responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6462

 

حلقه (1) ، شوراى محلى اباضيان وَهْبى مزاب در الجزاير (حلقه در لغت به معناى دايره، گرد نشستن افراد، و نيز دايره‌وار نشستن شاگردان به دور معلم)، اين شوراى مذهبى متشكل از دوازده عَزّابه (معتكف، روحانى؛ براى معناى دقيق اين واژه رجوع کنید به روبيناتچى، ص47ـ48) است كه يك شيخ رياست آن را برعهده دارد. در كتاب قواعدالاسلام جَيْطالى* (احتمالاً تأليف نيمه اول قرن هشتم)، كه كامل‌ترين نظامنامه فرقه اباضيه است، درباره مفهوم حلقه آمده است: «اعضا در بدو ورود به شورا بايد به ‌صورت حلقه گرد هم بنشينند، به‌طورى كه ميان آنها هيچ فاصله‌اى نباشد، چرا كه اين فاصله موجب خشنودى شيطان مى‌شود و راه او را به جمع باز مى‌كند». در همه شهرهاى مزاب* چنين شورايى وجود داشت و جلسات آن در مسجد شهر، و در صورت وجود مساجد متعدد در مسجدجامع، برگزار مى‌گرديد. حلقه در اصل بر گروهى اطلاق مى‌شد كه گرد فقيه يا متكلمى مى‌نشستند و بعدها در ميان اباضيان ورقله / ورگله* (يا ورجلان)، وادى ريغ و به‌ويژه در ميان اباضيانِ مزاب بر «شوراى معتكفان» اطلاق گرديد كه همه حيات شهرهاى مزابى بدان وابسته بود. در واقع، قبل از الحاق مزاب به‌خاك فرانسه (ح 1299/1882)، در شهرهاى مزابى حلقه‌هاى اباضى بر جماعت*ها (شوراهاى شهر كه به اداره امور شهر مى‌پرداختند) مقدّم بودند.

در ميان اباضيان مغرب، نخستين بار در وقايع‌نامه ابوزكريا وَرجِلانى* (متوفى بعد از 474)، ضمن شرح احوال دو تن از شيوخ معروف اباضيه قرن چهارم، ابوالقاسم يزيدبن مَخْلَد و ابوخَزَر يَغلا/يغلى‌بن زَلتاف، از حلقه ياد شده است. اين شيوخ، كه بومى شهر الحامَّه در جَريد تونس و از قبيله زِناته بنووِسْيان بودند، به ويژه در دوره حكومت خليفه فاطمى ابوتميم المعزلدين‌اللّه (حك : 341ـ 365) فعاليت گسترده‌اى داشتند رجوع کنید به( ورجلانى، ج 1، ص 194ـ 200). دَرجينى* (ج 2، ص 340، 527) آنان را در شمار اباضيه طبقه هفتم (نيمه اول قرن چهارم) آورده است. به گزارش ابوزكريا ورجلانى (ج 1، ص 194ـ 195)، ابوالقاسم و ابوخزر عضو يك حلقه بودند و همه اباضيان وهْبىِ جوياى علم تهذيب و تزكيه نفس (سيره و سنّت زهاد و عباد)، براى تعلم نزد ايشان مى‌آمدند، به‌طورى‌كه پس از چندى، اين دو شهرت فراوانى كسب كردند. ابوالقاسم، كه متمول بود، مى‌توانست با ثروت خود آنها را اطعام كند و حاجاتشان را برآورده سازد (نيز رجوع کنید به شماخى، ج 2، ص 33ـ 41). اما بنابر گزارش ابوزكريا ورجلانى (ج 1، ص 195)، شاگردان ابوالقاسم اجازه ازدواج نداشتند كه اين امر يادآور يكى از قوانين واجب، يعنى عُزوبت، است كه ابوعبداللّه محمدبن بكر، مصلح بزرگ اباضى (رجوع کنید به ادامه مقاله)، براى عزّابه‌ها وضع كرده بود (هرچند ابوالقاسم كه شيخ حلقه بود، خودش زن داشت و اين امر او را سخت آزرده مى‌داشت). از اين‌رو، به نظر مى‌رسد كه پيشتر، يعنى قبل از دوره‌اى كه گروهى از شاگردان رسمآ زيرنظر ابوالقاسم حلقه‌ها را تشكيل دهند، عزوبت براى اعضاى آن اصل به‌شمار مى‌رفت. دليلى براى اين فرض در دست است كه شوراى معتكفان، متشكل از دوازده عضو كه حول يك شيخ گرد آيند، سابق بر اين نيز در ميان نُكّار*، فرقه‌اى از اباضيان كه رقيب اباضيان وهبى بودند، وجود داشته است. در واقع، بنابر عبارتى از تاريخ ابن‌خلدون (ج 7، ص 18ـ 19)، مَخْلَدبن كَيداد*، پيشواى سياسى مشهور اين فرقه در نيمه اول قرن چهارم، ابوعمّار عبدالحميدبن الأَعْمى را با دوازده متنفذ ديگر همراه داشت كه در حدود سال 331 با آنان، براى طغيان برضد فاطميان، از بلاد الجريد به اوراس رفت. چون ابوعمار در نيمه نخست قرن چهارم در بلادالجريد (در توزر يا در تقيوس، يعنى كريز تگيوس، ثيگس باستان) تدريس مى‌كرد و ابويزيد مخلدبن كيداد نيز در آنجا نزد وى درس مى‌خواند، محتمل است ابوالقاسم يزيدبن مخلد و ابوخَزَر يَغلابن زَلتاف، كه اهل بخش ديگرى از بلاد الجَريد بودند، فكر تشكيل حلقه را از شوراى دوازده نفرى نُكّارى كه قبلا ابداع شده بود، اقتباس كرده باشند. يكى از شاگردان ابوخزر و ابوالقاسم، ابومحمد ويسلان/ واسلان‌بن‌يعقوب (عالم معروف اباضى از اهالى جربه*) بود كه درجينى (ج 2، ص 369، 527) او را از اباضيان طبقه هشتم (نيمه دوم قرن چهارم) محسوب كرده است. ابومحمد نيز در جزيره زادگاه خود بر حلقه‌اى رياست مى‌كرد رجوع کنید به( ورجلانى، ج 1، ص 269ـ271؛ شماخى، ج 2، ص 55ـ 56).

ابوعبداللّه محمدبن بكر، از علماى طبقه (نهم) اباضيان (نيمه اول قرن پنجم؛ (درجينى، ج 2، ص 377))، اهل بلادالجريد بود، كه اولين قواعدِ تشكيل حلقه اباضى وهبى را تدوين كرد. ابوعبداللّه در بلادالجريد زير نظر شيخ ابونوح سعيدبن زَنغيل/ زَنغِل و شيخ ابوزكريا فصيل بن ابى‌مِسوَر، كه در نيمه دوم قرن چهارم مى‌زيستند، تلمذ كرد رجوع کنید به( ورجلانى، ج 1، ص 252؛ براى اطلاع بيشتر درباره ابونوح سعيدبن زنغيل و شيخ ابوزكريا فصيل رجوع کنید به شماخى، ج 2، ص 41، 51). پس از مرگ ابونوح، ابوعبداللّه محمدبن بكر براى تكميل تحصيلات خود در ادبيات عربى، به قَيرَوان رفت و پس از بازگشت به بلادالجريد، در تقيوس سكنا گزيد و بعد، از آنجا به وادى ريغ رفت. در اين واحه بود كه به خواهش گروهى از شاگردان جوان اباضى وهبى از اهالى جربه، كه پيشتر از اين نهاد مطّلع بودند، حلقه خود را تشكيل داد. اين حلقه در سال 409 تشكيل گرديد و ازاين‌رو غارى در وادى ريغ كه جاى مناسبى براى نشستن اعضاى اين حلقه بود، «نُهُم» ناميده شد. ظاهراً در همين غار بود كه ابوعبداللّه مقررات حلقه (سِيَرالحلقه) را تنظيم كرد رجوع کنید به( ورجلانى، ج 1، ص 254ـ255؛ شماخى، ج 2، ص 61ـ67؛ درجينى، ج 1، ص 167ـ 170). دو نسخه بسيار مشابه از اين مجموعه مقررات موجود است، يكى در كتاب طبقات‌المشائخ درجينى (قرن هفتم) و ديگرى در كتاب الجواهرالمُنتَقاة بَرّادى (اوايل قرن نهم). چاپ انتقادى م. ر. روبيناتچى از سيرالحلقه براساس اين دو نسخه است. اين اسناد نشان مى‌دهد كه اعضاى حلقه به نام عَزّابه (مفرد آن: عَزّابى) شناخته مى‌شدند رجوع کنید به( درجينى، ج 1، ص 3ـ 4). اين افراد با سرهاى تراشيده (آنان بايد سرهاى خود را به‌طور كامل مى‌تراشيدند) و جامه‌هاى سفيدرنگ ساده، از عامه مردم متمايز مى‌گرديدند. اعضاى جديد را تنها پس از بررسيهاى مفصّل به اين شورا مى‌پذيرفتند. در رأس حلقه، شيخى قرار داشت كه مادام‌العمر در اين مقام باقى مى‌ماند. او رياست بر عزّابه، مديريت، قضاوت، آموزش و نيز مسئوليت مايملك مادّى (حُبُوس) و سعادت معنوى اعضاى حلقه را برعهده داشت. كسى با عنوان خليفه، شيخ را يارى مى‌كرد و درصورت لزوم مى‌توانست جاى او را بگيرد. همو بود كه برخى افراد خبره (ناظر، راهنما)، معروف به عُرَفاء (مفرد آن : عريف)، را تعيين مى‌كرد كه يكى از آنان بر قرائت دسته‌جمعى قرآن نظارت مى‌كرد، ديگرى مسئول تهيه غذا براى افراد حلقه بود و بقيه، آموزش شاگردان و كارهاى ديگر را برعهده داشتند. عزّابه پس از انجام دادن وظايف رسمى خود، همه وقت آزاد خود را صرف نماز و دعا و اعمال پرهيزكارانه مى‌كردند كه مهم‌ترين اين اعمال پنج جلسه مذهبى در هر روز بود كه به قرائت و تفسير قرآن اختصاص مى‌يافت. رياست دو جلسه، كه يكى از آنها در نيمه‌شب تشكيل مى‌شد، برعهده شيخ حلقه بود. شيخ به آموزش طلاب نيز مى‌پرداخت. هنگامى كه بيشتر عزّابه مشغول انجام‌دادن وظايف رسمى خود مى‌شدند، يكى از عريفان غذاى افراد را تهيه مى‌كرد. اين اطعام دوبار در روز (يك بار صبح و بار ديگر پس از نماز عصر) صورت مى‌گرفت (همان، ج 1، ص 171ـ 180). بنابر مقرراتى كه ابوعبداللّه محمدبن بكر وضع كرده بود، زندگى عزّابه بر اصول و انضباطى سخت مبتنى بود. آنان تحت نظارت نظام اخلاقى سختگيرانه‌اى بودند و هرگونه تخطى از مقررات، بى‌درنگ تنبيهى در پى داشت رجوع کنید به( همان، ج 1، ص180ـ 183).

بنابر اخبار و روايات حاكى از شوق و تعصب ابوعبداللّه در كار تبليغ، او فعال‌ترين عامل رواج و انتشار اباضى‌گرى در صحراى شمالى بوده است. در واقع، دستاوردهاى بزرگى در تاريخ اباضيه افريقا در شمارِ موفقيتهاى او دانسته شده است، از جمله تغيير مذهب بنومُصعَب، قبيله بربر ساكن در تَدمَيْت، در ناحيه مزاب كنونى، كه تا آن موقع بر عقيده معتزله (واصليه) بودند رجوع کنید به( ورجلانى، ج 1، ص 255؛ درجينى، ج 1، ص 183ـ 184). او بدين‌طريق تا حد زيادى تأسيس واحه‌هايى را كه بعدآ همگى با نام عمومى مزاب شناخته شدند، تسهيل و تضمين كرد. اين واحه‌ها (پس از افول اباضيه در وادى ريغ و واحه وَرْقله) به‌صورت پناهگاهى براى اباضيان مغرب درآمدند و محلى شدند كه نهاد حلقه در آن به صورت عالى‌ترين شوراى مذهبى فرقه اباضيه در آمد كه از برخى جهات، جانشين حكومت دين‌سالار امامان پيشين اباضى در مغرب بود. پس از مرگ ابوعبداللّه محمدبن بكر در 440 (كه در اواخر عمرش در واحه‌هاى ورقله اقامت داشت)، شاگردش ابوالخطاب عبدالسلام منصوربن ابى‌وَزْجون كارى را كه استادش آغاز كرده بود، پى گرفت (رجوع کنید به ورجلانى، ج 1، ص 303؛ شماخى، ج 2، ص 72). همچنين در همين ايام، عزّابه وادى ريغ درصدد نگارش اثرى مقدّماتى در فقه براى استفاده «نوآموزان» مذهبِ خود برآمدند و از اين‌رو ديوان‌الاشياخ ( يا ديوان‌العزابة) را در 25 مجلد تحرير كردند ( رجوع کنید به درجينى، ج 2، ص 455ـ 456).

ابوزيد عبدالرحمان‌بن المَعْلى (ابن‌المُعَلّى)، شيخ و عالم اباضى كه در نيمه اول قرن ششم مى‌زيست، تشكيلات حلقه (در مساجد )را به‌راه انداخت. او مؤسس حلقه‌اى بود كه در مسجد شهر تقرت*، در وادى ريغ، تشكيل مى‌گرديد. احتمالا ابوزيد مقرراتى را كه درجينى و شماخى از آن ياد كرده‌اند، براى همين شورا وضع كرده بود. ظاهرآ اقدام او آغاز استفاده از مساجد براى تشكيل حلقه‌هاى اباضيان بوده است رجوع کنید به( همان، ج 2، ص 457ـ459؛ شماخى، ج 2، ص 97ـ 98).

پس از ابوزيد، ابوعمار عبدالكافى‌بن ابى‌يعقوب تناوتى ورجلانى در بسط و تدوين نهايى مقررات حلقه سهمى بسزا داشته است. ابوعمار، يكى از برجسته‌ترين علماى اباضى اين دوره، از قبيله بربر تناوت، از شاخه ساكن در واحه‌هاى ورقله، بود و در نيمه اول قرن ششم مى‌زيست. او پس از تحصيلات مقدماتى در اين واحه، به تونس رفت و در كنار علوم گوناگون، به فراگيرى زبان و ادبيات عربى نيز پرداخت. سپس به حج رفت. او در ورقله درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد رجوع کنید به (درجينى، ج 2، ص 485ـ491؛ شماخى، ج 2، ص 104؛ نيز رجوع کنید به تناوتى*).

شهرت ابوعمار در تاريخ اباضيه به‌سبب نقش او در تشكيل مرجعيتى براى مناطق اباضى‌نشين، از طريق كمك به تمركز آن در نهاد حلقه، است. او تدوين نظامنامه‌اى ويژه از مقررات (به‌عربى: سيره) براى «شوراى عزلت‌گزيدگان» را برعهده گرفت كه تاكنون نيز تا حد بسيار زيادى اهميت خود را حفظ كرده و امروزه در ميان علماىِ اباضىِ مزاب به سيرة ابى‌عمار عبدالكافى الورجلانى معروف است. اين سيره اثرى كوچك در حدود ده صفحه است كه در مجموعه اباضى در كراكو، دو نسخه خطى از آن نگهدارى مى‌شود. اين دو نسخه را سماگورژفسكى از مزاب آورده بود و بخشى از آن را نيز مسكرى به زبان فرانسه ترجمه كرده است (رجوع کنید به ص 254ـ 257، پانويس). طبق اين مقررات، عزّابه بايد رابطه خود را با خانواده‌هايشان قطع كنند و فقط در عزلت زندگى كنند. بايد شبها بر فراز كوهها به عبادت بپردازند و فقط جامه‌هاى پشمين بپوشند و قرآن از حفظ كنند و بدون هيچ اعتراضى، به مسئوليتى كه حلقه برايشان تعيين كرده است بپردازند. عزّابه بايد در طلب علم مشتاق باشند و با حميت از حقوق ضعفا دفاع و نظم شهر را حفظ كنند. شيخ حلقه بايد زيرك، مؤدب و نرم‌خو باشد. او اعضاى حلقه را تعيين و به سه بخش تقسيم مى‌كند: بخش اول تنها خود شيخ است. بخش دوم شامل چهار عضو برجسته ديگر حلقه است كه به همراه شيخ، شوراى ويژه‌اى تشكيل مى‌دهند و همه امور حلقه را اداره مى‌كنند (البته شوراى كاملى متشكل از تمامى اعضاى حلقه هم وجود دارد). در صورت فوت يكى از اعضاى شوراى ويژه، عزّابى ديگرى بايد جانشين وى شود. از ميان اعضاى حلقه، يك نفر مؤذن است و سه نفر آموزش كودكان در مدرسه، پنج نفر تغسيل مردگان، يك نفر امامت جماعت مسجد و دو نفر هم اداره اموال مسجد را برعهده دارند. همچنين يك نفر مسئول توزيع غذا در ميان عزّابه و طلاب است و يك نفر هم بر نظافت مسجد نظارت مى‌كند.

درجينى، كه دو سال (616ـ617) عضو حلقه ورقله بود، پاره‌اى از جزئياتِ زندگى داخلى اين نهاد را به‌دست داده است (روبيناتچى، ص 74ـ75). نكته جالب توجه اينكه اين حلقه نه تنها شامل اهالى ورقله بود، بلكه عزّابه ديگر مناطق اباضى‌نشين، مانند مزاب، نيز در آن عضويت داشتند، از جمله ابايَزمو المُصعَبى، زاهداباضى، كه هفت يا هشت سال زودتر از درجينى به عضويت اين حلقه درآمده بود.

«شوراى عزلت‌گزيدگان» به‌سرعت به‌صورت نهادى درآمد كه با فرقه اباضى وهبى پيوند بسيار نزديكى پيدا كرد. به طورى كه وقتى ابن‌خلدون (ج 7، ص 65) در اواخر قرن هشتم از ساكنان اباضى وهبى وادى ريغ سخن مى‌گويد (و ميان آنان و اباضيان نُكّارى تمايز مى‌نهد)، تنها با عنوان عزّابى/ عزّابه از آنان ياد مى‌كند.

ظاهراً در نيمه دوم قرن چهارم در جزيره جربه حلقه‌اى وجود داشته است (البته به‌صورت تكامل نيافته، بيشتر شبيه اجتماع ساده گروهى از طلاب بر گرد شيخى مشهور). اين نهاد تقريبآ تا حدود سال 916، يعنى تا لشكركشى پدروىِ ناوارى به جربه، در اين منطقه وجود داشته است. در اين زمان شوراى عزّابه، به‌رياست فقيهى به‌ نام ابوالنجاة يونس‌بن سعيد، امور ساكنان اباضىِ وهبىِ جربه را اداره مى‌كرد رجوع کنید به (شماخى، ج 2، ص 195) و در اين مورد، فردى به نام ابوزكريا، كه او نيز اباضى بود، به حاكم جزيره جربه كمك مى‌كرد. در همين دوره، عزّابه‌هاى اباضى وهبى ديگر نيز در جبل نفوسه* در شمال طرابلس غرب بودند كه با عزّابه جربه ارتباط داشتند. در واقع تا همين اواخر در اين منطقه عزّابه وجود داشت. مدير اباضىِ شهر جادو، كه در اواسط قرن سيزدهم مى‌زيست، به العزّابى ملقب بود. در وصف جبل نفوسه به زبان بربرى، كه در اواخر قرن سيزدهم نگاشته شده، از خانه‌هاى متعلق به خانواده‌هاى عزّابه در قصر اُمّالجُرسان ياد شده‌است (رجوع کنید به موتيلينسكى، 1899، ص 73). با اين حال، بايد پذيرفت كه درباره تاريخ و تشكيلات عزّابه در جزيره جربه و جبل نفوسه اطلاع چندانى در دست نيست.

پس از اضمحلال اباضيان وهبى در وادى ريغ و ورقله، كه بين قرن نهم تا دوازدهم اتفاق افتاد، حلقه‌هاى اباضى در قصور مزاب باقى ماندند، زيرا بازماندگان جمعيت اباضى اين دو واحه (وادى ريغ و ورقله) بدانجا پناه برده بودند. بنابر گزارش لئوى آفريقايى (ج 2، ص 134ـ135)، قبلا در آنجا شش قصر وجود داشت كه گروهى از تجار ثروتمند در آنها ساكن بودند. ظاهرآ اين قصور عبارت بودند از العَطْف، بُونُورا، بَنواِسْجِن، غَردايه، مليكه و سيدى سعيد (قصر آخر را تركان در قرن يازدهم ويران كردند). به پنج قصرى كه تا امروز باقى مانده‌اند، بايد دو قصر ديگر را نيز افزود: القَراره، واقع در منتهااليه شرقى شِبْكَه، و بَرّيان كه از آنجا تا شمال غردايه يك روز و نيم پياده راه است. اين دو مكان در قرن يازدهم بنا شدند و خارج از مجموعه پنج شهرى هستند كه خودِ مزاب را تشكيل مى‌دهند.

درباره تاريخ حلقه‌هاى مزاب در دوره‌هاى اوليه اطلاعى در دست نيست، هرچند در روايتهاى محلى از زهّاد و علمايى نام برده شده است كه از نيمه اول قرن ششم ساكن اين منطقه بوده‌اند (رجوع کنید به مسكرى، ص140ـ142، پانويس). ظاهراً اين نهاد در دوره درجينى، نيمه اول قرن هفتم، ديگر در مزاب وجود نداشته است. در واقع مزابيهايى كه مى‌خواستند در اين دوره وارد شوراى عزلت‌گزيدگان شوند، مجبور بودند به دنبال حلقه‌اى دور از زادگاه خود باشند، مثل زاهد عزّابى، ابايزمو المصعبى، كه وارد حلقه ورقله شد.

قرون هشتم و نهم در ميان اباضيان جبل نفوسه، دوره احياى كلام و فقه بود. كه در اين دوره جَيطالى و ديگر مؤلفان صاحب‌نام اباضى آثار برجسته‌اى نوشتند كه به مزاب هم رسيد و ذوق تحقيق و دانش‌اندوزى را، كه مدتى طولانى در آن ديار از ميان رفته بود، دوباره برانگيخت. تحت ارشاد و تشويق شيوخ پرهيزكارى چون ابومهدى عيسى‌بن اسماعيل‌المصعبى (نيمه اول قرن نهم)، حلقه‌هاى اباضى مزاب، متشكل از طَلَبه (شاگردان، جمعِ طالب، در اينجا به معناى عزّابه به‌كار رفته است)، كه آگاه و متنفذ هم نبودند، به اصلاح خويش پرداختند و خود را وقف احياى مذهبى كردند. پس از اين دوره، شمار كثيرى از حركتهاى اصلاحى طلبه (عزّابه) قصورِ مزاب ثبت شده است. درنتيجه اين اصلاحات، عزّابه مزاب، بار ديگر دوشادوش شوراهاى غيردينىِ شهرى در شهرهاى مزابى، نقش چشمگيرى در زندگى مناطق اباضى‌نشين ايفا كردند. از آغاز قرن نهم شواهدى در اين‌باره موجود است. در واقع در اين دوره، پس از توافق كلى، دو حكم صادر شد (رجب 807 و ذيقعده 811)، چنان كه در اولين عبارات آنها آمده است كه «مجلس وادى مزاب ـ طلبه و عوام (غيرروحانى)». بى‌ترديد طلبه مذكور در اين اسناد (رونوشتى از اين اسناد در مجموعه اسناد اباضى در كراكو هست كه آن را اسماگورژفسكى در حدود 1331/1913 تهيه كرده است)، صرفآ نمايندگان عزّابه همه شهرهاى مزاب بودند كه يكديگر را در جلسه‌اى مشترك ملاقات كرده بودند. در سندى ديگر، كه البته بسيار متأخرتر است (به تاريخ 1245)، واژه طلبه با «عزّابه» توضيح داده شده است. در اين اسناد آمده است : «مجلس عَزّابه وادى مزاب ـ طلبه و غيرروحانى».

تاريخ متن مقررات داخلى عزّابه غردايه (ترجمه در موتيلينسكى، 1885، ص 23ـ28) احتمالا نيمه نخست قرن نهم است. اين مقررات را شيخ ابوالقاسم‌بن يحيى، عالم اهل غردايه، وضع كرد كه (بنابر اخبار محلى) در نيمه نخست قرن نهم زندگى مى‌كرد. اين مقررات، كه عزّابه غردايه با توافق كلى آن را اختيار كرده بودند، به مقررات داخلى و تشكيلات حلقه مربوط مى‌شد. به تصريح اين سند، اين مقررات با «سنّتهايى كه از پيشينيان به ما رسيده است»، مطابقت دارند. سپس اين سند به فترت، ناسازگارى و تفرقه‌هايى اشاره مى‌كند كه تا پيش از تدوين اين مقررات، در ميان عزّابه غردايه حكم‌فرما بود. اين سند اساسآ به مجازاتهاى لحاظ شده براى خطاكاران عزّابه (از جمله تكفير در مواردى كه مرتكب «كبيره» مى‌شدند) و نيز شيوه پذيرش عضو جديد در حلقه مى‌پردازد (امتحان و دوره طولانى براى زير نظر گرفتن رفتار داوطلب ورود به حلقه ضرورى بود). براساس اين مقررات، عزّابى نبايد اسرار حلقه را آشكار مى‌كرد وگرنه از شورا اخراج مى‌شد. از عزّابه انتظار مى‌رفت حامى منافع ستمديدگان باشند و ميان فقير و غنى عادلانه قضاوت كنند. همچنين در اين مقررات، شيوه تشكيل جلسات حلقه، حُبوسى كه براى هزينه نگهدارى و مرمت مسجد و كمك به عزّابه و طلبه در نظر گرفته مى‌شد و مطالبى از اين دست نيز بيان شده است. جالب توجه است كه در اين مقررات، مسئله عزوبت عزّابه، كه قبلا امرى بسيار مهم تلقى مى‌گرديد، مسكوت گذاشته شده است.

نقش عزّابه در مزاب تا پيش از الحاق آن به خاك فرانسه بسيار پراهميت بود. شرحى تاريخى از قَرارَه (يكى از شهرهاى مزابى)، كه سى محمدبن شِتيوى‌بن سليمان، مسلمان متدين ساكن اين شهر، در حدود 1300/1883 تأليف كرده است، از اهميت عزّابه در اداره شهر تصويرى چشمگير به دست مى‌دهد. براساس اين شرح تاريخى، اداره قراره در اختيار سه نهاد بود : عزّابه، جماعت غيرروحانيان (در عربى: عوام، كه در مزاب به كسانى كه طلبه نبودند اطلاق مى‌شد)، و نيروى مسلحى كه مسئوليت حفظ نظم را برعهده داشت و متشكل از سربازانى به نام مَكاريها بود. واژه مَكروس، كه مكاريس جمع آن است، در عربىِ الجزايرى به معناى نوجوان دوازده تا چهارده ساله، و در مزاب به معناى فرد بالغى است كه بتواند سلاح حمل كند. به گزارش سى‌محمد، «دوازده طلبه به نام عزّابه و متبحر در قرآن، مسئوليت مسجد و نگهدارى آن را برعهده داشتند. آنان به‌تربيت كودكان مى‌پرداختند و علوم گوناگون را به بزرگسالان آموزش مى‌دادند، خطاكاران را كيفر مى‌كردند و از ضعفا و بيوه‌زنان و يتيمان حمايت مى‌كردند، مطابق شرع به تصويب قوانين و قضاوت مى‌پرداختند، تعيين حدود خانه‌ها و زمينها و باغها برعهده آنها بود، و بر هر آنچه به مسجد اهدا مى‌گرديد و داراييهايى كه غذاى عزّابه و طلبه از آن تأمين مى‌شد نظارت داشتند». پس از آنان، دوازده تن جماعت عوام را تشكيل مى‌دادند. آنان، هم مسئول امور داخلى و هم مسئول امور خارجى شهر بودند ولى اجازه نداشتند در مسائلى دخالت كنند كه در حوزه مسئوليت طلبه (عزّابه) مسجد بود. هنگامى كه مى‌بايست به موضوعى خارج از صلاحيتشان رسيدگى كنند، با دوازده عزّابه كه اختيارات عالى داشتند مشورت مى‌كردند. جماعت غيرروحانى، با اختيارات متوسط، عمدتآ عهده‌دار امور مردم شهر و توسعه واحه‌ها بود. پس از اين گروه، دوازده تن ديگر با عنوان مكارى، وظيفه پليس را ايفا مى‌كردند و به حفظ نظم، جلب مجرمان و اغتشاشگران مى‌پرداختند. مكاريها همچنين جماعت مستقلى بودند كه به‌جز اختياراتى كه دو جماعت ديگر به آنها محول كرده بودند، هيچ اختيارى نداشتند.

بااين‌حال، بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه بيشتر اوقات، عرصه نظر و عمل بر هم منطبق نمى‌شدند. مثلا در همين شهر قراره، گروههاى غيرروحانى، متشكل از افرادى اصولا جاه‌طلب بودند كه در زمان بروز نخستين منازعات داخلى (اواخر قرن دوازدهم يا اوايل قرن سيزدهم)، با كنار زدن عزّابه، از آنان پيشى گرفتند. در رأس عزّابه (يا توسعاً، طلبه)، شيخى بود كه پيش از الحاق مزاب به فرانسه، رئيس اصلى شوراى حكومتى، نماينده مرجعيت عالى هريك از شهرهاى مزابى، بود، كه چنان كه گفته شد، نوعى جمهورى واقعاً دين‌سالار بود. ورود فرانسويان به حضور اين شيخها و رئيسان حكومت كاملا پايان داد. مثلا حكومت عمربن حاج‌عيسى، آخرين شيخ از اين دست در مليكه، در حدود 1300 پايان يافت. بااين‌حال، دو استثنا را مى‌توان برشمرد: محمدبن عيسى‌بن ايوب، شيخ بنو اِسجِن، كه در 1300 هنوز حكومت مى‌كرد؛ و شيخِ غردايه، حاج‌صالح‌بن قاسم، كه در حدود 1298 به قتل رسيد. اين دسته از شيخها را عزّابه هر شهر انتخاب مى‌كردند، ولى كسب موافقت شيخهاى ديگر شهرهاى مزابى نيز ضرورى بود. يكى از اين شيخها، پس از ايراد خطابه‌اى در اين باب، با گذاشتن عمامه سفيد بر سرِ شخصِ برگزيده (كه نشانه شأن و رتبه او بود)، انتخاب وى را تنفيذ مى‌كرد. علاوه بر شوراهاى عزّابه و عوام، كه مسئول اداره هريك از شهرهاى مزاب بودند، جماعت يا به عبارت دقيق‌تر مجلسى عمومى هم وجود داشت كه از نمايندگان عزّابه سراسر كشور (حداقل دو عزّابه از هر شهر) تشكيل مى‌شد. جلسات اين جماعت، كه مسئوليت مهم‌ترين مسائل يا مسائلِ همه شهرهاى مزابى را برعهده داشت، در مسجد مقبره شيخ‌عبدالرحمان الكُرتى (بين منطقه بونورا و بنو اسجن)، يا در مسجد مقبره شيخ‌عمّى سعيدالجربى (در نزديكى غردايه) برگزار مى‌گرديد.

پس از الحاق مزاب به فرانسه در حدود 1299/1882، شيخهاى عزّابه همچنان از اعتبار معنوى عمده‌اى در شهرهاى مزابى برخوردار بودند، ولى ديگر قدرت سياسى نداشتند. اعتبار آنان امروزه تنها به عزّابه و طلبه هريك از شهرهاى مزاب و به مساجدِ خودشان محدود مى‌شود. به‌علاوه مراقب‌اند كه عامه مردم مزاب مقررات آيين اباضى را به‌كار ببندند و در هنگام تخطى جدّى آنان از مقررات، از حربه «تبرئه» (طرد و تكفير) استفاده مى‌كنند. اختيارات عزّابه و شيخ حلقه در اين‌باره هنوز بسيار وسيع است. آنان تمامى جمعيت اباضى مزاب را تحت نظارت دارند و حلقه همچنان عالى‌ترين نهاد مذهبى و اخلاقى مزاب به‌شمار مى‌آيد. يك حلقه مزابى شامل دوازده عضو عزّابى است (گاهى اين تعداد شامل 24 تن است كه 12 تن آنها عضو على‌البدل محسوب مى‌شوند). عزّابه از ميان طلبه ــ يعنى شاگردانى كه هم مسن‌ترين و هم فاضل‌ترين هستند (در زبان بربرى مزاب به آنان اَروُ، جمع: اِروان، مى‌گويند)ــ انتخاب مى‌شوند، گو اينكه در اصل، ويژگيهاى اخلاقى داوطلبان اغلب بر فضل آنان اولويت دارد. در اين مورد تنها يك استثنا وجود دارد: افراد بنواسجن كه داوطلب عضويت در حلقه محلى‌اند بايد امتحانى را بگذرانند (بايد حافظ كل قرآن باشند). برخلاف شيوه ابوعمار عبدالكافى ورجلانى، كه داوطلب را وادار به جدايى از همسرش مى‌كرد، در اينجا داوطلبان بايد متأهل باشند. شيخ، كه امروزه اصولا معلم است، به طلبه‌ها در مسجد آموزش مى‌دهد. طلبه تحت نظارت يك عَريف قرار دارد كه از ميان مسن‌ترين و فاضل‌ترين اِروان انتخاب مى‌شود. عريف ديگرى نظارت بر اطعام عمومى افراد حلقه را (كه از طريق حبوس و هدايا فراهم مى‌آيد) برعهده دارد. دو يا سه معلم از ميان عزّابه برگزيده مى‌شوند تا مقدّمات زبان عربى و نيز قرآن را به كودكان بياموزند (اين عزّابيها را مُعَلِّم مى‌خوانند). يك عزّابى امام مى‌شود، ديگرى مؤذن و چهار يا پنج تن مرده‌ها را غسل مى‌دهند و مانند آن. شيخى كه ساير عزّابيها از ميان اعضاى حلقه انتخاب مى‌كنند، سيزدهمين عضو اين شوراست. شيخ، چهار عزّابه مسن‌تر را به شوراى ويژه‌اى كه مخصوص رسيدگى به امور مهم‌تر است، دعوت مى‌كند. مصوبات اين شورا حتى براى خود شيخ هم لازم‌الاجراست. جلسات در مسجد شهر تشكيل مى‌شوند و همواره محرمانه‌اند. در شهرهاى مزابى حلقه‌هايى متشكل از زنان هم وجود دارد. اين عزّابه‌هاى زن هم امامى دارند كه او نيز زن است، ولى شيخ ندارند. حلقه‌هاى زنانه قدرت بسيار محدودى دارند؛ ازاين‌رو، مثلا تبرئه عضو چنين حلقه‌اى را فقط شيخى از يك حلقه مردانه در منطقه مى‌تواند اعمال كند.


منابع:
(1) (ابن‌خلدون)؛
(2) ابوالقاسم‌بن ابراهيم برّادى، الجواهر المنتقاة فى اتمام ما اُخِلَّ به كتاب الطبقات، قاهره 1302/1884؛
(3) (احمدبن سعيد درجينى، كتاب طبقات المشائخ بالمغرب، چاپ ابراهيم طَلّاى، الجزاير ?1394/1974؛
(4) احمدبن سعيد شماخى، كتاب السير، چاپ احمدبن سعود سيابى، مسقط 1407/1987؛
(5) لئوى آفريقايى، وصف‌افريقيا، ترجمه عن الفرنسية محمد حجى و محمد اخضر، بيروت 1983؛
(6) يحيى‌بن ابوبكر ورجلانى، كتاب السيرة و اخبار الائمة، چاپ عبدالرحمان ايوب، تونس 1405/ 1985)؛


(7) A. Coyne, Le Mzab, Algiers 1879, 20-30;
(8) T. Lewicki, "Les historiens, biographes et traditionnistes ibadites-wahbites de l'Afrique du Nord du VIIIe au XVIe siecle", Folia Orientalia, III (1961), 29-31, 33-37, 56;
(9) idem, "Notice sur la chronique d'al-Dargini", Rocznik Orientalistyczny , XIII (1936), 146-172;
(10) E. Masqueray, Chronique d'Abou Zakaria, Paris-Algiers 1878;
(11) M. Morand, Les Kanouns du Mzab, Algiers 1903;
(12) A. de C. Motylinski, "Bibliographie du Mzab. Les livres de la secte abadhite", Bull. de Corresp. Afr., III (1885), passim;
(13) idem, Le Djebel Nefousa, Paris 1899;
(14) idem, "Expedition de Pedro de Navarre et de Garcia de Tolede contre Djerba (1510) d'apres les sources abadhites", in Actes du XIVe Congres Intern. des Orient., Algiers 1905, 3e partie (suite), Paris 1908, 124, 135, 138-139, 145-146, 150-151;
(15) idem, Guerara depuis sa fondation, Algiers 1885;
(16) R. Rubinacci, "Un antico documento di vita cenobitica musulmana", Annali dell'Istituto Universitario Orientale di Napoli, n.s., X (1961), 37-38 and pl. I-X.

/ ت. لويتسكى (د. اسلام) /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6462
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست