حسن جورى ، رهبر معنوى سلسله سربداران. از تاريخ تولد و آغاز زندگانى وى اطلاعى در دست نيست. برخى دانستهها درباره وى، مربوط به نامهاى است كه خودش به اميرمحمدبيك جانى قربانى، حاكم وقت طوس و مشهد، نگاشته است. متن اين نامه را حافظ ابرو (ج 1، ص 85ـ89) و ميرخواند (ج 5، ص 609ـ613) و مرعشى (ص 166ـ170)، با اندكى اختلاف، آوردهاند.
حسن جورى در روستاى جور، از توابع نيشابور، به دنيا آمد و هفت تا هشت سال در مدارس آنجا به تحصيل علوم دينى و بحث و مجادله علمى پرداخت. وى براى آگاهى از حقيقت، آموزههاى ائمه فِرَق را فراگرفت و از اختلافنظرها و اعتقادات آنان آگاه شد و به مقام استادى رسيد (حافظ ابرو، ج 1، ص 79، 85؛ ميرخواند، ج 5، ص 605). سپس براى ديدار شيخخليفه به سبزوار رفت و سخنان وى را شنيد و در سلك مريدان وى درآمد (رجوع کنید به حافظ ابرو، ج 1، ص 86). در اين زمان، مريدان شيخ خليفه روبهفزونى بودند. برخى از فقها شيخ را مرتد شناختند و مردم را از شنيدن صحبتهاى وى منع نمودند. سرانجام در 22 ربيعالاول 736، شيخ خليفه را در مسجد سبزوار حلقآويز يافتند (همان، ج 1، ص 79؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 145؛ قس خوافى، ج 3، ص 46).
پس از كشته شدن شيخ خليفه، مريدان وى به حسن جورى پيوستند و او جانشين شيخخليفه شد، اما در سبزوار نماند و به قصد تبليغ تعاليم شيخخليفه و گردآورى مريدان بيشتر به سفرهاى تبليغى رفت. وى در 23 ربيعالاول 736 به نيشابور رفت و در آن شهر در اختفا بود تا اينكه مردم از جاى او آگاهى يافتند. به همين سبب، به مشهد و از آنجا به ابيورد و خبوشان رفت. پنج ماه درسفر بود تا اينكه در شوال 736 به عراق عجم رفت و يك سال و نيم در آن نواحى تبليغ كرد. سپس به خراسان برگشت و در اوايل محرّم 739 به ماوراءالنهر و بلخ و ترمذ رفت و پس از آن به هرات بازگشت و از آنجا به خواف و قهستان رفت و تصميم گرفت به كرمان سفر كند، اما به سبب سختى راه، سفرش انجام نپذيرفت و به مشهد و در 739 به نيشابور بازگشت و بيشتر اهالى نيشابور مريد وى شدند (حافظ ابرو، ج 1، ص 79، 86؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 145ـ146). انگيزه حسن جورى از اين سفرها، علاوه بر تبليغ و اشاعه تعاليم شيخخليفه، گريز از توطئه و ستم دشمنان بود. تبليغات حسن جورى و دعوت وى براى قيام مردم، در پوشش تصوف صورت می گرفت و به اينترتيب، طريقتى صوفيانه به وجود آمد كه بعدها طريقت شيخخليفه و حسن جورى خوانده شد (پطروشفسكى، ص 38).
حسن جورى نام مريدانش را در دفترى ثبت می كرد و می گفت: «حالا وقت اختفاست». وى به آنان می گفت كه هرگاه وقت ظهور برسد، آنان بايد آماده نبرد شوند ولى تا آن زمان بايد منتظر بمانند و به حرفه خود مشغول باشند. بيشتر مريدانِ وى از صاحبان حِرَف بودند (حافظ ابرو، ج 1، ص80؛ ميرخواند، ج 5، ص 605ـ606). با افزايش مريدان حسن جورى، بر نگرانى و وحشت فقهاى سنّی مذهب افزوده شد. به همين سبب، دشمنان او كوشيدند تا امير ارغونشاه را برضد وى برانگيزند (حافظابرو، ج 1، ص 86ـ 87؛ ميرخواند، ج 5، ص 606).
ارغونشاه، اميرمحمد باسق را نزد حسن جورى فرستاد تا درباره او و يارانش تحقيق كند. اميرمحمد باسق با حسن جورى مذاكره كرد و او و يارانش را مردمانى نيك معاش دانست و به وساطت او، ارغونشاه از دستگيرى حسن جورى منصرف شد. اندكى بعد، حسن جورى از قهستان به سوى عراق عجم حركت كرد و به دستجردان رفت، اما به سبب سختى راه و جمع كثيرى كه همراه وى بودند، اين سفر ناتمام ماند و او به مشهد بازگشت (حافظ ابرو، ج 1، ص 87؛ ميرخواند، همانجا).
بار ديگر، مشايخ و فقها به حكام نامه نوشتند و آنان را برضد حسن جورى برانگيختند. ارغونشاه به مشهد ايلچى فرستاد. ايلچى نيز پس از صحبت با حسن جورى قانع شد و بازگشت. پس از دو ماه، حسن جورى با گروهى از درويشان، به قصد عزيمت به حجاز، به قهستان رفت، اما ارغونشاه ممانعت كرد و از وى عذرخواهى نمود (همانجاها). سرانجام ارغونشاه دست از حمايت حسن جورى برداشت و در 739 او را دستگير و در قلعه طاق/ طاك/ تاك در يازر زندانى كرد (حافظ ابرو، ج 1، ص 80، 87؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 146). چندى بعد، وجيهالدين مسعود، از امراى سربداران، به يازر حمله كرد و حسن جورى را آزاد ساخت كه همراه او به سبزوار رفت (حافظ ابرو، ج 1، ص 83؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 148).
حسن جورى دو ماه در سبزوار اقامت گزيد. درويشانى كه تا آن زمان در اختفا بودند، نزد وى رفتند. مردم ولايات خراسان از وضع پريشان خود و قتل و غارت و ستم حكام نزد وى شكايت كردند و ابراز داشتند كه ديگر جايز نيست در مقابل ظلم و ستم سكوت كنند و بايد فتنه مغولان را فرونشانند. حسن جورى پاسخ داد كه تاكنون پيشوايى نكرده است و اين سخن را بايد با پيشوايان دين مطرح كرد و اگر آنان صلاح را در قيام بدانند، او نيز در اين امر مساعدت خواهد كرد. تمامى ائمه، مشايخ و پيشوايان بيهق و نيشابور اتفاق كردند كه دفع ظلم براى رهايى مسلمانان واجب است. بنابر اين فتوا و درخواست وجيهالدين مسعود، حسن جورى به سربداران پيوست (حافظ ابرو، ج 1، ص 88ـ89؛ مرعشى، ص 169). در اين زمان، امير ارغونشاه در ملازمت تغاتيمور* به عراق رفته بود و پسرش، امير محمدبيك جانى قربانى، بر امور خراسان رسيدگى میكرد. اميرمحمد در نامهاى به حسن جورى، او را از همراهى با وجيهالدين برحذر داشت. حسن جورى نيز در پاسخ، خبر داد كه به سربداران پيوسته است (ميرخواند، ج 5، ص 609).
حافظ ابرو (ج 1، ص 83) مريدان حسن جورى را شيخيان و درويشان خوانده و ابنبطوطه (ج 1، ص 389) به صراحت حسن جورى را رافضى شمرده است. سربداران حسن جورى را به خلافت خود برداشتند و وى آنان را به عدل و داد فرا خواند. از آن پس، قدرت معنوى و سازمانيافته درويشانِ پيرو حسن جورى با قدرت نظامى وجيهالدين مسعود پيوند خورد. وجيهالدين و حسن جورى در 739 نيشابور و سبزوار را تصرف كردند و بر توابع اين ولايات نيز مسلط شدند و ملازمان امير ارغونشاه را از آنجا بيرون راندند (حافظ ابرو، ج 1، ص 89ـ90؛ ميرخواند، ج 5، ص 613). در اين اثنا، تغاتيمور در نامهاى به حسن جورى او را به فرمانبردارى از خود دعوت كرد. حسن جورى نيز به وى پيغام داد كه پادشاه و ما بايد از خدا اطاعت كنيم و هركس خلاف دستورهاى قرآن عمل كند، عصيانگر است و بر ديگران واجب است تا براى دفع او قيام كنند (ميرخواند، همانجا). تغاتيمور با شنيدن پاسخ حسن جورى لشكرى فراهم آورد. به نوشته ميرخواند (همانجا)، سپاهيان تغاتيمور هفتاد هزار تن و سپاهيان وجيهالدين مسعود و حسن جورى سه هزار تن بودند (قس دولتشاه سمرقندى، ص 281). محل وقوع جنگ را حافظابرو (ج 1، ص 119) در بيهق، ميرخواند (همانجا) در كنار رود گرگان و دولتشاه سمرقندى (ص280) در كنار رود اترك گزارش نمودهاند. اين نبرد در 741 بهوقوع پيوست (قس خوافى، ج 3، ص 58ـ:59 سال 740). تغاتيمور برادرش، امير شيخعلى گاون، را فرمانده سپاهيان كرد. سربداران پيروز شدند، اميرشيخعلى گاون كشته شد و لشكريان تغاتيمور نيز منهزم گشتند. پس از اين شكست، امير ارغونشاه و امراى ديگر به اطراف گريختند و غنيمت بسيارى نصيب سربداران شد. وجيهالدين مسعود به سبزوار بازگشت و بزرگان و اشراف خراسان به اطاعت او درآمدند (حافظ ابرو، ج 1، ص 119ـ120؛ ميرخواند، ج 5، ص 614). به نوشته خوافى (همانجا)، پس از اين جنگ، وجيهالدين اسفراين، جاجرم، بي ارجمند، بسطام، دامغان و سمنان را نيز تصرف كرد.
در آغاز امر، وجيهالدين مسعود و حسن جورى متفق بودند، اما خيلى زود اختلافنظر پيدا كردند (پطروشفسكى، ص60). وجيهالدين و يارانش به دنبال حكومتى مقتدر و توسعهطلب بودند و ازاينرو نمی توانستند براى مدت طولانى، مواعظ تند حسن جورى را ــ كه پيوسته مردم را به برابرى، برادرى و تعديل ثروت دعوت میكردــ تحمل كنند. از سويى، اهالى نواحى متصرفه سربداران شيعهمذهب نبودند. احتمالاً، حسن جورى می خواست مذهب تشيع را در همه شهرهاى تحت تابعيت سربداران برقرار سازد، اما مسعود خواهان اين روش نبود. ديدگاه كاملاً مذهبى حسن جورى كار را بر وجيهالدين مسعود مشكل می ساخت (بيانى، ج 2، ص 782).
با گسترش محدوده حكومتى سربداران، آنان با آلكرت (حك: 643ـ783) در هرات همسايه شدند. آلكرت سنّی مذهب و از مخالفان سربداران بودند. اختلاف ميان جناح وجيهالدين مسعود و ساير سربداران، در جنگِ آنان و آلكرت نمايان شد. اين جنگ، كه به نبرد زاوه مشهور است، در 743 ميان وجيهالدين مسعود و حسن جورى از يك سو، و معزالدين حسين كرت از سوى ديگر، رخ داد (حافظابرو، ج1، ص144؛ دولتشاه سمرقندى، ص281؛ قس فريومدى، ص 348: سال 742). وقتى وجيهالدين مسعود و حسن جورى بر سبزوار و نيشابور غلبه يافتند و قواى آنان زياد شد، مصمم به تصرف تمام خراسان شدند و خواستند تا هرات را تسخير كنند (حافظ ابرو، ج 1، ص 139؛ دولتشاه سمرقندى، همانجا). ميرخواند (ج 4، ص 681) آغازگر جنگ را معزالدين حسين كرت دانسته است. بهنوشته وى (همانجا)، پس از شكست تغاتيمور از سربداران، وى به معزالدين حسين پيغام داد تا به جنگ آنان برود. اين خبر را وجيهالدين مسعود و حسن جورى شنيدند و به جنگ با وى مصمم شدند. حسن جورى، مولانا نورالدين حميد و حسن حداد را به نمايندگى خود نزد معزالدين حسين كرت فرستاد تا به او پيغام دهند كه دست از افعال ناشايست خود بردارد و در غير اين صورت، آماده نبرد باشد. معزالدين حسين كرت نمايندگان حسن جورى را به قتل رساند (همانجا).
پس از آن، سپاهيان دو طرف در ولايت خواف، در حدود زاوه، با يكديگر روبهرو شدند. سپاهيان سربداران پنج هزار تن و سپاهيان معزالدين حسين كرت سى هزار تن بودند. در ابتداى امر، لشكر وجيهالدين مسعود و سربداران پيروز بودند و بسيارى از لشكريان هرات را كشتند، اما در ميان جنگ، حسن جورى مجروح و كشته شد. با مرگ وى صفوف سربداران درهم ريخت. معزالدين حسين كرت لشكر سربداران را تعقيب كرد و آنان را شكست داد (حافظ ابرو، ج 1، ص 140ـ144؛ ميرخواند، ج 4، ص 681ـ682). گفتهاند كه قتل حسن جورى در جنگ زاوه به امر وجيهالدينمسعود بوده است (رجوع کنید به دولتشاه سمرقندى، همانجا؛ ميرخواند، ج 4، ص 682). پيكر حسن جورى را به سبزوار بردند و در جوار مزار شيخخليفه به خاك سپردند (ميرخواند، همانجا). وجيهالدينمسعود نيز به سبزوار بازگشت (دولتشاه سمرقندى، همانجا) و امير عزالدين سوغندى جانشين حسن جورى شد (فريومدى، ص 348).
نيز رجوع کنید به سربداران*
منابع : (1) ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عريان، بيروت 1407 / 1987؛ (2) شيرين بيانى، دين و دولت در ايران عهد مغول، تهران 1367ـ1375ش؛ (3) ايليا پاولوويچ پطروشفسكى، نهضت سربداران خراسان، ترجمه كريم كشاورز، تهران 1351ش؛ (4) عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، زبدةالتواريخ، چاپ كمال حاج سيدجوادى، تهران 1380ش؛ (5) احمدبن محمد خوافى، مجمل فصيحى، چاپ محمود فرخ، مشهد 1339ـ 1341ش؛ (6) دولتشاه سمرقندى، كتاب تذكرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، ليدن 1319/1901؛ (7) عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدين و مجمع بحرين، ج 1، چاپ عبدالحسين نوائى، تهران 1353ش؛ (8) غياثالدين فريومدى، ذيل مجمع الانساب شبانكارهاى، در محمدبن على شبانكارهاى، مجمعالانساب، چاپ ميرهاشم محدث، تهران 1363ش؛ (9) ظهيرالدينبن نصيرالدين مرعشى، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، چاپ محمد حسين تسبيحى، تهران 1345ش؛ (10) ميرخواند.