خِلعت ، خِلعت (در تداول فارسىزبانان: خَلعت)، جامههاى فاخر و گاه ساير اشياى گرانبها كه خلفا و پادشاهان به رسم تكريم و قدردانى عمومآ به صاحبمنصبان مىبخشيدند؛ نيز از جمله لوازم و شعائر رسمى خلافت و سلطنت در دوره اسلامى.
خلعت به سبب انتساب آن به خليفه يا سلطان، همواره مايه افتخار گيرنده آن بوده و در واقع خليفه يا سلطان با خلعت بخشيدن به كارگزاران بر آنان منّت مىنهاد و آنان نيز اين منّت را با افتخار مىپذيرفتند. جعل واژه تشريف ــكه ظاهرآ جديدتر از اصطلاح خلعت است ــ براى معناى خلعت، گوياى همين جنبه افتخارآميز بودنِ خلعت است؛ چه، گيرنده خلعت با دريافت آن شرف و فضيلت مىيافته است، در واقع، هر كدام از اين دو واژه با نظر بر محدوده معنايىِ معيّنى از رسم خلعتبخشى وضع شدهاند؛ خلعت ناظر به نوع آن ــكه معمولا جامه است ــ و تشريف ناظر بر جنبه شرافت بخشى و افتخارآميز آن است. اما چون اقلام خلعت منحصر به جامه نيست و اشياى متنوع ديگرى را نيز در برمىگيرد، به نظر مىرسد واژه تشريف ــكه، برخلاف واژه خلعت، به جنبه مشترك همه خلعتها (افتخارآميز بودن) اشاره مىكند و گاه نيز در منابع به تنهايى و به جاى خلعت به كار رفته است ــ رساتر و گوياتر باشد. همين تعدد و تنوع احكام خلعت باعث شده است كه نويسندگان، همه آنها را يا تحت عنوان «الخِلَع و التشاريف» (خلعتها و تشريفها) گردآورند يا به گونهاى به كاربرند كه ترديدى در ترادف آنها نماند (رجوع کنید به عتبى، ص 182؛ ابوالفداء، ج 4، ص 115؛ ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 329؛ قلقشندى، ج 4، ص 52، ج 2، ص 166ـ 167، 174؛ صاعدى شيرازى، ص 145، 149، 170؛ ماير، ص 103ـ 104؛ د.ا.د.ترك، ذيل "Hilat. Osmanlllarda hilat"؛ پاكالين، ذيل "Hil'at").
صرفنظر از بحثهاى لغوى، شناخت موضوع خلعت و تحليل جنبههاى آن دشواريهاى بسيارى دارد؛ از جمله، گزارشهاى راجع به اعطاى خلعت، در موارد بسيارى با بخششهايى چون انعام و هديه و جايزه و صله و پيشكش، درآميخته است و براى مثال هداياى پادشاهان به سفيران خارجى يا جامههاى اعطايى پادشاهان به همتايان خود و يا جامههايى كه به عنوان مستمرى غيرنقدى به كاركنان ديوانها مىدادند، نيز گاه خلعت به شمار آمدهاند (رجوع کنید به طبرى، ج 8، ص 437، ج 9، ص 615؛ عتبى، همانجا؛ بيهقى، ص 648؛ ابنفضلاللّه عمرى، ص 258؛ قلقشندى، ج 4، ص 463؛ عالم آراى شاه طهماسب، ص 128).
سابقه اعطاى خلعت به صورت نظاممند در تشكيلات حكومتى دوره اسلامى، به اوايل دوره عباسى مىرسد (رجوع کنید بهطبرى، ج 8، ص 578؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذيل "Khila"). البته در صدراسلام، كعببن زُهَير (متوفى 26) ــكه به سبب هجو كردن پيامبر صلىاللّهعليهوآلهوسلم در مكه، محكوم به مرگ شده بودــ با سرودن قصيده معروف بانَتْ سعاد*، جان خود را خريد و پيامبر اكرم بُرده خود را به او پوشاند (ابناثير، ج 2، ص 274ـ276)؛ اما، در اين جريان به واژه خلعت يا تشريف اشارهاى نشده است.
سيطره نظام ديوان سالارى ساسانى بر تشكيلات ادارى دوره عباسى از يك سو، و رواج گسترده خلعتبخشى از همان اوايل دوره عباسيان از سوى ديگر، گرتهبردارى اين سنّت را از تشكيلات ادارى عصر ساسانى كاملا محتمل مىسازد. اين احتمال را گزارشهاى متعدد فردوسى ــبا فرض قبول اصالت تاريخى آنهاــ از سنّت خلعتبخشى در ضمن نقل حوادث مربوط به حكومتهاى شاهان ايران باستان و هخامنشى و اشكانى و ساسانى تقويت مىكند (رجوع کنید به ج 1، ص 214، ج 2، ص 366، 375، ج 7، ص 1981، 2120ـ 2121؛ نيز رجوع کنید بهولف، ذيل واژه). اين رسم، كه در سرزمينهاى شرقى اسلامى بسيار معمول بوده، در مغرب اسلامى نيز رواج تام يافت و فاطميان در مصر بدان اقبال بسيار كردند و مماليك مصر، كه ميراثبرِ سنّتهاى فاطمى بودند، آن را گسترش دادند. به همين سبب و نيز به سبب تأليف آثار متعدد در عصر مملوكى و محفوظ ماندن بسيارى از آنها و رويكرد ويژه نويسندگان اين عصر، اطلاع درباره ماهيت خلعت در دوره مملوكى از هر دوره ديگرى بيشتر است. رواج رسم خلعتبخشى در همه سلسلههاى اسلامى حكومتگر، كثرت و تنوع خلعتها، نفاست و ضرورت خوشدوختى جامههاى خلعتى، و بالاخره لزوم دلالت و احتواى آنها بر شعائر و نشانههاى ويژه هر خلافت (رجوع کنید بهقلقشندى، ج 3، ص 270، 272، 277)، اقتضا مىكرد كه تهيه اين جامههاى فاخر به ادارات ويژهاى چون دارالطِراز، خزانةالكسوات، خزانه و جامهخانه سپرده شود (رجوع کنید به ابنطُوَير، ص 124ـ 125؛ ابنخلدون، همانجا؛ قلقشندى، ج 4، ص 183، 186، 191؛ د. ا. د. ترك، همانجا؛ نيز رجوع کنید به جامهدار*). اين وظيفه در دستگاه صفويان برعهده قيجاجىخانه و در دوره قاجار، برعهده صندوقخانه بوده است (ميرزاسميعا، ص 65ـ66؛ مستوفى، ج 1، ص 408).
چنانكه از مصدر خلعت پوشيدن و از فعل «اَخْلَعَ عَليه» (بر او جامه پوشانيد) و نيز از دلالتهاى منابع تاريخى برمىآيد، هسته اصلى خلعت، تنپوش بوده و ضمايم بعدى آن، از قبيل دستار و كمربند و كفش، نيز به گونهاى جزو پوشاك بوده است. با اين همه عناصر بسيار ديگرى (از پول و گوهرهاى قيمتى و عَلَم و طبل تا اسب و فيل و غلام و كنيز) بدان اضافه شده است. اقلام افزوده بر هسته اصلى خلعت، معمولا از لوازم منصبِ گيرنده خلعت بوده و به كار وى مىآمده است. سلطان مسعود وقتى سُباشى را حاجب بزرگ (حاجبالحُجّاب) كرد، «خلعتى تمام از عَلم و منجوق و طبل و دهل كاسه و تختهاى جامه و خريطه(=كيسه)هاى سيم و ديگر چيزها كه اين شغل را دهند»، به او بخشيد (بيهقى، همانجا). در ميان خلعتهاى خواجه ميكائيل، سالار حج، نيز لوازمى چون تخت روان، ساز و برگزين و زينپوش بود كه به كار سفر مىآمد (همان، ص 455ـ456).
بيش و كم خلعتهاى اعطايى به عوامل گوناگون بستگى داشتهاست، از جمله مناسبات سلطان يا خليفه با گيرندگان خلعت، رتبه و جايگاه و مناصب آنان، ملاحظات ويژه خلعتدهنده و بنيه مالى خزانه دولت (رجوع کنید به مُسَبِّحى، ص 63؛ بيهقى، ص 471ـ474؛ ابنطوير، ص 121ـ122؛ صاعدى شيرازى، ص 142؛ تاورنيه، ج 2، ص 263). با اين همه، در منابع از خلعتهاى ويژه هر دسته از صاحبمنصبان سخن رفته است مثلا، به نوشته صابى (ص 93)، به فرماندهان نظامى علاوه بر عمامه سياهِ يكرنگ و دو جامه سياه (يكى با گريبان و ديگرى بىگريبان) و خز شوشترى و جامه ابريشمين زربفت و قباى دبيقى، شمشيرى سرخ با بندى سيمين و ستورى با زينعربى مىدادند (درباره خلعتهايى كه در اين دوره به وزيران داده مىشد رجوع کنید به همان، ص 96؛ ابنعمرانى، ص 212). در مصر دوره فاطمى، خلعت اميران عالىرتبه (امراءالمقدم) معمولا اينها بود: روپوشى از اطلس سرخ رنگ و طراز زركش، قباى اطلس زردرنگ و كمربندى زرين كه كيفيت آن بسته به مراتب فرماندهى مرصّع يا نامرصّع بود، و چنانچه اميرى به حكومت ولايتى بزرگ گسيل مىشد، شمشيرى زرنشان و اسبى با زين و لگام و كفلپوش نيز بر خلعت افزوده مىشد (قلقشندى، ج 4، ص 52؛ نيز رجوع کنید به مسبّحى، ص 54؛ ابنطوير، همانجا). به گفته ابنطوير (ص 113) در اين دوره طبل و بوق و عَلَم نيز جزو خلعتهاى اميران بود و همين خلعتها به نقيبالاشراف هم داده مىشد.
خلعت، اصالتآ و عمومآ، همزمان با انتصاب اشخاص به منصبى و به نشان رسميت و اعتبار بيشتر بخشيدن به اين انتصاب داده مىشده و هرگاه قدرت مركزى، به رغبت يا اكراه، تسلط اميرى را بر ناحيهاى مىپذيرفته، با فرستادن خلعت و لوا، او را به رسميت مىشناخته است (رجوع کنید به طبرى، ج 11، ص 269ـ 292؛ نرشخى، ص 108؛ عتبى، همانجا؛ بيهقى، ص 471؛ نيز رجوع کنید به جلوس*).
ملازمه انتصاب و خلعت دادن چندان بود كه در موارد بسيارى در منابع، افعال و جملاتى چون «لَبِسَالخلعة» و «خَلَعَ على...» و «اَخْلَعَ على...» به معناى منصوب شدن يا منصوب كردن تلقى شده است (رجوع کنید به ابنتغرى بردى، 1410، ج 1، ص 250، 257، ج 2، ص 334؛ سخاوى، ج 2، ص 14؛ ابناياس، ج 2، ص 199ـ200، 203ـ205). به سببِ همين ملازمه معنايى بود كه اگر استثنائآ كسى بدون دريافت خلعت، متصدى منصبى مىشد، مورخْ خود را ملزم مىديد حتمآ اين پيشامد استثنايى را گزارش كند (رجوع کنید به ابنتغرى بردى، 1410، ج 1، ص 219؛ سخاوى، ج 2، ص 169). در مصر دوره مماليك به خلعتى كه هنگام نصب شخص به منصبى به او داده مىشد، خلعت استقرار مىگفتند (رجوع کنید به مَقريزى، ج 7، ص 233ـ237، 247ـ248، 262ـ263، و جاهاى ديگر؛ ابنتغرى بردى، 1383ـ1392، ج 14، ص 172؛ ابناياس، ج 2، ص 196) و چنانچه پس از اتمام مأموريت كسى، تصميم بر تمديد آن گرفته مىشد، به او خلعت استمرار مىدادند (رجوع کنید به ابنتغرى بردى، 1410، ج 2، ص 330ـ331، 343، 363، 366؛ سخاوى، ج 3، ص 101) و چون اميرى از محل خدمت خود به پايتخت مىآمد و به خدمت سلطان مىشتافت و به او خلعت استمرار داده نمىشد، درمىيافت كه عزل شده است (رجوع کنید به مقريزى، ج 7، ص 233).
گاه حتى هنگام عزلِ صاحب منصب نيز به او خلعت مىدادند كه در منابع از آن با عنوان خلعت عزل ياد شده است (براى نمونه رجوع کنید به نويرى، ج 32، ص 157).
در كنار خلعت بخشى با دلالت نصب و تمديد و عزل، دادن خلعت با معناىِ صرف تشويق و تقدير نيز بسيار معمول بوده، از آن جمله است: 1) خلعت قدوم، كه به يُمن بازگشت اميرى از محل مأموريت (رجوع کنید به ابنتغرىبردى، 1410، ج 2، ص 334) اهدا مىشد، 2) خلعت سفر، كه در هنگام عزيمت صاحب منصب به محل مأموريت به او داده مىشد (مقريزى، ج 7، ص 232، 234، 266ـ267؛ ابنتغرى بردى، 1410، همانجا)، 3) خلعت رضا، كه در مصر مملوكى به امير معزولِ مقصر يا اميرِ سركش به نشان بخشايش و گذشت مىدادند (ماير، ص 110). در هند نيز گاه به امير عاصى كه متنبّه و تسليم شده بود خلعت مىدادند (علّامى، ج 1، ص 150). همچنين گاه پس از مجازات و حبس افراد، با دادن خلعت از آنان دلجويى مىكردند و رضايت آنان تحصيل مىشد (رجوع کنید بهابنخلدون، ج 3، ص 391، 463، 582). خلعت رضا در دورههاى قديمتر مفهوم ديگرى داشت. به نوشته بيهقى (ص 518ـ519) سلطانمسعود به خواجه احمد عبدالصمدِ وزير ــكه عازم سركوب شورش در نواحى ختلان، از ولايت بدخشان، بودــ خلعت رضا داد، 4) خلعت عافيت، كه پس از بهبود بيمار به او داده مىشد (ماير، ص 109ـ110) و 5)خلعت ماتمى، كه معمولا براى دلدارى صاحب عزا و واداشتن او به كندن لباس عزا مىدادند (رجوع کنید بهخافىخان نظامالملكى، ج 2، ص 209، 600؛ براى انواع خلعتهاى مرسوم در ايران از دوره صفوى به بعد رجوع کنید به نوزاد، ص 41ـ45).
نظر به جنبه اعتبارآور و افتخارانگير خلعت، دريافت و پوشيدن خلعت (بهويژه خلعتهاى صاحب منصبان بزرگ در هنگام انتصاب يا ابقاى آنان)، معمولا با مراسم شكوهمندى همراه مىشده است. اين مراسم، هم به نشان سپاس از سلطان يا خليفه بوده و هم جنبه مباهات و فخرفروشى بر ديگران داشته است. مثلا در دوره عباسى و فاطمى، وزير پس از پوشيدن خلعت، با شكوه تمام به همراه بزرگان از كاخ خلافت بيرون مىآمد و مردم او را تا خانهاش همراهى مىكردند (رجوع کنید به ابنعمرانى، ص 156، 212؛ ابنطوير، ص 185؛ قلقشندى، ج 3، ص 511). در دوره مماليك، خلفاى عباسى مصر، پس از برگزارى مراسم بيعت بزرگان با سلطان، خود بر تن وى تشريف خليفتى مىپوشاندند (رجوع کنید به ابنتغرى بردى، 1410، ج 2، ص 318ـ319).
مراسم خلعتپوشى در دوره صفوى با تشريفات بسيار همراه شد. در اين دوره، بيرون از شهر مكانى به نام خلعتپوشان مىساختند و چاپار خان يا حاكم، به محض آگاهى از ارسال خلعت، تا يكى دو فرسخ آنسوتر از خلعتپوشان (محل پوشيدن خلعت) مىرفتند و وضع و محل حاملان خلعت را لحظه به لحظه گزارش مىكردند تا حاكم و همراهان در لحظه ورود حاملان خلعت، در محل حاضر باشند. همراهان حاكم با ساز و نقاره از حاملان خلعت شاه استقبال مىكردند و حاكم به محض ديدن خلعت از اسب پايين مىآمد و كرنش مىكرد و پس از دعا براى سلامت شاه، خلعت مىپوشيد. آنگاه در ميان استقبال جماعت وارد شهر مىشد، به عمارت سلطنتى مىرفت و در آستان درِ عمارت نيز شاه را دعا مىكرد. سپس به خانهاش بازمىگشت و مردم دسته دسته به او تبريك مىگفتند (تاورنيه، ج 2، ص 263). همين آداب و تشريفات، با شاخ و برگ بيشتر، در دوره قاجار هم تداوم يافت. به گفته كارلا سرنا (ص 330)، در نزديكى بيشتر شهرها و مراكز ايالات در ايران، ساختمانهايى براى اجراى مراسم «خلعتپوشان» به همين نام وجود داشته است.
خلعت كه در آغاز يكى از جنبههاى اصلىاش بخشش و اعطا بوده، گاه در برخى از دورهها و سرزمينها، به ويژه در ادوار متأخرتر، بيشتر جنبه مادى گرفته و حتى به معامله گذاشته مىشده است. اقبال اميران سودجو به خريد خلعت از يك سو ناشى از ارزش و اعتبار معنوى خلعت و تصميم آنان بر سوءاستفاده از اين اعتبار معنوى براى افزودن قدرت و ثروت خويش و از ديگر سو برخاسته از ضعف مالى حكومتها و درآمدزا بودن فروش خلعت بوده است. به همين سبب، براى مثال در دوره مماليك، پارهاى از اميرانِ اقطاعدار در ازاى دادن محصولات زمينهاى اقطاعى يا حتى با پرداخت مبلغى پول، از سلطان خلعت كاملى مىستاندند (قلقشندى، ج 4، ص 63؛ نيز رجوع کنید به ابنتغرىبردى، 1410، ج 2، ص 343). در دوره صفوى، گاه اگر قدرى از موعد رسيدن خلعت سلطانى مىگذشت، اميران و حكام ولايات واسطهها مىانگيختند و براى مقربان دربار و محارم شاه هديه مىفرستادند تا آنان اسباب فرستادن خلعت را فراهم سازند (تاورنيه، ج 2، ص 262ـ263).
در دوره قاجار، بهويژه در عهد ناصرى، پرداخت خلعتبها به صندوقدار ــكه متصدى تهيه نشان و خلعت بودــ كاملا مرسوم شد (رجوع کنید به مستوفى، ج 1، ص 408). گيرنده خلعت همچنين موظف بود به حامل خلعت نيز انعام درخورتوجهى بپردازد، كه بسيار بيشتر از خرج سفرش بود. از همينرو، حمل خلعتِ حكام بزرگ، امتيازى بود كه پيشخدمتهاى شخص شاه از آن برخوردار مىشدند، اما خلعت حاكمان كوچكتر را فرّاشخلوتان حمل مىكردند (سرنا، ص 330ـ331؛ مستوفى، ج 1، ص 408ـ409؛ براى آداب خلعتپوشى در عثمانى رجوع کنید به د.ا.د.ترك، همانجا).
منابع : (1)ابناثير؛ (2) ابناياس، بدائعالزهور فى وقائع الدهور، چاپ محمدمصطفى، قاهره 1402ـ1404/1982ـ1984؛ (3) ابنتغرىبردى، حوادثالدهور فى مدى الايام و الشهور، چاپ محمد كمالالدين عزالدين، ]بيروت[ 1410/1990؛ (4) همو، النجوم الزاهرة فى ملوك مصروالقاهرة، قاهره ?] 1383[ـ1392/ ?] 1963[ـ1972؛ (5) ابنخلدون؛ (6) ابنطُوَير، نزهة المُقْلَتين فى اخبارالدولتين، چاپ ايمن فؤاد سيد، بيروت 1412/1992؛ (7) ابنعمرانى، الإنباء فى تاريخ الخلفاء، چاپ قاسم سامرائى، ليدن 1973؛ (8) ابنفضلاللّه عمرى، التعريف بالمصطلحالشريف، چاپ محمدحسين شمسالدين، بيروت 1408/1988؛ (9) اسماعيلبن على ابوالفداء، المختصر فى أخبارالبشر، ج 4، چاپ محمد زينهم محمد عزب و يحيى سيدحسين، قاهره ] 1999[؛ (10) بيهقى؛ (11) محمدهاشم خافىخان نظامالملكى، منتخباللباب، ج 2، چاپ كبيرالدين احمد، كلكته 1874؛ (12) محمدبن عبدالرحمان سخاوى، كتابالتبر المسبوك فى ذيلالسلوك، چاپ نجوى مصطفى كامل و لبيبه ابراهيم مصطفى، قاهره 1423/2002 ـ؛ (13) كارلا سرنا، مردم و ديدنيهاى ايران: سفرنامه كارلا سرنا، ترجمه غلامرضا سميعى، تهران 1363ش؛ (14) هلالبن مُحَسِّن صابى، رسوم دارالخلافة، چاپ ميخائيل عوّاد، بغداد 1383/1964؛ (15) احمدبن عبداللّه صاعدى شيرازى، حديقةالسلاطين قطبشاهى، چاپ علىاصغر بلگرامى، حيدرآباد، دكن 1961؛ (16) طبرى، تاريخ (بيروت)؛ (17) عالم آراى شاه طهماسب، چاپ ايرجافشار، تهران: دنياى كتاب، 1370ش؛ (18) محمدبن عبدالجبار عتبى، ترجمه تاريخ يمينى، از ناصحبن ظفرجرفادقانى، چاپ جعفر شعار، تهران 1357ش؛ (19) ابوالفضلبن مبارك علّامى، اكبرنامه، چاپ آغا احمد على، كلكته 1877ـ1886؛ (20) ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه فردوسى، از روى چاپ وولرس، تهران 1314ش؛ (21) قلقشندى؛ (22) ليوآرى ماير، الملابس المملوكية، ترجمة صالح شيتى، ]قاهره 1972[؛ (23) محمدبن عبيداللّه مُسَبِّحى، الجزءالاربعون من اخبار مصر، چاپ ايمن فؤاد سيد و تيارى بيانكى، قاهره 1978؛ (24) عبداللّه مستوفى، شرح زندگانى من، يا، تاريخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاريه، تهران 1377ش؛ (25) احمدبن على مَقريزى، السلوك لمعرفة دول الملوك، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بيروت 1418/1997؛ (26) ميرزا سميعا، تذكرةالملوك، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1368ش؛ (27) محمدبن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوى، تلخيص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران 1351ش؛ (28) فريدون نوزاد، «خلعت و خلعت پوشان»، فرهنگ گيلان، سال 1، ش 1 (زمستان 1377)؛ (29) احمدبن عبدالوهاب نويرى، نهايةالارب فى فنون الادب، ج 32، چاپ فهيم محمد علوى شلتوت، قاهره 1423/2002؛ (30) EI2, s.v. "Khil'a", (by N. A. Stillman). (31) Mehmet Zeki Pakalin, Osmanli tarih deyimleri ve terimleri sozlugu, Istanbul 1971-1972. (32) Jean Baptiste Tavernier, Les sixvoyagesde Turquie et de Perse, introduction et notes deStephane Yerasimos, Paris 1981. (33) TDVIA, s.v. "Hilat. Osmanlilar'da hilat" (by Filiz Karaca). (34) Fritz Wolff, Glossar zu Firdosis Schahname, Hildesheim, 1965, repr. Tehran 1377sh.
/ قنبرعلى رودگر /