حَمراءُالاَسَد ، حَمراءُالاَسَد، نام يكى از غزوات رسول اكرم و جايى نزديك مدينه. اين غزوه، يكشنبه 8 شوال سال سوم هجرى، يك روز پس از غزوه احد، در هشت يا ده ميلى مدينه، در راه وادى عقيق به مكه و در سه ميلى ذىالحُلَيفَه روى داد (ابنهشام، ج 3، ص 107ـ108؛ ابنسعد، ج 2، ص 49؛ حربى، ص440).
هدف پيامبر از اين غزوه، كه به فرمان خدا صورت گرفت (رجوع کنید به آلعمران: 172ـ174؛ قمى؛ طبرسى، 1408، ذيل همين آيات)، آن بود كه مشركان را از ادامه جنگ و حمله به مدينه بترساند و باز دارد و قوّت و قدرت مسلمانان را به دشمن نشان دهد و بفهماند كه زخم و شكستى كه در غزوه احد به آنان وارد شده، عزم و ارادهشان را از مقابله با دشمن سست نكردهاست (ابنهشام، ج3، ص107؛ ابنحزم، ص175). سخن پيامبر اكرم هنگام بسيج مسلمانان نيز از اين مطلب حكايت دارد: «... فَاِنَّهُ اَنْكى لِلْعَدوِّ و اَبْعَدُ لِلسَّمع» (پس آن براى دشمن زيانآورتر است و آوازهاى بيشتر و پردامنهتر دارد؛ طبرى، جامع، ذيل آلعمران: 172؛ طبرسى، 1408، همانجا). براساس گزارشى ديگر، رسول خدا چون خبر يافت كه مشركان در رَوحاء از بازگشت به مدينه سخن مىگويند، مسلمانان را براى تعقيب دشمن فراخواند (رجوع کنید به طبرسى، 1408، همانجا؛ شمسشامى، ج 4، ص 438ـ439، 441).
پيامبر اكرم پس از نماز صبح، در حالى كه مجروحان غزوه احد مشغول مداواى جراحات خود بودند، به بِلال فرمود كه ندا دهد: پيامبر دستور مىدهد دشمن را تعقيب كنيد و جز كسانى كه ديروز در جنگ حضور داشتند كسى نبايد با ما (از مدينه) خارج شود (واقدى؛ ابنسعد، همانجاها). روايت ديگر حاكى از اين است كه پيامبر تنها به كسانى كه در غزوه احد زخم برداشته بودند، فرمان و رخصت داد وى را در اين لشكركشى همراهى كنند (قمى، همانجا). طبق روايت نخست، از هفتصد تن لشكريان مسلمان در احد، بيش از هفتاد تن به شهادت رسيدند (واقدى، ج 1، ص300؛ ابنسعد، ج 2، ص 39، 42ـ43) و همه باقىماندگان، در حمراءالاسد شركت كردند (ابنكثير، ج 2، جزء4، ص 51ـ52). به روايات ديگر، شمار همراهان پيامبر در اين غزوه شصت (مقدسى، ج 4، ص 205) يا هفتاد تن (طبرسى، همانجا؛ كرمانى، ج 16، ص 11ـ12)، يعنى حدود تعداد مجروحان احد، بوده است (عاملى، ج 4، ص 335). آيه 172 سوره آلعمران و گفتار پيامبر (اَلاعِصابةٌ تشدّ لامراللّه تطلب عدوّها فانها انكى (انكأ) للعدو وابعد للسمع)، قول دوم را تأييد مىكند (رجوع کنید به طبرسى، 1408، ذيل آلعمران: 172ـ174؛ عاملى، همانجا). شمس شامى (ج 4، ص 447) كوشيده است ميان اين دو قول را جمع كند. روايت ضعيفى نيز مىگويد كه پيامبر از ميان حاضرانِ در احد و كسانى كه در آنجا حضور نيافتند، لشكرى به اين غزوه برد (رجوع کنید به بلاذرى، ج 1، ص 403).
به هر روى، زخميان احد از پيامبر فرمانبردارى كردند و سلاح برداشتند. از آن ميان، چهل تن از بنىسَلَمه، كه بيش از ديگران متحمل جراحات شده بودند، به پيامبر پيوستند و به صف ايستادند. برخى همچون عبداللّهبن سهل و برادرش رافع، كه مَركبى نداشتند، افتان و خيزان خود را به پيامبر رساندند. تنها جابربن عبداللّه با آنكه در احد حضور نداشت، با اجازه پيامبر همراه لشكر شد (واقدى، ج 1، ص 334ـ336). پيامبر پرچمش را كه از روز احد بسته مانده بود به على عليهالسلام (و به قولى به ابوبكر) سپرد و خود با وجود زخمهاى فراوان، به مسجد رفت و نماز گزارد، سپس جامه رزم پوشيد و حركت كرد (همان، ج 1، ص 336ـ337؛ طبرسى، 1417، ج 1، ص 183ـ184؛ ابنشهر آشوب، ج 1، ص 167). پيامبر سه تن از بنىاَسلَم را، به منزله طليعه، در پى دشمن فرستاد، اما دو تن از ايشان را مشركان به شهادت رساندند. مشركان درباره حمله مجدد به مدينه رايزنى مىكردند، ليكن صَفوانبن اميه آنان را از خشم و انتقام مسلمانان برحذر داشت و هشدار داد كه ممكن است اين بار شكست بخورند. پس، مشركان به راه خود ادامه دادند و در روحاء فرود آمدند. رسول خدا و يارانش نيز به حمراءالاسد رسيدند و آنجا اردو زدند. به دستور پيامبر شبها آتش مىافروختند. شعلههاى آتش، كه شمار آن به پانصد مىرسيد، از دوردست ديده مىشد و آوازه اين لشكر در هر جا پيچيد و بدينوسيله خداوند دشمن را سركوب كرد (واقدى، ج 1، ص 337ـ339؛ ابنسعد، ج 2، ص 49). پس از آن، معبدبن ابىمعبد خُزاعى، كه همچون ديگر افراد قبيلهاش همپيمان و هواخواه پيامبر بود، با سخنان و اشعار خود، ابوسفيان و سران قريش را از فكر حمله به مدينه منصرف ساخت (واقدى، ج 1، ص 338؛ ابنهشام، ج 3، ص 108ـ 109). بدينگونه، مشركان خسته از جنگ و خرسند از پيروزى خويش، از بيم مسلمانان، بهسرعت به طرف مكه رفتند (واقدى، ج 1، ص 339؛ بلاذرى، همانجا). ابوسفيان به پيامبر پيغام فرستاد كه براى نابودى باقى مسلمانان بازخواهند گشت. پيامبر و مسلمانان نيز گفتند خدا ما را بس است و او ياورى نيكوست. معبد خزاعى با پيك به پيامبر اطلاع داد كه كفار به مكه بازگشتهاند (واقدى، ج 1، ص 339ـ340؛ ابنهشام، ج 3، ص 109ـ110). در غزوه حمراءالاسد، پيامبر به معاويةبن مغيرةبن ابىالعاص كه حمزه را مثله كرده بود، و ابوعزّه جُمَحى كه در بدر او را آزاد كرده بود، دست يافت و فرمان قتل آنان را داد. ابوعزه هنگام آزادىاش، با پيامبر عهد كرد كه احدى را بر ضد او يارى نكند، اما در غزوه احد با مشركان همراهى كرده بود (ابنهشام، ج 3، ص 64ـ65، 110ـ 111؛ بلاذرى، ج 1، ص 398، 400ـ401؛ قس طبرى، تاريخ، ج2، ص 536).
پيامبر اكرم پس از پنج روز، از حمراءالاسد به مدينه بازگشت (واقدى، ج 1، ص 334؛ قس ابنهشام، ج 3، ص 108؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص535: پس از سه روز؛ بكرى، ج 1، ص 468: پس از دو روز). در اين مدت عبداللّهبن امّمكتوم جانشين پيامبر در مدينه بود (ابنسعد، همانجا). از آنجاكه در حمراءالاسد رويارويى و جنگى روى نداد (يعقوبى، ج 2، ص 66)؛ مسعودى (ص 245) آن را جزو غزوات ندانسته است.
آيات 172 تا 175 سوره آلعمران در شأن غزوه حمراء الاسد نازل شدهاست (رجوع کنید به واقدى، ج 1، ص 340؛ ابنهشام، ج 3، ص 128؛ طبرى، جامع،ذيل همين آيات؛ شمس شامى، ج 4، ص 444ـ445).
اين غزوه شكستى روانى و تبليغى براى قريش و منافقان و يهود مدينه بود و روحيه مسلمانان را هم تقويت كرد (عاملى، ج 4، ص 339ـ341).
منابع: (1) ابنحزم، جوامع السيرة، و خمس رسائل اخرى، چاپ احسان عباس و ناصرالديناسد، (قاهره? 1950)؛ (2) ابنسعد (بيروت)؛ (3) ابنشهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، نجف 1956؛ (4) ابنكثير، البداية و النهاية، ج 2، چاپ احمد ابوملحم و ديگران، بيروت 1405/1985؛ (5) ابنهشام، السيرة النبوية، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، (قاهره 1355/ 1936)، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛ (6) عبداللّه بنعبدالعزيز بكرى، معجممااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، چاپ مصطفى سقّا، بيروت 1403/ 1983؛ (7) احمدبن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوسعظم، دمشق 1996ـ2000؛ (8) ابراهيمبن اسحاق حربى، كتاب المناسكواماكن طرقالحجومعالمالجزيرة، چاپ حمد جاسر، رياض 1401/1981؛ (9) محمد بن يوسف شمس شامى، سبلالهدى و الرّشاد فى سيرة خيرالعباد، ج 4، چاپ ابراهيم ترزى و عبدالكريم عزباوى، قاهره 1411/ 1990؛ (10) فضلبن حسن طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، قم 1417؛ (11) همو، مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن، چاپ هاشم رسولى محلاتى و فضلاللّه يزدى طباطبائى، بيروت 1408/1988؛ (12) محمدبن جرير طبرى، تاريخ (بيروت)؛ (13) همو، جامع؛ (14) جعفر مرتضى عاملى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم صلىاللّهعليهوآلهوسلم، قم 1403؛ (15) علىبن ابراهيم قمى، تفسيرالقمى، بيروت 1412/1991؛ (16) محمدبن يوسف كرمانى، صحيح ابىعبداللّه البخارى بشرح الكرمانى، بيروت 1401/1981؛ (17) مسعودى، تنبيه؛ (18) مطهربن طاهر مقدسى، كتاب البدء و التاريخ، چاپ كلمان هوار، پاريس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛ (19) محمدبن عمر واقدى، كتاب المغازى، چاپ مارسدن جونز، لندن 1966؛ (20) يعقوبى، تاريخ.