responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6749

 

خاصّه و عامّه ، خاصّه و عامّه، زوج اصطلاحى رايج در منابع اسلامى كه در نوعى تقسيمبندى مردم به دو گروه برگزيدگان و افراد ممتاز و فرادست در برابر توده مردم و افراد عادى و فرودست، با محتواهاى متفاوت بهكار رفته است.

در كنار مطالعات راجع به ساختار طبقاتى و قشربندى هاى معمول جوامع اسلامى، تقسيم جامعه به دو دسته خواص و عوام به صورت تفكيك كلى در زمينههاى مختلف و براساس ملاكها و معيارهاى گوناگون، از صدر اسلام، برقرار بوده و علاوه بر جنبههاى ذهنى و نظرى، ابعاد و كاربردهاى عملى نيز داشته است. معيارهاى معمول در اين تقسيمبندى كلى، بيشتر به نقش و پايگاه اجتماعى و درنتيجه به مفهوم قشربندى اجتماعى و در درجه بعدى، به ميزان برخوردارى از مزاياى اقتصادى و امكانات زندگى، يعنى به ساختار طبقاتى جامعه، ناظر بوده است. صرفنظر از كاربردهاى اين زوج اصطلاح در خارج از بافت اجتماعى (مثلا خاصه به عنوان شيعيان در برابر عامه به عنوان اهل سنّت و جماعت در زمينه فقهى و حديثى رجوع کنید به دايرةالمعارف تشيع، ذيل «خاصّه»؛
خطيب، ص 157) يا اطلاق سياست خاصه به علم تدبير منزل در برابر سياست عامه در طبقهبندى علوم (حاجىخليفه، ج 2، ستون 1290؛
صديق حسنخان، ج 2، ص 416)، تقسيم مردم به دو گروه خاصه و عامه ــكه بهويژه در ادبيات عرب به خصوص از قرن سوم به بعد، به صورت يك فرمول اجتماعى عام درآمده بود (رجوع کنید به سعد، ص 137)ــ براساس معيارهاى متفاوتى صورت مىگرفته است. البته مىتوان براى اين تفكيك به ابتكاراتى دست زد، مثلا گفته شده يكى از ملاكهاى تمييز خواص از عوام، ميزان حفظ شدن ياد و خاطره شخصى آنها و بهويژه امكان تاريخگذارىِ سوانح زندگى آنهاست. يعنى خواص كسانى هستند كه كمابيش تاريخ تولد، رويدادهاى زندگى و مرگ آنها در متون منابع يافته مىشود، درحالىكه درباره رويدادهاى زندگى عوام به صورت انفرادى امكان دستيابى به اخبار يا تاريخگذارى وجود ندارد (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذيل "Tardjama.1"). با اين حال، عمدهترين ملاكهاى رايج در منابع اسلامى براى تفكيك مردم به خواص و عوام شامل پنج دسته اصلى است: معيارهاى عقلانى و معرفتى، معيارهاى اخلاقى و عرفانى، معيارهاى ادبى و زبانشناختى، معيارهاى ناظر به نوع معيشت و تخصص حرفهاى و معيارهاى سياسى و اجتماعى. پيش از پرداختن به هريك از اين معيارها، پارهاى ملاحظات انتقادى و روششناختى بايد مورد توجه قرار بگيرد :

نخست آنكه هريك از اين معيارها در بافت معيّنى بهكار مىروند و طبعاً هيچيك به تنهايى، همه كاربردهاى اين زوج اصطلاح را در متون اسلامى پوشش نمىدهند. ديگر آنكه هريك از مفاهيم خاصه و عامه ناظر به گروههايى بسيار متكثرند و بر قشرها و طبقات مختلفى اطلاق مىشوند، از اينرو، اين تقسيم، اعم از بحث قشربندى و طبقهبندى اجتماعى است. همچنين، تقسيم ثنوى مردم به خاصه و عامه كاملا قاطعانه بوده و تحولات و تحرك اجتماعى در درون اين دو گروه به سادگى به نفى اين درجهبندى منجر نمىشده است (سعد، ص 137ـ 138)؛
يعنى صِرف اينكه عضوى از عامه، مثلا يك خياط، بهنحوى به ثروت و رفاه چشمگيرى مىرسيد، باعث نمىشد كه وى از جمع عامه خارج شده در شمار خاصه قرار بگيرد، بلكه ملاكها و معيارهاى پيشگفته قوياً در تقسيمبندى مذكور تعيينكننده بودند. مهمترين نكته در اين بحث آن است كه اغلب اطلاعات تاريخى ما درباره گروههاى خاصه و عامه براساس آنچه گروههاى مسلط و حاكم و عوامل آنان به دست دادهاند، فراهم آمدهاست. مثلا وقتى درباره عوام در لابهلاى متون تاريخى بهجستجوى اطلاعات مىپردازيم، صرفآ با گزارشها و قضاوتهاى خواص، كه نويسندگان اين آثار بودهاند، مواجه مىشويم. اين گزارشها را خواص، بنابر رأى و برداشت خودشان، با نگاه از بالا درباره عوام نوشتهاند. بنابراين، همواره مىتوان در اينكه آيا اين گزارشها توصيف قابل اعتمادى از واقعيت ذهنيت و رفتارها و سلايق عوام است، ترديد كرد (رجوع کنید به فربرن، ص 12؛
لوئيس، ص 39ـ40). نويسندگانى كه مردم را مثلا برحسب وظايف يا برحسب سطح فرهنگى يا معيارهاى ديگر درجهبندى كردهاند (رجوع کنید به طاهرى، ص 43) يا اديبانى كه اخبار عامه را گرد مىآوردند تا اسباب سرگرمى خاصه را فراهم سازند (رجوع کنید به ابن ابىطاهر، ص 59؛
سعد، ص 137)، همگى در شمار خواص بودهاند و تمام ملاكها و معيارهاى بهكار رفته در منابع اسلامى راجع به اين تقسيمبندى نيز ابداع و محصول ذهنيت نخبهگرايانه اينهاست.

با اين ملاحظات، بايد اذعان كرد كه بحث از ملاكهاى اين تقسيمبندى در منابع، جز آنچه به نقش و پايگاه سياسى و اجتماعى مربوط مىشود، غالباً دچار ذهنيتزدگى خواهد بود.

1) معيارهاى عقلانى و معرفتى. گاه ميزان برخوردارى مردم از قواى عقلانى، معيار تفاضل ميان آنها تلقى مىشد (رجوع کنید به بنعبدالعالى، ص 74، 133ـ134). فارابى (ص 133ـ134)، جامعه را به سه طبقه تقسيم كرده است: فلاسفه، علماى دين و عامه كه اين گروه اخير در زندگى عملى خود نيازى به استخدام قواى عقليه عالى از جمله تفكر يا تخيل ندارند بلكه به چيزهايى اكتفا مىكنند كه برايشان تصميمگيرى و به آنان دستور داده مىشود (بنعبدالعالى، ص 75ـ76؛
سعد، ص140). بهزعم جاحظ (1374، ص 256ـ257) نيز بديهى است كه مقدار عقل و درك و فهم عوام از خواص كمتر است، چنانكه طبايع رسولان فوق طبايع خلفاست و طبايع خلفا فوق طبايع وزيران؛
و اگر عامه همان چيزهايى را از دين و دنيا درك مىكردند كه خاصه مىدانند، ديگر عوام نبودند بلكه جزو خواص قرار مىگرفتند و تفاضلى در معرفت وجود نمىداشت. او (1374، ص 250ـ 251) مقام عامه را نسبت به خاصه به مثابه مقام جوارح انسان نسبت به روح انسان دانسته و گفته است كه عامه ابزار فعلِ خاصهاند. يعنى خاصه از نيروى عامه براى انجامدادن كارهاى خود استفاده مىكنند و امور را پيش مىبرند و همچنانكه اندامها از قصد روح خبر ندارند، عامه نيز در جريان امور، خبرى از قصد رهبران و تدابير خواص ندارند. از همين روست كه در ادب عربى، «سُوقَه» را يكى از مترادفهاى عامه گرفتهاند (براى نمونه رجوع کنید به بلاذرى، ج 3، ص 235)؛
اما اين سوقه به معناى اهل بازار نيست، بلكه گروهى از مردماند كه از قدرت بهرهاى ندارند (رجوع کنید به جوهرى، ذيل «سوق»؛
زَبيدى، ج 25، ص 479، ذيل «سوق»). آنان رعيت پادشاهاند كه او ايشان را بنابر اراده خود راه مىبرد (يَسُوقُهُم؛
حريرى، ص 198). يعنى سلطه خاصه بر عامه عملا به سبب برخوردارى خاصه از عقل است، در حالىكه عامه از اين حد از عقلانيت برخوردار نيستند (سعد، ص 138). ابوحيان توحيدى (كتاب الامتاع، ج 1، ص 205)، حتى گفته است كه عامه فاقد عقلاند و چيزى شبيه عقل دارند. تقابلى كه در منابع، ميان عالم و عامى نهاده شده (رجوع کنید به ابنفرّاء، ص 26؛
سعدى، ص 167؛
ابنطقطقى، ص 232؛
دهخدا؛
فرهنگ بزرگ سخن، ذيل «عامى» با شواهد؛
سعد، ص140)، از سويى به منش عوام در تقليدگرى نيز نسبت داده شده است. با اين تعبير كه عوام آناناند كه بويى از حكمت نبردهاند (ابوحيان توحيدى، المقابسات، ص 83ـ84؛
عامرى، ص 175ـ176؛
آذرنوش، ص 167)، چون حكمت براى خواص است و موعظه حسنه براى عوام (غزالى، 1983، ص 91). يعنى عوام از معرفت، صرفآ به تقليد اكتفا مىكنند و در اعمال، طالب چيزى هستند كه به منفعتى دنيوى بينجامد (راغب اصفهانى، ص 163). در كلام مشهور امام على عليهالسلام خطاب به كميل (رجوع کنید به نهجالبلاغة، حكمت 147) نيز در برابر عالمان ربانى و متعلمانِ راه رستگارى، گروهى با عنوان «هَمَجٌ رِعاعٌ» معرفى شدهاند كه فرومايهاند و از پى هر بانگى مىروند، از نور علم بىبهرهاند و به پايگاهى استوار روى نياوردهاند (نيز رجوع کنید به ابن ابىالحديد، ج 18، ص 346ـ348). از اين روست كه عامه بايد مطيع خاصه باشند، چه در غير اينصورت، كار به تباهى خواهد كشيد (راغب اصفهانى، ص 251). از اين منظر، كلمه عامه با واژههاى متعدد ديگرى ترادف يافته كه نوعاً محتوايى تخفيفآميز دارند (رجوع کنید به دينورى، ج 3، ص 52، 55؛
ثعالبى، 1985، ص270ـ271؛
سعد، ص 139). از ميان اين واژهها، غوغاء و غاغَه، به معناى مردمان پست كه بدون تفكر به سوى شر مىشتابند و همچون تودهاى درهمآميخته عمل مىكنند (ابنمنظور، ذيل «غوغ»، «غوى»؛
دهخدا، ذيل «غوغا»، «غوغاء»)، بسامد بيشترى يافته است. در منابع تاريخى دوره اسلامى، انبوهى از كاربردهاى واژههاى عامه و غوغاء به صورت مترادف، مربوط به گزارش شورشها و بلواهايى بوده است كه گروههاى فرودست جامعه به صورت خودجوش يا به تحريك نخبگان سياسى و مذهبى پديد مىآوردند (براى شورش در بغداد در 308 به علت گرانى رجوع کنید به قرطبى، ص 84؛
براى شورش عوام در بغداد در 318 و 319 رجوع کنید به مجملالتواريخ و القصص، ص 292ـ293؛
براى بلواهاى مذهبى ميان عوام شيعه و سنّى در 408، 441، 448 رجوع کنید به ابنجوزى، ج 7، ص287؛
براى موارد ديگر رجوع کنید به قرطبى، ص 85؛
بيهقى، ص 45ـ46، 551، 553؛
درباره آشوبهايى كه بربهارى، عالم حنبلى در بغداد قرون سوم و چهارم با تحريك عوام برمىانگيخت رجوع کنید به بربهارى*، ابومحمد).

بروز اين رفتارها از سوى عوام ــكه تا حد زيادى محصول فتنهجوييهاى بعضى خواص بودــ خود در شكل دادن به درك و ذهنيت منفى و منكرانه خواص درباره عوام نيز عميقآ مؤثر بوده است. اين نگرش بهويژه در توصيفاتى كه نويسندگان مسلمان از عوام به دست دادهاند به روشنى هويداست: عوام و غوغاء، بىسروسامان، گمراه، بىعقل و ظاهربيناند و حق و باطل را تشخيص نمىدهند (رجوع کنید به طبرى، ج 4، ص450؛
ابناثير، ج 3، ص 107ـ108؛
ابنتغرى بردى، ج 9، ص 73) و هوش و دركى براى فهم حقايق ندارند (غزالى، 1983، ص 85؛
همو، 1417، ص 58). غوغاييان، كشندگان انبيا بودهاند (ابونعيم اصفهانى، ج 9، ص240) و در اجراى اوامر ترديد مىكنند (نيشابورى، ج 1، ص 285)؛
اهل تأمل نيستند و با عجله تصميم مىگيرند (جاحظ، 1385ـ1389، ج 6، ص 36ـ37، ج 7، ص 8؛
سعد، ص140)؛
ذاتشان پست، عقلشان تباه و دانش آنها بىمقدار است (ابوحيان توحيدى، المقابسات، ص 84)؛
واجبات دينى خود را به درستى ادا نمىكنند و از درك فقه و فقاهت عاجزند و تصورات دينى موهوم و خرافى دارند (جاحظ، 1385ـ1389، ج 6، ص200ـ 220؛
ابنفرّاء، ص 26، 195؛
سعد، همانجا) و اصولا بيشتر عوام، «خرافات و باطل ممتنع را دوستتر دارند و بر گرد كسى كه سخنهاى نامعقول گويد گرد آيند» (بيهقى، ص 905)؛
دركى از معناى امامت و خلافت ندارند (جاحظ، 1374، ص250)؛
حريص و اسرافكارند (ابوحيان توحيدى، كتاب الامتاع، ج 3، ص 61)؛
مردم را به سبب مالشان گرامى مىدارند، نه به سبب فضلشان (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 48ـ49)؛
آخرت را به حُطام دنيا مىفروشند (علىبن محمد جرجانى، ص 199)؛
و اباحت طلباند (هجويرى، ص 586؛
براى مجموعه ديگرى از آراى خواص درباره عوام رجوع کنید به طاهرى، ص 43ـ44، با ارجاعات). ازاينرو اين نويسندگان همواره به پرهيز از اعتماد بر عوام و اختلاط با ايشان توصيه كرده (براى نمونه رجوع کنید به نيشابورى، ج 1، ص 282ـ283؛
سنايى، ص650ـ 651؛
خاقانى، ص 929؛
سعدى، ص 546؛
شبسترى، ص 104) و كتابهايى در ذم اخلاق آنان نگاشتهاند، مانند مساوى العوام و اخبار السفلة و الاغتام از ابوالعنبس محمدبن اسحاقبن ابراهيم صَيمرى (متوفى 275)، قاضى صيمره (رجوع کنید به ابننديم، ص 168ـ 169؛
ياقوت حموى، ج 18، ص 8ـ10؛
باسورث، ج 1، ص 31؛
نيز براى موارد ديگر رجوع کنید به باسورث، ج 1، ص 32ـ33).

اين نگرش نخبهگرايانه، در عين حال در اين واقعيت نيز مشهود بود كه در زمينه تعليم و تربيت و علوم و معارف، بهويژه علوم سرّى و معارف باطنى، عوام را محرم نمىدانستند و همواره بر اين تأكيد مىكردند كه فهمِ خلق تنگ است و بايد به اندازه عقل عوام با ايشان سخن گفت (رجوع کنید به مولوى، دفتر 1، ص 408، بيت 3810، دفتر4، ص 366، بيت 3286)؛
برخى مطالب را با خطى ويژه مىنوشتند (يعقوبى، ج 1، ص 187) يا دستكم سعى مىكردند به نحوى دسترسى عوام را به برخى مطالب دشوارتر سازند. براى نمونه اسماعيلبن حسين جرجانى* در فصل مربوط به زهرهاى خطرناك در كتاب ذخيره خوارزمشاهى كه به فارسى است، نام مواد زيانآور و زهرها را به عربى آورده است تا به وجهى پوشيدهتر باشد و نام پادزهرها را به فارسى ذكر كرده است تا منفعت آن عامتر باشد (رجوع کنید به ص 626ـ627). آنان حتى گاه برخى اخبار را نيز از عموم پنهان مىداشتند و اطلاعرسانى سياسى را به دامنه عوام نمىگستردند؛
چنانكه مثلا خبر دستگيرى و حبس ابوالحسن ابنفرات وزير را در 299ـ300 از مردمان نهان داشتند (صابى، ص 35). اين طرز فكر، مَفْصَلى است كه معيارهاى عقلانى و معرفتى را به معيارهاى اخلاقى و عرفانى پيوند مىزند.

2) معيارهاى اخلاقى و عرفانى. همچنان كه گاه فلسفه براى خواص و شريعت براى عوام تلقى مىشد (رجوع کنید به ابوحيان توحيدى، كتاب الامتاع، ج 2، ص 12ـ13)، صوفيه نيز طريقت را خاصه و شريعت را عامه مىانگاشتند، چنانكه در لغت نيز طريق، اخص از شارع بوده است (رجوع کنید به عَبّادى، ص 16ـ 17). همچنين در تصوف، خاصه را به معناى برگزيده و مقرب درگاه خداوند مىگرفتند (رجوع کنید به ژندهپيل، 1368ش، ص 25ـ26، 99، 121، و جاهاى ديگر) و ميان عام و خاص و خاصالخاص/ اخص ــكه در سيروسلوك در بالاترين مقام و مرتبه قرار داشتندــ امتياز مىنهادند (رجوع کنید به هجويرى، ص 557؛
ژندهپيل، 1343ش، ص 35ـ38، 106ـ108). بهزعم صوفيه، ياران پيامبر صلىاللّهعليهو آلهوسلم نيز برحسب سلوك و بهرهمندى از حقايق باطنى به سه درجه پيران (مثل على، ابوبكر، عثمان، عمر و سلمان)، و متوسطان (چون معاذ، بلال و عمار) و عوامِ صحابه تقسيم مىشدند و پيامبر اكرم آنچه از اسرار شرع با دو دسته اول مىگفت با گروه سوم در ميان نمىنهاد (رجوع کنید به عبّادى، ص 29). در تقسيمبندى ديگرى نيز مردم به دو دسته بركشيدهشدگان (مُصْطَفَيْن) و فرومايگان (مُسْتَرْذِلين) تقسيم گرديدهاند، در حالى كه عوام، پس از انبيا و اوليا و حكما، در رده سوم مصطَفَيْن قرار داده شدهاند (رجوع کنید به راغب اصفهانى، ص 164ـ 165). در اين دو تقسيمبندى اخلاقى و عرفانى، عوام در معنايى نكوهيده بهكار نرفته است، بلكه فقط از لحاظ مرتبه سلوكى و اخلاقى در رتبهاى فروتر از خواص قرار داده شده است. چنانكه به همان نسبت، وظايف عوام در سلوك و مجاهده از وظايف اشخاص در درجات بالاتر آسانتر است؛
مثلا زهد عوام آن است كه از حرام بپرهيزند، درحالى كه زهد خواصِ اهل صلاح، پرهيز از شُبهت است (ژندهپيل، 1368ش، ص 143)، يا طاعت عامه گناه خاصگان و وصل عوام حجاب خواص است (مولوى، دفتر2، ص 294، بيت 2816). با اين همه، در كاربردهاى ديگرى، عامى را به معناى كسى كه از سلوك و طى طريق عرفانى بىخبر است، گاه در برابر سالك و عارف قرار مىدادند كه طبعاً در اين معنا، عامى معنايى نكوهيده داشت (رجوع کنید به سعدى، ص 441؛
سبكى، ج 10، ص 132؛
دهخدا، ذيل «عامى»).

3) معيارهاى ادبى و زبانشناختى. در منابع اسلامى، بهويژه در آثار ادبى، عامه و خاصه بهمعناى ويژهاى بهكار رفته است. عوام به كسانى اطلاق مىشده كه عربى نمىدانستند يا نيك نمىدانستند و خواص كسانى بودند كه در زبان عربى تبحر داشتند (آذرنوش، ص280). زمخشرى (ص 11ـ14) با استفاده از همين مبنا تصريح كرده است كسانى كه عربى فصيح را مىدانند و اعرابِ آن را مراعات مىكنند، خاصهاند و كسانى كه فارسى مىجويند، عامه (نيز رجوع کنید به آذرنوش، ص 173ـ174). به اين ترتيب، بهويژه در نخستين قرون دوره اسلامى، عوام نه بر طبقات پست يا عموم مردم بلكه بيشتر به طبقه عربىندان جامعه اطلاق مىشد (همان، ص 167). شمار بزرگى از نويسندگان اين دوره كه هم به عربى و هم به فارسى تسلط داشتند، در مقدمه كتابهايى كه به فارسى نوشتهاند صريحاً يادآور شدهاند كه علتِ فارسىنويسىشان آن بوده كه عوام نيز بتوانند از مطالبشان بهرهمند شوند و فايده كتاب، عام باشد (مثلا رجوع کنید به غزالى، 1364ش، ج 1، ص 9؛
عبّادى، ص 8؛
شيخ بهائى، در مقدمه جامع عباسى؛
محمدباقر مجلسى در مقدمه شمارى از آثار فارسىاش از جمله عينالحيات و جلاءالعيون؛
براى بسيارى موارد ديگر رجوع کنید به آذرنوش، ص 276ـ 280). در منابع قيد شده كه برخى علما و واعظان و فقها براى استفاده عامه به فارسى تدريس مىكردند (براى نمونه رجوع کنید به رافعى قزوينى، ج 2، ص150) و «از براى عوام، مسائل، پارسى درس گفتندى تا فايده عام باشد» (صفىالدين بلخى، ص 45). در عين حال، در منابع ادبى، چون رسالة فى القوّاد جاحظ، درةالغواص فى اوهام الخواص حريرى، و اخبار الحُمْقى و المُغَفَّلين ابنجوزى، به مجادله ميان لغويان و افراد عامى درباره زبان و لغت و ادب توجه شده است (سعد، ص 137). عبدالملكبن محمد ثعالبى نيز در باب ثانى از كتاب خاصالخاص (ص 46ـ144)، امثال رايج نزد فضلا و اهل ادب و آداب را با امثال رايج نزد عوام مقايسه كرده است.

4) معيارهاى معيشتى و تخصص حرفهاى. قشرهاى فرودست جامعه عرب پيش از اسلام غالباً به كارهاى يدى اشتغال داشتند. چنانكه كارهايى چون سلمانى، خياطى، حمالى، نجارى و حجامت را معمولا افراد با اصل و نسب، يا وابسته به خانواده فرادست انجام نمىدادند و غيرعربها، بردگان و يهوديان بدان مىپرداختند و در مجموع، اين مشاغل متعلق به عوام جامعه بود (جوادعلى، ج 4، ص 563ـ564). در دوره اسلامى نيز كمابيش، اصناف و صاحبان حرف و صنايع در كنار بردگان و اهل ذمه، سه دسته عمده عامه را تشكيل مىدادند (سعد، ص140). البته بايد توجه داشت در ميان هر سه اين گروهها كسانى بودهاند كه به سطوح عالى جامعه راه مىيافتند و عملا به نوعى در شمار خواص قرار مىگرفتند. بسيارى از ذمّيانِ متخصص در برخى كارها، از جمله پزشكى، صرافى و جَهْبَذى (رجوع کنید به جهبذ*)، به مقامات بالايى در دربار خلفا مىرسيدند (سعد، ص 148، 152). غلامان و كنيزان بسيارى نيز، بهويژه غلامان شاغل در ردههاى بالاى سپاه و كنيزان حرمسراها كه گاه در شمار سوگليها درمىآمدند يا مادران سلاطين و حكمرانان بعدى بودند، عملا جزو خاصه محسوب مىشدند (لوئيس، ص40). صاحبان برخى مشاغل نيز كه بهطور مستقيم با دربارها در تماس بودند و از تخصص حرفهايشان در خدمت به خلفا و سلاطين استفاده مىشد، گاه از زمره عامه خارج مىشدند (رجوع کنید به ابنطقطقى، ص 36ـ37)، ولى اين تعلقيافتن به خاصه عملا محصولِ نزديكى آنان به كانون حكومت و قدرت بود، نه ارتقاى سطح معيشتى ايشان.

برخى نيز عامه را از لحاظ نوع معيشت به صورتهاى مختلفى تقسيمبندى كردهاند. ابنابىالربيع (ص 83) عامه را از اين نظر به دو گروه تقسيم كرده است: يكى تجار و مستمرىبگيران كه به خوبى روزگار مىگذراندند و ديگرى بازاريان و عوامالناس كه در مراتب پستتر قرار داشتند (نيز رجوع کنید به سعد، ص140). طاهرى (ص 44ـ45) عامه را به سه گروه تقسيم كرده است: اصناف توليدى، مثل كشاورزان؛
اصناف غيرتوليدى، مثل سقايان و نگهبانان و خادمان؛
بيكاران و گروههاى كجروى اجتماعى، مثل سارقان و گدايان.

5) معيارهاى سياسى و اجتماعى. در اين تقسيمبندى، ميزان دورى و نزديكى به كانون قدرت و حكومت و بهويژه شخص حاكم، تعيينكننده تعلق فرد به گروه عامه يا خاصه است. با اين حال، از آنجا كه عربهاى مسلمان در شيوههاى حكومت عميقآ وامدار سنّتهاى گذشته، بهويژه سنن ايرانى، بودهاند، دستكم درباره معيارهاى سياسى و اجتماعى ايشان در تقسيم مردم به خاصه و عامه مىتوان تا حدى به مسئله اخذ و اقتباس پرداخت. به نوشته جاحظ (1332، ص 23ـ24)، اردشير بابكان نخستين پادشاهى بود كه براى نديمان و درباريان خود درجات و مراتبى تعيين كرد: طبقه اول، اُسواران و شاهزادگان كه به فاصله ده ذرع از پرده شاهى مىنشستند. طبقه دوم، نزديكان شاه از خاندانهاى بزرگ و دانشمندان برجسته كه در فاصله ده ذرع دورتر از طبقه اول مىنشستند. طبقه سوم، ظرفا و بذلهگويان كه البته آنها هم نمىبايست از خاندانهاى پست مىبودند و قبلا به مشاغل پستى چون بافندگى و حجامى تن داده و بيمار و ناقصالعضو نيز نبوده باشند. حسينبن محمد ثعالبى مرغنى (ص 469، 535) از خاصه براى اطلاق بر نزديكان پادشاه و از عامه براى مردم عادى در ذكر تاريخ شاهان ايرانى استفاده كرده و به اذن خاص و اذن عام براى بار عام اين پادشاهان توجه داده است (رجوع کنید به ص390، 498؛
براى خزانه خاصه در دوره ساسانى رجوع کنید به همان، ص730). همچنين يكى از نخستين كاربردهاى خواص و عوام در ادبيات عرب از آنِ ابنمقفّع* ايرانى بوده است (رجوع کنید به ص 133). تفكيك برخى جشنها در سنّت ايرانى ساسانى به خاصه و عامه (مثلا نوروز عامه و نوروز خاصه رجوع کنید به نوروز*) نيز از كاربردهاى ايرانى اين تقسيمبندى است. بنابر اين شواهد، گفته شده كه احتمالا اين تقسيمبندى در جامعه اسلامى به نحوى تحت تأثير سنن ايرانى صورت گرفته است (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه).

اين معيار، دستكم از دوره عباسى (132ـ656) براى تفكيك مردم به دو گروه خاصه و عامه معمول بوده است. خاصه، يعنى محارم و نزديكان و نديمان خليفه، شامل خاندان خليفه، رجال دولتى، خانوادههاى اعيان و اتباع طبقه خاصه بود (زيدان، ج 5، ص 26؛
براى يك تقسيمبندى ديگر رجوع کنید به ماوردى، 1406، ص 297)؛
گو اينكه اين مجموعه در واقع شامل همه كسانى مىشد كه به نوعى در حكومت و قدرت سهم داشتند (رجوع کنید به ابوحيان توحيدى، كتاب الامتاع، ج 3، ص 151ـ152). بهويژه در دورههاى ضعف خلافت در بغداد، دامنه و شمار افراد صاحب نفوذ گسترش مىيافت و بر تعداد خواص كه عملا به معناىنخبگان بود افزوده مىشد (سعد، ص 138ـ139). در منابع تاريخى از انبوهى از افراد به عنوان خواص خلفا و سلاطين و وزيران و واليان نام برده شده است و به تعبير ابوحيان توحيدى (كتاب الامتاع، ج 1، ص 205)، هر مَلِكى براى خود خاصهاى داشته است. مثلا سالم السُّدّى خاصِ عمربن عبدالعزيز (رجوع کنید به مسعودى، ج 4، ص 17)، قبيصةبن ذؤيب خزاعى خاصِ عبدالملك (جهشيارى، ص 34)، ابوعَبّاد كاتب خاصِ مأمون (مسعودى، ج 4، ص 313)، احمدبن محمدبن مروانبن طبيب سرخسى خاصِ معتضد (ابنعبرى، ص 266)، ابنبلنكرى خاصِ سلطان مسعود (ابنجوزى، ج10، ص 143)، اسحاقبن طليق كاتب خاصِ نصربن سيار، والى خراسان (جهشيارى، ص 67)، و ابوعلى ابنمُقله خاصِ ابوالحسن ابنفرات وزير (ابنطقطقى، ص270) بودهاند (براى موارد ديگر رجوع کنید به جهشيارى، ص 37، 97، 167، 178، 189؛
د. اسلام، همانجا). اين خواص، چه صاحبمقامى رسمى بوده باشند و چه به صورت غيررسمى، مىتوانستند در بخشى از حكومت دخالت كنند. مثلا سوگند بيعت با عنوان بيعت خاصه با حضور گروهى، پيش از بيعت عامه با خليفه جديد، انجام مىشد (رجوع کنید به طبرى، ج 8، ص 125ـ 126، ج 9، ص 155، 391؛
د. اسلام، همانجا). سادات و شرفا نيز در برخى دورهها در شمار خواص محسوب مىشدند، بهطورى كه گاه از عامى در مقابل سيد و علوى ياد مىشده است (رجوع کنید به سوزنى، ص 306؛
فرهنگ بزرگ سخن، همانجا).

در دوره فاطميان (297ـ567) در مصر، خواص شامل خاندان حاكم، نقبا و سادات و رجال دولت و اعيان، و عوام شامل بازرگانان، صنعتگران، مردم عادى، بردگان و اهل ذمه بود (ناصرى طاهرى، ص110). قلقشندى (ج 3، ص 477) خواص خليفه را در اين دوره به سه دسته استاذان، صِبيانالخاص و صِبيانالحُجَر تقسيم كرده كه براى هريك، دستهبنديهاى تفصيلى ديگرى معمول بوده است. مثلا استاذان عبارت بودند از: مسئول شَدُّالتاج (= متولى بستن تاج خليفه)، صاحب المجلس، صاحبالرساله، مسئول زمام القصور، صاحب بيتالمال، صاحب الدفتر، حامل الدواة و نظاير اينها (همان، ج 3، ص480ـ481).

همچنين در دوره اسلامى، واژه خاص درباره نهادها و املاك و داراييهاى متعلق به خلفا و سلاطين و خاندان حاكم به كار مىرفت (د. اسلام، همانجا) و در منابع، از شمار بزرگى از ديوانها و نهادها با عنوان خاصه نام برده شده است: ضياع خاصه يا ضياعالسلطان، درباره املاك و زمينهاى خصوصى سلطان يا خليفه (رجوع کنید به طبرى، ج10، ص 15؛
صابى، ص40؛
ابناثير، ج 8، ص 116)؛
بيتالمال خاصه كه خزانه شخصى خليفه را از خزانه عمومى تفكيك مىكرد (طبرى، ج 8، ص 221؛
صابى، ص 34، 285؛
ابناثير، ج 6، ص 106، ج 8، ص110)؛
دارالطراز خاصه و دارالطراز عامه (اشتور، ص150؛
زكىمحمد حسن، ص 83 ـ 84)؛
مظالم خاصه و مظالم عامه (صابى، ص 27)؛
خزائن الكسوة الخاصه (ابنتغرى بردى، ج 4، ص 84)؛
شرطه خاصه (طبرى، ج 9، ص 627؛
ابناثير، ج 7، ص 397)؛
مجلس خاصه و مجلس عامه (ابناثير، ج 6، ص360)؛
ديوان خاصه (قرطبى، ص 108)؛
امارت خاصه، ولايت عامه و خاصه قضا و نقابت عامه (ماوردى، 1410، ص 74، 138، 173)؛
طبيب خاص (قلقشندى، ج 3، ص 492، 521)؛
اصطبل خاصه و اصطبل عامه (صابى، ص 22؛
قلقشندى، ج 3، ص 474ـ 475)؛
باب عامه و باب خاصه (طبرى، ج 9، ص 461؛
قرطبى، ص 122؛
صابى، ص 15ـ16)؛
مطابخ خاصه و مطابخ عامه (صابى، ص20)؛
و سفرههاى خاص و سفرههاى عام (ناصرخسرو، ص66؛
قلقشندى، ج3، ص 523؛
مَقريزى، ج2، ص210ـ211).

در دوره مماليك (648ـ922)، خواص بهصورت نهادى معيّن با عنوان خاصكيه سازماندهى شده و عبارت بودند از: محافظان شخصى سلطانوملازمان برگزيدهاو. اينان ملازمان خلوت سلطان بودند كه محمل شريف را نيز همراهى مىكردند و تعداد آنها در دوره ملك ناصرمحمدبن قلاوون چهل تن بود كه بعدها افزايش يافت. مثلا در دوره ملك اشرف برسباى، شمار خاصكيه به هزار تن بالغ شده بود. برخى از خاصكيه وظايفى رسمى برعهده داشتند، در مأموريتهاى گوناگون شركت مىكردند يا به اميرى ولايات مىرسيدند، ولى برخى ديگر وظيفه و مقامرسمى نداشتند. فرماندهان و اميران خاصكيه غالبآ عالىترين مناصب نظامى مماليك را داشتند (رجوع کنید به قلقشندى، ج 8، ص 225؛
ابنشاهين، ص 113، 116؛
د. اسلام، چاپ دوم، ذيل "Khassakiyya").

در عثمانى نيز عنوان خاصكى از قرن دهم تا سيزدهم، هم در دربار و هم در سازمان نظامى حكومت به كار مىرفته است. زنان سوگلى حرم سلطان را، كه بين چهار تا هفت تن بودند، خاصكى مىناميدند. اين زنان، عنوان قادين/ خاتون* داشتند و در سراهاى خاص خود زندگى مىكردند و ملازمان خاص خود را داشتند. به اين زنان، در صورتى كه فرزندى براى سلطان به دنيا مىآوردند، خاصكىسلطان مىگفتند (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل "Khasseki")؛
در ايران دوره صفوى نيز گاه زن اصلى شاه را خاصه مىناميدند رجوع کنید به سانسون، ص 88).

همچنين برخى اُرْتَهها (گروهانها)ى سپاه ينىچرى* نيز خاصكى ارتهلرى ناميده مىشدند كه در رأس هريك از آنها يك آغا قرار داشت و سرپرستى اين آغاها نيز برعهده باشخاصكى (خاصكى ارشد) بود. اين خاصكيها سلطان را در شكار يا رفتن به مسجد همراهى مىكردند. بستانجى* خاصكىلر نيز در تشكيلات عثمانى از باغها و بستانهاى كاخهاى سلطنتى مراقبت مىكردند (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا).

رابطه حاكم با خواص و عوام. در منابع اسلامى توصيه مىشد كه ملك و حاكم بايد با خواص مشورت كند (براى نمونه رجوع کنید به ابنطقطقى، ص25) و اصولا نحوه رفتار او با هريك از گروههاى خاصه و عامه بايد متفاوت مىبود. نويسندگان ادبيات سياسةالملوك و نصيحةالملوك در فصولى با عنوان سياسةالعامه و سياسة الخاصه، وظايف و نحوه برخورد حاكم را با هريك از اين دو گروه يادآور مىشدند (براى نمونه رجوع کنید به ماوردى، 1406، ص289ـ 347، 351ـ405). مثلا اينكه حاكم بايد در برابر عوام، شدت و حدّت به خرج دهد و در برابر خواص با لطف و نرمش عمل كند (ابنمقفع، ص 119ـ120؛
ابنطقطقى، ص 41؛
قس نهجالبلاغة، نامه 53: سفارش امام علىعليهالسلام به مالكاشتر درباره نحوه رفتار با عامه و خاصه و لزوم رعايت حال عامّه)، هرچند، گاه بايد در كارهاى خارج از طاقت عوام، احوال ايشان را رعايت كرد (رجوع کنید به ابنفُوَطى، ج4، قسم4، ص756). خواص حاكم بايد مردمانى صاحب فضل، معتمد، امين و وفادار باشند (ابنمقفع، همانجا؛
ابنطقطقى، ص36ـ37) و در همراهى و همنشينى با حاكم، آداب و ترتيب شايسته را بهجاى آورند (رجوع کنید به جاحظ، 1332، ص 104ـ 116). براى حاكم سزاوار نيست كه با افراد پست و دونپايه و بازاريان و افراد نادان مخالطت و معاشرت كند (ابنطقطقى، همانجا)، هرچند فساد هريك از دو گروه، خاصه و عامه، ممكن است به فساد ديگرى نيز منجر شود (رجوع کنید به ثعالبىمرغنى، ص 483؛
ابنعساكر، ج 23، ص140؛
مَقَّرى، ج 7، ص 143).


منابع:
(1) آذرتاش آذرنوش، چالش ميان فارسى و عربى سدههاى نخست، تهران 1385ش؛
(2) ابنابىالحديد، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(3) ابنابىالربيع، سلوك المالك فى تدبير الممالك، چاپ عارف احمد عبدالغنى، دمشق 1996؛
(4) ابنابىطاهر، بغداد فى تاريخ الخلافة العباسية، بغداد 1388/1968؛
(5) ابناثير؛
(6) ابنتغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوك مصر و القاهرة، قاهره ?( 1383)ـ1392/ ?( 1963)ـ 1972؛
(7) ابنجوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، حيدرآباد، دكن، ج 7، 10، 1358؛
(8) ابنشاهين، كتاب زبدة كشفالممالك، چاپ پل راوس، پاريس 1894، چاپ افست قاهره 1988؛
(9) ابنطقطقى، الفخرى فى الآداب السلطانية و الدول الاسلامية، بيروت: دارصادر، (بىتا.)؛
(10) ابنعبرى، تاريخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانى، لبنان 1403/1983؛
(11) ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، چاپ على شيرى، بيروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛
(12) ابنفرّاء، كتاب المعتمد فى اصولالدين، چاپ وديع زيدان حدّاد، بيروت 1974؛
(13) ابنفُوَطى، تلخيص مجمعالآداب فى معجم الالقاب، ج 4، قسم 4، چاپ مصطفى جواد، (دمشق 1967)؛
(14) ابنمقفع، الادب الكبير و الادب الصغير، بيروت 1956؛
(15) ابنمنظور؛
(16) ابننديم (تهران)؛
(17) ابوحيان توحيدى، كتاب الامتاع و المؤانسة، چاپ احمد امين و احمد زين، بيروت (بىتا.)؛
(18) همو، المقابسات، چاپ محمد توفيق حسين، بغداد 1970، چاپ افست تهران 1366ش؛
(19) ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء و طبقات الأصفياء، چاپ محمدامين خانجى، بيروت 1387/ 1967؛
(20) احمدبن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، چاپ عبدالعزيز دورى، بيروت 1398/1978؛
(21) عبدالسلام بنعبدالعالى، الفلسفة السياسيّة عندالفارابى، بيروت 1997؛
(22) بيهقى؛
(23) عبدالملكبن محمد ثعالبى، ثمار القلوب فى المضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ( 1985)؛
(24) همو، خاصالخاص، چاپ صادق نقوى، حيدرآباد، دكن 1405/ 1984؛
(25) حسينبن محمد ثعالبى مرغنى، تاريخ غررالسير، المعروف بكتاب غرراخبار ملوك الفرس و سيرهم، چاپ زوتنبرگ، پاريس 1900، چاپ افست تهران 1963؛
(26) عمروبن بحر جاحظ، العثمانية، چاپ عبدالسلام محمد هارون، (قاهره) 1374/1955؛
(27) همو، كتاب التاج فى اخلاق الملوك، چاپ احمد زكىباشا، قاهره 1332/1914؛
(28) همو، كتاب الحيوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?( 1385ـ1389/ 1965ـ 1969)، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(29) اسماعيلبن حسين (حسن) جرجانى، ذخيره خوارزمشاهى، چاپ عكسى از نسخهاى خطى، چاپ علىاكبر سعيدى سيرجانى، تهران 1355ش؛
(30) علىبن محمد جرجانى، كتاب التعريفات، چاپ گوستاو فلوگل، لايپزيگ 1845، چاپ افست بيروت 1985؛
(31) جوادعلى، المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بغداد 1413/1993؛
(32) اسماعيلبنحماد جوهرى، معجمالصحاح: قاموس عربى ـ عربى، چاپ خليل مأمون شيحا، بيروت 1428/ 2007؛
(33) محمد بن عبدوس جهشيارى، كتاب الوزراء و الكتّاب، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، قاهره 1357/1938؛
(34) حاجىخليفه؛
(35) قاسمبن على حريرى، درّةالغوّاص فى اوهام الخواص، چاپ هاينريش توربكه، لايپزيگ 1871، چاپ افست بغداد (بىتا.)؛
(36) بديلبن على خاقانى، ديوان، چاپ ضياءالدين سجادى، تهران 1378ش؛
(37) مصطفى عبدالكريم خطيب، معجم المصطلاحات و الالقاب التاريخية، بيروت 1417/ 1997؛
(38) دايرةالمعارفتشيع، زيرنظر احمد صدرحاجسيدجوادى، كامران فانى، و بهاءالدين خرمشاهى، تهران 1366ش ـ، ذيل «خاصّه» (از على رفيعى)؛
(39) دهخدا؛
(40) احمدبن داوود دينورى، كتابالنبات، ج 3، نيم اول ج 5، چاپ ب. لوين، ويسبادن 1394/1974؛
(41) حسينبن محمد راغب اصفهانى، كتاب الذريعة الى مكارم الشريعة، چاپ ابويزيد عجمى، قاهره ?(1407/ 1987)، چاپ افست قم 1373ش؛
(42) عبدالكريمبن محمد رافعى قزوينى، التدوين فى اخبار قزوين، چاپ عزيزاللّه عطاردى، تهران 1376ش؛
(43) محمدبن محمد زَبيدى، تاجالعروس من جواهرالقاموس، ج 25، چاپ مصطفى حجازى، كويت1409/1989؛
(44) زكىمحمدحسن،الفنالاسلامى فى مصر من الفتح العربى الى نهاية العصر الطولونى، بيروت 1401/ 1981؛
(45) محمودبن عمر زمخشرى، المفصّل فى علم اللغة، چاپ محمد عزالدين سعيدى، بيروت 1410/1990؛
(46) جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، چاپ حسين مؤنس، قاهره (بىتا.)؛
(47) احمدبن ابوالحسن ژندهپيل، انس التائبين، چاپ على فاضل، تهران 1368ش؛
(48) همو، حديقةالحقيقه، چاپ محمدعلى موحد،تهران1343ش؛
(49) عبدالوهاببنعلى سبكى، طبقات الشافعية الكبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمدحلو، (قاهره )1964ـ( 1976)؛
(50) فهمى سعد، العامة فى بغداد فى القرنين الثالث و الرابع للهجرة: دراسة فى التاريخ الاجتماعى، بيروت 1413/1993؛
(51) مصلحبن عبداللّه سعدى، كليات سعدى، چاپ بهاءالدين خرمشاهى، تهران 1379ش؛
(52) مجدودبن آدم سنايى، حديقةالحقيقة و شريعةالطريقة، چاپ مدرس رضوى، تهران 1359ش؛
(53) محمدبن مسعود سوزنى، حكيم سوزنى سمرقندى، چاپ ناصرالدين شاهحسينى، تهران ?(1344ش)؛
(54) محمودبن عبدالكريم شبسترى، مجموعهآثار شيخمحمود شبسترى، چاپ صمد موحد، تهران 1371ش؛
(55) هلالبن مُحَسِّن صابى، الوزراء، او، تحفةالامراء فى تاريخ الوزراء، چاپ عبدالستار احمد فراج، (قاهره) 1958؛
(56) صديق حسنخان، ابجدالعلوم، ج 2، بيروت 1395؛
(57) عبداللّهبن عمر صفىالدين بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبداللّهبن محمد حسينى بلخى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1350ش؛
(58) احمد طاهرى، عامة قرطبة فى عصر الخلافة: دراسة فى التاريخ الاجتماعى الاندلسى، رباط 1989؛
(59) طبرى، تاريخ (بيروت)؛
(60) محمدبن يوسف عامرى، الاعلام بمناقب الاسلام، ترجمه فارسى همراه با متن عربى، ترجمه احمد شريعتى و حسين منوچهرى، تهران 1367ش؛
(61) منصوربن اردشير عَبّادى، التصفية فى احوال المتصوفة (صوفىنامه)، چاپ غلامحسين يوسفى، تهران 1368ش؛
(62) علىبن ابىطالب (ع)، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، بيروت 1387/1967، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(63) محمدبن محمد غزالى، الجام العوام عن علمالكلام، چاپ رياض مصطفى عبداللّه، دمشق 1417/ 1996؛
(64) همو، القسطاس المستقيم، چاپ ويكتور شلحت، بيروت 1983؛
(65) همو، كيمياى سعادت، چاپ حسين خديوجم، تهران 1364ش؛
(66) محمدبن محمد فارابى، كتاب الحروف، چاپ محسن مهدى، بيروت 1970؛
(67) فرهنگ بزرگ سخن، به سرپرستى حسنانورى، تهران: سخن، 1381ش؛
(68) عريببن سعد قرطبى، صلة تاريخالطبرى، در ذيول تاريخ الطبرى، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره: دارالمعارف، ( 1977)؛
(69) قلقشندى؛
(70) علىبن محمد ماوردى، الاحكامالسلطانية و الولايات الدينية، چاپ خالد عبداللطيف السبعالعلمى، بيروت 1410/1990؛
(71) همو، كتاب نصيحة الملوك، چاپ محمدجاسم حديثى، بغداد (1406/ 1986)؛
(72) مجمل التواريخ والقصص، چاپ سيفالدين نجمآبادى و زيگفريد وبر، نكارهاوزن 1378ش؛
(73) مسعودى، مروج (بيروت)؛
(74) احمدبن محمد مَقَّرى، نفحالطيب، چاپ احسان عباس، بيروت 1388/1968؛
(75) احمدبن على مَقريزى، كتاب المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، المعروف بالخطط المقريزية، بولاق 1270، چاپ افست قاهره (بىتا.)؛
(76) جلالالدين محمدبن محمد مولوى، مثنوى معنوى، تصحيح و ترجمه رينولد آلن نيكلسون، تهران 1381ش؛
(77) ناصرخسرو، سفرنامه ناصرخسرو، چاپ نادر وزينپور، تهران 1367ش؛
(78) عبداللّه ناصرى طاهرى، فاطميان در مصر، قم 1379ش؛
(79) محمدبن محمود نيشابورى، تفسير بصائر يمينى، ج 1، چاپ على رواقى، (تهران )1359ش؛
(80) علىبن عثمان هجويرى، كشفالمحجوب، چاپ محمود عابدى، تهران 1383ش؛
(81) ياقوت حموى، معجم الادباء، مصر 1355ـ1357/ 1936ـ 1938، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(82) يعقوبى، تاريخ؛


(83) Eliyahu Ashtor, A social and economic history of the Near East in the Middle Ages, London 1976;
(84) Clifford Edmund Bosworth, The mediaeval Islamic underworld: the Banu Sasan in Arabic society and literature, Leiden 1976;
(85) EI2, s.vv. "Al-Khass wa'l-Amma" (by M. A. J. Beg), "KhassaKiyya" (by D. Ayalon), "Khasseki" (by Cengiz Orhonlu), "Tardjama. 1: in literature" (by D.F. Eickelman);
(86) Miles Fairburn, Social history: problems, strategies and methods, New York 1999;
(87) Bernard Lewis, "The faith and the faithful", in The World of Islam: faith, people, culture, ed. Bernard Lesis, London: Thames and Hudson, 1980;
(88) Francois Sanson, Estat present du royaume de Perse, Paris 1694.

/ ابراهيم موسى پور/

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6749
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست