responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7304

صالح بن مرداس، ، صالح¬بن مرداس، ازرهبران بدویان شام درقرن چهارم. اسدالدوله ابوعلی صالح¬بن ادریس¬بن نصربن شداد¬بن عبدالقیس. . . از بنی عبدالله بن ابی بکربن کلاب، نسبش به معدبن عدنان می‌رسد (ابن عدیم، 1367، ج1، ص545؛ ابن خلکان، ج2، ص487؛ قس ابن حزم ص 287، که اورا ازبنی عمروبن کلاب دانسته است) . صالح از اعراب بادیه وازخاندانی بزرگ و مشهور بود که در منطقۀ قنسرین زندگی می‌کردند (ابن عدیم؛ ابن خلکان، همانجاها). مادر صالح، الرباب معروف به الدوقلیه، از بنی زوقل( از عشیره‌های شریف و بزرگ بنی کلاب) بود (ابن عدیم، همانجا). صالح را گاه ابن الدوقلیه نیز گفته‌اند (مسبحی، ص127). تاریخ تولد صالح دانسته نیست و از زندگی شخصی او نیز اطلاع چندانی نداریم.

صالح بن مرداس در بین امرای بنی کلاب فردی برجسته و محترم بود. حیات سیاسی او از سال 399 آغاز شد؛ زمانی که توانست بر شهر رحبه در کنار رود فرات غلبه یابد (ابن خلدون، ج4، ص349؛ زکار، ج1، ص44). رحبه از شهرهای بسیار مهم منطقۀ شام، با موقعیت سوق¬الجیشی، بود. کسی که رحبه را تسخیر می¬کرد، در واقع، هم شمال سرزمین شام و هم بخشهایی از جزیره را در اختیار داشت (زکار، ج1، ص43). شهررحبه مدتی پیش از آنکه صالح آنجا را بگیرد، تحت حاکمیت خلفای فاطمی بود که والیانی برای آن تعیین می‌کردند. البته امارت فاطمیان در رحبه، به علت اختلافات و درگیری بین مدعیان قدرت، کوتاه مدت و مرتب در حال جابه¬جایی بود، تا اینکه در سال399 یکی از اهالی رحبه به نام ابن محکان، که ظاهراً درحکومت رحبه قدرت و مقامی داشت، بر والی فاطمی غلبه یافت و حکومت رحبه را تصاحب کرد (ابن اثیر، ج9، ص210-211؛ ابن خلدون، ج4، ص349). ابن محکان که برای حفظ قدرت نیاز به حمایت داشت، از صالح بن مرداس خواست تا به رحبه بیاید و از وی حمایت کند. صالح پذیرفت، اما ترجیح داد از بیرون رحبه از وی حمایت کند. مدت زیادی از اتحاد ابن محکان و صالح نگذشته بود که دچار اختلاف شدند و صالح تصمیم به محاصرۀ رحبه گرفت (ابن‌اثیر، ج9، ص210؛ قس ابن خلدون، همانجا). اختلاف صالح و ابن محکان بعد از گفتگوهایی رفع شد و دوباره پیمان همکاری بستند. با ازدواج صالح با دختر ابن محکان نیز رابطۀ خویشاوندی میان آنان برقرار شد. سپس ابن محکان به عانه – که مردم آن اعلام اطاعت از وی کرده بودند – رفت تا از آنجا بررحبه حکومت کند، اما پس از مدتی، اهالی عانه از اطاعت ابن محکان خارج شدند و او را اخراج کردند. ابن محکان نیز به صالح پناه برد. صالح و ابن محکان عانه را محاصره کردند، اما صالح حیله کرد و ابن محکان را تنها گذاشت تا کشته شود و خود بلافاصله به رحبه رفت و آنجا را گرفت و بعد از تثبیت قدرتش، به نام خلیفۀ فاطمی، الحاکم، خطبه خواند (ابن اثیر، همانجا؛ ابن ابی الهیجاء، ص80؛ ابن خلدون، همانجا). تصرف رحبه اولین گام در حیات سیاسی صالح و نقطۀ آغازی بود برای ایجاد قدرتی بزرگتر در شام به نام بنی مرداس. تصاحب رحبه اعتبار و موقعیت صالح بن مرداس را بالا برد و پس از آن، او تمام تلاش خود را صرف غلبه برحلب کرد.

حلب در اختیار بنی‌حمدان بود، اما از سال 402به بعد قدرت آنان روبه ضعف نهاد. در این زمان، ابوالمعالی سعدالدوله حمدانی از دنیا رفت و فرزندش، ابوالفضائل، جای او نشست اما لؤلؤ، که از موالی سعدالدوله بود، به تدبیر امور مشغول بود و بعد از او نیز فرزندش، ابونصر، به این امور پرداخت. ابونصر، با استفاده از موقعیت خود، بر ابوالفضائل غلبه یافت وحلب را از بنی حمدان گرفت و دعوت عباسیان را کنار گذاشت و به نام خلیفۀ فاطمی خطبه خواند و به مرتضی الدوله ملقب شد. مدتی بعد رابطۀ او با خلیفۀ فاطمی به هم خورد و از این زمان بود که صالح بن مرداس و بنی کلاب بر حلب طمع کردند (ابن اثیر، ج9، ص227-228؛ ابن ابی الهیجاء، ص84؛ ابوالفدا، ج2، ص204؛ ابن خلدون، همانجا).

زمانی که مرتضی الدوله برحلب غلبه یافت، صالح بن مرداس و بنی کلاب، که ظاهراً پیشتر پیمانی با او داشتند، مطالبات خود را خواستند، اما مرتضی الدوله آن را نپذیرفت(ابن اثیر، ج9، ص228؛ ابن عدیم، 1370، ج1، ص201). این امر صالح را واداشت تا با پانصد سوار به سوی حلب حرکت کند. مرتضی¬الدوله که متوجه حرکت صالح شد، حیله¬ای به کار برد و از بنی کلاب خواست در مهمانی وی حاضر شوند تا ضمن گفتگو ، مطالبات ایشان نیز پرداخته شود. اما زمانی که صالح و قومش وارد شهر و در مهمانی حاضر شدند، به دستور مرتضی الدوله دروازه‌های شهر بسته شد. درگیری شدیدی روی داد که بسیاری از بنی کلاب کشته و بزرگان و امرای ایشان، از جمله صالح بن مرداس، اسیر شدند. صالح در قلعۀ حلب زندانی شد (ابن عدیم، همانجا؛ ابن حنبلی، ص25-26؛ قس ابن اثیر، ج9، ص228؛ ابن ابی الهیجاء، ص82).

مدتی که صالح زندانی بود، مرتضی الدوله رفتارهای آزاردهنده‌ای با او داشت. او صالح را وادار کرد تا همسر خود را طلاق دهد و بعد خود با آن زن ازدواج کرد.همسر صالح زنی بسیار زیبا به نام طرود بود. او مادر عطیة بن صالح بن مرداس بود که مشهد مشهور طرود، بیرون باب الجنان حلب، منسوب به اوست و فرزندش عطیه آنجا مدفون است (ابن عدیم، همان، ج1، ص202؛ ابن حنبلی، ص26؛ قس ابن اثیر، همانجا؛ الغزی، ج3، ص59، که نام همسر صالح را جابر ذکر کرده‌اند) .

مرتضی الدوله هر زمان که شراب می‌نوشید تصمیم به قتل صالح می‌گرفت (انطاکی، ص319؛ ابن حنبلی، همانجا). صالح که متوجه تصمیم مرتضی الدوله شد، کوشید جان خود را نجات دهد و سرانجام، با سوهانی که یکی از افراد مرتضی الدوله به او رساند، بندهای خود را باز کرد و از طریق سوراخی که در دیوار زندان ایجاد کرده بود، شب جمعه اول محرّم 405 گریخت و شب در غاری در کوه جوشن پنهان شد(انطاکی، همانجا؛ ابن¬عدیم، همان، ج1، ص203؛ ابن¬حنبلی، همانجا؛ الغزی، همانجا؛ قس ابن اثیر، ج9، همانجا؛ ابن ابی الهیجاء، ص82).

صالح سپس خود را به خانواده¬اش در حله رساند. آزادی او بار دیگر قدرت را به بنی¬کلاب بازگرداند و آنان دور او جمع شدند. بعد از اتحاد همۀ عشیره¬های بنی کلاب با هم، تحت فرمان صالح به قصد مرتضی¬الدوله به سوی حلب حرکت کردند و در تل حاصد مستقر شدند (انطاکی، ص320؛ ابن عدیم، ج1، ص203؛ ابن حنبلی؛ الغزی، همانجاها). مرتضی الدوله نیز نیروهای خود را فراهم آورد. به سبب حساسیت مقابله با صالح و جلوگیری از غلبۀ او برتل حاصد، وی حتی بازاریان، اوباش، یهودیان، مسیحیان و غیره را هم مجبوربه همراهی با خود کرد. سپس با برادرانش، ابوالجیش و ابوسالم، حرکت کرد. بعد از چند نبرد بین دو طرف، سرانجام پنج شنبه 13 صفر صالح پیروز و مرتضی الدوله اسیرشد، اما برادران او توانستند به حلب بازگردند و قدرت خود راحفظ کنند (انطاکی، همانجا؛ ابن عدیم، ج1، ص203-205؛ ابن حنبلی، همانجا).

ابوالجیش برای آزادی برادرش، مرتضی¬الدوله، تلاش بسیار کرد و سرانجام با اعلام شروطی از سوی او و صالح بن مرداس، دو طرف صلح کردند و مرتضی الدوله متعهد شد بعد از آزادی، تعهداتش را اجرا کند، که عبارت بود از: پرداخت مبالغی طلا و نقره، آزادی همۀ اسیران بنی کلاب و همسر سابق صالح، اینکه مرتضی¬الدوله دختر خود را به ازدواج صالح درآورد، و اینکه نیمی از شهر حلب به¬اقطاع به صالح و بنی کلاب واگذار شود، و موارد دیگر. مرتضی¬الدوله آزاد شد و به حلب بازگشت(انطاکی، ص321؛ ابن عدیم، همان، ج1، ص205-207؛ ابن حنبلی، همانجا؛ قس ابن¬اثیر، ج9، ص229).

مرتضی الدوله به حلب بازگشت، اما جز آزادی اسیران عرب و پرداخت تنها بخشی از تعهدات مالی به صالح، از اجرای دیگر تعهدات سر باز زد. این امر صالح را مصمم به تسخیر حلب کرد. وی حلب را محاصره کرد و جلوی ورود غذا به شهر را گرفت و مردم در تنگنا قرار گرفتند(انطاکی، همانجا؛ ابن عدیم، همان، ج1، ص207). صالح حتی تمام تلاش خود را به کار برد تا جلوی کمکهای ملک باسیل روم را به مرتضی الدوله بگیرد و برای جلب نظر او فرزند خود را نزد وی فرستاد و موفق هم شد(انطاکی، ص322). سرانجام، به دنبال اختلاف مرتضی الدوله و والی قلعه به نام فتح، با حیلۀ فتح، مرتضی¬الدوله به گمان اینکه صالح وارد قلعه شده است، تصمیم به فرار گرفت و همراه برادران و فرزندانش به انطاکیه گریخت (انطاکی، ص322-323؛ ابن اثیر؛ ابن¬خلدون، همانجاها؛ ابن عدیم، همان، ج1، ص208؛ ابو الفدا، ج2، ص204). پس از فرار مرتضی¬الدوله، صالح و فتح با هم کنار آمدند. صالح تمام اقطاعاتی را که پیشتر با مرتضی الدوله قرار گذاشته بود، از فتح گرفت و از محاصرۀ حلب دست کشید و مأمور رساندن خانوادۀ مرتضی الدوله به انطاکیه شد. در راه، صالح با دختر مرتضی الدوله ازدواج کرد و بقیۀ افراد خانوادۀ او را به انطاکیه رساند (انطاکی، ص323؛ ابن عدیم، همان، ج1، ص213؛ قس ابن خلدون، همانجا).

خبر اقدامات صالح و فتح به خلیفۀ فاطمی، الحاکم، رسید و او خلعت والقابی به ایشان داد و صالح به اسدالدوله ملقب گردید (انطاکی، ص325؛ ابن عدیم، همانجا).

پس از آرام شدن اوضاع، صالح بن مرداس که در پی غلبه بر فاطمیان بود، به فتح پیشنهاد همراهی و اتحاد برضد فاطمیان داد. فتح با وجود لطفی که خلیفه در حق او کرده بود پذیرفت، اما وقتی مردم حلب متوجه شدند که فتح قصد اخراج نیروهای مغربی را دارد، فتنه بر پا کردند. از سوی دیگر، خلیفه نیز پس از اطلاع، کلیۀ والیان خود را در شام به سوی حلب فرستاد. صالح و نیروهای کمکی او از قبایل طی¬ء و کلب نیز بیرون حلب مستقر شدند(مسبحی، ص210؛ انطاکی، ص 325-326).

فتح در407 از حلب خارج شد و آنجا را به نمایندۀ فاطمی واگذار کرد و فردی به نام عزیزالدوله فاتک، به عنوان والی، به حلب رفت (انطاکی، ص326). خبر فوت خلیفه الحاکم و هرج ومرج حلب بر اثر نارضایی مردم از سوء رفتارهای عزیزالدوله، انگیزۀ صالح را به ادامۀ تلاش برای غلبه بر حلب بیشتر کرد. عزیزالدوله – که برخلیفۀ جدید، الظاهر، عصیان کرده بود – بر اثر توطئه¬ای کشته شد و خلیفه، عبدالله بن علی الکتامی معروف به ابن ثعبان را والی حلب کرد و فردی به نام خادم الصقلبی هم والی قلعه شد (ابن اثیر، ج9، ص230؛ ابن عدیم، همان، ص218-219؛ ابوالفدا، ج2، ص204؛ قلقشندی، ج4، ص169). همزمان با تحولات حلب، صالح بن مرداس و قبایل طیء و کلب اتحاد سه گانه ای تشکیل دادند با هدف غلبه برهمۀ منطقه شام و کنار زدن فاطمیان و سپس تقسیم منطقه بین خود، بدین ترتیب: فلسطین و اَعمال آن متعلق به حسان بن مفرج، امیر طیء، شود؛ دمشق و اطراف آن به سنان بن علیان، امیر کلب، تعلق گیرد؛ وحلب وتوابع آن به صالح بن مرداس برسد (ابن اثیر، همانجا؛ ابن عدیم، همان، ص223-224؛ همو، 1367، ج5، ص2241؛ ابن خلدون، ج4، ص350؛ مقریزی، 1423، ج2، ص193). صالح و متحدانش به فلسطین لشکر کشیدند، چرا که خلیفه الظاهر آنجا را به نمایندۀ خود، انوشتکین دزبری، واگذار کرده بود و این امر حسان را به مقابله با او واداشت و صالح و سنان به کمک وی رفتند. دزبری شکست خورد وبه عسقلان عقب نشست (انطاکی، ص391-392؛ ابن اثیر، همانجا). از سوی دیگر کاتب صالح، ابو منصور سلیمان، هم بر معرة مصرین( از توابع حلب) غلبه یافت و بعد به محاصرۀ حلب رفت و با ابن¬ثعبان درگیر شد تا اینکه صالح خود را از فلسطین به حلب رساند (انطاکی، ص392؛ ابن عدیم، 1370، ج1، ص227). صالح در مسیر بازگشت به حلب، موفق به فتح مناطقی از سواحل شام شد و با غارت آنجا غنایم و نیروهایی به دست آورد و با سپاهی عظیم به حلب رسید و به محاصرۀ آن ادامه داد (انطاکی، ص393). محاصرۀ حلب طولانی و اوضاع برای مردم سخت شد، از این رو دروازه‌ها را بر روی صالح و یارانش گشودند و نیروهای صالح وارد شهر شدند (مسبحی، ص210). نیروهای صالح پس از ورود، طبق شیوۀ مرسوم خود در مبارزات و فتوحات ، شروع کردند به خراب کردن برجهای شهر. مردم گمان کردند صالح با این کار قصد تسلیم شهر به رومیان را دارد. لذا به والی قلعه الصقلبی پیوستند وموفق شدند صالح و نیروهایش را از شهر اخراج کنند. اما صالح به محاصره ادامه داد تا اینکه بعد از 56 روز محاصره، در 14ذیقعدۀ 415 به دنبال اختلاف صقلبی وسالم بن مستفاد حمدانی، سالم یکی از دروازه های شهر را به روی صالح و افرادش باز کرد وآنان وارد شهر شدند (مسبحی، همانجا؛ انطاکی، ص393-394؛ ابن عدیم، همان، ص227؛ مقریزی، 1416، ج2، ص171؛ قس: ابن کثیر، ج12، ص27). ابن ثعبان، والی شهر، به قلعه پناه برد. او و صقلبی همچنان در برابر صالح مقاومت کردند (ابن خلدون، ج4، ص350؛ قس ابو¬الفدا، ج2، ص204). صالح، سالم¬بن مستفاد را به عنوان رییس شهر، جای خود گذاشت واز کاتب خود خواست با او همکاری کند وهمچنان به محاصرۀ قلعه ادامه دهند (ابن عدیم، همان، ص237). سپس چون آگاه شد که والی فاطمیان بعلبک را ترک گفته است، به آنجا لشکر کشید و بعد از نبردی سخت، بعلبک را فتح کرد (بعلبکی، ص77؛ نصرالله، ج1، ص119). بعد از فتح بعلبک، صالح برای کمک به متحد خود، حسان بن مفرج، به فلسطین لشکر کشید (مسبحی، ص242؛ انطاکی، ص396-397؛ ابن عدیم، همان، ص 228؛ مقریزی، 1416، ج2، ص147، 171). نیروهای صالح در حلب سرانجام موفق به فتح قلعه شدند (ابن اثیر، ج9، ص230231؛ ابن عدیم، 1370، ج1، ص228-229؛ همو، 1367، ج9، ص4161؛ مقریزی، همان، ج2، ص171). صالح در 8 شعبان 415 از فلسطین به حلب بازگشت و خادم الصقلبی و ابی اسامه القاضی را زنده در قلعه دفن کرد (انطاکی، ص400-401؛ ابن عدیم، 1370، ج1، ص229؛ الغزی، ج3، ص60) و ابن ثعبان را در ازای دریافت مالی آزاد ساخت (انطاکی، همانجا). صالح در سال416 تاذرس نصرانی را به وزارت برگزید. تاذرس نزد صالح بسیار معتمد و محترم بود. صالح همچنین ابو¬یعلی عبدالمنعم (قاضی الاسود) را قاضی حلب کرد (ابن عدیم، همان، ص232؛ ابن الحنبلی، ص26؛ الغزی، ج3، ص60). صالح که منبج و بالس و رفنیه و بعلبک را در تملک داشت، حمص و صیدا وحصن ابن عکار در طرابلس را هم ضمیمۀ قلمرو خود کرد. غلبه بر این مناطق سوق¬الجیشی به صالح امکان نفوذ بر دریای مدیترانه و راههای بازرگانی منتهی به حلب را می داد، که قطعاً این امر بر اقتصاد حلب تاثیر بسزایی داشت (انطاکی، ص 402؛ ابن اثیر، ج9، ص231؛ ابن عدیم، همان، ص230-231؛ ابن شداد، ج2، ق2، ص44).

صالح در 418 معرة را، که مردم آن مشکلاتی ایجاد کرده بودند، محاصره کرد و بر اهالی آن سخت گرفت. مردم که یارای مقاومت نداشتند ابی العلاء المعری، شاعر معروف، را برای شفاعت نزد صالح فرستادند. صالح هم، ضمن احترام به او، شفاعتش را پذیرفت واز او خواست که برایش شعری بسراید (المعری، ج 1، ص408-409؛ الغزی، ج3، ص60؛ الامین، ص225-226). در 419، صالح بن مرداس اتحاد دیگری با امرای عرب برقرار کرد. در این زمان، به جای سنان بن علیان، برادرزاده اش( رافع¬بن ابی¬اللیل) از سوی خلیفۀ فاطمی، امیر کلب شده بود. رافع، با وجود لطف خلیفه در حق وی، با صالح همراه شد و به کمک حسان بن مفرج رفتند که دیگر بار درگیر فلسطین شده بود. خلیفه الظاهر هم لشکر عظیمی، به فرماندهی دزبری، به سوی آنان فرستاد. اولین درگیری دو گروه در غزه بود که صالح نتوانست مقاومت کند و همراه حسان به وادی یرموک رفت، در حالی که نیروهای فاطمی در تعقیبشان بودند. نبرد اصلی آنان در روز چهار شنبه ،پنج روز باقی مانده از ربیع الاخر420 (ابن عدیم، همان، ص231) یا درجمادی¬الاولی آن سال (ابن خلکان، همانجا؛ صفدی، ج16، ص272؛ ذهبی، 1417، ج28، ص480؛ همو، 1401، ج17، ص375-376) رخ داد، در محلی معروف به الاقحوانه در شهر طبریه بر کرانۀ رود اردن. اما در این نبرد متحدان صالح، که علت آن مشخص نیست، او را تنها گذاشتند وصالح به تنهایی به نبرد با دزبری پرداخت(ابن تغری بردی، ج4، ص235). سرانجام، فردی از قبیلۀ فزاره، به نام طریف، ضربه ای به صالح زد واو از اسبش افتاد. سپس رافع بن ابی اللیل سر او را از تنش جدا کرد وآن را نزد عزالدوله فرستاد و او نیز سر را تحویل دزبری داد. فرزند کوچک صالح نیز در این جنگ کشته شد وسرهای آنان را به مصر فرستادند(ابن جوزی، ج15، ص202؛ ابن اثیر، ج9، ص231؛ ابن عدیم همانجا؛ ابو الفدا، ج2، ص205). تن صالح به صیدا فرستاده شد تا بر دروازۀ آن آویخته شود. دزبری با دیدن سر صالح، سجدۀ شکر به جا آورد و به عاملان قتل او صله‌ داد (ابن قلانسی، ص119).

مردمان بعلبک و حمص و صیدا و رفنیه وحصن ابن عکار، با شنیدن قتل صالح، از ترس شهرهای خود را به نیروهای فاطمی واگذار کردند (انطاکی، ص411-412). دیگر فرزندان صالح که توانسته بودند از نبرد الاقحوانه جان به در ببرند، بلافاصله به حلب باز گشتند و قدرت بنی مرداس را در حلب ورحبه وبالس و منبج حفظ کردند (ابن اثیر، ج9، ص369؛ ابو الفدا؛ ذهبی، 1401، همانجاها؛ الغزی، ج3، ص61).

صالح بن مرداس از نام آوران عرب و فردی شجاع و قدرتمند بود که به عنوان اولین حاکم دولت شیعی بنی مرداس در حلب سه (صفدی، ج16، ص272) یا چهار (مقریزی، 1416، ج2، ص178) یا شش سال (ابن اثیر، همانجا؛ ابو الفدا، ج2، ص204) حکومت کرد وسرزمین پهناوری را در شامات تحت نفوذ خود در آورد (ابن خلکان، همانجا؛ ذهبی، 1984، ج3، ص138). بارزترین ویژگی صالح، سوارکاری و ماجرا جویی او بود (الامین، ص218). وی پس از غلبه بر حلب، اوضاع آن را، که بر اثر سیاستهای مالی ابن ثعبان آشفته شده بود، سامان داد و عدالت را به حلب بازگرداند(ابن خلکان؛ صفدی، همانجاها؛ مقریزی، همان، ج2، ص171). صالح با وجود تمام اقداماتش برای برکنار کردن فاطمیان از شام، زمانی که بر حلب غلبه یافت، بلافاصله دعوت فاطمی را کنار نگذاشت، بلکه کاتب خود سلیمان بن طوق را به قاهره فرستاد و از خلیفه حکم مقبولیت حکومتش را گرفت و خلیفه ، ضمن دادن حکم حکومت برای بنی مرداس، برای صالح و فرزندانش خلعت فرستاد و به آنان القابی داد. صالح هم بر روی سکه‌هایی که ضرب می کرد نام خلیفۀ فاطمی را کنار نام خود می آورد واین امر از سکه‌هایی که از آن روزگار به دست آمده، یکی به تاریخ 417 و دیگری به تاریخ 419، مشهود است.


منابع :
(1)عزالدین محمد بن ابی الهیجاء، تاریخ ابن ابی الهیجاء، چاپ صبحی عبدالمنعم محمد، [قاهره] 1413/1993؛
(2) ابن اثیر؛
(3) جمال الدین ابی المحاسن یوسف ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة، قاهره[بی تا]؛
(4) عبدالرحمن ابن علی ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، بیروت 1412/1992؛
(5) علی بن احمد ابن حزم، جمهرة انساب العرب، بیروت 1403/1983؛
(6) محمد¬بن ابراهیم ابن¬حنبلی الحلبی، الزبد والضرب فی تاریخ حلب، چاپ محمد التوبخی، کویت 1409/1988؛
(7) ابن خلدون؛
(8) ابن خلکان؛
(9) عزالدین محمد بن علی بن ابراهیم ابن شداد، الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراء الشام والجزیرة، چاپ یحیی زکریا عباره، دمشق1991؛
(10) کمال الدین ابی القاسم عمربن احمد ابن¬عدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، چاپ سهیل زکار، بیروت 1367/1988؛
(11) همو، زبدة الحلب من تاریخ حلب، چاپ سامی الدهان، دمشق 1370؛
(12) ابن قلانسی، ذیل تاریخ دمشق، چاپ سهیل زکار، دمشق 1403/1983؛
(13) اسماعیل بن عمران ابن کثیر، البدایة والنهایة، بیروت 1408/1989؛
(14) ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، قاهره [بی تا]؛
(15) السید حسن الامین «الشعر فی ظل بنی مرداس فی حلب»، المنهاج، ش 3، سال اول (خریف 1417/1996)؛
(16) یحیی بن سعید بن یحیی الانطاکی، تاریخ الانطاکی المعروف بصلة تاریخ اوتیخا، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، لبنان 1990؛
(17) میخائیل موسی الوف البعلبکی، تاریخ بعلبک، بیروت 1305/1926؛
(18) شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الذهبی، سیر اعلام النبلاء، بیروت 1401/1981؛
(19) همو، العبر فی خبر من غبر، چاپ فؤاد سید ایمن، کویت 1984؛
(20) همو، تاریخ الاسلام و وفیات مشاهیر الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت 1417/1997؛
(21) سهیل زکار، الحروب الصلیبیة، دمشق 1404/1984؛
(22) صفدی؛
(23) کامل البالی الحلبی الغزی، نهر الذهب فی تاریخ حلب، حلب 1413/1993؛
(24) ابی العباس احمد بن علی القلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، قاهره[بی تا]؛
(25) محمد بن عبیدالله المسبحی، اخبار مصر فی سنتین (414-415ه)، چاپ ولیم ج. میلورد، قاهره 1980؛
(26) ابوالعلاء المعری، دیوان ابی العلاء المعری اللزومیات، چاپ بکری شیخ امین، بیروت 1420/1999؛
(27) تقی الدین احمد بن علی بن عبدالقادر المقریزی، اتعاظ الحنفا باخبار الائمة الفاطمیین الخلفا، چاپ محمد حلمی محمد احمد، قاهره 1416/1996؛
(28) همو، المواعظ والاعتبار فی ذکر الخطط والآثار، چاپ فؤاد سید ایمن، لیدن1423/2002؛
(29) حسن نصرالله، تاریخ بعلبک، بیروت 1404/1984.
/ لیلا خان احمدی/

تاریخ انتشار اینترنتی:



1392/05/03

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7304
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست