حِمص، جنگ ، حِمص، جنگ، نبردى ميان مماليك مصر و لشكريان مغول در سال 680، نزديك حمص*.
در 679، در زمان حكومت سلطان مملوكى سيفالدين قَلاوون اَلفى بر مصر و شام، سُنْقُر اَشقَر به قصد مخالفت با وى، به اتفاق عيسىبن مُهَنّا*، امير عرب، اَباقاخان (ايلخان مغول) را براى تصرف مصر و شام دعوت كرد. اباقاخان نيز برادر كوچكتر خود، مَنگوتيموربن هولاكو، را با پنجاه هزار سپاهى مغول به سوى شام فرستاد (ابنعبرى، 1958، ص 288؛ كتاب الحوادث، ص 449ـ452). سنقر از ترس با منگوتيمور ديدار نكرد و از كار خود پشيمان شد و به قلعه صَهيون رفت و در آنجا پناه گرفت (ابنعبرى؛ كتابالحوادث، همانجاها). اباقاخان نيز از فرات گذشت و با سه هزار سوار در رَحْبه اردو زد (ابوالفداء، ج 2، جزء4، ص 14؛ ذهبى، حوادث و وفيات 671ـ680ه .، ص 57). شاه ارمنستان (رجوع کنید به ابنعبرى، همانجا) و شاه كيليكيه (همو، 1986، ص 341)، با سپاهيان خود به يارى منگوتيمور رفتند. لشكريان گرجى و رومى و فرنگ و از دين برگشتگان نيز به وى پيوستند و شمار لشكريان او به هشتاد هزار تن رسيد (بيبرس منصورى، ص 195ـ196؛ ذهبى، همانجا؛ قس دوادارى، ج 8، ص :242 صد هزار؛ عسقلانى، ص 69: 120 هزار). مغولان تا آن روز با چنين لشكر عظيمى در شام پيشروى نكرده بودند (بيبرس منصورى، ص 200ـ201).
سلطان قلاوون نخست خواست در دشت نزديك دمشق با دشمن رويارو شود، اما پس از مشورت با امرا تصميم گرفت در دشت حمص با آنان نبرد كند. در جمادىالآخره 680، لشكريان قلاوون براى جنگ با مغولان از دمشق بيرون رفتند. سلطان قلاوون نيز در 26 جمادىالآخره، با جمعى از امراى بزرگ و لشكريان مصر و شام حركت كرد تا به حمص رسيد (عسقلانى، ص67ـ 68؛ عباسى صفدى، ص 160؛ دوادارى، ج 8، ص241ـ 242). سنقر اشقر نيز با قلاوون صلح كرد و براى مقابله با مغولان به او پيوست (ابنعبرى، 1958، همانجا؛ دوادارى، ج 8، ص 242). شمار سپاهيان قلاوون را پنجاههزار و به روايتى نصف لشكريان دشمن يا كمتر از آن نوشتهاند (رجوع کنید به ذهبى، همانجا؛ ابنحبيب، ج 1، ص 62). در آغاز جنگ، يكى از مماليك به اردوگاه مغولان گريخت و اطلاعاتى درباره اين سپاه در اختيار آنان قرار داد و يكى از مغولان نيز نايب حَماه را از وضع اردوگاه مغولان با خبر كرد (بيبرس منصورى، ص 196). در 14 (و به روايتى 15) رجب 680 در دشتى در شمال حمص، دو لشكر مقابل يكديگر قرار گرفتند (رجوع کنید به عباسىصفدى، ص 161؛ بيبرس منصورى، ص 196ـ197).
لشكريان مغول در شرف پيروزى بودند كه گروهى از سپاه مماليك ــكه از افراد قبيله بنى تَغْلب بودندــ به همراه عيسىبن مهنّا به آنان حمله كردند و منگوتيمور با مغولان همراه خود گريخت و مسلمانان به تعقيب و كشتار آنان پرداختند (ابنعبرى، 1958، همانجا؛ بيبرس منصورى، ص 198؛ ابوالفداء، ج 2، جزء4، ص 15؛ دوادارى، ج 8، ص 243ـ244). در اين ميان، پهلوى راست لشكر مغول، بدون اطلاع از وضع جنگ در جانب ديگر ميدان، پهلوى چپ سپاه مسلمانان را شكست دادند و در پى آنان تا درياچه حمص و دروازه شهر حمص پيش رفتند و شمارى بسيار از آنان را كشتند (ابنعبرى، 1958، ص 289؛ بيبرس منصورى، همانجا؛ ابنتغرى بردى، ج 7، ص 303). گروهى از فراريان سپاه اسلامى به دمشق و غزه گريختند. پهلوى راست لشكر مغول پس از اينكه از فرار ياران خود در جانب ديگر ميدان جنگ خبر يافتند، با اموال غارتى به آنان پيوستند (ابنعبرى، 1958، همانجا؛ بيبرس منصورى، ص 198ـ200). گروهى از آنان به سوى سَلَميه و بَرّيه و گروهى به سوى حلب و فرات گريختند (ابنتغرى بردى، ج 7، ص 304). مسلمانان تا پايان آن روز پيروز شدند (ذهبى، حوادث و وفيات 671ـ 680ه .، ص 59). خبر پيروزى بزرگ سپاه اسلام به دمشق و همه شهرهاى مصر و شام رسيد. مسلمانان در شهرها و دژهايى كه در مسير فرار مغولان بود، كمين كردند و راههاى عبور از فرات را تحت مراقبت درآوردند. گروهى از سپاه اسلام به تعقيب دشمن پرداختند و شمارى از مغولان را كشتند. عدهاى نيز در رودخانه غرق شدند. به طورى كه مغولان هنگام فرار بيش از ميدان جنگ كشته دادند، اما گروهى از آنان به يارى عربهاى خَفاجه* جان سالم به در بردند. سلطان قلاوون با اسيران مغول و غنايم جنگى در 22 رجب 680 به دمشق وارد شد. بدينگونه، مغولان كه همواره با لشكرى اندك، ترس و هراس بر دلها مىافكندند، باوجود سپاهبسيار خود در اين جنگ، شكستى سخت را متحمل شدند (بيبرس منصورى، ص200ـ201؛ دوادارى، ج 8، ص 244ـ247). شاعران اين پيروزى بزرگ را به سلطان قلاوون تهنيت گفتند (رجوع کنید به بيبرس منصورى، ص 201ـ 208). در اين جنگ نزديك دويست تن از مسلمانان به شهادت رسيدند (مَقريزى، ج 2، ص 148؛ ابنتغرى بردى، ج 7، ص 305).
سلطان قلاوون سپس به همراه اسيران و سرِ كشتگان مغول در 22 (يا 26) شعبان 680 فاتحانه به قاهره بازگشت (بيبرس منصورى، ص 207؛ عسقلانى، ص 78ـ79؛ دوادارى، ج 8، ص 248).
شهر حمص در دو نوبت ديگر صحنه جنگ سپاهيان اسلامى با لشكريان مغول بود :
1) جنگ 659 (جنگ قيقان). در اول محرّم 659، مغولانى كه در حَرّان و ديگر شهرهاى جزيره به سر مىبردند، به سبب گرانى در حرّان و كمبود مواد غذايى در ديگر شهرها، به همراه شكستخوردگان نبرد عَين جالوت* (658)، به قصد حمله به حلب حركت كردند و در مسير خود با شش هزار سوار به حمص رسيدند. در اين هنگام ملكالاشرف مرسى، حاكم حمص، به همراه ملكالمنصور محمد، حاكم حَماه، و اميرحسامالدين جوكَنْدار عزيزى، با 1400 سوار آماده نبرد شدند (ابوشامه، ج 5، ص 323؛ يونينى، ج 2، ص 89؛ دوادارى، ج 8، ص 68؛ ذهبى، حوادث و وفيات 651ـ660ه .، ص 70ـ71). در جنگى كه در 5 محرّم 659 در كنار قبر منسوب به خالدبن وليد در شمال حمص به وقوع پيوست، مغولان شكست سختى خوردند (ابوشامه، همانجا؛ يونينى، ج 2، ص 88؛ ابنكثير، ج 7، جزء13، ص 243). بقاياى سپاه دشمن به سوى حلب رفتند (يونينى، ج 2، ص 90). گفته شده در اين جنگ، پرندگان (قيقان، جمع قاق) با بالهاى خود به صورت مغولان مىزدند (دوادارى، همانجا). از اينرو، اين نبرد قيقان ناميده شده است (ذهبى، حوادث و وفيات 651ـ660ه .، ص 71).
2) جنگ 699 (جنگ خَزَنْدار). در اين سال، غازانخان (ايلخان مغول) چون از خبر قتل حاكم و نايب دستنشانده مماليك مصر در شام، و آشفتگى اوضاع آن ولايت خبر يافت (همو، 1405، ص 394)، با شصتهزار سپاهى مغول (شمار سپاهيان مغول تا صدهزار نيز گفته شده است كه درست نيست) از فرات گذشت و به وادى خَزَنْدار/ خازندار، در دو ـ سه فرسخى شمالشرقى حمص، رسيد. در اين هنگام ملكالناصر، سلطان مملوكى مصر و شام كه در دمشق به سر مىبرد، با لشكر خود كه شمار آن را بيش از بيستهزار نفر نوشتهاند، شتابان از دمشق روانه حمص شد و از آنجا به وادى خزندار رفت (رجوع کنید به بيبرس منصورى، ص 331؛ ذهبى، حوادث و وفيات 691ـ 700ه .، ص 70؛ ابندقماق، ج 1، ص 129ـ 130). در چهارشنبه 27 ربيعالاول 699، جنگى سخت روى داد. در آغاز، نبرد به سود مسلمانان بود، اما بعدآ سلطان مملوكى و سپاهيان او كه توان پايدارى در برابر كثرت سپاه دشمن نداشتند، شكست خوردند و به سوى بعلبك و از آنجا به مصر بازگشتند (عباسىصفدى، ص 180؛ بيبرس منصورى، همانجا؛ وصّافالحضره، ص 375).
بهنوشته ذهبى (حوادث و وفيات 691ـ700ه .، ص 71) در اين جنگ كمتر از دويست تن ازمسلمانان، و پنجهزار (و به قولى دههزار) تن از سپاه مغول كشته شدند. لشكريان مغول غنايمى به دست آوردند و شمارى از افراد لشكر مسلمانان را اسير كردند. پس از آن، غازان خان به حمص رفت و آنجا را بى هيچ مقاومتى گشود، به مردم شهر امان داد و روانه دمشق شد (بيبرس منصورى، ص 332؛ كتابالحوادث، ص 543).
منابع: (1) ابنتغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوك مصر و القاهرة، قاهره ?( 1383)ـ1392/ ?( 1963)ـ1972؛ (2) ابنحبيب، تذكرةالنبيه فى ايام المنصور و بنيه، چاپ محمد محمدامين، قاهره 1976ـ1986؛ (3) ابندقماق، الجوهر الثمين فى سيرالملوك و السلاطين، چاپ محمدكمالالدين عزالدين على، بيروت 1405/1985؛ (4) ابنعبرى، تاريخ الزمان، نقله الى العربية اسحاق أرمله، بيروت 1986؛ (5) همو، تاريخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانى، بيروت 1958؛ (6) ابنكثير، البداية و النهاية، ج 7، چاپ احمد ابوملحم و ديگران، بيروت 1407/1987؛ اسماعيلبن على ابوالفداء، المختصر فى اخبارالبشر: تاريخ ابىالفداء،
(7) بيروت: دارالمعرفة للطباعة و النشر، (بىتا.)؛ (8) عبدالرحمانبن اسماعيل ابوشامه، كتاب الروضتين فى اخبار الدولتين النورية و الصلاحية، ج :5 تراجم رجال القرنين السادس و السابع، المعروف بالذيل على الروضتين، چاپ ابراهيم شمسالدين، بيروت 1422/2002؛ (9) بيبرس منصورى، زبدةالفكرة فى تاريخ الهجرة، چاپ دونالد س. ريچاردز، بيروت 1419/1998؛ (10) ابوبكربن عبداللّه دوادارى، كنزالدرر و جامعالغرر، ج 8، چاپ اولريش هارمان، قاهره 1391/1971؛ (11) محمدبن احمد ذهبى، تاريخالاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت، حوادث و وفيات 651ـ660ه .، 1419/1999، حوادث و وفيات 671ـ680ه .، 1420/1999، حوادث و وفيات 691ـ700ه .، 1421/2000؛ (12) همو، دولالاسلام، بيروت 1405/1985؛ (13) حسنبن عبداللّه عباسىصفدى، نزهةالمالك و المملوك فى مختصر سيرة من ولى مصر من الملوك: يؤرّخ من عصرالفراعنة و الانبياء حتّى سنة 717ه .، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، صيدا 1424/2003؛ (14) شافعبن على عسقلانى، كتاب الفضل المأثور منسيرةالسلطان الملك المنصور، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، صيدا 1418/1998؛ (15) كتاب الحوادث، و هو الكتاب المسمّى وهماً بالحوادث الجامعة و التجارب النافعة، منسوب به ابنفُوَطى، چاپ بشار عواد معروف و عماد عبدالسلام رؤوف، بيروت: دارالغرب الاسلامى، 1997؛ (16) احمدبن على مَقريزى، السلوك لمعرفة دول الملوك، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بيروت 1418/1997؛ (17) عبداللّهبن فضلاللّه وصّافالحضره، تاريخ وصّاف، چاپ سنگى بمبئى 1269؛ (18) موسىبن محمد يونينى، ذيل مرآةالزمان، حيدرآباد، دكن 1374ـ1380/ 1954ـ1961.