responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7124

خُطبه ، خُطبه، سخنرانى (در جاهليت و عصر خلافت)، جزئى از برخى مناسك و فرايض عبادى و از مهمترين شعائر مرتبط با دستگاه خلافت.

به سبب غلبه مطلق فرهنگ شفاهى در عصر جاهلى، خطبه يا خطابه از اصلى ترين شيوه هاى برقرارى ارتباطات فراگير جمعى به شمار مى رفته و از همين رو، خطبه خوان يا خطيب منزلت و اعتبار اجتماعى والا و ممتازى داشته است. اين جايگاه بسيار ويژه هم از طريق بررسى وظايف و كاركردهاى متعدد و متنوع خطيبان در نظام قبيلهاى جاهلى و هم با تأمل در شروطى كه براى خطبا در نظر گرفته مىشده، قابل درك است. باتوجه به بافت و مناسبات درونى و بيرونى قبايل، از جمله وظايف اصلى خطيب، فراخوان و ترغيب به جنگ در صورت لزوم، و دعوت به اصلاح و همدلى در زمان صلح بوده است. گاه نيز خطيبان با پيامهايى حاوى تبريك يا تسليت يا درخواست پايان بخشيدن به خصومت ها، به سفارت به نزد شيوخ قبيله هاى ديگر يا ملوك گسيل مىشدند. از ديگر وظايف آنان مذاكره بر سر چگونگى پايان دادن به درگيريها و تعيين و پرداخت غرامت و ديه بوده است. در بسيارى از مأموريتهاى برونقبيل هاى، بيان مفاخرات كه خود مستلزم آگاهى از علم اَنساب و اَحساب است، از وظايف تقريبآ دائمى آنان بود (رجوع کنید به جوادعلى، ج 8، ص 774ـ776؛ براى نمونه رجوع کنید به قالى، ج 2، ص 99ـ 100). بدين ترتيب، خطيبْ مدافع و بلكه نماد هويت قبيله تلقى مىشده است، چنانكه در برخى اشعار، خطيبان در رديف دليران و سواران قبيله شمرده مىشدند (رجوع کنید به جاحظ، ج 1، ص 196) و قبايل به داشتن خطباى بيشتر و زبانآورتر تفاخر مىكردند (جوادعلى، ج 8، ص 794). اين نقش خطيبان در سراسر عصر جاهلى تا صدر اسلام تداوم داشت، چنانكه در وَفْد (گروه)هايى كه از قبايل نزد پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم مى رفتند، خطيبان آغازگر گفتگو بودند (رجوع کنید به وفد/ وفود*). مثلا خطيبِ وفد تميم، عُطارِدبن حاجببن زُرارةبن عُدَس تميمى، در محضر پيامبر اسلام آغاز به سخن كرد و با اشاره پيامبر در پاسخ به وى، ثابت بن قيس بن شمّاس خطبه اى خواند (طبرى، سلسله 1، ص 1710ـ1712).

با توجه به نوع وظايف خطبا، محققان خطيب را، در كنار شاعر، سخنگوى قبيله برشمرده اند (شوقىضيف، ص 9؛ جوادعلى، همانجا). تفاوت آنها در شيوه بيان بوده است. خطيب سخنانش را، برخلاف شاعر، در قالب نثر و در بسيارى مواقع به نثر مسجع ايراد مىكرد، گاه نيز از شعر شاعران استشهاد مى نمود. پيداست كه اگر خطيبى شاعر هم مىبود، بر قدرت تأثير خطبهها و اعتبار او افزوده مىشد. جاحظ در البيان و التبيين، قديمترين منبع اختصاصى در باب خطابه و فن بيان، به تفصيل به معرفى بسيارى از خطيبان و نيز خطيب ـ شاعران عصر جاهلى و اوايل دوره اسلامى و بيان برخى از خُطب آنان پرداخته است (رجوع کنید به ج 1، ص 51ـ60، 245ـ280؛ براى نمونه خطبههاى خلفا و خطبا تا اوايل قرن سوم رجوع کنید به ابنقتيبه، ج 2، ص 231ـ256؛ جاحظ، ج 2، ص 95ـ119). با وجود همگونى وظايف شاعر و خطيب، اين دو هيچگاه جايگاه همسانى نداشتهاند. به گفته جاحظ (ج 1، ص 204، 276، ج 3، ص 272)، در ابتدا شاعران، بهسبب نياز مردم به آنان براى بيان مفاخرات و يادآورى جنگهايشان، منزلتى بلندتر از خطيب داشتند، اما رفتهرفته به علت افزايش شمار شاعران و بدل شدن شاعرى به وسيلهاى براى امرار معاش و تعرض شعرا به اَعراض ديگران (در هجوها)، جايگاه شاعران سخت فروكاست و خطيبان اعتبارى دوچندان يافتند و اعضاى قبايل به خطباى خويش ارج بسيار مىنهادند، چنانكه قبيله كنانه تا پيش از عام الفيل، سال مرگ خطيب قبيله خود، كَعْببن لُؤَىّ، را مبدأ سالشمارى گرفته بودند.

برآمدن خطيب از عهده وظايفش، به ويژه سخنرانى در مجامع عام و پرجمعيت، مستلزم بهره مندى او از برخى تواناييها و شروط اختصاصى بود. به نوشته جاحظ (ج 1، ص 116، 118ـ119)، خطيب علاوه بر بهرهمندى از بلاغت و فصاحت، بايد صدايى رسا داشته باشد. رسايى صدا چندان اهميت داشت كه برخى از اديبان و شاعران عرب به نكوهشِ دهان تنگ و به ستايش گشادگى دهان (كه مايه بلندى صدا مىشده است) پرداختهاند (همان، ج 1، ص 113ـ114). در مقابل، ضعف و نازكى صدا، تنگى دهان و خطبه خواندن با صدايى لرزان و عرقريزان و نَفسزنان از معايب و نقايص خطيبان به شمار آمده است (همان، ج 1، ص 124). از عيوب ديگر، تلفظ ناصحيح كلمات بود و از همينرو جاحظ (ج 1، ص 44ـ47) حروفى را كه امكان نادرستگويى آنها وجود داشته (= حروف لُثْغَه)، شرح داده است. مغلق سخن گفتن و در نظر نگرفتنِ ظرفيت فهم مخاطب نيز از عيوب خطيبان بهشمار آمده است (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 26، 129ـ131).

در عصر جاهلى و از همان قرون نخستين اسلامى، خطباى قبايل و گويندگان خطبه هاى شرعى هنگام خطبه خواندن اغلب عصا يا نيزه به دست مىگرفتند و با حركت دادن آن در مواقع مناسب، رونقى به خطبه خود مىدادند. اين رسم چندان رواج داشت كه در پاره اى از تعابير و اشعار، برگرفتن نيزه به معناى استعارىِ خطبه خواندن و حمل عصا نشان آمادگى براى خطبه خواندن و درازگويى بوده است (همان، ج 1، ص 196، 285، ج 3، ص 8ـ9، 30، 79ـ80). به نوشته جاحظ، شعوبيه در مذمت عصا به دست گرفتن خطيبان دلايلى آورده اند. به گفته آنان اساسآ ميان نيزه و عصا، كه على القاعده به كار جنگ مى آيند، با خطبه، كه ميدان كلام است، هيچ مناسبتى وجود ندارد و حمل عصا از شيوه معيشت شبانان و مكاريان و باديه نشينان اقتباس شده است (ج 3، ص 4ـ5، 10ـ11)، اما جاحظ كه خود ضدشعوبى بوده، كوشيده است تا با نقل برخى اشعار عرب و آيات قرآن، از جمله درباره داستانهاى مربوط به عصاى موسى، به شعوبيه پاسخ گويد (رجوع کنید به ج 3، ص 22ـ26). به گفته جاحظ (ج 3، ص 79)، از آنجا كه سخنوران در حين خطابه از اشارات سر و دست و گردن و ابروان، براى القاى غرض خويش به شنوندگان، كمك مىگيرند، استفاده از عصا در خطبهها به منزله افزايش امكانات غيرزبانى خطيب بوده است.

گرچه استفاده خطيبان اسلامى از عصا و نيزه در حين خطبه خواندن، يادآور بهره گيرى خطيبان جاهلى از اين وسايل است، خطبههاى اسلامى به ويژه به سبب پيوند محكمشان با فرايض و عبادات شرعى چون نمازهاى جمعه و عيدين و استسقا كاملا صبغه دينى يافتهاند (رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ذيل «خطيب»؛ حريرچى، ص 87ـ90). مهمتر از اين، خطبه خواندن شخص پيامبر در مناسبتهاى مختلف و نوع خطبههاى ايشان است. بنابر روايات، پيامبر صلىاللّهعليهوآلهوسلم در مكه خطبههاى بسيارى براى دعوت و هدايت مردم خواند كه شمار اندكى از آنها در كتابها حفظ شده (شوقىضيف، ص 19) و احمد زكى صفوت شمارى از آنها را در جمهرة خطبالعرب (ج 1، ص 51ـ55، با ارجاعات) نقل كرده است. همچنين شمار خطبههاى ايشان پس از هجرت به مدينه، بهويژه بهسبب وجوب نماز جمعه و نيز تكوين حكومت اسلامى، بايد بسيار فزونى گرفته باشد، اما، صرفآ قطعههاى اندك و كوتاهى از آنها در كتابهاى مختلف حفظ شده است (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 55ـ60، با ارجاعات). از اين ميان دو خطبه اهميت بيشترى يافتند كه عبارتاند از: خطبه حِجّةالوداع* (حجةالبلاغ) در غدير خم در 18 ذيحجه سال دهم، كه در آن پيامبر نصب امام على عليهالسلام را به خلافت از جانب خداوند اعلام كرد (مفيد، ص 94؛ طبرسى، ص 139) و ديگرى خطبه اولين نماز جمعه در مدينه در سال نخست هجرت (رجوع کنید به شوقىضيف، همانجا). اين خطبه كوتاه با نام و حمد خدا شروع شد و با استغفار، شهادتين، دعوت به تقوا و ذكر فوايد تقوا ادامه يافت. آنگاه چند آيه كوتاه از قرآن كريم تلاوت شد و سپس با انذار مردم از روز قيامت پايان يافت (رجوع کنید به طبرى، سلسله 1، ص 1257ـ1258). ابنقتيبه، كه به گفته خود در خطبههاى پيامبر تتبع كرده و سرآغاز آنها را با يكديگر سنجيده، نوشته است كه شروع اغلب خطب با «الحمد» بوده جز خطبه عيدين كه با تكبير آغاز مىشده است (ج 2، ص 231). جالبتوجه آنكه حتى خطبه ازدواج پيامبر با خديجه، پيش از بعثت، كه ابوطالب آن را جارى كرد، برخلاف رسم عرب جاهلى با حمد خداوند شروع شد (قلقشندى، 1383، ج 1، ص 213) و درواقع دستكم از نظر سرآغاز شبيه خطبه ازدواج على عليهالسلام با فاطمه سلاماللّهعليها بود كه خود پيامبر آن را در سال دوم هجرت خواند (رجوع کنید به احمد زكى صفوت، ج 3، ص360ـ361).

بهطور كلى دعوت اسلام، كه تحولات بسيارى را در رفتارهاى فردى و اجتماعى مردم عرب موجب شد، خطبه را نيز در ساختار و درونمايه متحول كرد. درواقع، اسلام با بازتعريف خطبه بدان هويتى ديگر داد. بسمله* و حمدله و صلوات بر پيامبر صلىاللّهعليهوآلهوسلم در سرآغاز خطبهها قرارگرفت (تهانوى، ج 1، ص 405). خطب بىتحميد، ناقص (بتراء)، و خطبههاى ناآراسته به صلوات و آيات قرآن، عيبناك (شَوهاء) ناميده مىشد و چنين خطبههايى را ناپسند مىداشتند، چنانكه از يكى از خطبههاى بىتحميدِ زيادبن ابيه كه در تاريخ بهنام خطبه بتراء شناخته شده، به زشتى ياد شده است (رجوع کنید به جاحظ، ج 2، ص 5؛ ابنقتيبه، ج 2، ص 241). علاوه بر سرآغازها، خطبههاى منابر برخلاف خطبهها (ديباچهها)ى كتابها (رجوع کنید به كتاب*) و دفاتر، بايد حاوى سفارش به تقوا و وعظ و تذكار نيز باشند (تهانوى، همانجا؛ براى اركان خطب جمعه از نگاه فقهاى خاصه و عامه رجوع کنید به جمعه*، بخش3: نماز جمعه). ايجاد اصلاح و همدلى ميان مسلمانان و زدودن كينهها و دشمنيها مطمحنظر خطيبان قرار گرفت (رجوع کنید به جاحظ، ج 1، ص130) و آموزههاى مختلف دينى در خطبهها تبيين شدند. البته در هر دوره به اقتضاى زمانه پارهاى از تعاليم و مضامين دينى بيش از ساير آموزهها در خطبهها بيان مىشده است، مثلا بسيارى از خطب حضرت على، كه در نهجالبلاغه ضبط شده است، علاوه بر احتوا برانذار از قيامت و دعوت به خداترسى، بهسبب جنگهاى مستمرى كه آن حضرت با مخالفان داشته، متضمن ترغيب به قتال و نكوهش سستى در جهاد بوده است (رجوع کنید به نهجالبلاغة، خطبه 27، 69، 107، 119، و جاهاى ديگر؛ نيز رجوع کنید به عدنان محمد احمد، ص 125ـ131)؛ يا در سده چهارم كه سيفالدوله حَمْدانى درگير نبرد با فرنگان (روم شرقى) بود، عمده خطب قلمرو حكومت او مشتمل بر تشويق به جهاد و ذكر فضائل مجاهدان بوده است (صديق حسنخان، ج 3، ص 79). خطبههاى ابننُباته*، خطيب مشهور اين دوره و بلكه همه دورههاى اسلامى، سرشار از مضامين جهادى است و بخشى از كتاب ديوان خطب ابننباته (ص 177ـ240) صرفآ به «خطب الجهاديات» اختصاص يافته است.

مسلمانان توجه ويژهاى به جنبههاى زيبايىشناسانه خطبه نشان دادهاند. تناسب و پيوند معنوى ميان آغاز خطبه با محتوا و پايان آن از همان اوايل مطمحنظر آنان قرار گرفت. براى مثال تأكيد شده است كه نخستين جملههاى خطبههاى نكاح و خطبههاى عيدين، بهسبب تفاوت موضوعى، متفاوت باشند (رجوع کنید به جاحظ، ج 1، ص 109). در ديوان خطب ابننباته كه حاوى نمونههاى درخشانى از جميع خطب شرعى چون خطبههاى جمعه و عيدين و استسقا و كسوف است، اين ملاحظات مورد توجه قرار گرفته است.

از همان قرون نخستين اسلامى، گونههاى ديگر خطبه، مانند خطبههاى سياسى و خطب مُفاخرهآميز كه عمدتآ دنباله سنّت خطبهخوانى عصر جاهلى بوده نيز رواج داشته است. زمينههاى مناسب ايراد اينگونه خطبهها در عراق فراهم شد، كه كانون مفاخرتهاى قبيلهاى و منازعات و درگيريهاى مذهبى و سياسى ميان گروههاى رقيبى چون امويان، خوارج، زبيريان و شيعيان بود. در اين ميان، خطبههاى حجّاجبن يوسف و زيادبن ابيه از امويان، قَطَرِىّبن الفُجاءَة از خوارج و مختاربن ابىعبيده ثقفى مشهورند (شوقى ضيف، ص 22؛ نيز رجوع کنید به جاحظ، ج 1، ص270، 301، ج 2، ص 245ـ248؛ ابنقتيبه، ج 2، ص 243ـ 245، 247). علاوه بر اينها، خطبههاى محافلاند كه عمدتآ در دمشق رواج داشتند. بدينشرح كه وفدهايى از قبايل به دارالخلافه دمشق مىرفتند و در پيشگاه خليفه فصاحت و قدرت بيان خود را به نمايش مىگذاشتند. از خطباى ممتاز اين محافل احنفبن قيس، پيشواى تميميان بصره، بود كه خطبههاى بسيارى در حضور معاويه ايراد كرد (شوقىضيف، همانجا؛ نيز رجوع کنید به جاحظ، ج 1، ص60ـ61، 304).

خطيبان و واعظانى هم در سراسر تاريخ اسلامى به تذكار و وعظ مردم همت مىگماردهاند (رجوع کنید به وعظ*)، ولى هيچكدام از اين خطبهها از لحاظ اهميت و اعتبار، تأثيرگذاريهاى اجتماعى و دلالتهاى سياسى، قابل قياس با خطبههاى جمعه و عيدين نبودهاند. اين خطب، بهويژه خطبههاى جمعه، از آغاز دوره خلافت تا پايان آن، دستكم از دو سو با دستگاه خلافت و امارت پيوند يافتند: خطبه خواندن شخص خليفه و امير برگزيده او در قلمرو فرمانروايى خود؛ و دعا كردن در حق خلفا بر منابر. دلالتهاى معنايى و اهميت نمادين اين دو رفتار چنان بوده كه آنها را در كنار اعمالى چون ضرب سكه و جلوس، از نشانههاى اصلى خلافت بهشمار آوردهاند (رجوع کنید به قلقشندى، 1985، ج 2، 230ـ231). گزارش اين خطبهها در منابع تاريخى و تذكرهها، نمازهاى مخصوص همراه آنها را كه مجموعآ يك واحد عبادى را تشكيل مىدهند، سخت تحتالشعاع قرار داده، چنانكه واژه خطبه و مشتقات آن در اين منابع بهگونه معنادارى بسيار بيشتر از واژه صلوة و مشتقات آن بهكار رفته است و در توقيعات و فرمانها نيز اغلب از منصب خطابت و نه امامت و از خطيب و نه امام سخن رفته است (رجوع کنید به ابنفضلاللّه عمرى، 1408، ص 164؛ همو، 1424، سفر3، ص470؛ قلقشندى، 1383، ج 11، ص 222).

تا قرن سوم، خلفا عموماً خطب جمعه و عيدين را خود مىخواندند اما از قرن سوم بسيارى از خلفا، واليان و اميران در بيشتر مواقع خطبا را بهجاى خود روانه مصلا يا مسجد مىكردند (رجوع کنید به متز، ج 2، ص 361). اين كار صرفنظر از نگرانيهاى امنيتى، احتمالا به سبب مهارت نداشتن برخى از آنان در زبان عربى و نيز ضعفهاى بيانى يا ناتوانى در عرضه مطالب جالبتوجه صورت مىگرفت، چنانكه عبيداللّهبن زياد، كه لكنتى هم در زبان داشت، مىگفت امارت چيز خوبى است اگر خطبهخواندنى در ميان نباشد و عبدالملك مروان خطبه جمعه خواندن را به منزله عرضه هفتگى عقل خود به مردم مىدانست و همين را موجب پيرى زودرس خود مىشمرد (رجوع کنید به جاحظ، ج 1، ص 125؛ متز، همانجا). به نظر مىرسد اين نگرانيها كاملا عموميت داشته و مختص افراد معدود نبوده است. بنابه روايات، بسيارى از خطيبان نامور و خلفا و امرا چه در سخنرانيهاى معمولى و چه در خطبههاى واجب دچار دستپاچگى و حتى لكنتزبان مىشدند. در آثار تاريخى و ادبى، در ضمن مباحث مربوط به خطيب و خطبه، بخشى نيز به خطيبانى اختصاص يافته است كه در ايراد خطبه دچار اضطراب و لكنتزبان مىشدند و گاه سخنان نابجا و مضحك و نامرتبط بر زبان مىآوردند (رجوع کنید به ابنقتيبه، ج 2، ص 256ـ258؛ مَقريزى، 1422ـ1425، ج 4، قسم 1، ص 35؛ احمد زكى صفوت، ج 3، ص 366ـ369). بههر روى از قرن چهارم بدينسو، خطبه خواندن خطيبان به جاى خليفگان به قاعده بدل شد و خليفه فقط در شرايط بسيار استثنايى خطبه مىخواند (رجوع کنید به قلقشندى، 1985، ج 2، ص 231). اين موارد بسيار نادر از نگاه تاريخنگاران در حكم عدم بوده و از همينرو گفته شده است كه راضىباللّه (حك : 322ـ329) آخرين خليفهاى بود كه جمعهها خطبه مىخواند (خطيب بغدادى، ج 2، ص 143). خلفا گاهى از خواندن خطبههاى عيدين كه فقط سالى دو بار برگزار مىشد نيز تن مىزدند. چنانكه به همين علت اقامه نماز عيد قربان به امامت مسترشد در ذيحجه 500، از پس سالهاى بسيار كه اين سنّت فرونهاده شده بود، با آبوتاب فراوان و همچون واقعهاى بسيار مهم گزارش شده است (رجوع کنید به مجملالتواريخ و القصص، ص 298؛ براى اطلاع بيشتر در مورد واليان و فرمانروايان ولايات كه بهجاى خود، خطيبان را به اقامه نمازهاى جمعه و عيدين مىگماردند رجوع کنید به مقريزى، 1422ـ1425، ج 4، قسم 1، ص 62).

برخلاف عباسيان، خلفاى فاطمى به خواندن خطبه اهتمام تمام داشتند و بهندرت خود آن را بهجا نمىآوردند. به نوشته ناصرخسرو (ص90)، در مصر فاطمى در همه پانزده مسجد آدينه شهرهاى قاهره و مصر (قسمت قديم پايتخت مصر) نماز جمعه اقامه مىشد. اين گزارش ناصرخسرو، در عين حال، نشان مىدهد كه فاطميان خود را به رعايت فاصله مكانى لازم ميان محلهاى برگزارى نماز جمعه كه در فقه شيعه امامى به آن تأكيد شده است، ملتزم نمىداشتند و نيز به منع تعدد خطب در يك شهر ــكه فقهاى اهل سنّت، بهجز برخى فقهاى حنفى، بدان قائلاندــ پايبند نبودند (رجوع کنید به جمعه*، بخش3: نماز جمعه). گاه خلفاى فاطمى نظر به اهميت مساجد مصر، هر جمعه را در يك مسجد خطبه مىخواندند (رجوع کنید به مقريزى، 1422ـ1425، ج 4، قسم 1، ص 102). مصرِ فاطمى نهتنها در اهتمام خلفا به اقامه نمازهاى جمعه و عيدين بر بغداد برترى داشت، بلكه در تشريفات برگزارى آنها نيز كاملا برتر بود. ابنطُوَير (متوفى 617؛ ص 172ـ174)، در گزارشى از نمازهاى جمعه ماه رمضان، پس از ذكر تشريفات موكب عظيم و پرشكوه خليفه به سوى محل نماز، به بيان تشريفات برگزارى خطبه پرداخته است. بنابراين گزارش، پيش از استقرار خليفه بر منبر، قاضىالقضات از پلههاى منبر بالا رفت و سه بار بُخوردانى را كه در دست داشت، تكان داد و دود معطرى را بر بالاى اتاقك گنبدگونه بالاى منبر پراكند. پس از گفتن اذان، قاضىالقضات با سلام به خليفه، وقتِ نماز را به او يادآورى كرد. چون خليفه بر فراز منبر نشست، به اشاره او، وزير كه در كنار منبر و روبهروى وى ايستاده بود، از منبر بالا رفت و در محضر مردم بر دستان و پاهاى خليفه بوسه زد. سپس پرده جلوى جايگاه گنبدىشكل را فرو انداخت. در غياب وزير، اين رسم را قاضىالقضات بهجاى مىآورد. علت اينكه خليفه از پس پرده خطبه مىخواند اين بود كه آنان، برخلاف عادت خطبا، از روى نوشتهاى كه در ديوان انشا تهيه مىشد، خطبه مىخواندند و نمىخواستند در اين حال رؤيت شوند. بنابر گزارش ديگرى از ابنطوير ــكه مقريزى هم عينآ آن را نقل كرده است ــ همين تشريفات كمابيش در برگزارى نماز عيد فطر نيز اجرا مىشد. مضاف بر اينكه اين بار ابتدا وزير و سپس قاضىالقضات به بالاى منبر مىرفتند. قاضىالقضات به اشاره خليفه، نوشتهاى را كه در ديوان انشا تهيه شده بود و خليفه و وزير از محتواى آن مطّلع بودند، از آستين به در مىآورد و از روى آن فهرست نام صاحبمنصبانى را مىخواند كه افتخار وقوف بر منبر را در مدت ايراد خطبه داشتند و آنان با شنيدن نام خود يكايك به بالاى منبر مىرفتند. گاه نيز خليفه فىالمجلس نام افراد ديگرى را براى صعود به منبر به قاضى گوشزد مىكرد و سرانجام پس از استقرار هر كدام در جاى معيّن خويش بر منبر، اينان هريك گوشهاى از پرچمى را كه در كنار منبر آويخته بود، به دست مىگرفتند. بدينترتيب اين صاحبمنصبان و خليفه در پس پرده قرار مىگرفتند و از ديدگان نهان مىشدند. آنگاه، خليفه متن خطبه را قرائت مىكرد. پس از پايان خطبه، افراد پرچم را رها مىكردند و بهترتيب از منبر پايين مىآمدند. خليفه آخرين فردى بود كه از منبر نزول مىكرد (ابنطوير، ص 176ـ181؛ مقريزى، 1416، ص210ـ212). ظاهرآ اين رسم با دگرديسيهايى به عصر مماليك انتقال يافت. در اين دوره، گاه پيش مىآمد كه در مدت خطبهخوانىِ خطيب، حاكم يا رئيس بر پله منبر و پايينتر از خطيب رو به مردم مىنشست. ابنحاج، فقيه مالكى (متوفى 737؛ ج 2، ص 268)، سخت بر اين رسم تاخته و آن را بدعت شمرده است، چه در اين حالت امير، برخلاف سنّت، بر خطيب پشت مىكرد. با آنكه خلفاى فاطمى، برخلاف عباسيان، بيشتر راغب بودند كه نمازهاى جمعه و عيدين را شخصآ برگزار كنند (متز، ج 2، ص 361)، در عين حال ناگزير از نصب خطيبان نيز بودند زيرا در حكومت آنان در مساجد جامع متعدد نماز جمعه برگزار مىشد (ناصرخسرو، همانجا).

بهطور كلى، نصب و عزل خطيبان در مراكز خلافت و سلطنت از حقوق خليفه و سلطان بود اما در ولايات ديگر، والى يا نايبالسلطنه (در عصر مماليك) در صورتى كه خود خطبه نمىخواند، خطيب جايگزين را معيّن مىكرد (رجوع کنید به قلقشندى، 1383، ج 4، ص 193، 222). بااينهمه بر پايه گزارشى، يكبار ابنفضلاللّه عُمَرى (متوفى 749) كه متولى دارالانشاء دمشق بود، خطيب مسجدجامع جراح را منصوب كرد (ابنحجر عسقلانى، ج 2، ص 154). ظاهرآ خطيبان نايبى نيز داشتند كه گاه به جاى آنان خطبه مىخواند (رجوع کنید به ابنكثير، ج 13، ص 314؛ مقريزى، 1422ـ1425، ج 4، قسم 1، ص 343؛ ابنحجر عسقلانى، همانجا). نايب علاوه بر شروط عمومى لازم براى امامت جماعت، مىبايست داراى فصاحت و بلاغت و نيز شأن علمى و فقهى والايى باشد، چنانكه مثلا در عصر مماليك، معمولا قاضىالقضات يا نايبان او خطبه مىخواندند (رجوع کنید به مقريزى، 1422ـ1425، ج 4، قسم 1، ص 181، 224، 318). گاه اين وظيفه برعهده كاتبالسرّ (متصدى دارالانشاء) نهاده مىشد. كسانى كه فقط منصب خطابت داشتند، گاه در كنار آن، امامت جماعت مساجد را هم تصدى مىكردند (ابنفضلاللّه عمرى، 1408، ص 164ـ165؛ قلقشندى، 1383، ج 11، ص 222ـ226؛ مقريزى، 1422ـ1425، ج 4، قسم 1، ص 181، 347).

باتوجه به اهميت منصب خطابت و دقتهايى كه در انتخاب خطيب صورت مىگرفت، بسيار بهندرت پيش مىآمد كه خطيبى پارهاى از شروط ابتدايى خطابت را نداشته باشد و مثلا در تلفظ درست كلمات عربى دچار اشكال شود (رجوع کنید به ابنبطوطه، ج 1، ص 198). با اين حال، اعضاى خاندانهايى كه پشت در پشت لقب خطيب داشتند و خطبه مىخواندند، درواقع اغلب بهسبب توانايى در خطابت اين منصب را به ارث مىبردند (رجوع کنید به ابننباته، ص 472؛ سمعانى، ج 2، ص 384؛ خوارى، گ 76ر).

در تذكرهها و كتابهاى انساب، نام خطيبان مشهور با القابى چون خطيب، خطيبى و خُطَبى ذكر شده است، اما بايد توجه داشت كه برخى از دارندگان اين القاب، خطباى منابر نبودند و فقط به علت دارا بودن فصاحت و بلاغت و قدرت بيان به اين القاب مشهور شدند (رجوع کنید به سمعانى، ج 2، ص 382، 384ـ385).

چنانكه گذشت، دعا كردن به خلفا در خطبهها يكى ديگر از عوامل پيوند دستگاه خلافت با خطبه بوده است. با اينكه دعا در حق خليفه در هيچيك از مذاهب فقهى عامه و خاصه جزو اركان خطبههاى شرعى شمرده نشده است، در عمل خطبا همواره بدين دعا اهتمام تام داشتهاند و حتى در توقيعات خطابت تصريح شده است كه خطيب بايد خطبهاش را به دعا به خليفه يا سلطان بيارايد (رجوع کنید به قلقشندى، 1383، ج 11، ص 224). به نوشته ابنخلدون (ج :1 مقدمه، ص 332)، اين دعا را نخستين بار ابنعباس كه از جانب امام على عليهالسلام فرمانرواى بصره بود، رسم كرد. وى در خطبه جمعه براى پيروزى امام دعا كرد. مرسوم شدن دعا در حق خليفه، گرچه موجب و نشان تكريم او بود، بعدها دردسرهايى براى برخى از خلفا پديدآورد، چنانكه آنان اين اشتغال ذهنى را داشتند كه وقتى خود خطبه مىخوانند، چگونه خود را دعا كنند (رجوع کنید به سمعانى، ج 2، ص 382). خليفه راضىباللّه به صوابديد اسماعيلبن على خُطَبى، يكى از آيات دعايىِ قرآن كريم را در خطبه عيد فطر خواند (همانجا). به نوشته ابنطوير كه خود شنونده خطبه يكى از خلفاى فاطمى بوده، خليفه پس از ذكر اسامى آبا و اسلاف خود، چون به نام خويش رسيد گفت: «اللهم و انا عبدك و ابنعبدك لااَملِكُ لنفسى ضَرّآ ولا نَفْعآ» (ص 174) .

دعاهاى خطبا در حق خلفا گاه ساده و كمابيش عارى از تعابير ستايشآميز بود، چنانكه به گزارش صابى (ص 133)، خطيب در خطبه دوم، پس از اعاده حمد و صلوات بر پيامبر، مىگفت پروردگارا اصلاح فرماى كار بنده و خليفهات را (اسم و لقب او را مىآورد) به آنچه به آن كار خلفاى راشدين را اصلاح كردهاى. در برخى خطبهها در دادن القاب ستايشآميز و در دعا افراط مىشد (رجوع کنید به ناصرخسرو، ص 8، 12؛ سبكى، ص 88) و احتمالا به دليل گسترش اينگونه دعاها، حاكم، خليفه فاطمى (حك: 386ـ411)، فرمان داد كه خطبا فقط بدين جمله اكتفا كنند: «اللهم اجعل اَفْضَلَ سَلامِكَ على عبدِك و خليفَتِك» (مقريزى، 1422ـ1425، ج 4، قسم 1، ص 143).

صرف نظر از چند و چون دعا براى خلفا، اصل اين دعا بهسبب دلالتهايى كه داشته، بهزودى از لحاظ سياسى واجد اهميت فوقالعاده شد. درواقع، اولين خطبه خليفه يا خطيب منصوب وى پس از به خلافت رسيدن، وسيله اعلام خلافت او به عامه مسلمين و به منزله بيعت مسلمانان با او و به رسميت شمرده شدن خلافت وى تلقى مىشد و دعا كردن براى او در خطبههاى ايراد شده در مدت خلافتش، متضمن مفهوم تداوم بيعت و تبعيت مردم از خليفه و دوام مشروعيت وى بود و به همين سبب، هيچ خليفه يا سلطان مستقلى حتى در دوره ضعف كامل قدرت نمىتوانست از حق خواندن خطبه و ضرب سكه به نام خويش كه حداقل حقوق حكومتى او و فورىترين اقدام بعد از به قدرت رسيدن بود، چشم بپوشد (رجوع کنید به عتبى، ص 47؛ ابناسفنديار، ج 2، ص 14؛ ابنعماد، ج 3، ص 204؛ كنبو، ج 1، ص 189ـ190)، چه اين چشمپوشى در واقع به منزله كنارهگيرى از قدرت بود. در اين ميان، خواندن خطبه از ضرب سكه اهميت بيشترى داشت و در منابع تاريخى، خطبه به نام كسى خواندن مجازآ به معناى به خلافت رسيدن او بهكار رفته است (رجوع کنید به مجملالتواريخ و القصص، ص 297ـ298؛ نيز رجوع کنید به دهخدا، ذيل «خطبه كردن» و «خطبه گردانيدن»؛ گولدتسيهر، ج 2، ص 68ـ69). اين دعاها براى خلفا و امرا تا آنجا اهميت داشت كه يك بار كه خطيب در حضور احمدبنطولون، دعا به وى را از ياد برده بود، به فرمان ابنطولون در پايان خطبه تازيانه خورد (مقريزى، 1422ـ1425، ج 4، قسم 1، ص 62).

با وجود حساسيت خلفا و سلاطين به دعا در حق سلطان يا خليفه در خطبه، به گفته ابنخلدون، بسيارى اوقات پايهگذاران خاندانهاى حكومتگر ــكه هنوز سلوك دولتشان بهسبب سادگى و بىخبرى بر پايه عادات باديهنشينى بودــ از اين رسم غفلت مىكردند و به اجمال به دعا براى «ولىّ امر مسلمانان» قناعت مىورزيدند و نام معيّنى را بر زبان نمىآوردند. چنين خطبههايى را خطبه عباسى مىناميدند و اعتقاد بر اين بود كه هر دعاى مجمل و مبهمى در واقع شامل خلفاى عباسى مىشود (ج 1: مقدمه، ص 333).

با توجه به آنچه گفته شد، خلافت و خطابت در عمل ملازم يكديگر شدند و با اينكه هيچيك از مقوّمات خطب جمعه و عيدين طرح موضوعات سياسى و بالمآل رويكرد و ملاحظات سياسى نبود، اين خطبهها از جنبه عبادىِ صرف خارج شدند و به صورت امرى حكومتى با كاركردى بسيار سياسى درآمدند. ازهمينرو اگر خليفهاى در درگيريهاى داخلى ناگزير به خروج از دارالخلافه مىشد و بلاتكليفى سياسى پديد مىآمد، اقامه نماز جمعه و خواندن خطبه تا روشن شدن تكليف خليفه متوقف مىشد (رجوع کنید به طبرى، سلسله 3، ص 1014؛ قرطبى، ص 438). بدينترتيب، يك فريضه عبادى در سايه يكى از اجزاى بر ساخته خود قرار گرفت.

در مراكز خلافت، فقط به نام خليفه و گاه وليعهد خطبه مىخواندند و در ولايات ديگر بهويژه ولايتهاى دورتر، در كنار نام خليفه براى امير نيز دعا مىكردند (صابى، ص 133)، چنانكه در مصر در سده سوم، خطيب جمعه علاوه بر دعا بر معتمد عباسى (حك : 256ـ279)، احمدبن طولون را نيز دعا مىكرد (مقريزى، 1422ـ1425، ج 4، قسم 1، ص 62). آوردن نامى جز نام خليفه در خطبه پايتخت ممكن بود براى خطيب عواقب ناخوشايندى داشته باشد، چنانكه وقتى راضى باللّه خبردار شد كه محمدبن ياقوت (متوفى 323)، رئيس شرطه بغداد، با خطيبان شهر توافق كرده است كه نام او را هم در خطبهها بياورند، آنان را از منصب خطابت بركنار كرد (صابى، همانجا). اين واقعه در ضمن از قدرت يافتن اميران و، در مقابل، ضعيف شدن موقعيت خليفه حكايت داشت؛ بهطورى كه همين خليفه كمتر از دو سال پس از اين واكنش قهرآميز، موقعيتش چنان دچار ضعف شد كه براى جلب حمايت ابنرائق*، به او وعده اميرالامرايى داد و مقرر كرد بر همه منابر دارالخلافه به نام او خطبه بخوانند (رجوع کنید به مسكويه، ج 2، ص20؛ قرطبى، ص 329ـ330). اين امر در تاريخ خلافت بديع و سرآغازى بر انحطاط دستگاه خلافت بود. بااينهمه، اين بدعت وقتى صورت سنّت به خود گرفت كه به فرمان طايعللّه، در 368 به نام عضدالدوله كه به بغداد لشكر كشيده بود، بر منابر شهر خطبه خواندند (رجوع کنید به مسكويه، ج 2، ص 396). از آن پس، اين روش تا پايان خلافت عباسى تقريبآ تداوم داشت و خطبه خواندن به نام سلاطين مستقل قدرتمند چون آلبويه و آلسلجوق، امرى عادى شد (رجوع کنید به ابنجوزى، ج 17، ص 52ـ53؛ ابنكثير، ج 12، ص 181). در خلافت فاطميان نيز اين روند ادامه يافت، مثلا مستنصر فاطمى (حك : 427ـ487) چون نجات حكومت خود را مديون ياريهاى بدرجمالى بود، او را اميرالجيوش خواند و فرمان داد تا پس از نام خليفه نام بدر را هم در خطبهها بياورند. اين خليفه سپس، نام احمدبن على مُكرّم صُلَيحى، فرمانرواى فاطمى يمن، را هم به پاس شايستگيهايش در گسترش قلمرو فاطميان، به خطبههاى ممالك تابع خود افزود (رجوع کنید به السجلات المستنصرية، ص 63ـ65).

با اينكه خطبه خواندن براى يك خليفه يا سلطان درواقع قلمرو نفوذ قدرت او را نشان مىداد، اين قدرت همواره واقعى نبود، چنانكه بسيارى از فرمانروايان و سلاطين محلى در سده چهارم، با آنكه به نام خلفا خطبه مىخواندند، عملا از آنها تبعيت نمىكردند و ولايت آنها به صورت مستقل يا دستكم نيمهمستقل اداره مىشد. آنان درواقع به نام خليفه خطبه مىخواندند تا با دريافت لواء و خلعت*، حكومتشان از جانب او به رسميت شناخته شود و از مواهب معنوى اين مناسبات برخوردار گردند (براى نمونه رجوع کنید به سيوطى، ص 399). از سوى ديگر، خطبه خواندن به نام سلاطين مستقل و بهظاهر تابع خلافت، در بيرون از قلمرو آنها، هميشه نشان گستره قدرت ايشان نبود، مثلا براى سنجر كه مركز حكومتش در خراسان بود، در ولاياتى چون آذربايجان و شام و جزيره و ارّان و مكه و مدينه خطبه مىخواندند. درواقع بهسبب شأن ويژه مذهبى مكه و مدينه، براى سلاطين قدرتمند علاوه بر دارالخلافه در اين دو شهر نيز خطبه خوانده مىشد (رجوع کنید به ذهبى، ج20، ص 362).


منابع :
(1) ابناسفنديار، تاريخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران [1320ش]؛
(2) ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عريان، بيروت 1407/1987؛
(3) ابنجوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412/1992؛
(4) ابنحاج، المدخل، ]قاهره [1401/1981؛
(5) ابنحجر عسقلانى، الدررالكامنة فى اعيان المائة الثامنة، ج 2، حيدرآباد، دكن 1393/1973؛
(6) ابنخلدون؛
(7) ابنطُوَير، نزهةالمُقْلَتين فى اخبار الدولتين، چاپ ايمن فؤاد سيد، بيروت 1412/1992؛
(8) ابنعماد؛
(9) ابنفضلاللّه عمرى، التعريف بالمصطلح الشريف، چاپ محمدحسين شمسالدين، بيروت 1408/1988؛
(10) همو، مسالك الابصار فى ممالك الامصار، سفر3، چاپ احمد عبدالقادر شاذلى، ابوظبى 1424/2003؛
(11) ابنقتيبه، كتاب عيون الاخبار، قاهره 1343ـ1349/ 1925ـ1930؛
(12) ابنكثير، البداية و النهاية، بيروت 1411/1990؛
(13) ابننُباته، ديوان خطب ابننباتة، بيروت ] 1311[؛
(14) احمد زكى صفوت، جمهرة خطب العرب فى عصور العربية الزاهرة، ]قاهره [1352/1933؛
(15) محمداعلىبن على تهانوى، كشاف اصطلاحات الفنون، بيروت: دارصادر، [.بى‌تا]؛
(16) عمروبن بحر جاحظ، البيان و التبيين، چاپ حسن سندوبى، قاهره 1351/1932؛
(17) جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت 1976ـ1978؛
(18) فيروز حريرچى، «ويژگيهاى خطابه در صدر اسلام»، كيهان انديشه، سال 1، ش 1 (مرداد و شهريور 1364)؛
(19) خطيب بغدادى؛
(20) خوارى، تحفه جلاليه، نسخه خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، مجموعه حكمت، ش 194؛
(21) دهخدا؛
(22) ذهبى؛
(23) عبدالوهاببن على سبكى، مُعيدالنِعَم و مُبيد النقَم، بيروت 1407/1986؛
(24) السجلات المستنصرية، چاپ عبدالمنعم ماجد، مصر: دارالفكر العربى، 1954؛
(25) سمعانى؛
(26) عبدالرحمانبن ابىبكرسيوطى، تاريخ الخلفاء، چاپ محمد محيىالدين عبدالحميد، ]قاهره[ 1378/1959؛
(27) شوقىضيف، الفن و مذاهبه فى النثر العربى، قاهره 1365/1946؛
(28) هلالبن مُحَسِّن صابى، رسوم دارالخلافة، چاپ ميخائيل عواد، بغداد 1383/1964؛
(29) صديق حسنخان، ابجدالعلوم، ج 3، بيروت: دارالكتب العلمية، [.بى‌تا]؛
(30) فضلبن حسن طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، چاپ علىاكبر غفارى، بيروت 1399/1979؛
(31) طبرى،تاريخ (ليدن)؛
(32) محمدبن عبدالجبار عتبى، ترجمه تاريخ يمينى، از ناصحبن ظفر جرفادقانى، چاپ جعفر شعار، تهران 1357ش؛
(33) عدنان محمد احمد، «الخطابة السياسية فى صدرالاسلام»، التراث العربى، ش 65 (جمادىالاولى 1417)؛
(34) علىبن ابىطالب (ع)، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، بيروت 1387/1967؛
(35) اسماعيلبن قاسم قالى، كتاب الامالى، بيروت 1404/1984؛
(36) عريببن سعد قرطبى، صلة تاريخالطبرى، در محمدبن جرير طبرى، تاريخ الطبرى: تاريخ الامم و الملوك، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 11، بيروت [.بى‌تا]؛
(37) احمدبن على قلقشندى، صبحالاعشى فى صناعة الانشا، قاهره 1913ـ1920، چاپ افست 1383/1963؛
(38) همو، مآثر الأنافة فى معالم الخلافة، چاپ عبدالستار احمد فراج، كويت 1985؛
(39) محمدصالح كنبو، عمل صالح، الموسوم به شاهجهاننامه، ترتيب و تحشيه غلام يزدانى، چاپ وحيد قريشى، لاهور 1967ـ1972؛
(40) آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، يا، رنسانس اسلامى، ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو، تهران 1364ش؛
(41) مجملالتواريخ و القصص، چاپ سيفالدين نجمآبادى و زيگفريد وبر، نكارهاوزن 1378ش؛
(42) مسكويه؛
(43) محمدبن محمد مفيد، الارشاد، قم: مكتبة بصيرتى، [.بى‌تا]؛
(44) احمدبن على مَقريزى، مُسَوّدَةُ كتاب المواعظ والاعتبار فى ذكر الخطط و الآثار، چاپ ايمن فؤاد سيد، لندن 1416/1995؛
(45) همو، المواعظ و الاعتبار فى ذكر الخطط و الآثار، چاپ ايمن فؤاد سيد، لندن 1422ـ1425/ 2002ـ2004؛
(46) ناصرخسرو، سفرنامه حكيم ناصرخسرو قباديانى مروزى، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1363ش؛
(47) EI2, s.v. "Khatib" (by J. Pedersen).
(48) Ignaz Goldziher, Muslim studies, ed. S. M. Stern, translated from the German by C. R. Barber and S.M. Stern, London 1967- 1971.
/ قنبرعلى رودگر /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7124
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست