قطبشاهيان، ، قطبشاهيان، سلسلهاى شيعه در دكن، مشهور به حكام تلنگ. اين سلسله از 918 تا 1098 در مشرق دكن (گلكنده و حيدرآباد) فرمانروايى كردند. نسب پادشاهان آن از طايفۀ بهارلو از تركمانان قراقوينلو بودند (فرشته، ج 2، ص 167). اوزونحسن* پس از آنكه بر قراقوينلوها غلبه كرد (874)، به تعقيب شاهزادگان اين خاندان پرداخت و بسيارى از آنان را كشت (تاريخ قطبشاهى، مقالۀ اول، گ پشت).
سلطان قلى قطبشاه. در زمان يعقوب* آققونيلو (پسراوزونحسن)، سلطان قلى*، مؤسس قطبشاهيان، از بيم كشته شدن، در بيست سالگى عازم هند شد. وى به دربار محمد سوم بهمنى راه يافت (فرشته، همانجا؛ صاعدى، ص 319؛ خانزمان خان، ص 8؛ ميرعالم، ص10ـ11). سلطان قلى در 918 اعلام استقلال كرد و پايههاى حكومت قطبشاهيان را استوار ساخت.
سلطان جمشيد قطب شاه، فرزند سلطانقلى قطبشاه. او با توطئهاى پدرش را به قتل رساند و برادر بزرگترش را كه وليعهد بود، كور كرد و خود در 940 به سلطنت رسيد ( تاريخ قطبشاهى، مقالۀ دوم، گ70رو؛ منشى قادرخان، ص 186). برادر ديگرش، ابراهيم، به حاكم بيدَر پناهنده شد. دوران حكومت جمشيد بيشتر به جنگ با ابراهيم عادل¬شاه و برهان نظامشاه سپرى شد. پس از او (متوفی سال 957)، فرزند ششماههاش، سبحان، به حكومت رسيد و مادرش نيابت سلطنت را برعهده گرفت(رجوع کنید به فرشته، ج 2، ص 169؛ خانزمانخان، ص10ـ11؛ تاريخ قطبشاهى، مقالۀ دوم، گ رو).
سلطان ابراهيم قطبشاه، برادر جمشيد قطب شاه. او كه در دوران حكومت جمشيد در بيدَر و ويجانِگَر پناهنده بود، پس از مرگ وى، در 957 به گلكنده بازگشت و به حكومت رسيد ( تاريخ قطبشاهى، مقالۀ دوم، گ رو؛ خافىخان، ج 3، ص 377ـ379؛ خانزمانخان، ص 3). او به تأمين امنيت داخلى و اصلاح دستگاه ديوانى پرداخت و توانست پادشاهىاش را، بهرغم آشفتگيها و ناآراميهاى سياسى در دكن، استوار سازد. ابراهيم قطبشاه در طول حكومتش، دو دوره جنگ با عادلشاهيان و نظامشاهيان داشت: دورۀ اول از 965 تا 972 و دورۀ دوم از 972 تا 989، يعنى تا پايان حكومت ابراهيم قطبشاه. در 972، با تدابير مصطفىخان اردستانى، از بزرگان دربار قطبشاهى، سلطان ابراهيم و ديگر حكومتهاى مسلمان دكن متحد شدند و رامراج، حاكم هندوى ويجانگر، را كه پيشازاين مزاحمتهاى فراوانى براى حكومتهاى مسلمان ايجاد مىكرد، در نبرد تاليكوته شكست دادند (فرشته، ج2، ص170ـ171؛ خانزمانخان، ص 14).
سلطان محمدقلى قطبشاه، پسر ارشد ابراهيم قطبشاه. در زمان او جنگ بىحاصل با حاكمان دكن ادامه يافت. ابراهيم عادلشاه دوم در 995 خواجه على سبزوارى را با جمعى از بزرگان دربارى، بهمنظور ازدواج با خواهر محمدقلى قطبشاه، به گلكنده فرستاد. اين ازدواج مناسبات میان دو حكومت را تا پايان حكومت اين دو حاكم، صلحآميز کرد (رجوع کنید به فرشته، ج 2، ص 172ـ173). ازاينپس، آنان به تقويت نظام ادارى داخلى و تجديد حيات سازمان فرهنگى كشور پرداختند. ورود ميرمحمد مؤمن استرآبادى و محمدبنخاتون در 989 به دكن و همكارى او با حكومت قطبشاهيان، عامل مهمى در پيشبرد اين اهداف بود (رجوع کنید به فرشته، ج 2، ص 174؛ بسطامى، ص 209). در 999، قطبشاه با كمك ميرمحمد مؤمن استرآبادى، به سبب انبوهی جمعيت و كمبود آب و دلايل ديگر، شهر حيدرآباد را بناكرد و آن را دومين پايتخت قطبشاهيان قرارداد. در اواخر حكومت او، درگيرى امراى دكنى و آفاقى و همچنين توطئه خدابنده براى به حكومت رسيدن، تا حدودى آرامش حكومت قطبشاهيان را مختل كرد اما اقدامات بهموقع ميرمحمد مؤمن استرآبادى، آرامش را به قلمرو آنان بازگرداند (رجوع کنید به فرشته، ج 2، ص 173).
در 1026 دامنۀ فتوحات لشكر مغول به فرماندهى شاهشجاع در دكن به قلمرو قطب شاهيان نيز رسيد، ميرمكى و جادورى به نمايندگى از جهانگير بابرى به حيدرآباد رفتند و قطب شاه را مخير ساختند كه يا خراج بپردازد يا آمادۀ جنگ شود. سلطان محمد قطبشاه پرداخت خراج را پذيرفت (لنبولاهورى، ج 1، ص 107؛ جهانگير گوركانى، ص 189). سرانجام، اورنگزيب به عمر اين سلسله پايان داد (ميرعالم، همانجا؛ خانزمان خان، ص50).
سلطان محمد قطب شاه. پس از مرگ سلطان محمدقلى در 1020، سلطان محمد به كمك محمد مؤمن استرآبادى به حكومت رسيد. در 1026، نمايندگان جهانگير بابرى به حيدرآباد رفتند و سلطان محمد را مخير ساختند كه يا خراج بدهد يا آماده جنگ شود و سلطان محمد پرداخت خراج را پذيرفت. با اين اينحال، قطبشاهيان هنوز به صورت مستقل حكومت مىكردند و مجبور نبودند به نام پادشاهان بابرى خطبه بخوانند (لنبولاهورى، ج1، ص 107؛ جهانگير گوركانى، ص 189). در اواخر حكومت سلطان محمد (1034)، ميرمحمد مؤمن استرآبادى، «پيشوا»ی (مقام پس از سلطان) حكومت او، درگذشت. سلطان محمد پس از او پيشوايى انتخاب نكرد و شخصآ به ادارۀ امور پرداخت (صاعدى، ص 33؛ بسطامى، ص 209).
سلطان عبداللّه قطبشاه. با به حكومت رسيدن سلطان عبداللّه قطبشاه، زوال حكومت قطبشاهيان آغاز شد. شاهمحمد، پيشواى حكومت وى، بىكفايت بود و دخالتهاى خانمآغا (مادر سلطان عبداللّه) در حكومت نيز موجب نابسامانيهايى شد. همچنين، دستهبنديهاى سياسىِ امراى دربارى براى كسب قدرت و سياستهاى توسعهطلبانه بابريان در اين دوره، از عوامل تشديدكننده نابسامانيها بود (صاعدى، ص 33ـ34، 168ـ169). در 1045، نمايندگان شاهجهان به دربار سلطان عبداللّه رفتند و از او خواستند تابع شاهجهان باشد. سلطان عبداللّه نيز در خطبه، نام خلفا( ابوبکر، عمر، عثمان) را جانشین نام دوازده امام علیهم السلام و نام پادشاه بابرى را جانشین نام شاه صفوى كرد و خراجگزار شاهجهان شد (لاهورى، ج 2، ص 31ـ32؛ لنبولاهورى، ج 2، ص 149ـ150، 157ـ158). ازاين پس، قطبشاهيان تابع بابريان شدند. در پايان سلطنت عبداللّه، ميان او و محمدسعيد اردستانى، که «ميرجمله» (مقام پس از پيشوا) بود، اختلاف افتاد و محمدسعيد به بابريان پناهنده شد. در 1066، جنگى ميان قطبشاهيان و بابريان رخ داد كه به شكست قطبشاهيان انجاميد (رازى، ص20؛ برنير، ص 194ـ195).
سلطان ابوالحسن قطبشاه. پس از مرگ سلطان عبداللّه در 1083، نابسامانيهاى دربار تشديد شد. پس از به وزارت رسيدن مادِناپِندِت، از امراى هندوى دربار قطبشاهى، ابوالحسن قطبشاه آلت دست او گردید و مادناپندت به تقويت آيين خود پرداخت (خافىخان، ج 3، ص410ـ411)، كه سبب بىاعتمادى بسيارى از بزرگان دربار به شاه شد. گروهى از آنان به لشكر بابرى پيوستند و در آنجا مناصبى به دست آوردند، از جمله خليلاللّه خان و عبدالسلام خان (ميرعالم، ص 376ـ377؛ يوسفحسين خان، ص 126). سرانجام اورنگزيب در 1098، در پى سياستهاى توسعهطلبانۀ بابريان، گلكنده و حيدرآباد را تصرف كرد كه در نتيجه، ابوالحسن قطبشاه اسير و سلسلۀ قطبشاهى منقرض شد (ميرعالم، همانجا؛ خانزمان خان، ص50، 52).
مناسبات خارجى. در آغاز، قطبشاهيان كه با دو حكومت هندو مذهبِ اوريسا و ويجانگر همسايه بودند، قصد تصرف قلمرو آنان را داشتند. بهعلاوه، قطبشاهيان براى حفظ تعادل قوا در منطقه، در معاهدات سياسى و نظامى حكام محلى دكن شركت داشتند كه همين اتحادها سبب انقراض هندوهاى ويجانگر در 972 شد (فرشته، ج 2، ص 171؛ خانزمانخان، ص 13). از سوى ديگر، سياست بابريان براى تصرف دكن به درگيرى شاهان دكن پايان داد و آنان در برابر بابريان مقاومت کردند، اما سرانجام، همۀ اين حكومتها ضميمۀ قلمرو بابريان شدند ( رجوع کنید به صاعدى، ص 283ـ290).
قطبشاهيان از آغاز با صفويان مناسبات دوستانه داشتند. عوامل سياسى، مذهبى، فرهنگى و نژادى در توسعه و دوام اين مناسبات تأثير داشت و در خطبهها نام شاهان صفوى ذكر مىشد. اولين فرستادۀ صفويان به گلكنده، قبابيك قورچى بود كه در 971 از سوى شاه طهماسب به دربار ابراهيم قطبشاه رفت. وى هداياى فراوان و نامهاى تقديم قطبشاه كرد (خورشاهبن قباد الحسينى، ص 115). ابنخاتون در 1025 از سوى سلطان محمد قطبشاه به دربار شاهعباس رفت (بسطامى، مقدمۀ انصارى، ص بيست و چهار) و شاهعباس دختر محمدقلى قطبشاه را براى يكى از فرزندان خود خواستگارى كرد (فرشته، ج 2، ص 173). اگرچه مناسبات اين دو حكومت بيشتر جنبۀ سياسى داشت، هرگز پيامد سياسى مثبتى به همراه نداشت. براى نمونه، وقتى در 1064 شاهجهان به قلمرو قطبشاهيان حمله كرد، شاه عباس دوم در جواب درخواست كمك قطبشاه، به اظهار همدردى بسنده كرد (رياضالاسلام، ص 183ـ184).
نظام ادارى. در رأس حكومت قطبشاهيان، سلطان قرار داشت كه قدرت در خانوادۀ او موروثى بود. بزرگان و صاحب منصبان دربار نيز در جلوس پادشاه جديد دخالت داشتند (رجوع کنید به تاريخ قطبشاهى، خاتمۀ گ رو رجوع کنید به خافىخان، ج 3، ص 408). پس از سلطان، مهمترين مقام ادارى و نظامى پيشوا بود كه تمام امور قضايى، مذهبى، فرهنگى و سياسى را در قلمرو حكومت قطبشاهيان رهبرى مىكرد. به سبب اهميت فوقالعادۀ اين منصب، معمولاً افرادى به پيشوايى انتخاب مىشدند كه داراى درايت و بينش سياسى بودند و از نظر علمى و مذهبى نيز از بزرگان زمان خود محسوب مىشدند. مشهورترين پيشواى حكومت قطبشاهيان ميرمحمد مؤمن استرآبادى بود كه از ايران به دكن مهاجرت كرده بود. در حكومت قطبشاهيان، ميرجمله در جايگاه سوم قرار داشت. مسئوليت نظام ادارى حكومت برعهدۀ ميرجمله بود. تا زمانى كه پيشوا بود، ميرجمله زيرنظر او فعاليت مىكرد، اما وقتى پيشوايى انتخاب نمىشد، ميرجمله مستقلاً تمام مسئوليتهاى پيشوا را نيز برعهده داشت. مصطفىخان اردستانى، شاه ميرطباطبايى و محمدامين شهرستانى از اشخاص برجستهاى بودند كه زمانى اين منصب را برعهده داشتند. منصب ادارىِ پايينتر حكومت قطبشاهيان، دبيرى بود. دبير نگارش نامههاى سلطان را برعهده داشت و مسئول ديوان رسائل بود. اين مناصب و عناوين ابداع دستگاه ادارى و نظامى حكومت قطبشاهيان نبود، بلكه تقليدی از نظام ادارى بهمنيان و ادامۀ آن بود (رجوع کنید به صاعدى، ص 33، 77؛ خافىخان، ج 3، ص 395). در دربار قطبشاهيان، دو گروه با يكديگر در رقابت بودند: گروه غريبه، آفاقى* يا خارجى، و گروه دكنى ، که عمدتآ سنّىمذهب و مشتمل بر مسلمانان جنوب هند، هندوهاى بومى و مزدوران حبشى بودند (فرشته، ج 2، ص 173؛ خافىخان، ج 3، ص 417ـ420).
حيات دينى. سلطان قلى پس از اعلام استقلال، به پیروی از شاه اسماعيل اول صفوى، مذهب شيعه را در قلمروش رسميت بخشيد و خطبه به نام دوازده امام علیهم السلام خواند. در اين دوره، براى نمونه، بركتيبۀ مسجد نزديك دروازۀ قلعۀ نظامى گلكنده به تاريخ 927، شعار «لاالهالااللّه، محمد رسولاللّه، عليآ ولىاللّه» با خط عبدالكريم، و بر روى سنگ قبر سلطان قلى، صلوات و درود بر چهارده معصوم علیهم السلام حك شده است (فرشته، ج 2، ص 168؛ اطهر رضوى، ج 1، ص 467).
در دورۀ ابراهيم قطبشاه، نمايش نعل (تكه آهنى شبيه نعل اسب كه روى كلاهخود نصب مىشد) ــ كه به عقيدۀ شيعيان دكن متعلق به كلاهخود امام حسين عليهالسلام بود و از بيجاپور به گلكنده آورده شده بودــ جزء لاينفك مراسم عزادارى بود (خانزمانخان، ص 16ـ17). ورود ميرمحمد مؤمن استرآبادى در 989 به گلكنده، به تقويت مذهب تشيع در اين منطقه انجاميد. ميرمحمد مؤمن هنگام ساخت حيدرآباد، به بناهاى مذهبى توجه كرد. از جمله عاشورخانه، كه در 1001 براى برگزارى مراسم عزادارى شهادت امام حسين ايجاد كرد، و بناى داد كه براى انجام دادن مراسم مخصوص به اهل بيت، مراسم ايام ولادت يا شهادت، احداث شده بود. اين بنا هفت طبقه داشت و طبقۀ هفتم آن را الهى محل و بقيه را، به ترتيب، به نام پيامبر و ائمه نامگذارى كرده بودند. استرآبادى همچنين قبرستانى به نام دايره بنا كرد و مقدارى از خاك كربلا را، براى تبرك، با خاك اين قبرستان مخلوط كرد (تاريخ قطبشاهى، مقالۀ چهارم، گ رو؛ كرمى، ص 154ـ155). تحت تأثير ميرمؤمن استرآبادى، در اين دوره مراسم مذهبى اهل تشيع، بهويژه در ايام محرّم، با شور خاصى برگزار مىشد. هزينههاى اين مراسم را هر سال دربار مىپرداخت و در پايان محرّم، مبلغى را، به نام زرِ عاشورى، به فقرا و مساكين مىدادند. افزونبرآن، سلطان هر سال مبلغى براى خدام بيتاللّهالحرام و مدينه و نجف و كربلا و مشهد مىفرستاد (خانزمان خان، ص 24؛ تاريخ قطبشاهى، مقالۀ چهارم، گ رو). همچنين، جشنهاى ميلاد پيامبر اكرم، عيد مبعث، ولادت حضرت على، عيد فطر، عيد غدير و عيد قربان با هزينۀ دربار برگزار مىشد (صاعدى، ص 57). با حملۀ شاهجهان در 1046 به حيدرآباد، قدرت سياسى قطبشاهيان و نفوذ تشيع در حكومت ايشان كاهش يافت و آنان مجبور شدند نام ائمه را از خطبه حذف و نام خلفاى را ذكر كنند (همان، ص 168ـ175).
با جلوس ابوالحسن قطبشاه، سياست مذهبى قطبشاهيان تغيير يافت و با وزارت مادنا پندت و افزايش نفوذ او در حكومت، نيروهاى دكنى قدرت را در حيدرآباد به دست گرفتند. آفاقيها كه عمدتآ شيعه بودند، از مناصب و مشاغل مهم حكومتى كنار گذاشته شدند كه اين هم موجب تضعيف بيشتر تشيع شد. اگرچه مذهب رسمى قطبشاهيان شيعه بود، تساهل و تسامح پادشاهان قطبشاهى با پيروان ديگر اديان و مذاهب، همچون هندوها و اهل سنّت، بهحدى بود كه آنان توانستند به مناصب بالاى حكومتى دست يابند ( رجوع کنید به خافىخان، ج 3، ص 411ـ412).
فرهنگ و ادبيات. در دورۀ قطبشاهيان، مذهب و حضور گستردۀ ايرانيان و فارسىزبانان و نيز فرهنگ هندى و سنّتهاى هندوهاى بومى، همراه با تسامح سلاطين قطبشاهى، موجب شد تا فرهنگى تازه و مركّب از عناصر اسلامى، ايرانى و هندى به وجود آيد. تثبيت قدرت قطبشاهيان در دورۀ سلطنت ابراهيم قطبشاه، زمينهساز اعتلاى فرهنگى در اين منطقه شد. سلطان ابراهيم علاقۀ فراوانى به علوم، بهويژه تاريخ، و شعر داشت. ازاينرو، علما و شعرا از مناطق گوناگون در دربارش حضور مىيافتند (فرشته، ج 2، ص170). دوران حكومت سلطان محمدقلى و سلطان محمد قطبشاه دورۀ طلايى رشد و شكوفايى فرهنگى، بهويژه در شهر حيدرآباد، بود. از شاهان اين سلسله، جمشيد و محمدقلى و محمد قطبشاه در سرودن شعر فارسى دستى داشتند( رجوع کنید به بسطامى، ص 92ـ104). علاوه بر اين، گسترش مناسبات سياسى و فرهنگى با ايران، كه درنتيجۀ آن بسيارى از علما و دانشمندان آن به اين منطقه روى آوردند، به پيشرفت فرهنگى و ادبى دكن در اين دوره كمك مؤثرى كرد. در اين دوره، سراسر دكن، بهويژه حيدرآباد، يكى از مراكز بزرگ علم و ادب فارسى بهشمار مىآمد. نفوذ و رواج زبان و ادبيات فارسى به حدى بود كه بسيارى از اصطلاحات ادارى و سياسى حكومت قطبشاهيان فارسى بود (اطهر رضوى، ج 1، ص 472ـ473). كتابهايى چون رياضالصنايع قطبشاهى، تأليف الفتى ساوجى در علم عروض؛ مجمعالامثال، از محمدعلى حبلهرودى، مشتمل برمثلهاى ايرانى؛ هديه قطبشاهى، تأليف محمدعلى كربلايى، كه كشفالآيات قرآن بود؛ حديقةالسلاطين، به فارسى، تأليف نظامالدين احمد شيرازى، كه سالشمار زندگى سلطان عبداللّه قطبشاه تا 1035 است و از مهمترين منابع تاريخ حكومت قطبشاهيان، بهويژه سلطان عبداللّه، است.
در دورۀ ابراهيم قطبشاه، مكانى به نام آتشخانه وجود داشته كه قسمتى از كاخ سلطان و احتمالاً مجمعالشعرايى بوده است كه شعرا در آن گرد هم مىآمدند و گاهى در حضور سلطان، اشعار خود را عرضه مىكردند (تاريخ قطبشاهى، مقالۀ سوم، گ رو). دارالشفاء نيز مكانى براى تدريس علوم بود. نظامالدين احمد شيرازى و ملاخلقى شوشترى از مدرسان دارالشفاء بودند وعلوم معقول و منقول و رياضى را در آنجا تدريس مىكردند (صاعدى، ص210ـ211).
اقتصاد و تجارت. در زمان ابراهيم قطبشاه، با سختگيريهاى او، امنيت برقرار شد كه رشد بازرگانى را در منطقه به همراه آورد (رجوع کنید به فرشته، ج 2، ص 172؛ اسپهانى، ص 319). مهمترين محصول تجارى قطبشاهيان الماس بود كه معادن آن در گلكنده بهوفور يافت مىشد. حكام دوران پايانى حكومت قطبشاهى، بهجاى مقاومت و دفاع در برابر دشمنان قدرتمند، از منابع ثروت خود به آنان باج و خراج مىدادند (اسپهانى، ص320ـ321؛ رياضالاسلام، ص 183). ميرمحمدسعيد اردستانى با تجارت الماس گلكنده و بستن قراردادهاى بازرگانى با شركتهاى اروپايى، ثروت خود را افزايش داد (فدايى اسپهانى، ج 1، ص 318ـ321).
معمارى. قطبشاهيان از ابتدا به معمارى توجه كردند. سلطان قلى نخست به استحكام قلعۀ گلكنده پرداخت و در آن مسجدجامع، قصر سلطنتى و ديگر ساختمانهاى ادارى بنا كرد (رجوع کنید به ميرعالم، ص 31؛ خانزمانخان، ص10). مهمترين اثر بهجاى مانده از دورۀ قطبشاهيان، شهر حيدرآباد است كه به دستور محمدقلى قطبشاه و زير نظر ميرمحمد مؤمن استرآبادى، به عنوان دومين پايتخت حكومت قطبشاهيان، بنا شد. سلطان محمدقلى براى اين شهر بناهايى در نظر گرفته بود، از جمله چهار بازار مسقف، چهارده هزار مغازه، عمارت دولتخانۀ شاهى، چهارمنار، عاشورخانه، مسجد و قصرهاى سلطنتى (فرشته، ج 2، ص 173؛ خانزمانخان، ص20ـ21). حضور بسيارى از هنرمندان ايرانى در اين دوره در هند، باعث شد كه معمارى ايرانى رواج يابد و در تركيب با معمارى هندى، سبكى جديد به نام سبک قطبشاهى به وجود آورد. اكثر بناها و عماراتى كه در اين دوره ساخته شدهاند، داراى كتيبههايى به زبان فارسى و به خط نسخ و طغرى، و برخى به خط نستعليقاند كه استادانى چون لطفاللّه حسينى تبريزى، تقىالدين محمدصالح بحرانى و جمالالدين حسينبنجلالالدين محمدالفخار شيرازى آنها را نوشتهاند (كرمى، ص70).
منابع : (1) عباس اطهر رضوى، شيعه در هند، ترجمۀ مركز مطالعات و تحقيات اسلامى، قم 1376ش؛ (2) علىبن طيفور بسطامى، حدائقالسلاطين فى كلامالموافقين، به كوشش شريف النساء انصارى، حيدرآباد بىتا؛ (3) الحسينى، خورشاه ابن قباد، تاريخ ايلچى نظامشاه، چاپ محمدرضا نصيرى، كوئيچى هانهدا، تهران، چاپ اول، 1379ش؛ (4) غلامحسين خان، خانزمان خان، تاريخ آصف جاهيان گلزار آصفيه، چاپ محمدمهدى توسلى، اسلامآباد 1377؛ (5) رازى، عاقل خان، واقعات عالمگيرى، چاپ بهادر مولوى حاجى ظفر حسن او بيـاى، دهلى 1945؛ (6) رياض الاسلام، تاريخ روابط ايران و هند در دورۀ صفويه و افشاريه، ترجمۀ محمدباقر آرام و عباسقلى غفارى فرد، تهران 1373ش؛ (7) احمدبن عبداللّه صاعدى، ميرزا نظام حديقهالسلاطين، چاپ سيدعلى اصغر بلگرامى، حيدرآباد دكن 1961؛ (8) نصراللّهخان فدايى اسپهانى، داستان تركتازان هند، تهران 1341ش، مجتبى كرمى، نگاهى به تاريخ حيدرآباد دكن، تهران، چاپ اول، 1373، عبدالحميد لاهورى، پادشاه نامه، در احوال ابوالمظفر شهابالدين محمدشاه جهان بادشاه، چاپ مولوى كبيرالدين احمد و مولوى عبدالرحيم، كلكته 1868؛ (9) محمدصالح لنبو لاهورى، عمل صالح موسوم به شاه جهاننامه، چاپ غلام يزدانى، لاهور 1967؛ (10) محمدهاشمخان، مخاطب به خافىخان نظامالملكى، منتخب اللباب در احوال سلاطين ممالك دكن، گجرات و خانديش، چاپ سر ولزلى هيگ، كلكته 1925؛ (11) ميرابوالقاسم رضىالدين ابن نورالدين، مخاطب به ميرعالم، حديقهالعالم، چاپ سيد عبدالطيف شيرازى، حيدرآباد دكن 1309، ناشناس، تاريخ قطب شاهى به خط نظام ابنعبداللّه شيرازى، نسخۀ خطى شمارۀ 3885، كتابخانۀ ملى ملك، نورالدين محمد جهانگير گوركانى، جهانگيرنامه، توزك جهانگيرى، چاپ محمدهاشم، تهران 1359ش، تاريخ فرشته، چاپ سنگى، بىجا، 1301؛ (12) Francois Brnier, Travels in the Mogul Empire, London 1983. (13) Yusuf Husain Khan, Selected Documents of Aurangzeb’s Reign 1965-1706, Hydarabad-Deccan1958.