حليمه سعديّه ، مادر رضاعى پيامبر صلىاللّه عليه وآله و سلم. پدر حليمه، ابو ذُؤَيْب عبداللّهبن حارثبن شِجْنَه سَعدى، از قبيله سعدبن بكر*بن هَوازِن بود (ابناسحاق، ص 25؛ ابنسعد، ج 1، ص 110؛ قس ابنحبيب، ص 130؛ بلاذرى، ج 1، ص :106 حارثبن عبداللّهبن شِجْنه). همسر حليمه، حارثبن عبدالعُزّى نام داشت و كنيهاش ابوكبشه بود. ظاهراً يكى از دلايلى كه قريش پيامبر را ابن ابىكبشه مىخواندند، همين بوده است (رجوع کنید به ابنحبيب، ص 129ـ130؛ نيز رجوع کنید به بلاذرى، ج 1، ص 104). حليمه پس از ثُوَيبه، كنيز ابولهب كه چند روزى به پيامبر شير داد، شيردادن به پيامبر اكرم را برعهده گرفت (طبرى، ج 2، ص 158؛ ابنجوزى، ج 2، ص 260ـ261).
يعقوبى (ج 2، ص 10)، بلاذرى (ج 1، ص 106ـ107) و مسعودى (مروج، ج 3، ص 13) گزارش مختصرى درباره سپردن پيامبر به حليمه به دست دادهاند، اما ابن اسحاق (ص 25ـ28)، ابنهشام (ج 1، ص 169ـ177)، طبرى (ج 2، ص 158ـ165)، ابنجوزى (ج 2، ص 261ـ270)، ذهبى (ص 45ـ48) و ابناثير (1399ـ1402، ج 1، ص 459ـ462) درباره وقايع دوران كودكى پيامبر و چگونگى سپردن او به حليمه، بهتفصيل سخن گفتهاند.
حوادث اين دوران، در تمامى منابع، از زبان خود حليمه نقل شده است. چون پيامبر دوران شيرخوارگى و كودكىاش را در ميان قبيله بنىسعدبن بكربن هوازن گذرانده بود، خود را فصيحترين مرد عرب مىدانست (رجوع کنید به ابنهشام، ج 1، ص 176؛ ابنسعد، ج 1، ص 113؛ ابنقتيبه، ص 132). ظاهراً مردم مكه كودكانشان را براى آموختن فصاحت به قبايل باديهنشين مىسپردند.
حليمه در سالى كه قحطى بزرگى ميان قبيله بنىسعد افتاده بود، همراه با نُه تن از زنان قبيله، براى امرار معاش از طريق شيردهى به كودكان قبايل ثروتمند مكه عازم اين شهر شد، اما چون مركب او از شدت تنگدستى و قحطى ناتوان و لاغر بود، از ديگران عقب افتاد و دير به مكه رسيد. در نتيجه، فقط نوه عبدالمطلب مانده بود كه به دليل يتيم بودنش، كسى حاضر نشده بود به او شير بدهد، زيرا مىترسيدند دستمزد مناسبى دريافت نكنند (ابناسحاق، ص 26؛ ابنسعد، ج 1، ص110ـ 111؛ بلاذرى، ج 1، ص 106ـ107؛ طبرى، ج 2، ص 158ـ 159؛ ابنجوزى، ج 2، ص 261).
حليمه بلافاصله پس از برعهده گرفتن شيردهى به پيامبر، آثار خير و بركت را در زندگىاش مشاهده كرد. او كه بر اثر تنگدستى شيرش كم شده بود و بهسختى به پسر خود شير مىداد، از آن پس به راحتى حضرت محمد و پسر خويش را سير مىكرد. حتى شتر ضعيف و ناتوانش نيز پُرشير و نيرومند گشت، به گونهاى كه هنگام بازگشت، از همراهانش سبقت گرفت و همه با حيرت دليل آن را جويا مىشدند و حليمه همه اينها را نتيجه حضور كودك بنىهاشم مىدانست و بارها بدان اشاره مىكرد (ابن هشام، ج 1، ص 172ـ173؛ ابنسعد، ج 1، ص 111،151؛ بلاذرى، ج 1، ص 107؛ طبرى، ج 2، ص 159). پس از آنكه حضرت محمد به دو سالگى رسيد، حليمه او را از شير گرفت و به مكه نزد مادرش، آمنه بنت وهْب، برد. حضور اين كودك باعث شده بود كه گله گوسفندان حليمه از ديگر گلههاى قبيله بنىسعد پربارتر شود و او ترجيح مىداد كودك را بيشتر نزد خود نگاه دارد. سرانجام، با اصرار او، به دليل شيوع وبا در مكه و ترس آمنه از سرايت بيمارى به فرزندش، حليمه بار ديگر كودك شيرخوار را نزد خود نگاه داشت (ابن اسحاق، ص 27؛ ابنهشام، ج1، ص173؛ طبرى، ج2، ص159ـ160؛ ابنجوزى، ج 2، ص 262ـ263).
گفته شده است دو تا سه ماه بعد واقعهاى عجيب براى كودك روى داد، كه به شقّ صدر معروف است. فرشتگانى به شكل مردانى با لباس سفيد ظاهر شدند، سينه او را شكافتند، لكه سياهى را از قلب او بيرون آوردند و قلب او را در تشتى زرين شستشو دادند و سپس سينه او را التيام بخشيدند. برادر رضاعى او، كه در وادى نزديك منزل شاهد اين ماجرا بود، سراسيمه به حليمه خبر رساند (ابناسحاق، ص 27؛ ابنهشام، ج1، ص 173ـ174؛ ابنسعد، ج 1، ص 112؛ يعقوبى، همانجا). حليمه بهشدت نگران شد و كودك را نزد كاهنى برد تا در اينباره حكم كند. كاهن پس از شنيدن سخنان كودك، هشدار داد كه او در آينده دين مردم را تغيير خواهد داد. حليمه نگرانتر شد و تصميم گرفت براى حفظ جان كودك از دست دشمنان، او را به نزد مادرش در مكه بازگرداند (طبرى، ج 2، ص 163؛ ابنجوزى، ج2، ص267؛ ابناثير، 1399ـ1402، ج 1، ص464ـ 465). نويسندگان دلايل بسيارى در رد اين داستان ــ كه گفته شده چند نوبت در زندگى پيامبر رخ دادــ و ساختگى بودن روايات راجع به آن ذكر كردهاند (براى نمونه رجوع کنید به ابوريّه، ص 187ـ188؛ حسنى، ص46؛ عاملى، ج2، ص167ـ172؛ نيز رجوع کنید به شرح صدر*).
حضرت محمد پنج سال در قبيله بنىسعدبن بكر بود. آنگاه، حليمه او را در پنج سالگى نزد مادر و جدش عبدالمطلب بازگرداند (ابنقتيبه، ص132؛ بلاذرى، ج 1، ص 107؛ مسعودى، تنبيه، ص 229ـ230). يعقوبى (همانجا) گفته كه او به هنگام بازگشت، پنج و به قولى چهار ساله بوده است.
سالها بعد، پس از ازدواج حضرت محمد با خديجه، حليمه نزد او به مكه رفت و از سختى روزگار شكايت كرد. حضرت درباره او با خديجه صحبت كرد و خديجه چند گوسفند و شتر به او هديه داد. حليمه پس از ظهور اسلام به خدمت پيامبر رسيد و همراه همسرش اسلام آورد و هر دو با پيامبر بيعت كردند (ابنجوزى، ج 2، ص 270). گاه پيامبر، براى احترام، به محض ورود حليمه عباى خود را بر زمين پهن مىكرد تا او بر آن بنشيند (ابنجوزى، همانجا؛ ذهبى، ص 48).
بنابه روايتى حليمه قبل از فتح مكه به دست مسلمانان (رمضان سال 8) وفات يافت. پس از فتح مكه، وقتى پيامبر با خواهر رضاعىاش، شَيْماء، ديدار كرد، احوال حليمه را پرسيد و او خبر مرگ حليمه را به پيامبر داد. چشمان پيامبر پر از اشك شد و از بازماندگان او پرسيد. سپس، خواهرش از او درخواست عطيهاى كرد و پيامبر نيازش را بر آورده ساخت (ابناثير، 1399ـ1402، ج 1، ص 460). اما روايتى ديگر حاكى از اين است كه حليمه پس از غزوه حُنين* در شوال سال هشتم در جِعِرّانه به حضور پيامبر اكرم رسيد و رسول خدا به او احترام كرد (رجوع کنید به ابناثير، 1970ـ1973، ج 7، ص 69؛ قس يعقوبى، ج 2، ص 63، كه بهجاى حليمه، نام شيماء خواهر رضاعى رسول خدا را ذكر كرده است).
پس از جنگ حنين و شكست هوازن، رسول خدا به احترام حليمه و پيوندى كه با آن قبيله داشت و به درخواست خواهر رضاعىاش، شيماء، تمام سهم خود و بنىهاشم، از اموال و اسرا، را بخشيد و اصحاب نيز، به پيروى از او، همين كار را كردند (يعقوبى، همانجا؛ مسعودى، تنبيه، ص 229؛ نيز رجوع کنید به ابنسعد، ج 1، ص 114ـ115).
به رواياتى، حليمه روزگار خلافت ابوبكر و عمر را درك كرد و آن دو با احترام با وى رفتار مىكردند (رجوع کنید به ابنسعد، ج 1، ص 114).
منابع: (1) ابناثير، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، چاپ محمد ابراهيم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره 1970ـ1973؛ (2) همو، الكامل فىالتاريخ، بيروت 1385ـ1386/ 1965ـ1966، چاپ افست 1399ـ1402/ 1979ـ 1982؛ (3) ابناسحاق، سيرة ابناسحاق، چاپ محمد حميداللّه، قونيه 1401/1981؛ (4) ابنجوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412/1992؛ (5) ابنحبيب، كتاب المُحَبَّر، چاپ ايلزه ليثتن اشتتر، حيدرآباد، دكن 1361/1942، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛ (6) ابنسعد (بيروت)؛ (7) ابنقتيبه، المعارف، چاپ ثروت عكاشه، قاهره 1969؛ (8) ابنهشام، السيرةالنبوية، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، بيروت: داراحياء التراث العربى، (بىتا.)؛ (9) محمود ابوريّه، اضواء علىالسنة المحمدية، او، دفاع عنالحديث، قاهره: دارالمعارف، (بىتا.)، چاپ افست قم (بىتا.)؛ (10) احمدبن يحيى بلاذرى، انسابالاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق 1996ـ2000؛ (11) هاشم معروف حسنى، سيرةالمصطفى، بيروت 1406/1986؛ (12) محمدبن احمد ذهبى، تاريخالاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، السيرةالنبوية، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت 1415/1994؛ (13) طبرى، تاريخ (بيروت)؛ (14) جعفر مرتضى عاملى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم صلىاللّهعليهوآلهوسلم، قم 1385ش؛ (15) مسعودى، تنبيه؛ (16) همو، مروج (بيروت)؛ (17) يعقوبى، تاريخ.