responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6542

 

حمزه آذرك ، حمزه آذرك، شهرت ابوخُزَيْمه حمزة‌ بن عبداللّه، از رهبران خوارج* در سيستان و خراسان، در دوره خلافت عباسيان نخستين.

تاريخ و محل تولد حمزه كاملا روشن نيست و از ابتداى زندگى او اطلاعى وجود ندارد. نام او به شكلهاى گوناگون ضبط شده است (رجوع کنید به صديقى، ص 74؛ آمورتى، ص 511). نويسنده تاريخ سيستان (ص 156) نسب حمزه را به زوطهماسب، پهلوان داستانى ايران، رسانده است. على‌بن زيد بيهقى (ص 464) نيز اصالت خانوادگى او را تأييد كرده و نوشته‌است كه پدر حمزه دهقان بود. اين‌گونه نسب‌رسانيها در سيستان و نواحى شرقى ايران، در سده‌هاى نخستين اسلامى، در ميان كسانى كه داعيه حكومت داشتند، معمول بود. زادگاه حمزه احتمالا رَوِن وَجول نام داشته كه بايد جايى در مشرق بُست به سوى رُخّج (قس تاريخ سيستان، ص 24؛ رُخَد، نيز رجوع کنید به پانويس 2) بوده باشد (باسورث، ص 91). درباره اين محل چيزى دانسته نيست. با اينكه در تاريخ سيستان، شش‌بار از اين ناحيه ياد شده (رجوع کنید به ص 15، 140، 156، 375، 378، 391)، اما گويا هيچ‌يك از جغرافيانويسان اسلامى از آن ياد نكرده‌اند. جورجو اسكارچا در مورد اين مكان پژوهش فراوان كرده‌است (رجوع کنید به باسورث، همانجا).

نام پدر حمزه را به تفاوت اترك (رجوع کنید به طبرى، ج 8، ص 261؛ ابن‌اثير، ج 6، ص 147)، آذرك (بيهقى، ص 74)، اكرك (بغدادى، ص 66)، أدرك (جاحظ، كتاب 2، جزء4، ص 25؛ مسعودى، ج 5، ص 8؛ شهرستانى، ج 1، ص 129)، ابرك (تتوى و همكاران، ج 2، ص 1389) و اَدْرد (نشوان‌بن سعيد حميرى، ص 171) نوشته‌اند و در بعضى منابع، او حمزه خارجى خوانده شده است (رجوع کنید به يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 456؛
منهاج سراج، ج 1، ص 192). آذرك، اترك و ادرك همه از يك ريشه و به معناى آتش‌اند (همانجاها؛
نيز رجوع کنید به اس، ج 2، ص 585، پانويس 4). بنابراين، پدر حمزه كه در تاريخ سيستان (ص 156) از او با نام عبداللّه ياد شده، ابتدا آيين زردشتى داشته يا حتى از سرسپردگان ايزد زون بوده است و پس از اينكه اسلام آورده، نام عبداللّه را براى خود برگزيده است (باسورث، ص 92). نويسنده تاريخ سيستان، به سبب ميهن‌دوستى و همدلى آشكارش با آرمان حمزه، به نام و سابقه زردشتى پدر حمزه اشاره‌اى نكرده (باسورث، همانجا) و برخلاف بيهقى كه دشمن حمزه است (رجوع کنید به ص 464)، از او بيزارى نجسته است.

درباره تاريخِ آغاز فعاليتهاى حمزه، اختلاف‌نظر وجود دارد. طبرى (ج 8، ص 261) آغاز قيام را در خراسان، ضمن رويدادهاى سال 179 (عهد ولايت منصوربن يزيد در خراسان) دانسته و بغدادى (همانجا) و گرديزى (ص 289) نيز همين تاريخ را ذكر كرده‌اند. ابن‌اثير با اندكى تفصيل آن را در رويدادهاى سال 180 آورده (رجوع کنید به ج 6، ص 150ـ151) و مؤلف تاريخ سيستان (ص 156) قيام حمزه را در 181 ذكر كرده است. در سال 180 هارون‌الرشيد، منصوربن يزيد را از حكومت خراسان عزل كرد و على‌بن عيسى‌بن ماهان* را عامل خراسان گرداند. در روزگار على‌بن عيسى، حمزه تا پوشنگ رفت (گرديزى، ص 290؛
ابن‌اثير، ج 6، ص 150).

به روايت شهرستانى (ج 1، ص 130)، حمزه از ياران حُصين يا حضين‌بن رَقّاد اَوْقى بود كه چند دهه پيش از او قيام كرده و در سال 140 كشته شده بود. با توجه به اينكه، حمزه 73 سال بعد از قتل حضين‌بن رَقّاد، يعنى تا 213 مى‌زيسته، بعيد به نظر مى‌رسد كه وى از همراهان حضين‌بن رَقّاد بوده باشد. احتمالا منظور شهرستانى، حضين خارجى است كه در سال 175 در سيستان قيام كرد (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 153، 156). حمزه پس از كشتن عامل سيستان شهرت يافت و از سيستان گريخت و به حج رفت (همان، ص 156). پس از بازگشت به سيستان، دريافت كه شورشى به رهبرى خَلَف خارجى، پيشواى فرقه خلفيّه*، درگرفته و دامنه آن رو به گسترش است. وى نيز حدود پنج‌هزار هوادار خارجى از جمله هواداران خلف و نيز حامى احتمالى او، مولى حضين، را گردآورد و در بسكر (بسكو، لشكر؛
تاريخ سيستان، ص 140، پانويس 6) شورش نمود (همان، ص 156؛
باسورث، همانجا).

بغدادى گزارش نسبتاً مفصّل‌ترى درباره زندگى حمزه به دست داده است. بيشتر مطالب او در منابع ديگر يافت نمى‌شود؛
اما متأسفانه اين مطالب تاريخ روشن و قطعى ندارند. بنابه گزارش بغدادى (ص 66)، حمزه ابتدا به جنگ بَيْهَسِيه*، فرقه‌اى از خوارج، رفت و بسيارى از آنان را كشت و از سوى پيروانش به اميرالمؤمنين ملقب شد (نيز رجوع کنید به ضنّاوى، ج 2، ص 314، 321). در ادامه نبرد با رقيبان، حمزه گروهى از سپاهيان خود را براى نبرد با فرقه خازميه در فَرجِرد (از شهرهاى هرات) فرستاد و بسيارى از آنان را نابود كرد. درگيريهايى نيز با خوارج ثعلبى، در يكى از روستاهاى نيشابور داشت كه تاريخِ آنها ذكر نشده است (بغدادى، ص 67). ظاهراً، نخستين هجوم نظامى حمزه در خارج از سيستان، لشكركشى وى در سال 179 به قهستان بود. قهستانيان هر چه حمزه خواست به او دادند و او بازگشت (رجوع کنید به گرديزى، ص 289)، اما نخستين عمليات گسترده حمزه برضد حكام دست‌نشانده خليفه، در شوال 182 صورت گرفت. على‌بن عيسى‌بن ماهان، فرزند خود عيسى را در رأس سپاهى به جنگ حمزه گسيل داشت. نيروهاى حمزه بسيارى از سپاهيان عيسى را كشتند. عيسى به خراسان گريخت و حَفْص‌بن عمربن تَرْكه (والى سيستان) نيز پنهان شد. در نتيجه، سيستان و اطراف آن به دست نيروهاى حمزه افتاد. حمزه از همه سيستانيان خواست كه ديگر خراج و مال به سلطان ندهند و از آن روز به بعد ديگر از سيستان به بغداد دخلى نرسيد (تاريخ سيستان، ص 156ـ158).

پيروزى حمزه و اقدامات او اشراف و بزرگان سيستان را كه منافعشان باخلافت عباسى همسو بود، به وحشت انداخت و از حاكم خراسان خواستند حاكم جديدى برگزيند. على‌بن عيسى، سيف‌بن عثمان طارابى را براى نماز و جنگ و حضين‌بن محمد قوسى را براى خراج سيستان برگزيد و آنان در محرّم 186 به سيستان رفتند. حمزه در خلال سالهاى 186 تا 190، يورشهاى مكررى به خراسان و سيستان نمود. در 188، پس از نبردهايش در نيشابور با سپاهيان على‌بن عيسى، به سيستان بازگشت و بعضى از عُمّال آنجا را كشت (رجوع کنید به همان، ص 158ـ160).

در منابع ديگر، برخلاف تاريخ سيستان، از درگيريها و رفتار خشونت‌آميز حمزه با مردم خراسان صحبت شده است. وى در خلال يكى از يورشهايش به خراسان، به هرات روى آورد ولى با مقاومت عمروبن يزيد اَزْدى حاكم آنجا روبه‌رو شد. مردم شهر دروازه‌ها را بستند و از ورود حمزه به شهر جلوگيرى نمودند. حمزه در بيرون شهر، به آزار مردم پرداخت و بسيارى از آنان را كشت (بغدادى، همانجا). پس از قتل ازدى، على‌بن عيسى فرزند خود حسين را به فرماندهى ده هزار جنگجو براى نبرد با حمزه برگزيد، اما چون حسين از درگيرى با حمزه اجتناب مى‌نمود، على‌بن عيسى او را عزل و پسر ديگرش عيسى را فرستاد. در نبردى كه در اطراف بادغيس رخ داد، عيسى شكست خورد. على‌بن عيسى دوباره او را براى نبرد با حمزه به نيشابور (ابن‌اثير، ج 6، ص 151: باخَرْز) فرستاد. اين‌بار، عيسى ضرباتى به سپاه حمزه وارد كرد (گرديزى، ص 290). به نوشته بغدادى (همانجا)، گذشته از پيروان حمزه، شصت تن از سران لشكرش نيز كشته شدند و او ناچار عقب‌نشينى كرد و به سيستان بازگشت، اما مردم زَرَنج وى را به شهر راه ندادند. حمزه براى ورود سپاهيانش به شهر، دستور داد كه رنگ لباسشان را به سياه كه شعار عباسيان بود تغيير دهند، ولى چون حيله حمزه برملا شد، در خارج شهر به راهزنى پرداختند. بعد از شكست حمزه از نيروهاى عيسى‌بن على و ناكامى در ورود به زرنج، حمزه با باقيمانده سپاه خود، كه گرديزى (همانجا) به اغراق شمار آنان را چهل‌هزارتن و ابن‌اثير (همانجا) تنها چهل تن ذكر كرده است، به قُهستان رفت. به نوشته گرديزى و ابن‌اثير، على‌بن عيسى چندتن از سران لشكر خود را به اوق و جُوَين، از دهات سيستان، فرستاد. آنان خوارج قَعَده (بازنشسته از جنگ) و روستاييانى را كه به حمزه كمك كرده بودند (حدود سى هزار تن)، قتل عام كردند. سپس، عبداللّه‌بن عباس نسَفى، حاكم جديد سيستان، حدود سه ميليون درهم مال و خراج از مردم گرفت و به خراسان فرستاد (تاريخ سيستان، ص 159؛
گرديزى، ص 291؛
ابن‌اثير، همانجا). حمزه پس از درگيريهاى متعدد با سپاهيان عيسى‌بن على، به ويژه طاهربن حسين حاكم پوشنگ، در سال 190 به سيستان بازگشت و قدرت او بيشتر شد (گرديزى، همانجا : ابن‌اثير، همانجا: رويداد 180).

وحشت از گسترش نفوذ حمزه، على‌بن عيسى را واداشت تا نامه‌اى براى هارون‌الرشيد بفرستد. در پى وصول اين نامه، هارون‌الرشيد تصميم گرفت خود به جنگ حمزه برود، اما خبر حمله سپاه روم به سرزمينهاى اسلامى، او را مجبور كرد از رى به بغداد بازگردد (تاريخ سيستان، ص 160). البته آنچه در تاريخ سيستان آمده با منابع ديگر متفاوت است، به طورى كه براى مثال ابن‌اثير (ج 6، ص 207) تاريخ اين رويداد را 192 نوشته و از بازگشت هارون‌الرشيد از رى به سرحدات روم هم سخنى نگفته است.

در سال 191، هارون به علت ناكامى على‌بن عيسى در نبرد با حمزه، او را پس از يازده سال از حكومت خراسان بركنار و هَرْثَمة‌بن اَعْيَن* را به جاى او منصوب كرد. براى مقابله با قيام رافع‌بن ليث* در اين سال (191)، هرثمه بيشترين نيروهاى خود را اعزام كرد. اين امر سبب شد تا خوارج با فراغ بال بيشترى به فعاليتهاى خود بپردازند. بعضى منابع تصريح كرده‌اند كه در اين زمان عاملان خليفه از هرات و سيستان به سوى حمزه آمدند (گرديزى، ص 292؛
ابن‌اثير، ج 6، ص 209؛
قس تاريخ سيستان، ص 160ـ161). نابسامانى اوضاع در سرزمينهاى شرقى خلافت موجب شد كه هارون شخصآ فرماندهى سپاهيانش را براى سركوبى حمزه و رافع‌بن ليث برعهده گيرد. در بيشتر منابع، سبب حركت هارون به ايران سركوبى قيام رافع‌بن ليث دانسته شده است (براى نمونه رجوع کنید به دينورى، ص 391؛
طبرى، ج 8، ص 338؛
جَهْشيارى، ص 266؛
نرشخى، ص 104ـ105).

هارون پس از فرونشاندن قيام خراسان و ماوراءالنهر و سيستان، در گرگان توقف كرد و در صفر 193، نامه‌اى به حمزه نوشت. در تاريخ سيستان (ص 162ـ168)، متن اين نامه و نيز پاسخ حمزه به هارون ذكر شده، ولى در هيچ منبع ديگرى به اين مكاتبات اشاره نشده است (قس بغدادى، همانجا، كه به خطا، به جاى هارون از مأمون ياد كرده است). هارون در نامه‌اش كه دبيرش، اسماعيل‌بن صُبَيح حَرّانى (رجوع کنید به سوردل، ص 185ـ 186)، آن را نوشت، حمزه را به اطاعت از كتاب خدا و سنّت پيامبر و پرهيز از سركشى دعوت كرد. او ضمن يادآورى نبردهايى كه بين عمالش و حمزه در شهرهاى خراسان، سيستان، فارس و كرمان روى داده بود، عزم خود را مبنى بر فراموش كردن گذشته اعلام داشت و تعهد كرد كه هر چه غنيمت نصيب حمزه و يارانش شده است، برايشان محفوظ بماند. هارون در پايان نامه، ضمن تهديد حمزه در صورت نپذيرفتن شرايط او، با وى اتمام حجت نمود، اما حمزه در پاسخ خود را اميرالمؤمنين خواند، خلافت عباسى، از جمله خلافت هارون‌الرشيد، را نامشروع خواند، پايبندى خود و يارانش را به كتاب خدا و سنّت نبوى اعلام نمود و هارون را به رفتارى براساس اين دو اصل دعوت كرد. حمزه پس از فرستادن نامه، با سى‌هزار سوار از زهاد و قراء، براى جنگ با هارون از سيستان خارج شد (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 164ـ168). به نوشته تاريخ سيستان (ص 168)، بيشتر مردمى كه گرد او جمع شده بودند، «مهريه زنان بدادند و وصيتها بكردند و كفنها اندر پوشيدند و سلاحها از برِ آن.» سپاهيان حمزه كه به نيشابور رسيده بودند، با شنيدن خبر مرگ هارون در طوس (در جمادى‌الآخره 193) و بازگشت سپاهيانش به بغداد، متوقف شدند. حمزه پنج هزار نفر از لشكريانش را در دسته‌هاى پانصد نفرى به خراسان، سيستان، فارس و كرمان اعزام داشت و به آنها سفارش نمود كه مگذاريد اين ظالمان بر ضعفا جور كنند (همان، ص 169).

از اين تاريخ به بعد، زندگى حمزه در هاله‌اى از ابهام قرار دارد. نويسنده تاريخ سيستان (ص 170) از سفرهاى طولانى او در سال 193، به چين و ماچين و تركستان و روم، براى مبارزه با كافران و مشركان ياد كرده است. البته رفتن حمزه به همه اين سرزمينها و جنگ در آنها محتمل نيست، احتمال دارد كه حمزه، در ايامى كه در خراسان و سيستان نبود، در مرزهاى اين استانها با هنديان و احيانآ تركان نبردهايى كرده باشد، ولى رفتن او به روم و چين بعيد به‌نظر مى‌رسد. ازاين‌رو گزارش تاريخ سيستان درباره تاخت و تازهاى حمزه به اين سرزمينها، آشكارا داستانى برساخته است (باسورث، ص 103ـ104). در تاريخ سيستان به فعاليتهاى حمزه، پس از نامه او به هارون‌الرشيد، هيچ اشاره‌اى نشده است. به گفته گرديزى (ص 292ـ293)، در سال 194 عبدالرحمان نيشابورى با حدود بيست هزار نفر از غازيان نيشابور و خراسان، براى مقابله با حمزه كه سپاهيانش تنها شش هزار نفر بودند، حركت كرد. او بسيارى از ياران حمزه را كشت و حمزه كه زخمى شده بود، به سوى هرات متوارى شد. گرديزى (ص 293) و بغدادى (ص 68) به خطا گفته‌اند كه حمزه در پايان همين درگيرى به قتل رسيد (قس ابن‌اثير، ج 6، ص 209)، در حالى كه دلايل روشنى وجود دارد كه حمزه در سال 213 درگذشته است.

به نوشته تاريخ سيستان، در گزارش رويدادهاى تاريخى درباره حاكمان سيستان، در زمان مأمون، در سال 199، شورشى به رهبرى حرب‌بن عُبيدة در بُست درگرفت. او شايع كرد كه با حمزه سرِ جنگ دارد. مأمون، ليث‌بن فضل معروف به ابن‌مرسل (ابن‌ترسّل) را به سيستان فرستاد. ليث‌بن فضل در جمادى الاولى 200 به زرنج رسيد و با چهارصد سوارى كه در اختيار داشت شهر را اشغال كرد. سپس، به نبرد حرب‌بن عبيدة رفت كه با سى‌هزار سوار و پياده در بيرون شهر به سرمى‌برد، اما بدون نتيجه بازگشت. در اين هنگام، حمزه از سوى مُكران به سيستان رفت. ليث بر آن شد تا با حمزه، در برابر حرب‌بن عبيدة هم‌پيمان گردد. حمزه از اين اتحاد استقبال كرد و در نبردى خونين نيروهاى حرب را شكست داد. مناسبات دوستانه ميان ليث‌بن فضل و حمزه تا سال 204 كه ليث تصدى امارت سيستان را برعهده داشت، ادامه يافت (ص 171ـ176).

حمزه تا زمان مرگ نيرومند باقى‌ماند و همه سواد سيستان را در اختيار داشت و دوره فعاليت او بيش از سى سال طول كشيد. به نوشته تاريخ سيستان (ص 180)، او در جايى به نام بهِش (?) در 12 جمادى‌الآخره 213 درگذشت (براى روايات ديگر رجوع کنید به يعقوبى، البلدان، ص 304ـ305؛
همو، تاريخ، ج 2، ص 456؛
مقدسى، ج 5، ص 138).

درباره روش و رفتار حمزه اقوال گوناگونى نقل شده است كه قضاوت درباره او را مشكل مى‌نمايد. آشفتگى مطالب در اين باب و منطبق نبودن روايتهاى تاريخ سيستان با ديگر منابع بر اين مشكل مى‌افزايد، اگر چه، مبناى عقيدتى خوارج و به‌ويژه فرقه‌اى كه نام خود را از حمزه گرفته (حمزَوِيّه) و نشان‌دهنده آراى ويژه اوست، بعضى اعمال و قساوتهاى او را توجيه مى‌كند. در تاريخ سيستان (ص 157) آمده است كه حمزه هنگام بامداد برغَلَسْ (سپيده دم) به شهر (سيستان) آمده و چون بانگ نماز، بسيار شنيد، سپاهيان خود را برگرداند و گفت در شهرى كه در آن چندين تكبير و تهليل بگويند، شمشير نبايد كشيد. به نوشته بيهقى (ص 464ـ465) حمزه نسبت به مردم كينه‌توز شده بود. اما براساس تاريخ سيستان (ص 202ـ203)، يعقوب ليث هنگامى كه مى‌خواست يكى از خوارج را از روش غير اصولى‌اش باز دارد، از او خواست كه رفتار حمزه را سرمشق خود قرار دهد. مقايسه اين روايت با روايتهايى كه در باب كشتارها و بى‌رحميهاى حمزه در خراسان نقل شده، نشان مى‌دهد كه وى احتمالا داراى رفتارى دوگانه بوده است.


منابع:
(1) ابن‌اثير؛
(2) عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، بيروت : دارالكتب العلمية، (بى‌تا.)؛
(3) على‌بن زيد بيهقى، كتاب تاريخ بيهق، چاپ كليم‌اللّه حسينى، حيدرآباد 1388/1968؛
(4) تاريخ سيستان، چاپ محمدتقى بهار، تهران: زوار، ?( 1314ش)؛
(5) احمدبن نصراللّه تتوى و همكاران، تاريخ الفى: تاريخ هزار ساله اسلام، چاپ غلامرضا طباطبايى‌مجد، تهران 1382ش؛
(6) عمروبن بحر جاحظ، البيان و التبيين، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره 1380ـ1381/ 1960ـ1961؛
(7) محمدبن عبدوس جهشيارى، كتاب الوزراء و الكتّاب، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، قاهره 1357/1938؛
(8) احمدبن داوود دينورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر (1379/ 1959)، چاپ افست بغداد (بى‌تا.)؛
(9) محمدبن عبدالكريم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ محمد سيدكيلانى، قاهره 1387/1967؛
(10) غلامحسين صديقى، جنبشهاى دينى ايرانى در قرنهاى دوم و سوم هجرى، تهران 1372ش؛
(11) سعدى ضنّاوى، موسوعة هارون‌الرشيد، بيروت 1421/2001؛
(12) طبرى، تاريخ (بيروت)؛
(13) عبدالحى‌بن ضحاك گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛
(14) مسعودى، مروج (بيروت)؛
(15) مطهربن طاهر مقدسى، كتاب البدء و التاريخ، چاپ كلمان هوار، پاريس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛
(16) عثمان‌بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصرى، يا، تاريخ ايران و اسلام، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛
(17) محمدبن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوى، تلخيص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران 1363ش؛
(18) نشوان‌بن سعيد حميرى، الحورالعين، چاپ كمال مصطفى، چاپ افست تهران 1972؛
(19) يعقوبى، البلدان؛
(20) همو، تاريخ؛


(21) B.M. Amoretti, "Sects and heresies", in The Cambridge history of Iran, vol.4, ed. R.N. Frye, Cambridge 1975;
(22) Clifford Edmund Bosworth, Sistan under the Arabs: from the Islamic conquest to the rise of the Saffarids (30-250/651-864), Rome 1968;
(23) Josef van Ess, Theologie und Gesellschaft im 2.und.3. Jahrhundert Hidschra: eine Geschichte des religiosen Denkens im fruhen Islam, Berlin 1991-1997;
Dominique Sourdel, Le vizirat Abbaside de 749 a 936 (132a 324 de l'hegire( , Damas 1959-1960.

/ رضا رضازاده ‌لنگرودى /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6542
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست