responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6995

خَرَقانى، ابوالحسنعلى‌بن احمدبن جعفر ، خَرَقانى، ابوالحسنعلى‌بن احمدبن جعفر، عارف و صوفى نامدار قرن چهارم و پنجم.

خرقانى در روستاى خرقان* نزديك بسطام* (هجويرى، ص 248؛ ياقوت حموى، ذيل «خرقان») و احتمالا در سال 352 (رجوع کنید به سمعانى، ج 2، ص 347ـ 348) يا 351 (خوافى، ج 2، ص 522) به دنيا آمد. نام پدر او در برخى منابع (رجوع کنید به همانجا؛ خواندمير، ج 2، ص 310؛ هدايت، ص 41) به پيروى از جامى (1386ش، ص 303)، جعفر آمده (د.اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه) كه احتمالا از نوع نسبت دادن شخص به نياى پدرى است.

خاندان خرقانى از طبقه‌اى فرودست بودند، لذا از احوال وى اطلاع زيادى در دست نيست. درباره نوجوانى او همين‌قدر مى‌دانيم كه به خربندگى، چراندن رمه و هيزم‌كشى اشتغال داشته (سمعانى، ج 2، ص 347) و به قول خواجه عبداللّه انصارى (ص520ـ521)، امّى باقى مانده است. در سخنان خرقانى نيز نشانه‌هايى از اين امّى بودن، از قبيل اشتباه در تلفظ عبارات شايع عربى و ردپاى لهجه محلى وجود دارد (رجوع کنید به نوشته بر دريا، مقدمه شفيعى كدكنى، ص 114ـ115؛ براى اطلاع بيشتر در اين‌باره رجوع کنید به همان مقدمه، ص 124ـ135). البته از برخى سخنان او (براى نمونه رجوع کنید به نوشته بر دريا، ش 621، 625، 758، 1013) برمى‌آيد كه با قرآن آشنايى داشته و شايد هم تا همين حد درس آموخته بوده است. از خود وى نيز نقل شده كه با بيتوته بر مزار بايزيد بسطامى*، يكباره قرآن را آموخته است (رجوع کنید به عطار، ص 661ـ662). لندلت نيز سواد اين روستازاده عامى را حداكثر در همين حد، معقول دانسته است (رجوع کنید به د.ايرانيكا، ذيل «ابوالحسن خرقانى»). اما اينكه خرقانى راسخ در علوم شريعت و از فضلا و فقهاى روزگار محسوب شده (نامه دانشوران ناصرى، ج 1، ص 282، 284)، يا اغراق است يا به علوم باطنى و غيركسبى وى اشاره دارد.

به‌طور كلى، آگاهى در باب زندگى خرقانى را بايد با احتياط از انبوه مقامات و اقوالى كه در منابع و رسالات پراكنده صوفيه آمده‌است، كه طبعآ از افراط و اشتباه بر كنار نيست، جستجو كرد. تقريبآ همه مقامه‌نويسان وى معتقدند سلوك خرقانى با زيارت و همت جستن از مزار بايزيد در بسطام آغاز شده و از روحانيت وى تربيت يافته‌است (عطار؛ جامى، همانجاها). احتمالا خرقانى به‌جز مدت كوتاهى كه در خانقاه ابوالعباس قصاب آملى (در آمل طبرستان) رفت‌وآمد داشت (رجوع کنید به محمدبن منور، بخش1، ص49ـ 50)، بقيه عمر را در كلاته خود در خرقان به سر برده است (رجوع کنید به عطار، ص 671ـ672). به نظر مى‌رسد براثر تحمل سالها رياضت و انزوا در خانقاه (رجوع کنید به نوشته بر دريا، ش 1155)، شهرت معنوى خرقانى چنان خرقان و بسطام را درنورديد كه مشاهير آن روزگار به شوق زيارت و طلب همت، از راه دور به خانقاه وى مى‌آمدند (رجوع کنید به هجويرى، همانجا). ملاقاتهاى ابوسعيد ابوالخير (متوفى 440) با خرقانى در خانقاه وى و احترام متقابل اين دو به يكديگر، با وجود اختلاف مشرب (رجوع کنید به ادامه مقاله: طريقت و مشرب خرقانى)، با جزئيات در منابع و مقامات هر دو صوفى آمده‌است (رجوع کنید به هجويرى، همانجا؛ محمدبن منور، بخش 1، ص 136ـ138، 143ـ144؛ نوشته بر دريا، ش 626، 1152). با اينكه براى اين ديدارها تاريخى ذكر نشده، گراهام (ص 253) حدس زده ملاقاتى كه در آن ابوسعيد متحول شد، در حدود 424 اتفاق افتاده‌است. ديدار ابوالقاسم قُشَيرى (متوفى 465)، صوفى بزرگ و نامدار خراسان، با خرقانى از نظر تاريخى محتمل است اما وقوع آن در منابع صوفيان متناقض گزارش شده‌است. گزارش هجويرى (همانجا) حاكى از آن است كه قشيرى خرقانى را نديده، و از او نقل مى‌كند كه با ورود به خرقان از هيبت خرقانى زبانش بند آمده و گويى از ولايت خود معزول شده است. گزارش يكى از مقامات خرقانى به‌نام ذكر قطب السالكين (رجوع کنید به نوشته بر دريا، ش 511) نيز حاكى از آن است كه قشيرى همواره در حسرت ديدار خرقانى بوده است. اما بنابه گزارش يكى از افراد خاندان ابوسعيد، ابوروح (ص 98)، قشيرى در راه حج به خرقان رسيد و سه ماه مهمان خرقانى بود. در همين مدت، به اشارت خرقانى سفر مكه را به عزم آشتى با ابوسعيد رها كرد و براى طلب رضاى وى به نيشابور رفت. همچنين گفته شده سبب توجه ابن‌سينا (متوفى 428) به عالم معنى و ميل او از فلسفه به عرفان، ديدار وى با خرقانى و مشاهده كرامتى از او بوده‌است (نامه دانشوران ناصرى، ج 1، ص 287ـ288). البته اين نقل كه افسانه‌آميز مى‌نمايد، در مقامات خرقانى بارها آمده و در تذكره‌هاى ادبى نيز به آن اشاره شده است (براى نمونه رجوع کنید به نوشتهبردريا، ش521، 1142؛ امين احمد رازى، ج 2، ص335). در روايت مولوى در مثنوى (دفتر6، بيت 2044 به بعد)، به‌جاى ابن‌سينا، درويشى طالقانى به ملاقات خرقانى مى‌رود و حدس زرين‌كوب (1366ش، ص 144) آن است كه از نظر مولوى به نظر نمى‌رسد حكيمى چون ابن‌سينا اهل سلوك و ديدار با صوفيان باشد. البته اصل اين ملاقات نيز از نظر تاريخى محل تأمل است (براى امكان حضور ابن‌سينا و زمان آن در حدود خراسان رجوع کنید به محمدبن منور، بخش 1، مقدمه شفيعى كدكنى، ص چهل‌وچهار ـ چهل‌وشش). دانش‌پژوه با توجه با گفتگوهاى رد و بدل شده، اين ملاقات را افسانه شمرده است (رجوع کنید به ابن‌سينا، مقدمه، ص 195ـ196). به‌علاوه، ابن‌سينا در آثار خود هرگز اصول تصوف را كاملا به رسميت نشناخته و در زندگى خويش نيز مشى صوفيان را دنبال نكرده است، ازاين‌رو، اين باور كه ميل به عرفان در بوعلى محصول ديدار او با ابوسعيد و خرقانى است، نادرست به نظر مى‌رسد (رجوع کنید به فروزانفر، ص 307ـ308، 314).

ديدار و مناظره تخيلى ناصرخسرو (متوفى 481) با خرقانى را نيز نخستين بار دولتشاه سمرقندى (ص 107ـ109) نقل كرده‌است. در اين نقل آمده كه خرقانى در برابر حكيم قباديانى حجيت عقل ناقص را رد كرد و با نشان دادن كرامتى، ناصرخسرو را سرسپرده خود ساخت. در برخى منابع ديگر نيز از ملاقات يا شاگردى ناصرخسرو نزد شاگردِ خرقانى سخن رفته است (رجوع کنید به هدايت، ص 42؛ خوانسارى، ج 8، ص 162). در حالى كه ناصرخسرو چنان‌كه در سفرنامه (ص 4) آورده، سفر هفت ساله خود را در 437، يعنى دوازده سال پس از وفات خرقانى، آغاز كرده است (همان، مقدمه دبيرسياقى، ص سيزده).

آنچه نسبتآ پذيرفتنى مى‌نمايد ملاقات خرقانى با سلطان محمود غزنوى (متوفى 421) است كه البته با اختلاف در جزئيات، علاوه بر منابع صوفيه (رجوع کنید به عطار، ص 668ـ670؛ شمس‌تبريزى، دفتر2، ص 111؛ باخرزى، ج 2، ص 117؛ افلاكى، ج 1، ص 252ـ253)، در تاريخ بناكتى (ص 224ـ226) نيز آمده است. چون گفته شده حسن ميمندى فرستاده سلطان محمود نزد خرقانى بوده (افلاكى، همانجا)، احتمالا اين ملاقات بين سالهاى 405ـ417، زمان صدارت حسن ميمندى، اتفاق افتاده‌است (رجوع کنید به تورتل،ص241). در اين ملاقات‌تاريخى، خرقانى ابتدا در برابر سلطان محمود بى‌اعتنايى نشان مى‌دهد و وقتى محمود در پيغامى خود را مصداق اولى‌الامر مى‌خواند و اطاعت خود را به نص قرآن (رجوع کنید به نساء : 59) بر او لازم مى‌شمارد، خرقانى پيام مى‌دهد چندان به‌طاعت حق مشغول است كه به‌طاعت رسول نمى‌رسد، چه جاى اولى‌الامر. ناچار محمود به خانقاه وى مى‌رود و در برابر مقام زهد خرقانى خضوع مى‌ورزد و پس از ديدن كرامت و شنيدن پندى از وى، با دعا و هديه او به گرمى بدرقه مى‌گردد (عطار؛ باخرزى؛ شمس‌تبريزى؛ افلاكى، همانجاها).

از همسر و فرزندان خرقانى نيز جز آگاهيهايى پراكنده و غيرقابل اعتماد، چيزى در دست نيست. بنابر گزارش مقامه‌نويسان، همسر وى كه بيشتر در جريان ديدار خرقانى با ابن‌سينا از او ياد مى‌شود، به ناسازگارى شهره بود (رجوع کنید به عطار، ص 667ـ668). از فرزندان خرقانى، ابوالقاسم در شب ازدواج به‌طرز مشكوكى به قتل رسيد و احمد وقتى براى كسب علم به عراق مى‌رفت، دچار راهزنان شد (محمدبن منور، بخش 1، ص 135؛ نوشته بر دريا، ش 528). اما هجويرى (ص 262) احمد را يكى از مشايخ معاصر خويش و جانشين خرقانى معرفى كرده‌است. گويا احمد پس از فوت خرقانى، در سلك مريدان ابوسعيد ابوالخير نيز بوده است (رجوع کنید به عطار، ص 667؛ زرين‌كوب، 1363ش، ص 59؛ د. ايرانيكا، همانجا).

معروف‌ترين شاگرد و مريد خرقانى، خواجه‌عبداللّه انصارى* است كه خرقانى را با وجود امّى بودن از منتهيان معرفت و مقام او را ختم ارشاد معنوى دانسته است (رجوع کنید بهانصارى، ص 373ـ374،520ـ521). وى كه عالمى حنبلى بود، پس از ملاقات با خرقانى به تصوف متمايل شد و خود را گنجى دانست كه كليدش به دست خرقانى بوده است (همان، ص 541ـ542؛ نوشته بر دريا، ش 523).

در قرن پنجم، نيشابور خاستگاه مشايخى بود كه جذبه و همت ايشان در هاله‌اى از قدسيتى خردگرايانه، صوفيان اطراف را كه در روستاى زادگاه خود به‌سر مى‌بردند، تحت سيطره معنوى خود داشت. اين تيره از صوفيان را بايد سرچشمه «تصوف خراسان» دانست. از چهره‌هاى نام‌آور اين جريان بايد از بايزيد بسطامى، خواجه‌عبداللّه انصارى، ابوالحسن خرقانى، ابوالعباس قصاب آملى و شيخ‌احمد جام* ژنده‌پيل نام برد كه به «پيران خراسان» شهره‌اند (رجوع کنید به پير*، در عرفان). سهروردى (ج 1، ص 503) نيز كه خرقانى را پس از حلاج* و بايزيد در سلسله‌اى با عنوان «خسروانيان» قرار داده، احتمالا بر اين باور بوده‌است كه اينان تصوف خراسان يا همان طريقت اهل سكر را از يك منبع ايرانىِ پيش از اسلام گرفته‌اند. از ويژگيهاى اين تصوف، طلب همت و ارشاد بلكه خلافت بى‌واسطه از پيران پيشين به شيوه غايبانه است. درباره خرقانى هم گفته مى‌شود بايزيد از روى فراست، سالها پيش از به‌دنيا آمدن خرقانى با شنيدن بوى او از جانب خرقان، مژده زادنش را داده و خلافت خود را بدو واگذار كرده است (عطار، ص 661؛ شمس تبريزى، دفتر1، ص 117؛ جامى، 1386ش، ص 303). بدين‌ترتيب، خلافت معنوى بايزيد بسطامى با يك قرن فاصله، بى‌واسطه از آنِ خرقانى است. البته صوفيان فراتر رفته و مدعى شده‌اند كه بايزيد نيز در سلوك خود تحت تأثير خرقانى بوده، دائمآ از باطن وى مدد مى‌جسته و در گفتارش او را به درجاتى بر خود مقدّم مى‌داشته است (عطار، ص 661ـ662؛ مولوى، دفتر4، بيت 1802ـ1836). اين‌گونه خلافت غيررسمى را كه بدون درك صحت و اِسناد خرقه است، بايد نوعى رابطه اويسى دانست؛ رابطه‌اى كه در آن به ارادت و ارشاد معمول بين پير و مريد نيازى نيست. گفتنى است از خرقانى نيز نقل شده كه در خواب، خود و بايزيد و اويس قرنى را در يك كفن ديده است (رجوع کنید به عطار، ص 685). ابوعلى فارمَدى (متوفى 477) نيز كه خرقانى را سرحلقه خواجگان خراسانى معرفى مى‌كند، به شيوه اويسى، نسب سلسله خود را به ابوالقاسم قشيرى مى‌رساند، با اينكه احتمالا هرگز خرقانى و قشيرى را نديده است (پارسا، ص10؛ د.اسلام، همانجا). نقشبنديه نيز يكى از نِسَب سلسله خود را از طريق فارمدى به بايزيد و خرقانى و از آنجا به امام جعفر صادق عليه‌السلام رسانده‌اند (پارسا، ص 10، 12؛ درباره امكان رؤيت و ارادت بايزيد به امام صادق رجوع کنید به همان، تعليقات طاهرى عراقى، ص120ـ129). در واقع نقشبنديه بى‌هيچ قرينه و سندى، ارادت خرقانى به بايزيد را مانند سرسپردگى بايزيد به امام صادق عليه‌السلام، رابطه‌اى اويسى تلقى كردند (رجوع کنید به همانجا). از سوى ديگر، انصارى (ص 372) تلويحآ اشاره دارد كه ابوالعباس قصاب آملى، مرشد بزرگ طبرستان و پيرابوسعيد ابوالخير، خرقانى را جانشين خود قرار داده و پيشگويى كرده است كه «اين بازارك ما با خرقانى افتد». رشيدالدين ميبدى (ج 2، ص 563) نيز تصريح دارد قصاب در آمل پيش از مرگ، خرقانى را به جانشينى خود برگزيده است. اما خاندان بوسعيد (رجوع کنید به محمدبن منور، بخش 1، ص 38، 44ـ45) مدعى بودند بوسعيد سالى در آمل تحت تربيت مستقيم قصاب قرار داشته و از او خرقه گرفته است (نيز رجوع کنید به عطار، ص 806). همچنين گفته شده ابوعبداللّه محمد داستانى (متوفى 417)، شيخ طيفوريه در بسطام، با خرقانى كشمكش داشته است. سبب اين اختلاف به روشنى معلوم نيست. بنابر گزارش محمدبن منور (بخش 1، ص 49ـ50)، قصاب آملى به عنوان داور در نزاع ميان اين دو بر سر اصالت قبض يا بسط در تصوف، موضع بى‌طرفانه‌اى اتخاذ كرد. لندلت اصل اين نزاع را بر سر ميراث روحانى بايزيد دانسته‌است (رجوع کنید به د.ايرانيكا، همانجا). البته رقابت بين ابوعبداللّه داستانى، كه نسبش به بايزيد مى‌رسد، با خرقانى كه خود را ظهور دوباره بايزيد و مريد غايبانه وى مى‌دانست، بعيد نيست. به هر حال، خرقانى چنان‌كه خود وى تأكيد مى‌ورزيد (رجوع کنید به ادامه مقاله : طريقت و مشرب خرقانى)، از قيد سلسله و خرقه رسمى از مشايخ آزاد بوده است. لندلت نيز پيوستن خرقانى به‌تصوف رسمى را تاحدودى مشكوك خوانده است (رجوع کنید به د.ايرانيكا، همانجا).

خرقانى در عاشوراى 425 از دنيا رفت و در خرقان به خاك سپرده شد (سمعانى، ج 2، ص 347ـ348). گفته شده كه آرزوى وى دفن در بسطام، در جوار مقبره بايزيد بوده است (د.اسلام، همانجا؛ نيز رجوع کنید به عطار، ص 715). ابن‌بطوطه (ج 1، ص 433) نيز در بسطام بر سر مزار خرقانى حاضر شده است. اما قزوينى در آثارالبلاد (ص 363) مدفن خرقانى را در همان خرقان مى‌داند. اخيرآ نيز آرامگاهى منسوب به خرقانى در روستاى قلعه‌نو خرقان، بازشناسى و احيا شده است، در حالى‌كه احتمالا بناى اين بقعه به پيش از دوره مغول نمى‌رسد (د. اسلام، همانجا). در تاريخ مغول نشانه‌هايى از ارادت ايلخانان مغول به پيران خراسان وجود دارد از جمله اينكه غازان‌خان (حك : 694ـ703)، پس از زيارت مرقد امام رضا عليه‌السلام بر سر مزار خرقانى، بايزيد و بوسعيد حاضر مى‌شد (رشيدالدين فضل‌اللّه، ص208)، ازاين‌رو، بعيد نيست بناى بقعه خرقانى متعلق به همين دوره باشد (براى مشخصات فعلى آرامگاه خرقانى رجوع کنید به حقيقت، ص 334ـ345).

طريقت و مشرب خرقانى. بى‌گمان خرقانى به عنوان يك صوفى در حلقه تصوف خراسان، با اقران خود، خواجه عبداللّه انصارى و بوسعيد، مشابهت دارد. با اين همه، تصوف وى با مسلك رايج بين صوفيان تفاوتهايى منحصر به‌فرد دارد. او به گفته خود، اهل مريد گرفتن نبوده، استاد نداشته و استادش خدا بوده است (رجوع کنید به عطار، ص 703؛ نوشته بر دريا، ش 265)؛ همچنين به هيچ نظام خانقاهى و سلسله طريقتى وابسته نبوده است زيرا باور داشته كه «از خرقه كسى مرد نگردد» (عطار، ص 668). وى از ميان صوفيان پيش از خود نيز، تنها به بايزيد آن‌هم با همت طلبيدن از روح وى، چنان‌كه آمد، ارادت مى‌ورزيده است. خرقانى كرامات صوفيان را نيز منزل اول بنده به خداوند مى‌داند (همان، ص 697؛ نوشته بر دريا، ش 295).

معيشت خرقانى، برخلاف ديگر صوفيان، از كشاورزى در روستا تأمين مى‌شد. وى در كنار علم و عبادت، سومين راه به خدا را در «بيل و دشت» مى‌دانست و به ديد او داشتن حرفه براى كسب روزى حلال براى صوفى ضرورى بود (رجوع کنید به نوشته بر دريا، ش 349، 372، 819). خانقاه او كه بيشتر رباط مسافران و سرپناه غريبان بود تا زاويه رياضت درويشان، از كسب و كار خود وى اداره مى‌شد نه از فتوح صوفيان و وقف و نذر مريدان؛ چنان‌كه نان و جامه به نيت مهمان آماده مى‌كرد و خود به طفيل ايشان روزى مى‌برد (رجوع کنید به همان، ش 529، 574، 619، 940). از سوى ديگر، از آنچه به مال سلطانى منسوب بود به شدت پرهيز داشت و نديدن سلطانيان را نيز سودى بزرگ مى‌شمرد (عطار، ص 697؛ نوشته بر دريا، ش 527). ازاين‌رو، مشرب خرقانى را به عرفان عملى نزديك‌تر بايد دانست تا تصوف اصطلاحى.

كلان انديشه خرقانى در الهيات، فنا و نيستى است (براى نمونه رجوع کنید به عطار، ص 686، 688، 697ـ710). در تاريخ تصوف، مراد صوفيان از فنا دو معناست: وحدت ذاتى با حق؛ و محو صفات رذيله اخلاقى (نيكلسون، ص 155)، و خرقانى با آنكه از فناى محض بسيار دم مى‌زند و نيستى بنده را اسم اعظم حق مى‌داند (عطار، ص710)، به‌فناى صفات بشرى و تحقق به صفات الهى نظر داشته است نه به وحدت ذاتى با حق. حتى مهم‌ترين شطح وى «الصوفى غيرُمخلوقٍ»، به تفسير خود وى دو معنى دارد: يكى آنكه صوفى از صفات خلق پاك و به صفت حق متحقق است و ديگر اينكه صوفى از عالم امرست نه خلق (همان، ص 701؛ براى تعابير ديگر از اين شطح رجوع کنید به محمدبن منور، بخش 1، ص 256ـ257؛ علاءالدوله سمنانى، ص 232). ازاين‌رو، سخن مشهور خرقانى، «صوفى آن بود كه نبود» (رجوع کنید به جامى، 1386ش، ص 304) يا سخن ديگرش از قول خدا، «صوفى من نيافريده‌ام» (رجوع کنید به عطار، همانجا) و كلماتى از اين دست (رجوع کنید به همان، ص701ـ709) هرچند به‌ظاهر حاكى از وحدت با حق و فناى محض است، به دو معناى پيش‌گفته يا معانى ديگرى كه در ديگر كلمات او آمده، مانند اتصاف به صفات الهى (رجوع کنید به همان، ص 705، 711)، قابل تأويل است. همچنين اگر در جايى خود را مصطفى و خداى وقت دانسته (رجوع کنید به همان، ص 672)، در سخنى ديگر، خاضعانه بين ربوبيت و عبوديت مرزى قائل شده يا ديدار حق را در ناديدن خود دانسته است (رجوع کنید به همان، ص 673، 682ـ683، 689، 698). خرقانى معرفت حق را نيز صنع الهى، و عقل را در دلالت بدان عاطل مى‌داند. كلمات او در اين باب و در باب تقدم اراده حق بر اراده بنده و نيز آنچه به برهان صديقين معروف شده، هم متعدد است هم صريح (رجوع کنید به همان، ص680، 694؛ نوشته بر دريا، ش450، 863، 1067).

يكى از برجسته‌ترين ويژگيهاى خرقانى در اين‌گونه سخنان، لحن بى‌پرواى اوست. عطار (ص 661) نيز وى را چنين وصف كرده است: «در حضرت، آشنايىِ عظيم داشت و در گستاخى كرّ و فرّى داشت كه صفت نتوان كرد». البته لغت «گستاخ» در متون قديم به معناى «صميمى و خودمانى» نيز آمده است (نوشته بر دريا، همان مقدمه، ص 57) و شايد شايسته‌تر باشد گستاخيهاى خرقانى را از روى صميميت بدانيم نه دليرى با حق (براى نمونه‌هاى گستاخيهاى شگرف خرقانى رجوع کنید به عطار، ص 672، 678، 685ـ686). اين بى‌باكى به گونه‌هاى ديگرى نيز در كلام وى نمود يافته است. گاه بى‌پروا مى‌گويد خدا را در صحبتِ خرى يافتم، يعنى در زمان خربندگى يا به سبب خربندگى خدا را شناختم (رجوع کنید به سمعانى، ج 2، ص 347)؛ و گاه در نيايشى صميمانه خدا را بوالحسنِ خود بلكه بوالحسن بوالحسن مى‌خواند (عطار، ص 686؛ نوشته بر دريا، ش 698). از اين فراتر، خدا را به فنا كردن دوزخ و بهشت و پرده برگرفتن از رحمت وى تهديد مى‌كند (عطار، ص 672). يك بار هم به كُشتى گرفتن خود با خدا اشاره دارد (رجوع کنید به روزبهان بقلى، ص 181؛ قس كتاب مقدس، سِفر تكوين، فصل 32، كه يعقوب يك روز تمام با خدا كشتى گرفت).

نوع ديگر اين گستاخى، ادعاى گفتگوى صريح و بى‌واسطه با خداوند يا داشتن «وحى القلوب» است (براى نمونه‌هايى از اين دست رجوع کنید به عطار، ص 672ـ673، 679ـ685). در اين موارد شايد تنها اين توجيه پذيرفتنى باشد كه اين‌گونه نقلها در اصل رؤياهاى خرقانى بوده كه بعدها عبارتى مانند «در خواب ديدم» از آغاز آنها افتاده است. زيرا در برخى موارد صراحتآ گفتگو با خدا را در عالم رؤيا گزارش كرده است (رجوع کنید به همان، ص 714).

كليد شخصيت خرقانى در حوزه عمل را بايد در انسان‌دوستى مطلق وى دانست. مشهورترين سخن او كه گويند بر سردرِ خانقاهش نوشته بود، «هر كه در اين خانقاه آيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد كه آن‌كه بر درگاه حق به جانى ارزد البته در سراى بوالحسن به نانى ارزد»، هرچند در هيچ منبع معتبرى از اقوال و مقامات وى نيامده، از روحيه‌اى انسان‌گرايانه خبر مى‌دهد. اين شيوه تاحدى افراطى، در بيانات ديگر وى آمده است تا جايى كه رگه‌هايى از ملامتى‌گرى در آن ديده مى‌شود (رجوع کنید به همان، ص 669، 678). در نظر او نه فقط هر كه را «قدم در سنگ آيد زيان آن مراست و اگر اندوهى در دلى است آن دل از آن من است» (رجوع کنید به همان، ص 676)، بلكه آرزو دارد به‌جاى مردمان مرگ را بچشد تا كسى نميرد و به‌جاى ايشان محاسبه گردد و به دوزخ رود تا خلق به سلامت مانند (همان، ص 678؛ نوشته بر دريا، ش 938). وى به شيوه ملامتيه با خلق صلح كل كرده و با نفس خود در جنگ دائم بوده است (رجوع کنید به نوشته بر دريا، ش538).

ازاين‌رو، به نظر مى‌رسد سلوك خرقانى به جريان ملامتيه خراسان نيز شباهت داشته يا متمايل بوده است. همچنين با توجه به اين اقوال كه وى لقب صوفى را بر خود نمى‌پسندد، خود را صوفى نمى‌خواند، لقب «جوانمرد» را به جاى «صوفى» درباره خود به‌كار مى‌برد، صحبت جوانمردان و دوستى با آنان را صحبت و دوستى با حق مى‌داند، جوانمردان را صاحبان علم باطن و طاعت را با انكار جوانمردان بى‌وزن مى‌انگارد (رجوع کنید به عطار، ص671، 681، 683، 695)، مى‌توان او را از سرچشمه‌هاى فتوت به‌شمار آورد. در بيان و احوال او نيز توصيف جوانمردى و آداب آن را به روشنى مى‌توان جست، از جمله بى‌نيازى از خلق و نيازمندى به حق، سخاوت و شفقت بر خلق، فعل خود را ناديدن و به نور معاينه حق را ديدن (رجوع کنید به همان، ص 695، 698). وى رسول اكرم را نيز صاحب صفات جوانمردان مى‌شناسد (همان، ص 696).

خرقانى خود را تابع شريعت مصطفى مى‌داند (رجوع کنید به همان، ص 676، 686) و در باب هدايتگرى و پاكى آن حضرت با نهايت خضوع سخن مى‌گويد (رجوع کنید به نوشته بر دريا، ش 803، 838). ازاين‌رو، اگرچه به اين سخن وى كه «اللّه از ميان جان و صلوات محمد عليه‌السلام از بُن‌گوش» (رجوع کنید به عطار، ص 704) ايراد وارد شده (ابن‌جوزى، ص381)، سخنى از سر «غيرت بر نام حق» تفسير شده‌است (براى معانى و تفسيرهاى اين عبارت رجوع کنید به قشيرى، ص425؛ عين‌القضاة، ص317ـ318؛ زرين‌كوب، 1363ش، ص 58). بااين‌همه، در سخنان خرقانى نيز مواردى يافت مى‌شود كه به نظر مى‌رسد، به سنّت صوفيان، به احكام شريعت چندان پايبندى نشان داده نشده است. در اين‌گونه موارد معمولا كلام او در مقام مقايسه فريضه‌اى ظاهرى با كرامت انسانى و خدمت به انسانها يا مقايسه آن با ياد حق و فناى در او بوده است (براى نمونه رجوع کنید به عطار، ص689ـ691، 702). چنان‌كه بوسعيد را از حج منصرف مى‌كند زيرا انسان را بايد آن‌چنان قدرى باشد كه كعبه به طواف او بيايد (رجوع کنید به نوشته بر دريا، ش 628). همچنين به كسى كه در طلب خدا به حجاز مى‌رفت، مى‌گويد رسول خدا گفت به طلب علم تا چين رويد نه به طلب خدا (عطار، ص 702) يا مى‌گويد هر جا صحبت با حق دست دهد كعبه است (نوشته بر دريا، ش 974) يا آنكه مى‌گويد كسانى به تفسير قرآن مشغول بوده‌اند جوانمردان به تفسير خود (عطار، ص 709).

خرقانى در طريقت، نقطه مقابل ابوسعيد بود و با انبساط و سماع ميانه‌اى نداشته است (زرين‌كوب، 1363ش، ص 59). با آنكه اين دو صوفى، در حلقه ارادت ابوالعباس قصاب يكديگر را شناخته و از آن پس باهم صحبت و مراوده داشته‌اند، بررسى احوال و سخنان آنان نشان مى‌دهد طريقت خرقانى برخلاف ابوسعيد، متمايل به قبض و اندوه بوده‌است (رجوع کنید به عطار، ص666، 704؛ نيز رجوع کنید به بايزيد بسطامى*). ازاين‌رو، فتوت نيز در مشرب خرقانى اندكى آميخته به ملامتى‌گرى مى‌نمايد. او نصيب جوانمردان را اندوه مى‌داند (عطار، ص 703)، اندوه از آنكه جوانمرد مى‌خواهد خدا را آنچنان‌كه سزوار اوست ياد كند، ولى خود را ناتوان مى‌بيند (همان، ص 704ـ705). او از «درد» نيز به حرمت ياد مى‌كند و آن را نشانه معرفت مى‌داند (رجوع کنید به همان، ص694). احتمالا عطار نيشابورى كه دردمندى كليدواژه طريقت اوست، متأثر از پيران خراسان به‌ويژه خرقانى بوده است.

ميراث صوفيانه خرقانى. زبان خرقانى ساده و شفاف و بعضآ به لهجه ناحيه قومس است. بسيارى از جملات وى به شعرى مه‌آلود مى‌ماند كه تفسير منظم و معقولى را برنمى‌تابد و احتمالا از تجارب روحى او نشئت گرفته است. نظير اين كلمات فقط در آثار روزبهان بقلى و عين‌القضاة ديده مى‌شود و البته خرقانى در اين شيوه بر هر دو تقدم دارد (براى نمونه رجوع کنید به عطار، ص 675ـ677، 685؛ نوشته بر دريا، ش 643، 761). پاره‌اى ديگر از كلمات وى از فرط سادگى موزون مى‌نمايد و نمونه اعلاى فصاحت در نثر است (رجوع کنید به نوشته بر دريا، ش 687ـ688، 695ـ702، 745ـ747). شگفت آنكه در يكى از عبارات وى، «عارفان درويش صاحب درد را/ پادشا خوانند و گر ناپيش نيست» (رجوع کنید به همان، مقدمه شفيعى كدكنى، ص 133) «ناپيش» اگر «نانيش» خوانده‌شود عينآ يك بيت از غزل سعدى است (رجوع کنید به سعدى، ص 455، بيت 5). در اين باره شبهه توارد تقريبآ منتفى است و بايد گفت سعدى حدود سه قرن پس از خرقانى، با شعرِ به نثر نوشته خرقانى آشنا بوده است. اما محققان به سبب بدخوانى نسخه و بدون توجه به شعر سعدى، از تصحيح و فهم كلام خرقانى به‌كلى‌بازمانده و درباره عبارت فوق‌احتمالات عجيبى داده‌اند (رجوع کنید به نوشته‌بردريا، همان مقدمه، همانجا؛ مدنى، ص133). گونه ديگر از گفتار خرقانى، دقيقآ يا با كمى اختلاف، برگردان حديث يا آيه‌اى است و اين نشان مى‌دهد وى با اين‌گونه معارف دست‌كم از طريق شنيدن آشنايى داشته است (براى نمونه رجوع کنید به نوشته بر دريا، ش 549، 552، 556، 583، 614، 795، 1005).

خرقانى امّى بود، لذا هيچ نوشته و كتابى را نمى‌توان به او نسبت داد و كتاب نورالعلوم كه از قديم به وى منسوب بوده است، به نظر نمى‌رسد انشاى خرقانى باشد (همان، مقامه شفيعى‌كدكنى، ص 105؛ براى رد تفصيلى اين انتساب رجوع کنید به برتلس، ص 324ـ325). اين اثر كه صورت اصلى آن مفصّل‌تر بوده، احتمالا گردآورده يكى از مريدان يا نزديكان خرقانى است و يكى از نسخه‌هاى آن، دست‌مايه نگارش مقامات خرقانى توسط ديگران از جمله عطار نيشابورى بوده است (برتلس، ص 85، 324، 326ـ327؛ تورتل، ص 4ـ5). به گفته شفيعى كدكنى (نوشته بر دريا، مقدمه، ص 106ـ107) فقط گزيده‌اى از نورالعلوم با عنوان المنتخب من كتاب نورالعلوم من كلام الشيخ ابى‌الحسن‌الخرقانى‌رحمة‌اللّه‌عليه در دست است و از اين نسخه منحصر به فردِ متعلق به كتابخانه موزه بريتانيا، زمان تأليف آن به‌دست نمى‌آيد، اما كتابت آن به وسيله محمودبن على‌بن سلمه، كه كاتب بوده نه مؤلف، در 698 مسلّم است. كتاب بدون خطبه مرسوم آغاز شده است و ده باب ناهماهنگ دارد. بابهاى چهار و پنج و هفت بسيار كوتاه و باب سوم به‌كلى افتاده است و باب ششم دو جمله بيشتر نيست. ازاين‌رو، بيشتر مى‌نمايد مؤلف گزيده‌اى شخصى و نامنظم از نورالعلوم را براى خود فراهم آورده است. با اين‌همه، فوايد جنبى اين اثر قابل ملاحظه است. باب پنجم كه به نيايشهاى موزون خرقانى اختصاص دارد، ممكن است منشأ مناجاتهاى خواجه‌عبداللّه انصارى باشد و باب نهم كه دربردارنده منقولات و كراماتى از صوفيه، به‌ويژه بايزيد است، منبعى براى تحقيق در مقامات وى به‌شمار مى‌ايد (براى اطلاع بيشتر رجوع کنید به نوشته بر دريا، ص 337ـ380).

نخستين تصحيح منتخب نورالعلوم را برتلس در 1308ش/ 1929 انجام داده است كه همراه با مقدمه، توضيحات و ترجمه به روسى، ابتدا در مجله ايران منتشر شد (نوشته بر دريا، همان مقدمه، ص 107ـ108). سپس در مجموعه تحقيقات برتلس در باب تصوف با عنوان تصوف و ادبيات تصوف (ص 329ـ366) و با ترجمه فارسى سيروس ايزدى در 1356ش به‌چاپ رسيد. پس از برتلس اين اثر چندبار ديگر تصحيح و چاپ شد، از جمله مجتبى مينوى در 1354ش با تصحيحى دوباره در حل مشكلات متن كوشيد (نوشته بر دريا، همان مقدمه، ص 109). كريستين تورتل نيز با اضافات و تحقيقاتى مفيد بار ديگر در تصحيح منتخب نورالعلوم كوشيد و ترجمه تصحيح او در 1378ش در تهران منتشر شد. تصحيح نهايى اين اثر با دقتى زبان‌شناختى در گويش اصلى متن و مقايسه آن با روايات مشابه در ديگر مقامات خرقانى به همت شفيعى‌كدكنى در 1384ش ارائه گرديده است.

سبك نگارش نورالعلوم به نثر قرن پنجم و ششم مى‌ماند (بهار، ج2، ص227؛ برتلس، ص326) و پيداست كه اصل كتاب، مواعظ و گفتارهاى شفاهى خرقانى بوده كه مريدان از روى حافظه و بدون ذكر جزئيات به همان لهجه و شيوه خطابى، آنها را يادداشت كرده‌اند (رجوع کنید به برتلس، ص85، 324ـ325؛ قس بهار، ج2، ص226ـ 227 كه در فارسى بودن اصل اين كتاب شك كرده است). درباره متن نورالعلوم از ديدگاه زبان، نحو و بلاغت ارزيابيهاى متفاوتى وجود دارد؛ چنان‌كه لفظ و معناى آن‌گاه گسسته و پريشان، و گاه ژرف و منسجم ارزيابى شده است (براى نمونه رجوع کنید به برتلس، ص 317ـ321؛ اعوانى، ص 45ـ49؛ رحيمى، ص 133ـ153).

منبع مهم ديگر براى تحقق در آثار و احوال خرقانى، بخش 79 تذكرة‌الاولياء با عنوان «ذكر شيخ‌ابوالحسن خرقانى» است. اين بخش، كه در نسخه‌هاى مختلف تذكره با تفاوت بسيار آمده، به همراه منتخب نورالعلوم و ديگر نوشته‌هاى پراكنده صوفيانه در باب خرقانى، احتمالا باقى‌مانده مقامات خرقانى است كه در روزگار وى، پيروانش آن را تدوين كرده‌اند (تورتل، ص 239؛ نوشتهبردريا، همان مقدمه، ص24ـ25؛ نيز رجوع کنید به برتلس، ص324). زبان اين روايات را به دليل نامأنوس بودن لهجه محلى قومس (رجوع کنید بهنوشته بر دريا، ش 581، 584، 748؛ براى ويژگيهاى زبان قديم قومس در سخنان خرقانى رجوع کنید به همان، مقدمه شفيعى كدكنى، ص 121ـ135)، در دوره‌هاى بعد، كاتبان و مقامه‌نويسان متأخر تغيير بسيار داده و كاملا امروزى كرده‌اند (رجوع کنید به نوشته بر دريا، همان مقدمه، ص95، 104ـ105)؛ ازاين‌رو، گاهى از يك عبارت يا حكايت، روايتهاى متعدد با تفاوت در گويش و نحو زبان در دست است (براى نمونه رجوع کنید به نوشته بر دريا، ش 574، 594) و البته روايت اصيل را در متنهايى با لهجه محلى بايد جست.

اصالت بخش «ذكر شيخ‌ابوالحسن خرقانى» در تذكره، كه نسبت به ديگر بخشهاى آن كتاب به‌گونه‌اى غيرعادى تفصيل دارد و نخستين بار نيكلسن آن را جزء ملحقات تذكره آورده، از ديرباز مشكوك مى‌نموده است (نوشته بر دريا، همان مقدمه، ص 99ـ100؛ قس تورتل، ص 228ـ239 كه در پى اثبات انتساب ملحقات تذكره به عطار است)، از سوى ديگر، همين بخش در نسخه‌اى ديگر از تذكره (متعلق به كتابخانه گنج‌بخش پاكستان)، با تفاوت بسيار در كميّت و كيفيت و در پاره‌اى موارد با حفظ لهجه قومسى آمده است و به نظر مى‌رسد منبعى اصيل براى تصحيح و تكميل سخنان و مقامات خرقانى باشد (نوشته بر دريا، همان مقدمه، ص 104ـ105). شفيعى‌كدكنى اين دو روايت از تذكره را به همراه منتخب نورالعلوم و رساله كوچك ديگرى در مقامات خرقانى با عنوان ذكر قطب‌السالكين ابوالحسن خرقانى كه در قرن نهم كتابت شده و نيز اقوال پراكنده درباره خرقانى در منابع تاريخى و صوفيانه، يكجا تصحيح و باعنوان نوشته بر دريا در 1384ش منتشر شده است.

جز اينها، چند رباعى منسوب به خرقانى در تذكره‌هاى ادبى آمده است (رجوع کنید به امين احمد رازى، ج 2، ص 335؛ آذربيگدلى، بخش1،ص260ـ261؛ هدايت، ص42) كه به‌دلايل سبكْشناختى تقريبآ قطعى است كه از وى نيست. برخى از شطحهاى معروف خرقانى، بحث‌انگيز و معركه‌آرا بوده است از جمله عبارت «الصوفى غيرُمخلوقٍ» كه مهم‌ترين شرح آن از نجم‌الدين رازى معروف به دايه (متوفى 645) است با عنوانِ رسالة العاشق الى المعشوق فى شرح قول من قال «الصوفى غيرمخلوق» (براى متن اين رساله رجوع کنید به تورتل، ص 214ـ226؛ نوشته بر دريا، ص 439ـ 481). شطح بحث‌انگيز ديگر، «انا اَقَّلُ مِنْ رَبّى بِسَنَتَيْنِ»، منسوب به خاقانى است و عين‌القضاة (ص 129)، عراقى و جامى (رجوع کنید به اشعة‌اللمعات، ص 114)، به ايجاز آن را شرح كرده‌اند.

تعدادى رساله و نسخه خطى (بيشتر از نوع فتوت‌نامه) نيز به خرقانى منسوب است كه البته به نظر نمى‌رسد از او باشد (براى خصوصيات و رد انتساب آنها رجوع کنید به نوشته بر دريا، همان مقدمه، ص 82ـ85).


منابع :
(1)لطفعلى‌بن آقاخان آذربيگدلى، آتشكده آذر، چاپ حسن‌سادات ناصرى، تهران 1336ـ1340ش؛
(2) ابن‌بطوطه، رحلة ابن‌بطوطة، چاپ على منتصر كتانى، بيروت 1395/ 1975؛
(3) ابن‌جوزى، تلبيس ابليس، بيروت 1407/1987؛
(4) ابن‌سينا، پاسخ ابن‌سينا به شيخ ابوسعيد ابى‌الخير، چاپ محمدتقى دانش‌پژوه، در فرهنگ ايران زمين، ج 1 (1332ش)؛
(5) لطف‌اللّه‌بن ابى‌سعيد ابوروح، حالات و سخنان ابوسعيد ابوالخير، چاپ محمدرضا شفيعى‌كدكنى، تهران 1366ش؛
(6) فريدون اعوانى، «سبك نگارش نورالعلوم از ديدگاه دستورى و زبانشناختى: تحليل و بررسى زبانشناختى پيرامون اثر عرفانى شيخ‌خرقان»، فرهنگ قومس، سال 4، ش 1 (بهار 1379)؛
(7) احمدبن اخى ناطور افلاكى، مناقب العارفين، چاپ تحسين يازيجى، آنكارا 1959ـ1961، چاپ افست تهران 1362ش؛
(8) امين احمد رازى، هفت اقليم، چاپ جواد فاضل، تهران [.بى‌تا]؛
(9) عبداللّه‌بن محمد انصارى، طبقات‌الصوفيه، چاپ محمدسرور مولايى، تهران 1386ش؛
(10) يحيى‌بن احمد باخرزى، اورادالاحباب و فصوص‌الآداب، ج :2 فصوص‌الآداب، چاپ ايرج افشار، تهران 1358ش؛
(11) يوگنى ادواردوويچ برتلس، تصوف و ادبيات تصوف، ترجمه سيروس ايزدى، تهران 1356ش؛
(12) داوودبن محمد بناكتى، تاريخ بناكتى = روضة اولى‌الالباب فى معرفة‌التواريخ و الانساب، چاپ جعفر شعار، تهران 1348ش؛
(13) محمدتقى بهار، سبك‌شناسى، يا، تاريخ تطور نثر فارسى، تهران ?] 1321ش[؛
(14) محمدبن محمد پارسا، قدسيه: كلمات بهاءالدين نقشبند، چاپ احمد طاهرى‌عراقى، تهران 1354ش؛
(15) كريستين تورتل، شيخ ابوالحسن خرقانى: زندگى، احوال و اقوال، ترجمه ع. روح‌بخشان، تهران 1386ش؛
(16) عبدالرحمان‌بن احمد جامى، اشعة‌اللمعات فى شرح‌اللمعات، در گنجينه عرفان، چاپ حامد ربانى، تهران: كتابخانه علميه حامدى، ?] 1352ش[؛
(17) همو، نفحات‌الانس، چاپ محمود عابدى، تهران 1386ش؛
(18) عبدالرفيع حقيقت، تاريخ قومس، تهران 1362ش؛
(19) احمدبن محمد خوافى، مجمل فصيحى، چاپ محسن ناجى نصرآبادى، تهران 1386ش؛
(20) خواندمير؛
(21) خوانسارى؛
(22) دولتشاه سمرقندى، تذكرة‌الشعراء، چاپ فاطمه علاقه، تهران 1385ش؛
(23) ابوالقاسم رحيمى، «تحليل زيباشناسانه نورالعلوم خرقانى»، فرهنگ قومس، سال 4، ش 1 (بهار 1379)؛
(24) رشيدالدين فضل‌اللّه، كتاب تاريخ مبارك غازان‌خانى: داستان غازان‌خان، چاپ كارل يان، لندن 1358/1940؛
(25) روزبهان بقلى، شرح شطحيات، چاپ هانرى‌كوربن، تهران 1360ش؛
(26) عبدالحسين زرين‌كوب، بحر در كوزه: نقد و تفسير قصه‌ها و تمثيلات مثنوى، تهران 1366ش؛
(27) همو، جستجو در تصوف ايران، تهران 1363ش؛
(28) مصلح‌الدين‌بن عبداللّه سعدى، كليات سعدى، چاپ محمدعلى فروغى، تهران 1363ش؛
(29) سمعانى؛
(30) يحيى‌بن حبش سهروردى، مجموعه مصنفات شيخ‌اشراق، ج 1، چاپ هانرى كوربن، تهران 1380ش؛
(31) محمدبن على شمس تبريزى، مقالات شمس تبريزى، چاپ محمدعلى موحد، تهران 1369ش؛
(32) محمدبن ابراهيم عطار، تذكرة‌الاولياء، چاپ محمد استعلامى، تهران 1378ش؛
(33) احمدبن محمد علاءالدوله سمنانى، چهل مجلس، يا، رساله اقباليه، تحرير امير اقبالشاه‌بن سابق سجستانى، مقدمه، تصحيح و تعليقات نجيب مايل هروى، تهران 1366ش؛
(34) عبداللّه‌بن محمد عين‌القضاة، تمهيدات، چاپ عفيف عسيران، تهران ?] 1341ش[؛
(35) بديع‌الزمان فروزانفر، مجموعه مقالات و اشعار استاد بديع‌الزمان فروزانفر، چاپ عنايت‌اللّه مجيدى، تهران 1351ش؛
(36) زكريابن محمد قزوينى، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بيروت 1404/1984؛
(37) عبدالكريم‌بن هوازن قشيرى، ترجمه رساله قشيريه، چاپ بديع‌الزمان فروزانفر، تهران 1361ش؛
(38) ترى گراهام، «ابوسعيدبن ابى‌الخير و مكتب خراسان»، در ميراث تصوف، ويراسته‌ى لئونارد لويزن، ترجمه مجدالدين كيوانى، ج 1، تهران: نشر مركز، 1384ش؛
(39) محمدبن منور، اسرارالتوحيد فى مقامات الشيخ ابى‌سعيد، چاپ محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران 1366ش؛
(40) احمد مدنى، «تأملاتى بر كتاب نوشته بر دريا»، نقد و بررسى كتاب تهران، ش 18 (اسفند 1385)؛
(41) جلال‌الدين محمدبن محمد مولوى، مثنوى معنوى، چاپ رينولد الين نيكلسون، تهران 1382ش؛
(42) احمدبن محمد ميبدى، كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار، چاپ على‌اصغر حكمت، تهران 1361ش؛
(43) ناصرخسرو، سفرنامه حكيم ناصرخسرو قباديانى مروزى، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1363ش؛
(44) نامه دانشوران ناصرى، قم: دارالفكر، ?] 1338ش[؛
(45) نوشته بر دريا: از ميراث عرفانى ابوالحسن خرقانى، چاپ محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران 1384ش؛
(46) رينولد الين نيكلسون، پيدايش و سير تصوف، ترجمه محمدباقر معين، تهران 1357ش؛
(47) على‌بن عثمان هجويرى، كشف‌المحجوب، چاپ محمود عابدى، تهران 1383ش؛
(48) رضاقلى‌بن محمدهادى هدايت،تذكره رياض‌العارفين، چاپ ابوالقاسم رادفر و گيتا اشيدرى، تهران 1385ش؛
(49) ياقوت حموى؛
(50) EIr., s.v. "Abul-Hasan Karaqani" (by Hermann Landolt).
(51) EI2, s.v. "Kharakani" (by J. T. P. de Bruijn).
/ محمدهانى ملازاده /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6995
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست