شیخ ، عنوانی برای بزرگان و رؤسای اقوام، قبایل و گروههای حرفهای در جهان اسلام. شیخ در لغت به معنای کسی است که سالهای زیادی از عمرش سپری شده و علائم پیری، مانند سفیدی موها، در او ظاهر گردیده یا کسی است که جوانی را پشت سر گذاشته و جسمش فرسوده شده و قوایش رو به ضعف نهاده و به تعبیری سن او به پنجاه سال رسیده باشد (رجوع کنید به فراهیدی، ج4، ص274؛ ابنمنظور، ج7، ص254، ذیل «شیخ»). جمع آن به گونههای مختلف ضبط شده که معروفترین آنها شیوخ و مشیخه، و جمعالجمع پرکاربرد آن مشایخ است (رجوع کنید به همانجاها).
در اصطلاح، به استاد، دانشمند، شخص خبره در هر فن و حرفهای و بهطور کلی به بزرگان و کسانی که از نظر فضیلت و مقام و امثال این امور در نظر مردم بزرگ جلوه میکردند، شیخ می-گفتند.
در نظام قبیلهای سرزمینهای عربی، به¬خصوص در میان بادیهنشینان، فردی را که در رأس قبیله¬ – که خود واحد سیاسی مستقل به شمار میرفت¬ – قرار داشت و امور قبیله را اداره میکرد، رئیس، رب، امیر و سید نیز می¬خواندند (رجوع کنید به جوادعلی، ج4، ص561ـ562؛ علی، ص191). این عناوین با یکدیگر تفاوت معنایی داشتهاند: رب برای مالکیت و حاکمیت به کار میرفته مانند ربّالشام ( مالک سرزمین شام)، امیر معمولاً برای فرمانده سپاه استفاده می شده ، و رئیس اغلب به معنای رهبر ( قائد) بوده است، اما منظور از شیخ فردی کهن¬سال با صفاتی خاص بوده است، خواه ریاست داشته خواه نداشته. بنابر همین نظر، بدویان بیش از همه عنوان سید را برای بزرگان قوم به کار میبردند (علی، همانجا).
دو اصطلاح رئیس و سیدالقبیله بیش از اصطلاحات دیگر برای اطلاق بر بزرگ قوم در ادوار قدیم به کار میرفته است، ولی امروزه، بیشتر، از واژۀ شیخ به این منظور استفاده میشود (لامنس، ص110ـ111). در میان عرب پیش از اسلام ودر قرون اولیۀ اسلامی نیز واژۀ رئیس شایع بوده و شیخ در این ادوار، از جمله در قرآن کریم ( رجوع کنید به هود: 72؛ یوسف: 78؛ قصص: 23؛ غافر: 67)، به معنای پیرمرد و و فرد کهنسال بوده است. در دوران معاصر، شیخ به عنوان یکی از اصطلاحات خطاب، با دلالت بر شأن والا و احترام برای رؤسای خاندانها و عشایر و رهبران سیاسی و نیز اعیان دین و مدرّسان و علما، حتی بدون در نظر گرفتن سن، بسامد بالایی یافته است (رجوع کنید به د. اسلام، ذیل "Shaykh" ).
استفادۀ رسمی از عنوان شیخ در تشکیلات و نظام دیوانی اسلامی، از قرون میانه ( به ویژه در مصر ) رواج یافت. از این دوران، شیخ با کاربردی گسترده، بر برخی حکام، وزیران، نظامیان، کاتبان، محتسبان، فقها، محدّثان، عرفا و رؤسای اصناف و نیز بر برخی کارگزاران و تاجران غیرمسلمان اطلاق گردید (رجوع کنید به حسنباشا، ص364).
شیخالملوک یا شیخالملوک و السلاطین برای حکمرانان سالخورده به کار میرفت (رجوع کنید به قلقشندی، ج6،ص57)، چنان که برخی سلاطین و حکام سرزمینهای عربی و افریقایی ، برخی امرای خانات ایرانی و نیز بعضی امرای قبچاق را شیخ میخواندند (رجوع کنید به همان، ج1، ص22؛ ابنبطوطه، ص262، 622؛ کرملی، ص135؛ حسنباشا، ص365؛ برای کاربردعنوان شیخالملوک در ایران برای برخی شاهزادههای قاجار، رجوع کنید به بامداد، ج2، ص154ـ155؛ سلیمانی، ص92). عنوان شیخ برای برخی فرماندهان نظامی فاطمیان از دورۀ دعوت در میان قبایل کتامه در قرن سوم به کار میرفت (رجوع کنید به قاضینعمان، ص83، 175). نایب سلطان موحدون مغرب را، که در مراسم در کنار سلطان مینشست، شیخالموحدین میخواندند (رجوع کنید به قلقشندی، ج5، ص139، 144؛ ابنخلدون، ج1، ص812) و ظاهراً در مکاتبات او را الشیخالمعظم خطاب می¬کردند (قلقشندی، ج5، ص139). در مصر از این عنوان گاه برای وزیران، محتسبان و نیز صیرفیان ذمی و تاجران فرنگی نیز استفاده شده است (رجوع کنید به همان، ج5، ص490ـ491؛ حسنباشا، ص365ـ366). در ایران ناصری کسی را که مسئول آموختن نماز و احکام و قرآن به زنان حرم شاه بود شیخالحرم میخواندند (رجوع کنید به مستوفی، ج1،ص378؛ سلیمانی، ص91ـ92). اصطلاح شیخالبلد (به معنای رئیس شهر) در مصر تحت تسلط عثمانی، از قرن دوازدهم به قدرتمندترین بی/ بیک قاهره اطلاق میشد. با این حال، حکومت عثمانی این عنوان را تأیید نمی¬کرد، زیرا عملاً تسلط پاشاهای عثمانی را در قاهره تحت شعاع قرار میداد و قدرت غیررسمی بیها را استوار میداشت (رجوع کنید به د. اسلام، ذیل "Shaykh Al-Balad").
استفادۀ رسمی از این عنوان برای بزرگان صوفیه بیشتر در عصر ایوبیان و ممالیک رایج شد. در این دورهها زاهدان بزرگ صوفی را در مکاتبات دولتی با عناوینی چون الشیخالصالح الورع الزاهد، شیخ شیوخ العارفین، شیخالصوفیه، مجلسالشیخ و به اختصار شیخ خطاب میکردند (رجوع کنید به قلقشندی، ج5،ص497، 504، ج6، ص57، 112، 165، ج8، ص172، 175، 189). در این دوران به ویژه خانقاهها را شیخ¬الشیوخ میخواندند و گویا این عنوان در ابتدا به طور رسمی برای اسماعیلبن ابیسعد، شیخ خانقاه صلاحیه در مصر، در نیمۀ قرن ششم به کاررفته¬است (رجوع کنید به مقریزی، ج4، ص273؛ ابوشامه، ج1، ص191؛ قلقشندی، ج11،ص90، 98، 370؛ دربارۀ لقب شیخالجبال در این دوره برای یکی از اعقاب شیخعبدالقادر گیلانی، رجوع کنید به قلقشندی، ج7، ص321ـ322).
ازعنوان شیخ ، البته با رسمیت کمتر، برای رجال دینی و عالمان نیز استفاده میشد. مثلاً شیخالقراء برای امام محمدبن جزری، شیخالمترجمین برای حنینبن اسحاق* ، شیخالمشایخ برای جنیدبن محمدبن جنید بغدادی*، شیخ اکبر برای محییالدین ابنعربی*، شیخالمؤمنین برای ابویزید مَخْلَدبن کیداد خارجی*، وشیخالرئیس برای ابناسینا* به کار می رفت (رجوع کنید به قلقشندی، ج6،ص57، ج7، ص323؛ سید، ص186ـ189؛ حسنباشا، ص 364؛ برای عناوینی چون شیخالعلما، شیخالشریعه، شیخالرئیس، شیخالعراقین و شیخالاطبا در دورۀ قاجار، رجوع کنید به بامداد، ج2، ص243ـ244، ج3، ص329ـ330، ج6، ص175، 254؛ سلیمانی، ص91ـ92).
در این میان استفاده ازکلمۀ شیخ در علم مصطلح الحدیث بسامد بالایی داشته است. در نزد محدّثان، شیخ کسی بود که از او حدیث روایت میکردند و بزرگان محدّثان را شیوخالحدیث میخواندند و اجازۀ نقل حدیث را شاگرد باید از شیخ خود می¬گرفت (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ص83؛ شهرزوری، ص400؛ تهانوی، ج2، ص736؛ خیرآبادی، ص49). شیخان نزد محدّثان سنّی بر بخاری و مسلم و شیخ نزد محدّثان شیعه بر شیخ طوسی اطلاق میشده است (رجوع کنید به مدیر شانهچی، ص217؛ خیرآبادی، ص49). زنان محدّثه را شیخه (جمع آن : شیخات) میخواندند (برای اسامی شماری از آنان رجوع کنید به محجوب، ج47، ص100ـ108). شیخات (جمع مشیخه ) نزد محدّثان نام عمومی کتابهایی است که محدّثان در آنها از شیوخ خود و برخی احادیثی که ازایشان شنیدهاند سخن گفتهاند (رجوع کنید به خیرآبادی، ص94).
در تشکیلات اصناف و صاحبان حرف نیز رؤسای صنف را از جمله با عنوان شیخ میخواندند. شیخ یکی از اعضای هر صنف بود که از حیث تجربه و مهارت و دیگر فضائل، از همکاران خود ممتاز بود و معمولاً با انتخاب اعضای صنف یا از طرف مقامات دولتی، به ویژه قاضی یا محتسب، به ریاست صنف گمارده میشد. شیخ، نمایندۀ اعضای صنف و مسئول آنان در برابر حکومت بود و معمولاً بر تهیه و توزیع مواد اولیه، تعیین نرخها، فروش محصولات و مناسبات مالی و مالیاتی صنف با مراجع دولتی نظارت داشت و به اختلافات اعضای صنف رسیدگی میکرد (رجوع کنید به شیخلی، ص108ـ110؛ کهن ، ص5، 21ـ22، 26ـ27، 30، 59؛ برای عناوین شیخالسوق (رئیس بازار)، شیخ مطلق (رئیس صنف اسکانیها )، شیخ خاص (برای دستیاران ذمی این شیخ) و شیخالتجار در عصر عثمانی ،رجوع کنید به کهن، ص25، 39، 41، 96).
در میان عشایر عرب، عنوان شیخ به رؤسای عشیرهها و خاندانها اطلاق میشده است. شیخ در واقع ریشسفید قبیله بود و بسته به تقسیمبندیهای قبیلهای، شیوخ حایز جایگاههای متفاوتی بودند. در میان عشایر عراق، شیخالمشایخ، رئیس کل مجموعهای از عشایر بزرگ بود و در رأس هر عشیره یک شیخالعشیره قرار داشت، اما شیخالسَلَف/ رئیسالسلف مجموعهای از خانوارها را سرپرستی میکرد (حمودی، ص61ـ64). در میان عشایر عرب ایران نیز همین سلسله مراتب با عناوین شیخالشیوخ، شیخ و اَجید/ عجید/ عقید (در رأس چند خانواده) با تفاوتهایی جزئی برقرار بوده است (رجوع کنید به جانب¬اللهی، ص69ـ70). شیوخ عشایر عرب غالباً اختیارات وسیع و متنوعی داشتهاند. تصمیمگیری دربارۀ امور مهم قبیله و داوری در مشاجرات و اختلافات درون قبیله، تعیین مناسبات قبیله با قبایل دیگر و نیز با حکام محلی با شیخ بود که معمولاً با مشورت با ریشسفیدان و افراد متنفذ قبیله صورت میگرفت. شیوخ با تکیه بر مرجعیت و امتیاز خود و گاه با مشورت با ملای قبیله از لحاظ مسائل فقهی، به شکایات افراد رسیدگی و حکم صادر میکردند (رجوع کنید به جانباللهی، ص69ـ77، 81 ـ84؛ پورکاظم، ص101ـ102). شیوخ، مالک عمدۀ داراییهای قبیله بودند و نوعی مناسبت ارباب ـ رعیتی با اتباع خود داشتند. شیخ، زمین و آب در اختیار کشاورزان قرار میداد و آنان عملاً برای او کار میکردند. دامداری و صیادی نیز زیرنظر او انجام میشد و به طور کلی نبض اقتصاد قبیله در دستان شیخ بود. شیخ معمولاً حکومت محلی خود را با استفاده از تشکیلاتی محدود اداره میکرد که بیشتر کارگزاران آن از اعضای خانواده و بستگان خود وی بودند. مقام شیخ نیز در بسیاری از قبیلهها از طریق توارث یا روابط خویشاوندی انتقال مییافت و از این رو در طول قرنها شیوخ قدرت سیاسی، اجتماعی و بهویژه اقتصادی فراوانی در سرزمینهای عربی کسب کردند، چنان که حتی امروزه نیز با وجود استقرار نظامهای جدید حکومتی دولت ـ ملت، بسیاری از شیوخ همچنان امتیازات اقتصادی و اجتماعی خود را حفظ کردهاند و در ساختارهای جدید حکومتی نیز مساهمت دارند. همین شیوخ به عضویت مجالس شورای ملی، کابینههای دولتها و مناصب عالی نظامی درآمدهاند و ثروتهای ملی، به ویژه نفت ، را در کشورهای عربی حوزۀ خلیجفارس در اختیار دارند(رجوع کنید به جانباللهی، ص70ـ71؛ حمودی، ص61ـ76؛ د. جهان جدید اسلام، ذیل "Shaykh"؛ برای شیخ در عرفان، رجوع کنید به پیر*).
منابع: 1- علاوه بر قرآن ؛ (2) ابوشامه، الروضتین فی اخبار الدولتین، بیروت 1288؛ (3) ابنبطوطه، رحلۀ ابنبطوطه، چاپ محمد عبدالمنعم عریان و مصطفی قصاص، بیروت 1407/1987؛ (4) ابنخلدون، مقدمه ؛ (5) ابنمنظور، لسان ؛ (6) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن 12، 13 و 14 هجری، تهران 1357ش؛ (7) کاظم پورکاظم، جامعه شناسی قبایل عرب خوزستان (تحقیقی در آداب و رسوم و فرهنگ عامیانه)، تهران 1375ش؛ (8) محمداعلیبن علی تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، بیروت (بیتا.)؛ (9) محمدسعید جانباللهی، «نظام خویشاوندی عشایر عرب و نقش آن در مدیریت سنتی (نمونه: عشایر عرب زبان ساکن شوش)، ذخائرانقلاب، س8، ش 3 و 4، پاییز و زمستان 1388ش، ش پیاپی 43¬ـ44؛ (10) جوادعلی، المفصل فی تاریخ العرب قبلالاسلام، بیروت 1977؛ 11- حسن باشا،الالقاب الاسلامیه فی التاریخ و الوثائق و الآثار،قاهره1978؛ (12) باسم عبدالحمید حمودی، سحرالحقیقه، شخصیات،کتب و دراسات فی التراث الشعبی، بغداد 2000؛ (13) خطیب بغدادی، «الاجازه للمعدوم و المجهول»، مجموعه رسائل فی علوم الحدیث، چاپ صبحی بدری سامرایی، مدینه 1389/1969؛ (14) محمدابولیث خیرآبادی، معجم اصطلاحات الحدیثیه، بیروت 1426/2005؛ (15) کریم سلیمانی، القاب رجال دورۀ قاجاریه، تهران 1379ش؛ (16) فراء صالح سید، معجم الالقاب و الاسماء المستعاره فی التاریخ العربی و الاسلامی، بیروت 1990؛ (17) ابنصلاح شهرزوری، علوم الحدیث، چاپ نورالدین عتر، دمشق 1404/ 1984؛ (18) صباح ابراهیم سعید شیخلی، الاصناف فی العصرالعباسی، نشأتها و تطورها، بحث فی التنظیمات الحرفیه فی المجتمع العربی الاسلامی، بغداد 1986؛ (19) صالح احمد علی، تاریخالعرب القدیم و البعثه النبویه، بیروت2000؛ (20) خلیلبن احمد فراهیدی، العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم 1405؛ (21) قاضی نعمانبن حیون مغربی، افتتاح الدعوه، بیروت 1416/1996؛ (22) قلقشندی، صبح ؛ (23) انستاسماری کرملی، النقود العربیه و علمالنمیات، چاپ بیروت، ( 1939)؛ (24) لامنس یسوعی، «نفیسۀ البدو قبل الاسلام»، المشرق، س 30، کانونثانی 1932؛ (25) فاطمه محجوب، الموسوعه الذهبیه للعلوم الاسلامیه، قاهره 1993؛ (26) کاظم مدیرشانهچی، علمالحدیث، مشهد 1354ش؛ (27) عبداللّه مستوفی، شرح زندگانی من، تاریخ اجتماعی و اداری دورۀ قاجاریه، تهران 1377ش؛ (28) مقریزی، خطط، قاهره 1325؛
(29) Amnon Cohen, The Guilds of Ottoman Jerusalem, Leiden- Boston-Gölu 2001; (30) EI2, s.v. "Shaykh", (by E. Goeffroy); (31) "Shaykh Al-Balad", (by M. Winter); (32) MIW, s.v. "Shaykh", (by Ańdrew J. Shryock).