به مقریزى، 1416، ج 2، ص 56).
از دیگر اقدامات مهم الحاكم، تأسیس رصدخانهاى معتبر و تجهیز آنجا با ابزارهاى رصد و دعوت از ابنیونس*، براى مطالعات نجومى و بهویژه تألیف زیج بسیار معتبر الحاكمى، بود (رجوع کنید به ابنتغرى بردى، ج 4، ص180).
منابع : (1) ابناثیر؛ (2) ابنتغریبردى، النجوم الزاهرة فى ملوك مصر و القاهرة، قاهره [? 1383[ـ1392/ [? 1963[ـ1972؛ (3) ابنجوزى،المنتظمفى تاریخ الملوك و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت 1412/1992؛ (4) ابنحماد، اخبار ملوك بنیعبید و سیرتهم، الجزائر 1346/1927؛ (5) ابنخلدون؛ (6) ابنخلّكان؛ (7) ابنزولاق، تاریخ مصر و فضائلها، چاپ على عمر، قاهره 2002؛ (8) ابنصیرفى، الاشارة الى من نال الوزارة، چاپ عبداللّه مخلص، قاهره 1924، چاپ افست بغداد (بیتا.)؛ (9) ابنظافر ازدى، اخبارالدول المنقطعة، چاپ آندره فره، قاهره 1972؛ (10) ابنعذارى، البیان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، ج 1، چاپ ژ.س. كولن و ا.لوى ـ پرووانسال، بیروت 1400/1980؛ (11) ابنقلانسى، تاریخ أبى یعلى حمزة ابنالقلانسى، المعروف بذیل تاریخ دمشق، چاپ آمدروز، لیدن ( 1908)، چاپ افست قاهره (بیتا.)؛ (12) ابنكثیر، البدایة و النهایة فیالتاریخ، (قاهره) 1351ـ1358؛ (13) ابنمیسّر، اخبار مصر، ج 2، چاپ هانریماسه، قاهره 1919؛ (14) یحییبن سعید انطاكى، تاریخ الانطاكى، المعروف بصلة تاریخ اوتیخا، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، طرابلس 1990؛ (15) عارف تامر، تاریخ الاسماعیلیة، لندن 1991؛ (16) محمدبن زینالعابدین خراسانى فدائى، تاریخ اسماعیلیه، یا، هدایة المؤمنین الطالبین، چاپ آلكساندر سیمونوف، (تهران) 1373ش؛ (17) ابوبكربن عبداللّه دوادارى، كنزالدرر و جامعالغرر، ج 6، چاپ صلاحالدین منجد، قاهره 1380/1961؛ (18) محمدبناحمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، حوادثو وفیات 381ـ400ه ، 1413/1993، حوادث و وفیات 401ـ 410ه ، 1417/1997؛ (19) رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، چاپ محمدتقى دانشپژوه و محمد مدرسى زنجانى، تهران 1356ش؛ (20) سبط ابنجوزى، مرآة الزمان فى تاریخ الاعیان: الحقبة 345ـ447ه ، چاپ جنان جلیل محمد هموندى، بغداد 1990؛ (21) عبدالرحمانبن ابیبكر سیوطى، حسن المحاضرة فى تاریخ مصر و القاهرة، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، (قاهره) 1387؛ (22) عبداللّهبن على كاشانى، زبدةالتواریخ: بخش فاطمیان و نزاریان، چاپ محمدتقى دانشپژوه، تهران 1366ش؛ (23) محمدعبداللّه عنان، الحاكم بامراللّه و اسرارالدعوة الفاطمیة، قاهره 1379/1959؛ (24) احمدبن على مقریزى، اتعاظ الحنفا باخبار الائمة الفاطمیین الخلفا، ج 2، چاپ محمد حلمى محمد احمد، قاهره 1416/1996؛ (25) همو، كتاب المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، المعروف بالخطط المقریزیة، بولاق 1270، چاپ افست قاهره (بیتا.).