حمزهاصفهانى ، حمزهاصفهانى، اديب، لغوى و مورخايرانى سده چهارم. نام كامل وى ابوعبداللّه حمزةبن حسن اصفهانى است (رجوع کنید به قمى، ص11؛ ابونعيم اصفهانى، ج1، ص300؛ ياقوت حموى، 1993، ج 3، ص 1220) كه به صورت حمزةبن حسين (سمعانى، ج 1، ص175؛ سخاوى،ص247؛ حاجىخليفه،ج1، ستون168،282، 301) يا علىبن حمزه (عبدالقادربن عمر بغدادى، ج 1، ص 348، 357) و با كنيه ابوالحسن، ابوعبدالرحمان و ابوالفرج نيز ضبط شده است (رجوع کنید به صفدى، ج 2، ص 146؛ خزرجى، ج 1، ص 31؛ حاجىخليفه، ج 2، ستون 1464). تاريخ ولادت حمزهاصفهانى روشن نيست، اما برخى پژوهشگران با استناد به پارهاى قرائن، تولد او را حدود 280 در اصفهان دانستهاند (رجوع کنید به ميتووخ، ص 29؛ بروكلمان، >ذيل<، ج 1، ص 221).
حمزه اصفهانى ظاهراً تحصيلات اوليه را در اصفهان به انجام رساند و بعدها، براى كسب دانش به مسافرتهاى علمى پرداخت (رجوع کنید به ابننديم، ص 154؛ ابونعيم اصفهانى، همانجا). سه مسافرت علمى او به بغداد، بين سالهاى 308 تا 323، شايان ذكر است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاريخ سنى ملوك الارض، ص 76؛ نيز رجوع کنید به ميتووخ، ص 29ـ31). فضاى مساعد اصفهان و بغداد در پرورش شخصيت علمى حمزه تأثير بسزايى داشت (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، مقدمه عبدالمجيد قطامش، ص 10ـ 12). وى لغت، ادب، نحو، تاريخ و انساب را نزد بزرگانى چون ابندُرَيد (متوفى 321)، ابنشُقَير نحوى (متوفى 317)، ابنعلّاف (متوفى 318) و برخى ديگر از دانشمندان آن روزگار آموخت. ضمنآ از محضر محدّثانى چون عَبدانبن احمد جواليقى (متوفى 306)، محمدبن جرير طبرى (متوفى 310)، محمودبن محمد واسطى (متوفى 307)، محمدبن صالح عُكبرى (متوفى 307) و محمدبن نصير مدينى (متوفى 305) نيز بهره برد (رجوع کنید به ابونعيم اصفهانى، همانجا؛ حمزه اصفهانى، 1966، ج1، همان مقدمه، ص 12ـ17؛ نيز رجوع کنید به حسينعلى محفوظ، 1963، ص70ـ71). مناسبات حمزهاصفهانى با امراى آلبويه (حك : ح 320ـ447) نيز ظاهرآ در شكوفايى علمى او مؤثر بوده است، به گونهاى كه دو كتاب خود (الخصائص و ديوان ابىنواس) را به نام دو تن از امراى آلبويه تأليف كرد. بارزترين ويژگى علمى او شيفتگى به دانش و مطالعه انواع علوم بود (رجوع کنید به ابوحيان توحيدى، ص 73، 358) كه نه تنها معاصرانش، بلكه متأخران نيز به آن معترف بودند. توصيفات به كار رفته درباره وى چون مؤدِّب، فقيه، فاضل كامل، مصنف مطّلع، اديب فاضل، خداوند تاريخ و صاحباللغة منزلت علمى برجسته او را تأييد مىكند (رجوع کنید به ابننديم؛ ابونعيم اصفهانى، همانجاها؛ مجمل التواريخ و القصص، ص242؛ سمعانى؛ ياقوت حموى؛ خزرجى؛ سخاوى، همانجاها). ثعالبى (كتاب فقهاللغة، ص10) حتى او را همطراز بزرگانى چون صاحببن عبّاد (متوفى 385) و خوارزمى (متوفى نيمه دوم قرن چهارم) دانسته است. همچنين گفته شده است كه ابوعلى مندويه اصفهانى، طبيب مشهور، رساله فلسفى و چند رساله پزشكىاش را براى حمزه ارسال كرد (رجوع کنید به ابنابىاصيبعه، ص 460). با اين همه، او بدخواهانى نيز داشت كه به وى لقب بائع الهَذَيان داده بودند (رجوع کنید به قفطى، ج 1، ص 336) تا آنجا كه برخى مؤلفان متأخر را به اين گمان افكند كه وى سبك مغز و ناقص عقل بوده است (رجوع کنید به ياقوت حموى، همانجا).
حمزه به شعوبىگرى نيز متهم شده است (براى نمونه رجوع کنید به ثعالبى، كتاب فقهاللغة، ص 156؛ قفطى، ج 1، ص 335). روشن نيست كه اين اتهام در روزگار خود وى نيز مطرح بوده يا نه. به نظر مىرسد توجه فراوانش به زبان فارسى، آداب و رسوم و تاريخ ايرانيان سبب طرح چنين اتهامى بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). تمايل وى نيز به تشيع، بهرغم لحن جانبدارانهاش نسبت به علويان يا به كاربردن عباراتى چون والصلاة على نبيه محمد و آلهاجمعين (رجوع کنید به حمزهاصفهانى، تاريخ سنى ملوكالارض، ص9؛ آقابزرگ طهرانى، ج17، ص265) غيرمحتمل بوده و ذكر نامش در زمره مصنفان شيعه مذهب (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج 3، ص288، ج 17، ص 265) درست نمىنمايد (رجوع کنید به امين، ج 6، ص 240).
تاريخ وفات حمزه اصفهانى به درستى روشن نيست. سمعانى (همانجا)، قبل از 360 را تاريخ فوت وى ذكر كرده است. عبدالمجيد قطامش با استناد به اشارات موجود در تاريخ سنى ملوكالارض (رجوع کنید به ص 10، 143، 172)، وفات وى را در 351 دانسته است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، همان مقدمه، ص 9ـ10) كه صحيحتر به نظر مىرسد.
آثار متعددى را در شمار تأليفات حمزه اصفهانى برشمردهاند كه تعداد اندكى از آنها باقىمانده است. انواعالدعاء، الاوصاف، التشبيهات، التماثيل فى تباشيرالسرور، رُدودٌ على علماء اللغة و على رواةالشعر و الشعراء، ديوان ابىنواس، ديوان شعر ابىتمّام و شعراء اصفهان برخى از آثار حمزهاند (رجوع کنید به ابننديم، همانجا؛ ياقوت حموى، 1993، ج 3، ص 1220ـ1221، ج 5، ص 2314؛ حاجىخليفه؛ اسماعيل بغدادى، همانجاها) كه فقط نامشان را مىدانيم. اگرچه ردودٌ على علماء اللغة و على رواةالشعر و الشعراء در زمره تأليفات حمزه به شمار آمده، اما ياقوت حموى (1993، ج 2، ص 874) بر آن است كه حمزه فقط جمعآورى و تدوين آن را برعهده داشته است. درباره التماثيل فى تباشير السرور نيز چنين احتمالى وجود دارد، زيرا كتابى با همين عنوان منسوب به ابنمعتز (متوفى 296)، خليفه عباسى، در دست است كه حاوى اشعار بزمى است (رجوع کنید به ميتووخ، ص 33؛ قس حسينعلى محفوظ، 1963، ص 83 كه اين احتمال را رد كرده است).
برخى كتابهاى حمزه مفقود شدهاند، اما بخشهاى پراكندهاى از آنها باقى مانده است. از جمله: اصفهان و اخبارها، كتابى مشتمل بر تاريخ، جغرافيا و معرفى اعلام شهر اصفهان (رجوع کنید به ابننديم، همانجا؛ مافَرّوخى، ص 5، 7، 22؛ سمعانى، همانجا؛ قفطى، ج1، ص 336؛ سخاوى، همانجا)؛ اعيادالفرس(نويرى، ج1، ص185) و رسالة فىالاشعار السائرة فى النيروز و المهرجان (ابوريحان بيرونى، 1923، ص31، 52) كه بروكلمان (>ذيل<، ج 1، ص 222) آن را دو كتاب و يكى از محققان (رجوع کنید به سروشيار، ص 153) يك كتاب دانستهاند؛ رسائل (ابننديم، همانجا) كه گفته شده مجموعهاى شامل رسالات ادبى و لغوى بوده و دو كتاب الرسالةالمُعْرِبةُ عنشرف الإعراب (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه) و رسالة فى الاشعار السائرة فى النيروز و المهرجان، از رسالات همين مجموعه بودهاند (حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، همان مقدمه، ص 20)؛ و كتاب مضاحكالاشعار كه ثعالبى (ثمارالقلوب، ص 366ـ367) قطعاتى از آن را نقل كرده است.
آثار به جاىمانده حمزه اصفهانى عبارتاند از كتابهاى : التنبيه على حدوثالتصحيف، الامثال على افعل، الخصائص و الموازنة بينالعربية و الفارسية، (گردآورىِ) ديوان ابىنواس، الامثال الصادرة عن بيوتالشعر (عن ثبوتالشعر)، الفصولالمختارة من كتب جاحظ و تاريخ سنى ملوكالارض و الانبياء كه جز سه كتاب الفصولالمختارة، الامثالالصادرة، و الخصائص، بقيه منتشر شدهاند (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، همان مقدمه، ص 18ـ21). محققان، از وجود يك نسخه خطى از هر يك از دو كتاب الفصولالمختارة و الامثالالصادرة، بدون اشاره به محتواى آنها، ياد كردهاند (رجوع کنید به همانجا؛ بروكلمان، >ذيل<، ج 1، ص 221؛ نيز رجوع کنید به سزگين، ج 1، ص 337).
الخصائص و الموازنة بينالعربية و الفارسية (رجوع کنید به زيدان، ج 2، ص 315) كه آن را الموازنة بينالعربى و العجمى يا الموازنة بين العربية و العجمية نيز ناميدهاند (قفطى، ج 1، ص 335، ج 4، ص 22)، اثرى تحقيقى است درباره اسمهاى معرّب، اعماز اسم مكان، حيوانات و پرندگان، خوراك و پوشاك، عطريات، سلاحها، قبايل، جواهرات و غير آن (حسينعلى محفوظ،1963، ص89ـ90؛ همو، 1964، ص134ـ 138). اين كتاب كه براى عضدالدوله ديلمى (حك : 338ـ372) تأليف شده، به دليل تأكيد بر فارسى بودن بسيارى از اسمهاى عربى، از گذشته تاكنون يكى از دلايل اعتراض به حمزه اصفهانى بوده است (قفطى، همانجا؛ نيز رجوع کنید به زيدان، همانجا). از اين اثر، ابوريحان بيرونى (رجوع کنید به 1374ش، ص 107، 110ـ111، 126، و جاهاى ديگر)، ثعالبى (كتاب فقهاللغة، ص 110، 121، 156، و جاهاى ديگر)، ياقوت حموى (1965، ج3، ص158، 537، 629، ج4، ص66، 406، 446، و جاهاى ديگر) و سيوطى (المزهر، ج 1، ص 354) بهره بسيار بردهاند. دو نسخه به جاى مانده از اين اثر در كتابخانههاى مصر نگهدارى مىشوند (رجوع کنید به زيدان؛ بروكلمان، همانجاها؛ حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، همان مقدمه، ص18ـ 19؛ همو، 1388، مقدمه محمداسعدطلس، ص17ـ18).
الامثال على افعل، كه با نامهايى چون الدرّةالفاخرة، امثال حمزه، الامثال السائرةالجارية علىاَلْسِنة الفصحاء، و جز آن نيز ذكر شده است (رجوع کنید به ابننديم، همانجا؛ عسكرى، ج 1، ص 6؛ ابنمنظور، ج 14، ص 116؛ عبدالقادربن عمر بغدادى، ج 1، ص27؛ اسماعيلبغدادى، ج1، ص336؛ سزگين، ج1، ص336)، از مشهورترين كتابهاى امثال عربى است. اين كتاب شامل مقدمهاى طولانى و سىباب درباره امثال عربى بر وزن افعل، امثال مولَّدين (رجوع کنید به تعريب*) و حَضَريّين (شهرنشينان) و خرافات رايج مرتبط با امثال، همراه با تفاسير و حكاياتى درباره وجه تسميه آنها، شرح كلمات نامأنوس و ناآشنا (غريب) با استفاده از اقوال لغويان، اشاره به امثال هممعنى با آنها و استناد به شواهد قرآنى، حديثى و شعرى است (براى نمونه رجوع کنید به حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، ش 117، 120، 125). ضمن آنكه، حمزه به تناسب موضوع، از بحثهاى لغوى در مورد برخى واژگان، توضيح درباره مكان و زمان رواج امثال و نيز تعيين هويت عربى، اسلامى يا مولَّد بودن آنها غفلت نكرده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج 1، ش 23، 26، 52، 82، 115، 116، 227، 307). الامثال علىافعل كهنترين كتاب به جامانده درباره امثال بر وزن افعل است. بحثهاى مهم لغوى و ادبى، بخشبندى منظم، ترتيب الفبايى امثال (اگرچه نقايصى نيز دارد رجوع کنید به همان، ج 1، همان مقدمه، ص 35) و استفاده از مهمترين كتب امثال، لغت، ادب، تاريخ، اخبار و انساب، اين كتاب را يكى از مهمترين مراجع مؤلفان دورههاى بعد، نظير ابوهلال عسكرى (متوفى 395)، ابومنصور ثعالبى (متوفى 429)، ابوعبيد بكرى (متوفى 487)، ابوالفضل ميدانى (متوفى 518)، ابوالقاسم زمخشرى (متوفى 538)، ابنخلّكان (متوفى 681) و ابنمنظور (متوفى 711) كرد (همان مقدمه، ص 34ـ36، 39ـ40، 42ـ43). از اين كتاب، نسخ خطى متعددى برجامانده است؛ با اين ملاحظه كه يكى از اين نسخ به خطا، به زمخشرى منسوب شده است (رجوع کنید به همان، ص 45، 48ـ51؛ بروكلمان، >ذيل<، ج 1، ص 221ـ 222؛ حمزه اصفهانى، 1409، مقدمه فهمى سعد، ص 5). نخستينبار عبدالمجيد قَطامش، محقق مصرى، با اتكا به چهار نسخه اقدام به تصحيح و چاپ اين اثر با عنوان الدرةالفاخرة فى الامثال السائرة نمود (حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، همان مقدمه، ص 45ـ51). در 1367ش/ 1988 نيز، فهمى سعد براساس نسخه دارالكتب الوطنيه تونس و مقايسه آن با اثر چاپى قطامش، اقدام به چاپ جديدى از اين كتاب با عنوان سوائرالامثال على افعل نمود (همو، 1409، همانجا).
التنبيه على حدوث التصحيف، كه ابننديم (همانجا) آن را بهصورت التنبيه على حروفالمصحف و ياقوت حموى (1993، ج5، ص2247؛ همو، 1965، ج 2، ص 712، ج 3، ص 925) به صورت التصحيف، التصحيف و التحريف و نيز التنبيه ضبط كرده است، از مهمترين آثار لغوى به جامانده حمزه اصفهانى است. اين كتاب داراى مقدمهاى طولانى است در باب خط عربى و تعليل و تحليل نحوه وقوع تصحيف (رجوع کنید به تصحيف و تحريف*) در نگارش عربى. متن كتاب شامل هفت باب است، از جمله درباره تصحيف علما در شعر قدما، اشتقاق حروف و خطاهاى انجام گرفته در آن، تفاسير مختلف در خصوص ابيات دچار تصحيف، وجوداختلاف در قرائات قرآن، و تصحيف در نثر. حمزه در اين كتاب، با بيانى نقادانه و صريح، علت وقوع تصحيف در زبان عربى را ضعف اساسى اين زبان در خصوص چند حرف هم شكل (باء، تاء، ثاء، ياء و نون) و نحوه نقطهگذارى و اعجام (اعرابگذارى) دانسته (حمزه اصفهانى، 1388، همان مقدمه، ص 36ـ37) و ضمن برشمردن نمونههاى بسيارى از تصحيفات پديد آمده در لغات عربى، تصحيف را از دلايل بروز تعدد قرائات قرآن به شمار آورده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، 1388، ص 151ـ 159). در همين زمينه، هرچند وى طعنههاى گروهى از شعوبيان متعصب درباره لغت و شعر عربى را بيان كرده (رجوع کنید به همان، ص97ـ 111)، متقابلا از لغويان بزرگى چون خليلبن احمد (متوفى 170 يا 175) و ديگران نيز دفاع كردهاست (رجوع کنید به همان، ص124ـ129). جهتگيرى منتقدانه حمزه در اين كتاب، اگرچه دانشمندى چون اسحاقبن احمدبن ابونصر بخارى (متوفى 405) را به نگارش ردّيهاىبر اينكتاب واداشت (سيوطى، بغيةالوعاة، ج1،ص438)، اما ملاحظات دقيق حمزه كه حاصل احاطه او به زبان عربى است و نيز رعايت انصاف در مواجهه با آراى لغويان، سبب شد كه او را در زمره اصلاحگران خط عربى نيز قرار دهند (حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، همان مقدمه، ص 28). از اين كتاب، چند نسخه به جامانده است (رجوع کنید به بروكلمان، >ذيل<، ج 1، ص 222؛ مراد و سواس، ج 1، ص 138ـ139؛ استادى، ص 92؛ نيز رجوع کنید به سزگين، ج 1، ص 337). نخستينبار، محمدحسن آلياسين در 1346ش/ 1967، اين كتاب را براساس نسخه مدرسه مروى تهران، در بغداد چاپ كرد (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، 1387، مقدمه محمدحسن آلياسين، ص 17). يك سال بعد (1347ش/ 1968)، محمد اسعد طلس اين كتاب را براساس نسخه كتابخانه ظاهريه دمشق، با تصحيحات و تعليقاتى به چاپ رساند (رجوع کنید به همو، 1388، همان مقدمه، ص 20ـ23).
ديوان ابىنُواس ديگر اثر به جاى مانده حمزه اصفهانى است كه آن را به نام عمادالدوله علىبن بويه (حك 320:ـ338) تأليف كرد. در واقع مسافرت او به بغداد در 323، با هدف تدوين اين كتاب صورت گرفت (ميتووخ، ص 29؛ نيز رجوع کنید به عبدالقادربن عمر بغدادى، ج 1، ص 348). در اين سفر، از كسانى چون ابنانبارى، اخفش صغير، ابنعلاف، مهلهلبن مُزَرّع و برخى از افراد خاندان نوبختى (رجوع کنید به اقبال آشتيانى، ص 17ـ18، 20، 22ـ23، 245) به عنوان مراجع مورد اعتماد درباره ابونواس، اطلاعات كافى و وافى كسب كرد (حمزه اصفهانى، 1966، همان مقدمه، ص 12ـ13). در اين ميان، مهلهلبن مزرّع، اديب و شاعر معروف، در پاسخ به اشتياق فراوان حمزه به اين كار، نه تنها آن قسمت از اشعار ابونواس را كه در اختيار داشت به وى داد، بلكه رسالهاى نيز درباره سرقتهاى ادبى ابونواس تأليف كرد و به حمزه سپرد (ميتووخ، ص 31). محتواى كتاب حمزه شامل شرحى از زندگى ابونواس و همه اشعار او اعم از قصايد، ارجوزهها و مقطعات است، ضمن آنكه از اشعارى كه ابونواس اقتباس كرده و اشعارى كه ديگران از او اقتباس كردهاند نيز ياد كرده است (همان، ص 36؛ الموسوعةالعربية، ذيل مادّه). ويژگى اصلى اين مجموعه، تفسير و تحليلهاى حمزه است در خصوص اصطلاحات و مثلهاى فارسىِ به كار رفته در اشعار ابونواس و نيز كلماتى كه اين شاعر از فارسى به عربى برگردانده است (ميتووخ، همانجا). از ديوان ابىنواس به روايت حمزه اصفهانى، نسخ خطى متعددى موجود است (رجوع کنید به ابونواس، ج1، ص ك ـ ن؛ حمزه اصفهانى، 1388، همان مقدمه، ص 18ـ19؛ بروكلمان، همانجا). در 1316/ 1898، اسكندر آصاف، براساس نسخه قاهره، اين ديوان را چاپ كرد كه چندى بعد در 1322/1904 تجديد چاپ شد. نقايص اين چاپ، اوالت واگنر (مستشرق آلمانى) را بر آن داشت تا در 1337ش/ 1958 به تصحيح انتقادى و چاپ ديوان ابىنواس بپردازد (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، 1966، همانجا).
تاريخ سنى ملوكالارض و الانبياء كه نام اصلى آن تواريخ كبارالامم بوده (رجوع کنید به ابوريحان بيرونى، 1923، ص 105؛ خزرجى، ج 1، ص 31، 35؛ نيز رجوع کنید به سالارى شادى، ص 22ـ23) و با نامهاى ديگرى چون تاريخ كبارالبشر و كتاب الامم نيز ذكر شده است (رجوع کنید به حاجىخليفه، ج 1، ستون 301؛ اسماعيل بغدادى، ج 1، ص 336)، تنها كتاب تاريخى به جامانده از حمزه اصفهانى است كه در آن، در ده باب به ذكر سال حكومت پادشاهان و حكام ايران، روم، يونان، قبط، اسرائيل، لخم، غسّان، حمير، كنده و قريش، و پيامبران معاصر با برخى از اين فرمانروايان پرداخته است. وى هنگام ذكر تاريخ قريش، از تاريخ مَعَدّيان (اجداد پيامبر صلىاللّهعليهوآلهوسلم) آغاز كرده و آن را تا دوران اسلام و سپس عصر خلفا تا 350 ادامه داده است، ضمن آنكه از توجه به حكومتهاى ايرانى معاصر عصر خلفا نيز غفلت نكرده است. محور اصلى اين كتاب تعيين سنوات صحيح حكومت حكام و پادشاهان با كمك محاسبات نجومى است و از اينرو بيش از آنكه رويكردى تاريخى داشته باشد، تقويمى است حاوى برخى تفاصيل تاريخى و اجتماعى. با اين حال، دقت به كار رفته در آن توأم با روش علمى نگارش كتاب، اهميت آن را تا حد يك اثر معتبر تاريخى ارتقا داده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). چند نسخه خطى كامل و ناقص از اين كتاب موجود است (رجوع کنید به بروكلمان، >ذيل<، ج 1، ص 221). نخستينبار در 1260/ 1844، گوتوالت متن عربى كتاب و در 1264/ 1848 ترجمه لاتينى آن را در لايپزيگ منتشر كرد. در 1283/1866، مولوى كبيرالدين اين كتاب را با عنوان تاريخ ملوكالارض در كلكته به چاپ رساند. در 1311ش/1932، داود پوته ترجمه انگليسى آن را در بمبئى منتشر كرد. نخستينبار، در 1346ش جعفر شعار اين كتاب را به فارسى ترجمه كرد كه با عنوان تاريخ پيامبران و پادشاهان انتشار يافت (رجوع کنید به زيدان، ج 2، ص 315؛ بروكلمان، همانجا؛ حمزهاصفهانى، 1388، همان مقدمه، ص14).
حمزه اصفهانى به گواهى عناوين آثار مفقود و مجموعه آثار موجودش، پيش و بيش از آنكه مورخ باشد، اديب و لغتشناسى مبرِّز بود. در دوران حياتش، عبدانبن عبدالرحمان اصفهانى در قصيدهاى، مقام علمى و ادبى او را ستوده و مهلهلبن مزرّع با همين ديدگاه او را ستايش كرده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، همان مقدمه، ص 23). مؤلفان پس از وى نيز غالبآ او را مؤدب، اديب و لغوى معرفى كرده و از اين دسته از آثار او بسيار بهره بردهاند؛ اما مكانت ادبى حمزه در ادوار اخير، غالباً تحتالشعاع تاريخنگارى او قرار گرفته است؛ شايد به آن علت كه نخستين پژوهشهاى علمى جديد در آثار وى، از كتاب تاريخ سنى ملوكالارض و الانبياء آغاز شد (ميتووخ، ص 29؛ بروكلمان، همانجا) و چه بسا محققان اروپايى پيشگام در اين پژوهش، از آثار ديگر وى اطلاع دقيقى نداشتهاند. تنها از اواخر قرن چهاردهم/ نيمه قرن بيستم بود كه ديگر آثار حمزه مورد توجه قرار گرفت و برخى از آنها منتشر شد و مطالعات انجام گرفته بر روى آنها، روششناسى آثار ادبى و لغوىِ وى را ميسر ساخت. براساس همين آثار، تسلط فراوان حمزه بر مباحث ادبى و لغوى و تأثيرپذيرى شايان توجه اديبان و لغويان قرون بعد، از وى آشكار شد. به نوشته قطامش كتابهايى چون التنبيه و الخصائص حاوى مطالبى است كه پيش از وى كسى بدانها نپرداخته و از اينرو از مصادر مورد مراجعه دانشمندان بوده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، همان مقدمه، ص 18).
جايگاه والاى ادبى حمزه، به معناى نفى ارزش تاريخنگارى او نيست. اگرچه جز كتاب موجز تاريخ سنى ملوكالارض، اثر تاريخى ديگرى از وى باقى نمانده، اما تتبعات دقيق و روشمند موجود در اين اثر، همراه با توصيفات به جامانده از كتاب مفقود اصفهان و اخبارها، حاكى از جايگاه او به عنوان مورخى مطرح است؛ بهويژه از آنرو كه نگرش تاريخى حمزه، برخلاف غالب مورخان آن دوره، نگرشى نقادانه و علمى است. او در مقدمه كتاب (ص10)، از آميخته بودن داستانهاى رؤيايى و باطل با تاريخ و قصدش براى رفع تحريفات تاريخى سخن گفته است. در واقع، بهرغم آنكه وى دنبالهرو تاريخنگارى سنّتى ايران كه برگرفته از ادبيات عرب بود (باسورث، ص 227)، دانسته شده است، تاريخنگارى او تفاوتهاى آشكارى با آثار برخى از مورخان آن روز دارد، از جمله كاربردى بودن تاريخ از نگاه او به لحاظ ارتباطات ميان رشتهاى و نيز نگرش علمى به تاريخ. توجه فراوان به تقويم، استنتاج سنوات صحيح تاريخ اقوام و ملل از طريق محاسبات نجومى و بهرهگيرى از اطلاعات منجمان، توجه خاص به ميراث مكتوب به جامانده در آثار باستانى (رجوع کنید به حمزهاصفهانى، تاريخ سنى ملوك الارض، ص 146، 149ـ 151) و اظهار ترديد جدّى در روايات مربوط به آفرينش (همان، ص 10) از برجستهترين ويژگيهاى علمى اثر اوست. نگاه تاريخى او جهانشمول است، به اين ترتيب كه وى به سرگذشت تاريخى ساير اقوام و ملل نيز توجه نشان مىداد و حتى از پژوهشهاى ميدانى و مراجعه به صاحبنظران و دانشمندان غيرمسلمان، كه گهگاه در قالب مسافرتهاى طولانى صورت مىگرفت (رجوع کنید به همان، ص 63، 76)، ابايى نداشت. از اينرو، شايد بتوان او را از تخصصگرايان روزگارش به شمار آورد.
ويژگى ديگر تاريخ او تعدد و تنوع منابعى است كه از آنها سود جسته است. منابع مكتوب و مراجع شفاهى كه وى با اسم و رسم به معرفى و نقل مطلب از آنها پرداخته، دقت نظر و تلاش وى براى عرضه اطلاعات صحيحتر از منابع موثقتر را نشان مىدهد (رجوع کنید به سالارى شادى، ص 24ـ25). نگاه نقادانه او تاريخ را از شكلى صرفاً روايى خارج كرده است و ازاينرو بهرغم آنكه وى به نوعى با طبرى مقايسه شده (رجوع کنید به دولتشاه سمرقندى، ص 521)، برخلاف طبرى نه تنها از قضاوت درباره وقايع ابايى نداشته بلكه به اين امر اصرار نيز ورزيده است. بر اين اساس، وى هنگام رد يا قبول يك رأى، دليل يا دلايل خود را عرضه كرده و چنانچه قادر به داورى قطعى نبوده، با عبارت «اللّه اعلم» ترديد خود را نشان داده است (براى نمونه رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاريخ سنى ملوكالارض، ص 46ـ48). گاه حتى به نظر مىرسد كه درصدد القاى اين ترديدها به خواننده است تا بلكه وى را از پذيرش بىچون و چراى هر نقلى بازدارد (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص 14، 56، 109ـ111). تاريخ سنى ملوك الارض اگرچه به دليل فقدان شرح و بسط وقايع سياسى قابل مراجعه بسيار نيست، به لحاظ ثبت سنوات حكومت حكام، تاريخ ايران و عرب قبل از اسلام، ذكر دستاوردهاى تمدنى، برخى حوادث طبيعى و آشوبهاى اجتماعى، كه گاه در فصولى جداگانه به آنها پرداخته، حائز اهميت است. با اين حال اين نقطه قوت، به سبب عدم تمايل حمزه به طولانى شدن تاريخش (رجوع کنید به همان، ص 159)، چنان كمدامنه است كه جز اداى وظيفهاى علمى نمىنمايد و خواننده را همچنان تشنه برجاى مىگذارد.
تاريخنگارى حمزه از منظرى ديگر نيز قابل تعمق است و آن تمايلات ايراندوستانه اوست. ايراندوستى در آثار ديگر او نيز ديده مىشود و موجب انتساب وى به شعوبىگرى شده كه از آن به تعصب قومى (همو، 1388، همان مقدمه، ص 17)، تعصب زبانى (قفطى، ج 1، ص 336) و نظاير آن تعبير كردهاند. توجه خاص وى به آثار فرهنگى و تمدنى ايران و تمايل به برجسته كردن آنها، نظير اختصاص دادن مفصّلترين بخش تاريخ خود به پادشاهان ايرانى، ذكر دستاوردهاى تمدنى صرفآ ايرانى، تأكيد بر نابودى و انتقال ميراث علمى ايران از سوى يونانيان و تقبيح آن، توجه به آثار باستانى ايران و مقايسه آنها با اهرام مصر، همگى مبيّن تمايلات ايراندوستانه اوست (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاريخ سنى ملوكالارض، ص 12، 24ـ25، 31ـ55، 149ـ151). تأليف دو كتاب اعياد الفرس و رسالة فىالاشعار السائرة فى النيروز و المهرجان را نيز بايد در جهت همان تمايلات ارزيابى كرد. اين تمايلات در كتاب الخصائص و الموازنة (كه در آن بسيارى از نامهاى عربى را داراى اصلى فارسى دانسته)، به حيطه دفاع از زبان فارسى كشيده شده، هر چند كه از افراط نيز در امان نمانده است (قس همان، ص 33، 38). با اين همه، تجلى حس قوميتگرايى او با عقايد شعوبيان متفاوت و فاقد شائبههاى تفاخر نژادى است (ميتووخ، ص 39ـ40؛ بروكلمان، >ذيل<، ج 1، ص 221؛ حمزه اصفهانى، 1966، ج 1، مقدمه عبدالمجيد قطامش، ص 27ـ32). تتبعات وى در ادبيات عرب ــكه بخش اعظم آثار او را تشكيل مىدهدــ و نيز ترجيح دادن روش عربها در مقايسه ميان اعراب و ايرانيان در برخى امور (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاريخ سنى ملوكالارض، ص 25)، شعوبى بودن وى را به معناى شناخته شدهاش مورد ترديد قرار مىدهد. اين محرز است كه دغدغه اصلى او دفاع از تمدن ايران و احياى زبان و آداب و تاريخ آن بوده و او به عنوان فردى متتبع و آگاه به سير تاريخ ايران، از نابودى بسيارى از ميراث تمدنى ايران يا ثبت آنها به نام ديگران (رجوع کنید به همان، ص 24ـ25، 40) متأثر مىشده است. اين تأثر حتى اگر در مورد اعراب نيز بوده باشد، به دليل پيوند مذهبى حمزه با آنان و نيز حاكميت سياسى اعراب مسلمان بر ايران آن روز، چندان مجال بروز نيافته و نمىتوان درباره آن اظهار نظر قطعى كرد. مورد اخير، بهويژه از منظر جهتگيريهاى سياسى او، قابل لمستر است. دشمنى آشكار او با بنىاميه و شرح فجايع و مظالمشان، حتى اگر بنابر مصلحت سياسى عباسيان نوشته شده باشد، شايد بىارتباط با علقههاى مذهبى او نباشد. دو فصل انتهايى تاريخ او به اين دليل به ذكر امراى خراسان و طبرستان اختصاص يافته كه به زعم وى، عامل اصلى سقوط امويان، ايرانيانِ مسلمان بودند (همان، ص 160ـ161). در واقع، او آشكارا از پيوند ميان ايران و اسلام دفاع كرده و از آن به مثابه مايه مباهاتى براى ايرانيان سخن گفته است.
منابع: (1) آقابزرگ طهرانى؛ (2) ابنابىاصيبعه، عيونالأنباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بيروت ( 1965)؛ (3) ابنمنظور؛ (4) ابننديم (تهران)؛ (5) علىبن محمد ابوحيان توحيدى، اخلاق الوزيرين، چاپ محمدبن تاويت طنجى، دمشق 1385/1965؛ (6) ابوريحان بيرونى، الآثار الباقية عن القرون الخالية، چاپ ادوارد زاخاو، لايپزيگ 1923؛ (7) همو، الجماهر فى الجواهر، چاپ يوسف الهادى، تهران 1374ش؛ (8) احمدبن عبداللّه ابونعيم اصفهانى، كتاب ذكر اخبار اصبهان، چاپ سون ددرينگ، ليدن 1931ـ1934، چاپ افست تهران (بىتا.)؛ (9) حسنبن هانى ابونواس، ديوان، چاپ اوالت واگنر، ج 1، قاهره 1378/1958؛ (10) رضا استادى، فهرست نسخههاى خطى كتابخانه مدرسه مروى طهران، قم 1371ش؛ (11) عباس اقبال آشتيانى، خاندان نوبختى، تهران 1357ش؛ (12) امين؛ (13) اسماعيل بغدادى، هديةالعارفين، ج 1، در حاجىخليفه، ج 5؛ (14) عبدالقادربن عمر بغدادى، خزانة الادب و لبلباب لسانالعرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، ج 1، قاهره 1979؛ (15) عبدالملكبن محمد ثعالبى، ثمارالقلوب فى المضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ( 1985)؛ (16) همو، كتاب فقهاللغة و سرالعربية، بيروت: دارالكتب العلمية، (بىتا.)؛ (17) حاجىخليفه؛ (18) حسينعلى محفوظ، «آراء حمزةبن الحسن الاصفهانى فى اللّغة و التاريخ و البلدان»، سومر، سال20، ش 1 و 2 (1964)؛ (19) همو، «حمزةبن الحسن الاصفهانى: سيرته و آثاره و آراؤه فىاللغة و التاريخ و البلدان»، همان، سال 19، ش 1 و 2 (1963)؛ (20) حمزةبن حسن حمزه اصفهانى، تاريخ سنى ملوك الارض و الانبياء عليهمالصلوة والسلام، بيروت: دارمكتبة الحياة، (بىتا.)؛ (21) همو، التنبيه على حدوث التصحيف، چاپ محمدحسن آلياسين، بغداد 1387/1967؛ (22) همو، الدرة الفاخرة فى الامثال السائرة، ج 1، چاپ عبدالمجيد قطامش، قاهره ?( 1966)؛ (23) همو، سوائر الامثال على افعل، چاپ فهمى سعد، بيروت 1409/1988؛ (24) همو، كتاب التنبيه على حدوث التصحيف، چاپ محمد اسعد طلس، دمشق 1388/1968؛ (25) علىبن حسن خزرجى، العقود اللؤلؤيّة فى تاريخ الدولة الرسولية، ج 1، چاپ محمد بسيونىعسل، صنعا 1403/1983؛ (26) دولتشاه سمرقندى، تذكرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، ليدن 1319/1901، چاپ افست تهران 1382ش؛ (27) جرجى زيدان، كتاب تاريخ آداب اللغة العربية، مصر 1911ـ1914؛ (28) على سالارى شادى، «حمزه اصفهانى و سنى ملوك الارض و الانبياء»، كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، سال 2، ش 2 (آذر 1377)؛ (29) محمدبن عبدالرحمان سخاوى، الأعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ، چاپ فرانتس روزنتال، بغداد 1382/1963؛ (30) جمشيد سروشيار، «آويزهها»، فصلنامه هستى، سال 2، ش 5 (بهار 1373)؛ (31) سمعانى؛ (32) عبدالرحمانبن ابىبكر سيوطى، بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره 1384؛ (33) همو، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، چاپ محمد احمد جادمولى، علىمحمد بجاوى، و محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره (بىتا.)؛ (34) خليلبن ايبك صفدى، الغيث المسجم فى شرح لاميّة العجم، بيروت 1411/1990؛ (35) حسنبن عبداللّه عسكرى، كتاب جمهرة الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم و عبدالمجيد قطامش، بيروت ?(1384/ 1964)؛ (36) علىبن يوسف قفطى، اِنباهالرواة على اَنباه النحاة، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم، ج 1، قاهره 1369/1950؛ (37) حسنبن محمد قمى، كتاب تاريخ قم، ترجمه حسنبن على قمى، چاپ جلالالدين طهرانى، تهران 1361ش؛ (38) مُفَضَّلبن سعد مافَرّوخى، كتاب محاسن اصفهان، چاپ جلالالدين حسينى طهرانى، تهران 1312ش؛ (39) مجملالتواريخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: كلاله خاور، 1318ش؛ (40) رياض عبدالحميد مراد و ياسين محمد سواس، فهرس مخطوطات دارالكتب الظاهرية: قسمالادب، دمشق 1402ـ1403/ 1982ـ1983؛ (41) الموسوعة العربية، دمشق: هيئة الموسوعة العربية، 1998ـ، ذيل «حمزة الاصفهانى» (از مظهر شهاب)؛ (42) اويگن ميتووخ، «حمزه اصفهانى»، روزگار نو، جلد2، ش 1 (تابستان 1942)؛ (43) احمدبن عبدالوهاب نويرى، نهايةالارب فى فنون الادب، قاهره ( 1923)ـ1990؛ (44) ياقوت حموى، كتاب معجمالبلدان، چاپ فرديناند ووستنفلد، لايپزيگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965؛ (45) همو، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بيروت 1993؛
(46) Clifford Edmund Bosworth, "The Persian contribution to Islamic historiography in the pre-Mongol period", in The Persian presence in the Islamic world, ed. Richard G. Hovannisian and Georges Sabagh, Cambridge: Cambridge University, 1998; (47) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942; (48) EI2, s.v. "Hamza al-Isfahani" (by F. Rosenthal); (49) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .