خضر (2) ، خضر (2) در ادبيات فارسى. خضر در ادب فارسى يكى از قهرمانان اسكندرنامهها و همواره مشاور اسكندر* (مثلا طرسوسى، ج 2، ص 579، 584) و پيشرو سپاه او در سفر به ظلمات است (اسكندرنامه، ص 203). با اين حال در تاريخ بلعمى (ص 325)، خضر قرنها پيش از عهد اسكندر زنده و معاصر فريدون، پادشاه پيشدادى، دانسته شدهاست. نام پدرش را عاميل (طوسى، ص 416)، كنيهاش را ابوالعباس (مثلا قشيرى، ص 658) و نام مادرخوانده او را اصفيا ذكر كردهاند (قصه حمزه، ج 1، ص 241) و گويند در گوشهاى از زمين همسر اختيار كرده و از وى صاحب ده فرزند شده اما فرزندان، او را نشناختهاند (بدخشى، ص 244). همچنين نقل است كه خضر مانند انسانهاى ديگر بيمار مىشود و خود را درمان مىكند. تا پيش از زمان پيامبر خاتم صلىاللّهعليهوآلهوسلم، خضر هر پانصد سال دندانهاى نو درمىآورده است و از آن پس تاكنون هر 120 سال خضر صاحب دندان تازه مىشود (علاءالدوله سمنانى، ص 371).
خضر همراه اسكندر و سپاهيانش در جستجوى آب حيات يا آب حيوان يا آب زندگانى كه آدمى با نوشيدن آن عمر جاودان مىيابد، به ظلمات رفته و آن را يافته و نوشيده اما اسكندر از آن بىنصيب ماندهاست. بنابراين خضر عمر جاودان يافته و از اين لحاظ مانند الياس* نبى است و ازاينرو نام اين دو در منابع معمولا با هم ذكر شده است (براى نمونه رجوع کنید به طرسوسى، ج 2، ص 575؛ اسكندرنامه كبير، ج 5، ص 17؛ ابراهيمبن روزبهان ثانى، ص 82). نقل است كه به موسم حج، خضر و الياس كعبه را طواف مىكنند اما مردم آنان را نمىشناسند و ايشان نيز خود را به كسى نمىنمايند (طبرى، ج 4، ص 968). به گفته طبرى (همانجا) خداوند خضر را بر درياها و الياس را بر خشكى گماشته است تا راهْ گمكردگان را يارى رسانند (قس طوسى، همانجا؛ نيز رجوع کنید به فرانك، ص140ـ141). در شعر فارسى نيز به ارتباط خضر و دريا اشاره شده است (براى نمونه رجوع کنید به فرخى سيستانى، ص 62؛ سنايى، ص 224)، اما براساس قصصالانبياء نيشابورى (ص 338) خضر بر خشكى و الياس بر دريا گمارده شده است (قس ماسه، ج 2، ص 351). در قصهها نيز معمولا خضر در بيابانها ظاهر مىشود (رجوع کنید به ادامه مقاله).
به گفته نظامى گنجوى (1378ش، ص 511) از داستان خضر و اسكندر روايتهاى گوناگون رومى، زردشتى و عربى در دست بوده است. بر طبق روايت رومى، الياس با خضر همراه بود و چون به چشمهاى رسيدند، سفره گشودند كه نان با ماهىِ خشكِ نمك سود بخورند، از دست يكى از آنان ماهى در آب افتاد و زنده شد و او دريافت كه آب حيات را يافته است و از آن نوشيد (همان، ص510ـ511؛ قس طرسوسى، ج 2، ص590). اما طبق روايت عربى، اسكندر به خضر گوهرى داد كه هرگاه به آب نزديك مىشد، تابناك مىگرديد. خضر به راهنمايى آن گوهر چشمه آب حيوان را يافت و از آن نوشيد و سر و تن را در آن شست اما وقتى خواست آن را به اسكندر نشان دهد، چشمه ناپديد شد (نظامى، 1378ش، ص 509ـ510؛ نيز رجوع کنید به فردوسى، ج 7، ص80ـ81). طبق روايتى ديگر هنگامى كه خضر با سپاه اسكندر در ظلمات جستجو مىكرد، چيزى از دست خضر افتاد. دست دراز كرد كه آن را بردارد، دستش به آب رسيد. چشمهاى ديد كه آبش طعم عسل داشت، دانست كه آب حيات است (اسكندرنامه، ص 208). خضر كه مظهر حكمت است به اسكندر پند داد كه به دنيا دل نبندد، از تكاپو بازايستد و تا مرگ به عبادت مشغول شود (طوسى، ص160). در اسكندرنامههاى كهن به زبانهاى يونانى و سريانى، كسى كه آب زندگانى را مىيابد و مىنوشد، خضر نيست بلكه آشپز يا يكى از ملازمان فرودست اسكندر است. اما در اسكندرنامهاى كه به زبان حبشى است، خضر آب حيات را مىيابد و مىنوشد و آنگاه همه جامهها و پوست و گوشتش سبزگون مىشود و براى همين الخضر يا أخضَر يا Hamalmil ناميده مىشود (سركاراتى، ص 289ـ294). چنانكه گويند بر تخت سنگى نشست و چون برخاست از سنگ گياه روييد (بلعمى، ص 323).
شاعران فارسىگوى در اشعار خود به داستان خضر و آب حيوان (براى نمونه رجوع کنید به سنايى، ص 306، 942؛ خاقانى، ص 98؛ مولوى، ج 1، ص 49، ج 4، ص 236؛ سعدى، ص 193، 452) و نيز به اينكه هرجا خضر پاى گذارد، سبز خواهد شد (براى نمونه رجوع کنید به نظامى، 1378ش، ص 501؛ خاقانى، ص 92) اشاره كردهاند. براى بركتبخشى و خوشيُمنى قدم اوست كه حافظ (ج 1، ص 396، بيت 7، ص 628، بيت 7) خضر را «پىخجسته» و نظامى (1378ش، ص 38) «پيروزپى» مىنامد. برخى شاعران هم گفتهاند كه خضر را ديدهاند و سرودنِ منظومه خود را از الهام و پيشنهاد خضر دانستهاند (رجوع کنید به همان، ص 51، 54؛ مثنوى طريقالتحقيق، ص 108). گفته شده است كه سعدى چندى در بيتالمقدس و شام سقّايى كرد تا به خدمت خضر رسيد (جامى، ص 598). به گفته جامى (ص 607) اميرخسرو دهلوى به پايمردى پير خود، نظامالدين اولياء، به مصاحبت خضر مشرّف شد و به خضر التماس كرد كه آب دهان خود را در دهان اميرخسرو كند. خضر گفت كه اين دولت به سعدى رسيده است. ظاهرآ جامى همين توفيق را سبب فصاحت و بلاغت سعدى مىداند.
خضر در قصههاى عاميانه فارسى راهنما و ياور قهرمانان و پيشگوى وقايع آينده براى آنان است (براى نمونه رجوع کنید به هفت لشكر، ص 102؛ شكورزاده، ص 394ـ395؛ قصههاى مردم، ص 397ـ398). در وقتِ درماندگىِ آنها ظاهر مىشود و خود را خضرِ پيغمبر/ نبى معرفى مىكند و به آنان يارى مىرساند (رجوع کنید به ارجانى، ج 4، ص 102ـ103؛ قصهى هزار گيسو، ص 247، 297). او قهرمانان قصه را راهنمايى مىكند كه چگونه از طلسم جادوان و پريان برهند (نظامى، 1377ش، ص 98) يا درماندگانِ بيابانها و راهگمكردگان را در چشم به همزدنى به مقصد مىرساند و ناپديد مىشود (اسكندرنامه كبير، ج 7، ص 122؛ قصهى هزار گيسو، همانجاها). او با سرعتى غيرمعمول و حيرتانگيز حركت مىكند (اسكندرنامه كبير، ج 3، ص 281؛ قس قصهى هزارگيسو، همانجاها؛ هفت لشكر، ص 98). در متون عاميانه فارسى معمولا از او با تعبير احترامآميز «خواجهخضر» ياد شده است (براى نمونه رجوع کنید به قصهى هزارگيسو، همانجاها؛ چهارده رساله در باب فتّوت و اصناف، ص 157؛ قس بدخشى، ص 51ـ52، كه مىگويد چون خضر در مجلس وعظ صوفيان حاضر مىشد، به احترام از او با تعبير «خواجه خضر» ياد مىكردند).
در حكايتهاى صوفيان، خضر در سرزمينهاى گوناگون به صورتهاى متفاوت ظاهر مىشود، مثلا در قونيه به شكل سوارى فرنگى (رجوع کنید به مناقب اوحدالدين حامدبن ابىالفخر كرمانى، ص 189ـ190) و در ماوراءالنهر به هيئت سوارى چوب به دست و كلاهنمدى بر سر و تركى پوستين بر تن ديده شده است (بخارى، ص 108، 365). ابراهيم خوّاص (متوفى 291) خضر را در بيابان به شكل مرغى ديد كه در هوا پرواز مىكرد (عطار، ص600). ديگران نيز به پرواز او اشاره كردهاند (رجوع کنید به همان، ص 177؛ قشيرى، ص 682؛ جامى، ص 523). ويژگيهايى از قبيل راهنمايى گمشدگان در بيابان (رجوع کنید به قشيرى، ص 681؛ ابراهيمبن روزبهان ثانى، ص60ـ61) و ناپديد شدن ناگهانى پس از معرفى خود (رجوع کنید به قشيرى، ص 692ـ693) در حكايتهاى صوفيان به خضر نسبت داده شده است.
صوفيان نيز غالبآ در نخستين مواجهه با خضر، او را نمىشناسند (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص 688). صوفيانى كه آرزوى ديدن خضر را داشتند به گورستانهاى خارج از شهر مىرفتند تا شايد او را ببينند (رجوع کنید به عطار، ص 534ـ535). چنانكه محمدحكيم ترمذى، صوفى سده سوم، نيز خضر را براى نخستين بار در گورستان ملاقات كرد (همان، ص 525). در برخى حكايتها صوفيان و خضر يكديگر را «برادر» خطاب مىكنند (براى نمونه رجوع کنید به هجويرى، ص 179؛ قشيرى، ص 32، 658؛ عطار نيشابورى، ص 133؛ قس مجلسى، ج 22، ص 515، ج 39، ص 131، كه على عليهالسلام خضر را برادر خود معرفى مىكند) زيرا عرفا اوليا را برادران معنوى مىدانستند. در برخى حكايتها نيز خضر كه مظهر حكمت است، در محفل صوفيان حاضر مىشود تا درستى سخنشان را تأييد كند (براى نمونه رجوع کنید به قشيرى، ص 681ـ682؛ ابراهيمبن روزبهان ثانى، ص 61؛ افلاكى، ج 1، ص 333). برخى حكايتها نيز دلالت بر آن دارد كه دانش و معرفت صوفيان هماندازه دانش خضر يا بيشتر بوده است (براى نمونه رجوع کنید به هجويرى، ص 178ـ 179، 302ـ303؛ عطار، ص 525ـ526؛ افلاكى، ج 1، ص 348) كه با برخى از روايات شيعه كه دانش ائمه اطهار عليهمالسلام را از دانش خضر بيشتر دانسته، قابل مقايسه است (رجوع کنید به ابوالفتوح رازى، ج 13، ص10ـ11؛ مجلسى، ج 39، ص 131، ج40، ص 177).
در رسائل قلندران و اهل فتوت خضر پيشواى اوليا و صاحب علم لدنّى معرفى شده (رجوع کنید به آيين قلندرى، ص 129ـ130) و يكى از هفده پيامبر ميانبسته است (همان، ص 129، 227؛ چهارده رساله در باب فتوت و اصناف، ص 283). طبق روايتى از اهل فتوت، خضر ميانِ موسى عليهالسلام را بست و ميان بستن، يكى از رسوم اهل فتوت، از او باقىمانده و به انبيا رسيده است (آيين قلندرى، ص 129ـ130). در رسائل خاكساريه* او يكى از چهار پير غايب و يكى از سه پير «كودك ابدالان»، مريدان خاكساران و قلندران، ذكر شده است (رجوع کنید به همان، ص 235، 324). در روايات بكتاشيه تركيه باباالياس، بنيانگذار اين طريقت، با خضر وحدت يافته است و بكتاشيه پيران خود را همان خضر دانستهاند (فرانك، ص 241ـ242).
3) در فرهنگ عامه ايران. در تصور عامه مردم ايران خضر، پيامبر يا مردى روحانى است با عمر جاودان كه دائمآ در گردش است (رجوع کنید به مزداپور، ص 23). به اين موضوع در شعر فارسى نيز اشاره شده (رجوع کنید به فرخى سيستانى، ص 18) و براساس همين باور است كه در رسائل اهل فتوت «سيّاحى» به او منسوب است (رجوع کنید به چهارده رساله در باب فتوت و اصناف، ص 126، 131، 289؛ آيين قلندرى، ص 112). او نياز مردم را برطرف مىكند و هنگام درماندگى آنان، خاصه مسافرانِ وامانده در بيابان و راه گم كرده ظاهر مىشود و آنان را يارى و راهنمايى مىكند (رجوع کنید به طوسى، ص 416؛ مزداپور، ص 23؛ قس حافظ، ج 1، ص 628، بيت 7). قابلهها در وقت زايمان زن زائو نام خضر و الياس را بر زبان مىآوردند (كتيرائى، ص 45) و برخى از عوام بر آناند كه اگر بيمارى خالصانه و با آواى بلند خضر را بخواند، خضر او را شفا خواهد داد (عناصرى، ص 162). در قصههاى عاميانه فارسى نيز گاه قهرمانان در برابر ديوها از نام خضر، مانند اسم اعظم، مدد مىجويند (رجوع کنید به قصههاى مردم، ص 162). در سنگسر و اطراف آن بر اين باورند كه اگر كسى در بيابان گم شود و با صداى بلند خضر را فرابخواند و از او يارى بخواهد، خضر راه را به او نشان خواهد داد (عناصرى، همانجا).
در گذشته برخى از مردم كه از غرق شدن در دريا مىرهيدند، در اواسط ماه بهمن براى خضر نذر مىدادند و سفره مىانداختند (ماسه، ج 2، ص 303). نذرها و سفرههايى ديگر نيز به نام خضر در ميان مردم ايران مرسوم است. از جمله اينكه مردم آذربايجان و همدان يك شب جمعه از هشت شبانهروزِ هفتم تا پانزدهم بهمن را كه به «چارچار» مشهور است، به نام شب خِدْر (خضر) نبى گرامى مىدارند و در آن شب قاووت (= قوّتو، مخلوطى از آرد گندم برشته و نخودچى و عدس بوداده)، همراه با شيره كشمش و شكر، يا قند كوبيده، را در سينى مىريزند و در اتاقى خلوت مىگذارند و كنار آن شمع مىافروزند. فرداى آن شب به سراغ ظرف مىروند تا جاى تازيانه يا پنجه خضر را بر قاووت ببينند و آن را تبرك شده خضر بپندارند. سپس قاووت را در بشقابها ريخته و به همسايگان مىدهند. در اردبيل برخى بر آناند كه هركس در شب خِدر (خضر) نبى بيدار بماند، خضر را خواهد ديد و حاجات خود را از او مىتواند بگيرد (رجوع کنید به فرانك، ص 87؛ عناصرى، ص 162ـ163). برخى از مردم ايران از جمله شيرازيان در شب جمعه آخر سال سفره خواجه خضر را مىاندازند كه آب و برگ سبز از لوازم آن و شبيه به سفره هفتسين است به اضافه شيربرنج بىنمك، اسفناج پخته و قاووتِ نخودچى. آنان بر اين باورند كه اگر خضر بر سر سفره بيايد، انگشت خود را بر قاووت مىزند (هدايت، ص 126؛ عناصرى، ص 168؛ قس ماسه، ج 1، ص 158، پانويس 2). اين سفره مانند سفرهاى است كه زردشتيان براى كيخسرو، پادشاه كيانى، در نوروزِ بزرگ، يعنى جشن خرداد روز از ماه فروردين (ششم فروردين)، مىگسترند و ظرف جو و آب در آن مىگذارند تا شبرنگِ بهزاد، اسب كيخسرو، از آن بخورد (رجوع کنید به مزداپور، ص 27؛ نيز رجوع کنید به ادامه مقاله).
از ديرباز عامه مردم آرزوى ديدار خضر را داشتند تا خواسته آنان را برآورده كند و بعد از نماز ظهر ده ركعت نماز خضر مىگزاردند تا خضر را ببينند (رجوع کنید به حسن دهلوى، ص 26، 150ـ151). برخى عوام در ايران بر اين باورند كه هركس چهل بامداد پياپى جلوى خانه خود را آب و جاروب كند، بامداد روز چهلم خضر از آنجا خواهد گذشت و مىتواند حاجات خود را از او بخواهد (هدايت، ص 52؛ شكورزاده، ص 314)، اما اين ديدار براى زنان ميسر نمىشود مگر آنكه يائسه باشند (ماسه، ج 2، ص 363). خضر معمولا با لباس مبدل ظاهر مىشود (هدايت، ص 52). از اينرو عوام معتقدند به گدا بايد سلام كرد زيرا ممكن است كه او خواجه خضر باشد (همان، ص 83). پادشاهان خضر را نمىديدند و از ديگران مىخواستند كه خضر را به نزد آنان ببرند (طوسى، ص 212، 416). نقل است خسروپرويز، پادشاه ساسانى (حك : 590ـ628 ميلادى) از كسى كه بر او غضبناك شده بود، خواست تا خضر را نزد او ببرد. آن شخص خضر را يافت. خضر به پرويز گفت: «آمدهام تا اين مرد را از گزند تو برهانم»، و ناپديد شد. پرويز آن را مرد را عزيز داشت. در مدح پرويز مىگفتند كه او خضر را ديده است (همان، ص 416).
گويند در عهد سليمان عليهالسلام نانوايى به نام پيرمرجع را به مطبخ سليمان بردند تا نانوايى كند. او اين پيشه را از خضر آموخته و ميانبسته خضر بود (چهارده رساله در باب فتوت و اصناف، ص 157). همچنين ساخت برخى از ابزارها مانند «پاشنهكش» به خضر منسوب است (رجوع کنید به همان، ص 131).
خضر مظهر بركت است. خشكسالى را از بين مىبرد و مرغزارها را سرسبز و حيوانات را حمايت مىكند (مزداپور، ص 23، 36؛ عناصرى، ص 163، 165). بر شير دامها مىافزايد (باستانى پاريزى، ص 334) و اگر بر خرمنى نظر كند و عصايش را به آن بزند، آن خرمن پربركت مىشود (عناصرى، ص 161). ظاهرآ براى همين است كه در هنگام درو در چهارمحال بختيارى گوسفند يا خروسى را نذر خضر مىكنند (رجوع کنید به همان، ص 162). به باور مردم راوَرِ كرمان اگر كسى در خواب گوسفند ببيند، آن گوسفند هديه خواجه خضر و نشانه بركت است (كرباسى راوَرى، دفتر1، ص150).
در برخى از نقاط ايران زيارتگاههايى به نام خواجه خضر است كه زنان نازا براى طلب فرزند به آنجا مىروند و نذر و نياز مىكنند (باستانى پاريزى، ص 333؛ عناصرى، ص 161). از جمله در آمل مقبرهاى است كه مقبره خواجه خضر مىنامند و عوام معتقدند كه هر هفته شبهاى چهارشنبه خضر به آنجا مىرود و نماز مىگزارد. دخترانى كه آرزوى همسر دارند، چهل شب چهارشنبه به آنجا مىروند و دخيل مىبندند و شمع روشن مىكنند و از خضر مىخواهند كه بخت آنان را بگشايد (شكورزاده، ص90ـ91). مزار خضر در بِجِستان خراسان نيز مشهور است كه مردم شب جمعه اول سال به آنجا مىروند (همان، ص 107). در اطراف قم نيز ويرانهاى بود كه برخى آن را قبر حضرت خضر مىدانستند (ماسه، ج 2، ص 401، پانويس 3). هماينك در نزديكى جمكران قم كوه خضر مشهور است كه به باور مردم خضر در بالاى آن ديده شده است (نائينى، ج 1، ص 457). معمولا در مكانهاى منسوب به خضر آب و سبزه وجود دارد. در كوهِ پارو، حوالى كرمانشاه، چشمهاى جارى است و مىگويند خضر در آنجا پنهان است (ماسه، ج 1، ص 228). همچنين در كوه بزمان در بلوچستانِ ايران كوهى است به نام «كوه خضرزنده» كه معتقدند خضر در آن پنهان گرديده است (همان، ج 2، ص410ـ411). در جزيرهاى نزديك به كويت هم زيارتگاه خضر موجود است و بسيارى خضر را در جزيرههاى خليجفارس ديدهاند (فرانك، ص90). زيارتگاه خضر در حاشيه ده محمدآباد در حومه يزد از زيارتگاههاى زردشتيان و نزد آنان معروف به «پيرخواجه خضر» است. در نزديك آن قناتى است كه گياه پرسياوشان ديوار و سقف راهرو آن را پوشانده است (مزداپور، ص 21ـ22). به گفته زردشتيان روزى خضر به هيئت مردى فقير و نورانى درِ خانه خانوادهاى تهيدست در ده محمدآباد يزد را كوبيد و چيزى از آنان درخواست كرد. آنان از تنها كيسه آرد خود پيالهاى به او بخشيدند و با دعاى خضر كيسه آرد آنان هرگز خالى نماند. نشانى از اين خانه هنوز باقى است و مردم محمدآباد فقيران را از خود نمىرانند مبادا كه بركت را از خانه و كشتزار خود برانند (همان، ص 22ـ23).
به نظر مزداپور (ص 27، 29، 35) خضر از حيث جاودانگى، بركت و بارانآورى با كيخسرو و هوم، به جهت سيروسفر مدام به نَرسى سرگردان و از نظر حضور بر در خانهها و بركت بخشيدن بر نان و غله به هَديش شباهت دارد. برخى از مردم ايران بر اين باورند كه حضرت على عليهالسلام حتى در كودكى از خضر، كه مظهر حكمت است، خردمندتر بوده است (لوفلر، ص 165).
منابع : (1)آيين قلندرى: مشتمل بر چهار رساله در باب قلندرى، خاكسارى، فرقه عجم و سخنورى، چاپ ابوطالب ميرعابدينى و مهران افشارى، تهران: فراروان، 1374ش؛ (2) ابراهيمبن روزبهان ثانى، تحفةالعرفان فى ذكر سيدالاقطاب روزبهان، در روزبهاننامه، بهكوشش محمدتقى دانشپژوه، تهران : انجمن آثار ملى، 1347ش؛ (3) ابوالفتوح رازى، روضالجِنان و روحالجَنان فى تفسير القرآن، چاپ محمدجعفر ياحقى و محمدمهدى ناصح، مشهد 1365ـ1376ش؛ (4) فرامرزبن خداداد ارجانى، سمك عيّار، چاپ پرويز ناتلخانلرى، تهران 1347ـ1353ش؛ (5) اسكندرنامه، چاپ ايرج افشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1343ش؛ (6) اسكندرنامه كبير، چاپ سنگى تهران: شركت طبع كتاب، 1317ش؛ (7) احمدبن اخىناطور افلاكى، مناقبالعارفين، چاپ تحسين يازيجى، آنكارا 1959ـ1961؛ (8) محمدابراهيم باستانى پاريزى، خاتون هفتقلعه، تهران 1368ش؛ (9) صلاحبن مبارك بخارى، انيس الطالبين و عدةالسالكين، چاپ خليل ابراهيم صارىاوغلى و توفيق ه . سبحانى، تهران 1371ش؛ (10) نورالدين جعفر بدخشى، خلاصةالمناقب: در مناقب ميرسيدعلى همدانى، چاپ سيدهاشرف ظفر، اسلامآباد 1374ش؛ (11) محمدبن محمد بلعمى، تاريخ بلعمى: تكمله و ترجمه تاريخ طبرى، بهتصحيح محمدتقى بهار، چاپ محمد پروينگنابادى، تهران 1380ش؛ (12) عبدالرحمانبن احمد جامى، نفحاتالانس، چاپ محمود عابدى، تهران 1370ش؛ (13) چهارده رساله در باب فتوت و اصناف، چاپ مهران افشارى و مهدى مداينى، تهران: نشر چشمه، 1381ش؛ (14) شمسالدين محمد حافظ، ديوان، چاپ پرويز خانلرى، تهران 1362ش؛ (15) حسنبن على حسن دهلوى، فوائدالفؤاد: ملفوظات خواجه نظامالدين اولياء بدايونى، تصحيح محمدلطيف ملك، چاپ محسن كيانى، تهران 1377ش؛ (16) بديلبن على خاقانى، ديوان، چاپ ضياءالدين سجادى، تهران 1368ش؛ (17) بهمن سركاراتى، سايههاى شكارشده: گزيده مقالات فارسى، تهران 1378ش؛ (18) مصلحبن عبداللّه سعدى، غزليات سعدى، چاپ حبيب يغمائى، تهران 1361ش؛ (19) مجدودبن آدم سنايى، ديوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران 1341ش؛ (20) ابراهيم شكورزاده، عقايد و رسوم مردم خراسان، تهران 1363ش؛ (21) محمدبن جرير طبرى، ترجمه تفسير طبرى: فراهم آمده در زمان سلطنت منصوربن نوح سامانى، 350ـ365 هجرى، چاپ حبيب يغمائى، تهران 1367ش؛ (22) محمدبن حسن طرسوسى، دارابنامه طرسوسى، چاپ ذبيحاللّه صفا، تهران 1356ش؛ (23) محمدبن محمود طوسى، عجايبالمخلوقات، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1345ش؛ (24) محمدبن ابراهيم عطار، تذكرةالاولياء، چاپ محمد استعلامى، تهران 1360ش؛ (25) احمدبن محمد علاءالدوله سمنانى، العروة لاهل الخلوة و الجلوة، چاپ نجيب مايل هروى، تهران 1362ش؛ (26) جابر عناصرى، تجلى دوازده ماه در آئينه اساطير و فرهنگ عامه ايران، مرند 1374ش؛ (27) علىبن جولوغ فرخى سيستانى، ديوان، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1371ش؛ (28) ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه فردوسى، ج 7، چاپ م.ن. عثمانوف، مسكو 1968؛ (29) عبدالكريمبن هوازن قشيرى، ترجمه رساله قشيريه، چاپ بديعالزمان فروزانفر، تهران 1374ش؛ (30) قصه حمزه (حمزهنامه)، چاپ جعفر شعار، تهران: دانشگاه تهران، 1347ش؛ (31) قصههاى مردم، گردآوردهى پژوهشگران پژوهشكده مردمشناسى سازمان ميراث فرهنگى، انتخاب، تحليل و ويرايش احمد وكيليان، تهران: نشر مركز، 1379ش؛ (32) قصهى هزارگيسو، چاپ على رضوى بهابادى، يزد 1380ش؛ (33) محمود كتيرائى، از خشت تا خشت، تهران 1378ش؛ (34) على كرباسى راوَرى، فرهنگ مردم راوَر، دفتر1، تهران 1365ش؛ (35) مثنوى طريق التحقيق، منسوب به حكيم سنائى غزنوى، احتمالا از گفتار احمدبن حسنبن محمد نخجوانى، چاپ بواوتاس، ترجمه غلامرضا دهبد، تهران: سروش، 1381ش؛ (36) مجلسى؛ (37) كتايون مزداپور، «هَديش و خواجه خضر»، زندهرود، ش 22 (بهار 1381)؛ (38) مناقب اوحدالدين حامدبن ابىالفخر كرمانى، چاپ بديعالزمان فروزانفر، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1347ش؛ (39) جلالالدين محمدبن محمد مولوى، كليات شمس، يا، ديوان كبير، چاپ بديعالزمان فروزانفر، تهران 1355ش؛ (40) محمدعلىبن حسين نائينى، انوارالمشعشعين فى ذكر شرافة قم و القميين، چاپ محمدرضا انصارى قمى، قم 1381ش؛ (41) الياسبن يوسف نظامى، شرفنامه حكيم نظامى گنجهاى، با تصحيح و حواشى حسن وحيد دستگردى، چاپ سعيد حميديان، تهران 1378ش؛ (42) همو، هفتپيكر حكيم نظامى گنجهاى، با تصحيح و حواشى حسن وحيد دستگردى، چاپ سعيد حميديان، تهران 1377ش؛ (43) ابراهيمبن منصور نيشابورى، قصصالانبياء، چاپ حبيب يغمائى، تهران 1340ش؛ (44) علىبن عثمان هجويرى، كشفالمحجوب، چاپ و. ژوكوفسكى، لنينگراد 1926، چاپ افست تهران 1358ش؛ (45) صادق هدايت، فرهنگ عاميانه مردم ايران، تهران 1378ش؛ (46) هفت لشكر: طومار جامع نقّالان، از كيومرث تا بهمن، چاپ مهران افشارى و مهدى مداينى، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377ش؛ (47) Patrick Franke, Begegnung mit Khidr: Quellenstudien zum imaginaren im Traditionellen Islam, Beirut 2000. (48) Reinhold Loeffler, Islam in practice: religious beliefs in a Persian village, Albany, N.Y. 1988. (49) Henri Masse, Croyances et coutumes persanes, suivies de contes et chansons populaires, Paris 1938.
/ مهران افشارى /