جُندیشاپور(گُندیشاپور) ، شهری كهن در شمال استان خوزستان كه امروزه ویرانه های آن باقی است و به سبب بیمارستان و مدرسهای در آن شهرت بسیار داشته است.
1) شهر. ویرانههای این شهر در حدود دوازده كیلومتری جنوبشرقی شهر دزفول، در طرف راست جاده دزفول ـ شوشتر، در محل فعلی آبادی شاهآباد (امامزاده شاهابوالقاسم) و در اراضی آبادی سیاهمنصور واقع است (دوبد، ص 347ـ349؛ رالینسون، ص 87 ـ 88؛ لسترنج، ص 238؛ گیرشمن، 1951، ص 287؛ امام شوشتری، ص 225).
به نوشته طبری (ج 2، ص 50)، سازنده آن شاپور اول ساسانی (حك:241ـ272 میلادی) بودهاست. گفتهاند كه این شهر در 260 میلادی، در پی پیروزی شاپور بر والریانوس، امپراتور روم (حك:253ـ260 میلادی)، به دست اسیران رومی ساخته شد و اسیران را در این محل سكنا دادند (رجوع کنید به طبری، ج 2، ص 47؛ گیرشمن، 1378ـ1379 ش، ج 1، ص 199). نام شهر ابتدا وِهاَندیو شاپور/ وِهاَنتیوك شاپور (به از انطاكیه شاپور، شهری كه شاپور آن را بهتر از انطاكیه بنا كرد)، بود و بعداً گندیشاپور و جندیشاپور نامیده شد (طبری، ج 2، ص 51؛ فرای، ص 126). نام آن به صورت نیلاب و نیلاط (یاقوتحموی، ذیل «نیلاب»، «نیلاط») نیز ضبط شده و چون مباشر شاپور برای احداث این شهر شخصی به نام بیل بوده است، آن را بیل و بیلآباد نیز نامیدهاند (امامشوشتری، همانجا، به نقل از ابنفقیه؛ طبری، همانجا).
قفطی نام این شهر را، بر اساس افسانهای، مركّب از دو نام «جُندا» و «شاپور» دانسته و نوشته است كه شاپور اول ساسانی پس از صلح با آورلیانوس (امپراتور روم، حك:270 ـ 275 میلادی) و ازدواج با دختر وی، دستور داد شهری مانند قسطنطنیه برای همسرش در یكی از آبادیهای خوزستان، متعلق به شخصی به نام جُندا، احداث شود. اهالی بنای این شهر را به جندا و شاپور نسبت دادند. همراه دختر آورلیانوس تعدادی از پزشكان حاذق و پیشهوران و صاحبان حرفههای دیگر از قسطنطنیه به جندیشاپور رفتند و شاگردانی تربیت كردند (ص 133).
مردم محل، بنای این شهر را به دكیوس/ دقیانوس، امپراتور روم (حك: 249ـ251 میلادی)، نسبت میدهند (دوبد، ص347ـ 348). به نوشته طبری (ج 2، ص 47) والریانوس، نیز جزو اسیرانی بود كه در جندیشاپور اسكان داده شدند (نیز رجوع کنید به نولدكه، ص 81) ولی یاقوت حموی (ذیل «جندیسابور») فقط به اسیران رومی و جمعی از لشكریان شاپور اول اشاره كرده است. به نظر گیرشمن، محل اقامت امپراتورِ اسیر شده روم، كاخی بوده كه در 244 میلادی بنای آن در بیشاپور * فارس شروع شده است و در 260 میلادی والریانوس را در آن جای دادند (1378ـ 1379 ش، همانجا).
شهر جندیشاپور، مانند اردوگاههای رومی، مستطیلشكل بود. شبكهبندی بافت شهری آن همانند شطرنج بود و در میانه آن هشت راه در هشت راه متقاطع وجود داشت (حمزه اصفهانی، ص 45؛ قس مجملالتواریخ و القصص ، ص 67؛ گیرشمن، 1378ـ 1379 ش، همانجا).
به دستور بهرام اول (حك: 273ـ276 یا 277 میلادی)، مانی مدتی در جندیشاپور زندانی و تحت شكنجه بود. پوست او را در همین شهر كندند و با كاه پر كردند و بر یكی از دروازههای شهر آویختند، كه بعداً دروازه مانی نام گرفت (طبری، ج 2، ص 53؛ قس حدودالعالم ، ص 138، كه محل كشته شدن مانی را شهركی به نام رامِهر ذكر كرده است).
در زمان شاپور ذوالاكتاف (حك:310 یا 309ـ379 میلادی) رومیها جندیشاپور را محاصره و قسمتی از حصار شهر را ویران كردند. قیصر روم در این نبرد اسیر شد و شاپور او را وادار كرد از روم خاك بیاورد و ویرانیهای جندیشاپور را مرمت كند. شاپور در مرمت باروهای شهر، خشت و گل و آجر و گچ به كار برد. به این ترتیب، نیمی از باروهای جندیشاپور از خشت و نیم دیگر آن با آجر ساخته شد. شاپور، همچنین قیصر را واداشت تا به جای درختان خرمایی كه بریده بود درخت زیتون بكارد (طبری، ج 2، ص 61؛ حمزه اصفهانی، ص 46) و ظاهراً این اولین باری بود كه در ایران درخت زیتون كاشته شد (نولدكه، ص 118). شاپور ذوالاكتاف از هنگام ولادت تا پایان سال سیام پادشاهی خود، در این شهر میزیست (حمزه اصفهانی، ص 47). جندیشاپور در زمان قباد اول (حك: 488ـ496 و 498 یا 499ـ531 میلادی)، از خوش آب و هواترین و زیباترین مناطق كشور بود (ابن فقیه، ص 209ـ210، 227، 236).
به نوشته طبری (ج 4، ص 93ـ94)، در زمان خلیفه دوم ابوسیره (یكی از سرداران ابو موسی اشعری) جندیشاپور را محاصره كرد. بندهای كه اصل وی از جندیشاپور و جزو سپاه اشعری بود، بدون اطلاع و خودسرانه، اماننامهای به درون شهر انداخت و مردم جندیشاپور به اعتبار آن، دروازههای شهر را گشودند و حاضر به پرداخت جزیه شدند. عمر نیز اعتبار امان نامه را تأیید كرد.
برخی جغرافینویسان قرن سوم جندیشاپور را یكی از كورههای اهواز (خوزستان) برشمرده (رجوع کنید به ابنرسته، ص 106؛ قدامهبن جعفر، ص 242) و رودِ دز را به نام رود جندیشاپور و پل آن را به نام مَسرُقان، به درازای 563 گام، ثبت كردهاند(رجوع کنید به یعقوبی، ص 361؛ حمداللّه مستوفی، ص 110ـ111). در 254، خراج اهواز و جندیشاپور و شوشتر/ تستر دویستهزار دینار بود(خوافی،ج 1، ص 331). یعقوب بن لیث صفاری (حك:247ـ 265) در 263 این شهر را، به سبب استحكام و نزدیكیاش به شهرهای بزرگ، مركز حكومت خود قرار داد و تا پایان عمر در آنجا ماند و همانجا دفن شد (اصطخری، ص 93؛ حمزه اصفهانی، ص171؛ حدودالعالم ، ص 139).
مؤلف حدودالعالم (همانجا) جندیشاپور را شهری آباد و با نعمت فراوان معرفی كرده است. مقدسی در قرن چهارم، از جندیشاپور به عنوان كوره و نیز قصبهای با هوای دلگشا، مركز خوزستان، جایگاه سلطان، با شِكر فراوان كه به خراسان و عراق عجم (جبال) صادر میشده، یاد كرده و نوشته است كه همه مردمش اهل سنّتاند، دو نهر و كارگاههای بافندگی بسیار و آبادیهای گرانمایه و كشتزارها و ارزانی و خیرات و فقیهان و ثروتمندان بسیار دارد (ص 408). اصطخری (ص90، 93) از بزرگی و آبادانی و كشاورزی و نخلستانهای بسیار آن خبر داده است. در قرن چهارم، ابنحوقل (ص 361) فاصله این شهر را تا اندامِش (نام قدیم دزفول) دو فرسخ ذكر كرده و در اوایل قرن هشتم، ابوالفداء (ص 315) فاصله جندیشاپور را تا شوش شش فرسخ و تا شوشتر هشت فرسخ ثبت كرده است.
مؤلف مجملالتواریخ و القصص در اوایل قرن ششم جندیشاپور را شهری خراب با چند ده پراكنده معرفی كرده است (ص 67). در اوایل قرن هفتم، به جز بعضی ویرانهها، نشانی از جندیشاپور باقی نمانده بود (یاقوت حموی، همانجا). در حدود 1050، در دوره صفوی، فتحعلیخان (حكمران خوزستان) بر ویرانههای جندیشاپور آبادیای به نام شاهآباد، مشتمل بر خانهها و عصارخانه و حمام، احداث نمود (امام شوشتری، ص 226ـ 227).
امروزه از شهر كهن جندیشاپور، رشته تپههایی در دو كیلومتری مشرق بقعه شاهزاده ابوالقاسم و نیز تپههایی در حدود سه كیلومتری جنوب شرقی آن باقیمانده است. گنبد بقعه شاهزاده ابوالقاسم، نظیر گنبد دانیال نبی در شوش، بلند و سفیدرنگ و مخروطی است و از روی هم قرار گرفتن چندضلعیهایی شكل گرفته است (كریمی، ص 35ـ36). اقامت یعقوب لیث در جندیشاپور و وجود مدفن او در آنجا، سبب شده است كه مردم، بقعه شاهزاده ابوالقاسم را آرامگاه یعقوب لیث بدانند.
(23) R.N. Frye, "The political history of Iran under the Sasanians", in The Cambridge history of Iran , vol.3, pt.1, ed. Ehsan Yarshater, Cambridge 1983; (24) Roman Ghirshman, L'Iran des origins à l'Islam , Paris 1951; (25) Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate , Cambridge 1930.
/ اصغر كریمی /
2) بیمارستان و مدرسه. بیمارستان و مدرسه جندیشاپور در تاریخ فرهنگی ایران زمین اهمیت بسیار دارد. به تصریح اغلب منابع تاریخ پزشكی دوره اسلامی، این مركز علمی در انتقال دانش پزشكی یونانی، ایرانی و هندی به عالم اسلام سهم فراوانی داشته است. نخستین بیمارستانهای دوره اسلامی طبق الگوی بیمارستان جندیشاپور بنا شد. با این همه، اطلاعات تاریخی ما چندان نیست كه بتوان تصویری دقیق از اوضاع علمی و فرهنگی این شهر عرضه كرد. آنچه در منابع دوره اسلامی در باره پیشینه علمی این شهر آمده است، گاه به افسانه میماند. پژوهشهای جدید نیز، بعضاً، حاوی ادعاهایی ناسنجیده و غیرمستند است و تشخیص درستی این اطلاعات بسیار دشوار مینماید (برای گزارشی از آرای متعارض محققان در باره زمان تأسیس مركز علمی جندیشاپور رجوع کنید به امام شوشتری، ص 258ـ265).
به گزارش قفطی (ص 184)، شاپور اول، هم زمان با بنیان نهادن شهر، جمعی از صاحبان حرفههای گوناگون و بهویژه طبیبان حاذق را از قسطنطنیه به جندیشاپور آورد. این گروه نوجوانان را آموزش دادند و باعث شهرت شهر به عنوان مركزی طبی شدند (قس كریستنسن، ص 220ـ221، كه این گروه را والریانوس قیصر روم و همراهان اسیر وی معرفی كرده است كه شاپور از مهارت آنها در كارهای ساختمانی بهره برد). ابنعبری (ص 129) نیز اشاره كرده است كه گروهی از پزشكان یونانی به ترویج طب بقراطی در جندیشاپور پرداختند. این گزارشها پیشینه آموزش پزشكی را در جندیشاپور به حكومت شاپور اول باز میگرداند. همچنین فردوسی (ج 7، ص 252)، در نقل ماجرای قتل مانی به روزگار بهرام اول، نوشته است كه چوبه دار مانی را در كنار دیوار بیمارستان شهر برپا كردند. اگر این مطلب را از نظر تاریخی معتبر بدانیم، پیشینه فعالیت بیمارستان جندیشاپور تا نیمه دوم قرن سوم میلادی به عقب میرود، اما الگود(ص 48) بر آن است كه مدرسه جندیشاپور را شاپور دوم، ذوالاكتاف، تأسیس كرد و اداره آن را به اولیای كلیسای نسطوری سپرد. به نوشته او، پزشكان و استادان آنجا ــ كه برخی یونانی و برخی ایرانی بودند ــ پیش از آغاز خدمت روزانه، در مراسم دعای صبحگاهی شركت میكردند، اما از گزارش منابع كهن بیش از این نمیدانیم كه ذوالاكتاف از هند طبیبی به شوش آورد (رجوع کنید به طبری، ج 2، ص 61) و احتمالاً برای پزشكی مسیحی، به نام تئودوروس / تئودوسیوس، كلیسایی در جندیشاپور بنا كرد (رجوع کنید به ابنندیم، ص 360). تئودوروس ظاهراً در آنجا طب تدریس میكرد و كتاب كُنّاش * وی از معدود كتابهای فارسی است كه در دوره اسلامی به عربی ترجمه شد (رجوع کنید به همانجا؛ قس الگود، همانجا، كه او را رئیس پزشكان و معلمان یونانی معرفی كرده است).
دو حادثه دیگر بر رشد علمی جندیشاپور و نفوذ آموزههای یونانی در این مركز افزود: نخست آنكه در 489 میلادی امپراتور زنون، در پی حكم تكفیری كه پاپ در باب نسطوریان صادر كرده بود، مدرسه دینی و پزشكی رُها را بست. متألّهان این مركز به نصیبین و پزشكان آنجا به جندیشاپور كوچیدند و بدینسان از قلمرو امپراتوری روم به پادشاهی ساسانی پناه بردند. در آن روزگار رُها شهری كاملاً یونانی مآب بود، اما جندیشاپور شهری جهانی بود و از هر تعصبی آزاد (سارتون، ج 1، ص 435؛ براون، ص 21ـ22؛ الگود، ص 46ـ 49). حادثه دیگر در پی سختگیری یوستینیانوس، امپراتور روم (حك: 527 ـ567 میلادی)، بر نوافلاطونیان و بستن فرهنگستان آتن در 529 میلادی رخ داد. هفت حكیم نوافلاطونی آتن را ترك گفتند و، به امید دیدار پادشاهی مطابق با آرمان جمهوری افلاطونی، به دربار انوشیروان روی آوردند (آگاثیاس، كتاب 2، بند 30ـ31؛ نیز رجوع کنید به كریستنسن، ص 428).
انوشیروان در گردآوری و ترجمه متون یونانی و هندی كوشید (ابنندیم، ص300) و گویا خود از تلفیق آثار یونانی و هندی كتابی در پزشكی تألیف كرد (سزگین، ج 3، ص 186). وی برزویه *حكیم، رئیس پزشكان ایرانی و سرپرست مدرسه و بیمارستان جندیشاپور (محمدی، 1350 ش، ص 5)، را برای جمعآوری برخی كتابهای پزشكی به هند فرستاد (براون، همانجا) و پزشكی هندی به نام بُذ را برای تدریس طب هندی به جندیشاپور فراخواند (اولیری، ص 69). در سال بیستم پادشاهی انوشیروان، به دستور وی، گروهی از پزشكان جندیشاپور گرد آمدند و به بحث در باره موضوعات پزشكی پرداختند. قفطی (ص 184ـ185)، ضمن ذكر نام چند تن از اعضای این انجمن، نوشته است كه مناظرات آنها ثبت و ضبط میشد. از لحن وی چنین برمیآید كه به ترجمه عربی این مناظرات دسترسی داشته است. با این وصف، دشوار میتوان این سخن الگود (ص 51) را پذیرفت كه اگرچه به فرمان انوشیروان كتابی در سی مجلد در باره سموم تألیف شد و دانش نجوم مورد تشویق قرار گرفت، اما شاه نتوانست در جندیشاپور مدرسه طب تأسیس كند. در واقع، جندیشاپور به روزگار پادشاهی انوشیروان در اوج شكوفایی علمی بود (براون، همانجا؛ سزگین، ج 3، ص 173؛ سارتون، ج 1، ص 435ـ436).
آوازه شهرت علمی این شهر را حارثبن كلده * ، كه از جندیشاپوریان طب آموخته و در فارس طبابت كرده و ثروتی اندوخته بود (ابنجلجل، ص 54؛ ابنعبری، ص 156)، بیش از گذشته به گوش اعراب رساند. با اینكه از فعالیت مدرسه جندیشاپور، از زمان بازگشت حارث به طائف تا زمان فرا خوانده شدن جرجیسبن بُختیشوع نزد منصور (حك: 136ـ 158)، گزارشی در دست نیست، اما میتوان با اطمینان گفت كه در این میانه فترتی در فعالیت علمی جندیشاپور روی نداده است (الگود، ص 68). شاید از تأثیر برخی آموزههای زردشتی، همچون ثنویت، كه زمانی بر اصول پزشكی یونانی رایج در جندیشاپور مؤثر بود (همان، ص 48)، قدری كاسته شد، اما تعالیم مسیحی همچنان مانع از اهتمام پزشكان جندیشاپور به برخی حوزههای پزشكی، همچون كالبدشناسی، میشد (همان، ص 326ـ327). آنان، بهرغم تأثیرپذیریشان از پزشكی نظری یونان، فعالیت خود را بیشتر به پزشكی بالینی و داروشناسی و داروسازی محدود كرده بودند (سزگین، ج 3، ص 9). محمدی (1350 ش، ص 7) بر آن است كه پزشكان و استادان جندیشاپور در فاصله فتح این شهر به روزگار خلافت عمر (طبری، ج 4، ص 93ـ94) تا اوایل دوره عباسی مجبور بودند مستقل از حمایت حكومت به كار خود ادامه دهند و مدرسه و بیمارستان شهر را بگردانند، اما در 148 خلیفه منصور به بیماری دشواری دچار شد و به دستور وی حاذقترین طبیب آن روزگار ــ كه به تشخیص مشاوران خلیفه، جرجیسبن بختیشوع، رئیس پزشكان جندیشاپور، بود ــ به بغداد فراخوانده شد (قفطی، ص 218؛ ابنابیاصیبعه، ص 183). وی پس از درمان خلیفه عزت بسیار یافت و بعد از چهار سال اقامت در بغداد به جندیشاپور بازگشت و وعده داد تا شاگرد خود عیسیبن شُهلافا/ شهلاثا را به جای خود به بغداد بفرستد (ابنابیاصیبعه، ص185؛ ابنعبری، ص 214). به روزگار مهدی (حك: 158ـ 169) نیز فرزند جرجیس، بختیشوع، برای درمان هادی، پسر خلیفه، چندی به بغداد رفت (قفطی، ص 141) و در 171 نیز برای معالجه هارون به دارالخلافه رفت و اكرام بسیار دید (همان، ص 141ـ 142؛ ابنابیاصیبعه، ص 186). شش نسل از خاندان بختیشوع، در عین حفظ ارتباط خود با جندیشاپور، سالها از مهمترین پزشكان دربار عباسی بودند (رجوع کنید به ابنابیاصیبعه، ص 183ـ214؛ نیز رجوع کنید به بختیشوع *).
پزشكان جندیشاپوری در بغداد قدر و منزلت بسیار داشتند. این موضوع از گلایه یكی از طبیبان عصر جاحظ از كسادی بازار پزشكان عرب در مقایسه با طبْآموختگان جندیشاپوری یا مسیحی پیداست (رجوع کنید به جاحظ، ص 145). سرنوشت ماسَوَیه نیز سبب مهاجرت جندیشاپوریان را به بغداد روشن میسازد. او كه حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت، سی سال در بیمارستان جندیشاپور داروسازی كرد و پس از آنكه از كار بركنار شد با نومیدی به بغداد رفت، اما در آنجا، با اتكا به تجربیاتش، چشم پزشك مخصوص خلیفه شد (ابنابیاصیبعه، ص 242ـ243). یوحنا پسر ماسَوَیه نیز در چشمپزشكی تبحر داشت و بیش از چهل اثر در پزشكی نگاشت (همان، ص 255). او در بغداد مدرّس مهمترین مجلس درس طب آن روزگار بود و با آنكه اصنافی گوناگون از اهل علم و ادب به حلقه درس وی رفت و آمد داشتند (همان، ص 249)، آنچنان كه ابنابیاصیبعه (ص 257) گزارش داده است او نیز، همچون دیگر پزشكان جندیشاپور، مایل نبود دانش خود را به همگان بیاموزد. عتاب وی با حُنَینبن اسحاق، از اهالی حیرَه، نیز به همین سبب بود. با این وصف، حنین به درس ابنماسویه * راه یافت و یكی از بزرگترین چشمپزشكان دوره اسلامی شد. به علاوه، ظهور او به عنوان مهمترین مترجم سریانی آثار یونانی، بر دانش جندیشاپوریان افزود. او 85 اثر جالینوس را به سریانی ترجمه كرد كه اغلب به درخواست پزشكان جندیشاپور به انجام رسید (رجوع کنید به ترجمه *، بخش1: نهضت ترجمه؛ حنینبن اسحاق *). برخی از این ترجمهها برای دانشجویان جندیشاپوری متون درسی بهشمار میآمدند. اولیری (ص 72،160) تقاضا برای ترجمههای سریانی، در كنار ترجمههای عربی، را نشانه تداوم فعالیت علمی جندیشاپور دانسته است. از سوی دیگر، مركزیت یافتن بغداد در نهضت ترجمه آثار یونانی باعث مهاجرت گسترده طبیبان جندیشاپور به بغداد شد. آنان در آنجا بیش از جندیشاپور امكان تحقیق و تدریس پزشكی و دستیابی به ترجمههای سریانی داشتند (گوتاس، ص 118). این مهاجرتها اگرچه از رونق علمی جندیشاپور كاست، اما زمینه انتقال دانش و تجربه این مركز علمی را به بغداد بیش از گذشته فراهم آورد و نقشی درخور توجه در شكلگیری نهاد بیمارستان در جهان اسلام داشت (رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل مادّه؛ نیز رجوع کنید به بیمارستان *: بخش ایران).
محققان در باره میزان اهمیت مدرسه جندیشاپور در انتقال دانشهای دوره باستان، بهویژه پزشكی، به عالم اسلام هم نظر نیستند. هرچند اغلب آنان مدرسه جندیشاپور را اصلیترین واسطه انتقال پزشكی هند به جهان عربیزبان میشمرند و بدون وجود این مركز امكان آگاهی یافتن مسلمانان از آموزههای پزشكی هند را در چنین زمان كوتاهی منتفی میدانند (سزگین، ج 3، ص 173، 192ـ193؛ د. ایرانیكا ، ذیل " II."Gonde sapur؛ د. اسلام ، همانجا)، اما در باره پزشكی یونانی و بهویژه جنبههای نظری آن اختلاف رأی دارند. سزگین (ج 3، ص 7ـ9)، باتوجه به ترجمه كُنّاشِ اهرن اسكندرانی به قلم ماسَرجَوَیه یهودی در دوره مروانبن حَكَم (حك: 64ـ65)، بر آن است كه اولین آثار پزشكی علمی از اسكندریه یا مراكز علمی شام به دست عربها رسید و این تصور كه مسلمانان در پزشكی نیز مانند دیگر رشتههای علمی نخست به سراغ میراث ساسانیان رفته، نیازمند تصحیح است. او همچنین نقش جندیشاپور را در انتقال پزشكی نظری یونان به جهان عربیزبان اساسی ندانسته و برای آغاز پزشكی نظری نزد مسلمانان به كتاب سموم جابربن حیان توجه كرده كه بر پایه تألیفات یونانی و نوشتههای منسوب به بقراط، جالینوس، افلاطون، فیثاغورس و ارسطو شكل گرفته و سهم دانش پزشكی ایرانیان در این اثر منحصر به نام گیاهان و داروها شده است. سزگین (ج 3، ص 173ـ174) در باره علم كیمیا نیز بیشتر به اعتراف روسكا به وجود نامهای كیمیایی ایرانی در برخی اشعار دوره اموی توجه كرده و به نقش مكتب جندیشاپور در انتقال این دانش به جهان عربیزبان (رجوع کنید به نصر، ص 412) نپرداخته است و این پرسش را جدّی نگرفته كه وجود نامهای ایرانی در دانشهایی از این دست نشانه چیست.
پیش از پرداختن به موضوع اخیر باید از زبان آموزش در مدرسه جندیشاپور پرسید. پژوهشگران در اینباره همسخن نیستند. به نظر براون (ص 22)، تدریس در جندیشاپور به زبان یونانی صورت میگرفته و زبان پهلوی تنها در داروسازی، آن هم به شكلی نه چندان آشكار، به كار میرفته است. این موضوع بهویژه بهسبب تفاوت انواع گیاهی موجود در ایران و یونان و اسكندریه طبیعی بهنظر میرسد؛ اما الگود (ص 48) زبان این مدرسه را در درجه اول سریانی و در كنار آن فارسی و عربی و دیگر زبانهای بومی متداول دانسته است (نیزرجوع کنید به اولیری، ص 72؛ قس محمدی، 1374 ش، ص 242، كه زبان پهلوی را دستكم از دوره انوشیروان به بعد زبان علمی رسمی در جندیشاپور دانسته است). از تقاضای پزشكان جندیشاپوری هم روزگار با حنین برای ترجمه آثار جالینوس به سریانی، میتوان گمان برد كه زبان علمی جندیشاپوریان حتی در سده سوم هجری سریانی بوده است. بهعلاوه، از ترجمه آثار یونانی از فارسی به عربی به دست نسطوریان ساكن جندیشاپور، گزارشی در دست نیست (گوتاس، ص 136). با این همه، اگرچه تأثیر مستقیم زبان پهلوی در انتقال دانشهای باستانی به عربی چندان زیاد نیست، اما سنّت ساسانی ترجمه و اقتباس علوم ــ كه بهویژه در جندیشاپور تا دوره عباسیان ادامه یافته بود ــ از اصلیترین ریشههای فرهنگی نهضت ترجمه به شمار میآید (همان، ص 26).
جندیشاپوریان، افزون بر ترجمه متون، به تألیف آثاری بهویژه در پزشكی و داروسازی همت گماشتند و از این طریق نیز بر پزشكی دوره اسلامی تأثیر فراوان نهادند. كتاب الكنّاش جرجیسبن بختیشوع ــ كه حنین آن را از سریانی به عربی ترجمه كرد (ابنابیاصیبعه، ص 186) ــ و كتاب قویالادویه المفرده اثر عیسیبن صُهاربخت (ابنندیم، ص 356) و آثار فراوان یوحنابن ماسویه از جمله دغلالعین در چشمپزشكی و نیز كتابی در آزمون دانش پزشكان به نام محنهالطبیب(برای فهرستی از آثار او رجوع کنید به ابنندیم، ص 354؛ ابنابی اصیبعه، ص 255) و كتاب العین اثر شاگرد وی، حنینبن اسحاق (رجوع کنید به ابنندیم، ص 353)، از مهمترین آثار جندیشاپوریان است. ابنندیم (ص 355) در این زمینه بهویژه از كتاب الاَقرباذین تألیف شاپوربن سهل (متوفی 255)، رئیس بیمارستان جندیشاپور، نام برده كه مرجع همه بیمارستانها و داروفروشیها بوده است (نیز رجوع کنید به ابنعبری، ص 255). الگود (ص 50) احتمال داده كه نگارش این اثر آخرین اقدام رسمی مدرسه جندیشاپور و در عین حال نخستین تجربه تألیف اثری داروشناختی در جهان بوده است. از این اثر تا نیمه دوم قرن پنجم در بیمارستان جندیشاپور استفاده میشد.
آثار تألیفی پزشكان جندیشاپور اغلب از میان رفته و فقط نقلقولهایی پراكنده از آنها باقی است كه هنوز تحقیقات كافی در باره اهمیت آنها در تاریخ پزشكی صورت نگرفته است (سزگین، ج 3، ص 173). به نظر سزگین (ج 3، ص 8)، مهمترین اثری كه از این مدرسه به دست ما رسیده، كنّاش جرجیس حَنّا [؟]، نگاشته در قرن دوم، است. تفسیر این كتاب، به قلم صهاربختبن ماسَرجیس، نیز هنوز برجاست.
منابع: (26) ابنابیاصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت[1965]؛ (27) ابنجلجل، طبقات الاطباء و الحكماء، چاپ فؤاد سید، قاهره 1955؛ (28) ابنعبری، تاریخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانی یسوعی، لبنان 1403/1983؛ (29) ابنندیم (تهران)؛ (30) محمدعلی امام شوشتری، «تاریخ تأسیس دانشگاه شاپورگرد و بنیانگذار آن»، مجله بررسیهای تاریخی ، سال 4، ش 2و 3 (خرداد ـ شهریور 1348)؛ (31) دلیسی اونز اولیری، انتقال علوم یونانی بعالم اسلامی، ترجمه احمد آرام، تهران 1342 ش؛ (32) عمروبن عمرجاحظ، البخلاء، بیروت 1407/ 1987؛ (33) طبری، تاریخ (بیروت)؛ (34) ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه فردوسی ، ج 7، چاپ م. ن. عثمانوف، مسكو 1968؛ (35) علیبن یوسف قفطی، تاریخ الحكماء قفطی، ترجمه فارسی از قرن یازدهم هجری، چاپ بهین دارائی، تهران 1347 ش؛ (36) محمد محمدی، «دانشگاه جندیشاپور در قرنهای نخستین اسلامی»، مقالات و بررسیها، دفتر 5 و 6 (بهار و تابستان 1350)؛ (37) همو، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، تهران 1374 ش؛
(38) Agathias, The histories , tr. G. D. Frendo, Berlin 1975; (39) Edward Granville Browne, Arabian medicine , Cambridge 1962; (40) Arthur Emanuel Christensen, L'Iran sous les sassanides , Osnabruck 1971; (41) Cyril L. Elgood, A medical history of Persia and Eastern Caliphate , Cambridge 1951; (42) EIr. , s.v. "Gondesapur. II: history and medical school" (by Lutz Richter-Bernburg); (43) EI 2 , s.v. "Gonde shapur" (by Aydin Sayili); (44) Dimitri Gutas, Greek thought, Arabic culture: the Graeco-Arabic translation movement in Baghdad and early `Abbasid society , London 1999; (45) Hossein Nasr, "Life sciences: alchemy and medicine", in The Cambridge history of Iran , vol.4, ed. R. N. Frye, Cambridge 1975; (46) George Sarton, Introduction to the history of science , Malabar, Fla. 1975; (47) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967- .