خسرو پرويز ، خسرو پرويز، يا خسرو دوم، پسر هرمز چهارم و پادشاه سلسله ساسانيان* كه سرگذشت وى در روايتهاى ايرانى و متنهاى دوره اسلامى مشهور است.
نسب خسرو از جانب مادر به يكى از خاندانهاى بزرگ ايرانى مىرسد، زيرا دايى وى، بِستام (گُستَهم) را گاه از اخلاف بهمن، پسر اسفنديار، و بنابراين از خاندان اسپنديار (رجوع کنید به دينورى، ص 102)، و گاه از خاندان اسپهبد (كريستنسن، 1944، ص 444؛ زرينكوب، ص 230) دانستهاند. پرويز لقب وى است كه در پهلوى ابرويز (abarwez)، به معنى پيروز/ پيروزمند، خوانده مىشد (مكنزى، ص 2). ظاهراً اين لقب در اوج قدرت و كاميابى به او داده شد (رجوع کنید به طبرى، ج 2، ص 176).
روايات مربوط به خسروپرويز در منابع كهن با سرگذشت بهرام چوبين ارتباط دارد. پس از پيروزى بهرام بر تركان غربى به رهبرى شاوه (شابه/ سابه/ ساوه)، هرمز چهارم به بهانه آنكه سردارش تنها بخش اندكى از غنايم جنگى را نزد او فرستاده است، بهرام چوبين را تحقير و از فرماندهى سپاه خلع كرد (دينورى، ص 80ـ82؛ نيز رجوع کنید به فردوسى، دفتر 7، ص 508ـ583؛ ثعالبى مرغنى، ص642ـ657؛ كريستنسن، 1383ش، ص101، نيز رجوع کنید به پانويس). بهرام ابتدا با خاقان تركان پيمان دوستى بست، سپس به سوى خراسان رفت و بر شاه ساسانى شورش كرد (درباره علل اين شورش رجوع کنید به كالسنيكوف، ص 118ـ119، 128ـ 133). پس از آن، به قصد بركنارى هرمز به تيسفون تاخت. او در ميان راه، در رى، فرمان ضرب سكههايى با تصوير و نام خسرو داد. بهرام سپس در نامهاى عتابآميز از هرمز خواست تا حكومت را به پسرش، خسرو، واگذار كند (دينورى، ص 83؛ فردوسى، دفتر 7، ص 609ـ610؛ ثعالبى مرغنى، ص 659). هرمز كه ظاهرآ پيشتر نيز به خسرو بدبين بود، به توصيه اطرافيانش، تصميم به بازداشت يا قتل پسرش گرفت. البته مرزبان و بزرگان آن ولايت از خسرو كه از ترس تنبيه پدر به آذربايجان گريخته بودــ حمايت كردند (يعقوبى، ج 1، ص 167؛ طبرى، ج 2، ص 175؛ مسعودى، ج 1، ص 313ـ314؛ ثعالبى مرغنى، ص 659ـ660).
هم زمان با نزديك شدن لشكر بهرام به تيسفون، سپاه ساسانيان بر هرمز شوريد و بِستام و بِندوى داييهاى خسرو، با يارى بزرگان، هرمز را دستگير و كور كردند. خسرو نيز به تيسفون بازگشت و در سال 590 ميلادى تاج بر سر نهاد (رجوع کنید به فردوسى، دفتر7، ص 623ـ625؛ ثعالبى مرغنى، ص 660ـ 661؛ كريستنسن، 1383ش، ص 113ـ114؛ فراى، ص 335). بهرام با خسرو نيز به توافق نرسيد و شاه جوان كه پايدارى در برابر سردار شورشى را بىاثر مىديد، به رومشرقى گريخت و از ماوريكيوس، امپراتور روم، درخواست پشتيبانى كرد (>مرزهاى شرقى روم و جنگهاى ايرانى<، بخش 2، ص 172). ماوريكيوس سپاهى در اختيار خسرو نهاد و دختر خود، مريم، را نيز به ازدواج وى درآورد. چندى بعد، خسرو براى بازپس گرفتن تاج و تخت به سوى ايران حركت كرد. در ميان راه، گروهى از سپاهيان ساسانى به او پيوستند. سرانجام، خسرو در 591 ميلادى در محلى نزديك درياچه اروميه، سپاه بهرام چوبين را درهم شكست. بهرام نزد تركان گريخت، اما حدود يك سال بعد، ظاهرآ به تحريك خسرو در آنجا كشته شد (كريستنسن، 1383ش، ص 147ـ153؛ فراى، همانجا).
سلطنت واقعى خسروپرويز با پيروزى بر بهرام چوبين آغاز شد؛ اما قدرت روزافزون بندوى و بستام بر خسرو گران مىآمد. خسرو پس از چند سال فرمانروايى، بندوىِ سَرگنجور را به بهانه نافرمانى كشت و بستام را، كه مرزبان نواحى شرقى بود، فراخواند. بستام كه از سرنوشت برادر آگاه شده بود، به سرزمين ديلم نزد ياران بهرام چوبين رفت و گُرديه، خواهر بهرام، را به همسرى گرفت و چندى بعد ادعاى شاهى كرد. در نبردى كه ميان خسرو و بستام در نزديك رى رخ داد، سپاهيان ساسانى پيروز شدند و بستام گريخت. مدتى بعد در حدود 596 ميلادى، بستام با توطئه خسرو كشته شد (رجوع کنید به دينورى، ص 102ـ105؛ مسعودى، ج 1، ص 318؛ كالسنيكوف، ص 161ـ168).
در حدود 602 ميلادى به فرمان خسرو، نعمانبن مُنذِر*، آخرين پادشاه لخمى حيره*، دستگير و كشته شد؛ بدين ترتيب، فرمانروايى لخميان* در حيره پايان يافت. از آن پس، برخى قبايل عرب كه ديگر حكومت لخميان را مانع خود نمىديدند، گاه و بىگاه به سرزمينهاى مرزى ايران مىتاختند (طبرى، ج 2، ص 206؛ فراى، ص 337؛ نيز رجوع کنید به كريستنسن، 1944، ص 452). مناسبات ايران و رومشرقى در روزگار ماوريكيوس دوستانه باقى ماند؛ اما پنج ماه پس از كشته شدن ماوريكيوس (در 602 ميلادى)، با شورش مردم و سپاهيان، فكاس، به امپراتورى رسيد و پيكى به دربار ساسانى فرستاد؛ خسرو نيز وى را دستگير كرد و با پناه دادن به تئودسيوس، كه خود را پسر مارويكيوس مىخواند، جنگهاى ايران و روم را تجديد كرد (ديگناس و وينتر، ص 44).اين نبردها، در حدود سال 604 ميلادى آغاز شد و بيش از بيست سال ادامه يافت.
به سبب شكستهاى پى در پى سپاه رومشرقى، شمارى از ناراضيان به رهبرى هِرَقْل* در 610 ميلادى فكاس را كشتند. هرقل بر تخت نشست، اما اوضاع آشفته رومشرقى همچنان ادامه يافت و خسرو پيشنهاد صلح امپراتور جديد را نپذيرفت (رجوع کنید به >مرزهاى شرقى روم و جنگهاى ايرانى<، بخش 2، ص 187ـ 190). امپراتور نيز با خزرها* بر ضد ساسانيان پيمان بست و به بينالنهرين پيشروى كرد. در 627 ميلادى پس از شكست سپاه ساسانى در نزديك نينوا، دستگردِ خسرو كه محل نگاهدارى بخشى از گنجينههاى خسرو بودــ به تصرف هرقل درآمد و خسرو به تيسفون گريخت. خسرو با اينكه به شدت تضعيف شده بود، باز هم پيشنهاد صلح امپراتور رومشرقى را رد كرد. مردم و سپاهيان كه از پافشارى شاه ساسانى براى ادامه جنگ به تنگ آمده بودند، بر او شوريدند. سرانجام در 25 فوريه 628 هواداران پسر بزرگِ خسرو، شيرويه، خسرو را دستگير و از شاهى خلع كردند. خسرو در زندان درباره كردارش در دوران سلطنت بازجويى شد، اما از خود دفاع كرد و پاسخهايى مغرورانه داد. چند روز بعد، خسرو پرويز در زندان كشته شد (ديگناس و وينتر، ص 47؛ نيز رجوع کنید به طبرى، ج 2، ص 219ـ227؛ >مرزهاى شرقى روم و جنگهاى ايرانى<، بخش 2، ص 209ـ 228).
از رويدادهاى مهم زندگى خسروپرويز نامه پيامبر اسلام خطاب به اوست. هنگامى كه پيامبر اكرم پس از صلح حُدَيبيّه (سال 6) با ارسال نامههايى شاهان و زمامداران جزيرةالعرب و كشورهاى مجاور را به اسلام دعوت كرد، عبداللّهبن حُذافه سَهمى را نيز نزد خسروپرويز شاه ايران فرستاد و در نامهاش به او نوشت كه اسلام بياورد تا سلامت بماند، چه اگر خوددارى ورزد، گناه مجوس بر او خواهد بود. درباره مواجهه خسروپرويز با اين نامه دو روايت در دست است. بنابه يك روايتِ يعقوبى (ج 2، ص 77)، وى با احترام نامهاى در پاسخ پيامبر نوشت و آن را در ميان دو قطعه پارچه معطر شده با مشك نهاد، ولى پيامبر براى او پيام فرستاد كه نيازى به حرير ندارد و بر همان دعوت تأكيد ورزيد. به روايت دوم يعقوبى (همانجا) كه بيشتر مورخان نيز آن را نقل كردهاند، خسرو با غرور و گستاخى اسلام نياورد و از اينكه پيامبر وى را به دين خود دعوت كرده و نام خود را پيش از نام وى نوشته تندى نمود و نامه آن حضرت را پاره كرد و مقدارى خاك براى رسول خدا فرستاد، به علاوه باذان عامل خود در يمن را مأمور كرد كسانى به حجاز بفرستد تا خبر پيامبر را برايش ببرند. پيامبر نيز فرمود «چنان كه نامه را پاره كناد، خدا پادشاهىاش را پاره كند و خاكى كه فرستاده است نشان آن است كه به زودى مسلمانان كشور وى را مىگشايند». افزون بر اين، پيامبر به آگاهى غيبى، فرستادگان باذان را از قتل خسروپرويز آگاه ساخت (رجوع کنید به ابنهشام، ج 4، ص 254؛ ابنسعد، ج 1، ص 258ـ 260؛ ابنحزم، ص 29ـ30؛ ابنشهرآشوب، ج 1، ص 70).
خودسريهاى خسرو پرويز در مدت 38 سال پادشاهى و جنگهاى بىحاصل او با رومشرقى، ايران را ناتوان و مردم را بىچيز كرد. استغراق خسرو در زندگى حرمخانه، وى را به خرافات، فال و پيشگويى علاقهمند ساخت و گاه، تصميمگيريهايش را تحتتأثير قرار داد (زرينكوب، ص 238؛ نيز رجوع کنید به كريستنسن، 1944، ص 453ـ 455).
منابع : (1) ابنحزم، جوامعالسيرة، و خمس رسائل اخرى، چاپ احسان عباس و ناصرالدين اسد، ]قاهره 1956[؛ (2) ابنسعد(بيروت)؛ (3) ابنشهرآشوب، مناقب آلابىطالب، نجف 1956؛ (4) ابنهشام، السيرةالنبوية، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، ]قاهره 1355/ 1936[، چاپ افست بيروت [.بىتا]؛ (5) حسينبن محمد ثعالبى مرغنى، تاريخ غررالسير، المعروف بكتاب غرر اخبار ملوكالفرس و سيرهم، چاپ زوتنبرگ، پاريس 1900، چاپ افست تهران 1963؛ (6) احمدبن داوود دينورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛ (7) عبدالحسين زرينكوب، روزگاران ايران: گذشته باستانى ايران، تهران 1374ش؛ (8) طبرى، تاريخ (بيروت)؛ (9) ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه، دفتر 7، چاپ جلال خالقى مطلق و ابوالفضل خطيبى، تهران 1388ش؛ (10) الى ايوانوويچ كالسنيكوف، ايران در آستانه يورش تازيان، ترجمه م. ر. يحيايى، تهران 1357ش؛ (11) آرتور امانوئل كريستنسن، داستان بهرام چوبين، ترجمه منيژه احدزادگان آهنى، تهران 1383ش؛ (12) مسعودى، مروج (بيروت)؛ (13) يعقوبى، تاريخ؛ (14) Arthur Emanuel Christensen, L'Iran sous les Sassanides, Copenhagen 1944. (15) Beate Dignas and Engelbert Winter, Rome and Persia in late antiquity, Cambridge 2007. (16) Richard Nelson Frye, The history of ancient Iran, Munchen 1984. (17) David Neil MacKenzie, A concise Pahlavi dictionary, London 1971. (18) The Roman eastern frontier and the Persian wars, pt.II, ed. Geoffrey Greatrax and Samuel N. C. Lieu, London: Routledge, 2002.
/ روزبه زرينكوب /