responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6891

خاورميانه ، خاورميانه، منطقهاى در غرب آسيا و شمال افريقا. اصطلاح خاورميانه را براى نخستين بار آلفرد ماهان (مورخ و جغرافىدان وابسته به نيروى دريايى امريكا)، در 1320/ 1902 بهكار برد. او كه از قاره اروپا به اين منطقه مىنگريست، اين اصطلاح را به منطقه پيرامون خليجفارس اطلاق كرد، زيرا از نظر او اصطلاح خاور نزديك و خاور دور براى اين منطقه مناسب به نظر نمىرسيد (درايسدل و بليك، ص 19ـ 20). در 20 ربيعالاول 1329/ 22 مارس 1911، لرد كرزن در مجلس اعيان انگلستان بههنگام بررسى مسائل ايران، تركيه و خليجفارس اين اصطلاح را بهكار برد (بومونت و همكاران، ص 1ـ2) و در جنگ جهانى اول (1914ـ1918)، نیروهای متفقین اعزامی به عراق که از طریق هند هدایت می شدند، نیروهای خاورمیانه نامیده شدند. همچنین در آغاز جنگ جهانی دوم (1939-1945)، ستاد فرماندهی نظامی انگلیس در قاهره، ستاد کل فرماندهی خاورمیانه نام گرفت و به تدریج این اصطلاح در میان عموم رایج شد (اندرسون، ص 12).

در چند دهه اخير، حدود جغرافيايى خاورميانه هرگز وضع مشخص و يكنواختى پيدا نكرده است. گاهى خاورميانه همه سرزمينهايى را شامل مىشود كه از شمال افريقا تا حدود هندوستان امتداد دارند (رجوع کنید به مجتهدزاده، ص 506؛ اطاعت، ص 3). در برخى منابع، خاورميانه شامل كشورهاى قبرس، سودان، الجزاير، تونس، مغرب (مراكش) و حتى يونان و بلغارستان نيز دانسته شده است (رجوع کنید به >خاورميانه<، ص 1؛ اندرسون، ص 13ـ15؛ >اطلس خاورميانه<، ص 8)، اما قلمرو خاورميانه براساس مرزبنديهاى جديد شامل ايران، تركيه، لبنان، اردن، سوريه، عراق، فلسطين، كشورهاى عرب حاشيه خليجفارس شامل عربستان سعودى، عمان، بحرين، قطر، كويت، امارات متحده عربى، يمن، مصر و ليبى است (كورت، ص 10؛ بومونت و همكاران، ص 4).

خاورميانه در حدود 000 ’800’8كيلومترمربع وسعت دارد و جمعيت آن حدود سيصد ميليون نفر است. سه كشور ايران، تركيه و مصر 52% جمعيت منطقه را دربرگرفتهاند (درايسدل و بليك، ص 14ـ16؛ كورت، ص 11). جمعيت خاورميانه نامتجانس و داراى تنوع فراوان است. بهطور كلى، تركيب جمعيتى خاورميانه از اختلاط بين اقوام و مذاهب مختلف عرب، ترك، فارس، كرد، ارمنى، بربر، يهودى، مسيحى، سنّى، شيعه و دروزى تشكيل شده است، كه عربها و اهل سنّت بيشترين جمعيت را دارند (اندرسون، ص130ـ137؛ كورت، ص 16ـ17). خاورميانه خاستگاه سه دين بزرگ آسمانى يعنى يهوديت، مسيحيت و اسلام است. بيشترين جمعيت خاورميانه را مسلمانان تشكيل مىدهند. اكثر يهوديها ساكن سرزمينهاى اشغالى فلسطيناند و در ايران، تركيه، تونس، سوريه، مغرب و مصر نيز زندگى مىكنند. مسيحيان هم در لبنان، سوريه، مصر و عراق سكونت دارند (اسپوزيتو و مقتدرخان، ص 497؛ رضويان، ج 1، ص 182ـ184).

خاورميانه در تقاطع سه قاره آسيا، افريقا و اروپا، در مجاورت اقيانوس هند قرار گرفته است و پنج درياى مديترانه، احمر، خزر، سياه و خليجفارس در آن واقع شدهاند. همچنين وجود چهارتنگه بزرگ در ميان انشعاب اقيانوسها، بندرها و راههاى دريايى سبب شده است تا از ديرباز اين منطقه به لحاظ تجارى و نظامى اهميت راهبردى داشته باشد (بومونت و همكاران، ص 7ـ9؛ درايسدل و بليك، ص 13). احداث آبراهه سوئز* در 1286/1869، اقيانوس اطلس و هند را به يكديگر متصل كرد. افزون بر اين، اكتشاف نفت در خاورميانه در اوايل دهه 1300ش/ 1920 و انتقال و توزيع آن، بر اهميت راهبردى اين منطقه افزود و منازعه و رقابت قدرتهاى بزرگ را در آن تشديد كرد (كعكى، ص 164ـ165؛ نيز رجوع کنید به ادامه مقاله).

پيدايى ملىگرايى در خاورميانه. انديشه ملىگرايى در نيمه دوم قرن سيزدهم/ نوزدهم به خاورميانه راه پيدا كرد و منشأ بسيارى از تحولات خاورميانه گرديد. فروپاشى حكومت عثمانى و شكلگيرى دولتهاى جديد و همچنين تأسيس مدارس جديد و افزايش آگاهيهاى سياسى، در تقويت ملىگرايى در جهان اسلام، بهويژه در خاورميانه، مؤثر بود كه بهطور همزمان سبب پيدايش ملىگرايى عرب، ترك، ايرانى و يهودى در اين منطقه شد (درايسدل و بليك، ص 57؛ حورانى، 1990، ص 18). ملىگرايى عرب پس از جنبش تركهاى جوان* در 1326، در واكنش به سياست تركسازى عثمانيها تقويت شد. تأسيس احزاب و جمعيتهاى مختلف در شهرهاى بيروت، دمشق، بغداد و قاهره در گسترش ملىگرايى عرب و اعمال فشار بر سران عثمانى مؤثر بود. برخى از آنها خواهان خودمختارى در چهارچوب حكومت عثمانى شدند و شمارى ديگر خواهان تحول در حكومت عثمانى و حتى جدايى از آن بودند. ملىگرايى ترك كه با جنبش تركهاى جوان، خود را جنبشى اصلاحطلب معرفى كرد، با گرايشهاى پانتركيسم تندرو، سبب تحريك تمايلات تجزيهطلبانه مليتهاى ديگر شد. ملىگرايى ترك پس از جنگ جهانى اول تقويت گرديد و مبناى تأسيس جمهورى تركيه به رهبرى مصطفى كمال آتاتورك* شد (خدورى، ص 28ـ31؛ درايسدل و بليك، ص 57ـ 59؛ دان، ص 17).

ملىگرايى ايرانى از اوايل قرن چهاردهم در بين روشنفكران نوگرا رواج يافت. هدف اين روشنفكران ايجاد حكومتى متمركز و مقتدر بود تا به نظام فئودالى و فساد حكومتى پايان دهد (كاتم، ص سىوپنج ـ سىوشش؛ نيز رجوع کنید به ملىگرايى*). ملىگرايى كرد نيز در اوايل قرن چهاردهم شكل گرفت. طرفداران اين جريان به دو دسته تقسيم شدند: يك دسته به دنبال خودمختارى در چهارچوب دولت عثمانى و دستهاى ديگر خواهان جدايى از آن بودند (مكداول، ص 89ـ90).

ملىگرايى يهود نيز در اوايل قرن چهاردهم/ اواخر قرن نوزدهم در حكومت عثمانى پديد آمد كه جمعيت چندصد هزار نفرى از قوم يهود را در برداشت. يهوديها در شهرهاى استانبول، سالونيك، ازمير، بغداد، دمشق و در بخشهايى از اسرائيل و يمن زندگى مىكردند و وضعى همانند ديگر اقليتها در حكومت عثمانى داشتند. ملىگرايى يهود، پديدهاى اروپايى بود كه نتايج آن از قرن چهاردهم، از زمان مهاجرت به فلسطين، ظاهر شد (درينيك، ص 36؛ نيز رجوع کنید به صهيونيسم*).

جنگ جهانى اول و شكلگيرى دولتهاى جديد. پيش از آغاز جنگ جهانى اول*، چهار نوع قلمرو سياسى در خاورميانه وجود داشت كه عبارت بودند از: قبيلهاى، كشور مستقل، حكومتهايى با قلمرو گسترده، و مستعمراتى. 1)قلمرو قبيلهاى، شامل كوچنشينان و يكجانشينان بود كه در مجاورت چراگاهها سكونت داشتند، مرزهاى اين قلمرو بهطور دقيق مشخص نبود. 2)كشور مستقل، به هر واحد سياسى كه نه قبيلهاى بود و نه گسترده اطلاق مىشد. دولتها در اين كشورها به اخذ ماليات، اجراى قوانين و تأسيس ارتش منظم اقدام مىكردند. 3)امپراتوريها و حكومتهاى داراى قلمرو گسترده، كه با لشكركشى و تسلط بر ساير واحدهاى سياسى موجود بهوجود آمده بودند. 4)قلمروهاى مستعمراتى، كه در نتيجه رقابت قدرتهاى بزرگ استعمارى در قرون اخير، شكل گرفتند (درايسدل و بليك، ص 41ـ45).

با آغاز جنگ جهانى اول در 1332/ 1914، حكومت عثمانى بر ضد متفقين وارد جنگ شد. در همين سال، مناطق عربنشين عثمانى با دولت انگليس كه در مصر، عدن و خليجفارس مستقر بود، ارتباط مستقيم داشتند. انگليسيها از ابتداى جنگ در خاورميانه، تسهيلاتى براى شورش اعراب بر ضد عثمانيها فراهم كردند، زيرا شورش آنها در كوتاهمدت، قدرت عثمانى را تضعيف مىكرد و در بلندمدت، استقرار انگليس را در خاورميانه فراهم مىساخت (درينيك، ص 68). انگليس با بهرهبردارى از تمايلات جدايىطلبانه عربها در تشكيل حكومت عربى مستقل، شريف حسين*، حاكم حجاز، را بر ضد حكومت عثمانى تحريك كرد. از سوى ديگر با انعقاد موافقتنامه سايكسپيكو* در 1334/ 1916 بين انگليس و فرانسه، مناطق وسيعى از حكومت عثمانى تقسيم شد (حورانى، 2002، ص 315ـ318؛ روگان، ص 22ـ23؛ انطونيوس، ص 247). پس از پايان جنگ جهانى اول و شكست عثمانى، براساس مفاد عهدنامه ورساى در 1337/ 1919، مناطق عربى حكومت عثمانى اجازه يافتند كه به شرط پذيرش قيمومت دولتهاى بزرگ، به صورت كشورهاى مستقل درآيند. البته پيش از اين، دولتهاى جديد در خاورميانه از 1293/ 1876 آموزش كشوردارى، شامل دانش حكومت، ارتباط با ديوانسالارى حكومتى، تبعيت از اصول و قوانين جديد از طريق سرشمارى، ثبت اراضى، اداره امور مالياتى و انجام دادن خدمت نظام وظيفه سربازى را تجربه كرده بودند. براساس اجلاس سانرمو (در 6 شعبان 1338/ 25 آوريل 1920) و طبق معاهده سِوْر* (25 ذيقعده 1338/10 اوت 1920) حجاز كشورى مستقل شناخته شد و سوريه و لبنان به قيمومت فرانسه، و عراق، فلسطين و ماوراى اردن به قيمومت انگليس درآمدند.از آنجا كه سياستهاى اين دولتهاى جديد با رضايت ملتها همراه نبود، راهبرد عربها بيشتر براساس كسب استقلال از حكومتهاى استعمارى متمركز شد. به طور كلى رويكردى كه طى آن خاورميانه جديد در دوره بعد از جنگ جهانى اول شكل گرفت، شمارى از دولتهاى با ثبات ايجاد كرد كه به تدريج خود را در جامعه ملل تثبيت كردند، اما اين فرايند مشكلات بزرگى در پى داشت كه در تحولات منطقهاى و بينالمللى اثرگذار بود. بارزترين اين مشكلات اشغال فلسطين توسط صهيونيستها و بر اثر آن، منازعه اعراب و اسرائيل، و بىثباتى سياسى كشورهاى خاورميانه بود (روگان، ص 28، 37ـ38؛ حتى، ص531؛ حورانى، 2002، ص318؛ لوئيس، 1994، ص128ـ 129؛ نيز رجوع کنید به ادامه مقاله).

ليبى نيز در زمان سلطه عثمانيها شامل دو ايالت مجزاى سيرنائيك و طرابلس غرب بود. ايتاليا در 1329/1911 اين منطقه را اشغال كرد و در 1313ش/1934 اين دو ايالت را در هم ادغام نمود و بهصورت كشور ليبى درآورد. مصر از 1299/ 1882 مستعمره انگلستان شد و ايران اگرچه هرگز مستعمره نشد، اما تحت نفوذ دولتهاى روسيه و انگليس بود (لاپيدوس، ص 573ـ574، 615، 712ـ713؛ عبدالساتر، ص 118، 134ـ 136؛ نيز رجوع کنید به استعمار*).

جنگ جهانى دوم و پيامدهاى آن. طى جنگ جهانى دوم*، دولتهاى نيمهمستقل خاورميانه، گرچه بهطور مستقيم در جنگ حضور نداشتند، ورود دولتهاى استعمارى، آنها را نيز به نوعى درگير جنگ كرد. تبليغات ضديهودى آلمانيها، گرايش ضداستعمارى مستعمرات و پيروزى اوليه متحدين (آلمان، ايتاليا، ژاپن) در جنگ، بسيارى از كشورهاى خاورميانه را به حمايت از دول محور مصمم كرد (لوئيس، 1381ش، ص 361؛ نيز رجوع کنید به منسفيلد، ص 253ـ255)، اما نتايج جنگ براى آنها ناخوشايند بود. دول محور انتظارات حاميان خود را برآورده نكردند. همچنين با وجود وعده استقلال، بسيارى از نيروهاى متفقين در كشورهاى خاورميانه ماندند. از اين پس، اين كشورها براى دستيابى به استقلال تلاش كردند. پيش از آن، عربستان سعودى، يمن، عراق و مصر به استقلال رسيده بودند. در 1322ش/ 1943، با خروج اجبارى نيروهاى فرانسوى، سوريه و لبنان نيز مستقل شدند. اتحاديه عرب* در 1324ش/ 1945 تشكيل شد. در 1325ش/ 1946، اميرنشين اردن نيز كه تحت قيمومت انگليس بود به استقلال رسيد. نخستين هدف اين دولتها، الغاى معاهدات و بيرون راندن نيروهاى خارجى و كسب استقلال كامل بود كه با عقبنشينى دولتهاى استعمارى از تمامى سرزمينهاى اشغالى در اوايل دهه 1330ش/1950، به وقوع پيوست. درپى استقلال اين كشورها، جنبش استقلالطلبى به ديگر كشورها نيز گسترش يافت. ليبى در 1330ش/1951، كويت در 1340ش/1961، يمن جنوبى در 1346ش/1967 و امارات متحده عربى در 1350ش/1971 به استقلال دست يافتند (لوئيس، 1381ش، ص 362، 367ـ368؛ منسفيلد، ص 259ـ263؛ قدوره، ص 266، 313؛ نيز رجوع کنید بهاستقلال*).

خاورميانه و جنگ سرد. جنگ سرد به دليل رقابت دو قدرت رقيب يعنى امريكا و شوروى از 1324ش/ 1945، پيامدهاى تأثيرگذارى برخاورميانه داشت. دستيابى به برترى راهبردى در منطقه و دستيابى به منابع نفتى دلايل اين رقابت بودند. جنگ سرد جنگى ايدئولوژيك ميان دو نظام متفاوت سياسى و اقتصادى و اجتماعى، يعنى سرمايهدارى و كمونيسم، بود. رشد و توسعه نفوذ قدرت امريكا و شوروى به تدريج خلأ قدرتى را كه در غياب قدرتهاى سابق استعمارى به ويژه انگليس و فرانسه به وجود آمده بود، پر كرد. امريكا رهبرى تفكر ليبرال دموكراسى و سرمايهدارى را داشت و شوروى براساس تفكر ماركسيسم به دنبال اعمال آن بر نظام حكومتى كشورهاى تحتنفوذ خود بود. بنابراين خاورميانه بهمدت چهار دهه صحنه اين رقابتهاى ايدئولوژيك شد. بر پايه همين شعارها بود كه دولتهاى خاورميانه به يكى از اين دو قدرت بزرگ گرايش يافتند و به دو بلوك غرب و شرق پيوستند (اسلاگلت، ص 41ـ42، 48؛ ميلتون ـ ادواردز و هينچكليف، ص 36ـ37).

در 1326ش/ 1947، رهنامه ترومن، رئيسجمهور امريكا، صادر شد كه بر حمايت امريكا از كشورهايى تأكيد مىكرد كه از سوى اتحاد جماهير شوروى تهديد مىشدند. ديگر رؤساى جمهور امريكا نيز بر همين اساس، سياست جلوگيرى از نفوذ شوروى و حفظ و تضمين منافع راهبردى امريكا در منطقه، بهويژه دستيابى به نفت در خاورميانه، را ادامه دادند (لاكمن، ص 112؛ ميلتون ـ ادواردز و هينچكليف، ص 37). شوروى نيز با بهرهبردارى از وضع نابسامان پس از جنگ جهانى دوم، با حمايت از گروهها و احزاب مخالف چپگرا در خاورميانه، موقعيت خود را در منطقه تقويت نمود و در دهههاى بعد، مناسبات نزديكى با دولتهاى چپگراى جهان عرب مانند مصر، سوريه و عراق برقرار كرد (ميلتون ـ ادواردز و هينچكليف، ص 42ـ43؛ خدورى، ص 163؛ نيز رجوع کنید به چپ/ چپگرايى*، بخش دوم: در جهان عرب). جنگ سرد در خاورميانه سبب وقوع بحرانهايى مانند بحران سوئز* در 1335ش/1956، انقلاب و كودتاهاى پياپى در كشورهايى مانند سوريه و عراق و بسيارى از منازعات منطقهاى شد. سرخوردگى كشورهاى خاورميانه از تحققنيافتن منافعشان سبب شد تا در نهايت همراه با ديگر كشورهاى آسيايى و افريقايى، در 1340ش/ 1961 جنبش عدم تعهد* را با هدف عدم وابستگى به قدرتهاى غرب و شرق تأسيس كنند (عبدالرشيدى، ص 15ـ20، 31ـ33؛ حورانى، 2002، ص 367ـ368).

منازعه اعراب و اسرائيل. اين منازعه از مهمترين منازعات تاريخ خاورميانه است، كه حتى بر قطببنديهاى بينالمللى و تشديد اختلافات بين قدرتهاى بزرگ تأثير گذاشت و سبب رقابت تسليحاتى در منطقه خاورميانه شد. اين منازعه پيامد مستقيم اشغال فلسطين بود كه از اعلاميه بالفور* در 1335/1917 و قيمومت فلسطين نشئت گرفت و سبب ايجاد شكاف بين كشورهاى عربى گرديد (علاءعبدالوهاب، ص 51ـ 52؛ محسن محمد صالح، ص 33ـ35). مهاجمانِ صهيونيست، با حمايت دولت انگليس، پس از جنگ جهانى دوم، بخشهايى از سرزمين فلسطين را اشغال و رژيم اسرائيل را تأسيس كردند، متعاقب آن جنگ 1327ش/1948، براى آزادى فلسطين روى داد كه ناكام ماند. از آن زمان تاكنون (1389ش/2010) منازعه كشورهاى عربى با رژيم اشغالى، كه بيشتر كشورهاى اسلامى نيز با آن همراهاند، ادامه دارد و اين رژيم كه علاوه بر فلسطين، ارتفاعات جولان سوريه را نيز اشغال كرده است، همچنان از حمايت نظامى ـ سياسى شمارى از كشورهاى غربى و بهويژه ايالات متحده امريكا بهره مىگيرد. در اين برهه زمانى، كشورهاى عربى تلاش كردهاند كه سرزمينهاى خود را از راههاى نظامى و سياسى بازپسگيرند. امضاى پيمان كمپ ديويد* بين مصر و اسرائيل در 1357ش/1978، مذاكرات صلح در دهه 1370ش/ 1990، و برگزارى كنفرانس مادريد* در 1370ش/ 1991 كه بهانعقاد معاهده اسلو* در 1372ش/ 1993 انجاميد و همچنين امضاى معاهده صلح بين اردن و اسرائيل در 1373ش/ 1994، تاكنون نتوانسته است آرامش را به منطقه بازگرداند (اسميت، ص 217، 229ـ235؛ براون، ص 240ـ245).

اسلامگرايى. ظهور جنبشهاى نوين اسلامى در منطقه خاورميانه در واكنش به محيط بحرانى اين كشورها بود. مهمترين عوامل بحرانزا در منطقه از يكسو جريانهاى ملىگرايى بود كه ميان مسلمانان خاورميانه تفرقه ايجاد كرد و از سوى ديگر فقر و تضادهاى طبقاتى بود كه در نتيجه سياستهاى دولتهاى ناكار آمد همچنان گسترش مىيافت. ضعف نظامى كشورهاى منطقه و بهويژه شكست اعراب از اسرائيل و نيز بحران فرهنگى ناشى از تلاش اين كشورها براى نوسازى و تقليد از غرب به انگيزه دستيابى به پيشرفتهاى نظامى و توسعه اقتصادى از ديگر عوامل بحرانزا در منطقه بود. در اين ميان ناكامى گفتمانهاى رقيب مانند گفتمان سكولار ملىگرا، گرايش به اسلامگرايى را در منطقه تسريع كرد. شكست اعراب از اسرائيل در 1346ش/ 1967 و مرگ جمال عبدالناصر رهبر ملىگراى مصر در 1349ش/ 1970 زمينه زوال انديشههاى ملىگرايى عرب و جانشين كردن گفتمان جديد (اسلامگرايى) را فراهم كرد و راه را براى فعاليت گروههاى اسلامگرا هموار نمود (دكمجيان، ص23ـ 30؛ فايز ساره، ص 5). در 1357ش/1979 اسلامگرايى در خاورميانه با پيروزى انقلاب اسلامى ايران به اوج خود رسيد. بسيارى از جنبشهاى اسلامى به نوعى از انقلاب اسلامى ايران الهام گرفتند و براى رسيدن به جامعه اسلامى آن را الگوى خود قرار دادند (>انقلاب ايران<، مقدمه جان اسپوزيتو و جيمز پيسكاتورى، ص 1ـ2؛ مورتيمر، ص 354ـ356). از دهه 1350ش/ 1970 بر تعداد احزاب و گروههاى اسلامگرا در كشورهاى خاورميانه افزوده شد. اين تشكلها در عرصه سياسى اين كشورها نقش مؤثرى داشتند. در مصر جمعيت اخوانالمسلمين*، كه در اسفند 1306/ مارس 1928 تأسيس شده بود، با توجه به فضاى سياسى جديد، در 1363ش/ 1984 در انتخابات مجلس هفت كرسى را به دست آورد. در دورههاى بعد نيز حضور آنها در مجلس همچنان ادامه داشت. در لبنان الجماعة الاسلامية در 1345ش/ 1964 و دو حزب شيعى امل* (افواجالمقامة اللبنانية) و حزباللّه* در دهههاى 1350 و 1360ش/ 1970 و 1980 به وجود آمدند. در فلسطين نيز جنبش جهاد اسلامى* (حركة الجهادالاسلامى) تحت تأثير انقلاب اسلامى ايران و جنبش حماس* با تأسى از اخوان المسلمين در اين زمان شكل گرفتند. در عراق حزب الدعوة الاسلاميه* با آنكه در سالهاى 1337ـ1338ش/ 1958ـ 1959 تأسيس شده بود، اما پس از انقلاب اسلامى ايران بر فعاليتش افزوده شد. در سوريه جبهه اسلامى سوريه (الجبهة الاسلامية فى سوريا) در 1359ش/ 1980 از گروههاى مختلف اسلامى شكل گرفت. در اردن اخوانالمسلمين قانونى شناخته شد و در انتخابات 1368ش/ 1989، 22 كرسى مجلس را به دست آورد. در يمن در 1349ش/1970 شاخهاى از اخوانالمسلمين تأسيس شد و پس از وحدت بين يمن شمالى و جنوبى در 1369ش/ 1990 شمار احزاب اسلامى كه به صورت قانونى فعاليت مىكردند، به 46 رسيد. در كويت جمعيت اصلاح اجتماعى (جمعية الاصلاح الاجتماعى) كه در 1342ش/1963 شكل گرفته بود در دهه 1350 و 1360ش/ 1970 و 1980 به اوج فعاليت خود رسيد. در تركيه نيز در دهه 1350ش/ 1970 احزاب اسلامى مانند حزب رفاه* (رفاه پارتىسى) و حزب نظام ملى (ملى نظام پارتىسى) به وجود آمدند كه در صحنه سياسى تركيه نقش مهمى داشتند (حسنين توفيق ابراهيم، ص24ـ25؛ حيدر ابراهيم على، ص 78، 81، 84، 88ـ91؛ تانك، ص 290).

گسترش گروههاى اسلامى موجب نگرانى برخى از دولتهاى خاورميانه شد و به همين دليل آنها را از مشاركت سياسى محروم كردند و به سركوب اين گروهها پرداختند. اين امر سبب شد كه برخى از آنها براى احقاق حقوق خود به شيوههاى قهرآميز متوسل شوند (دكمجيان، ص 217ـ219؛ نيز رجوع کنید به اسلامگرايى*).

نفت و مسائل آن. نفت در خاورميانه اهميت راهبردى دارد و حتى مرزبنديهاى خاورميانه باتوجه به منابع نفتى صورت گرفته است. تنها چهار كشور عربستان سعودى، كويت، ايران و عراق در حدود هشتاد درصد ذخاير نفت منطقه و يك چهارم ذخاير جهانى را در اختيار دارند. نفت، افزون بر توزيع جغرافيايى ثروت، در تغيير موازنه قدرت و ايجاد تنش و بحران يا ائتلاف و همكاريهاى منطقهاى در خاورميانه اثرگذار بوده است. نفت همراه با خود نيروهاى جديدى را وارد عرصه سياسى كشورهاى خاورميانه كرد كه به ايجاد ساختارهاى حكومتى جديدى در اين كشورها انجاميد. همچنين، امكان دسترسى مستقيم رهبران كشورهاى خاورميانه به درآمدهاى خارجى از طريق فروش نفت مهيّا گرديد. درآمدهايى كه پيش از آن بازرگانان در ازاى كسب امتيازات سياسى ايجاد مىكردند، اكنون بهطور مستقيم در اختيار حاكمان سياسى قرار داشت. اين امر سبب بهوجود آمدن هيئت حاكمهاى مستقل و بىنياز از ديگر گروههاى اجتماعى در اين كشورها شد (درايسدل و بليك، ص 313؛ كريستال، ص 6ـ7).

درآمدهاى نفت در خاورميانه در انحصار دولتهاست و اين درآمدها دولت را از توليد داخلى و وابستگى به طبقات اجتماعى بىنياز مىكند؛ حتى در بسيارى موارد خود اين طبقات به دولت وابسته مىشوند. از جنبه اقتصادى نيز، اقتصاد نفتى در كشورهاى خاورميانه سبب ركود كشاورزى، افزايش شكاف ميان شهر و روستا، كاهش توليد موادغذايى و فراوردههاى كشاورزى، و رشد مهاجرت روستاييان به شهرها مىگردد (كاتوزيان، 1372ش، ص290ـ292). دولتهاى خاورميانه در فرايند توزيع افزونه حاصل از درآمد (رانتِ) نفت در جامعه، نيازهاى جامعه را برآورده مىكنند. مهمترين ويژگى دولت رانتى، استقلال مالى آن از جامعه است كه به همين سبب خود را از كسب مشروعيت از نهادهاى دموكراتيك (مردم سالارانه) بىنياز مىداند. اين دولتها بيشتر داراى نظامهاى استبدادىاند و درآمدهاى نفتى به تقويت و تحكيم استبداد در آنها يارى رسانده است (لوسيانى، ص 92ـ93). نفت همچنين براى كشورهاى خاورميانه وابستگيهاى بينالمللى جديدى به وجود آورده است. تا پيش از جنگ جهانى دوم، عمليات اكتشاف، استخراج و فروش نفت در انحصار شركتهاى بزرگ غربى بود. اين شركتها به دليل داشتن اين فنّاوريها، از موضع قدرت با كشورهاى خاورميانه برخورد مىكردند. از سوى ديگر، قدرتهاى بزرگ در خاورميانه براساس نيازهاى نفتى خود سياستگذارى مىكردند. كشورهاى توليدكننده نفت در خاورميانه نيز از اهميت نفت براى قدرتهاى جهانى آگاه شده و با خواستهايى مانند تضمين امنيت در برابر بحرانهاى داخلى و خارجى و همچنين دستيابى به تسليحات پيشرفته، با قدرتهاى بزرگ جهانى به توافق رسيدهاند. با مرور تاريخ خاورميانه درمىيابيم كه نياز امريكا و انگليس به نفت، الگوى رفتارى اين دو كشور درباره خاورميانه و ايجاد دولتهاى جديد در اين منطقه پس از فروپاشى حكومت عثمانى، را تحت تأثير قرار داده است (كريستال، ص 7؛ درايسدل و بليك، ص 322ـ323؛ لوسيانى، ص 87ـ88). در اين ميان، ملىشدن نفت در ايران در 1329ش/1950، پيروزى بزرگى براى يك كشور خاورميانهاى در برابر يك شركت عظيم نفتىِ برخوردار از حمايت همهجانبه دولت انگليس بود. اين اقدام ضداستعمارى را در سالهاى بعد ديگر كشورهاى خاورميانه مانند عراق و ليبى ادامه دادند (فرشادگهر، ص 40ـ42).

اختلافات مرزى و جنگها. مرزها نقش اساسى در نظاممند كردن مناسبات سياسى و اقتصادى كشورها ايفا مىكنند؛ همچنانكه گاه موجب بروز يا تشديد پارهاى اختلافات مىشوند. بخش اندكى از مرزهاى خاورميانه بر اثر توافق بين دولتها ايجاد شده است و هنوز مرزها در اين كشورها منشأ اختلاف و منازعهاند. بهدليل بحرانهاى سياسىِ بهوجود آمده در طول قرنهاى پيش، مرزهاى فعلى خاورميانه كاملا جديد و محصول سالهاى اوليه قرن چهاردهم است. مرزهاى بين دو كشور بايد مراحلى را پشت سر بگذارند تا به درجه تكامل برسند. مرزهاى تكامليافته مرزهايى است كه دو دولت آنها را به رسميت مىشناسند و علامتگذارى و به صورت مناسبى اداره مىكنند. باتوجه به اين تعريف، بسيارى از مرزهاى خاورميانه هنوز تكامليافته نيستند (رجوع کنید به درايسدل و بليك، ص 75ـ77). منازعات مرزى مهمى در ميان كشورهاى حاشيه خليجفارس وجود داشته است. از اين ميان، اختلافات ايران و عراق براى تعيين خط مرزى اروندرود (شطالعرب) دستاويز صدام حسين براى شروع جنگ عراق با ايران شد (كمپ و هاركاوى، ج 1، ص 149ـ152؛ نيز رجوع کنید به جنگ عراق با ايران*). افزون بر اين، اختلاف ايران و امارات متحده عربى در باره جزاير تنب* و ابوموسى* از 1350ش/ 1971 تاكنون ادامه دارد. در عربستان نيز، اختلاف براى تعيين مرزهاى مشرق عربستان با همسايگانش موجب تنشهايى بين اين كشور با ابوظبى و عمان شد. عربستان و ابوظبى درباره منطقه نفتخيز الزّفه كه در حاشيه ربعالخالى واقع است، نيز با يكديگر اختلاف دارند. در جنوب عربستان نيز، اختلافات مرزى اين كشور و يمن به برخوردهاى نظامى بين قبايلى از دو دولت منجر شده است (بومونت و همكاران، ص 392ـ395؛ شانيولو و سياح، ص 212ـ231). عراق نيز با كويت اختلاف مرزى دارد. عراق مدعى بود كه كويت در زمان حكومت عثمانى جزئى از استان بصره بوده و سپس انگليس در 1311ش/1932 آن را جدا كرده است. عراق از 1341ش/1962، مدعى حاكميت بر سراسر كويت شد كه اين اختلافات و تنشها سرانجام به جنگ عراق با كويت و اشغال آن در 1369ش/1990 و شكست نهايى دولت عراق منجر گرديد (كمپ و هاركاوى، ج 1، ص 154؛ يافه، ص 128؛ نيز رجوع کنید به جنگ عراق با كويت*).

بررسى جنگهاى خاورميانه در دوران معاصر نشان مىدهد كه فقط داشتن قدرت پيشرفته نظامى و توسل به زور براى حل منازعه باعث جلوگيرى از جنگ نمىشود. تحليل و بررسى نشان مىدهد كه عوامل سياسى و اقتصادى از دلايل مهم وقوع جنگ در خاورميانه بودهاند. تلاش براى دستيابى به مشروعيت سياسى و اهداف اقتصادى انگيزههاى قدرتمندى براى آغاز بسيارى از جنگها در خاورميانه بودهاند. مسئله جلوگيرى از جنگ و خشونت علاوه بر نظامى بودن، مسئلهاى سياسى نيز بهشمار مىآيد. برخى از جنگهاى خاورميانه پيامد برهم خوردن توازن قوا و از بين رفتن بازدارندگى در منطقهاند. در اين وضع، كشورها با فراهم شدن فرصتى براى دستيابى به منافع بيشتر با يكديگر جنگ مىكنند و تا زمانى كه كشورهاى خاورميانه به توافق و سازگارى سياسى نرسند، فضاى منطقه همچنان امنيتى خواهد ماند و منابع طبيعى اين منطقه براى خريد تسليحات و نظامىگرى هزينه خواهد شد (اشتاين، ص 197ـ198، 213).

نظاميان، نظامىگرى و كودتا. در خاورميانه مانند بسيارى از كشورهاى توسعهنيافته، نظاميان در ايجاد ساختارهاى جديد و نوسازى جامعه نقش برجستهاى داشتهاند. در اين منطقه در سالهاى 1315 تا 1379ش/ 1936ـ 2000، بيش از پنجاه كودتاى نظامى بهوقوع پيوسته كه بيانگر مداخله نظاميان در سياست است (سينائى، ص 63). همچنين، تحولات منطقهاى و بينالمللى پس از دو جنگ جهانى در گسترش و تداوم مداخله نظاميان در سياست در كشورهاى خاورميانه مؤثر بودند. تأسيس رژيم اسرائيل در 1327ش/1948 و تحقير اعراب در منازعه با اسرائيل بر رشد و گسترش ملىگرايى عرب و افزايش قدرت نظاميان در كشورهاى عربى اثرگذار بودهاست. جنگ سرد نيز عامل مؤثرى در خاورميانه براى گسترش نظامىگرى، افزايش قدرت نهادهاى نظامى و مداخله نظاميان در سياست بود. رقابت تسليحاتى و مناسبات نظامى و امنيتى اين كشورها در چهارچوب رقابت دو قدرت برتر جهان و تمايل اين قدرتها بر تداوم ساختارهاى موجود در اين كشورها كه متكى بر نيروهاى نظامى بود، به تحكيم موقعيت نظاميان و اعمال فشارشان بر نيروهاى مخالف در داخل كشور منجر شد (همان، ص 67ـ68؛ طلعت مسلّم، ص 275ـ276).

آشنايى نظاميان با علوم جديد و بهكارگيرى فناوريهاى پيشرفته، آگاهى از عقبماندگى كشور و نيز خاستگاههاى اجتماعى آنان، به همراه ويژگيهايى مانند دارا بودن نظام فرماندهى متمركز، سلسله مراتبى و منضبط، و انحصار تجهيزات نظامى، بر اقتدار و سازماندهى ارتش در كشورهاى خاورميانه افزود و باعث شد نظاميان خود را پيشگامان ملىگرايى و اصلاح اجتماعى معرفى كنند و وارد صحنه سياسى شوند (عطائىفر، ص 143ـ145؛ بلقزيز، ص 27ـ29). براى مثال، رضاخان با چنين ادعاهايى و با حمايت انگليسيها در 1299ش/ 1920 وارد صحنه سياسى شد و پس از آن قدرت را به دست گرفت. مصطفى كمال آتاتورك نيز، پس از فروپاشى حكومت عثمانى، جمهورى تركيه را پايهريزى كرد (عطائىفر، ص 146ـ147؛ سينائى، ص 259ـ261، 348؛ لوئيس، 2002، ص 292ـ293).

با ورود نظاميان به صحنه سياست، كودتا به مثابه يك روش انتقال قدرت در كشورهاى خاورميانه رايج شد. بيشتر اين كودتاها بعد از مدت كوتاهى (سه يا چهار سال) پس از به استقلال رسيدن كشورها يا بلافاصله پس از استقلال آنها رخ داده است. قسمت اعظم كودتاها در دورهاى رخ دادهاند كه در اين كشورها ناآرامى و بىثباتى سياسى وجود داشته و هيئت حاكمه براى برقرارى امنيت و آرامش به ارتش تكيه كرده است.

كودتا در خاورميانه همچنين به دليل واكنش اعتراضى نظاميان به تغييرات بنيادى از سوى هيئت حاكمه يا نبودن روشى مسالمتآميز براى انتقال قدرت انجام گرفته است (زرتوقه، ص 251ـ252). كودتا به معناى واقعى آن در خاورميانه، پس از جنگ جهانى دوم اتفاق افتاد. در سوريه در 1328ش/1949، نظاميان به رهبرى حُسنىالزعيم*، در مصر در 1331ش/ 1952 افسران آزاد به رهبرى محمد نجيب* و جمال عبدالناصر* و در عراق در 1337ش/ 1958 نظاميان بهرهبرى عبدالكريم قاسم* كودتا كردند (لش، ص271؛ زرتوقه، ص 263، 297؛ عطائىفر، ص 145). در ايران نيز زاهدى با كمك امريكا و انگليس و به نفع محمدرضاشاه در 28 مرداد 1332 با كودتا حكومت محمدمصدق را سرنگون كرد (كاتوزيان، 1371ش، ص 342ـ 349). به همين ترتيب، دخالت نظاميان در كشورهاى خاورميانه ادامه پيدا كرد. بااينهمه، در حالىكه در بيشتر كشورهاى خاورميانه نظاميان نيرويى براى كودتا، انقلاب و اصلاح محسوب مىشوند، در برخى ديگر از اين كشورها مانند اردن، عربستانسعودى يا ديگر كشورهاى شيخنشين خليجفارس، ارتش با ديگر عناصر سنّتى جامعه از قبيل رژيم سلطنتى و طبقه زميندار، در حمايت از نظم موجود عمل مىكند. دخالت نظاميان در اين جوامع كه به صورت قبيلهاى سازمان يافتهاند، كمتر از جوامع رعيتى رخ دادهاست، زيرا قدرت در جامعهاى كه اساس قبيلهاى دارد، محصول توازن منافع ميان گروههاى قبيلهاى مختلف تشكيلدهنده دولت است. به همين سبب تلاش نظاميان براى به دست گرفتن حكومت در جوامع قبيلهاى، همواره از سوى اعضاى غيرقبيلهاى مانند افسرانى با زمينههاى رعيتى يا شهرى صورت گرفته است. بهطور كلى، علت دخالت نكردن نظاميان در سياست اين كشورها آن است كه ارتش بهواسطه وجود نظام قبيلهاى كاملا تحت سيطره شخص پادشاه يا رئيس حكومت قرار گرفتهاست (عطائىفر، ص 147ـ148).

در ساليان اخير، كودتا در كشورهاى خاورميانه كمتر اتفاق افتاده كه مهمترين دلايل آن عبارتاند از: افزايش توانايى نظاميان به قدرت رسيده در حفظ قدرت، تبديل شدن مؤسسه نظامى به مهمترين بخش دولت با امكانات اقتصادى فراوان، عدم وقوع جنگها و تبديل شدن نظاميان به كارمندان ادارى و دور شدن آنها از فنون جنگى، عدم توجه احزاب سياسى جديد به تأسيس شاخه نظامى (منذرسليمان، ص 86ـ88؛ نيز رجوع کنید به كودتا*).

هويت دولت در خاورميانه. هويت دولتى در خاورميانه با موانع واقعى از سوى هويتهاى فرودولتى و فرادولتى مواجه است. اين معضِل بزرگ، خاورميانه را از اين لحاظ به منطقهاى بىهمتا تبديل نمودهاست. درواقع سازگار نبودن دولت و هويت، مهمترين ويژگى نظام دولت در خاورميانه است. وقتى همگرايى بين دولت، سرزمين و ملت از بين برود، مشروعيت دولت تضعيف مىشود. در خاورميانه، وجود هويتهاى نيرومند فرودولتى مانند اقليتهاى قومى و فرادولتى مانند جنبشهاى اتحاد جهان عرب، و وحدت اسلامى، وفادارى تودهاى به دولت را تضعيف كرده است (هينبوش، ص 151ـ153). در واقع، در اغلب كشورهاى خاورميانه تمايل به سازگارى با دولتِ سرزمينى از لحاظ تاريخى ضعيف است و به جاى آن، واحدهاى فرودولتى مانند شهر، قبيله، فرقه مذهبى يا فرادولتى مانند امت اسلامى اهميت بيشترى دارند و توجه بيشترى به آنها مىشود.

به غير از چند كشور خاورميانه، شامل ايران، تركيه فعلى، مصر و تاحدودى عربستان، تمام دولت ـ ملتهاى خاورميانه نوپا هستند و از تجزيه حكومت عثمانى و براساس راهبرد و منافع برخى قدرتهاى اروپايى، به ويژه انگليس، به وجود آمدهاند. البته اين دولتها اگرچه برخى از عناصر مليت را براى استمرار هويت و بقاى خود دارا بودهاند، ولى بر مبناى مفاهيم و مقتضيات جديد، دولت ـ ملت جديد به شمار نمىآيند. بهنظر مىرسد، ضرورتهاى تاريخى و منطقهاى سبب شدهاست كه فرايند ملتسازى در خاورميانه، مراحل تدريجى و روند منطقى خود را طى نكند و براساس مقتضيات حفظ و بقاى كشورها يا دولتها، صورتبنديهاى متفاوتىيابد. روش تحميل نظام دولتها از سوى قدرتهاى بزرگ نيز بر بحران هويت دولتهاى معاصر افزوده است. برخلاف شيوه تعيين مرزها در غرب، كه براساس جنگ و ازدواج دودمانى انجام مىگرفت، مرزهاى تحميلى ايجادشده، دولتهاى جديد خاورميانه را به صورت واحدهاى سياسى ناسازگار، رقيب و ساختگى براساس منافع دولتهاى غربى و نه براساس آرمانها و تمايلات بومى درآورد (بنىهاشمى، ص 21ـ 22؛ هينبوش، ص 153).

از مهمترين پيامدهاى تشكيل دولتهاى جديد در خاورميانه، پايبندى آنها به حفظ هويتهاى فرودولتى مانند هويتهاى قبيلهاى، عشيرهاى است. آنها بيشتر در امتداد مرزهاى تحميلى جديد پراكنده شدهاند كه اين امر به منازعات بين دولتهاى منطقه و اختلافات مرزى منجر شده است. براى نمونه، پراكندگى كردها در بين چهار كشور ايران، عراق، سوريه و تركيه عامل ايجاد اختلاف بين آنها گرديده است (هينبوش، ص 154؛ حامد محمود عيسى، ص 53). از سوى ديگر، در برخى كشورهاى خاورميانه كه خاندانهاى سلطنتى آنها را تأسيس كردهاند، وطن به مثابه قلمرو شخصى سلطان است و شهروندان وفادارى خود را به سلطان و خاندان سلطنتى نشان مىدهند نه وطن. درواقع وفاداريهاى قومى، قبيلهاى و خويشاوندى بهجاى مؤلفههاى ملى و شهروندى، اين كشورها را به يكديگر پيوند دادهاست كه براى نمونه مىتوان به اردن و كشورهاى حاشيه خليجفارس اشاره كرد (درايسدل و بليك، ص 185ـ186؛ احمدى، ص50). ديگر پيامد تحميل نظام دولتها در خاورميانه از سوى دولتهاى غربى پس از جنگ جهانى اول، تقويت هويت فرادولتى است كه بيانگر خلأ تمايلات وحدت فرهنگى در اين كشورهاست.

فروپاشى حكومت عثمانى خلأ هويتى شديدى در منطقه خاورميانه به ويژه در كشورهاى عربى بهوجود آورد. ازاينرو، فعاليت روشنفكران عرب و مبارزات جنبشهاى ملىگرا و ضداستعمارى در خاورميانه در واكنش به اين خلأ هويتى ارزيابى مىشود (هينبوش، همانجا؛ شرابى، ص 107ـ108؛ حيالى، ص 154؛ نيز رجوع کنید به پانعربيسم*). افزون بر اين، در سده سيزدهم، هويت اسلامى كه بر اتحاد اسلام و پاناسلاميسم تأكيد مىكرد، براى مقابله با تهديد قدرتهاى بزرگ، به گونهاى اجتنابناپذير كشورهاى اسلامى را به هم پيوند داد (اردوش، ص 311ـ313؛ ابوزهره، ص200ـ201؛ شرابى، ص220ـ227). شكست عربها در جنگ 1346ش/1967 به افول جنبشها، احزاب و ايدئولوژيهاى سكولار در خاورميانه انجاميد، زيرا آنها افزون بر سرخوردگى در بازپسگيرى سرزمينهاى اشغالى، از حكومتهايى استبدادى نيز ناخرسند بودند. در چنين اوضاعى، اسلام سياسى به مثابه واكنش در برابر فساد، بىعدالتى و غربزدگى ناشى از نوسازى حكومتهاى خاورميانه ظهور كرد و با پيروزى انقلاب اسلامى ايران* در 1357ش/ 1979 بهاوج خود رسيد. اسلامگرايان از اين پس كوشيدند كه گرايش تودهها به اسلام را در قالب ايدئولوژى سياسى سازماندهى كنند تا بدين وسيله بتوانند مردم را در برابر نظامهاى حاكم در خاورميانه بسيج نمايند. اينگونه بود كه اسلام سياسى و تمايل به وحدت اسلامى به صورت وفادارى فرادولتى مانع از تشكيل هويت دولتى منسجم شد (اسپوزيتو و مقتدرخان، ص 516ـ520؛ هينبوش، ص 155ـ156؛ نيز رجوع کنید به اسلامگرايى*).

خاورميانه بزرگ. رويداد 20 شهريور 1380/ 11 سپتامبر 2001 بر نظام بينالملل و به ويژه تحولات خاورميانه بسيار اثرگذار بود. اشغال افغانستان بهمنظور مقابله با جريان طالبان و نابودى القاعده، حمله به عراق و سقوط نظام حاكم به بهانه از بين بردن سلاحهاى كشتار جمعى، و همچنين مبارزه با تروريسم جهانى به منظور از بين بردن شبكههاى تروريستى و اسلامگرايان تندرو در سرتاسر جهان، بيانگر آن بود كه پس از اين رويداد مهم، امريكا از سياستهاى سنّتى خود در خاورميانه مبتنى بر حفظ وضع موجود، به سياست مداخلهجويانه مبتنى بر تغيير گرايش يافته است (هادسون، ص 298ـ299؛ يافه، ص 130ـ 131؛ مزاحم، ص 173ـ184؛ نيز رجوع کنید به يازده سپتامبر*، رويداد). به همين دليل، امريكا طرح خاورميانه بزرگ را در اجلاس سران گروه هشت در 1382ش/ 2003 پيشنهاد كرد كه به تصويب اين كشورها رسيد. براساس اين طرح، خاورميانه بزرگ شامل كشورهاى جهان عرب، افغانستان، ايران، اسرائيل، پاكستان و تركيه مىشد. اين طرح متناسب با دگرگونيهاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى در خاورميانه بزرگ بود و بر مبارزه با تروريسم نيز تأكيد مىكرد. همچنين طرح خاورميانه بزرگ سه محور ارتقاى دموكراسى و دولت كارآمد، ايجاد جامعهاى دانش محور، و گسترش فرصتهاى اقتصادى را در برداشت. نكته اصلى در اين اصلاحات، ارتقاى جايگاه اجتماعى و حقوقى زنان بود. همچنين براى پيشبرد اين اصلاحات، كمكهاى كشورهاى گروه هشت به كشورهاى خاورميانه بزرگ در نظر گرفته شده بود (آتاوى و كرادرز، ص 1؛ احمدى فشاركى، ص 44). ضمن آنكه هدف اصلى طرح، از بين بردن جريان اسلامگرايى سياسى بود كه در چهارچوب بازسازى ساختار داخلى كشورهاى خاورميانه انجام مىگرفت. افزون بر اين، يكى از مهمترين اهداف امريكا از پيشنهاد اين طرح، تضعيف جايگاه راهبردى جمهورى اسلامى ايران در منطقه از طريق همپيمانى با كشورهاى اسرائيل و چند كشور ديگر بود (هادسون، ص 299؛ حاجىيوسفى، ص 334).

پس از پيشنهاد طرح خاورميانه بزرگ، بيشتر كشورهاى خاورميانه با آن مخالفت كردند. بهاعتقاد آنها اين طرح اهدافى مانند حفظ برترى رژيم اشغالگر اسرائيل در منطقه، ايجاد ائتلافها و همكاريهاى امنيتى جديد و مشترك، و درنتيجه تداوم سيطره امريكا در منطقه را دربرداشت. از سوى ديگر، طرح امريكا بهلحاظ ساختارى با كشورهاى خاورميانه تضاد داشت و راهبرد اين كشور براساس تغيير ساختهاى حكومتى و نظم جديد در منطقه سازماندهى مىشد كه در نهايت اجراى آن با مخالفت همپيمانان امريكا در منطقه، تعديل شد (عنانى، ص 100ـ101؛ متقى، ص 69ـ71؛ حاجى يوسفى، ص 334ـ 335؛ حمّاد، ص150ـ151).


منابع :
(1)محمد ابوزهره، «الوحدة الاسلامية»، در الوحدة الاسلامية : مالها و ماعليها، بيروت: دارالتقريب بين المذاهب االاسلامية، 1415/1994؛
(2) حميد احمدى، قوميت و قومگرايى در ايران: از افسانه تا واقعيت، تهران 1378ش؛
(3) حسنعلى احمدى فشاركى، «طرح خاورميانه بزرگ: چيستى، چالشها و چشمانداز آينده»، نهضت، ش 17 و 18 (بهار و تابستان 1383)؛
(4) حسين اردوش، تأملى بر مسألهى وحدت اسلامى از ديرباز تا ديروز با تأكيد بر جنبش اتحاد اسلام، تهران 1384ش؛
(5) جان اسپوزيتو و محمد ا. مقتدرخان، «الدين و السياسة فى الشرق الاوسط»، در الشرق الاوسط المعاصر: محاولة للفهم، تحرير ديبورا ج. جيرنر، ترجمة احمد عبدالحميد احمد، قاهره: المجلس الاعلى للثقافة، 2003؛
(6) جواد اطاعت، «ويژگيهاى ژئوپليتيك خاورميانه»، در سلسله مقالات خاورميانهشناسى، ش4، تهران: مركز پژوهشهاى علمى و مطالعات استراتژيك خاورميانه، 1374ش؛
(7) جورج انطونيوس، يقظة العرب: تاريخ حركة العرب القومية، ترجمه ناصرالدين اسد و احسان عباس، بيروت ?] 1961[؛
(8) عبدالاله بلقزيز، «السياسة فى ميزان العلاقة بين الجيش و السلطة»، در الجيش و السياسة و السلطة فى الوطن العربى، بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، 2002؛
(9) قاسم بنىهاشمى، «فرايند ملتسازى در خاورميانه»، در كتاب خاورميانه (1): ويژه مسائل و چالشهاى خاورميانه، تهران: مؤسسه فرهنگى مطالعات و تحقيقات بينالمللى ابرار معاصر تهران، 1383ش؛
(10) پيتر بومونت، جرالد هنرى بليك، و جان مالكوم گستاف، خاورميانه، ترجمه محسن مديرشانهچى، محمود رمضانزاده و على آخشينى، مشهد 1369ش؛
(11) اميرمحمد حاجىيوسفى، ايران و خاورميانه: گفتارهايى در سياست خارجى ايران، تهران 1383ش؛
(12) حامد محمود عيسى، المشكلة الكردية فى الشرق الاوسط منذ بدايتها حتى سنة 1991، ]قاهره[ 1992؛
(13) فيليپ خورى حتى، شرق نزديك در تاريخ: يك سرگذشت پنج هزار ساله، ترجمه قمرآريان، تهران 1382ش؛
(14) حسنين توفيق ابراهيم، النظام السياسى و الاخوان المسلمون فى مصر من التسامح الى المواجهة: 1981ـ 1996، بيروت 1998؛
(15) كمال حمّاد، «من حلف بغداد الى الشرق الاوسط الكبير»، شؤون الاوسط، ش 115 (صيف 2004)؛
(16) محمدجعفر حيالى، «الحركة العربية القومية 1920ـ1946»، در الحركة العربية القومية فى مائة عام: 1982-1875، اشراف و تحرير ناجى علوش، عَمّان: دارالشرق، 1997؛
(17) حيدر ابراهيم على، التيارات الاسلامية و قضية الديمقراطية، بيروت 1996؛
(18) مجيد خدورى، الاتجاهات السياسة فى العالم العربى: دور الافكار و المثل العليا فى السياسة، بيروت 1972؛
(19) ژان پير درينيك، خاورميانه در قرن بيستم، ترجمه فرنگيس اردلان، تهران 1368ش؛
(20) محمدتقى رضويان، خاورميانه، ج 1، تهران 1358ش؛
(21) صلاح سالم زرتوقه، انماط الاستيلاء على السلطة فى الدول العربية، قاهره 1414/1993؛
(22) وحيد سينائى، دولت مطلقه، نظاميان و سياست در ايران: 1357ـ 1299، تهران 1384ش؛
(23) ژان پل شانيلو و احمد سياح، مسألة الحدود فى الشرق الاوسط، تعريب حسين حيدر، بيروت 2006؛
(24) هشام شرابى، المثقّفون العرب و الغرب: عصر النهضة 1875ـ 1914، بيروت 1999؛
(25) طلعت مسلّم، «قضايا و متطلّبات الامن العسكرى العربى فى نهاية القرن العشرين و مطلع القرن الحادى و العشرين»، در التحديات الشرق اوسطية الجديدة و الوطن العربى، بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، 2000؛
(26) علىاكبر عبدالرشيدى، جنبش عدم تعهد از آغاز تا سال 1985، تهران 1365ش؛
(27) لبيب عبدالساتر، التاريخ المعاصر، بيروت 1983؛
(28) بهروز عطائىفر، ارتش، كودتا، سياست : بررسى تحليلى ـ تطبيقى نقش ارتش در كشورهاى اسلامى، تهران 1379ش؛
(29) علاء عبدالوهاب، الشرق الاوسط الجديد؟! سيناريوالهيمنة الاسرائيلية، قاهره 1995؛
(30) خليل عنانى، «الشرق الاوسط الكبير»، السياسة الدولية، ش156 (آوريل 2004)؛
(31) فايز ساره، دراسات فى الاسلام السياسى، دمشق 1994؛
(32) ناصر فرشادگهر، «نقش متغيرهاى سياسى در روند دگرگونىهاى اوپك»، اطلاعات سياسى ـ اقتصادى، سال 9، ش 5 و 6 (بهمن و اسفند 1373)؛
(33) زاهيه قدوره، تاريخ العرب الحديث، بيروت 1405/1985؛
(34) ريچارد كاتم، ناسيوناليسم در ايران، ترجمه احمد تديّن، تهران 1378ش؛
(35) محمدعلى كاتوزيان، اقتصاد سياسى ايران: از مشروطيت تا پايان سلسله پهلوى، ترجمه محمدرضا نفيسى و كامبيز عزيزى، تهران 1372ش؛
(36) همو، مصدق و نبرد قدرت در ايران، ترجمه احمد تدين، تهران 1371ش؛
(37) يحيى احمد كعكى، الشرق الاوسط و الصراع الدولى، دراسة عامة لموقع المنطقة فى الصراع، بيروت 1406/ 1986؛
(38) جفرى كمپ و رابرت هاركاوى، جغرافياى استراتژيك خاورميانه، ترجمه مهدى حسينى متين، تهران 1383ش؛
(39) برنارد لوئيس، خاورميانه: دو هزار سال تاريخ از ظهور مسيحيت تا امروز، ترجمه حسن كامشاد، تهران 1381ش؛
(40) ابراهيم متقى، «چالشهاى فراروى خاورميانه بزرگ»، نهضت، ش 17 و 18 (بهار و تابستان 1383)؛
(41) پيروز مجتهدزاده، «نگاهى به جغرافياى سياسى خليجفارس در سال 2000»، فصلنامه خاورميانه، سال 1، ش 3 (زمستان 1373)؛
(42) محسن محمد صالح، فلسطين : دراسات منهجية فى القضية الفلسطينية، ]قاهره [1424/2003؛
(43) هيثم مزاحم، «السياسة الخارجية الاميركية بعد 11 ايلول»، شؤون الاوسط، ش107 (صيف 2002)؛
(44) منذرسليمان، «وجهة نظر حول الجيش و السياسة و السلطة فى الوطن العربى»، در الجيش و السياسة و السلطة فى الوطن العربى، بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، 2002؛
(45) پيتر منسفيلد، تاريخ خاورميانه، ترجمه عبدالعلى اسپهبدى، تهران 1385ش؛
(46) Ewan W. Anderson, The Middle East: geography and geopolitics, London 2000.
(47) Atlas of the Middle East, ed. Moshe Brawer, New York: Macmillan, 1988.
(48) Carl L. Brown, International politics and the Middle East, London 1984.
(49) Jill Crystal, Oil and politics in the Gulf: rulers and merchants in Kuwait and Qatar, Cambridge 1995.
(50) C. ErnestDawn ,"The origins of Arab nationalism", in The origins of Arab nationalism,ed. Rashid Khalidiand et al., New York: Columbia University Press, 1991.
(51)R. Hrair Dekmejian, Islam in revolution: fundamentalism in the Arab world, ed. Syracuse, N. Y. 1995.
(52) Alasdair Drysdale and Gerald Henry Blake, The Middle East andNorth Africa: a political geography, New York 1985.
(53)Raymond Hinnebusch, "The politics of identity in Middle East international relations", in International relations of the Middle East, ed. Louis Fawcett, Oxford: Oxford University Press, 2005.
(54) Albert Hourani, The emergence of the modern Middle East, Basingstoke, Engl.1990.
(55) idem, A history of the Arab peoples, London 2002.
(56) Michael C. Hudson, "The United States in the Middle East", in International relations of the Middle ed. East, ibid.
(57) The Iranian revolution: its global impact, ed.John L. Esposito Miami.
(58) Florida International UniversityPress, 1990.
(59) Michael G. Kort, The handbook of the Middle East, Minneapolis 2008.
(60) Ira M. Lapidus, A history of Islamic societies, Cambridge 1991.
(61) David W. Lesch, "Syrian Arab republic", in The government and politics of the Middle East and North Africa, ed. David E. Long, Bernard Reich, and Mark Gasiorowski, Boulder, Colo.: Westview Press, 2007.
(62) Bernard Lewis, The emergence of modern Turkey, New York 2002.
(63) idem, The shaping of the modern Middle East, NewYork 1994.
(64) Zachary Lockman,Contending visions of the Middle East: the history and politics of orientalism, Cambridge 2004.
(65) Giacomo Luciani, "Oil and political economy in the international relations of the Middle East", in International relations of the Middle East, ibid.
(66) The Middle East: a political and economic survey, ed. Reader Bullard, London: Oxford University Press, 1958.
(67) David McDowall,A modern history of the Kurds, London 1996.
(68) Beverley Milton- Edwards and Peter Hinchcliffe, Conflicts in the Middle East since 1945, London 2004.
(69) Edward Mortimer, Faith and power: the politics of Islam, London 1982.
(70) Marina Ottaway and Thomas Carothers, "The greater Middle East initiative: off to a false start", Policy brief, no.29 (March 2004), Retrieved Jan.11, 2010, from http:// www.carnegieendowment.org/files/policybrief29. pdf.
(71) Eugene L. Rogan, "The emergence of the Middle East into the modern state system", in International relations of the Middle East, ibid.
(72) Peter Sluglett, "The coldwar in the Middle East", in ibid.
(73) Charles Smith, "The Arab-Israeli conflict", ibid.
(74) Janice Gross Stein, "War and security in the Middle East", ibid.
(75) Pinar Tank, "Political Islam in Turkey: a state of controlled secularity", in Political Islam: critical concepts in Islamic studies, ed. Barry Rubin, vol.3, London: Routledge, 2007.
(76) Judith Share Yaphe, "Republic of Iraq", in The government and politics of the Middle East and North Africa, ibid.
/ محمد مالكى /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6891
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست