responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7242

قابوس‌بن وشمگیربن زیار ، ملقب به شمس‌المعالی، چهارمین امیر سلسلۀ آل‌زیار. او در 366 پس از مرگ برادرش، بیستون، به قدرت رسید و آن هنگام در شهریارکوهِ طبرستان بود. از بیستون پسر خردسالی مانده بود که دبّاج‌بن بانی گیل، پدربزرگ مادری این طفل، می‌کوشید او را به حکومت برساند، اما بسیاری از فرماندهان و لشگریان زیاری، قابوس را به پادشاهی برگزیدند (ابن‌اثیر، ج8، ص687ـ688). قابوس دو دوره حکومت کرد. دورۀ نخست به آرامی گذشت. اما پس از مرگ رکن‌الدوله بویهی، بین فرزندانش اختلاف افتاد و عضدالدوله حکومت را در دست گرفت. از این‌رو، فخرالدوله، برادر عضدالدوله، به دربار قابوس( شوهرخاله و پدر همسرش) پناه برد (رجوع کنید به خواندمیر، ج2، ص429). عضدالدوله، که از خیزش دوبارۀ فخرالدوله بیمناک بود، در نامه‌ای به قابوس خواهان استرداد یا قتل برادر شد (عنصرالمعالی، ص235). قابوس این خواست را دور از انصاف و مردانگی ‌دانست و آن را نپذیرفت. عضدالدوله از خلیفه عباسی، الطائع (ﺣﮑ :363 ـ381)، خواست تا ضمن بی‌اعتبار خواندن حکومت قابوس، منطقۀ گرگان و طبرستان را به برادرش، مؤیدالدوله، بدهد و خلیفه ¬نیز چنین کرد، گرچه پیش از این خود لقب شمس‌المعالی را به قابوس داده بود. سپس عضدالدوله سپاهی به گرگان فرستاد و در جمادی‌الاولی 371 در نزدیکی استرآباد نبردی میان قابوس و بویهیان درگرفت که قابوس و فخرالدوله شکست خوردند و به دربار سامانیان در نیشابور پناه بردند و حکومت گرگان و طبرستان و گیلان به دست آل‌بویه افتاد (مسکویه، ج‌7، ص‌24؛ عتبی، ص‌53؛ ابن‌اثیر، ج‌9، ص‌10ـ11). قابوس و فخرالدوله در خراسان مورد تکریم دربار سامانی قرار گرفتند و در نامه‌ای از امیر نوح‌بن منصور سامانی (حکـ : 366 تا 387) یاری خواستند. نوح‌بن منصور لشکری به فرماندهی حسام‌الدین ابی‌العباس تاش به گرگان فرستاد،‌ اما او با دیدن تفرقه در سپاه، از میانۀ راه بازگشت و بقیۀ سپاه دو ماه گرگان را محاصره کرد. اما در روز نبرد مؤیدالدوله، با رشوه و تطمیع فرماندهان سپاه دشمن، نتیجۀ جنگ را به سود خود تغییر داد (عتبی، ص‌55ـ56؛ ابن‌اثیر، ج‌9، ص‌11ـ12). قابوس و فخرالدوله در 372 بار دیگر، با کمک امیر سامانی، لشگری به قصد گرگان فراهم کردند، اما این بار نیز شکست خوردند (مسکویه، ج‌7، ص‌39؛ ابن‌اثیر، همانجا). پس از این، مناسبات قابوس با فخرالدوله به تیرگی گرایید، زیرا فخرالدوله در خراسان همسر جدیدی برگزید و او را بر دختر قابوس برتری داد (حمداللّه مستوفی، ص‌415). مؤیدالدوله بویهی در 373 درگذشت و وزیرش، صاحب‌بن عباد، حکومت گرگان را به فخرالدوله داد و به این ترتیب ائتلاف او با قابوس نیز به پایان رسید (رجوع کنید به مسکویه، ج‌7،‌ ص‌117ـ 118؛ مرعشی، ص188ـ189). به گفتۀ ابن‌اثیر (ج‌9، ص‌139)، فخرالدوله پس از کسب قدرت بر آن شد تا حکومت گرگان و طبرستان را به قابوس بدهد، اما صاحب‌بن عباد او را از این کار بازداشت. قابوس به سودای فتح گرگان از امیر ناصرالدین سبکتگین غزنوی (366 تا 387) کمک خواست، اما پاسخی نگرفت. پس از مرگ سبکتگین پسرش سلطان محمود (387 تا 421) به قابوس وعدۀ کمک داد، اما در همان هنگام با شورش برادرش در غزنه روبه¬رو شد و این کمک هم تحقق نیافت. قرار بود سلطان غزنوی برای دو ماه مبلغی به قابوس قرض بدهد و قابوس نمی‌خواست، حتی در صورت تسلط بر گرگان، برای بازگرداندن این وجه آن هم در مدت کوتاه، بر رعایای منطقۀ گرگان و طبرستان فشار مضاعف وارد کند (عتبی، ص‌228ـ229). پس از مرگ فخرالدوله بویهی در 387، ابوالقاسم سیمجور به قابوس پیشنهاد حرکت به سوی گرگان و در دست گرفتن زمام امور را داد، اما همسر فخرالدوله پیش از حرکت قابوس به سوی گرگان، پسر خردسالش مجدالدوله را جانشین پدر کرد. با رسیدن قابوس و ابوالقاسم به گرگان نامه‌ای از سوی سپاه آل‌بویه به ابوالقاسم سیمجور رسید که در آن حکومت ایالت قهستان به وی پیشنهاد شده بود و او بی‌درنگ پذیرفت و قابوس را تنها گذاشت و قابوس بار دیگر ناکام به نیشابور بازگشت (عتبی، ص‌229). سرانجام، یکی از سرداران قابوس، به نام اسپهبد شهریاربن دارا باوندی، با غلبه بر رستم‌بن مرزبان( دایی مجدالدوله) بر ناحیۀ شهریارکوه حاکم شد و در آنجا به نام قابوس خطبه خواند. هم زمان با این رخداد یکی از فرماندهان آل‌بویه، به نام باتی/ بانی‌بن سعید، که در نهان طرفدار قابوس بود، با کمک نصربن حسن‌بن فیروزان، آمل را از مجدالدوله گرفت و سپس با شکست سپاه آل‌بویه، گرگان را نیز فتح کردند. مردم گرگان قابوس را به شهر فرا خواندند و سرانجام قابوس در شعبان 388، پس از تبعید هجده ساله، به گرگان بازگشت (عتبی، ص332؛ مرعشی، ص‌209). پس از تسلط دوبارۀ قابوس برگرگان، سپاهیان آل‌بویه به گرگان حمله کردند، اما شکست خوردند و غنائم بسیاری به دست قابوس افتاد. قابوس پس از غلبه بر دشمن دستور داد با شکست¬خوردگان مدارا، و مجروحان را درمان کنند (ابن‌اثیر، ج‌9، ص139ـ140). از دیگر مشکلات قابوس، حاکم شهریارکوه، اسپهبد شهریاربن دارا، بود که با اینکه در تمام دوران هجده سالۀ تبعید با قابوس بود، سر به شورش برداشت، اما سرکوب شد و تا پایان عمر(سال397) در زندان ماند. بدین ترتیب، گیلان نیز به متصرفات قابوس افزوده شد و او حکومت این مناطق را به فرزندش، منوچهر، داد (عتبی، ص‌250؛ ابن‌اسفندیار، ج‌2،ص25ـ 26). منوچهر تا پیش از این در سپاه بویهیان بود و در جریان محاصرۀ گرگان از سوی لشگریان بویهی، پدرش را از نقشۀ محاصرۀ شهر آگاه کرد (همان، ص240ـ241)؛ اما در منابع به سبب حضور او در سپاه دشمنان دیرینۀ پدرش، اشاره‌ای نشده است. قابوس از قدرت تهدیدآمیز سلطان محمود غزنوی آگاهی کامل داشت. ‌بنابراین کوشید تا با ارسال هدایای گران مناسبات دوستانۀ خود را با غزنویان مستحکم سازد. سلطان غزنوی نیز در پاسخ، حکومت او را بر ولایت گرگان و طبرستان و دیلم به رسمیت شناخت (رجوع کنید به ابن‌خلدون، ج‌4، ص 666ـ667). هنگامی که ابراهیم‌بن نوح معروف به منتصر، آخرین امیر سامانی، پس از شکست در برابر ایلک‌خان و غزنویان به دربار قابوس پناه برد، قابوس به پاس الطاف آل ‌سامان در سالهای تبعید، او را تکریم کرد، اما برای حفظ مناسبات نزدیک خود با دشمن منتصر، یعنی سلطان محمود، او را همراه دو پسرش در رأس سپاهی عازم ری کرد. لشگر پسران قابوس و منتصر به نزدیکی ری رسید، اما بویهیان توانستند با فریفتن منتصر مانع از حمله‌ به ری شوند. منتصر پس از شکست از غزنویان بار دیگر در 392 عازم گرگان شد، اما قابوس این بار او را به اتهام بی‌اعتمادی و خیانت در جریان لشگرکشی به ری نپذیرفت (رجوع کنید به عتبی، ص‌182ـ184).

قابوس در تاریخ دارای خِرَد و فضیلت و ادب و دیگر خصلتهای نیکو معرفی شده است، اما او بسیار تندخو و خشن بود و تحمل کوچک¬ترین قصوری از نزدیکان و درباریان و لشگریانش نداشت و کمترین اشتباه را با شدیدترین مجازاتها پاسخ می‌داد (عنصر‌المعالی، ص‌100ـ101). یکی از مهم¬ترین این موارد جریان محاکمۀ نُعَیم حاجب قابوس بود که به او تهمت زده شد و پیش از آنکه فرصتی برای اثبات بیگناهی‌اش بیابد اعدام شد و قتل او نفرت سپاهیان را به قابوس و تندخوییهایش بیشتر کرد (عتبی، ص364ـ365). تعدادی از همین سپاهیان به خشم آمده هنگامی که قابوس از گرگان خارج‌شده بود به محل سکونتش حمله کردند و قصد کشتن او را داشتند، اما با مقاومت سرسختانۀ محافظان او روبه رو شدند. شورشیان که از ادامۀ رویارویی با محافظان قابوس منصرف شده بودند، به گرگان رفتند و بر آنجا تسط یافتند. سپس به منوچهربن قابوس نامه نوشتند و او را از طبرستان به گرگان فراخواندند تا جانشین پدر شود. منوچهر در ابتدا قصد سرکوب مخالفان را داشت، اما وقتی در سپاه خودی آشفتگی دید و سران شورشی او را تهدید کردند که در صورت نپذیرفتن پیشنهاد، حکومت به فردی خارج‌از آل‌زیار خواهد رسید، ناچار در ربیع‌الاول 403 عزل پدرش و به سلطنت رسیدن خود را پذیرفت(رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌9، ص‌238ـ239). قابوس پس از آگاهی از توطئۀ عزلش، به بسطام رفت و شورشیان و منوچهر نزد وی رفتند. منوچهر از پدر عذر خواست و دلیل پذیرش این پیشنهاد و خطر خارج شدن‌ حکومت از خاندان زیار را توضیح داد و اجازۀ جنگ با شورشیان را درخواست کرد. پدر عذر او را پذیرفت و پسر را به ادامۀ حکومت دعوت کرد و طبق توافق قرار شد قابوس به قلعۀ جناشک در نزدیکی گرگان برود و ادامۀ عمر را به عبادت بگذراند (عتبی،‌ ص‌365ـ 366 ؛ ابن‌خلدون، ج‌4، ص667). اما مخالفان که همواره از ادامۀ کار قابوس احساس خطر می‌کردند، پس از مدتی مجوز قتل او را از منوچهر درخواست کردند، منوچهر سکوت کرد و مخالفان این سکوت را حمل بر رضایت او کردند و دو ماه پس از خلع قابوس، در زمستان هنگامی که شاه مخلوع به حمام رفته بود، در بازگشت از دادن لباسهایش خودداری کردند و تقاضای قابوس برای گرفتن لباس بی‌پاسخ ماند و در همان حالت در جمادی‌الآخرۀ 403 درگذشت (ابن‌اثیر، ج‌9 ، ص‌238ـ239). پیکر او را در برج‌معروفی در منطقه‌ای که به نام وی به گنبد قابوس مشهور است دفن کردند (خواندمیر، ج2، ص‌442).

قابوس به فارسی و عربی شعر می‌سرود (عوفی، ج‌1، ص‌29 ـ30). دربار او به روی شاعران و ادیبان باز بود و جلسات مشاعره در آن رواج ‌داشت. به جلسات مشاعرۀ قابوس با یکی از شاعران آن دوره، به نام ابوبکر خوارزمی، نیزاشاره شده است (عوفی، ج‌1، ص‌29). از جمله شاعرانی که در دربار قابوس حضور داشتند، ابوالقاسم زیادبن محمد قمری، ابوبکر محمدبن علی الخسروی سرخسی، مرزبان‌بن رستم و ابوبکر خوارزمی بودند، که اشعاری به فارسی و عربی در مدح شمس‌المعالی سروده‌اند (رجوع کنید به عوفی، ج‌2، ص‌18 ـ19؛ عتبی، ص‌235). از ابوریحان بیرونی نقل شده است که اگر چه قابوس به مدیحه‌سرایان و شاعران صله می‌داد، اما از اشعاری که در مدح شخص ‌وی سروده می‌شد اجتناب می‌کرد، زیرا این مدایح را سخنان دروغی می‌پنداشت که وی خلاف آنها را در شخصیت خود سراغ داشت (یاقوت حموی، ج‌15، ص‌229). اما برخلاف مدیحه‌سرایان قابوس، سنائی غزنوی بیتی در ذمّ او سروده است (سنائی، ص‌323).

دربار قابوس پذیرای دانشمندان و علمای بزرگ نیز بود. ابوریحان بیرونی مدتی را نزد قابوس گذراند و آثارالباقیه عن‌القرون خالیه را در 390 به وی تقدیم کرد و او را در جای جای کتاب به دلیل فضل و کمال و دانش و خردش ستود (بیرونی، ص‌3؛ نظامی عروضی، حاشیۀ قزوینی، ص‌194). ابونصر محمدبن عبدالجبار عتبی، مؤلف تاریخ یمینی، نیزاز بزرگانی بود که مدتی نیابت قابوس را برعهده داشت (ثعالبی، ج‌4، ص458). در مورد رابطۀ ابوعلی سینا با دربار قابوس داستانی رایج‌است که بر اساس آن شیخ در گرگان موفق به درمان بیماری سخت خواهرزادۀ قابوس شد و پس از آن نزد شمس‌المعالی مقامی ارجمند یافت (نظامی عروضی، ص195؛ خواندمیر، ج‌2، ص444ـ 445)، اما با استناد به زندگی‌نامۀ خودنوشت ابن‌سینا، به تحریر شاگردش ابوعبید جوزجانی، هنگامی که شیخ الرئیس قصد گرگان کرد، قابوس در جریان فتنۀ سپاهیانش به زندان افتاد و بوعلی به ناچار راهی دهستان شد (ابوعلی سینا و جوزجانی، ص‌6). این روایت را ابن‌خلّکان (ج‌2، ص‌159) نیز تأیید کرده است (نظامی عروضی، حاشیۀ قزوینی، ص250). قابوس در حکمت و دانش دارای قابلیت بود. مجموعه‌ای از رساله‌ها و نامه‌های باقی مانده از او بیانگر نثر غنی ادبی و دقت علمی و تسلط او بر مسائل علمی و حکمی زمانه است و مباحثی چون فلسفه، نجوم و حکمت در آن مطرح شده است. این نامه‌ها به همت یکی از فضلای طبرستان، به نام ابوالحسن علی‌بن محمد یزدادی، جمع‌آوری و کمال‌البلاغه یا قراین شمس‌المعالی نامیده شده است (یزدادی، صفحات متعدد).

بر اساس اسناد و قراین تاریخی، قابوس پیرو مذهب اهل سنّت بوده است. دلیل نخست، مناسبات دوستانۀ او با شخصیت شیعه¬ستیز و سنّی سرسختی چون سلطان محمود غزنوی است و دلیل دیگر، تجلیل و تمجید قابوس از خلفا در برخی از رساله‌هایش است (رجوع کنید به ابن‌اسفندیار، ج‌1، ص‌98؛ عتبی، ‌ص252ـ253).


منابع :
(1) ابن‌اثیر؛
(2) ابن‌اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1320؛
(3) ابن‌خلدون؛
(4) ابن‌خلکان، بیروت 1392؛
(5) ابوعلی‌ سینا و ابوعبید جوزجانی، سیرةالشیخ الرئیس و فهرست کتبه و ذکرالاحواله و تواریخه، تهران1331ش؛
(6) ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیه؛
(7) عبدالملک‌بن محمد ثعالبی، یتیمةالدهر، چاپ مفید محمد قمیحه،‌ بیروت 1403/ 1983؛
(8) یاقوت حموی، مُعجم‌الادباء، بیروت 1408/ 1998م؛
(9) خواندمیر؛
(10) سنایی غزنوی،‌ دیوان حکیم سنایی غزنوی، چاپ مدرس رضوی، تهران 1362؛
(11) محمدبن عبدالجبار عتبی، الیمینی (تاریخ یمینی)،‌ چاپ ذنون الثامری، بیروت 2004؛
(12) عنصرالمعالی کیکاووس‌بن اسکندر، قابوسنامه، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1364ش؛
(13) عوفی؛
(14) سیدظهیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان، رویان و مازندران، چاپ برنهارد دارن، تهران 1363ش؛
(15) حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده؛
(16) مسکویه، ‌تجارب‌الامم، چاپ ابوالقاسم امامی،‌ تهران 1380ش؛
(17) احمدبن عمر نظامی‌عروضی، چهارمقاله، چاپ محمد قزوینی، تهران 1327؛
(18) عبدالرحمان‌بن علی یزدادی، کمال البلاغه، چاپ محمدجواد شریعت، اصفهان 1362.
/ سلمان شاملو/



تاریخ انتشار اینترنتی: 10/10/1391

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7242
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست