حمزه ميرزا ، حمزه ميرزا، دومين پسر و وليعهد سلطان محمد خدابنده صفوى. او در 11 ربيعالاول 976 در دارالسلطنه هرات به دنيا آمد و به احترام عموى پيامبر صلىاللّهعليهوآلهوسلم، ابوالغالب حمزه ميرزا ناميده شد (منشى قمى، ج 1، ص 559). در منابع از او با عنوان نواب جهانبانى نيز ياد شده است (رجوع کنید به اسكندرمنشى، ج 1، ص 224؛ وحيد قزوينى، ص 85). در 978، در زمان شاهطهماسب اول، نياى حمزهميرزا، ميان محمد خدابنده* و ميرزا شاهقلىسلطان يكان استاجلو (لله او و بيگلربيگى هرات) اختلاف شديدى افتاد كه به دستور شاه، قرار شد محمدميرزا به همراه خانوادهاش راهى شيراز شود و حمزهميرزاى كوچك در هرات به عنوان ميرزاى خراسان بماند. اين وضع دوامى نيافت و حمزه ميرزا دورى والدين را تاب نياورد و او هم به شيراز فرستاده شد و عباس ميرزا، برادر كوچكترش، در هرات ماندگار گرديد (اسكندر منشى، ج 1، ص131؛ منجم يزدى، ص 21ـ22؛ منشى قمى، ج 1، ص567). پس از مرگ شاه طهماسب اول در 984 و جلوس اسماعيل دوم بر تخت شاهى كه به كشته شدن بسيارى از شاهزادگان صفوى انجاميد، دستور كشتن محمدميرزا و پسرانش نيز صادر شد، اما پيش از آن، اسماعيل خود در توطئهاى گرفتار آمد و به قتل رسيد (منشى قمى، ج 2، ص 650ـ651). پس از او، چون از خاندان صفوى شاهزادهاى باقىنمانده بود، اميران قزلباش در 985، محمدميرزا را كه تقريباً نابينا بود با عنوان سلطان محمد خدابنده، به حكومت رساندند (همان، ج 2، ص656ـ 657؛ حسينى استرآبادى، ص101ـ 102). سلطان محمد فقط نامى از سلطنت داشت و قدرت در دست اميران قزلباش و خيرالنساء بيگم ملقب به مهدعليا، مادر حمزهميرزا، بود. شايد به همين مناسبت، حكومت اصفهان به طور مشترك به حمزهميرزاى هفت ساله و ميرحسين خان مازندرانى، برادرزاده خيرالنساء، داده شد (حسينىاسترآبادى، ص 103). حمزهميرزا به سبب نابينايى پدر، هميشه در كنار او بود (رجوع کنید به اروج بيگ، ص 167).
در همين دوره، سلطان مراد سوم عثمانى با آگاهى از اوضاع آشفته ايران، للهپاشا، سردارش را براى تسخير شروان فرستاد. از اينرو، حمزهميرزا با خيرالنساء بيگم و ميرزا سلمان وزير به قراباغ رفتند. عثمانيان كه با كمك تاتارها بر شروان دست يافته بودند، با حمله غافلگير كننده ايرانيان مواجه شدند. در نتيجه، قسمتى از شروان از چنگ آنان درآمد (اسكندر منشى، ج 1، ص 237ـ 238؛ اروج بيگ، ص183ـ 184؛ نيز رجوع کنید به هامر ـ پورگشتال، ج 4، ص 75). اندكى پس از بازگشت حمزهميرزا به قزوين در 987، برخى از اميران قزلباش كه از قدرت مادرش در امور حكومت ناخرسند بودند، خيرالنساء را به قتل رساندند، اما به خود او امان دادند (اسكندرمنشى، ج 1، ص 251ـ252؛ حسينى استرآبادى، ص 110ـ111). در اين زمان، حمزهميرزا مورد حمايت اميران تركمان (رجوع کنید به تركمن*) و تكلو بود و طوايف استاجلو* و شاملو* از عباسميرزا (شاهعباس بعدى) پشتيبانى مىكردند. هنگامى كه خبر جانشينى و وليعهدى حمزهميرزا به خراسان رسيد، مرشد قلىخان استاجلو و عليقلىخان شاملو، عباس ميرزا را پادشاه اعلام كردند و به طرف مشهد رفتند (اسكندر منشى، ج 1، ص 278ـ281؛ قس منشى قمى، ج 2، ص 704ـ705؛ منجميزدى، ص 57).
در 991، حمزهميرزا، همراه سلطان محمد خدابنده و ميرزا سلمان كه پس از كشتهشدن مهدعليا گرداننده امور شده بود، براى گوشمالى دادن اميران نافرمان قزلباش* كه حتى در زمان جنگ با عثمانيان از فرستادن نيرو براى حمزهميرزا خوددارى كرده بودند، به خراسان لشكر كشيد. چون شمار لشكريان حمزهميرزا از سپاه خراسان بيشتر بود، مرشد قلىخان به قلعه تربت پناه برد و عليقلىخان به همراه عباس ميرزا در اطراف هرات اردو زدند و منتظر نيروهاى كمكى ماندند. حمزه ميرزا آنان را محاصره كرد و عليقلىخان ناچار به قلعه هرات گريخت و عباس ميرزا كه تنها مانده بود، از حمزه ميرزا امان خواست و در فرصتى مناسب خود را به هرات رساند (شاملو، ج 1، ص 107ـ108). حمزه ميرزا درصدد بود تا محاصره هرات را ادامه دهد، اما با آگاه شدن از حمله مجدد نيروهاى عثمانى به شروان، با عليقلىخان صلح كرد و به مقابله با عثمانيان رفت، اما نتوانست از عهده سپاهيان تازهنفس عثمانى به سركردگى فرهادپاشا برآيد و عثمانيان ايروان را تسخير كردند (اسكندر منشى، ج 1، ص 281ـ283؛ نيز رجوع کنید به اروج بيگ، ص 199ـ204).
در همين سال (991)، حمزه ميرزاى جوان با توطئه اميران قزلباش عليه ميرزاسلمان روبهرو شد. آنان كه از قدرت و نفوذ اين وزير تاجيك بيم داشتند، قصد جانش را كردند. حمزهميرزا چندى از او حمايت كرد اما از عهده اميران قزلباش برنيامد تا سرانجام وزير را در هرات به قتل رساندند و از حمزهميرزا نيز خواستند تا دختر او را كه به همسرىاش درآمده بود، طلاق بدهد (منشىقمى، ج2، ص743ـ746؛ اسكندرمنشى، ج1، ص286ـ 289).
سرانجام در 992، حمزهميرزا به همراه سلطان محمد براى مقابله با نيروهاى عثمانى به تبريز رفت. در اين زمان، اميرخان تركمان، والى آذربايجان بود و دانسته نيست چرا تبريز را به شاه صفوى تسليم نكرد. سلطان محمد، سلطان علىبيگ بيات (پدر اروج بيگ) را به عنوان ميانجى نزد اميرخان، كه در قلعهاى پناه گرفته بود، فرستاد و با اينكه او تسليم شد، سلطان محمد يا به روايتى حمزهميرزا، دستور كشتن او را داد (رجوع کنید به افوشتهيى، ص 157ـ164؛ اروج بيگ، ص 209). قتل اميرخان كه در واقع دسيسهاى از جانب شاملوها و استاجلوها بود، پيامدهاى زيانبار و نامطلوبى براى مملكت داشت. نخستين اثر آن حمله عثمانپاشا، فرمانده كل نيروهاى عثمانى، در 993 به آذربايجان بود (افوشتهيى، ص 164ـ166؛ اروج بيگ، ص 213ـ214). حمزهميرزا با اطلاع از نزديك شدن نيروهاى عثمانى به تبريز، از اميران تكلو و تركمان درخواست كمك كرد. برخى اميران قزلباش، حمزهميرزا را از جنگ با عثمانيان بر حذر مىداشتند، اما او آماده كارزار شد (اسكندر منشى، ج 1، ص 306ـ307). در همين زمان، نيروهاى عثمانى كه از مرند تا صوفيان با قزلباشان برخوردى نداشتند، با خيالى آسوده به طرف تبريز در حركت بودند كه ناگاه با لشكريان در كمين نشسته حمزهميرزا روبهرو شدند. طلايه سپاه عثمانى تارومار شد و بسيارى از عثمانيان كشته شدند. عثمانپاشا (سركرده لشكريان عثمانى)، سنان پاشا، از اميران عالىرتبه را به همراه محمدپاشا (حاكم دياربكر) به جنگ صفويان روانه كرد. اينبار نيز حمزهميرزا كه عثمانيان او را قوچ قاپان مىناميدند، به همراه سپاه اندكش شجاعانه جنگيد، درفش و عَلَم عثمانيان را تصاحب كرد و پيروزمندانه به اردوى ايرانيان، در نزديكى تبريز بازگشت. با وجود اين پيروزى، به سبب رنجيدگى تركمانان از قتل اميرخان و همراهى نكردن آنان، تبريز به دست عثمانيان افتاد. آنان شهر را غارت كردند و خرابيهاى بسيار به بار آوردند و براى جلوگيرى از حملات ايرانيان، ديوارى محكم به دور شهر كشيدند (اروج بيگ، ص 214ـ217؛ هامر ـ پورگشتال، ج 4، ص 171ـ173). از اين زمان به بعد، حمزهميرزا جنگهاى سختى با عثمانيان كرد. بهترين راوى اين جنگها اروجبيگ است كه به همراهپدرش شخصآ در آنها شركت داشت. در همين سال، حمزه ميرزا با سپاهى چهل هزار نفرى و با آگاهى از برترى تجهيزات نظامى و لشكرىِ عثمانيان با آنان درگير شد. اين جنگ به شكست نيروهاى عثمانى و كشته شدن محمدپاشا و اسارت شمارى از فرماندهان عثمانى انجاميد. افزون بر آن، عثمانپاشا كه بيمار بود اين شكسترا تحمل نكردو درگذشت (رجوع کنید به اروجبيگ، ص217ـ220؛ نيز رجوع کنید به هامر ـ پورگشتال، ج 4، ص 174). سپس، حمزهميرزا به تعقيب سنانپاشا پرداخت، اما خيانت دو تن از درباريان، نيروهاى عثمانى را از معركه نجات داد. حملات غافلگير كننده بعدىِ او نيز كارساز نبود (افوشتهيى، ص 170ـ177؛ اروجبيگ، ص220ـ225). به گفته اسكندر منشى (ج 1، ص 315)، ناكامى قزلباشان در چيره شدن بر تبريز و راندن عثمانيان از آنجا، به سبب تفرقه و خصومتى بود كه ميان طوايف مختلف قزلباش واقع شده بود و اينكه پس از هر جنگى با بهدست آوردن غنايم از ادامه نبرد خوددارى مىكردند. در همين گيرودار، حمزهميرزا و پدرش با مطالبات جديد تركمانان روبهرو شدند. آنان از شاهزاده حمزهميرزا خواستند تا از حمايت دو تن از ملازمان خود كه مسبب قتل اميرخان بودند، دست بردارد و در ضمن مكانى را براى اسكان تركمانان مشخص كند. چون اين خواستهها پذيرفته نشد، اميران تركمان به بهانه شاهدوستى پس از غارت خانه آن دو امير، آماده جنگ شدند. هر چند حمزهميرزا تمايلى به جنگ و ايجاد تفرقه بيشتر نداشت، ناگزير در فهوسنج با آنان مقابله كرد. در همين گيرودار، وليخان تكلو (داماد اميرخان)، طهماسب ميرزا، برادر يازدهساله حمزه ميرزا را كه از مادرى تركمان بود، ربود و به قزوين برد و او را شاه خواند (رجوع کنید به افوشتهيى، ص 177ـ 184؛ اروج بيگ، ص 211ـ236؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص322ـ 331؛ شاملو، ج 1، ص 112). برخى اميران استاجلو و شاملو كه ربودن طهماسب ميرزا را به دستور پدرش مىدانستند، خاطر حمزهميرزا را از اين بابت مشوش كردند. در پى اين ماجرا، دانسته نيست به چه سبب برخى از اميران استاجلو و شاملو به تركمانان پيوستند. با اينكه حمزهميرزا نمىخواست درگيرى شاملوها و استاجلوها با تركمانان به جنگى تمام عيار تبديل شود، رويدادها به نحوى پيش رفت كه حمزه ميرزا شخصاً در نزديكى سلطانيه وارد كارزار شد و بر تركمانان چيره گرديد و سپس طهماسبميرزا را بهالموت فرستاد(رجوع کنید به اروجبيگ، ص232ـ 236؛ منشىقمى، ج2، ص 802 ـ 809، 819ـ829؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 330، 336ـ339، 342).
گرفتن قلعه تبريز به سبب پيوستن نيروهاى سنانپاشا و فرهادپاشا به آنجا، بازهم ناممكن به نظر مىرسيد. با اين حال، عثمانيان به ايرانيان پيشنهاد صلح دادند. حمزهميرزا، بهرغم مخالفت بيشترِ اميران قزلباش، چون از تفرقه و بدعهدى آنان آگاه بود، اين پيشنهاد را پذيرفت. قرار شد ايرانيان در ازاى فرستادن شاهزادهاى صفوى به دربار عثمانى، تبريز را پس بگيرند. از اينرو، حمزهميرزا پسر خردسالش، حيدرميرزا، را به اردوى فرهادپاشا كه در ارزروم بود، روانه كرد (رجوع کنید به منشىقمى، ج 2، ص 829ـ832؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 342ـ345). در 22 يا 24 ذيحجه 994، حمزهميرزا براى جمعآورى لشكر به گنجه رفت، كه خبر بازگشت عثمانيان به تبريز و ويران كردن شهر رسيد. هنگامى كه اردوى شاهانه در سه فرسنگى گنجه توقف كرد، حمزهميرزا پس از بازگشت از بزمى شبانه به سرايش، به دست خداوردى نامى ارمنىتبار كه سلمانىِ شاهزاده و از مقربان او بود، كشته شد. خداوردى به منزل اسماعيل يا اسمىخان، قيم اسماعيلميرزا (پسر ارشد حمزهميرزا)، پناه برد (اروجبيگ، ص238ـ 240؛ منشىقمى، ج2، ص 841ـ842؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 346ـ349).
منابع آن دوره سبب قتل شاهزاده را به چند صورت ذكر كردهاند. اروج بيگ كه در هنگام مرگ شاهزاده در اردو حاضر بود، اسماعيلخان و چهاردهخان برجسته، از منسوبان و خويشاوندان او را مسئول قتل شاهزاده معرفى كرده است (ص 240ـ241؛ نيز رجوع کنید به هامر ـ پورگشتال، ج 4، ص 177). افوشتهيى (ص 213ـ216) برآن است كه اسماعيلخان قتل حمزهميرزا را تدارك ديده، زيرا از نزديكى عليقلىخان به حمزهميرزا ناراحت بود و از سويى حمزهميرزا از اسماعيلخان ناخشنود بود و ظاهرآ قصدجان او را نيز داشت (نيز رجوع کنید به اسكندرمنشى، ج 1، ص 349). روايت ديگر حاكى از اتحاد محمدخان تركمان، عليقلىخان و اسماعيلخان با مسيّبخان، پسر محمدخان شرفالدين اوغلى تكلو، است كه از كاميابيها و شجاعت حمزهميرزا به هراس افتاده بودند (شاملو، ج 1، ص 113ـ114). به هر حال در قتل اين شاهزاده صفوى، شاملوها، استاجلوها، تركمانها و تكلوها همگى دست داشتند (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه).
پس از كشته شدن حمزهميرزا، سلطان محمد خدابنده از ترس خبردار شدن عثمانيان از اين واقعه موضوع را مسكوت گذاشت و بىدرنگ به اردبيل رفت و شاهزاده در اردبيل، در كنار اجدادش به خاك سپرده شد. از حمزهميرزا دو پسر، اسماعيل ميرزا و حيدرميرزا، برجاماند (رجوع کنید به اروجبيگ، ص 237ـ243؛ وحيد قزوينى، ص 136ـ138). حمزهميرزا با اينكه هنگام مرگ هجده سال داشت، به سبب اوضاع ناامنى كه در آن نشوونما يافته بود، همچنين به سبب نابينايى پدرش، ناگزير به پذيرش مسئوليتى فراتر از سنش شدهبود و در واقع پادشاه بىتاج و تخت ايران بود. منابع آن دوره همگى شجاعت و درايت حمزهميرزا، را ستودهاند، حتى عثمانيان كه با او در جنگ بودند (براىنمونه رجوع کنید به افوشتهيى، ص 94؛ اسكندر منشى، ج 1، ص312ـ 314).
منابع: (1) اروج بيگبن سلطان علىبيگ، دونژوان ايرانى، ترجمه مسعود رجبنيا، تهران 1338ش؛ (2) اسكندرمنشى؛ (3) محمودبن هدايتاللّه افوشتهيى، نقاوة الآثار فى ذكرالاخيار: در تاريخ صفويه، چاپ احسان اشراقى، تهران 1373ش؛ (4) حسنبن مرتضى حسينى استرآبادى، تاريخ سلطانى: از شيخ صفى تا شاه صفى، چاپ احسان اشراقى، تهران 1366ش؛ (5) ولىقلىبن داودقلى شاملو، قصصالخاقانى، چاپ حسن سادات ناصرى، تهران 1371ـ1374ش؛ (6) جلالالدين محمد منجم يزدى، تاريخ عباسى، يا، روزنامه ملاجلال، چاپ سيفاللّه وحيدنيا، تهران 1366ش؛ (7) احمدبن حسين منشى قمى، خلاصة التواريخ، چاپ احسان اشراقى، تهران 1359ـ1363ش؛ (8) محمدطاهربن حسين وحيد قزوينى، تاريخ جهان آراى عباسى، چاپ سعيد ميرمحمدصادق، تهران 1383ش؛
(9) EI2, s.v. "Hamza Mirza" (by R. M. Savory); (10) Joseph von Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches, Graz 1963.