responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7043

خزعل (شيخ خزعل) ، خزعل (شيخ خزعل)، حكمران محمّره، شيخ و رئيس قبيله مُحَيْسِن، از 1315 تا ح 1343/1303ش. شيخ‌خزعل به نصرت‌الملك، معزالسلطنه، سردار اقدس و سردار ارفع ملقب بود (كسروى، ص210؛ سليمانى، ص 199؛ بامداد، ج 1، ص 476) و رتبه اميرتومانى (رجوع کنید به كسروى، ص 202؛ تومان*) و سپس اميرنويانى (كسروى، ص210؛ صداوى، ص 155؛ نيز رجوع کنید به نويان*) داشت.

خزعل در 1280 به دنيا آمد. او از طايفه عرب بنى‌كعب* خوزستان و پسر حاج جابرخان نصرت‌الملك، حكمران محمّره، بود. پس از مرگ پدرش در 1298، برادرانش شيخ مزعل و شيخ‌محمد بر سر جانشينى با يكديگر درافتادند. شيخ‌محمد كه پسر بزرگ‌تر بود، در مقابل عشيره كارى از پيش نبرد و چون آنان مزعل را مى‌خواستند شاه نيز لقب نصرت‌الملك را كه از آن شيخ جابر بود، به مزعل داد (اعتمادالسلطنه، ص130؛ كسروى، ص 190ـ191؛ بامداد، همانجا).

شيخ مزعل پس از به قدرت رسيدن، با برادر كوچك‌ترش خزعل كه نزد او مى‌زيست، بدرفتارى مى‌كرد. در نتيجه، اين دو برادر به يكديگر بدگمان بودند (كسروى، ص 201ـ202). در 1315، خزعل با به قتل رساندن مزعل به قدرت رسيد (افضل‌الملك، ص 369؛ رضا پهلوى، ص 109؛ كسروى، ص 202) و با اعمال خشونت و شدت عمل، مخالفت اعضاى طايفه و حتى اغلب شيوخ عرب را خنثى ساخت (رجوع کنید به مصطفى عبدالقادر نجار، ص110؛ كسروى، ص210؛ صداوى، ص158).

بدين‌ترتيب شيخ‌خزعل، شيخِ قبيله محيسن شد و از مظفرالدين‌شاه حكمرانى و سرحددارى محمّره و لقب معزالسلطنه و درجه اميرتومانى گرفت (مصطفى عبدالقادر نجار، ص 106؛ افضل‌الملك، ص 258؛ كسروى، ص 202). شيخ‌خزعل با دختران رجال مشهور و بانفوذ ازدواج مى‌كرد تا موقعيت خود را تحكيم كند (براى نمونه‌اى از اين‌گونه ازدواجها رجوع کنید به كسروى، ص210؛ مستوفى، ج 3، ص 636). از جمله اقدامات خزعل براى تثبيت وضع خويش در خوزستان، از ميان برداشتن شيوخ قبايلى چون شيخِ آل‌خميس، شيخِ بنى‌طُرَف و شيخِ هويزه بود كه به اين ترتيب عشاير آنان زيرنفوذ شيخ‌خزعل قرار گرفتند (كسروى، ص 211).

او ناحيه حكمرانى خود در محمّره و فلاحيه را از حكومت خوزستان جدا كرد. پس از آن، حكومت اهواز را به او دادند و در 1319 به موجب فرمان شاه، جزيره آبادان، بهمنشير، كارون، هنديجان، ده‌ملا و فلاحيه نيز جزو املاك شخصى خزعل گرديد (همانجا؛ ذوقى، بخش 1، ص 490). هم‌زمان با افزايش قدرت شيخ خزعل در خوزستان و به سبب اعطاى امتياز نفت به دارسى در 9 صفر 1319/ 28 مه 1901 (رجوع کنید به دارسى*، امتياز)، توجه انگليسيها به آن منطقه دوچندان شد و براى آنكه در آنجا شورشى روى ندهد، از شيخ خزعل حمايت كردند (رجوع کنید به كسروى، ص212؛ ذوقى، بخش 1، ص 120؛ رجوع کنید به كتاب آبى، ج 4، ص 799، 933، 942).

از اواخر 1318/ اوايل 1901، شيخ خزعل خواستار تضمينهايى از سوى دولت انگليس شد. بدين‌منظور در 1320/ 1902 سرآرتور هاردينگ، وزيرمختار انگلستان در تهران، در نامه‌اى به خزعل اطمينان داد كه در مقابل دولت مركزى از او حمايت خواهد كرد (رجوع کنید بهزرگر، ص 109؛ ذوقى، بخش 1، ص 492ـ493).

اكتشاف و استخراج نفت در خوزستان در 1323/1905 وارد مراحل جديدى شد و شركت نفت ايران و انگليس براى خريد زمينهايى كه لوله‌هاى نفت از آنجا عبور مى‌كرد مستقيمآ با سران بختيارى و شيخ خزعل وارد مذاكره شد (زرگر، ص 41؛ اتحاديه، كتاب 1، ص 85؛ ذوقى، بخش 1، ص 120؛ براى اطلاعات بيشتر رجوع کنید به شركت نفت انگليس و ايران*). در 27 جمادى‌الآخره 1327/ 16 ژوئيه 1909، سرپرسى كاكس (سركنسول انگلستان در بوشهر) ضمن عقد قراردادى با شيخ خزعل، يك ميل مربع (هر ميل مربع معادل ح 590ر2 كيلومترمربع) از اراضى آبادان را براى احداث پالايشگاه از شيخ خزعل خريد. شيخ‌خزعل موافقت كرد كه با دريافت 650 ليره در سال، حفاظت تأسيسات و لوله‌ها و نيز ايجاد امنيت در منطقه را به‌عهده گيرد. افزون بر آن، ده‌هزار ليره هم وام گرفت (فاتح، ص 261؛ ذوقى، بخش 1، ص 121).

خزعل در اين دوران صاحب نفوذ و قدرت فراوانى بود تا جايى كه او را نيمه پادشاه مى‌دانستند. او در زمان خودش يكى از چند نفر ثروتمند ايران بود (تقى‌زاده، ص 162، 344).

شيخ خزعل كه از حمايتهاى محدود انگليس چندان راضى به نظر نمى‌رسيد، در رمضان 1325/ اكتبر 1907 به كنسول انگلستان در محمّره شكايت كرد و خواهان تضمين‌نامه كتبى براى حمايت از خود و فرزندانش شد. انگليس نيز براى پيشگيرى از درخواست حمايت خزعل از روسيه، در 1326/ 1908 ضمانت‌نامه‌اى كتبى به وى داد (ذوقى، بخش 1، ص 495ـ497). ولى دامنه درخواستهاى شيخ از دولت انگليس روز به روز گسترده‌تر مى‌شد و او خواهان تضمينهاى بيشتر و محكم‌ترى بود. بنابراين در 1328/1910 قراردادى كه در عين حال تضمين‌نامه دولت انگليس هم بود، در محمّره ميان شيخ خزعل و كاكس بسته شد (لورين، ص 58؛ ذوقى، بخش 1، ص 501؛ رايت، ص 192). البته با اين قيد كه شيخ و جانشينان او مى‌بايد وظايف خود را در قبال حكومت مركزى ايران به جاآورند (لورين، ص 58ـ59؛ زرگر، ص 109). اگرچه شيخ با انگليسيها مناسبات ويژه‌اى داشت، اما آنان مى‌دانستند كه او تحت حمايت دولتشان نيست (ذوقى، بخش 1، ص 502؛ رايت، همانجا).

در 1331/1913، شيخ خزعل بار ديگر از دولت انگليس خواست كه حمايت از جانشينش را اعلام نمايد و بين وى و بختياريها نيز صلح برقرار كند. همچنين دولت ايران را به قبول خودمختارى وى در مناطق تحت حاكميتش وادار نمايد. در 14 ذيحجه 1332/ 3 نوامبر 1914، كلنل ناكس (كفيل نماينده سياسى انگلستان در بوشهر) در نامه‌اى به شيخ خزعل نوشته بود كه براى تصرف بصره ممكن است به كمك او نياز باشد (ذوقى، بخش 1، ص 502ـ503) و در ازاى اينكه شيخ خزعل در ائتلاف امير عبدالعزيز سعودى و شيخ مبارك‌الصباح كويتى عليه عثمانيها در بصره شركت نمايد، انگليس نيز در مقابل دولت ايران به او كمك مى‌كند (مجتهدزاده، ص 109). در 3 محرّم 1333/ 22 نوامبر 1914، كاكس نامه ديگرى براى خزعل فرستاد كه در آن تعهدات و تضمينهاى بيشترى در حمايت از حكمرانى او داده شده بود (رجوع کنید به ذوقى، بخش 1، ص 503؛ غنى، ص 356).

با آغاز جنگ جهانى اول (1914)، شيخ خزعل تمام توان خود را به كار گرفت تا از منافع انگليسيها دفاع كند. آنها نيز تسليحات در اختيار شيخ و رؤساى بختيارى قرار دادند (زرگر، ص 44). در جنگ، عثمانيها تلاش كردند ايران را از موضع بى‌طرفى خارج كنند. آنان به شيخ خزعل گفتند به سود دولت عثمانى وارد جنگ شود وگرنه، به محمّره حمله مى‌كنند. همچنين شيخ غضبان و اهالى عماره را تحريك كردند تا كارون، ناصرى و محمّره را تصرف كنند (كتاب سبز، ص 91؛ استرانك، ص 291).

در ربيع‌الاول 1332/ ژانويه 1915، شورش عربهاى طايفه بني‌لام و بنى‌طرف و نيز تيره‌هايى از طايفه كعب بر شيخ خزعل، در پى تبليغات عثمانى و دعوت به جهاد در برابر كافران مهاجم به سرزمينهاى اسلامى و نيز ناخشنودى طوايف از شيوه حكومت خودكامه او، خيلى زود به بحرانى جدّى براى دولت انگلستان و شيخ‌خزعل تبديل شد. اين شورش كه منافع انگليس را در منطقه نفتى خوزستان به‌طور جدّى تهديد مى‌كرد، سرانجام با ورود 500 ،12سرباز انگليسى از جبهه بين‌النهرين به خوزستان و مساعى شيخ‌خزعل خاتمه يافت؛ هرچند اين واقعه ضربه سختى به حيثيت شيخ‌خزعل و حكومت او زد و انگليسيها را كه درباره توانايى خزعل براى حفظ امنيت خوزستان دچار ترديد شده بودند به چاره‌جويى واداشت (رجوع کنید به انصارى، ص 204ـ205؛ سفيرى، ص 52؛ گركه، كتاب 1، ص 163).

در خلال جنگ جهانى اول، علماى بزرگ نجف فتاوى و نامه‌هايى براى ترغيب شيخ خزعل و دعوت از او براى شركت در جهاد با انگليسيها فرستادند، اما او كماكان مناسبات خود را با انگليسيها حفظ كرد (رجوع کنید به جهاديه، ص 59ـ60، 80، 84). در 24 صفر 1336/ 10 دسامبر 1917، دولت انگليس نشان فرمانده بزرگ امپراتورى هند را به شيخ اعطا نمود (استرانك، ص 314) و اين خود تأكيد دوباره‌اى بر مناسبات دوستانه شيخ با دولت انگليس بود. پس از پايان جنگ، شيخ فرصتى دوباره يافت تا به سركوب مخالفان و رقباى محلى خود بپردازد (ذوقى، بخش 1، ص 504).

شيخ خزعل كه در سالهاى 1312 تا 1317 وارد يكى از لژهاى فراماسونرى مصر شده بود، در 1340 به درجه استادى ارتقا يافت و در ضمن پيشنهاد كرد تا لژى به نام خودش در خرمشهر داير نمايد. به نوشته رائين (ج 2، ص 375ـ377) گراندلژ مصر پيشنهاد خزعل را بررسى كرد و فرمان تأسيس لژ خزعل‌خان را صادر نمود.

پس از به قدرت رسيدن رضاخان، در عرصه سياست درگيريهايى ميان او و شيخ خزعل به وجود آمد. شيخ خزعل تلاش كرد تا با حمايت كردن از سيد ضياءالدين طباطبايى و وليعهد، محمدحسن ميرزا، تغييرى در اوضاع نابسامان سياسى ايجاد كند، اما كارى از پيش نبرد (بهار، ج 1، ص 103ـ104). رضاخان با مطرح كردن بدهيهاى معوقه شيخ خزعل به دولت (لورين، ص 45)، در پى تحريك شيخ و بهانه‌اى براى لشكركشى به خوزستان بود (مكى، ج 3، ص 163). رضاخان با ادعاى اينكه مى‌خواهد مملكت را از شر ملوك‌الطوايفى برهاند، در تدارك سفر به خوزستان برآمد (رضا پهلوى، ص 12). در اين ميان، منافع انگلستان اقتضا مى‌كرد كه از حكومت مركزى و يكپارچه در مقابل حكومتهاى خودمختار محلى حمايت كند. با وجود اين، سياستمداران ارشد انگليسى درگير تناقضى آشكار در حمايت از شيخ يا حمايت از حكومت مركزى ايران به رهبرى رضاخان شده بودند (رجوع کنید به لورين، ص 59ـ60، 65؛ غنى، ص 359؛ نيز رجوع کنید به ايران و انگليس*، روابط). آنان از سردارسپه خواستند كه رعايت حال خزعل را بنمايد و از سوى ديگر، به خزعل توصيه كردند كه از رضاخان اطاعت كند (رستاخيز ايران، ص 153)، ولى پس از پيروزى بلشويكها در روسيه از حمايت خزعل دست برداشتند و به منظور تحكيم دولت مركزى، سردارسپه را تقويت كردند (دولت‌آبادى، ج 4، ص 260؛ سوداگر، ص 783؛ غنى، ص 362). سپس آرتور ميليسپو، رئيس ماليه ايران، مأمور وصول 000، 430 تومان ماليات عقب‌افتاده خزعل شد (مكى، همانجا؛ مستوفى، ج 3، ص 638). پيش از اين، شيخ نه‌تنها مالياتى به دولت نمى‌پرداخت، بلكه هزينه‌هاى تأمين امنيت خوزستان را نيز مطالبه مى‌كرد. در پى فشار ميليسپو، شيخ خزعل نه تنها ماليات خوزستان را در «كنترات» خود دانست، بلكه رضاخان را غاصب حكومت خواند (مكى، ج 3، ص 163ـ164؛ كسروى، ص 226؛ مستوفى، ج 3، ص 640).

بدين‌ترتيب، مناسبات شيخ خزعل و رضاخان تيره و سپس قطع گرديد (مكى، همانجا؛ لورين، ص 68ـ69). شيخ براى مقابله با رضاخان، با برخى از خانهاى بختيارى، كميته قيام سعادت را تشكيل داد و با ارسال تلگراف به سفارتخانه‌هاى خارجى در تهران، رضاخان را به غصب حكومت احمدشاه متهم كرد و از احمدشاه كه در پاريس به سر مى‌برد، خواست تا از طريق خوزستان به ايران بازگردد (لورين، ص 68؛ مكى، ج 3، ص 179؛ كسروى، ص 236؛ مستوفى، همانجا). احمدشاه كه چندان موافقتى با اقدامات شيخ نداشت، هيچ پاسخى براى او ارسال نكرد (مكى، همانجا؛ كسروى، ص 237). شيخ همچنين تلگرافى براى علماى نجف فرستاد تا آنان را با خود هم‌رأى سازد، اما پاسخ آنان هم به شيخ منفى بود (كسروى، همانجا). خزعل دست يارى به سوى اسماعيل‌خان صولت‌الدوله رهبر ايل قشقايى، و غلام‌رضاخان والى پشتكوه، دراز نمود (بيات، ص17؛ اتحاديه، كتاب 1، ص 96؛ مكى، ج 3، ص 165) اما برخلاف انتظار او، عشاير قشقايى خود را از اين معركه دور نگاه داشتند، هرچند غلام‌رضاخان به‌پشتيبانى از خزعل تمايل‌داشت (كسروى، ص237؛ بيات، ص21). ظاهرآ سيدحسن مدرس*، از نمايندگان فراكسيون اقليت مجلس، و ساير اعضاى اين فراكسيون با اقدام شيخ خزعل موافق بودند (رجوع کنید به مكى، ج 3، ص 173؛ مستوفى، ج3، ص639). كميته قيام سعادت با اطلاع كنسول وقت انگليس در اهواز تشكيل شد و او وعده همه‌گونه كمك مالى و مهمات و توپ و اسلحه را به آنان داده بود (مكى، ج 3، ص 156).

رضاخان با خواندن تلگرافى كه خزعل توسط سفارت تركيه به مجلس شوراى ملى فرستاده بود و در آن اهداف خود و كميته قيام سعادت را شرح داده بود، عزم خود را براى حركت به سمت خوزستان جزم نمود و در 13 آبان 1303، عازم خوزستان شد. در اصفهان، كنسول انگليس به ديدار رضاخان رفت تا او را از ادامه سفر باز دارد ولى با مخالفت او مواجه شد (رضا پهلوى، ص 6ـ8، 31ـ32). رضاخان پس از ورود به شيراز، تلگرافى از خزعل مبنى‌بر اظهار ندامت دريافت كرد، ازاين‌رو خواستار تسليم بدون قيد و شرط و قطعى او شد و در 26 آبان 1303 وارد بوشهر شد. سپس ابلاغيه‌اى نوشت و دستور داد تا برفراز خوزستان پخش كنند. مضمون اين ابلاغيه مقصر دانستن خزعل، بى‌گناهى مردم عادى و دعوت آنان به زمين گذاشتن سلاح و اطاعت از نيروهاى دولتى بود. رضاخان از طريق بوشهر با كشتى به سوى بندر ديلم‌حركت كرد (همان، ص40ـ42، 51، 59ـ61، 63).

در تمام مدت تهديدات ظاهرى و هشدارهاى انگليسيها و برحذر داشتن رضاخان از جنگ و جدال ادامه داشت (همان، ص 80ـ81؛ زرگر، ص 117)، اما مضمون تلگرافهايى كه ميان رضاخان و خزعل رد و بدل شده است، نشان از موضع قدرت رضاخان و موضع ضعف، تسليم و انقياد خزعل دارد. رضاخان پس از رسيدن به اهواز در عمارت خزعل جاى گرفت و در ديدارى كه با او داشت از او خواست كه مطيع و منقاد باشد (رجوع کنید به رضا پهلوى، ص 85ـ86، 98، 146ـ148). همچنين اصرار داشت كه شيخ خزعل به تهران بيايد، اما شيخ طفره مى‌رفت (لورين، ص 91). رضاخان پس از گماردن فضل‌اللّه زاهدى* به رياست حكومت نظامى خوزستان، به تهران بازگشت. زاهدى محرمانه از سوى رضاخان دستور داشت تا خزعل را دستگير كند (رضا پهلوى، ص 248ـ249). او با استفاده از غفلت خزعل، در ضيافتى او را دستگير كرد و فورآ به تهران فرستاد. خزعل و سه پسرش سالها در شميران در خانه‌اى كه تحت‌نظر بود، زندگى كردند (سالور، ج 9، ص 7288؛ سديدالسلطنه، ص 356ـ357؛ رضا پهلوى، همانجا). سرانجام در 1315ش، مأموران شهربانى وى را در همين خانه به قتل رساندند (رجوع کنید به مكى، ج 3، ص 300).

از شيخ خزعل كتابى به نام الرياض‌الخزعلية فى السياسة الانسانية در دو مجلد، در مصر به چاپ رسيده است. كسروى مدعى است شيخ خزعل به فردى پول داد تا اين كتاب را به نام او تأليف كند (خزعل، ج 1، ص 3؛ كسروى، ص 230؛ آقابزرگ طهرانى، ج 11، ص 324). همچنين، به نوشته وى (همانجا) شيخ ساليانه هزاران ليره در ميان روزنامه‌نگاران مصرى و عراقى پخش مى‌كرد تا در روزنامه‌ها و مجلات، او را امير عربستان بنامند. نيز با حمايت از شعرا بر آن بود تا به لقب «المحسن‌الكبير» مشهور شود.


منابع :
(1)آقابزرگ طهرانى؛
(2) منصوره اتحاديه، رضاقلى‌خان نظام‌السلطنه، تهران 1379ش؛
(3) محمدحسن‌بن على اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ ايرج افشار، تهران 1350ش؛
(4) غلامحسين افضل‌الملك، افضل‌التواريخ، چاپ منصوره اتحاديه و سيروس سعدونديان، تهران 1361ش؛
(5) مصطفى انصارى، تاريخ خوزستان: 1878ـ 1925 (دوره شيخ‌خزعل)، ترجمه محمد جواهركلام، تهران 1377ش؛
(6) مهدى بامداد، شرح‌حال رجال ايران در قرن 12 و 13 و 14 هجرى، تهران 1357ش؛
(7) محمدتقى بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران، تهران 1323ـ1363ش؛
(8) كاوه بيات، شورش عشايرى فارس: 1309ـ1307ه .ش، تهران 1365ش؛
(9) حسن تقى‌زاده، زندگى طوفانى: خاطرات سيدحسن تقى‌زاده، چاپ ايرج افشار، تهران 1372ش؛
(10) جهاديه: فتاوى جهاديه علما و مراجع عظام در جنگ جهانى اول، به كوشش محمدحسن كاووسى‌عراقى و نصراللّه صالحى، تهران: وزارت امورخارجه، 1375ش؛
(11) خزعل، كتاب ]ال[رياض‌الخزعلية فى‌السياسة الانسانية، قاهره 1321؛
(12) يحيى دولت‌آبادى، حيات يحيى، تهران 1362ش؛
(13) ايرج ذوقى، تاريخ روابط سياسى ايران و قدرتهاى بزرگ: 1925ـ 1900، بخش 1، تهران 1368ش؛
(14) اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونرى در ايران، تهران 1378ش؛
(15) رستاخيز ايران: مدارك مقالات و نگارشات خارجى 1299ـ 1323، گردآورنده: فتح‌اللّه نورى اسفنديارى، ]تهران[: ابن‌سينا، [1335ش]؛
(16) رضا پهلوى، شاه ايران، رضاشاه كبير: سفرنامه خوزستان، تهران 1355ش؛
(17) على‌اصغر زرگر، تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس در دوره رضاشاه، ترجمه كاوه بيات، تهران 1372ش؛
(18) قهرمان‌ميرزا سالور، روزنامه خاطرات عين‌السلطنه، ج 9، چاپ مسعود سالور و ايرج افشار، تهران 1379ش؛
(19) محمدعلى سديدالسلطنه، سفرنامهسديدالسلطنه: التدقيق فى سيرالطريق، چاپ احمد اقتدارى، تهران 1362ش؛
(20) فلوريدا سفيرى، پليس جنوب ايران: اس. پى. آر.، ترجمه منصوره اتحاديه (نظام مافى) و منصوره جعفرى فشاركى (رفيعى)، تهران 1364ش؛
(21) كريم سليمانى، القاب رجال دوره قاجاريه، تهران 1379ش؛
(22) محمدرضا سوداگر، رشد روابط سرمايه‌دارى در ايران: مرحله گسترش 1342ـ 1357، تهران 1369ش؛
(23) عليرضا صداوى، خوزستان در آيينه‌ى تاريخ: تاريخ بنى‌كعب و ماجراى شيخ‌خزعل، تهران 1379ش؛
(24) سيروس غنى، ايران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ترجمه حسن كامشاد، تهران 1377ش؛
(25) مصطفى فاتح، پنجاه سال نفت ايران، تهران 1358ش؛
(26) كتاب آبى: گزارشهاى محرمانه وزارت امورخارجه انگليس درباره انقلاب مشروطه ايران، به‌كوشش و ويراستارى احمد بشيرى، تهران: نشر نو، 1362ـ1369ش؛
(27) كتاب سبز، تهران: نشر تاريخ ايران، 1363ش؛
(28) احمد كسروى، تاريخ پانصد ساله خوزستان، تهران 1362ش؛
(29)اولريش گركه، پيش به سوى شرق: ايران در سياست شرقى آلمان در جنگ جهانى اول، ترجمه پرويز صدرى، تهران 1377ش؛
(30) سرپرسى لورين، شيخ‌خزعل و پادشاهى رضاخان، ترجمه محمد رفيعى‌مهرآبادى، تهران 1363ش؛
(31) پيروز مجتهدزاده، خليج‌فارس: كشورها و مرزها، تهران 1379ش؛
(32) عبداللّه مستوفى، شرح زندگانى من، يا، تاريخاجتماعى و ادارى دوره قاجاريه، تهران 1360ش؛
(33) مصطفى عبدالقادر نجار، التاريخ‌السياسى لامارة عربستان العربية: 1897ـ 1925، ]قاهره [1971؛
(34) حسين مكى، تاريخ بيست‌ساله ايران، ج 3، تهران 1362ش؛
(35) William Theodor Strunk, "The reign of Shaykh Khaz'al Ibn Jabir and the suppression of the principality of Arabistan: a study in British imperialism in southwestern Iran, 1897-1925", Ph. D. dissertation, The Department of History, Indiana University, 1977.
(36) Denis Wright, The Persians amongst the English: episodes in Anglo-Persian history, London 1986.
/ مسعود عرفانيان /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7043
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست