responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7315

نوری، ابوالحسین ، نوری، ابوالحسین، از عرفای خراسانی الاصل و از صوفیان مشهور بغداد در قرن سوم. احمدبن محمد بَغَوی هروی به ابن بَغَوی مشهور و به نوری ملقب بود (سلمی، 1406، ص 164؛ ابونعیم اصفهانی، ج10، ص 249). برخی کنیۀ وی را ابوالحسن ، ولی اغلب کنیه¬اش را ابوالحسین نوشته¬اند( گفته «برخی» و «اغلب» ، اما فقط دو منبع آورده که آن هم معلوم نیست منابع ِ برخی است یا منابع ِ اغلب. مهین فر)( هجویری، ص200؛ نیز رجوع کنید به مجد، ص284). در منابع متقدم تاریخ تولد او ذکر نشده است، اما برخی سال تولد وی را 225 یا 226 تخمین زده-اند(ماسینیون، 1975، ج1، ص120؛ د.اسلام، ذیل «نوری »).

پدر نوری از اهالی بَغشور، شهری در خراسان بین هرات و مرو، بود و از آنجا به بغداد نقل مکان کرد و نوری در آنجا متولد شد و پرورش یافت (سمعانی، ج1، ص374؛ یاقوت حموی، ذیل «بغشور»؛ جامی، ص 78؛ نامۀ دانشوران، ج5، ص222).

دربارۀ وجه تسمیۀ نوری سخنان بسیاری گفته¬اند، از جمله آنکه هنگام سخن گفتن در تاریکی، نوری از دهان او می‌تابید؛ از صومعۀ محل عبادت وی، در شب نور ساطع می‌شد؛ با نور فراست خبر از باطن افراد می‌داد؛ حسن چهره¬اش سبب این نام بود (مستملی بخاری، ج1، ص 93، 155؛ عطار، ص 464)؛ از اهالی نور، شهری میان سمرقند و بخارا، بود(ابن ملقن،ص 62؛ قس مجد، ص 285-286، که تمام این وجوه را رد کرده است). اما بنا بر این سخن نوری: «نوری درخشان در غیب دیدم و پیوسته در آن نظر می‌کردم تا وقتی که همه خود آن نور شدم» (عطار، ص468)، احتمالاً رسیدن وی به نورانیت باطنی و درونی، وجه تسمیه نوری است.

نوری را امیرالقلوب و قمرالصوفیه و طاووس¬العباد نیز لقب داده اند (انصاری، ص 191؛ عطار، همانجا). وی با مشایخ بسیاری مصاحبت داشت، از جمله با سری سقطی، محمد بن علی قصاب، جنید و احمد بن ابی الحواری (سلمی، همانجا؛ هجویری، ص 201؛ جامی، همانجا). از سری سقطی حدیث روایت می¬کرد (ابونعیم اصفهانی، همانجا؛ ابن جوزی، 1412، ج13، ص 73؛ ابن کثیر، ج11، ص 106). وی با ابوحمزۀ بغدادی (متوفی 269) حشر و نشر داشت و تقریبا هم مشرب بودند(رجوع کنید به عطار، ص 466). برخی به سبب شباهت سخنان و احوال ایشان حدس زده¬اند که نوری مرید و جانشین ابوحمزۀ بغدادی بوده و بعضی از سخنانش نیز تقریر تعالیم وی است (ماسینیون، 1929، ص51 ؛ زرین‌کوب، ص 126).

نوری با جنید نیز مصاحبت داشت و با وجود مناسبات دوستانه و گاه مریدانه، در مواردی نیز از او ایراد می¬گرفت یا به او طعن می¬زد(رجوع کنید به هجویری، ص 201؛ انصاری، ص 190؛ عطار، ص 472). به نظر می¬رسد این امر ناشی از آن بود که خود را از اقران جنید می‌دانست، نه از اتباع او (زرین‌کوب، ص 125). جنید نیز اگر چه نوری را بزرگ می‌داشت و او را صدیق زمانه می‌خواند و حتی وصیت کرده بود که پس از مرگ، وی را در کنار نوری دفن کنند (خطیب بغدادی، ج6، ص 331؛ قشیری، ص 439؛ عطار، ص 474؛ قس ذهبی ج14، ص70، که گفته است جنید در اواخر عمر به سبب زوال عقل نوری از او روی گرداند)، گاه نوری را به سبب برخی اقوال و کرامات و شیوه‌های غریبش در تربیت نفس ، نکوهش می‌کرد (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ج6، ص 333-334؛ عطار، ص466، 472؛ نیز رجوع کنید به شیمل، ص 61، 211)،

گفته شده است که معتمد عباسی در 264، بر اثر سعایت غلام خلیل* ، دستور قتل چند تن از صوفیان، از جمله نوری و ابوحمزه بغدادی و شبلی، را داد. نوری پیش از دیگران خود را تسلیم جلاد كرد و گفت که طریقت او مبنی بر ایثار است و از این¬رو می خواهد پیشاپیش یاران خود كشته شود. وقتی این سخن به خلیفه رسید، وی دستور داد اجرای حکم متوقف شود و رأی نهایی را قاضی القضات بدهد. قاضی نیز پس از سؤالاتی از نوری، حکم به برائت آنان داد(هجویری، ص 287-288؛ عطار، ص 466-467؛ ذهبی،ج14،ص 71). البته برخی گفته¬اند كه نوری پس از دستور قتل از سوی خلیفه، از بغداد گریخت و احتمالاً چهارده سال در رِقه در انزوا به سر برد و وقتی به بغداد بازگشت همنشینان و یاران خود را از دست داده بود و به سبب ضعف بینایی و جسمانی دیگر سخن نمی¬گفت (ابونعیم اصفهانی، ج10، ص 249-250؛ ذهبی، ج14، ص 71-72). از دیگر وقایع زندگی نوری، سخت¬گیری وی به معتضد عباسی بود. او در برابر عتاب خلیفه خود را محتسب معرفی کرد و آنگاه که خلیفه ¬پرسید:« تو را چه کسی محتسب کرده؟» گفت:« آن که تو را خلیفه کرده است» (رجوع کنید به ذهبی، ج 14، ص 76؛ شعرانی، ج1، ص 87؛ مناوی، ج1، ص 346). به نوشتۀ شعرانی (همانجا)، نوری پس از این واقعه، بغداد را به سمت بصره ترک کرد و پس از درگذشت معتضد، به بغداد بازگشت.

ذهبی (ج14، ص74- 75) دربارۀ اواخر عمر نوری از برخی عرفا نقل کرده است که وی زمانی که پس از مدتها به بغداد بازگشت، احوال غریبی پیدا کرده بود و مایل به حضور در محل اجتماع صوفیان نبود و از همه کناره می¬گرفت و بیشتر اوقات خود را در صحرا و در مقابر سپری می¬کرد. زمانی هم که با جنید و اصحاب او، که در بارۀ فرق اول و فرق ثانی و جمع سخن می¬گفتند، روبرو شد، به سخنشان گوش داد و خاموش ماند و آنگاه که نظرش را پرسیدند، گفت که این سخنان را نمی فهمد. همچنین ذهبی (ج14، ص76) از برخی عرفا نقل کرده است که وی سخنان متناقض می‌گفت و جنید نیز در این باره گفته بود که او اندکی مشاعرش مختل شده است.

نوری در 295 درگذشت (سلمی، 1406، ص 165؛ ذهبی، ج14، ص 76) جامی، همانجا)، اما یافعی (ج2، ص159) وفاتش را در 286 دانسته، که اشتباه است، احتمالاً به سبب شباهت اسم وی با ابوالحسن بغوی (متوفی 286)، محدّث مکی( رجوع کنید به ابن عماد، ج2، ص 193؛ مجد، ص 286). گفته¬اند وقتی خبر وفات نوری به جنید رسید، گفت نصف علم عرفان با مرگ او از میان رفت (سلمی، 1406، ص 165؛ ذهبی، ج14، ص 76؛ جامی، همانجا).

دربارۀ علت مرگ نوری گفته‌اند که او با شنیدن بیتی به وجد آمد و روانۀ صحرایی پر از خار شد و بر اثر جراحات ناشی از خارها، روز بعد در خانۀ خویش از دنیا رفت (سراج، 1914، ص 210؛ قشیری، ص 306). به روایتی دیگر، نوری در مسجد شونیزیه درگذشت و چهار روز به حالت نشسته برجای ماند و کسی از مرگ او آگاه نشد و هنگامی ‌که جنازۀ او را حمل می‌کردند، شبلی فریاد می‌کشید که علم از زمین رخت بربست (خطیب بغدادی، ج6، ص 337-338؛ ابن جوزی، 1412، ج13، ص 74)

مشرب عرفانی نوری.(پیشنهاد حذف عنوان فرعی. مهین فر) نوری از جمله مشایخ بزرگ عصر و از حیث بیان اشارات و لطایف عرفان، سرآمد اهل عراق بود (خطیب بغدادی، ج6، ص 331؛ ابن تغری، ج3، ص 163) و حتی گاه اورا برتر از جنید دانسته‌اند، از جمله از ابواحمد مَغازَلی نقل شده است که نوری از جنید عابدتر بود (خطیب بغدادی، ج 6، ص 332؛ ابن جوزی، 1390،ج2، ص439). همچنین گفته‌اند که علم جنید از وی بیشتر و احوال نوری از جنید قوی‌تر و پیش‌تر بود (انصاری، ص 190؛جامی، همانجا).

میان آموزه های عرفانی نوری با جنید تفاوتهایی وجود دارد. شاید تنها شباهت مشرب عرفانی جنید و نوری، كه این دو را کمی به هم نزدیك می¬کند ، پای بندی به اصول شریعت باشد(رجوع کنید به زرین کوب، ص 127). به نظر نوری هیچ حال و مقامی موجب ترک شریعت نمی‌شود ( ابونعیم، ص252؛ سهروردی، 1403،ص 276-277؛ ذهبی، ج14،ص72). او گاه در کار شریعت و امر به معروف، مانند زاهدان عصر، تند و بی‌گذشت می شد (رجوع کنید به ذهبی، ج 14، ص 76؛ شعرانی، همانجا ؛ و نیز رجوع کنید به زرین کوب،ص127).

اما نوری، بر خلاف جنید، اهل تواجد در مجالس سماع بود و در این مجالس، مستمعان را به وجد و سماع تشویق می¬کرد (رجوع کنید به سراج، 1914، ص 304-305؛ علاء الدوله سمنانی، ص120؛ جنید*) و حتی برانگیخته شدن به هنگام سماع را از ویژگیهای صوفیان می‌دانست (سراج، همان، ص 26؛ قشیری، ص 282). او همچنین، بر خلاف جنید، به برگزاری حلقۀ درس و مریدپروری تمایلی نداشت و شبلی و جنید را به سبب وعظ سرزنش می¬کرد (رجوع کنید به مستملی بخاری، ج4، ص 1731-1733؛ عطار، ص 469؛ جامی، همانجا؛ نیز رجوع کنید به زرین‌کوب، ص 125). با این حال، خود وی نیز گویا پیروان و مریدانی پیدا كرد كه به نوریه معروف شدند(رجوع کنید به هجویری، ص 286؛ نامۀ دانشوران، ج5، ص 229). هجویری( ص 200) نوریه را در شمار طریقتهای مقبول آورده است. گفته¬اند که در طریقۀ وی ایثار در حق دوستان و مصاحبان، فریضه و انزوا ناپسند بود و نوریه اهل معاشرت و صحبت و مخالف عزلت و خلوت بودند( هجویری، ص 286؛ عطار، ص 464)، اما نوری خود مدت‌ زیادی را در انزوا به سر برده بود (رجوع کنید به عطار، ص 465) و از وی نقل شده که برترین مقام اهل حقایق دوری گزیدن از خلایق و نشانۀ اخلاص، گریز از همراهی با مردم است (سراج، 1914، ص 218-219؛ ابونعیم اصفهانی، ج10، ص 253).

یكی از خصوصیات عرفان نوری توجه او به ذكر است. گفته¬اند که وی پیوسته تسبیح به دست داشت و این کار تا زمان وی هنوز از رسوم صوفیه نبود(رجوع کنید به جامی، ص 78؛ زرین‌کوب، 125). به گفتۀ نوری هرچیزی عقوبتی دارد و عقوبت عارفان آن است که از ذکر بازمانند (قشیری، ص 225؛ شعرانی، همانجا). او توبه را نیز به معنای رو‌گردانی از ذکر غیر خدا می-دانست (کلاباذی، ص 93).

نوری همچنین اهل ریاضت شدید و سکوت بود و درد و اندوه را از لوازم طریق سلوک می‌شمرد(رجوع کنید به انصاری، ص 192؛ عطار، ص 465؛ ابن کثیر، همانجا؛ نیز رجوع کنید به زرین کوب، ص 126). ماسینیون (1929، همانجا؛ همو 1975، ج1، ص 121) نیز خصیصۀ بارز عرفان وی را اصرار در تحمل رنج دانسته است (نیز رجوع کنید به قنواتی و گارده ، ص 35). او به ارتباط متقابل عشق و رنج عقیده داشت و گفته¬اند که وی دربارۀ عشق الهی سخن می-گفت و این موضوع از آموزه¬های عرفانی وی بود (رجوع کنید به قنواتی و گارده، ص 109، پاورقی 14؛ زرین کوب ، ص 127 ). وی عشق را دریدن پرده¬ها و كشف اسرار و موجب قرب به خدا می¬دانست و می¬گفت «انا اعشق الله و هو یعشقنی» (من عاشق خدایم و خدا عاشق من است)، ازاین¬رو برخی، ازجمله غلام خلیل، او را به سبب این عقیده، به كفر و زندقه متهم كرده¬اند(سراج، 1947، ص 5؛ همو، 1914، ص 59؛ نیز رجوع کنید به ماسینیون، 1975، ج1، ص 122؛ زرین كوب، ص127؛ شیمل، ص60، 427). به گفتۀ شیمل (ص 60)، نوری بعد از رابعه از برجسته‌ترین نمایندگان مکتب عشق در عرفان است. او احتمال داده است که واژۀ عشق را نوری وارد ادبیات عرفانی کرده باشد (شیمل، ص 137؛ نیز رجوع کنید به ماسینیون، 1975، ج1، ص 121، که نوری را نخستین کسی دانسته که به وعظ دربارۀ عشق پرداخته است). به عقیدۀ نویا(1968، ص 4-5)، اختلاف نوری و كسانی چون غلام خلیل در این زمینه بر سر ماهیت زبان دینی بود. از نظر غلام خلیل، سخن گفتن از خدا جز بدان گونه که او خود در قرآن از خود سخن گفته است، جایز نیست، اما از نظر نوری، عارف سخن خدا را نه تنها در قرآن، بلکه در تجربۀ شخصی نیز می‌تواند بشنود و عشق میان انسان و خدا، كه البته قرآن هم به نوعی بدان اشاره كرده، تجربه انسانی است كه به پایان سلوک روحانی خود رسیده و در وصال عرفانی از حضور محبوب بهره‌مند است.

افزون بر موضوع عشق، نوری سخنانی دارد که به سبب آنها وی را حلولی دانسته¬اند(رجوع کنید به سراج، 1947، ص 5؛ عطار، ص 468؛ زرین کوب، ص 126). شاید ارتباط وی با ابوحمزۀ بغدادی، که گفته می¬شد حلولی بود، از دلایل این اتهام باشد (ماسینیون، 1975، ج1، ص 120). ذهبی (ج14، ص 73-74) نیز نوری را، به سبب قول به فنای ذات و صفات عارف و اتحاد خلق با حق، در شمار گمراهان قائل به اتحاد دانسته است.

از نوری دربارۀ تصوف و فقر سخنانی نقل شده است که مشرب وی را به فتوت، نزدیک نشان می¬دهد. از نظر وی، تصوف نه رسوم است و نه علوم، زیرا با مجاهده و تعلیم حاصل نمی‌شود، بلکه اخلاق است و این اخلاق شامل آزادگی از بند هوا یا ترک تمام لذتهای نفسانی، جوانمردی(فتوت)، سخاوت و ترک تکلف است(رجوع کنید به سلمی، 1406، ص166-167؛ هجویری، 51، 57-59؛ عطار، ص 473-474؛ نامۀ دانشوران، ج5، ص 231). وی در سخنی دیگر اخلاق صوفیان را عبارت از شاد کردن خلق و نیازردن آنان می¬داند (کلاباذی، ص 92). صوفی نیز از نظر نوری کسی است که جانش صافی از کدورت بشری و در پیشگاه حق در صف اول و درجۀ اعلی باشد (هجویری، ص 51-52؛ عطار، ص 473). وی صوفیان را از دیگر مردم عاقل¬تر می¬داند، زیرا مردم به دنبال عطایای خدا و صوفیان فقط به دنبال خود خدا هستند (رجوع کنید به انصاری، ص 72).

نوری همانند برخی عرفا عقاید كلامی نیز داشت. از نظر وی، عصمت از گناه شرط ولایت نیست، بنابراین اولیا معصوم نیستند، اما از آفتی که موجب نفی ولایت باشد، محفوظ‌ند و این آفت هر اندیشه ای است که سبب ارتداد گردد (هجویری، ص335). وی همچنین عقیده داشت که لغزشهای پیامبران فقط در امور ظاهری و دنیوی است و در باطن به مشاهدۀ حق مشغولند (کلاباذی، ص 70). وی عقل را از شناخت خدا عاجز می¬دانست و معتقد بود كه خدا را تنها باید به خدا شناخت و هرکه در دنیا خدا را نشناسد، در آخرت نیز او را نخواهد شناخت (سراج، 1914، ص 40؛ هجویری، ص 394؛ انصاری، ص 191؛ شعرانی، همانجا). وی احتراز از تشبیه را نشانۀ توحید واقعی می‌دانست (رجوع کنید به قشیری، ص 45). او قرب به ذات حق تعالی را محال و مراد از قرب را شناخت و مشاهدۀ خداوند می¬دانست و این از نظر وی مرتبه¬ای است كه خداوند از سر لطف و فیض، به هریک از بندگان خویش که بخواهد ارزانی می‌دارد (قشیری، ص82). او نیز، مانند جنید و ابوسعید خراز، در شمار کسانی بود که عقیده داشتند رؤیت خدا در دنیا ممکن نیست و پیامبر هم با چشم سر خدا را ندید(کلاباذی، ص 43).

آثار. نوری طبعی شاعرانه داشت و در پاسخ به برخی سؤالات شعر می¬سرود(برای نمونۀ اشعار او، ‌رجوع کنید به سراج، 1914، ص 232، 369، 372؛ ابونعیم اصفهانی، ج10، ص250،254؛ انصاری، ص 377). از وی شطحیاتی نیز باقی مانده که روزبهان بقلی(ص 165-177) آنها را شرح کرده است.

به نوشتۀ كلاباذی (ص30)، نوری در تصوف آثاری به زبان اشارت داشته است. زبان نوری زبانی رمزی و آراسته به تعبیرات قرآنی است (نویا، 1970، ص 10). اقوالی که سلمی در حقایق التفسیر (ج1، ص 231-234) از قول نوری نقل کرده ، نمونه‌ای از بیان اشاری اوست. رساله¬ای به نام مقامات القلوب نیز به او منسوب است که، اگر از وی باشد، نمونۀ دیگری از طرز فکر شاعرانه و زبان اشارت‌آمیز او در بیان تجربه روحانی¬اش است (حاجی خلیفه، ج2، ستون 1787؛ کحاله، ج2، ص166؛ زرین کوب، ص 126). آنچه سبب تردید در صحت انتساب این رساله به وی شده¬، آن است که در شرح احوال نوری در مآخذ قدیم، از این اثر نامی نیست و همچنین در آن عبارتی هست که در کتاب سلمی از قول ابوعثمان حیری آمده و ذکر کلامی منسوب به شاه بن شجاع کرمانی که از معاصران وی بوده است (نویا، 1968، ص 9-10، 20-21؛ زرین‌کوب، همانجا). با این حال، نویا (1968، ص9-10) با استناد به نسخه‌هایی که از مقامات القلوب در دست داشته و اشاره به سنت مورخان و تذکره نویسان در نقل قول از معاصران، تردید در این انتساب را روا ندانسته است. این رساله با مقدمه و تعلیقات، به اهتمام پل نویا، در1347ش/ 1968 در بیروت چاپ شده است (برای اطلاع از نسخه‌های خطی موجود از این رساله، رجوع کنید به سزگین، ج1، ص650؛ نویا، 1986، ص 10- 12). مقامات القلوب شامل مقدمه و بیست قطعه در باب قلب و عوالم آن است و در آن، توالی منطقی موضوعات رعایت نشده، بلکه استعاره‌ای استعارۀ دیگر را از راه مشابهت یا مغایرت به یاد آورده است (نویا، 1986، ص 9، 16-29).


منابع :
(1) ابن جوزی، صفه الصفوه، چاپ محمود فاخوری، حلب1390/1970؛
(2) همو، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412/1992؛
(3) ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، قاهره 1426/2005؛
(4) ابن عماد؛
(5) ابن کثیر، البدایه و النهایه،[بی جا] [بی تا]؛
(6) ابن ملقن، طبقات الاولیاء، چاپ نورالدین شریبه، بیروت 1406/1986؛
(7) ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت 1409/1988؛
(8) عبداللّه بن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، چاپ محمد سرور مولائی ، تهران 1362 ش؛
(9) عبدالرحمان بن احمد جامی ، نفحات الانس من حضرات القدس ، چاپ محمود عابدی، تهران 1386 ش ؛
(10) حاجی خلیفه؛
(11) خطیب بغدادی؛
(12) ذهبی؛
(13) روزبهان بقلی، شرح شطحیات، چاپ هانری کربن، تهران 1360 ش؛
(14) عبدالحسین زرین‌کوب، جستجو در تصوف ایران، تهران 1363 ش؛
(15) ابونصر سراج، کتاب اللُّمَع فی التصوف، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن 1914؛
(16) همو، کتاب اللمع لابی نصر السراج، چاپ ا. ج. آربری، لندن 1947؛
(17) محمدبن حسین سلمی، طبقات الصوفیه، چاپ نورالدین شریبه، حلب 1406/ 1986؛
(18) همو، مجموعۀ آثار ابوعبدالرحمن سلمی: بخشهایی از حقائق التفسیر و رسائل دیگر، چاپ نصراللّه پورجوادی، تهران 1388ش؛
(19) سمعانی؛
(20) عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، بیروت 1403/ 1983؛
(21) همو، عوارف المعارف، ترجمۀ ابومنصور عبدالمؤمن اصفهانی، چاپ قاسم انصاری، تهران 1364ش؛
(22) عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، بیروت 1408/1988؛
(23) علاء الدوله سمنانی، مصنفات فارسی، چاپ نجیب مایل هروی، تهران1369ش؛
(24) محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، چاپ محمد استعلامی، تهران 1378 ش؛
(25) عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله قشیریه، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، دمشق،بیروت 1408/1988؛
(26) عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، بیروت [تاریخ مقدمه:1376ق/ 1957]؛
(27) ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، التعرف لمذهب اهل التصوف، دمشق 1407/1986؛
(28) امید مجد، «جایگاه و آثار ابوالحسین نوری در عرفان»، نشریۀ ادب و زبان، ش 27، بهار 1389ش؛
(29) اسماعیل بن محمد مُستَملی بخاری، شرح التعرف لمذهب التصوف، چاپ محمد روشن، تهران 1363-1366ش؛
(30) محمد عبدالرئوف بن تاج العارفین مناوی، الکواکب الدریه فی تراجم الساده الصوفیه، أو طبقات المناوی الکبری، چاپ عبدالحمید صالح حمدان ، قاهره [بی‌تا]؛
(31) نامۀ دانشوران ناصری در شرح حال ششصد تن از دانشمندان نامی، قم [بی‌تا]؛
(32) علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، چاپ محمود عابدی، تهران 1383ش؛
(33) عبداللّه بن اسعد یافعی، مرآه الجنان و عبره الیقظان، بیروت 1417/1997؛
(34) یاقوت حموی؛
(35) G. C. Anwati et Louis Gardet, Mystique musulmane, Paris 1986.
(36) EI2, s.v. “Al- NŪRĪ”, by Annemarie Schimmel.
(37)Louis Massignon, Recueil de textes inédits concernant l’histoire de la mystique en pays d’Islam, Paris 1929.
(38) Ibid, La passion de Hallâj, 1975.
(39) Paul Nwiya, Textes mystiques inédits d’Abū-l-Hasan al-Nūrī, Beyrouth 1968 .
(40) Ibid, Exégèse Coranique et langage mystique, Beyrouth 1970.
(41) Annemarie Schimmel, Mystical dimensions of Islam, North Carolina 1978.
(42) Fuat Sezgin, Geschichte des Arabischen Schrifttums, vol.1, Leiden1967.
/ سپیده نصرتی/

تاریخ انتشار اینترنتی: 1392/06/02

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7315
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست