حِلّه ، شهرى در قسمت مركزى عراق كه گفته مىشود سيفالدوله مَزْيَدى در اواخر قرن پنجم آن را بنا كرد. اين شهر نزديك ويرانههاى شهر قديم بابلِ، در حدود نود كيلومترى جنوب بغداد، در مسير مستقيم شهرهاى كوفه و نجف به بغداد، و در حدود پنجاه كيلومترى مشرق شهر كربلا قرار دارد و امروزه مركز استان بابل است (رجوع کنید به نقشه عمومى خاورميانه؛ فاطمه محمد محجوب، ذيل مادّه). حِلّه در حدود َ28 ْ32 عرض شمالى، َ25 ْ44 طول شرقى و در ارتفاع حدود سى مترى از سطح دريا واقع شده است. ميانگين دماى ساليانه آن ْ5ر22 و ميزان بارش ساليانه آن 105 ميليمتر است. رود فرات از مغرب حلّه مىگذرد (>اطلس جامع جهان تايمز<، نقشه 35؛ الموسوعة العربية الميسرة، ذيل مادّه؛ صباح محمود محمد، ص 16، 26ـ27).
حِلّه در لغت به سه معناست: منزلگاه، گروه بسيارى كه در جايى فرود مىآيند، گونهاى درخت خاردار كوتاه (ياقوت حموى، 1965، ذيل مادّه؛ ابنمنظور، ج 3، ص 296ـ297، 303؛ شيروانى، ص 199). غير از حلّه معروف، چند مكان ديگر در عراق نيز حلّه نام داشته است، از جمله حلّه بنىقَيلَه ميان شهرهاى واسط و بصره، حلّه بنىدُبَيسبن عفيف اسدى ميان واسط و بصره و اهواز، و حلّه بنىمَراق نزديك موصل (ياقوت حموى، 1846، ص 143؛ همو، 1965، همانجا؛ نيز رجوع کنید به آلوسى، ص 111).
شهر حلّه به سبب موقعيتش در كنار فرات و باغهاى زيادى كه دارد به حلّه فَيْحاء (خوشبو و مطبوع) نيز مشهور بوده است (امين، ج 11، ص 156؛ فريال مصطفى و رضيه عبدالامير، ص 166). نامهاى ديگر اين شهر عبارتاند از: حلّه سيفيّه/ حلّه مَزْيَديه منسوب به مؤسس آن سيفالدوله صدقةبن منصور مَزْيَدى (حك : 479ـ501؛ رجوع کنید به عمادالدين كاتب، ج 1، قسم شعراءالعراق، جزء4، ص 153)، و جامِعَيْن/ جامعان (داراى دو مسجدجامع)، به نام شهر كهنى كه در محل شهر حلّه قرار داشت (رجوع کنید به حدودالعالم، ص 154؛ ياقوت حموى، 1965؛ همو، 1846، همانجاها؛ ابوالفداء، ص 299). جامعين در منابع اوليه اسلامى ميان دو شهر كُوثى ربّا و بابل ذكر شده كه تابع بغداد و حاصلخيز بوده است (براى نمونه رجوع کنید به اصطخرى، ص 85ـ 86؛ ابنحوقل، ص 244ـ245). مقدسى كه در اواخر سده چهارم اطلاع دقيقترى از تقسيمات سرزمينهاى اسلامى داده، جامعين را جزو كوفه ذكر كرده است (ص 53، 114). كرامرس، مصحح صورةالارض، در توضيحات بابلِ كهن گفته كه حلّه روبهروى آن ساخته شده است (رجوع کنید به ابنحوقل، ص 245). حلّه باتوجه به كثرت شيعيان آن، كوفه كوچك نيز ناميده مىشد (دمشقى، ص250). همچنين در نيمه دوم سده دوازدهم نيز، به سبب اهميت تجارى، به آن بغداد كوچك مىگفتند (رجوع کنید به صباح محمود محمد، ص 35).
جمعيت حلّه در 1299 بالغ بر پانزده هزار نفر بود (ديولافوا، ص 641)، چهل سال بعد (1339) به سى هزار تن رسيد و حدود پنجاه سال بعد از آن (1385/1344ش) بالغ بر 000، 84 تن شد كه حدود 18% جمعيت استان بابل را تشكيل مىداد (صباح محمود محمد، ص 36، 46). پس از آن، جمعيت شهر رشد بسيار يافت و در 1366ش با جمعيت حومه به حدود 000 ،269 تن و در 1370ش به 000، 279 تن (هشتمين شهر پرجمعيت عراق) رسيد (امين، ج 11، ص 158؛ وهومن، ج 1، ص 811).
مورخان درباره تاريخ بناى حلّه اختلافنظر دارند (رجوع کنید به دوُرى، ص 177). گفتهاند اين شهر را سيفالدوله، چهارمين امير مَزيَديان، در 493 يا 495 بنا كرد. او به اميد استقلال يافتن از خلافت عباسى، از درگيريها و كشمكش ميان آنان و سلجوقيان بهره جست و تمام خاندان و سپاهيان و پيروانش را از محل اقامتشان در آبادى نيل، در كنار رود كوچك نيل، به جامعين در كرانه راست رود حلّه (شاخهاى از رود فرات) منتقل كرد. آنگاه آنجا را آباد كرد و شهر حلّه به وجود آمد (رجوع کنید به ياقوت حموى، 1846؛ همو، 1965، همانجاها؛ لسترنج، ص 71ـ72). قرار گرفتن حلّه در نزديكى رود فرات و در ميانه راه تجارى بغداد ـ بصره، مجاورت آن با شهر باستانى بابل، مبدل شدنش به مركز حكومت مَزيَديان، و قرار گرفتن آن در مسير كاروانهاى حج، به پيشرفت سريع بازرگانى آن منجر شد و بهويژه پس از زوال قصر ابنهبيره در قرن ششم اهميت بيشترى يافت (رجوع کنید به لسترنج، ص 71؛ عبدالجبار ناجى، ص 204ـ205؛ فاطمه محمد محجوب، همانجا).
در 501، سيفالدوله به ابودُلَف سرخاببن كيخسرو ديلمى (حاكم ساوه)، كه مورد خشم سلطانمحمدبن ملكشاه سلجوقى قرار گرفته بود، پناه داد و حاضر نشد وى را تسليم كند. سلطان سلجوقى به حلّه لشكر كشيد و سيفالدوله در مصاف با سپاه سلجوقى كشته شد (رجوع کنید به هبةاللّهبن ناصر حلّى، ج 1، ص 22؛ عمادالدين كاتب، ج 1، همان، ص 164ـ165؛ ابناثير، ج10، ص440ـ449). در 502، سلطان سلجوقى حكومت بخشى از شهر حلّه را به سعيدبن حُمَيْد عمرى خفاجى، سپهسالار لشكر سيفالدوله، سپرد و بخشهاى ديگر آن را به صورت تيول به قبايل كُرد واگذار كرد (ابناثير، ج10، ص 471؛ يوسف حلّى، قسم 1، ص 31ـ32). در 512، دبيسبن صدقه به فرمان سلطان محمود سلجوقى، حاكم حلّه شد (ابناثير، ج10، ص 533؛ نيز رجوع کنید به يعقوبى نجفى، ج 1، جزء1، ص 11).
در 517، مسترشد باللّه*، خليفه عباسى، به جنگ دبيس رفت و او را شكست داد و حلّه را تصرف كرد (رجوع کنید به ابناثير، ج 10، ص 565ـ566، 598ـ600، 607ـ610؛ سبط ابنجوزى، ج 8، قسم 1، ص 89ـ91، 109ـ110). دبيس متوارى شد و در 529 در آذربايجان، به دستور سلطان مسعودبن محمد سلجوقى كشته شد (عمادالدين كاتب، ج 1، همان، ص 171، 175؛ ابناثير، ج10، ص 679، ج 11، ص30؛ سبط ابنجوزى، ج 8، قسم 1، ص 152). وقتى خبر قتل دبيس به حلّه رسيد، سپاهيان و هواداران مزيديان، صدقه پسر چهارده ساله او را به حكومت برگزيدند و مزيديان تا 547 يا 558 در حلّه حكومت كردند (رجوع کنید به صفدى، ج 21، ص 102؛ دورى، ص 177؛ يعقوبى نجفى، ج 1، جزء1، ص 6).
پس از مزيديان، حلّه بهتناوب تحت نفوذ حكام عباسى و سلجوقى درآمد (رجوع کنید به ابناثير، ج 11، ص 162، 213، 276ـ277؛ امين، همانجا). در دوره حكومت عباسيان، حلّه شهرى آباد بود و شهرهاى اطراف آن تقريبآ به هم پيوسته بودند (سامى، ذيل مادّه). در 570، قطبالدين قيماز، كه بر خلفاى عباسى شورش كرده بود، براى مدتى كوتاه بر حلّه حكومت كرد. در 571، امير ابوالمكارم مجدالدين ابوسعيد طاشتكين مستنجدى به مدت سيزده سال بر اين شهر حكومت راند (ابناثير، ج 11، ص424ـ 425؛ يوسف حلّى، قسم 1، ص51ـ52). در قرن ششم به نوشته ابنجبير (ص189)، رود حلّه شهر را به دو قسمت تقسيم مىكرد. بخش شرقى و غربى شهر با پل شناور عظيمى متشكل از مجموعهاى از قايقهاى متصل بههم كه با زنجيرهاى محكمى به خشكى متصل بودند، بهيكديگر مرتبط مىشدند. او شهر را آباد و بزرگ، با آب و هواى خوش و داراى بازارهاى پررونق و باغهاى ميوه و خرماى فراوان و برج و باروى خاكى وصف مىكند.
در اواخر خلافت عباسيان، حلّه مدتى تحت نفوذ ايوبيان بود. در همين دوره، عمادالدين زكرياى قزوينى* (متوفى 682)، مؤلف آثار البلاد و اخبار العباد، و عجائب المخلوقات، مدتى قاضى حلّه شد (كتابالحوادث، ص 106، 319، 469).
شهر حلّه در 653 و 654 از طغيان رود فرات آسيب فراوان ديد (همان، ص320، 335). در دوره مغولان، اداره امور حلّه با كوفه ادغام شد و هر دو شهر زيرنظر يك كارگزار عالىمقام، با عنوان «صدرالاعمال الحلّيّة و الكوفيّة» اداره مىشد، كه او نيز تابع ولايت بغداد بود (عماد عبدالسلام رئوف، ص 281).
در 685، بار ديگر فرات طغيان كرد و آسيب فراوانى به شهر وارد شد (رجوع کنید به كتابالحوادث، ص 485). در 698، سلطان ايلخانيان محمود غازان از حلّه ديدن كرد و اموال زيادى ميان مردم شهر پخش كرد و دستور داد آبراههاى منشعب از فرات در شمال حلّه تا مرقد امام حسين عليهالسلام در كربلا حفر شود كه به نهر غازانى معروف شد (همان، ص 538؛ امين، ج 11، ص 191).
در 712، در دوران فرمانروايى سلطان محمد خدابنده*، كه به تشيع گرويده بود، حكومت حلّه به صورت تيول به امير مُهَنّا بنعيسى از آلفضل واگذار شد. او نيز پسرش سليمان را به نيابت خود برگزيد و اين خاندان تا 736 در حلّه حكومت كردند (عماد عبدالسلام رئوف، ص 282).
در 739، شيخحسن بزرگ جلايرى پس از تصرف عراق، با سپاه انبوهى به حلّه لشكر كشيد و آنجا را نيز فتح كرد (ابنبطوطه، ج 1، ص230؛ ابنعنبه، ص180ـ181). در دوران فرمانروايى شيخحسن جلايرى، حلّه آرامش يافت و علما به اين شهر رفتوآمد كردند (رجوع کنید به امين، ج 11، ص 203). ابنبطوطه كه در همين دوران (سال 725) از حلّه ديدن كرده، آن را شهرى با خانههاى آباد و آكنده از نخل و داراى پلى قايقى و تأسيسات رفاهى و كارگاهها و بازارهاى پررونق وصف كرده است. به نوشته وى همه اهالى شيعه دوازده امامى بودند و در آنجا مسجدى بوده به نام «مشهد صاحبالزمان» كه مردم اعتقاد داشتند امام زمان (محمدبن الحسن العسكرى) عليهالسلام وارد اين مسجد شده و در آنجا غايب گرديده است و سپس ظهور خواهد كرد. به گزارش او، مردم هر روز با تشريفاتى خاص در آستانه اين مكان از امام منتظر درخواست ظهور مىكنند. وى بار ديگر، در بازگشت از هند وارد حلّه شده و يادآورى كرده كه اين همان شهرى است كه مشهد صاحبالزمان در آن قرار دارد؛ آنگاه اشاره كرده كه در همان سالها والى غيرشيعى آنجا مردم را از انجام مراسم خاص خود بازداشته و در اندك زمانى پس از اين ممانعت درگذشته است. اين حادثه موجب شده است كه شيعيان (به تعبير او: رافضه) قوت گيرند و آن مراسم همچنان ادامه يابد (ج 2، ص 662؛ درباره واقعه مورد اشاره او رجوع کنید به احمد على مجيد حلّى، ص 56ـ61). گفتنى است كه اين مكان با نام مقام صاحبالزمان نيز ذكر شده و هر چند اطلاعى از زمان بناى آن در دست نيست، اما گزارشهاى متعددى از رونق آن به عنوان مركز عبادت و نيز وجود مدرسهاى دينى در كنار آن در اختيار است. بنابر قديمترين گزارش، ابننماى حلّى در سال 636 مراكز درسى را كه در كنار اين مكان بود نوسازى كرد و شمارى از فقها را در آنجا اسكان داد (احمدعلى مجيد حلّى، ص 26). با اين حال، گزارش ابنبطوطه از مراسم روزانه مردم در منابع ديگر نيامده است و به نظر مىرسد از رفتارهاى عوام بوده باشد (رجوع کنید به رازى حبلرودى، ص 516ـ517).
با وجود حمله مغول، حلّه همچنان در سده هشتم پا برجا بود (رجوع کنید به حمداللّه مستوفى، ص 40).
وقتى سپاه تيمور در 795 نزديك بغداد رسيد، سلطان احمدبن اويسبن شيخحسن جلايرى به حلّه گريخت. سپاهيان تيمور به سركردگى فرزندش، ميرانشاه، به تعقيب او پرداختند و حلّه را تصرف كردند (رجوع کنید به ابنحجر عسقلانى، ج 3، ص 157؛ شرفالدين على يزدى، ج 2، ص 277؛ ابنصيرفى، ج 1، ص 366). در دهه نخست سده نهم، حكومت حلّه چند بار ميان كارگزاران خاندان تيمورى و جلايرى دست به دست شد (رجوع کنید به غياثى، ص 204؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص 286). در سده نهم نيز حلّه صحنه درگيرى ميان حاكمان خاندانهاى قرهقوينلو و آققوينلو و مشعشعيان بود (رجوع کنید به عماد عبدالسلام رئوف، ص 286ـ289؛ يوسف حلّى، قسم 1، ص100ـ112).
در نيمه نخست سده دهم، حلّه بهدست صفويان افتاد. در 914 شاهاسماعيل صفوى در راه سفر به عتبات مقدسه از شهر ديدن كرد (رجوع کنید به خواندمير، ج 3، ص 494ـ495؛ اسكندر منشى، ج 1، ص 58؛ عزّاوى، ج 3، ص 341ـ342). حلّه تا 941 جزو قلمروِ صفويان بود و در اين زمان همراه ديگر شهرهاى عراق به تصرف سلطان عثمانى، سليمان قانونى، درآمد (رجوع کنید به عزّاوى، ج 4، ص 14، 29؛ يوسف حلّى، قسم 1، ص 114).
حلّه حدود يك قرن تحت سلطه دولت عثمانى بود تا اينكه در 1032، شاهعباس اول صفوى بر عراق چيره شد و بر حلّه همانند ديگر شهرها كارگزارى گماشت (رجوع کنید به اسكندر منشى، ج 3، ص 998ـ1000، 1033ـ1034؛ جنابدى، ص 887، 898). در اين دوره، حلّه بارها در معرض حملات عثمانيها قرار گرفت (رجوع کنید به عزّاوى، ج 4، ص 188ـ195، 202). در شعبان 1045 طاعون در حلّه فراگير شد و قربانيهاى زيادى برجاى گذاشت. در 1048، سلطان مراد عثمانى بار ديگر به عراق حمله كرد و پس از فتح بغداد، راهى حلّه شد و چند تن از تجار آنجا را به بهانههاى مختلف كشت (رجوع کنید به محبى، ج 4، ص 338؛ يوسف حلّى، قسم 1، ص 118ـ119).
در 1146، سپاه نادرشاه حلّه را تصرف كرد و پس از برقرارى صلح، سپاهيان عثمانى به حلّه بازگشتند (رجوع کنید به استرآبادى، ص 206، 219ـ222؛ عزّاوى، ج 5، ص 244). هنگامى كه در 1156 عثمانيها صلح را زيرپا گذاشتند، نادرشاه بار ديگر حلّه را تصرف كرد و مجالس مناظره ميان علماى اهل تسنن و تشيع برگزار كرد و پس از اجراى مُفاد قرارداد صلح، شهر را ترك گفت (استرآبادى، ص 383؛ مروى، ج 1، ص 334ـ335، ج 3، ص 983، 986).
در 1216، طرفداران و پيروان محمدبن عبدالوهاب، مؤسس جريان وهابيت، تحت رهبرى يكى از واليان منطقه رياض (درعيه)، بهنام محمدبن سعود با عنوان بر چيدن بدعتها و رفتارهاى شركآميز به شهرهاى شيعهنشين حمله كردند و پس از ناكامى از تصرف نجف به حلّه يورش بردند ولى چون با مقاومت شديد مردم روبهرو شدند، عقبنشينى كردند و در كربلا مردم را قتلعام نمودند (رجوع کنید به كركوكلى، ص 213ـ214؛ عزّاوى، ج 6، ص 138؛ يوسف حلّى، قسم 1، ص 131). پس از آن، دولت عثمانى به كمك مردم برج و باروى شهر حلّه را بازسازى و تقويت كرد كه تا اواخر جنگ جهانى اول پابرجا بود (رجوع کنید به كركوكلى، ص 217ـ218؛ يوسف حلّى، قسم 1، ص 131ـ 132). شيروانى كه در نيمه اول سده سيزدهم به حلّه سفر كرده، شهر را داراى پنجهزار خانه و مردمى نيكوسرشت وصف كرده است (رجوع کنید به ص 199).
در 1297، حلّه يكى از هفت شهرستان (ولايت) استان (لواء) بغداد گرديد (سامى، همانجا؛ اسود، ج 1، ص 136) و بهتدريج توسعه و اهميت يافت و نواحى مختلفى چون شوشه، مهاجرين، بَرمَلاحه و غامريه به آن پيوستند (رجوع کنید به عبدالجبار ناجى، ص 205).
در دوران پادشاهى عراق (1300ـ1337ش/1921ـ 1958) كه بهدنبال شكست امپراتورى عثمانى در جنگ جهانى اول تشكيل شد، حلّه به سطح استان ارتقا يافت (رجوع کنید به يوسف حلّى، قسم 1، ص180ـ182).
شهر حلّه از گذشته تاكنون مورد توجه سياحان مسلمان و اروپايى بوده است (براى اطلاع كامل از گزارشهاى اين سياحان رجوع کنید به وهومن، ج 1، ص 812ـ828). امروزه اين شهر كه بيش از دو قرن مهمترين حوزه علمى و شيعى بوده، آرامگاه بسيارى از فقها و دانشمندان شيعى است و جايگاه ويژهاى نزد شيعيان دارد. در حلّه و اطرافش آثار باستانى و تاريخى و مذهبى زيادى بهچشم مىخورد، از جمله شهر باستانى و مشهور بابل*، عبادتكده كهن بورسيپّا مشهور به بِرْس* يا برس نمرود، آبادى بَرمَلاحه (كِفِل فعلى) كه در آنجا قبر ذىالكِفل يا حزقيل نبى و قبر باروخ استاد حزقيل و چند تن از مشاهير بنىاسرائيل وجود دارد (رجوع کنید به هروى، ص 76؛ صالح احمدعلى، ص 47)، و آبادى بُرْص كه گويند محل تولد حضرت ابراهيم خليل عليهالسلام بوده است (ابنبطوطه، ج 1، ص 117). همچنين مواضع و تپههاى باستانى ديگرى در اطراف شهر ديده مىشود (رجوع کنید به امين، همانجا؛ وهومن، ج 1، ص 812).
در گذشته، در كنار آثار باستانى، مشاهد و مراقد و مقامهاى تاريخى و اسلامى نيز در حلّه و اطراف آن ديده مىشد، مانند مقام جُمْجُمه كه بنابر روايتهاى مختلف با حضرت على عليهالسلام يا حضرت عيسىبن مريم عليهالسلام سخن گفته است (هروى، همانجا؛ دلاواله، ج 1، ص 404)، مقام و مسجد مشهور شمس كه گويند در آنجا خورشيد به امر الهى براى حضرت على عليهالسلام و به روايتى براى حزقيلنبى يا يوشعبن نون براى مدتى كوتاه غروب نكرده است (رجوع کنید به ردّالشمس*)، مقام اميرالمؤمنين و امام صادق، مقام صاحبالزمان، مقام حضرت عقيل، مقام حمزةبن كاظم و مقام قاسمبن موسىالكاظم عليهمالسلام (در روستاى شوشه) و مراقد دهها دانشمند و فقيه نامور شيعى (رجوع کنید به هروى؛ وهومن؛ صالح احمدعلى، همانجاها).
اين شهر كه در سده پنجم دارالعلم شيعه گرديد و بزرگترين علما و فقهاى شيعه در آن ظهور كردند (رجوع کنید به آقااحمد كرمانشاهى، ج1، ص201ـ202؛ امين، ج11، ص156)، در سده هفتم به جاى نجف، پررونقترين حوزه علميه و مقرّ بزرگترين علماى شيعه و محل تدريس آنها بود (امين، ج 11، ص 157؛ نيز رجوع کنید به حوزه علميه، بخش 6) و خاندانهاى علمى زيادى چون آلبطريق، آلنَما، آلطاووس، آلمطهر در اين شهر ظهور كردند كه در منابع قديم و جديد بسيارى به آنها اشاره شده است (براى نمونه رجوع کنید به بحرانى، ص 235ـ237؛ خوانسارى، ج 4، ص 325ـ339، ج 6، ص330ـ 339، امين، ج 11، ص 157، 177ـ178).
از فقها، ادبا، شعرا و علماى حلّه مىتوان از اينها نام برد : ابنادريس حلّى*، فقيه سده ششم؛ نجمالدين جعفربن حسن، فقيه بزرگ شيعه در سده هفتم، معروف به محقق حلّى*؛ رضىالدين علىبن موسى معروف به سيدابنطاووس، از علماى شيعه در قرن هفتم؛ جمالالدين احمد علوى حسنى، از مشاهير فقهاى شيعه در قرن هفتم؛ حسنبن يوسفبن مطهر حلّى، فقيه بزرگ شيعه در سدههاى هفتم و هشتم، معروف به علامه حلّى*؛ حسنبن سليمان حلّى*، عالم و محدّث سده نهم؛ تاجالدين حسنبن راشد حلّى، شاعر و دانشمند سده نهم؛ حسون حلّى، شاعر سده سيزدهم؛ جعفر حلّى و عبدالحسينبن قاسم حلّى، هر دو از ادبا و شعراى سده چهاردهم (رجوع کنید به بحرانى، ص 227ـ235، 276ـ280؛ خوانسارى، ج 2، ص 182ـ191، ج 6، ص 274ـ290؛ امين، ج 11، ص 178ـ185؛ براى اطلاع بيشتر از ديگر فقها، علما و بزرگان حلّه رجوع کنید به شوشترى، ج 1، ص 569ـ580؛ حرّعاملى، قسم 2، ص 21، 48ـ52، 149ـ152، 253؛ مجلسى، ج 102، ص290ـ291، ج 105، ص 157).
منابع: (1) آقااحمد كرمانشاهى، مرآت الاحوال جهاننما: سفرنامه، قم 1373ش؛ (2) محمود شكرى آلوسى، «مدينة الحلة فى اخبار بغداد و ما جاورها من البلاد»، چاپ صباح محمود حلى، المورد، ج 4، ش 1 (ربيع 1395)؛ (3) ابناثير؛ (4) ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عريان، بيروت 1407/1987؛ (5) ابنجبير، رحلة ابنجبير، بيروت 1404/1984؛ (6) ابنحجر عسقلانى، إنباء الغمر بأبناء العمر، حيدرآباد، دكن 1387ـ1396/ 1967ـ1976؛ (7) ابنحوقل؛ (8) ابنصيرفى، نزهةالنفوس و الأبدان فى تواريخ الزمان، چاپ حسن حبشى، ج 1، (قاهره) 1970؛ (9) ابنعنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابىطالب، چاپ مهدى رجايى، قم 1383ش؛ (10) ابنمنظور؛ (11) اسماعيلبن على ابوالفداء، كتاب تقويمالبلدان، چاپ رنو و دسلان، پاريس 1840؛ (12) محمدمهدىبن محمدنصير استرآبادى، جهانگشاى نادرى، چاپ عبداللّه انوار، تهران 1341ش؛ (13) اسكندرمنشى؛ (14) عبدالرزاق محمد اسود، موسوعةالعراق السياسية، بيروت 1986؛ (15) اصطخرى؛ (16) حسن امين، دائرةالمعارف الاسلامية الشيعية، بيروت 1422ـ1423/ 2001ـ2002؛ (17) يوسفبن احمد بحرانى، لؤلؤةالبحرين، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، قم (بىتا.)؛ (18) ميرزابيگبن حسن جنابدى، روضةالصفويه، چاپ غلامرضا طباطبايىمجد، تهران 1378ش؛ (19) حدودالعالم؛ (20) محمدبن حسن حرّعاملى، املالآمل، چاپ احمد حسينى، بغداد ?( 1385)، چاپ افست قم 1362ش؛ (21) احمدعلى مجيد حلّى، تاريخ مقام صاحبالعصر و الزمان عليهالسلام فى الملة، قم 1426؛ (22) هبةاللّهبن ناصر حلّى، كتاب المناقب المزيديّة فى اخبارالملوك الأسديّة، چاپ صالح موسى درادكه و محمدعبدالقادر خريسات، عَمّان، 1404/1984؛ (23) يوسف حلّى، تاريخ الحلة، نجف 1385/1965، چاپ افست قم 1372ش؛ (24) حمداللّه مستوفى، نزهةالقلوب؛ (25) خواندمير؛ (26) خوانسارى؛ (27) پيترو دلاواله، سفرنامهى پيترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزى، تهران 1380ش؛ (28) محمدبن ابىطالب دمشقى، كتاب نخبةالدهر فى عجائب البَرّ و البحر، بيروت 1408/1988؛ (29) خضر دورى، «نظرات حول ملاحظات الدكتور جورج مقدسى عن الحلة و بنىمزيد»، آداب الرافدين، ش 5 (جمادىالاولى 1394)؛ (30) ژان پل راشل ديولافوا، سفرنامه مادام ديولافوا: ايران و كلده، ترجمه و نگارش عليمحمد فرهوشى، تهران 1361ش؛ (31) خضربن محمد رازى حبلرودى، التوضيح الانور بالحجج الواردة لدفع شبه الاعور، چاپ شمسالدينبن خالد سامى، قاموس الاعلام، چاپ مهران، استانبول 1306ـ1316/ 1889ـ1898؛ (32) سبط ابنجوزى، مرآةالزمان فى تاريخ الاعيان، ج 8، حيدرآباد، دكن 1951ـ1952؛ (33) شرفالدين على يزدى، ظفرنامه: تاريخ عمومى مفصل ايران در دوره تيموريان، چاپ محمد عباسى، تهران 1336ش؛ (34) نوراللّهبن شريفالدين شوشترى، مجالس المؤمنين، تهران 1354ش؛ (35) زينالعابدينبن اسكندر شيروانى، حدائقالسياحة، تهران 1348ش؛ (36) صالح احمدعلى، معالم العراق العمرانية: دراسة فى المعالم الجغرافية و السكانية مستندة على المصادر الادبية، بغداد 1989؛ (37) صباح محمود محمد، مدينة الحلة الكبرى: وظائفها و علاقاتها الاقليميّة، بغداد 1974؛ (38) صفدى؛ (39) عبدالجبار ناجى، دراسات فى تاريخ المدن العربية الاسلامية، بيروت 2001؛ (40) عباس عزّاوى، تاريخ العراق بين احتلالين، بغداد 1353ـ1376/ 1935ـ1956، چاپ افست قم 1369ش؛ (41) محمدبن محمد عمادالدين كاتب، خريدة القصر و جريدة العصر، ج 1، قسم شعراء العراق، جزء4، چاپ محمد بهجة اثرى، (بغداد )1973؛ (42) عماد عبدالسلام رئوف، الاسر الحاكمة و رجال الادارة و القضاء فى العراق فى العهود المتأخرة: 656ـ1337ه / 1258ـ 1918، (بغداد 1992)؛ (43) عبداللّهبن فتحاللّه غياثى، التاريخ الغياثى: الفصل الخامس من سنة 656ـ891ه / 1258ـ1486م، چاپ طارق نافع حمدانى، بغداد 1975؛ (44) فاطمه محمد محجوب، الموسوعة الذهبية للعلوم الاسلامية، ج 14، قاهره : دارالغد العربى، (بىتا.)؛ (45) فريال مصطفى و رضيه عبدالامير، «التراث العمارى لمدينة الحلة»، سومر، ج 45، ش 1 و 2 (1987ـ1988)؛ (46) كتاب الحوادث، و هو الكتاب المسمّى وهمآ بالحوادث الجامعة و التجارب النافعة، منسوب به ابنفُوَطى، چاپ بشار عواد معروف و عماد عبدالسلام رؤوف، بيروت: دارالغرب الاسلامى، 1997؛ (47) رسول كركوكلى، دوحة الوزراء فى تاريخ وقائع بغداد الزوراء، نقله عن التركية موسى كاظم نورس، قم 1372ش؛ (48) مجلسى؛ (49) محمدامينبن فضلاللّه محبى، خلاصة الاثر فى اعيان القرن الحادى عشر، بيروت: دارصادر، (بىتا.)؛ (50) محمدكاظم مروى، عالمآراى نادرى، چاپ محمدامين رياحى، تهران 1364ش؛ (51) مقدسى؛ (52) الموسوعة العربية الميسرة، بيروت: دارالجيل، 2001؛ (53) نقشه عمومى خاورميانه، مقياس 000، 750،1:3، تهران: گيتاشناسى، 1382ش؛ (54) هارون وهومن، عراق از ديد سياحان و جهانگردان، تهران 1383ش؛ (55) علىبن ابىبكر هروى، كتاب الاشارات الى معرفة الزيارات، چاپ ژانين سوردل ـ تومين، دمشق 1953؛ (56) ياقوت حموى، كتاب المشترك وضعا و المفترق صقعا، چاپ فرديناند ووستنفلد، گوتينگن 1846، چاپ افست بغداد (بىتا.)؛ (57) همو، كتاب معجم البلدان، چاپ فرديناند ووستنفلد، لايپزيگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965؛ (58) محمدعلى يعقوبى نجفى، البابليّات، (نجف ? 1370 )ـ1374، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(59) Guy LeStrange, The lands of the Eastern Caliphate, Cambridge 1930; (60) The Times comprehensive atlas of the world, London: Times Books, 2005.