responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6716

 

خاتميت ، خاتميت، مفهومى كلامى و از آموزههاى مشترك همه مسلمانان به معناى پايان يافتن نبوت به حضرت محمد صلىاللّهعليهوآله.

1) در قرآن و حديث. خاتميت مصدر جعلى از خاتم (به كسر يا فتح تاء) و از ريشه خ ت م است. در بيشتر منابع لغوى مراد از خاتمالانبيا بودن پيامبر اكرم صلىاللّهعليهوآلهوسلم را اين دانستهاند كه ايشان آخرين پيامبر است. در برخى منابع از خاتم به مهرى كه بر پايانِ نامهها مىزدهاند، نيز تعبير شده است (رجوع کنید به خليلبن احمد؛
جوهرى؛
ابنفارس؛
راغب اصفهانى؛
ابنمنظور؛
طريحى؛
زَبيدى، ذيل «ختم»؛
نيز رجوع کنید به خاتم*). به نظر برخى مستشرقان (رجوع کنید به جفرى، ص 121؛
د. اسلام، چاپ دوم، ذيل "Khatam, Khatim")، اين واژه ريشهاى آرامى دارد كه در اين صورت هم در معناى اصطلاحى آن تغييرى حاصل نمىشود.

واژه خاتميت در قرآن كريم به كار نرفته، اما تعبير خاتمالنبيين در آيه 40 سوره احزاب (ماكانَ محمدٌ أبا أَحَدٍ مِنْ رجالِكُمْ وَلكِن رسولَ اللّهِ و خاتمَ النبيينَ) به عنوان وصف پيامبر اكرم به كار رفته است (براى تفسير آيه رجوع کنید به زمخشرى، ج 3، ص 544ـ545؛
طبرسى، ج 7، ص567؛
فخررازى، ج 13، ص 185). تعبير «خاتمالنبيين» به دو صورت، با كسر يا فتح تاء خوانده شده است. در صورت اول به معناى پاياندهنده و مهركننده سلسله انبيا و در صورت دوم به معناى آخر و پايان است (رجوع کنید به طوسى، ذيل آيه؛
ابوالفتوح رازى، ج 15، ص 432؛
آلوسى، ج 21، ص 34؛
نيز براى تفصيل معناى خاتم رجوع کنید به تفسير نمونه، ج 17، ص 338ـ341).

علاوه بر آيه 40 سوره احزاب، در قرآن كريم تعابير ديگرى دالّ بر آخرين پيامبر بودن رسولاكرم وجود دارد. تعابيرى همچون: اكمال دين: «اليومَ اكملتُ لَكمْ دينَكم» (مائده:3)؛
ارسال از جانب خدا براى جميع مردم: «اِنّى رسولُ اللّه اِليكُمْ جَميعا» (اعراف: 158)؛
فرستادن نبىاكرم براى ابلاغ دين حق تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند: «هُوَالذى اَرْسَلَ رسوله بِالهدى و دين الحقِّ ليُظهرَه علىالدينِ كُلِّه» (توبه: 33؛
فتح: 28؛
صف: 9)؛
نبودن هيچ تغييردهندهاى در كلمات الهى: «لامُبدِّلَ لِكلماته» (كهف: 27)؛
انذار براى عالميان: «لِيكونَ للعالمينَ نَذيرا» (فرقان: 1؛
براى مناقشات در مصداق عالمين رجوع کنید به سبحانى، 1369ش، ص 33ـ38)؛
ارسال پيامبر براى بشارت و انذار همه مردم: «و ما ارسلناكَ اِلّا كافةً للناسِ بشيراً و نذيراً» (سبأ: 28)؛
راه نيافتن باطل در كتاب خدا: «لايأتيهِ الباطلُ من بينِ يديهِ و لا مِن خَلْفِه» (فصّلت: 42)؛
رحمت بودن پيامبر براى عالميان: «و ما اَرسلناكَ اِلّا رحمةً لِلعالمين» (انبياء: 107). تمامى اين تعابير متضمن آن است كه اسلام داراى كاملترين شرايع و دينى جهانى است و نسخ و تغييرى در آن راه نخواهد يافت. از اينرو دين اسلام آخرين دين، و پيامبر اكرم خاتمالانبيا بهشمار مىآيد.

در عصر جديد، پس از پيدايى دو جريان بهائيت* و قاديانيه (رجوع کنید به احمديه*)، موضوع خاتميت مورد مناقشه قرار گرفت. منكران خاتميت گاه با تأويل معناى خاتمالنبيين در آيه 40 سوره احزاب (براى بيان و نقد اينگونه شبهات رجوع کنید به مصباح، بخش 5، ص 180ـ181؛
سبحانى، 1369ش، ص 23ـ33) و گاه با استناد به برخى ديگر از آيات قرآن شبهاتى درباره خاتميت طرح كرده و به انكار آن پرداختند كه متقابلا پاسخهايى به آنان داده شده است.

آيات مورد استناد مخالفان خاتميت را مىتوان به دو دسته كلى تقسيم كرد: دسته اول آياتى كه، به تأويل مخالفان، با اختصاص شريعت اسلام به گروه، قوم، امت خاص يا زبان مشخص به انكار عمومى بودن دعوت پيامبر و آيين اسلام مىپردازد. براى مثال در قرآن آياتى هست كه در آنها انذار پيامبر مخصوص يك قوم (رجوع کنید به مريم: 97؛
قصص: 46؛
سجده: 3؛
يس: 6)، يا مخصوص «امّ القرى» (انعام : 92؛
شورى: 7) دانسته شده است و منكران خاتميت كوشيدهاند با استناد به اين آيات عموميت دعوت پيامبر اكرم را ــكه از لوازم خاتميت است ــ نقض كنند. در مواجهه با اين قسم اشكالات پاسخهاى نقضى و حلّى ارائه شده است. در بخش پاسخ نقضى، به آيات ديگر همان سورههاى مورد بحث توجه دادهاند كه بر عموميت دعوت پيامبر اكرم دلالت دارد (براى نمونه رجوع کنید به سبحانى، 1412، ج 3، ص 477ـ 478). در پاسخ حلّى نيز به تبيين طبيعت دعوت پرداخته و گفتهاند كه در دعوت عمومى و جهانى نيز گاه لازم است قوم يا گروه خاصى مخاطب دعوت قرار گيرد. چنانكه پيامبر در آغاز رسالت خود، ابتدا به دعوت قوم خود، پس از آن به دعوت اهل حجاز و در نهايت به ابلاغ دعوت به سران ممالك ديگر پرداخت (رجوع کنید به همانجا).

منكران خاتميت همچنين به آياتى اشاره كردهاند كه در آنها براى هر امتى، رسول، اجل و مهلتى تعيين شده است (اعراف: 34؛
يونس: 47، 49) و بر اين اساس، عموميت رسالت پيامبر را انكار كردهاند. در پاسخ به معانى مختلف امت، با توجه به كاربرد اين واژه در قرآن كريم اشاره و گفته شده است كه در اينگونه آيات، امت به معنى دين و طريقه نيست. بلكه مراد از آن جماعتهايى است كه وجه مشتركى با هم داشته باشند (رجوع کنید به سبحانى، 1369ش، ص 114ـ 125؛
همو، 1413، ج 3، ص 184ـ192).

از ديد منكران، آيه 4 سوره ابراهيم (و ما اَرسلنا مِن رسولٍ الّا بِلسانِ قومِه...) از ديگر آيات ناقض عموميت دعوت پيامبر است كه در آن گفته شده هر پيامبرى به زبان قوم خود مبعوث مىشود. در پاسخ گفته شده است كه آيه بر موافقت زبان هر پيامبر با زبان قومش دلالت دارد و به اين معنى نيست كه لزوماً زبان هر پيامبر با زبان تمام مخاطبانش يكى باشد. بنابراين ممكن است مخاطبان دعوت پيامبر اعم از قوم وى باشند (سبحانى، 1412، ج 3، ص 478). همچنين در قرآن آياتى هست مبنى بر نجات پيروان انبياى پيشين، مشروط بر ايمان به خدا و روز قيامت و انجام عمل صالح (رجوع کنید به بقره: 62؛
مائده: 69؛
حج: 17). منكران خاتميت چنين برداشت كردهاند كه صاحبان اديان پيشين نجات خواهند يافت، حتى اگر به رسالت پيامبر ايمان نياورند و به احكام و شريعت وى گردن ننهند، ولى به خدا و قيامت ايمان داشته و عمل صالح انجام دهند و به اين ترتيب عموميت دعوت پيامبر خدشهدار مىشود. در پاسخ به آنان نيز گفته مىشود كه در اين آيات درباره حقيقت ايمان به خدا و شرايط آن و بيان مراد از عمل صالح و شرط قبولى آن بحث نشده، حال آنكه براى آگاهى از اين شرايط بايد به آياتى توجه كرد كه در آنها به آن امور تصريح شده است (رجوع کنید به سبحانى، 1412، ج 3، ص 478ـ 483؛
همو، 1413، ج 3، ص 201ـ214).

دسته ديگر از آيات مورد استناد منكران خاتميت، آياتى است كه از نظر ايشان به امكان بعثت پيامبرانى در آينده، ابلاغ دين و شريعت جديد، اطلاق اراده خدا بر فرستادن پيامبرى ديگر، يا استمرار ارسال رسل اشاره دارد. مثلا آيه 35 سوره اعراف (يا بَنىآدَمَ اِمَّا ياتِيَنَّكُم رُسُلٌ منكم يَقُصُّون عَلَيكُم آياتى...) بيان مىكند كه خداوند در آينده پيامبرانى خواهد فرستاد. در پاسخ گفته شده است اين آيه در سياق داستان خروج آدم از بهشت و خطاب خداوند به بنىآدم است و بيان مىكند كه خدا براى راهنمايى انسانها نظام پيامبرى و شريعت را قرارداده است (طباطبائى، ذيل آيه؛
نيز رجوع کنید به طه:123). به علاوه، صيغه مضارع هميشه دلالت بر وقوع فعل در آينده ندارد. ضمن آنكه مضمون اين آيه در قالب جمله شرطى بيان شده، بدين معنا كه اگر پيامبرانى به سوى شما آمدند، از آنان پيروى كنيد. البته جمله شرطى متضمن تحقق شرط نيست (رجوع کنید به مصباح، بخش 5، ص181ـ182؛
نيز رجوع کنید به سبحانى، 1369ش، ص96ـ109؛
همو، 1413، ج 3، ص 171ـ181). منكران خاتميت همچنين آيه 25 سوره نور (يَومَئِذٍ يُوَفّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الحَقَّ...) را به معناى آمدن دين و شريعت جديد تفسير كردهاند. درحالىكه در آيه مورد بحث مراد از دين جزاست نه دينى غير از اسلام (رجوع کنید به همو، 1369ش، ص 112ـ113؛
همو، 1413، ج 3، ص 193ـ194). از ديگر آيات مورد استناد آنها آيه 15 سوره غافر (... يُلقى الرُّوحَ مِنْ اَمْرِه عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه...) است، كه به موجب آن خدا هركس را بخواهد به پيامبرى مبعوث مىكند. پاسخ اين است كه اين آيه ناظر به آينده نيست؛
بلكه در مقام بيان اين حقيقت است كه انتخاب پيامبر، براساس خواست و مشيت الهى است (مصباح، بخش 5، ص 183ـ184؛
نيز رجوع کنید به سبحانى، 1369ش، ص 109ـ 112؛
همو، 1413، ج 3، ص 181ـ 184). منكران خاتميت در تفسير آيه 44 سوره مؤمنون (... اَرسَلنا رُسُلَنا تَتْرى...)، نيز كلمه «تَتْرى» (پشت سرهم) را به «لاتنقطع» (دائم) تفسير كرده و آيه را دالّ بر استمرار نبوت دانستهاند. در حالىكه به لحاظ لغوى چون ارسلنا فعل ماضى است، تترى را نمىتوان لاتنقطع معنا كرد. بهعلاوه مطابق اين تفسير انكار معاد هم لازم است (بياضى، ج 1، ص 62؛
براى شبههاى ديگر درباره خاتميت رجوع کنید به سبحانى، 1369ش، ص 125ـ129). زمخشرى (ج 3، ص 544ـ 545) در پاسخ به اينكه نزول عيسى و خضر عليهماالسلام در آخر زمان به منزله نفى خاتميت است، گفته است كه اين پيامبران نيز در هنگام نزول مجدد بر دين اسلام خواهند بود.

علاوه بر اين، گاهى با استناد به آيه 34 سوره غافر اعتقاد به خاتميت را ذهنيت مشترك همه امتهاى پيامبران تلقى كردهاند. در پاسخ گفته شده است كه اين آيه درباره كسانى است كه اساسآ نبوت را انكار مىكنند (رجوع کنید به فخررازى، ذيل آيه).

در حديث. در جوامع حديثى شيعى و اهل سنّت، احاديث نبوى و نيز احاديث منقول از امامان معصوم عليهمالسلام درباره خاتميت بسيار است. آموزه خاتميت در فرهنگ اسلامى جايگاه و اهميت جدّى دارد، تا جايى كه پذيرش آن از ضروريات آيين اسلام شمرده شده است. در بسيارى از دعاهاى مأثور از ائمه اطهار عليهمالسلام، بر خاتميت رسول اكرم گواهى داده شده است (براى نمونه رجوع کنید به طوسى، 1411، ص 719، 778، 803؛
ابنطاووس، ج 1، ص 84، 116، ج 2، ص 64، 303).

در بسيارى از احاديث نيز، بر خاتميت پيامبر اكرم تأكيد شده است. از مهمترين احاديث نبوى در اثبات خاتميت حديث منزلت است كه از احاديث متواتر بوده و در آن به خاتمالنبيين بودن پيامبر اسلام تصريح شده است (رجوع کنید به حديث منزلت*). احاديث نبوى ديگرى نيز درباره خاتميت نقل شده است. از جمله آنكه پيامبر اكرم در حديثى خود را خاتمالانبيا يا خاتم هزار پيامبر يا بيشتر (رجوع کنید به ابنحنبل، ج 3، ص 79؛
حاكم نيشابورى، ج 2، ص 597؛
هيثمى، ج 7، ص 346) و امام على عليهالسلام را خاتمالاوليا يا خاتمالاوصيا يا خاتم هزار وصى خواندهاند (صفّار قمى، ص330؛
ابنابىزينب، ص 266؛
ابنشهرآشوب، ج 3، ص 54؛
مجلسى، ج 39، ص 76). ايشان همچنين خود را اولين پيامبران در خلقت و آخرينشان در بعثت معرفى كردهاند (سيوطى، ج 1، ص 393؛
متقى، ج 11، ص 425؛
قندوزى، ج 1، ص 64؛
براى تفسير اين حديث رجوع کنید به غزالى، ج 4، ص 126ـ127). در حديثى، اولْ رسولانْ آدم و آخر آنان محمد صلىاللّهعليهوآلهوسلم ذكر شده است (رجوع کنید به متقى، ج 11، ص480؛
مُناوى، ج 3، ص 125). چنانكه در برخى روايات (براى نمونه رجوع کنید به ابنحنبل، ج 2، ص 436، ج 3، ص 247ـ 248؛
بخارى، ج 5، ص 225ـ227) به گواهى انبياى پيشين بر خاتميت رسول اكرم اشاره شده است و از حضرت رسول اكرم نقل شده اگر موسى زنده بود، به دين اسلام درآمده و از وى تبعيت مىكرد (ابنابىشيبه، ج 6، ص 228؛
ابويعلى موصلى، ج 4، ص 102؛
ابنحجر عسقلانى، ج 13، ص 437). به همين سبب، در حديث مزبور حضرت پيامبر اصحاب خود را از مباشرت و نظرخواهى اهل كتاب منع كردند. در حديث ديگرى كه معروف به حديث لِبنه است، پيامبر اكرم سلسله انبيا را به بنايى از هر نظر كامل تشبيه كردهاند كه فقط جاى يك آجر آن خالى بوده است، سپس مَثَل خود را مَثَل آن آجر دانستهاند كه با آن بنا كامل مىشود. به واسطه حضرت محمد نيز بناى نبوت به اتمام مىرسد (ابنحنبل، ج 2، ص 256ـ257، 312؛
بخارى، ج 4، ص 162ـ163؛
مسلمبن حجاج، ج 7، ص 64ـ65؛
ترمذى، ج 4، ص 225). غزالى (همانجا) در تفسير اين حديث بيان كرده است كه زياده بر كمال، نقص تلقى مىشود. همچون دست انسان كه كمال آن داشتن پنج انگشت است و وجود انگشت ششم در آن نقص تلقى مىشود. درنتيجه به موجب اين حديث، رسول اكرم قطعآ خاتم انبيايند.

پيامبر اسلام در حديث ديگرى يكى از اسامى خود را عاقِب شمرده و در شرح معناى آن فرمودهاند عاقِب كسى است كه پس از وى پيامبر ديگرى نمىآيد (رجوع کنید به ابنسعد، ج 1، ص 105؛
ابنحنبل، ج 4، ص 80، 84؛
مسلمبن حجاج، ج 7، ص 89؛
ابنحجر عسقلانى، ج 6، ص 406). رسول اكرم در جايى ديگر بيان كردهاند كه من براى هدايت جميع مردم، از هر نژادى كه باشند، مبعوث شدهام و به واسطه من سلسله انبيا به پايان رسيده است (ابنسعد، ج 1، ص 192؛
ابنحنبل، ج 1، ص 301؛
مسلمبن حجاج، ج 2، ص 64؛
طبرانى، ج 7، ص 155). در حديث ديگرى، پيامبر اكرم فرمودند پيامبرى بعد از من و سنّتى پس از سنّت من و امتى بعد از امت شما نيست و اگر كسى پس از من ادعاى نبوت كرد دروغگوست (ابنبابويه، 1414، ج 4، ص 163؛
همو، 1362ش، ج 1، ص 322؛
مفيد، ص 53؛
حرّعاملى، 1416، ج 28، ص 337ـ338). در حديثى نيز، ضمن اشاره به مدعيان دروغين، خود را خاتمالنبيين معرفى كردند (ابنحنبل، ج 5، ص 278، 396؛
ابوداوود، ج 2، ص 302؛
ترمذى، ج 3، ص 338) و البته تصريح نمودند كه هرگز به خاتمالنبيين بودن خود فخرفروشى نمىكنند (دارمى، ج 1، ص 27). در حديث ديگرى به محزون شدن مسلمانان، هنگام شنيدن خبر ختم رسالت از زبان حضرت پيامبر اشاره شده است (رجوع کنید به ابنحنبل، ج 3، ص 267؛
ترمذى، ج 3، ص 364؛
حاكم نيشابورى، ج 4، ص 391). در برخى روايات به وجود مهر ختم نبوت ميان دو كتف مبارك پيامبر اكرم و توصيف آن پرداخته شده است (رجوع کنید به مسلمبن حجاج، ج 7، ص 86ـ87؛
ترمذى، ج 5، ص 260).

از ائمه اطهار عليهمالسلام نيز رواياتى در اثبات و تأييد خاتميت رسول گرامى اسلام نقل شده است. از جمله حضرت على عليهالسلام در مواضع مختلفى از نهجالبلاغه به اين مهم اشاره كردهاند. حضرت على در خطبه اول فرمودهاند كه خداى سبحان، محمد صلىاللّهعليهوآلهوسلم را براى به انجام رساندن وعدهاش و تمام كردن سلسله نبوت فرستاد. در خطبه 133، ضمن بيان ويژگيهاى رسول اسلام بيان كردهاند كه به واسطه ايشان وحى الهى خاتمه يافت. در خطبه 173، پيامبر اكرم امين وحى خدا و خاتم رسولان معرفى شدهاند. براساس خطبه 183، به واسطه رسول اسلام دين الهى كامل گشته است. بنابر خطبه 235 نيز هنگامى كه امام على پيكر مطهر پيامبر اكرم را براى غسل و تجهيز آماده مىكردند، بيان كردند، اى رسول خدا، با مرگ شما چيزى (نبوت) خاتمه يافت كه با مرگ هيچ فرد ديگرى پايان نيافته بود (نيز رجوع کنید به خطبه قاصعه*).

حديث مهم ديگرى كه مبناى فقيهان در استنباط بسيارى احكام شرعى قرار گرفته و مؤيد خاتميت و عدم نسخ شريعت رسول اكرم است، حديثى از امام صادق عليهالسلام است كه فرمودند: «حلال محمد تا روز قيامت حلال و حرام او نيز تا قيامت حرام است» (رجوع کنید به صفّار قمى، ص 168؛
كلينى، ج 1، ص 58؛
حرّعاملى، 1376ش، ج 1، ص 643؛
براى تفصيل روايات و نيز روايات ديگر درباره خاتميت رجوع کنید به سبحانى، 1369ش، ص 45ـ94). در ضمن خاتميت پيامبر اكرم با جامعيت و كلى بودن دعوت ايشان (عالَمى و جهانى بودن) ملازمت دارد و پيامبر گرامى اسلام از همان سالهاى آغازين بعثت در موارد مختلفى، از جمله در حادثه يومالدار كه فرمودند «... انى رسولاللّه اليكم خاصة و الىالناس عامة...» (رجوع کنید به ابناثير، ج 2، ص 61)، يا دعوت از ملوك و پادشاهان سرزمينهاى ديگر براى پذيرش آيين اسلام (براى نمونه رجوع کنید به ابنحنبل، ج 1، ص 263؛
طبرى، ج 2، ص 648ـ649) بر عموميت دعوت و رسالت خود صحه گذاشتند. بنابراين از ابتداى بعثت، حتى پيش از نزول آيه 40 سوره احزاب، خاتميت امرى شناخته شده و روشن بوده است و كسانى كه به آيين مقدّس اسلام روى مىآوردند، بر خاتميت پيامبر اكرم نيز گردن مىنهادند.


منابع:
(1) علاوه بر قرآن؛
(2) محمودبن عبداللّه آلوسى، روحالمعانى، بيروت: داراحياء التراث العربى، (بىتا.)؛
(3) ابنابىزينب، الغيبة، چاپ فارس حسون كريم، قم 1422؛
(4) ابنابىشيبه، المصنَّف فى الاحاديث و الآثار، چاپ سعيد محمد لحّام، بيروت 1409/1989؛
(5) ابناثير؛
(6) ابنبابويه، كتاب الخصال، چاپ علىاكبر غفارى، قم 1362ش؛
(7) همو، كتاب مَن لا يَحضُرُه الفقيه، چاپ علىاكبر غفارى، قم 1414؛
(8) ابنحجر عسقلانى، فتحالبارى: شرح صحيح البخارى، بولاق 1300ـ1301، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(9) ابنحنبل، مسند الامام احمدبن حنبل، بيروت: دارصادر، (بىتا.)؛
(10) ابنسعد (بيروت)؛
(11) ابنشهر آشوب، مناقب آلابىطالب، نجف 1956؛
(12) ابنطاووس، اقبالالاعمال، چاپ جواد قيومى اصفهانى، قم 1414ـ1416؛
(13) ابنفارس؛
(14) ابنمنظور؛
(15) ابوالفتوح رازى، روضالجِنان و روحالجَنان فى تفسير القرآن، چاپ محمدجعفر ياحقى و محمدمهدى ناصح، مشهد 1365ـ1376ش؛
(16) سليمانبن اشعث ابوداوود، سنن ابىداود، چاپ سعيد محمد لحّام، بيروت 1410/1990؛
(17) ابويعلى موصلى، مسند ابىيعلى الموصلى، چاپ حسين سليم اسد، دمشق 1404ـ1409/ 1984ـ1988؛
(18) محمدبن اسماعيل بخارى، صحيح البخارى، (چاپ محمد ذهنىافندى)، استانبول 1401/1981، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(19) علىبن محمد بياضى، الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم، چاپ محمدباقر بهبودى، (تهران) 1384؛
(20) محمدبن عيسى ترمذى، سنن الترمذى و هو الجامع الصحيح، چاپ عبدالوهاب عبداللطيف، بيروت 1403/1983؛
(21) تفسير نمونه، زيرنظر ناصر مكارم شيرازى، ج 17، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1376ش؛
(22) اسماعيلبن حماد جوهرى، الصحاح: تاجاللغة و صحاحالعربية، چاپ احمد عبدالغفور عطار، قاهره 1376، چاپ افست بيروت 1407؛
(23) محمدبن عبداللّه حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، و بذيله التلخيص للحافظ الذهبى، بيروت: دارالمعرفة، (بىتا.)؛
(24) محمدبن حسن حرّ عاملى، تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، قم 1416؛
(25) همو، الفصول المهمة فى اصول الائمة، چاپ محمدبن محمدحسين قائينى، قم 1376ش؛
(26) خليلبن احمد، كتاب العين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم 1409؛
(27) عبداللّهبن عبدالرحمان دارمى، سنن الدارمى، چاپ محمد احمد دهمان، دمشق 1349؛
(28) حسينبن محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، چاپ محمد سيدكيلانى، بيروت (بىتا.)؛
(29) محمدبن محمد زَبيدى، تاجالعروس من جواهر القاموس، چاپ على شيرى، بيروت 1414/ 1994؛
(30) زمخشرى؛
(31) جعفر سبحانى، الالهيات على هدى الكتاب و السنة و العقل، به قلم حسن محمدمكى عاملى، ج 3، قم 1412؛
(32) همو، خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، ترجمه رضا استادى، قم 1369ش؛
(33) همو، مفاهيم القرآن، ج :3 يبحث عن عالمية الرسالة المحمدية و خاتميتها و امية النبى الاكرم (ص) و اطلاعه على الغيب باذن الله سبحانه، و حياته فى القرآن، قم 1413؛
(34) عبدالرحمانبن ابىبكر سيوطى، الجامع الصغير فى احاديث البشير النذير، بيروت 1401؛
(35) محمدبن حسن صفّار قمى، بصائر الدرجات الكبرى فى فضائل آلمحمد(ع)، چاپ محسن كوچهباغى تبريزى، تهران 1362ش؛
(36) طباطبائى؛
(37) سليمانبن احمد طبرانى، المعجم الكبير، چاپ حمدى عبدالمجيد سلفى، ج 7، موصل 1405/1985؛
(38) طبرسى؛
(39) طبرى، تاريخ (بيروت)؛
(40) فخرالدينبن محمد طريحى، مجمعالبحرين، چاپ احمد حسينى، تهران 1362ش؛
(41) محمدبن حسن طوسى، التبيان فى تفسير القرآن، چاپ احمد حبيب قصير عاملى، بيروت (بىتا.)؛
(42) همو، مصباح المتهجّد، بيروت 1411/ 1991؛
(43) علىبن ابىطالب (ع)، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، قاهره 1411/1991؛
(44) محمدبن محمد غزالى، مجموعة رسائل الامام الغزالى، بيروت 1414ـ1418/ 1994ـ1997؛
(45) محمدبن عمر فخررازى، التفسير الكبير، او، مفاتيحالغيب، بيروت 1421/2000؛
(46) سليمانبن ابراهيم قندوزى، ينابيع المَودَّةِ لِذَوىِ القُربى، چاپ على جمالاشرف حسينى، قم 1416؛
(47) كلينى؛
(48) علىبن حسامالدين متقى، كنزالعُمّال فى سنن الاقوال و الافعال، چاپ بكرى حيّانى و صفوة سقا، بيروت 1409/1989؛
(49) مجلسى؛
(50) مسلمبن حجاج، الجامع الصحيح، بيروت: دارالفكر، (بىتا.)؛
(51) محمدتقى مصباح، معارف قرآن، بخش 4 و :5 راه و راهنماشناسى، قم 1379ش؛
(52) محمدبن محمد مفيد، الامالى، چاپ حسين استادولى و علىاكبر غفارى، بيروت 1414/1993؛
(53) محمدعبدالرؤوفبن تاجالعارفين مُناوى، فيضالقدير: شرح الجامع الصغير من احاديث البشير النذير، چاپ احمد عبدالسلام، بيروت 1415/1994؛
(54) علىبن ابوبكر هيثمى، مجمع الزوائد و منبعالفوائد، بيروت 1408/1988؛


(55) EI2, s.v. "Khatam, Khatim" (by J. Allan);
(56) Arthur Jeffery, The foreign vocabulary of the Quran, Baroda 1938.

/ مريم كيانى فريد/

2) در كلام و فلسفه و عرفان. اعتقاد به خاتميت، هم در زمان پيامبر اكرم صلىاللّهعليهوآلهوسلم و هم در دورانهاى بعدى، ميان مسلمانان امرى روشن و پذيرفته شده بوده و به صورت متواتر نقل شده است، به گونهاى كه همداستانى بر كذب در مورد آن متصور نيست (رجوع کنید به آمدى، ص 360). اين آموزه همواره از ضروريات دين اسلام شمرده شده است، به اين معنا كه هر كس به نبوت پيامبر اقرار كند لزومآ بايد خاتميت ايشان را نيز بپذيرد (رجوع کنید به بغدادى، كتاب اصولالدين، ص 162؛
نيز رجوع کنید به فاضل مقداد، 1412، ص 84؛
آلوسى، ج 22، ص 34). اعتقاد مسلمانان به خاتميت پيامبر، نزد پيروان ساير اديان نيز مشهور بوده است (مصباح، بخش 5، ص 177). به همين دليل، خاتميت در كلام سنّتى به عنوان يك مسئله بحثانگيز كلامى مطرح نبوده است و متكلمان آن را بيشتر با استنادات نقلى اثبات كردهاند (رجوع کنید به ابنحزم، ج 1، ص 26ـ28؛
تفتازانى، ج 5، ص 45ـ48؛
براى تفصيل ادله خاتميت رجوع کنید به بخش اول مقاله). برخى متكلمان ضمن اشاره به ادله خاتميت، اجماع مسلمانان بر خاتميت را نيز به عنوان دليل مطرح كردهاند (رجوع کنید به تفتازانى، ج 5، ص 45؛
فاضل مقداد، همانجا).

بدين ترتيب مىتوان گفت هر چند براى اثبات لزوم فرستادن پيامبران از جانب خدا براى هدايت بشر (نبوتِ عامه) و نيز اثبات نبوت نبى گرامى اسلام (نبوتخاصه) مىتوان ادله عقلى يا دست كم ادله برون دينى اقامه نمود (براى بحث درباره نبوت عامه و نبوت خاصه رجوع کنید به رسول*؛
محمد(ص)*؛
معجزه*؛
نبوت*؛
اعجاز قرآن*)، اما خاتميت امرى درون دينى و صرفآ مبتنى بر دلايل نقلى است و اثبات آن با دلايل عقلى قابل تصور نيست. آنچه در كتب كلامى در اينباره ذكر شده است، علاوه بر اثبات نبوت پيامبر اكرم به ذكر دلايل نبوت آن حضرت (براى نمونه رجوع کنید به باقلانى، ص 114ـ116؛
جوينى، ص 345؛
عضدالدين ايجى، ص 355ـ356)، و به ويژه اعجاز قرآن (غزالى، ص 129ـ 130؛
شهرستانى، ص 447ـ451؛
آمدى، ص 350ـ 356؛
نيز رجوع کنید به اعجاز قرآن*) و ذكر بشارتهاى انبياى پيشين مبنى برآمدن پيامبرى با نشانهها و حتى معجزات خاص (تفتازانى، ج 5، ص 40، 42ـ43؛
جديدالاسلام يزدى، ص 241ـ 242؛
نيز رجوع کنید به شعرانى، ص 225ـ251) اختصاص دارد. با اين همه، در ضمن همان بشارتهايى كه از كتب اديان پيشين نقل شده است، اشارههايى نيز به صفت خاتميت پيامبر اسلام وجود دارد (رجوع کنید به طبرى، ص 181ـ182).

در منابع كلامى بحث نسخ نيز مورد توجه قرار گرفته است (براى نمونه رجوع کنید به قاضى عبدالجباربن احمد، 1380، ج 16، ص 116ـ142؛
قوشچى، ص 363). مفهوم نسخ داراى دو جنبه، يكى سلبى و ديگرى ايجابى، است. جنبه نخست آن عبارت است از عدم نسخ دين اسلام به واسطه اديان ديگر كه از لوازم يا شواهد خاتميت است (رجوع کنید به سطور پيشين)؛
جنبه ديگر، نسخ اديان پيشين به واسطه دين اسلام است كه اين جنبه در كتابهاى كلامى متقدم بيشتر مورد توجه قرار گرفته (رجوع کنید به باقلانى، ص 140ـ147؛
طوسى، ص 322ـ327؛
فخررازى، ص 309ـ 310) و در آنها درباره امكان يا امتناع نسخ بحث شده است (رجوع کنید به قاضى عبدالجباربن احمد، 1408، ص 579ـ583؛
علمالهدى، ص 184ـ188؛
جوينى، ص 338ـ344؛
نيز رجوع کنید به تحريف*؛
نسخ*).

از ميان منكران خاتميت برخى جنبه اول را نفى كرده و معتقد به نسخ شريعت اسلام شدند. بنابر برخى منابع ملل و نحل و آثار كلامى، در سدههاى نخست، فرقهاى از خوارج به نام يزيديه معتقد بودند در آخرالزمان پيامبرى از عجم خواهد آمد كه دين صابئى دارد و صابئون مذكور در قرآن پيروان او هستند (رجوع کنید به بغدادى، الفرق، ص 279ـ280؛
همو، كتاب اصولالدين، ص 162، نيز براى رد آن رجوع کنید به ص 162ـ163)؛
فرقه خرميه (بياضى، ج 1، ص 62) يا خرمذانيه (باقلانى، ص 148؛
نيز براى رد آن رجوع کنید به همانجا) و فرقه اسحاقيه معتقد بودند نبوت تا قيامت ادامه خواهد يافت (عراقى، ص 34). در دورههاى بعد نيز فرقههاى ديگرى پديد آمدند كه مدعى آمدن دين جديد و نسخ شريعت اسلام بودند. از جمله: مسلك بابيه كه انشعابى از مكتب شيخيه* بود و بهائيت كه انشعابى از بابيه بود (درباره اين دو فرقه و آرا و عقايد آنها رجوع کنید به باب*، سيدعلى محمد شيرازى؛
بهائيت*). همچنين فرقه قاديانيه و فرقه احمديه (براى آراى آنها رجوع کنید به فريدمن، ص49ـ93؛
نيز رجوع کنید به احمديه*؛
قاديانى*، ميرزاغلاماحمد) از ديگر فرقههاى منكر خاتميتاند.

برخى ديگر از منكران كه بيشتر از ميان پيروان اديان پيشين و بهويژه يهوديان بودهاند با طرح امتناع عقلى (مانند فرقه عنانيه) يا نقلىِ (مانند فرقه شمعنيه) نسخ (رجوع کنید به باقلانى، ص 131؛
آمدى، ص 349؛
تفتازانى، ج 5، ص 41)، جنبه دوم يعنى نسخ شدن اديان ديگر به واسطه دين اسلام را ممتنع دانستند. از اينرو آنان نبوت رسول گرامى اسلام و به تبع آن خاتميت آن حضرت را نپذيرفتند و حتى به خاتميت پيامبر خود معتقد شدند (براى نمونه رجوع کنید به قاضى عبدالجباربن احمد، 1408، ص 579ـ583؛
غزالى، ص 127ـ128؛
فاضل مقداد، 1380ش، ص 305). برخى از آنان معجزات پيامبر اكرم را انكار كردند (رجوع کنید به باقلانى، همانجا؛
غزالى، ص 129؛
آمدى، ص 346ـ349؛
عضدالدين ايجى، ص 357) و برخى ديگر (فرقه عيسويه) منكر عموميت دعوت وى شده و معتقد شدند پيامبرىِ وى اختصاص به قوم عرب دارد (جوينى، ص 338؛
آمدى، ص 350؛
عضدالدين ايجى، ص 357ـ358؛
براى رد فرقه مذكور رجوع کنید به باقلانى، ص 147ـ148؛
غزالى،ص 127). بغدادى در كتاب اصولالدين خود (ص 163ـ164) به عالمگير بودن رسالت پيامبر اكرم در همه اعصار، در مقايسه با ساير انبياى الهى اشاره كرده است.

فيلسوفان اسلامى اغلب در آثار خود، بحثى مجزا ذيل عنوان نبوت يا نبوات مطرح نموده و در آن به ارائه ادله عقلى براى اثبات لزوم ارسال رسل و انبياى الهى پرداختهاند (براى نمونه رجوع کنید به ابنسينا، 1968، ص41ـ47؛
صدرالدين شيرازى، ص 337ـ379). آنان گاه به صورت تلويحى (رجوع کنید به ابنسينا، 1357، قسم 3، ص 305ـ 306؛
همو، 1376ش، ص 491) و گاه صراحتاً (سهروردى، ج 3، ص 456؛
صدرالدين شيرازى، ص 376ـ 377) به خاتميت نبىّ مكرم اسلام صلىاللّهعليهو آلهوسلم اشاره كرده و در صدد تبيين آن برآمدهاند. از جمله تبيينهاى فيلسوفان اين است كه برترين موجودات، انسان؛
برترين انسانها، انبيا؛
برترين انبيا، رسولان؛
برترين آنها، انبياى اولوالعزم؛
و برترين انبياى اولوالعزم كسى است كه شريعتش عمومى و كلى باشد و چنين كسى حضرت محمد صلىاللّهعليهوآلهوسلم است كه سيد فرزندان آدم و در نتيجه خاتمالنبيين است (سهروردى، همانجا). اين مطلب را با اشاره به قوس صعود و نزول و قرار گرفتن پيامبر اكرم در بالاترين مرتبه صعودى كه همان مرتبه عقل اول است، نيز تبيين كردهاند (رجوع کنید به لاهيجى، ص 370ـ372؛
نراقى، ص 123، 152).

از ميان فيلسوفان اسلامى، صدرالدين شيرازى (همانجا) با رويكردى شيعى، ختم نبوت را به انقطاع وحى تشريعى و نزول فرشته تفسير كرده و معتقد شده است كه ختم نبوت بهمعناى پايان يافتن حجت آسمانى نيست، بلكه (طبق اعتقاد و دلايل شيعه) حكم امامانِ معصوم، از سوى شخص پيامبر اسلام حجت الهى و معتبر اعلام شده است (متكلمان اهل سنّت به حجيت حكم «مجتهدان» يا «اجماع» رأى دادهاند).

سبزوارى (صدرالدين شيرازى، تعليقات، ص 823) با تفكيك ميان نبوت تشريعى و نبوت تعريفى (تبيينى)، ختم و انقطاع نبوت را ناظر به نبوت تشريعى دانسته است. از نظر او، خاتميت پيامبر اكرم دو وجه دارد: يكى آنكه با ظهور رسول اكرم همه كمالات متصوَّر به اوج خود رسيده و مجالى براى ظهور پيامبر ديگرى باقىنمانده و گويى حضرت محمد بر همه كمالات و زيباييها مهر زده است. وجه ديگر اينكه از آنجا كه پيامبر اكرم اشرف مخلوقات و غايت آفرينشِ عالم امكان است، با ظهور ايشان غايت آفرينش تحقق يافته و به خاتمه رسيده است (رجوع کنید به سبزوارى، ص 102، پانويس 3، ص 547ـ548).

از نظر عارفان، حضرت محمد خاتمالانبياست. تفسيرى كه آنان از خاتميت ارائه مىدهند، مشابه تفسيرهاىِ پيشگفته است؛
يعنى نبوت تشريعى و رسالت با پيامبر اكرم منقطع شده است (براى نمونه رجوع کنید به ابوطالب مكى، ج 2، ص 166؛
ابنعربى، 1370ش، ج1، ص 134ـ135، ج 2، تعليقات عفيفى، ص171؛
همو، 1405، سفر2، ص 291ـ295). البته عارفان، ميان مقام نبوت و ولايت تفاوت قائل شده و مفهوم ختم ولايت يا خاتمالاوليا را نيز مطرح كردهاند (براى آگاهى از مفهوم خاتمالاوليا رجوع کنید به ولايت*).

در تاريخ مشروطه و با طرح مسئله قانونگذارى بحث خاتميت نيز مطرح شد. مخالفان مشروطه كه مشروطهخواهى به معناى قانونگذارى عرفىِ مستقل از شريعت را بدعت در تشريع و در تعارض با خاتميت پيامبر اكرم مىديدند به مخالفت با مشروطيت پرداختند. در مقابلْ علماى حال يا موافق مشروطهخواهان آن را اقدامى سازگار با قانون الهى و شريعت خاتم مىدانستند (زرگرىنژاد، ج 1، ص 284؛
رجوع کنید به تنبيهالامه و تنزيهالملة*).

در دوره معاصر، در پىتحولات و رخدادهاى زمانه، مسئله خاتميت از منظرى ديگر نيز طرح شد. انديشمندان مسلمان، در مقام مقابله و رويارويى با مدّعَيات آيينهاى نوظهور نظير احمديه، قاديانيه، بابيه و بهائيت پيرامون خاتميت، به تبيين خاتميت پيامبر اكرم و پاسخگويى به شبهات پرداختند و در جريان آن به مسئله سرّ خاتميت و تبيين علت و چرايى آن و اينكه چه شد سلسله نبوت در زمان معيّنى به پايان رسيد توجه كردند (رجوع کنید به نجفى، كتاب اول، ص 435ـ442؛
عامر نجار، ص96ـ 102، 195ـ226). سادهترين بيانى كه در مقام پاسخگويى و از سر تعبد و به اقتضاى توحيد ربوبى مىتوان ارائه داد اين است كه به استناد آيه «اللّه اعلَم حَيثُ يجعلرسالته» (انعام: 124) گفته مىشود خداوند براساس حكمت بالغه و علم مطلق خويش از زمان و مكان مقتضى بعثت انبيا آگاه است و مىداند كه اين سلسله را با كدام پيامبر و در كدام زمان پايان بخشد (رجوع کنید به مصباح، بخش 5، ص 184).

در دوران معاصر، پرسشها و پاسخهاى تازهاى درباره فلسفه خاتميت مطرح شده است. نخستين متفكرى كه به تبيين خاتميت پرداخت، اقبال لاهورى بود. مىتوان گفت انديشمندان بعدى بيشتر تحت تأثير وى اين مسئله را مورد توجه قرار دادهاند. از نظر اقبال لاهورى (ص 124ـ127)، با ظهور پيامبر اسلام بشر دوران كودكى خود را كه دوره حاكميت غرايز بود سپرى كرده و به مرحله بلوغ رسيده است. با ظهور پيامبر اسلام خرد استقرايى تولد يافته و عصر پيامبران به پايان رسيده است. از اين پس، زمينهاى براى ظهور پيامبر جديد نيست و ختم نبوت به اين معناست. بر اين اساس، امكان تجربه اتحادى (اتصال روحى بعضى انسانها با عالم الوهى) از ميان نرفته است، اما با توجه به تفاوت مرد باطنى (صوفى) و نبى (رجوع کنید به همان، ص 124ـ 125)، از اين پس كسى نمىتواند ادعاى نبوت كند. آنچه اقبال بر آن تأكيد نموده است، تغيير نسبتى است كه بشر دوران جديد با مقوله نبوت پيدا كرده است. با اين حال برخى انديشمندان پس از اقبال، لازمه سخن وى را ختم ديانت و بىنيازى بشر از دين دانستهاند (رجوع کنید به مطهرى، ج 2، ص 186ـ 194؛
نيز رجوع کنید به عباسى، ص 214ـ229). پس از اقبال لاهورى و به تَبَع وى على شريعتى (متوفى 1356ش) و عبدالكريم سروش نيز به تبيين سرّ خاتميت پرداختند. از نظر شريعتى (1336ش، ص 273ـ 274) خاتميت يعنى «فارغالتحصيل شدن انسان از مكتب وحى» و بىنيازى از وحى جديد، به اين معنا كه از اين پس بايد دين را بهتر فهميد و به آن عمل كرد. از اين پس انسان براساس طرز تربيتش قادر است بدون وحى و بدون نبوت جديد روى پاى خود بايستد و به زندگى ادامه دهد (همو، 1378ش الف، ص 63). از اين پس عقل جاى وحى را مىگيرد، البته عقلى كه با وحى در طول قرون پيشين تربيت يافته و بالغ شده است (همان، ص 64). با خاتميت، رسالت اوليه پيامبر به عنوان ابلاغ كننده پيام پايانيافته، اما رسالت دوم يعنى رهبرى جامعه و ساختن امت در طى چند نسل ادامه مىيابد و به تكامل مىرسد (همو، 1378ش ب، ص 188). بنابراين پيامبر، خاتم نبوت است و ختم امامت با آخرين رهبر از رهبران وصى (يعنى امامان شيعه) تحقق مىيابد (همانجا). پس از امامان (يعنى در دوران غيبت امام دوازدهم عليهالسلام)، رسالت برعهده دانشمندان است و علم، ادامه نبوت است (رجوع کنید به همان، ص 247).

عبدالكريم سروش در كتاب مدارا و مديريت (ص 387ـ 388) خاتميت را مقبول همه مسلمانان و از ضروريات دين و اركان انديشه اسلامى دانسته است. از نظر او، خاتميت دو لازمه دارد: اول اينكه خود دين واجد ويژگيهايى باشد كه آن را ماندنى كند و ديگر اينكه در آدميان تحولى پديد آمده باشد كه بتوانند دين را نگهدارند. بنابراين معناى خاتميت اين نيست كه خداوند دين خود را در طبيعت و عالم انسانى با نيروهاى فوقطبيعت و ملائكه حفظ كند، بلكه محفوظ ماندنش طبيعى و در گرو حق بودن خود دين و حقطلب و حقشناس بودن مردم است. وى در بسط تجربه نبوى (ص 10) خاتم بودن پيامبر اكرم را اينگونه تفسير مىكند كه كشف تام او و به خصوص مأموريت او براى هيچكس ديگر تجديد نخواهد شد. سروش (1382ش، ص115، 118) خاتميت را صفت پيامبر مىداند، به اين معنا كه پيامبر آخرين پيامبر بود ولى حقيقت دين يكى و از همان اول، آخرين بود. وى (1382ش، ص 131)، همچنين موضوع خاتميت را شخصيت حقوقى پيامبر، كه همان ولايت تشريعى اوست، مىداند نه شخصيت حقيقى نبى (براى بيان رابطه خاتميت و امامت از نظر سروش رجوع کنید به همان، ص142ـ 147؛
همو، 1388ش؛
براى نقد ديدگاههاى سروش رجوع کنید به سبحانى، «خاتميت و مرجعيت»، ص 5ـ24؛
جعفرى، ص 39ـ 47؛
عباسى، ص 235ـ 237؛
محمدرضايى، ص 96ـ100).

تبيين ديگرى كه از مسئله خاتميت شده و مىتوان آن را مناسبترين و سازگارترين تبيين با آيات قرآن و آموزههاى شيعى دانست، اين است كه علت تجديد نبوت را در سه امر خلاصه نماييم كه هر سه آنها پس از ظهور پيامبر اكرم منتفى شده است. اول: تحريفى كه در اديان پيشين راه يافته بود. به موجب آيات قرآن، دين اسلام و كتاب آسمانى آن هرگز دستخوش تحريف* قرار نخواهد گرفت. دوم: كامل نبودن دين سابق به سبب عدمبلوغ اجتماعى و عقلى مخاطبان آن دين. اين علت هم با ظهور اسلام و براساس تصريح قرآن مبنى بر كامل بودن اين دين (رجوع کنید به مائده: 2) منتفى است. سوم: نياز به مبيّن كه علت اصلى فرستادن انبياى تبليغى بوده است. طبق عقيده اماميه، امامان دوازدهگانه پس از پيامبر اكرم عهدهدار تبيين ديناند و در دوره غيبت ــكه امرى عارضى است (رجوع کنید به غيبت*)ــ تبيين دين، به ويژه در عرصه عمل براساس آنچه در اختيار است، به عالمان و مجتهدان واجد شرايط سپرده شده است (رجوع کنید به مطهرى، ج 2، ص 184ـ 186، ج 3، ص 156ـ157، 195ـ196؛
سبحانى، الخاتمية، ص 47ـ49).


منابع:
(57) علاوه بر قرآن؛
(58) محمودبن عبداللّه آلوسى، روحالمعانى، بيروت: داراحياءالتراث العربى، (بىتا.)؛
(59) علىبن محمد آمدى، غايةالمرام فى علم الكلام، چاپ حسن محمود عبداللطيف، قاهره 1391/1971؛
(60) ابنحزم، المُحلّى بالآثار، ج 1، چاپ عبدالغفار سليمان بندارى، بيروت 1408/1988؛
(61) ابنسينا، اثباتالنبوات، چاپ مايكل مرمورا، بيروت 1968؛
(62) همو، الالهيات من كتاب الشفاء، چاپ حسن حسنزاده آملى، قم 1376ش؛
(63) همو، النجاة فى الحكمة المنطقية و الطبيعية و الالهية، (قاهره)، 1357/1938، چاپ افست (تهران، بىتا.)؛
(64) ابنعربى، الفتوحات المكية، سفر2، چاپ عثمان يحيى، قاهره 1405/1985؛
(65) همو، فصوصالحكم، و التعليقات عليه بقلم ابوالعلاء عفيفى، تهران 1370ش؛
(66) محمدبن على ابوطالب مكى، قوتالقلوب فى معاملة المحبوب و وصف طريق المريد الى مقام التوحيد، ج 2، (قاهره) 1381/1961؛
(67) محمدبن طيب باقلانى، التمهيد فى الرد على الملحدة المعطلة و الرافضة و الخوارج و المعتزلة، چاپ محمود محمد خضيرى و محمد عبدالهادى ابوريده، قاهره 1366/1947؛
(68) عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، چاپ محمد محيىالدين عبدالحميد، بيروت: دارالمعرفة، (بىتا.)؛
(69) همو، كتاب اصولالدين، استانبول 1346/1928، چاپ افست بيروت 1401/1981؛
(70) علىبن محمد بياضى، الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم، چاپ محمدباقر بهبودى، (تهران )1384؛
(71) مسعودبن عمر تفتازانى، شرح المقاصد، چاپ عبدالرحمان عميره، قاهره 1409/1989، چاپ افست قم 1370ـ1371ش؛
(72) محمدرضا جديدالاسلام يزدى، منقول الرضائى (اقامة الشهود فى رد اليهود)، (ترجمه علىبن حسين حسينى طهرانى)، چاپ سنگى (تهران? 1292)؛
(73) محمد جعفرى، «معنا و مبناى خاتميت از منظر روشنفكران»، معرفت، سال 12، ش 11 (بهمن 1382)؛
(74) عبدالملكبن عبداللّه جوينى، كتاب الارشاد الى قواطع الادلة فى اصول الاعتقاد، چاپ محمديوسف موسى و على عبدالمنعم عبدالحميد، مصر 1369/1950؛
(75) غلامحسين زرگرىنژاد، رسايل مشروطيت: مشروطه به روايت موافقان و مخالفان، تهران 1387ش؛
(76) جعفر سبحانى، الخاتمية فى الكتاب و السنة و العقل الصريح، (تهران، بىتا.)؛
(77) همو، «خاتميت و مرجعيت علمى امامان معصوم عليهمالسلام»، قبسات، ش 37 (پاييز 1384)؛
(78) هادىبن مهدى سبزوارى، شرح الاسماء، او، شرح دعاء الجوشن الكبير، چاپ نجفقلى حبيبى، تهران 1375ش؛
(79) عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوى، تهران 1382ش؛
(80) همو، «پاسخ به نقد آقاى بهمنپور»، عبدالكريم سروش، 1388ش.

Retrieved, March, 11, 2009, from http://www.drsoroush. com/Persian/ By_DrSoroush/ P-CMB-13830601-Soroush ToBahmanpur.html;


همو، مدارا و مديريت، تهران 1376ش؛
يحيىبن حبش سهروردى، مجموعه مصنفات شيخاشراق، ج 3، چاپ حسين نصر، تهران 1373ش؛
على شريعتى، اسلامشناسى، تهران 1378ش الف؛
همو، تاريخ و شناخت اديان، (تهران 1336ش)؛
همو، شيعه، تهران 1378ش ب؛
ابوالحسن شعرانى، ردّ شبهات: اثبات نبوت خاتمالانبياء (ص) و حقانيت دين اسلام (راه سعادت)، تهران 1363ش؛
محمدبن عبدالكريم شهرستانى، كتاب نهايةالاقدام فى علم الكلام، چاپ آلفرد گيوم، قاهره (بىتا.)؛
محمدبن ابراهيم صدرالدين شيرازى (ملاصدرا)، الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، با حواشى ملاهادى سبزوارى، چاپ جلالالدين آشتيانى، تهران 1360ش؛
علىبن سهل طبرى، الدين والدولة فى اثبات نبوةالنبى محمد صلىاللّهعليهوسلم، چاپ عادل نويهض، بيروت 1402/1982؛
محمدبن حسن طوسى، كتاب تمهيدالاصول فى علم الكلام، چاپ عبدالمحسن مشكوةالدينى، تهران 1362ش؛
عامر نجار، فى مذاهب اللّااسلاميين: البابية، البهائية، القاديانية، قاهره 1424/2004؛
ولىاللّه عباسى، «استاد مطهرى: كلام جديد و مسأله خاتميت»، كتاب نقد، ش 31 (تابستان 1383)؛
عثمانبن عبداللّه عراقى، الفرق المفترقة بين اهل الزيغ و الزندقة، چاپ يشار قوتلوآى، آنكارا 1961؛
عبدالرحمانبن احمد عضدالدين ايجى، المواقف فى علم الكلام، بيروت: عالم الكتب، (بىتا.)؛
علىبن حسين علمالهدى، شرح جملالعلم و العمل، چاپ يعقوب جعفرى مراغى، تهران 1419؛
محمدبن محمد غزالى، كتاب الاقتصاد فى الاعتقاد، بيروت 1409/1988؛
مقدادبن عبداللّه فاضلمقداد، الاعتماد فى شرح واجب الاعتقاد، چاپ صفاءالدين بصرى، مشهد 1412؛
همو، اللوامع الالهية فى المباحث الكلامية، چاپ محمد على قاضى طباطبائى، قم 1380ش؛
محمدبن عمر فخررازى، محصل افكار المتقدمين و المتأخرين من العلماء و الحكماء والمتكلمين، چاپ طه عبدالرؤوف سعد، بيروت 1404/1984؛
قاضى عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسة، چاپ عبدالكريم عثمان، قاهره 1408/1988؛
همو، المغنى فى ابواب التوحيد و العدل، ج 16، چاپ امين خولى، قاهره 1380/1960؛
علىبن محمد قوشچى، شرح تجريدالعقائد، چاپ سنگى تهران 1285، چاپ افست (قم، بىتا.)؛
عبدالرزاقبن على لاهيجى، گوهر مراد، چاپ زينالعابدين قربانى لاهيجى، تهران 1372ش؛
محمد محمدرضايى، «خاتميت يا بسط تجربه نبوى؟!»، مجله تخصصى كلام اسلامى، ش 46 (تابستان 1382)؛
محمدتقى مصباح، معارف قرآن، بخش 4 و 5: راه و راهنماشناسى، قم 1379ش؛
مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، تهران، ج 2، 1381ش، ج 3، 1380ش؛
محمدباقر نجفى، بهائيان، تهران 1357ش؛
محمدمهدىبن ابىذر نراقى، اللمعة الالهية و الكلمات الوجيزة، چاپ جلالالدين آشتيانى، تهران 1357ش؛


Yohanan Friedmann, Prophecy continuous: aspects of Ahmadi religious thought and its medieval background, Berkeley, Calif. 1989;
Muhammad Iqbal Lahuri, The reconstruction of religious thought in Islam, New Delhi 1981.

/ مريم كيانى فريد/

3) خاتميت در اديان ديگر. آموزه خاتميت در اسلام مبتنى بر تعليم قرآن و حديث و بهويژه تعبير «خاتمالنبيين» است. بنابراين، خاتميت و مفاهيمى چون ختم نبوت و خاتمالنبيين عينآ در سنّتهاى اديان ديگر، بهويژه يهوديت و مسيحيت، وجود ندارد (درباره مانويت رجوع کنید به ادامه مقاله).

در بررسى خاتميت در اديان ديگر، بايد توجه داشت كه آميزهاى از سه مفهوم مؤثر است و هر يك به صورت جداگانه بررسى مىشود: نخست پايان بعثت انبيا، دوم جاودانگى متن مقدّس، سوم جاودانگى شريعت و احكام الهى. گفتنى است چون اعتقاد به اين وجوه سهگانه درباره هر دينى به نحوى مستلزم اعتقاد به جامعيت و كمال آن دين است، جامعيت نيز يكى از عناصر مقوم خاتميت بهشمار مىآيد، اما در اين مقاله عمدتآ بر جاودانگى تأكيد شده است.

درباره وجه نخست (يعنى پايان بعثت انبيا) بايد گفت كه تلقى يهوديت و مسيحيت از نبوت با تعليم اسلامى در اين باب ــيعنى سلسلهاى بههم پيوسته از انبيا كه يكى پس از ديگرى ظهور يابندــ مطابق نيست. گاه دو نبى (يا بيشتر) به نبوت مشغول بوده و هريك از انبيا نقش خاص خود را داشته است. عمدهترين كار آنان پيشگويى، انذار، تبشير و دعوت قوم به پرستش خدا، يهوه، بوده است (رجوع کنید به >دايرةالمعارف دين<، ذيل "Prophecy"؛
اسمارت، ج 2، ص 18ـ20؛
براى آگاهى بيشتر رجوع کنید به نبوت*). وعده ظهور مسيحا، منجى موعود بنىاسرائيل، در آخرالزمان بهنحوى دلالت بر اكمال و اتمام رسالت انبيا و پايان تاريخ مقدّس در قوم بنىاسرائيل دارد، ولى به صراحت، بحث از خاتم و پايانبخش بودن مطرح نشده است. در خصوص جايگاه و شأن والاى حضرت موسى در ميان انبياى بنىاسرائيل بههيچوجه تقدم و تأخر زمانى مطرح نيست، چرا كه پيامبران بسيارى پس از وى در ميان بنىاسرائيل ظهور كردهاند و بهرغم اين، او پيامبرى ممتاز و متمايز از ديگر پيامبران است. ابنميمون*، متكلم برجسته يهودى، در ميان پيامبران براى موسى جايگاهى خاص و مقامى ويژه قائل شده است، زيرا او همچون ديگر انبيا بهواسطه فرشته با خدا سخن نگفته بلكه مستقيم با خدا گفتگو كرده است. پيامبران ديگر صرفاً واعظانى براى مردم بودهاند كه آنان را به شريعت موسى دعوت مىكردهاند و اين تا ابد ادامه دارد (ج 2، ص 417).

از نظر مسيحيان، نبوت در ميان بنىاسرائيل با ظهور مسيح به پايان مىرسد. به اين ترتيب عيسى در مقام مسيح، به نحوى مضمر مكمل و متمم رسالت انبيا انگاشته مىشود. هرچند خود مقامى بس برتر از نبى دارد، زيرا «پسر خدا»ست. ظهور و رجعت او در آخرالزمان اين سير را به نهايت درجه خواهد رساند. پس از عروج در رستاخيز عيسى، رسولان وى از فيض روحالقدس پر شده و به هدايت انسانها و دعوت آنان به سوى خدا مشغول شدهاند و پس از آنان كليسا اين وظيفه را برعهده دارد. بنابراين، با توسعه معناى وحى، بهنحوى استمرار نقش انبيا در رسولان و كليسا مشاهده مىشود تا زمان ظهور مسيح در آخرالزمان (رجوع کنید به ديويس، ص 24ـ29). بااينهمه در سنّت كليساهاى كاتوليك و ارتدوكس بحث از ختم نبوت پس از ظهور عيسى مسيح به صراحت مطرح نشده است.

در مجادلات مسيحيان شرقى و متألهان نسطورى و يعقوبى با مسلمانان از ختم نبوت سخن رفته است. به نظر مىرسد مسيحيان شرقى پس از مواجهه با مسلمانان كوشيدهاند تا استناداتى از عهد جديد دالّ بر خاتميت عيسى و بنابراين، انكار نبوت حضرت محمد صلىاللّهعليهوآلهوسلم ارائه دهند. در برابر، مسلمانان در رد اين رأى نصارى و اثبات بشارت عيسى به ظهور پيامبر اسلام، عمدتآ به آياتى از انجيل استناد كردهاند (انجيل يوحنا، 15: 26، 16: 7) كه بنابر آنها عيسى به ظهور فارقليط* پس از خود ــكه مسيحيان آن را به «تسلّىدهنده» ترجمه كردهاندــ بشارت داده است. بطريق نسطورى، تيموتى اول (متوفى ح 205/820)، در مناظره با خليفه مهدى عباسى، با استناد به آيات انجيل سريانى (پشيتا) و از قول يعقوب پيامبر و نيز با استناد به گفته دانيال (24:9 به بعد)، گفته است كه نبوتها با مسيح به پايان مىرسد و پس از مسيح نبوتى نخواهد بود و نبىاى نخواهد آمد (>نخستين مناظرات مسيحيان و مسلمانان<، ص 196؛
نيز براى آگاهى از استدلال او در عظمت شأن عيسى مسيح و برترى مقام او از مقام انبيا رجوع کنید به همان، ص 196ـ197). عبدالمسيحبن اسحاق كندى، عالم نسطورى، در مناظرهاى مطرح كرده كه پس از مسيح پيامبرى نخواهد آمد (رجوع کنید به همان، ص 496). همچنين يوحناى دمشقى، متأله برجسته يعقوبى (متوفى پيش از 137/754)، بهطور ضمنى تأكيد كرده كه شريعت و انبيا تا يحياى مَعْمَدان (تعميددهنده) بوده است (رجوع کنید به همان، ص 152). به هر روى، در سدههاى دوم و سوم، جدليون مسيحى بر اين نكته اصرار داشتند كه پس از مسيح پيامبرى نخواهد آمد، اما علىبن سهل طبرى (ص 17ـ21) محمد را آخرين نبى خوانده و به رد سخنان آنها پرداخته است. گفتنى است تيموتى اول، در ادامه مناظرهاش (رجوع کنید به >نخستين مناظرات مسيحيان و مسلمانان<، ص 211) متناقض سخن گفته و با استناد به عهد جديد (مكاشفه يوحنا، 11: 3ـ14)، آورده كه مسيحيان هنوز منتظر ظهور ايليا هستند رجوع کنید به(>نخستين مناظرات مسيحيان و مسلمانان<، ص 260، پانويس 150).

در اديان غيرابراهيمى، از جمله اديان ايرانى و بهويژه دين زردشتى، باتوجه به تفاوت اساسى مفهوم نبوت، آموزه خاتميت چندان قابل طرح نيست. با وجود اين، بنابر گزارشهايى، در مانويت* از سلسله انبيا و ختم آن سخن گفته شده است. نظام اعتقادى مانويت تلفيقى آگاهانه از عناصر اعتقادى ايرانى و مسيحى و بودايى با نسبتهاى متفاوت است (رجوع کنید به ويدنگرن، ص 48، 97ـ98). به نظر مىرسد، مانى (216ـ277 ميلادى) مفهوم نبوت و سلسله انبيا را از مسيحيت وام گرفته باشد. او پيامبران پيش از خود را نام برده (رجوع کنید به شهرستانى، ج 2، ص 81ـ82) و آنان را سَلَف خويش خوانده است، از جمله: بودا در سرزمين هند، زردشت در سرزمين فارس و عيسى در مغرب زمين. مانى همچنين خود را فارقليط و پيامبرى معرفى كرده كه عيسى مسيح بشارتش را داده است (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 41، 98؛
بهار، ص 91). نكته مهم آن كه ابوريحان بيرونى در الآثار الباقية (ص 207) از قول مانى نقل كرده كه وى خود را خاتمالنبيين خوانده است. در مقابل، شهرستانى (ج 2، ص 82) آورده است كه مانى وعده ظهور خاتمالنبيين را در بلاد عرب داده است. ظاهراً هر دو دانشمند مسلمان اين گزارش را از كتاب شاپورگان، تنها اثر مانى كه به زبان فارسى ميانه نگاشته است، نقل كردهاند. با وجود اين، در نسخههاى موجود شاپورگان سخنى از خاتمالنبيين نيست و در آنها فقط از فرستادگانى (پيامرسانانى) به شرق و غرب سخن رفته (براى نمونه رجوع کنید به مانى، ص 7) و ممكن است اين مطلب در بخشهايى بوده باشد كه به دست ما نرسيده است (رجوع کنید به همان، مقدمه عمرانى، ص IV). بنابراين، اين نقلقول از مانى محل تأمل است و درستى گزارش به كسب اطلاعات جديد مستند بستگى دارد. بااينهمه در مطالعات اخير، اصطلاح خاتم النبيين را از قول مانى نقل كردهاند (رجوع کنید به >دايرةالمعارف دين<، ذيل "Gnosticism", "Mani", "Manichaeism").

درباره دومين مفهوم مقوم آموزه خاتميت يعنى جاودانگى متن مقدّس، عمدتاً كتاب مقدس عبرى (عهد قديم يا، در كاربرد عام، تورات) و ديدگاه يهوديان درباره آن مورد نظر است، زيرا تلقى مسيحيان از عهد قديم و به تَبَع آن عهد جديد نيز مبتنى بر آن است. متكلمان يهود در بحث از جاودانگى تورات بر تحريفناپذيرى آن تأكيد كردهاند. پس از ظهور مسيحيت و اسلام و بروز قدرت سياسى آنها، بيشتر بر روى اين دو نكته بحث شده است. سعديابن يوسف*، معروف به سعدياگائون (متوفى 942)، و ابنميمون كه متأثر از فضا و روش كلام اسلامى بودهاند، به توضيح اين نكات پرداختهاند؛
تا آنجاكه ابنميمون (ج 2، ص 417ـ418)، با استناد به آياتى از تورات (تثنيه، 12: 32، 29:29؛
مزامير، 7:19)، اصل نهم از اصول سيزدهگانه اعتقادىاش را اعتقاد به جاودانگى تورات قرار داده است. او اين اصل را با اين اعتقاد مرتبط كرده است كه هيچ پيامبرى برتر از موسى نخواهد بود و او تنها كسى است كه قوانين الهى را به واسطه نبوت به مردم اعطا كرده است. به اعتقاد وى كمال تورات منحصر به فرد، و جاودانگى آن خدشهناپذير است (د. جودائيكا، ج 15، ستون 1244ـ1245؛
نيز براى آگاهى بيشتر رجوع کنید به تحريف*، بخش1: تحريف كتابهاى يهوديان و مسيحيان).

وجه سومِ ناظر به آموزه خاتميت، يعنى جاودانگى شريعت، عمدهترين بحثى است كه در يهوديت و مسيحيت پيگيرى مىشود. نزد يهوديان، الزام به شريعت و اعتقاد به كمال آن اهميتى ويژه دارد. به نظر ابنميمون (همانجا)، شريعت موسى، بهسبب اعتدال در احكام و دورى از هرگونه افراط و تفريط، شريعت كامل است و فقط آن را بايد شريعت الهى ناميد. شاهدى ديگر بر اعتقاد يهوديان به كمال شريعت، شأن آن است كه عمده متكلمان يهودى، به عدم جواز نسخ تورات عقلا يا شرعآ، قائلاند، اگرچه درباره نسخ شريعت در دوره ظهور مسيح اختلاف وجود دارد (رجوع کنید به طبرى، ص 134ـ135؛
طوسى، ص322ـ 323؛
ابنجوزى، ص 83؛
د. جودائيكا، ج 15، ستون 1244؛
نيز براى آگاهى بيشتر رجوع کنید به نسخ*).

در مسيحيت درباره جايگاه شريعت در عهد جديد و تفاسير آن و الهيات مسيحى اختلاف نظر بسيارى وجود دارد (براى نظريات مختلف در اين باره رجوع کنید به هگل، ص 39ـ 41). در بحث از مسيحيت و كمال و عدم نسخ شريعت در مسيحيت بايد بيشتر به موضع عيسى عليهالسلام نسبت به شريعت و نقش آن در رستگارى انسان توجه كرد. قدر مسلّم آن است كه عيسى عليهالسلام جوهره اصلى تورات را مراعات مىكرد (اسمارت، ج 2، ص 83؛
نيز رجوع کنید به متى، 23: 1ـ4؛
مرقس، 12:14ـ10) و در پى نسخ شريعت موسوى و آوردن شريعت جديد نبود، اما درعينحال درصدد اصلاح و تكميل آن بود (رجوع کنید به متى، 17:5). هرچند گفتهاند كه در انجيل متى، عيسى عليهالسلام آورنده شريعت جديد دانسته شده است (براى نمونه رجوع کنید به ويور، ص 73)، در چگونگى اين اصلاح و تكميل نيز اختلاف نظر وجود دارد. در يك تفسير، شخص عيسى تحققبخش وعدههاى تورات و مكمل شريعت است (رجوع کنید به معجماللاهوت الكتابى، ص 445) و در تفسيرى ديگر، كمال و جاودانگى شريعت موسى، براساس اقوال عيسى (متى، 23:23، 25، 27)، به تعميق و ملكه شدن آن در درون انسان است و رعايت صرفاً ظاهر احكام كافى نيست. در مواردى نيز كه نسخ شريعت موسوى، از جمله احكام يومالسبت (متى، 1:12ـ8) و طلاق (متى، 31:5) از عيسى نقل شده، وى بر همين جنبه درونى احكام تأكيد كرده است (رجوع کنید به معجماللاهوت الكتابى، همانجا؛
صادقنيا، ص 49ـ51). در تفسير پولسى از مسيحيت، بهجاى تأكيد بر عمل، بر ايمان و لطف پافشارى شده است (اسمارت، ج 2، ص 103) و آنچه در نجات و رستگارى مهم است، نه لزوماً رعايت ظواهر شرايع بلكه افاضه محبت خدا به قلوب است (معجماللاهوت الكتابى، ص 447). به گفته پولس (روميان، 4:10) مسيح پايان شريعت است. قانونِ جديد او بشارت به آزادى است : آزادىِ محبت به يكديگر و آزادىِ خادم بودن (ويور، ص 98).

مفهوم خاتميت كه با مفهوم آخرالزمان پيوند دارد مبتنى بر تلقىاى تاريخى و تكاملگرايانه (رجوع کنید به تكامل*) است و بر اين معنا در سنّتهايى كه مبتنى بر تلقى دَوْرى از تاريخاند قابل طرح نيست، چرا كه در اين سنّتها فقط بر ظهور منجى در انتهاى هر دور تأكيد مىشود (رجوع کنید به فريدمن، ص 55؛
اسمارت، ج 2، ص 105).


منابع:
(81) علاوه بر كتاب مقدس؛
(82) ابنجوزى، تلبيس ابليس، بيروت 1407/1987؛
(83) ابنميمون، دلالةالحائرين، چاپ حسين اتاى، آنكارا 1974؛
(84) ابوريحان بيرونى، الآثارالباقية؛
(85) نينيان اسمارت، تجربه دينى بشر، ج 2، ترجمه محمد محمدرضايى و ابوالفضل محمودى، تهران 1383ش؛
(86) مهرداد بهار، اديان آسيايى، تهران 1384ش؛
(87) محمدبن عبدالكريم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ احمد فهمى محمد، قاهره 1367ـ1368/ 1948ـ1949، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(88) مهراب صادقنيا، «مسيح و شريعت موسوى»، هفت آسمان، ش 27 (پاييز 1384)؛
(89) علىبن سهل طبرى، كتابالدين والدولة فى اثبات نبوة النبى محمد صلىاللّه عليه و سلم، چاپ آلفونس مينگانا، قاهره 1342/ 1923؛
(90) محمدبن حسن طوسى، كتاب تمهيدالاصول فى علمالكلام، چاپ عبدالمحسن مشكوةالدينى، تهران 1362ش؛
(91) مانى، شاپورگان : اثر مانى درباره رويدادهاى پايان جهان، آوانويسى، ترجمه، اساطير براساس قرائت مكنزى، به كوشش نوشين عمرانى، تهران 1379ش؛
(92) معجم اللاهوت الكتابى، بيروت: دارالمشرق، 1999؛
(93) گئو ويدنگرن، مانى و تعليمات او، ترجمه نزهت صفاى اصفهانى، تهران 1384ش؛
(94) مرى جو ويور، درآمدى به مسيحيت، ترجمه حسن قنبرى، قم 1381ش؛
(95) گئورك ويلهلم فريدريش هگل، استقرار شريعت در مذهب مسيح، ترجمه باقر پرهام، تهران 1369ش؛


(96) J. G. Davies, The early Christian church, London 1965;
(97) The Early Christian-Muslim dialogue: a collection of documents from the first three Islamic centuries (632-900 A. D.), translations with commentary, ed. N. A. Newman, Hatfield, Pa.: Interdisciplinary Biblical Research Institute, 1993;
(98) Encyclopaedia Judaica, Jerusalem 1978-1982, s.v. "Torah";
(99) The Encyclopedia of religion, ed. Mircea Eliade, NewYork 1987, s.vv. "Mani" (by Gherardo Gnoli),"Gnosticism", "Manichaeism", "Prophecy";
(100) Yohanan Friedmann, Prophecy continuous: aspects of Ahmadi religious thought and its medieval background, Berkeley, Calif 1989.

/ ليلا هوشنگى /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6716
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست