کلاه ، عنوان عمومی مجموعۀ بسیار متنوعی از سرپوشهای مردانه و زنانه. پوشش سر مسلمان در همۀ اصناف وطبقات اجتماعی عمدتاً شامل کلاه و دستار (رجوع کنید به عمامه*) بود (احسن، ص 30). پوششهای سر در مقایسه با زیرپوشها و تنپوشها، پوشاکی ثانویه یا مکمل حساب میشد و به ویژه کارکرد آن در تمایزبخشی و تعیین جایگاه اجتماعی و طبقاتی افراد بسیار برجستهتر از کارکرد پوشاکی صرف آن بود (رجوع کنید به جادر، ص82) .همۀ واژه¬های متعددی که برای نامیدن انواع کلاه در زبانهای اسلامی، به ویژه در عربی، به کار رفته است، به سرپوش غالباً پارچهای، چرمی و نمدی¬ای دلالت دارد که آن را بر سر مینهادند، نه آنکه همچون دستار عمامه به دور سر بپیچند. از برخی از این کلاهها به صورت مستقل و از برخی دیگر به همراه دستاری که به دور آن میپیچیدند استفاده میشده است. ظاهراً قلنسوه، عامترین واژهای است که برای انواع کلاه در زبان عربی به کار میرفته است. تَقَّلس در عربی به معنای کلاه بر سر نهادن است و قلاس/ قلانس به معنای کلاهدوز (رجوع کنید به فراهمیدی، ج 5، ص 79؛ ابن منظور، ج 11، ص 279 ذیل «قلس») و بنابراین برخلاف آنچه دوزی (رجوع کنید به ص 366) پنداشته، حتی اگر واژۀ قلنسوه در یک منطقه، به صورت محدود بر نوع خاصی از کلاه دلالت داشته باشد، در کاربرد رسمی و فراگیرش، نام عمومی انواع کلاه در زبان عربی است.
اصل واژۀ قلنسوه به¬درستی شناخته شده نیست. هرچند گفته شده است که اعراب کلاه بر سر نهادن را از ایرانیان تقلید کردهاند (رجوع کنید به عبیدی،ص 62). احتمال اقتباس آن از سنّت بیزانسی هم مطرح است (رجوع کنید به رجب، عبدالجواد ابراهیم، ص 402، که آن را به احتمال، معرّب cacullus لاتینی دانسته است). در متون دورۀ اسلامی، برای نشان دادن انواع قلنسوه، به تدریج آن را با صفتهای گوناگون به کار بردهاند و رفته رفته برخی از این صفتها جانشین اسم شده و مستقلاً بر نوع خاصی ازکلاه اطلاق گردیده است (رجوع کنید به ادامۀ مقاله).
در کتابهای حدیثی، اشاره به قلنسوه از عمامه ، کمتر است (محمدبن فارس جمیل، ص 31). در روایتی از پیامبر صلیالله علیه و آله آمده که فرق مسلمانان با مشرکان در این است که مشرکان قلنسوه را بدون عمامه برسر مینهند، ولی مسلمانان به دور قلنسوۀ خود، عمامه میپیچند (ابوداوود، ج4، ص 341؛ ترمذی، ج 4، ص 247- 248؛ دربارۀ عمامه پیچیدن دور قلنسوه رجوع کنید به ابن شبه غیری، ج 3، ص 1123؛ ابن حوقل، ج 2، ص 289؛ ابن عدیم، ج 3، ص 1353؛ حسن وزان، ج 1، ص 252). به هر روی، ظاهر این است که قلنسوه در صدر اسلام سرپوشی مرسوم بوده است و پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و اصحاب او نیز قلنسوه بر سر مینهادند (رجوع کنید به ابن جنبل، ج 1، ص 22- 23؛ ترمذی، ج 4، ص 177؛ کلینی، ج 6، ص 462) و گویا قلنسوههایی داشتند که در دو طرف آن دنبالههایی برای پوشاندن گوشها دوخته، و در جنگها استفاده می شده است (کلینی، همانجا؛ نیز رجوع کنید به محمدبن فارس جمیل، ص 32).
در اوایل دورۀ اموی، قلنسوههای کوتاه بر سر مینهادند، اما به تدریج بر طول آنها افزوده شد (احسن، همانجا). از جمله هشامبن عبدالملک و حجاجبن یوسف، قلنسوۀ بلند بر سر مینهادند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی، ج 2، ص 342؛ جاحظ، تاج، ص 47؛ عبیدی، ص 27). منصور درسال 153، مردم را به پوشیدن این نوع قلنسوه واداشت (طبری؛ ج 8، ص 42- 43؛ ابوالفرج اصفهانی، ج 10، ص 236).این نوع قلنسوه را طویله میخواندند، بدون آنکه موصوف آن را ذکر کنند (احسن، همانجا).
در دورۀ عباسی، قلنسوه جز پوشاک رسمی خلفا بود(رجوع کنید به طبری، ج 8، ص 34، 482؛ ج 9، ص 154، 256، 338) و به ویژه در عصر معتصم، بسیار مورد توجه قرار گرفت (رجوع کنید به مسعودی، ج 5، ص 214؛ شابشتی، ص 38).در دورۀ مستعین (حک: 248- 252)، به دستور او، از طول قلنسوهها کاستند (مسعودی، ج 5، ص 90)، ولی در دورۀ مستکفی (حک: 333- 334)، بار دیگرقلنسوۀ بلند معمول گردید (مسعودی، ج 5، ص 244؛ نیز رجوع کنید به عبیدی، ص 136- 137). برای راست نگه داشتن قلنسوههای بلند، از قالبی چوبی یا نئین استفاده میشد که آن را در داخل کلاه استوار میکردند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی، ج 10، ص 236؛ ازدی، ص 216). قلنسوه علاوه بر کاربرد روزانه (رجوع کنید به جادر، ص 95)، جزو خلعتهای رسمی نیز به شمار میرفت (رجوع کنید به صابی، رسوم، ص 96؛ ابن تغری بردی، ج 2، ص 334). بر سر نهادن قلنسوه، همچون پوشیدن طیلسان*، برای حضور در مجالس بزم و بادهنوشی مناسب نبود و خارج از آداب تلقی میشد (رجوع کنید به ازدی، ص 262- 263؛ ابوالفرج اصفهانی، ج 5، ص 408). بر سر نهادن قلنسوه غالباً با پوشیدن لباسهای رویی، چون قبا و دراعه، همراه میشد (رجوع کنید به طبری، ج 8، ص 114- 575؛ شابشتی، ص 160؛ قاضی رشید، ص 133، مسکویه، ج 5، ص 107).
معمولترین رنگها برای قلنسوه، سیاه و سفید بود (عبیدی، ص 137). پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله گاه قلنسوۀ سفید بر سر مینهاد (کلینی، همانجا؛ احمدعلی، ص 217؛ برای قلنسوۀ سفید علی علیه السلام و برخی دیگر از صحابه ، رجوع کنید به ابن سعد، ج 3، ص 28؛ ج 7، ص 196، 201، 216). در دورۀعباسی غالباً قلنسوۀ سیاه میپوشیدند (رجوع کنید به طبری، ج 8، ص 575؛ ابوالفرج اصفهانی، ج 20، ص 281؛ تنوخی، نشوار، 1393، ج 8، ص 13). با این حال، در قلنسوه محدودیت رنگ وجود نداشت، اگرچه به صورت تک رنگ بر سر نهاده میشد (رجوع کنید به شابشتی، ص 160؛ قاضی رشید، ص 122، نیز رجوع کنید به عبیدی، ص 137).
قلنسوههایی از خز (رجوع کنید به ابن سعد، ج 7، ص 190)، پوست روباره (رجوع کنید به همان، ج 8، ص 398)، دیبا (قاضی رشید، ص 133؛ مسکویه، همانجا)،و پوست سمور (رجوع کنید به شابشتی، ص 42؛ قاضی رشید، ص 145)، گرانبها بود. درمنابع عربی (رجوع کنید به طبری، ج 3، ص 349؛ قاضی رشید، ص 156) از قلنسوههای که در جنگ قادسیه از ایرانیان به غنیمت گرفته شد، یاد شده که بهای آن یکصدهزار دینار بوده است. گاه از این جنسهای پرارزش برای آستر کردن قلنسوه استفاده میشد (رجوع کنید به ابن سعد، ج 8، ص 398). قلنسوۀ زربافت و مرصع برای خلفا، مقامات عالیرتبه و اشراف معمول بود (رجوع کنید به مسعودی، ج 4، ص 354؛ ابوالفرج اصفهانی، ج 7، ص 91؛ ابنجبیر، ص 204؛ ابن ایاس، ج 1، ص 281). بنا بر گزارشی که جاحظ در التبصر بالتجاره(ص 39) از کالاهای ارزشمند به دست داده، قلنسوههایی به نام ملکیه، مشهور و موردپسند بوده است. مقدسی(ص 325)، قلنسوه را جزوصادرات خوارزم برشمرده است. ظاهراً قلنسوههای تهیه شده از پشم یا موی بز ارزان بوده است و غالباً صوفیان و زاهدان و فتیان از آنها استفاده میکردند (رجوع کنید به ابن بطوطه، ص 275، 293، 361، 379؛ دزی، ص 368). البته گفته شده (ابن بطوطه، ص 293) که برخی، قلنسوۀ ابریشمی بر سر مینهادند و روی آن قلنسوۀ پشمی میگذاشتند. در واقع،همچنان که خلفا و امرا و توانگران به قلنسوۀ رصافیه علاقه داشتند(رجوع کنید به صابی، ص 81، 90، احسن، ص 31)، زاهدان و افراد معمولی، قلنسوههای بلند موسوم به دورقیه را ترجیح میدادند (رجوع کنید به ابن جوزی، اطنتظم، ج 11، ص 341؛ ذهبی، ج 18، ص 32؛ سمعانی، ج 2، ص 501-502، رجب عبدالجواد ابراهیم، ص 180-181).
فقها و قاضیان عصر عباسی نیز قلنسوه بر سر میگذاشتند و غالباً به دور آن عمامه میپیچیدند (رجوع کنید به ابن حوقل، همانجا؛ جاحظ، بیان، ج 3، ص 117). قلنسوۀ قاضیان دَنّیه/ دَنینَه/ دَیْنیه نام داشت (رجب عبدالجواد، ابراهیم، ص 183- 184؛ احسن، ص 55)، که طول آن دو وجب یا بیشتر بود(صابی، رسوم، ص 79غ پانویس ش 1؛ 91) و از قرن سوم، بیشتر به قاضیان اختصاص یافته بود (رجوع کنید به تنوخی، نشوار، 1393، ج 2، ص 26؛ دربارۀ دنیّه بر سر نهادن خطیبان درقرن چهارم، رجوع کنید به ابن جوزی، ج 16، ص 141). گویا قاضیان، دنّیۀ بلندتر را مایۀ اعتبار میدانستند و از این رو، گاه بر طول دنیّهها میافزودند و تصورقاضی بدون دنّیه، در این دوره، امری غریب بود (رجوع کنید به شابشتی، ص 188؛ عبیدی، ص 94). به گزارش ابن حوقل (ج 2، ص 289)، در فارس هم قاضیان دنیّه بر سر مینهادند. ظاهراً در پایان قرن چهارم این کلاههای بلند، دیگر جزو لباس رسمی قاضیان محسوب نمی¬شده است (رجوع کنید به صابی، همانجا). کاتبان، خادمان و تاجران نیز قلنسوه بر سر میگذاشتند (رجوع کنید به شابشتی، ص 160؛ قاضی رشید، ص12؛ عبیدی، ص 138). هرچند قلنسوه، بیشتر پوشاک طبقۀ بالای جامعه بود، مردم عادی نیز از آن استفاده میکردند (رجوع کنید به عبیدی، ص 109- 113؛ دربارۀ محدودیتهایی که در دورۀ عباسی برای ذمّیان در پوشیدن قلنسوه پدید آمد، رجوع کنید به طبری، ج 9، ص 171). بنابر اسناد و مدارک تصویری متعدد، عیاران و نوازندگان و زنان نیز انواعی از قلنسوه بر سر مینهادند (رجوع کنید به عبیدی، ص 139، 157، 173- 175). زنان معمولاً بر گرد قلنسوۀ خود سربند (عصابه) میبستند (همانجا). گفته شده (متز، ج 2، ص 430) که قلنسوۀ طویله در جریان جنگهای صلیبی به اروپا رفت و به صورت کلاه زنانه مورد استفاده قرارگرفت. بلندی قلنسوه امکان میداد که در آن پول و اشیای گرانبها یا برخی ابزار و وسایل را حمل کنند (رجوع کنید به بلاذری، ص 301؛ ابن ایاس، ج 1 (1)، ص 299- 300).
شاشیه - که احتمالاً به شهر چاچ درخراسان منسوب است و در قرن چهارم هم آن را لباسی ایرانی میدانستند (رجوع کنید به جاحظ، رسائل، ص 481)- از دورۀ معتصم عباسی در میان اعراب رواج یافت و برخی (رجوع کنید به مسعودی، ج 5، ص 214؛ تنوخی، نشوار 1393، ج 8، ص 13)، بر سر نهادن این کلاه را تداوم سیاست تشبه به پادشاهان ایرانی در دستگاه عباسی تلقی کردهاند. شاشیه را زنان دورۀ عباسی نیز بر سر مینهادند (عبیدی، ص 166).
در قرون میانۀ اسلامی، از بعد از دورۀ عباسی، از جمله در دورۀ ممالیک، انواع دیگری از کلاه رواج یافت. مثلاً سراقوش/ سراقوچ، کلاهی مخروطی شکل و بلند بود که در این دوره جزو لباس نظامی محسوب میشد (رجوع کنید به امایر، ص 56؛ رجب عبدالجواد ابراهیم، ص 230). شربوش کلاهی بلند بود که به¬ویژه به امیران مملوکی، به خلعت داده میشد (رجوع کنید به مقریزی، خطط، ج 2، ص 98- 99؛ دزی، ص 220- 223) و از زمان ممالیک برجی، استفاده از آن ترک شد (رجب عبدالجواد ابراهیم، ص 262). در مصر مملوکی، بازارهایی مخصوص برای این نوع کلاه وجود داشت که سوقالشرابشیین نامیده میشد (رجوع کنید به مقریزی، همانجا).
در طبقات فرودست جامعۀ مصر مملوکی نیز بر سر نهادن کلاه سرخی به نام زمُط/ زَمْطْ رایج بود که دو بار، درسال 840 و 841، کشاورزان و غلامان از پوشیدن آن منع شدند (رجوع کنید به ابن ایاس، بدائع، ج 2، ص 172- 173، 186). گفته شده است که برای غیر مسلمانان، بر سر گذاشتن این کلاه ممنوع بود (رجوع کنید به مایر، ص 60). طرطور، کلاه دراز مخروطی شکلی(کلهقندی) از پوست یا نمد بود که هم مردان و هم زنان، در مناطق نیمۀ غربی جهان اسلام بر سرمیگذاشتند. طرطور، کلاه درویشان و نیز سواران ترک موسوم به دلی* نیز بوده است. در برخی موارد از این کلاه برای مضحکه ساختن محکومان استفاده میکردند و دلقکها در جشنها آن را بر سر خود میگذاشتند (رجوع کنید به ابن ایاس، ج 1 (1)، ص 205؛ ج 1 (2)، ص 254، 363؛ ج 5، ص 490؛ دزی، ص 262- 278).
طربوش یا فینه، کلاه زنانه- مردانهای بود که در دوران متأخر رواج یافت که آن را به وین اتریش نسبت میدهند. فینه از رایجترین کلاههای مورد استفاده در عثمانی و سرزمینهای تابعه، چون مصر و عراق، بود و به ویژه سپاهیان عثمانی و نیز کارمندان دولتی مصر عثمانی آن را بر سر مینهادند (جادر، ص 103- 107؛ مصری، ص 136؛ شوکت، ص 71- 73). مصریان، بیشتر این کلاه را از فرانسه وارد میکردند (رجوع کنید به مصری، همانجا). معمولاً در زیر این کلاه،عرقچینی کوچک (رجوع کنید به ادامه مقاله) میپوشیدند وگاه به دور این کلاه، یک دستار نیز میپیچیدند (دزی، ص 250- 254). ادی شیر (ص111) طربوش را معرّب سرپوش فارسی دانسته، با این حال گفته شده (رجوع کنید به جادر، ص 103- 104) که طربوش به فاس مراکش منسوب است (دربارۀ رواج تولید و استفاده از طربوش در فاس تا اواخر قرن نوزدهم،رجوع کنید به لوطورنو، ج 1، ص 483)، زیرا کلاهی به نام فَس، نزد ترکان عثمانی و اعراب شمال افریقا رایج بوده که ساختاری کاملاً مشابه با طربوش داشته است (دزی، ص 336). گاه چندین فس را پشت هم بر سر مینهادند و روی آن را با آیات قرآنی میآراستند (رجوع کنید به همانجا).
در کنار انواع کلاه، انواعی از شب کلاه یا عرقچین زنانه- مردانه هم در سراسر دورۀ اسلامی در جهان اسلام رایج بوده که گفته شده است (جادر، ص 94) ابتدا عراقیان آن را از ایرانیان اقتباس کردند و سپس از این طریق به شام منتقل گردید و از این رو آن را نخست عراقیه و بعد عرقیه خواندهاند.علاوه بر عرقیه، آنها را طاقیه، تخفیفه، کوفیه، و لِبْدَه نیز میخواندهاند (دزی، ص 280- 291؛ 390- 395؛ عبیدی، ص 92؛ رجب عبدالجواد ابراهیم، ص 323- 324). این نوع کلاه را زیر کلاه اصلی با زیر عمامه برسر مینهادند.
بر اساس تصاویر به جا مانده از دورۀ عباسی، نوازندگان، صیادان و نیز دولتمردان رده های پایینتر دستگاه عباسی، طاقیه را در رنگهای مختلف بر سر مینهادند (رجوع کنید به عبیدی، ص 147- 149). در عصر مملوکی، استفاده از طاقیههای گوناگون( بلند ، کوتاه، تزیین شده و جواهرنشان و در رنگهای متنوع )، نزد طبقات مختلف، بسیار رایج بود (رجوع کنید به مقریزی، ج 2، ص 104؛ مایر، ص 128- 129؛ مصری، ص 138). بر سر نهادن عرقچینهای غالباً زردرنگی به نام کَلّوته در قرون میانۀ اسلامی در مصر معمول بود (رجوع کنید به مقریزی، ج 2، ص 99؛ دزی، ص 387- 388). در ایران، عرقچین معمولاً از پارچۀ چلواری دوخته میشد و نوع فلفل نمکی آن مرغوب و موردپسند بود (طباطبایی اردکانی، ص 380؛ دربارۀ کلاههای رایج در ایران، رجوع کنید به شهشهانی، ص 58- 187؛ شهری باف، ج 2، ص 455- 462، ج 4، ص 144- 147).
منابع: (1) ابنایاس، بدائع الزهور فی وقایع الدهور، تحقیق محمد مصطفی، قاهره، چاپ دوم، 1402/ 1982؛ (2) ابنبطوطه، رحلة، چاپ محمد عبدالمنعم عریان و مصطفی قصاص، بیروت 1407/ 1987؛ (3) ابنتغری بردی، النجوم الزاهره، چاپ محمد عبدالقادر حاتم، قاهره، (1383/ 1963)؛ (4) ابنجبیر، رحلة ابنجبیر، بیروت 1404/ 1984؛ (5) ابنجوزی، المنتظم، محمد و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412؛ (6) احمدبن حنبل، مسند احمدبن حنبل، چاپ شعبان قورت، استانبول 1413/ 1992؛ (7) ابنحوقل ؛ (8) ابنسعد، طبقات، چاپ علی محمد عمر ؛ (9) ابنشبه نمیری، تاریخ مدینه منوره، چاپ بیروت، 1410/ 1990؛ (10) ابنعدیم، بغیه الطلب فی تاریخ حلب، چاپ سهیل زکار، بیروت، (بیتا.)؛ (11) ابنمنظور، لسان ؛ (12) ابوداود، سنن ابیداود، استانبول 1401/ 1981؛ (13) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی ؛ (14) صالح احمد علی، المنسوجات و الالبسةالعربیة فی العهود الاسلامیة الاولی، بیروت 2003؛ (15) ادی شیر، الالفاظ الفارسیة المعربه، بیروت 1987ـ1988؛ (16) ابوزکریا یزیدبن محمد ازدی، تاریخ موصل، چاپ علی حبیبه، قاهره 1387/ 1967؛ (17) بلاذری، فتوحالبلدان ؛ (18) ترمذی، سنن ترمذی، استانبول 1401/ 1981؛ (19) ابوعلی تنوخی، الفرج بعدالشده، قم 1364ش؛ (20) همو، نشوارالمحاضره، چاپ عبود شالجی، بیروت 1971ـ1973؛ (21) جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت، (بیتا.)؛ (22) همو، التاج فی اخلاق الملوک، چاپ احمد زکیباشا، قاهره 1332/1914؛ (23) همو، التبصر بالتجاره، چاپ حسن حسنیعبدالوهاب، دمشق 1966؛ (24) همو، رسائلالجاحظ، الرسائل السیاسیة، چاپ علی ابوملحم، بیروت1987؛ (25) ولید محمود جادر، الازیاء للشعبیه فی العراق، بغداد 1979؛ (26) حسن وزان فاسی، وصف افریقیا، ترجمۀ محمد حجی و محمد اخضر، بیروت 1983؛ (27) ذهبی، تاریخ ؛ (28) رجب عبدالجواد ابراهیم، المعجم العربی الاسماء الملابس فی ضوءالمعاجم و النصوص الموثقه من الجاهلیة حتی العصر الحدیث، چاپ محمود فهمی حجازی و عبدالهادی تازی، قاهره1423/ 2002؛ (29) سمعانی، انساب ؛ (30) ابوالحسن علیبن محمد شابشتی، الدیارات، چاپ کورکیس عواد، بیروت 1406/ 1986؛ (31) محمود شوکت، التشکیلات دالازیاء العسکریة العثمانیة منذ بدایة التشکیل الجیش العثمانی حتی سنة 1825م،ترجمۀ یوسف نعیسه و محمود عامر، دمشق 1988؛ (32) جعفر شهریباف، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران 1368ش؛ (33) سهیلا شهشهانی، تاریخچۀ پوشش سر در ایران، تهران 1374ش؛ (34) هلالبن محسّن صابی، رسوم دارالخلافه، چاپ میخائیل عواد، بغداد 1383/ 1964؛ (35) محمود طباطبایی اردکانی، فرهنگنامۀ اردکان، تهران 1381ش؛ (36) طبری، تاریخ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ؛ (37) صلاح حسین عبیدی،الملابس العربیةالاسلامیة فی العصر العباسی من المصادر التاریخیة و الاثریة، بغداد 1980؛ (38) خلیلبن احمد فراهیدی، العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم 1415؛ (39) قاضی رشیدبن زبیر، الذخائر و التحف، چاپ محمد حمیدالله، کویت 1959؛ (40) کلینی، کافی ؛ (41) روجی لوطورنو، فاس قبل الحمایة، ترجمۀ محمد حجی و صالح شیتی، قاهره (1972)؛ (42) آدام متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران 1364ش؛ 43- محمدبن فارس جمیل، عشرة، الرسالة الحادیة و التسعون، کویت 1414ـ1415/ 1993ـ1994؛ (44) «اللباس فی عصر الرسول، دراسة مستمدة من مصادر الحدیث النبوی الشریف»، حولیات کلیةالاداب، الحولیة الرابعة؛ (45) مسعودی، مروج، چاپ شارل پلا ؛ (46) ابوعلی مسکویه رازی، تجارب ؛ (47) آمال مصری، الزیاد المرأة فی العصرالعثمانی، قاهره 1419/ 1999؛ (48) مقدسی، احسن ؛ (49) مقریزی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، قاهره (بیتا.)؛ (50) ل. ا. مایر، الملابس المملوکیه،ترجمۀ محمد اخضر، بیروت 1412/ 1992؛
(51) M.M. Alsan, Social Life under the Abbasids, London- New York 1979; (52) Reinhart Dozy, Dictionnaire Détaillé Noms des Vétiments chez les Arabes, Amsterdom 1845.