حافظِ ابرو ، مورخ و جغرافیانویس ایرانى سده هشتم و نهم. نام كامل وى مولانا شهابالدین عبداللّهبن لُطفاللّهبن عبدالرشید و شهرتش حافظ ابروست (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1328ش، ص 9؛ خوافى، ج 3، ص 266). برخى مؤلفان نام وى را با نام پدرش اشتباه كردهاند، چنانكه عبدالرزاق سمرقندى (متوفى 887؛ ج 2، دفتر1، ص 377) و، به پیروى از او، خواندمیر (متوفى 942؛ ج 4، ص 8) نام و لقب نورالدین لطفاللّه را براى حافظ ابرو ذكر كردهاند (نیز رجوع کنید به بارتولد، 1973، ج 8، ص600).
سبب شهرت وى به حافظ ابرو به روشنى دانسته نیست. اعتمادالسلطنه در این باره وجوهى ذكر كرده است: گفتهاند وى ابروى پیوسته خوشنما و زیبایى داشته و نیز گفتهاند اهل اَبر در نزدیكى بسطام بوده و ابرى به ابرو تحریف شده است. درباره سبب نامگذارى وى به حافظ نیز گفتهاند وى حافظ قرآن مجید یا احادیث پیامبر بوده است (ص 164ـ 165). سامى (ذیل «حافظ آبرو») شهرت وى را حافظ آبرو ذكر نموده است. برخى در توجیه این قرائت گفتهاند كه چون در خواف به مظهر قنات، آبرو میگفتهاند، وى را براى تمایز از دیگر افراد ملقب به حافظ، حافظ آبرو (حافظِ ساكن محله آبرو) خواندهاند (حافظ ابرو، 1380ش، ج1، مقدمه حاج سیدجوادى، ص پانزده، پانویس 2)، اما این وجه درست بهنظر نمیرسد (براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به مدرس تبریزى، ج 2، ص 9ـ10؛ نیز رجوع کنید به دوبیت شعر از حافظ ابرو، 1317ش، بخش 1، ص 1).
از تاریخ تولد حافظ ابرو اطلاع دقیقى در دست نیست. برخى محققان معاصر، حدس زدهاند كه در سال 763 به دنیا آمده باشد (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1317ش، بخش 1، مقدمه بیانى، ص چ؛ همو، 1349ش، مقدمه مایل هروى، ص نه؛ منزوى، ج 6، ص 3948). درباره زادگاه او نیز اختلاف وجود دارد. حافظابرو در مقدمه تاریخ ملوك كرت، خود را با نسبت بهدادنى (اهل بِهدادین، از قراى خواف) معرفى كرده است (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1380ش، ج 1، همان مقدمه، ص سیزده). خوافى، مورخ معاصر حافظابرو، نیز از وى با نسبت خوافى یاد كرده است (رجوع کنید به همانجا)، اما عبدالرزاق سمرقندى (همانجا) و خواندمیر (همانجا) زادگاه او را هرات نوشتهاند و حاجیخلیفه (ج 2، ستون 951) نیز او را هروى خوانده است. نسبت حافظ به هروى شاید ازآنروست كه در زمان او، ناحیه خواف از لحاظ ادارى و دیوانى، جزو هرات بهشمار میرفته است (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1982، ج 2، ص 37).
حافظ ابرو احتمالا در خردسالى همراه پدر یا خانوادهاش به همدان كوچید (اذكائى، ج 1، ص 379) و در آنجا پرورش یافت و به تحصیل پرداخت (عبدالرزاق سمرقندى؛ خواندمیر، همانجاها). او نیمه اول زندگیاش را در همدان و بلاد عراق عجم گذراند (اذكائى، ج 1، ص380)؛ از اینرو، شوشترى (ج 2، ص 356) از وى با نسبت همدانى یاد كرده است. در جوانى به خدمت امیرتیمور گوركان درآمد. تیمور به وى توجه بسیار داشت و همواره او را به مجالس خاص دعوت میكرد (خواندمیر، همانجا؛ اعتمادالسلطنه، ص 164). باتوجه به اینكه تیمور شطرنجباز ماهرى بود و پس از فتح هر شهر، اولین كسانى را كه نزد خویش میخواند شطرنجبازان بودند و حافظ ابرو نیز در این كار ماهر بود، شاید سبب ورود وى به دستگاه تیمور همین امر بوده است (رجوع کنید به عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، دفتر1، ص 147ـ 148، پانویس 1؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، 1973، همانجا).
حافظ ابرو تیمور را در بسیارى از سفرها و لشكركشیهایش همراهى كرد (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1375ش، ج 1، ص 49ـ50). وى در 788 در اردوى تیمور حضور داشت و به دبیرى و منشیگرى منصوب شد (رجوع کنید به همو، 1317ش، بخش 1، ص 242). او پس از مرگ تیمور در شعبان 807، به شاهرخمیرزا پیوست و حدود 28 سال از ملازمان او بود (اعتمادالسلطنه، همانجا). در زمان جلوس شاهرخ، حافظابرو ساكن هرات شد و وقت خود را صرف تألیف كرد (ریو ، ج 1، ص 422؛ براون، ج 3، ص 425). او همچنین مورد توجه خاص بایسنغر*میرزا، فرزند شاهرخ، قرار گرفت (خواندمیر، همانجا).
بنابه نوشته خوافى (ج 3، ص 266)، حافظابرو در 3 شوال 833، هنگام بازگشت شاهرخ تیمورى از آذربایجان، در جایى به نام سرچم (حدود هشتاد كیلومترى زنجان) درگذشت و در زنجان، نزدیك مزار اَخى فَرَجْ (ابوالفرج) زنجانى، دفن شد. عبدالرزاق سمرقندى (ج 2، دفتر1، ص 377) و، به پیروى از او، خواندمیر (همانجا)، ضمن یك بیت شعر، نوشتهاند كه او در 834 در زنجان وفات یافت (نیز رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ص 166). به گفته خانبابا بیانى، حافظ ابرو هنگام وفات هفتاد سال داشت (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1317ش، همانجا). برخى گور وى را در خواف دانستهاند، كه خطاست (رجوع کنید به همو، 1380ش، ج 1، همان مقدمه، ص بیستوسه، پانویس 4).
حافظ ابرو شافعیمذهب بود (شوشترى، ج 2، ص 356؛ حافظ ابرو، 1364ش، مقدمه مدرسى زنجانى، ص 2). وى به مناسبت برخى حوادث، اشعارى به فارسى و عربى سروده است (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1380ش، ج 2، ص 742، 852ـ853،980)، از جمله بهمناسبت بازسازى قلعه هرات (رجوع کنید به اختیارالدین*، قلعه) بهدستور شاهرخ، قصیدهاى سروده كه چند بیت از آن روى دروازه قلعه حك شده است (رجوع کنید به همو، 1982، ج 2، ص 19ـ22؛ ریو، همانجا). او تركى را بهخوبى نمیفهمید و از مترجم كمك میگرفت (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1380ش، ج 2، ص 953).
شهرت حافظ ابرو بیشتر بهسبب تاریخنگارى است. وى یكى از پركارترین و شایستهترین مورخان دوره تیمورى بود (مایل هروى، ص 12؛ بارتولد، 1973، ج 8، ص 75). او تاریخنویسى را هیچگاه وسیله امرار معاش نكرد، مطالب كتابش را با چاپلوسى درنیامیخت و با كمال فروتنى به كمى بضاعت علمى خود اعتراف نمود (خانبابا بیانى، ص 237). وى با تألیفات خود خلأ تاریخى آن دوره را پر كرده و تسلسل تاریخى را حفظ كرده است (حافظ ابرو، 1349ش، همان مقدمه، ص یازده). او تا نزدیك مرگ خود، یك دوره تاریخ عمومى ایران و تاریخ كشورهاى وابسته به ایران را نوشته است (خانبابا بیانى، همانجا). نوشتههاى حافظ ابرو، به سبب ویژگیهاى یادشده، الگوى سودمندى براى مورخان برجستهاى چون عبدالرزاق سمرقندى، میرخواند و خواندمیر بوده است (حافظ ابرو، 1317ش، بخش 1، همان مقدمه، ص د؛ مایل هروى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 147ـ 148).
آثار. حافظ ابرو كتابهاى خود را به فارسى نوشتهاست. وى تمام آثار خود را تحت حمایت شاهرخ در هرات تألیف كرده (رجوع کنید به وودز، ص 96) و فقط یك كتاب را به نام پسر او، بایسنغرمیرزا، نوشته است. این آثار عبارتاند از :
1) ذیل جامعالتواریخ رشیدى، كه احتمالا نخستین تألیف اوست (د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). وى این كتاب را به دستور شاهرخ و به منزله دنباله جامعالتواریخ رشیدالدین فضلاللّه تألیف كرد. این كتاب در ذكر پادشاهى اولجایتو و ابوسعید است و با ختم حكمرانى اَعْجَكى در عراق عجم و اوایل سلطنت تیمور (تا سال 795) پایان مییابد و مؤلف ادامه مطالب را به كتاب ظفرنامه نظامالدین شامى ارجاع داده است (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1317ش، بخش 1، ص 2، 256). حافظ ابرو در تألیف كتابش از تاریخ اولجایتو نوشته ابوالقاسم قاشانى/ كاشانى و ظفرنامه حمداللّه مستوفى قزوینى استفاده كرده است (استورى، ج 2، ص 501ـ 502؛ نیز رجوع کنید به ملویل، ص 4ـ 5، 7). ذیل جامعالتواریخ رشیدى، با تصحیح و مقدمه خانبابا بیانى، در 1317ش در تهران بهچاپ رسید. خانبابا بیانى همچنین این كتاب را به فرانسوى ترجمه و در 1315ش/1936 در پاریس منتشر كرد.
2) ذیل كتاب ظفرنامه نظامالدین شامى، مشتمل بر حوادث 806 (كه ظفرنامه نظامالدین شامى بدان پایان یافته) تا زمان درگذشت امیرتیمور. حافظ ابرو این اثر را به سفارش شاهرخ در 814 تألیف كرد (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1328ش، ص 8ـ9). این كتاب، با مقدمه و تصحیح بهمن كریمى، در 1328ش در تهران بهچاپ رسیده است.
3) جغرافیاى حافظ ابرو. در 817، یك كتاب جغرافیاى عربى به دست شاهرخ رسید. حافظ ابرو كه از قبل تصمیم داشت كتابى در این زمینه تألیف كند، با دیدن این كتاب پیشنهاد كرد آن را به فارسى برگرداند و با استفاده از منابع دیگر آن را تكمیل كند. او ضمن تألیف، از مشاهدات عینى خود نیز بهره برده است (رجوع کنید به همو، 1375ش، ج 1، ص 49، 52؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، 1973، ج 8، ص 76ـ77؛ كراچكوفسكى، ج 4، ص 515). این كتاب بعدها جغرافیاى حافظ ابرو نام گرفت. تألیف آن در 817 با نگارش مقدمه آغاز شد. از تاریخهاى دقیقى كه مؤلف در پایان هر قسمت آورده است، معلوم میشود كه تألیف بخش كیهانشناسى را در 820، جلد اول را در 821 و جلد دوم را در 823 به پایان رسانده است (حافظ ابرو، 1375ش، ج 1، پیشگفتار سجادى، ص 18ـ19؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، 1973، ج 8، ص600). دلیل به درازا كشیدن و احتمالا به سر نرسیدن تألیف كتاب، آن بود كه در میانه كار، در 820، شاهرخ تألیف یك كتاب تاریخى را به عهده وى گذاشت، بهگونهاى كه ذیل و تكملهاى بر ترجمه تاریخ طبرى*، جامعالتواریخ* رشیدالدین فضلاللّه و ظفرنامه شامى (رجوع کنید به ظفرنامه*) باشد و حوادث را تا زمان سلطنت وى ادامه دهد. حافظ ابرو نیز مأموریت خود را انجام داد و كتاب خواسته شده را با افزودن بخشهاى تاریخى به جغرافیاى خود، تقدیم شاه نمود (رجوع کنید به حافظابرو، 1375ش، ج 1، ص 71؛ همو، 1317ش، بخش 1، همان مقدمه، ص ف؛ كراچكوفسكى، همانجا). از كتاب تاریخىِ یاد شده، گاه با عنوانهاى مستقل و گاه با نام مجموعه حافظ ابرو (رجوع کنید به استورى، ج 2، ص 502ـ503؛ د.اسلام، همانجا؛ وودز، ص 97) یاد میشود.
تألیف همزمان دو كتاب سبب شد كه مطالب تاریخى بسیارى به كتاب جغرافیاى او یا برعكس، راه یابد (بارتولد، 1973، ج 8، ص 75ـ76؛ كراچكوفسكى، ج 4، ص 515، 518)؛ از اینرو، این كتاب كه نویسنده براى آن نامى تعیین نكرده بود، گاه تاریخ حافظ ابرو نیز خوانده شده است (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1375ش، ج 1، ص 53؛ همو، 1982، ج 2، ص 11).
جغرافیاى حافظ ابرو در دو مجلد تدوین گردید. در مجلد اول، مؤلف پس از مقدمهاى در باره جغرافیا و مقدمه دیگرى دربارهتاریخ، به كیهانشناسى و وصف شكل زمین، اقالیم سبعه، دریاها، دریاچهها، رودها و كوهها و دیار عرب (عربستان) پرداخته و سپس سرزمینها را از مغرب (ولایت مغرب و اندلس) به مشرق (كرمان و فارس) توضیح داده و نام شهرها و مسافات را ذكر كرده است. ذكر مؤلف از شهرهاى مغرب و اندلس، جزایر دریاى روم (مدیترانه)، شهرهاى مصر، شام، ارمنستان، فرنگستان، بلاد جزیره، عراق، خوزستان، لرستان، فارس و كرمان، گاه با شرح مختصرى از تاریخ آنها همراه است.
مجلد دوم درباره جغرافیا و تاریخ خراسان بزرگ (خراسان و ماوراءالنهر) است و مؤلف در آن به شرح ولایات هرات، قهستان، نیشابور، مرو، بلخ، بیهق، طوس، مشهد، ابیورد، نَسا و شهرها و قراى آنها پرداخته است. جغرافیاى حافظ ابرو فاقد جغرافیاى تاریخى ـ سیاسى عراق عجم و حكمرانان آنجاست (رجوع کنید به اذكائى، ج 1، ص 383). در بیشتر نسخهها، مطالب درباره خراسان به سال 823 ختم میشود. در نسخه آكسفورد مؤلف وعده داده است كه مختصرى درباره تاریخ ماوراءالنهر خواهد آورد. اینكه مؤلف این قسمت تاریخى را نوشته است یا نه، روشن نیست. در این قسمت به نقشه ماوراءالنهر نیز اشاره شده است كه موجود نیست. با توجه به متن جغرافیاى حافظ ابرو، بنا بوده است كه این كتاب تعدادى نقشه و نمودار از بلاد اسلام داشته باشد، اما از نسخههاى موجود، فقط نسخه موزه بریتانیادو نقشه جهان، یك نقشه از دریاى مدیترانه و نقشهاى از خلیجفارس دارد. در نقشه جهان، بر خلاف نقشههاى عربى، شبكه خطوط طول و عرض به صورت ابتدایى رسم شده است (كراچكوفسكى، ج 4، ص 516 ـ 518). كتاب جغرافیاى حافظابرو، بهخصوص در قسمت كیهانشناسى، حاوى مطالبى نو و متفاوت با منابع دیگر است، از جمله در باره مصب رود جیحون، كه به گفته مؤلف، این رود در دوران قدیم به دریاى خزر میریخته است. وى همچنین از فعالیت آتشفشانى خفیف كوه دماوند سخن گفته كه جالب توجه است (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1375ش، ج 1، ص 135ـ136، 169ـ170، 192؛ بارتولد، 1973، ج 8، ص 77ـ80).
حافظ ابرو از منابع خود در تألیف این كتاب اغلب نام برده است كه برخى از آنها اكنون در دسترس نیستند. ظاهرآ منبع اصلى وى مسالكالممالك اصطخرى بوده است (رجوع کنید به حافظابرو، 1375ش، ج1، پیشگفتار سجادى، ص23ـ26؛ نیز رجوع کنید به المسالك و الممالك*).
كتاب جغرافیاى حافظابرو تا اواسط سده سیزدهم/ نوزدهم ناشناخته بود. در 1258/ 1842، یارمحمدخان، حاكم هرات، نسخهاى از آن را به راولینسون اهدا كرد. این نسخه در موزه بریتانیا موجود است. نخستین بار، ریو این اثر را متعلق به حافظ ابرو دانست. علت این نتیجهگیرى، مقایسه با نقلقولهایى بود كه ویلیام اوزلى در سفرنامهاش از جغرافیاى حافظ ابرو آورده بود (بارتولد، 1973، ج 8، ص 76؛ كراچكوفسكى، ج 4، ص 516). اما شناسایى كامل جغرافیاى حافظ ابرو مرهون تحقیقات بارتولد است (رجوع کنید به كراچكوفسكى، همانجا). مجلد اول جغرافیاى حافظ ابرو، بهكوشش صادق سجادى، در سه جلد منتشر شده است (تهران 1375ـ1378ش). مجلد دوم نیز با عنوان تاریخ حافظ ابرو، ج2 : بخش جغرافیاى خراسان، با تصحیح دوروتیا كراولسكى، در 1361ش/1982 در ویسبادن بهچاپ رسیده است. چاپ جدیدى از این كتاب، با عنوان جغرافیاى تاریخى خراسان در تاریخ حافظ ابرو، را غلامرضا ورهرام در 1370ش در تهران منتشر كرده است. بخش هرات از مجلد دوم را مایل هروى با عنوان جغرافیاى حافظ ابرو، قسمت رُبع خراسان : هرات، در 1349ش در تهران بهچاپ رسانده است.
4) مجمعالتواریخالسلطانیه، تاریخ عمومى و مفصّلترین اثر حافظ ابرو، مشتمل بر وقایع عالم از آغاز آفرینش تا سال 830. وى تألیف آن را به نام بایسنغرمیرزا در 826 آغاز كرد. این كتاب در چهار «ربع» (مجلد) تدوین شده است: ربع اول، درباره تاریخ پیامبران و پادشاهان ایران پیش از اسلام؛ ربع دوم، درباره تاریخ زندگى پیامبر اكرم و حكومت امویان تا انقراض خلافت عباسیان؛ ربع سوم، تاریخ سلسلههاى حكومتگر در ایران پس از اسلام تا مرگ ایلخان ابوسعید در 736؛ ربع چهارم، كه مستقلاً عنوان زبدةالتواریخ بایسنقرى دارد، داراى دو قسمت است : وقایع 736 تا 807 درباره دوره امیرتیمور گوركان؛ ادامه وقایع 807 تا 830 درباره دوره شاهرخ (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1380ش، ج 1، ص 1، 5؛ همو، 1317ش، بخش 1، همان مقدمه، ص ق ـ اپ؛ استورى، ج2، ص502ـ503؛ قس مهدى بیانى، ص 171).
حافظ ابرو در این كتاب، مفصّلترین گزارش را درباره دولت ایرانى اسماعیلیان نِزارى به دست داده است (دفترى، ص 96). مطالب او درباره تاریخ سلطنت شاهرخ، اصیل و معتبر است و قسمتى كه بر مشهودات و مسموعات وى مبتنى است، اهمیت بیشترى دارد (زرینكوب، ص 25ـ26). از گفته عبدالرزاق سمرقندى (ج 2، دفتر1، ص 377ـ 378) برمیآید كه شرح حوادث در زبدةالتواریخ بایسنقرى ناتمام مانده است. زبدةالتواریخ در چهار مجلد بهچاپ رسیده است (تهران 1380ش).
5) پنج رساله تاریخى درباره حوادث دوران امیرتیمور گوركان. این رسالهها عبارتاند از: پادشاهى تغاتیمور/ طغاتیموربن سوداى كاونبن باباكاون؛ پادشاهى امیرولیبن شیخعلى هندو؛ تاریخ امراى سربداریه و عاقبت ایشان؛ تاریخ امیرارغون شاه و عاقبت حال او؛ و تاریخ انتهاى احوال ملوك كرت. پنج رساله بهكوشش فلكس تاور بهچاپ رسیده است (پراگ 1337ش/ 1958).
6) تاریخ شاهرخمیرزا، مشتمل بر حوادث دوران سلطنت شاهرخ تا سال 819. نسخههایى از آن باقیمانده است (رجوع کنید به حافظابرو، 1317ش، بخش 1، همان مقدمه، ص خ، غ ـ ف؛ قس استورى، ج 2، ص500، 502ـ503). حافظ ابرو بعداً مطالبى به این كتاب افزوده و آن را در ضمن زبدةالتواریخ درج كرده است (زرینكوب، ص 26).
7 و 8) تاریخ آلمظفر، و تاریخ ملوك كرت. این دو اثر (رجوع کنید به حافظ ابرو، 1317ش، بخش 1، همان مقدمه، ص ظ ـ ع؛ همو، 1380ش، ج 1، همان مقدمه، ص هفده؛ استورى، ج 2، ص 503)، در واقع بخشهایى از كتاب جغرافیا و مجمعالتواریخ حافظابرو هستند.
نثر حافظ ابرو در همه این آثار ساده و روان است (صفا، ج 4، ص 489). شاهرخمیرزا نوشتههاى حافظ ابرو را مطالعه میكرده، نمونهاى از یادداشتهاى وى در حاشیه یكى از صفحات كتاب مجمعالتواریخ موجود است (رجوع کنید به مهدى بیانى، ص 174ـ 175). شهرت آثار تاریخى حافظ ابرو كمتر از آثار جغرافیایى او نیست. اگرچه بهنظر بارتولد، آثار تاریخى حافظابرو ارزش كمترى دارد و مطالب آنها بیشتر روایتى و برگرفته از آثار مورخان پیشین است، اما حافظابرو، مطالب مفقود بسیارى را حفظ كرده و حتى مطالبش كاملتر و سادهتر از مطالب منابع مورد استفاده اوست. آثار او درخصوص تاریخ دوران خود، منبع درجه اول محسوب میشود (رجوع کنید به كراچكوفسكى، ج 4، ص 518).
منابع : (1) پرویز اذكائى، تاریخنگاران ایران، ج 1، تهران 1373ش؛ (2) چارلز آمبروز استورى، ادبیات فارسى بر مبناى تألیف استورى، ترجمه یو. ا.برگل (به روسى)، مترجمان یحیى آرینپور، سیروس ایزدى، و كریم كشاورز، چاپ احمد منزوى، تهران 1362ش ـ؛ (3) محمدحسنبن على اعتمادالسلطنه، تطبیق لغات جغرافیائى قدیم و جدید ایران، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1363ش؛ (4) واسیلى ولادیمیروویچ بارتولد، تركستاننامه: تركستان در عهد هجوم مغول، ترجمه كریم كشاورز، تهران 1366ش؛ (5) خانبابا بیانى، «حافظ ابرو و حقیقت و فواید علم تاریخ از نظر وى»، مجله بررسیهاى تاریخى، سال 5، ش 4 (مهر ـ آبان 1349)؛ (6) مهدى بیانى، «یك نسخه نفیس از مجمعالتواریخ حافظ ابرو»، یادگار، سال 4، ش 9 و 10 (خرداد و تیر 1327)؛ (7) حاجى خلیفه؛ (8) عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، تاریخ حافظ ابرو، ج 2: بخش جغرافیاى خراسان، چاپ كراولسكى، ویسبادن 1982؛ (9) همو، جغرافیاى حافظابرو، چاپ صادق سجادى، تهران 1375ش ـ؛ (10) همو، جغرافیاى حافظ ابرو، قسمت ربع خراسان: هرات، چاپ مایل هروى، تهران 1349ش؛ (11) همو، ذیل جامعالتواریخ رشیدى، بخش 1، چاپ خانبابا بیانى، تهران 1317ش؛ (12) همو، ذیل كتاب ظفرنامه نظامالدین شامى، چاپ بهمن كریمى، تهران [? 1328ش[؛ (13) همو، زبدةالتواریخ، چاپ كمال حاج سیدجوادى، تهران 1380ش؛ (14) همو، مجمع التواریخ السلطانیه، چاپ محمد مدرسى زنجانى، تهران 1364ش؛ (15) احمدبن محمد خوافى، مجمل فصیحى، چاپ محمود فرخ، مشهد 1339ـ 1341ش؛ (16) خواندمیر؛ (17) عبدالحسین زرینكوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران 1343ش؛ (18) شمسالدینبن خالد سامى، قاموس الاعلام، چاپ مهران، استانبول 1306ـ1316/ 1889ـ1898؛ (19) نوراللّهبن شریفالدین شوشترى، مجالسالمؤمنین، تهران 1354ش؛ (20) ذبیحاللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران و در قلمرو زبان پارسى، ج 4، تهران 1378ش؛ (21) عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدین و مجمع بحرین، چاپ عبدالحسین نوایى، تهران 1372ـ1383ش؛ (22) غلامرضا مایل هروى،«(درباره) جغرافیاى حافظ ابرو»، آریانا، سال 27، ش 5 (میزان و عقرب 1348)؛ (23) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانةالادب، تهران 1374ش؛ (24) منزوى؛
(25) Vasily Vladimirovich Barthold, Sochineniia, vol.8, Moscow 1973; (26) Edward Granville Browne, A literary history of Persia, vol.3, Cambridge 1928; (27) Farhad Daftary, "Persian historiography of the early Nizari Ismailis", Iran: Journal of the British Institute of Persian Studies, xxx (1992); (28) EI2, s.v. "Hafiz-i Abru" (by F. Tauer); (29) Ignatii Iulianovich Krachkovskii, Izbrannii sochineniia, vol. 4, Moscow 1957; (30) Charles Melville, "Hamd Allah Mustawfi's Zafarnamah and the historiography of the late Ilkhanid period", in Iran and Iranian studies: essays in honor of Iraj Afshar, ed. Kambiz Eslami, Princeton, N.J.: Zagros Press, 1998; (31) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, London 1966; (32) John E. Woods, "The rise of Timurid historiography", Journal of Near Eastern studies, vol. 46, no.2 (April 1987).